بیاد شهيد محمد والى
هواى جبهه را پيش از اين، دو بار تنفس كرده بود؛ اين بار سوم و آخرى بود كه قصد رفتن داشت. توى اتاق با خدايش خلوت كرده و سر بر آستان نماز نهاده بود. زمزمههايش را مىشنيدم. سفره كه پهن شد، به جمع خانواده پيوست. ناهارش را كه خورد، دوباره به اتاقش رفت. لحظاتى گذشت به سراغش رفتم. در گوشهى اتاق دراز كشيده بود. حال ديگرى داشت. نگاهش در زواياى اتاق مىچرخيد. اشك در چشمانش حلقه زده بود؛ ولى از من پنهان مىكرد.
- «محمد» جان! چى شده؟».
- «هيچى خواهر! چيزى نيست، همين جورى نگاه مىكنم».
من اطمينان دارم كه به او الهام شده بود. ديگر بار، پروانهى نگاهش بر سقف و در و ديوار خانه فرو نخواهد آمد. او يقينا آيندهى سرخش را مىديد!
(ما آن شقايقيم، تقى متقى، مركز فرهنگى سپاه، زمستان 75، ص 174)
ارج نهادن به خواهر
بیاد شهيد محمد سعيد يزدان پرست
موقع خداحافظى، خيلى خوشحال بود. به او گفتم مواظب خودت باش و او به من قول داد كه اين كار را مىكند. به من گفت اتاقش را مرتب نكنم و از من خواست كه بىتابى ننمايم. در حياط را بست تا پشت سرش نروم و گفت: «تا همين جا بس است».
شهيد «محمد سعيد يزدان پرست» در 20 فروردين 1372 در تفحص پيكر شهدا همراه با شهيد آوينى به شهادت رسيد.
(مجلهى خانواده، ش 25، 1 / 3 / 72، ص 19)
راوى: خواهر شهيد