در روز غدير خم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله از جانب خداوند ماموريت يافتند كه جانشيني حضرت علي عليه السلام بعد ازخود را براي مردم به طور رسمي و علني و در اجتماع عظيم مردمي كه از سفر حج رهسپار ديار خود بودند بيان كنند تا هم رسالت خويش را به اتمام رسانده و هم حجت را بر مردم تمام كند. قرآن كريم به اين واقعه در آيه 67 سوره مائه اشاره مي كند كه جهت مزيد اطلاع آن واقعه را براي شما بيان مي كنيم:
تاريخچه حادثه غدير
در آخرين سال عمر پيامبر(ص) مراسم حجة الوداع، با شكوه هر چه تمام تر در حضور پيامبر (ص) به پايان رسيد، قلب ها در هاله اي از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوي اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعكاس داشت. ياران پيامبر (ص) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالي درك اين فيض و سعادت بزرگ، در پوست خود نمي گنجيدند. نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر (ص) را همراهي مي كردند، بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيرة العرب نيز براي كسب يك افتخار تاريخي بزرگ به همراه پيامبر (ص) بودند. آفتاب حجاز آتش بر كوه ها و دره ها مي پاشيد، امّا شيريني اين سفر روحاني بي نظير، همه چيز را آسان مي كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابان هاي خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مي شد. اينجا در حقيقت چهار راهي است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مي كند، راهي به سوي مدينه در شمال، و راهي به سوي عراق در شرق، و راهي به سوي غرب و سرزمين مصر و راهي به سوي سرزمين يمن در جنوب پيش مي رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پاياني در مأموريت هاي موفقيت آميز پيامبر (ص) بود از هم جدا شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مي گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (ص) به همراهان داده شد، مسلمامانان با صداي بلند، آنهايي را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پيامبر (ص) با صداي الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مي شدند، امّا هوا به اندازه اي داغ بود كه بعضي مجبور بودند قسمتي از عباي خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روي سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگ هاي داغ بيابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مي كرد. نه سايباني در صحرا به چشم مي خورد و نه سبزه و گياه و درختي، جز تعدادي درخت لخت و عريان بياباني كه با گرما، با سرسختي مبارزه مي كرد. جمعي به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اي بر يكي از اين درختان برهنه افكندند و سايباني براي پيامبر (ص) ترتيب دادند، ولي بادهاي داغ به زير اين سايبان مي خزيد و گرماي سوزان آفتاب را در زير آن پخش مي كرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاي كوچكي كه با خود حمل مي كردند پناهنده شوند، ولي پيامبر (ص) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براي شنيدن يك پيام تازه الهي كه در ضمنِ خطبه مفصلي بيان مي شد خود را آماده كنند. كساني كه از پيامبر (ص) فاصله داشتند قيافه ملكوتي او را در لابلاي جمعيّت نمي توانستند مشاهده كنند.