راه گریزی نیست
آی آدم ها! مرگی که شما از آن می گریزید، به یقین روزی ملاقاتتان می کند.
به هرجا که بگریزید، هر طریقی که پیش بگیرید، حتی اگر آن را از یاد ببرید،
مرگ اتفاقی است که در لحظه ای که فکرش را نمی کنید، رخ می نماید و بر خط
ممتد عمر شما نقطه پایان می گذارد.
نه راه گریزی هست و نه راه انکاری.
مرگ درست در لحظه ای که از آن بی خبریم، فرا می رسد؛
سر زده و حتمی، و ما به یقین با آن روبه رو خواهیم شد.
زهی سعادت آنان که مهیای رفتنند و میزبانِ همیشه منتظرِ میهمان مرگ، و خوشا
به حال آنها که چنان پاک و آسمانی اند و شیفته عروج به عرش خدا، که مرگ برایشان
زنگ رهایی از دنیاست.
بانگ رحیل
راهیان سفر، همه در کاروان سرای دنیا منتظر نشسته اند، تا کی گاه سفرشان فرا
رسد و نوبت به نامشان افتد و راهی سفر آخرت شوند.
اما کاروان سرا و خواب و غفلت، سفر را از یاد می برد.
مسافران هر یک به کاری مشغولند؛
گروهی به کار تهیه سفر، گروهی در خواب و رؤیا، و گروهی سرگرم
زرق و برق کاروان سرا و تجملات این مسافرخانه دو روزه.
کاروانی هر صبح راه می افتد و یک یک راهیان سفر به نام خوانده می شوند،
بی آنکه از پیش بدانند امروز رفتنی اند.
راه گریزی نیست. نامت که خوانده شد، اهل سفری و رفتنی.
باید رفت ؛
چه بار سفر مهیا کرده باشی، چه در خواب مانده باشی
و چه با کاروان سرای رنگارنگت تازه خو گرفته باشی.
هر چند آوای کاروان مرگ برای آنان که با کاروان سرا
خو گرفته اند، بانگ تلخ کامی و حسرت و عذاب است؛
اما همین آواز، برای آنان که بار سفر بسته اند،
آهنگ خوش وصال است و آغاز رسیدن ها و داشتن ها.
بنگر که بانگ رحیل با دل تو چه خواهد کرد؟