نویسنده: سمیه افشار دو دریای مختلف (شور و شیرین، گرم و سرد) را در کنار هم قرار داد، در حالی که با هم تماس دارند؛ چشمان کوچک وحشت زده اش دستت را میان آسمان و زمین نگاه داشت. اشک در چشمانش حلقه زده بود. از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج می شود. و برای اوست کشتی های ساخته شده که در دریا به حرکت درمی آیند و همچون کوهی هستند! چشم می بندی و نیت می کنی. سخت است اما گوارا. با خود می گویی کمتر از آبِ دریا نیستم، نه شوری جای خود را به شیرینی می دهد و نه شیرینی آغشته به شوری طعم خود را از دست داده و رنگ دگر می گیرد. هر یک بر مدار خویش، بر قانون خویش، بر جای خویش. ادامه دارد...سلسله نوشتار حاضر با زبانی روان و به دور از پیچیدگی، نگاهی دارد به پاره ای معارف مندرج در سوره الرحمن. داستان هایی که در هر بخش بیان شده، بر گیرایی مطلب افزوده و در انتهای هر داستان، پیامی به عنوان نتیجه آنچه روایت می شود، بیان می گردد.
مَرَجَ ٱلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (الرحمن/19)، بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌۭ لَّا یَبْغِیَانِ (الرحمن/20)
در میان آن دو برزخی است که یکی بر دیگری غلبه نمی کند (و به هم نمی آمیزند)!شوری و شیرینی
نمی دانی چه شد. میان شوخی و خنده، میان بازی و تفریح؛ یک سرکشی، یک بچگی، یک لحظه اطاعت نکردن امر تو، و ثانیه ای بعد طوفان خشم و سیل خروشان سرزنش و لحظاتی دیگر دستی میان زمین و آسمان برای فرود آمدن بر چهره معصوم کودکی که هنوز نه قدرت تشخیص و بیان دارد و نه توان ابراز خواسته. کودکی که حس و خیالش به هم آمیخته و بازی مهمترین و اساسی ترین کار روزانه اوست.
نگاهش می کنی. لب گزیده چشم به زمین دوخته و آرام اشک می ریزد. مرواریدهای غلطانی از جنس تمام حس های درون. گوی های شفافی که شرم برایت به ارمغان می آورد. وقتی در آغوشت جای می گیرد گرمای لبخند معصومانه اش آبت می کند. دلت می خواهد زمین دهن باز کند. چه ساده و سریع شیرینی بازی به تلخی سرزنش بدل شد، آن هم تنها به دلیل عدم حاکمیت عقل در موجود بالغی چون تو.
دریای غضب و حِلمت آنچنان در هم آمیخته شده که هر یک بر حریم دیگری می تازد. گاهی این سر بر می آورد و گاهی آن یکی.یَخْرُجُ مِنْهُمَا ٱللُّؤْلُؤُ وَٱلْمَرْجَانُ (الرحمن/22)
خوب می دانی که اگر دریا آرام نگیرد، هیچ کشتی کوچکی به ساحل امن نخواهد رسید. و تو در دریای وجودت شاهد گردش بزرگترین کشتی هستی. هر چند سرنشین آن کودکی خردسال است اما انسانی است از جنس خاک که لایق ردای خلیفه الهی است. روحی بزرگ در قالبی کوچک که قرار است در دریای وجود تو عفت، شجاعت و حکمت بیاموزد، تا عدالتش عالم گیر شده و در دامانش لؤلؤ و مرجان رشد کند.وَلَهُ ٱلْجَوَارِ ٱلْمُنشَاتُ فِى ٱلْبَحْرِ كَٱلْأَعْلَٰمِ (الرحمن/24)
و تو آدمی، اشرف مخلوقات، بشری از جنس خاک که روح در تو دمیده شده؛ با نعمت عقل که بیندیشی، حق را از باطل جدا سازی، انتخاب کنی و بهره بری. پس نکند نفسَت به سوی تثبیت طبیعت انسانی ات بتازد و تو در خواب غفلت عقل را بازیچه سازی.
که در آنصورت نه تنها از آبِ دریا که از حیوانات نیز کمتری.