یک معامله کلان در قرآن

حكایت مى كنند كه جوانى، در روزگاران گذشته از اندوختن منافع دنیوى دست شسته و عمر خویش را، در تحصیل علم و ادب و معارف الهى و مسائل اخلاقى، صرف مى نمود و با وضعى ساده و بى آلایش زندگى مى كرد؛ امّا در مقابل همسایه اى داشت كه از ثروت و مكنت برخوردار بود.
روزى همچنان مشغول مطالعه و درس بود كه مادر پیرش، وارد شد و در حالى كه، وضع زندگى پسرش را موردِ سرزنش قرار داده بود؛ خطاب به وى چنین گفت: پسر جان! بعد از عمرى كه در تربیت و پرورش تو كوشیدم؛ آرزو داشتم كه در آخرین روزهاى زندگى، به مادر پیرت كمكى مى كردى و عصاى دستم مى شدى؛ ولى تو همچنان با این وضع فلاكت بار، مشغول درس و بحث هستى . بعد اضافه كرد: همسایه ثروتمند ما، امروز غذاى خیلى مطبوعى درست كرده و بوى آن به مشامم رسیده و آزارم مى دهد و ما قادر به تهیه آن نیستیم، من تا كى باید صبر كنم؟