لحظه ها آن قدر تند می گذرند که حسشان نمی کنیم. همه چیز آن قدر یک نواخت،
روزمره و گاه کسل کننده است که یادمان می رود کجاییم و چه می کنیم.
خوابمان می گیرد، از یاد می بریم.
آن وقت حساب لحظه ها، کارها، اندیشه ها و همه چیز از دستمان می رود.
یادمان می رود که آمده ایم تا برویم.
یادمان می رود که فردایی هست که باید در آن، حساب تک تک این لحظه ها
را و این داشته های امروزمان را برسند و ما پاسخ بگوییم.
چرا آن لحظه ها را هدر دادی؟ با آنچه به تو دادیم چه کردی؟
و آن روز، روز حسرت است.
وقتی پاداش لحظه های خوبی را که به عملی نیک یا به ذکری
گذرانده ای، ببینی، آه می کشی که چه اندک لحظه هایی را چنین گذرانده ای
و چه بسیار را هدر داده ای.
کاش یک لحظه دیگر، کاش یک کار نیک دیگر، یک ذکر دیگر، کاش...!
بیا راهی پیدا کنیم که فردا کمتر حسرت بخوریم.