انسان مجبور است؛ زيرا آنگاه كه علت تامة فعل او تحقق يابد، آن فعل حتماً محقق خواهد شد و امكان ندارد كه فاعل آن فعل را انجام ندهد و اين همان جبر است؛ زيرا كار وقتي اختياري است كه دو حالت داشته باشد، يعني هم ممكن باشد تحقق يابد و هم ممكن باشد تحقق نيابد. اگر ضرورت پيدا كرد، جبراً تحقق خواهد يافت.
پاسخ: اين قاعدة عقلي ميگويد: علت تامة هر معلول بايد موجود باشد. هرگاه علت تامة معلولي تحقق يافت، عقل عنواني را انتزاع ميکند كه عبارت است از «ضرورت».
اما در افعال اختياري انسان، علت تامه جز با ارادة انسان تحقق پيدا نميکند. ارادة انسان جزئي از اجزاي علت تامه است. پس اگر اراده را هم به حساب آوردهايد كه ميگوييد علت تامهاش تحقق يافته و به مرز ضرورت رسيده، اين فعل از اختياري بودن خارج نميشود؛ چون فعل اختياري آن است كه مستند به ارادة فاعل باشد و اينجا هست و اگر بعد از اينكه شخص اراده كرد، ميگوييد باز بايد اختيار داشته باشد، مثل آن است كه بگوييد كسي كه كاري انجام داده، بايد اختيار داشته باشد كه آن را در ظرف خودش معدوم كند و اين محال است. پس از آنكه اراده كرد كاري را انجام دهد، ديگر لازم نيست بعد از آن نيز اختيار داشته باشد، مگر نسبت به ابقاي آن در مرحلة بعد كه اختيار در ابقا يا اعدام داشته باشد، و هيچ كس ادعا نميکند هنگامي كه انسان كاري را انجام داد باز اختيار دارد آن كار به او مستند باشد يا نباشد. همين كه كاري از انساني صادر شد، استناد به او قطعي است و برگشت ندارد؛ جز در توبه كه ميتواند كاري انجام دهد كه اثر آن را جبران كند. كاري كه در ظرف تحقق خود واقع شده، عوض شدني نيست. پس، اين شبهة فلسفي نيز وارد نيست و موجب جبر نميشود.(1)
شبهة جبر طبيعي: برخي شبهه کردهاند كه قوانين طبيعت ايجاب ميکند كه كاري خاص از آدمي سر بزند و اين عوامل، ستيزهناپذيرند، و ربط آن با فعل اختياري انسان مبتني بر اين است كه افعالي كه از انسان سر ميزند مبادي خاص رواني از ادراك و
1. ر.ك: جعفر سبحاني، جبر و اختيار، ص 203 و احمد واعظي، انسانشناسي، ص 124.
تمايلات دارد كه بيارتباط با امور طبيعي و جريانهاي طبيعي خارج نيست. همان طور كه ديدن ما، گرچه كاري است كه از نفس سر ميزند، ولي در اختيار نفس نيست. تحقق شرايط طبيعي رؤيت در خارج، موجب ديدن ميگردد و اين ديدن يكي از عناصري است كه در فعل اختياري ما مؤثر است. گواه اين تأثير اينكه تا چيزي را نديده است احساس تمايل به آن را نيز ندارد. وقتي نگاهش افتاد، ارادهاش هم به انجام تعلق ميگيرد. باباطاهر شاعر عارف چنين سروده است:
دست ديده و دل، هر دو فرياد كه هرچه ديده بيند، دل كند ياد
بسازم خنجـري نيشش ز پـولاد زنم بـر ديـده تا دل گـردد آزاد
و عكس آن نيز صادق است كه گفتهاند: از دل برود هر آنكه از ديده برفت.
باري، اين ديدن يك امر غيراختياري و تابع قوانين طبيعي است. پس چيزي هم كه بر آن مترتب ميگردد، تابع همين قوانين خواهد بود.
تمايلات آدمي نيز گرچه ناشي از غرايزي است كه در ما است، اما بيارتباط با طبيعت نيست.(1) در علوم روانتني نيز اثبات کردهاند كه عوامل طبيعي موجب برانگيخته شدن تمايلات ويژه در انسان ميگردد. خودمان هم كم و بيش آزمودهايم. نيز قانون مسلّم وراثت كه بر اساس آن، آدمي بسياري از ويژگيهاي اجداد خود را به ارث ميبرد، و اگر نگوييم صفات اكتسابي را، دستكم دستهاي از صفات به طور مسلّم با وراثت انتقال مييابد.
پس با توجه به همة اين عوامل مؤثر طبيعي، وقتي كه ما براي انجام كاري اراده ميكنيم، اين اراده از يك سلسله عوامل طبيعي سرچشمه گرفته است و اين جبر است؛ زيرا پيدايش معلول، نتيجة يك سلسله علل طبيعي است كه طبق قانون جبريِ طبيعت تحقق مييابد.
پاسخ: با اينكه قوانين مسلّم علمي انكارناپذيرند، با اين حال موجب جبر نميشود.
1. در اين تعبير خود ما جزئي از طبيعتيم.
ترديدي نيست كه غرايز خاص با وسايل طبيعي خاص برانگيخته ميگردد و كاري هم به دنبال آن انجام مييابد؛ اما نه بدين معناست كه از آدمي سلب اختيار شود.
آيا آدمي نميتواند يك غريزة طبيعي انگيخته را مهار كند؟
در قانون وراثت نيز، آيا تجربه ميگويد هر فرزندي كه از يك سلسله عوامل وراثتي در اجداد معيني برخوردار بود، صددرصد و بدون استثنا همان خواهد شد؛ به طوري كه جاي انتخابي براي خود او باقي نميماند؟ قطعاً تجربه چنين نميگويد. همة اين عوامل به فرض قطعيت در تأثير، به عنوان «جزء العلّة» پذيرفتني است؛ اما در نهايت، انسان نيز ميتواند اِعمال اختيار كند و برخلاف اقتضاي همة اين عوامل، رفتار ديگري در پيش گيرد.(1)
در مورد رفتار انسان نميتوان بر اساس وراثت يا عوامل طبيعي ديگر پيشبيني قطعي كرد. تنها ميتوان آمار گرفت كه مثلا ًاكثر انسانها در برابر فلان غريزه چه واكنشي دارند. اما آيا اگر انساني تربيت ديني يافت يا ارادة مسلط بر نفس يافت، در دايرة اين تجربه مورد محاسبه واقع است، و سرانجام ما خود ميتوانيم تجربه كنيم كه گاه به رغم خواستن بسيار، از انجام كاري خويشتنداري كنيم؟ در داستان حضرت يوسف(عليه السلام) اجزاي علت تامه، قريب به تماميت بود؛ اما نورانيت و پاكي و به تعبير خود خدا برهان خدادادي ( كه نميدانيم حقيقت آن چيست، ولي به هر حال نورانيتي از سنخ علم است) موجب خودداري او شد.(2)
1. ر.ك: محمود رجبي، انسانشناسي، ص 164؛ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 289 و محمدتقي جعفري، جبر و اختيار، ص 212.
2. جعفر سبحاني، جبر و اختيار، ص 227 و محمدتقي جعفري، همان، ص 157.
نظرات شما عزیزان: