سپس غرق در افكاري آشفته، ابروانش در هم گره ميخورد و با نگراني ميگويد :
ـ فتنهها، همچون پارههاي شب تيره، پيش ميآيند، در حالي كه پيوسته و متراكمند. نگاهي به علي(ع) ميافكند و ميفرمايد: كليد گنجهاي دنيا و آخرت را به من پيشنهاد كردهاند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار مخير ساختهاند. اما من ديدار با خدا را برگزيدم.(1) علي(ع) پريشان ميشود؛ چرا كه دريافته است، پيامبر(ص) آخرين لحظات حيات را تجربه ميكند. اما اين پيامهاي آسماني براي پيامبر(ص)، نويد پايان رنجهاست. بيست و اندي سال، تلاش و پيكار و وقايع تلخ و شيرين آن، از برابر ديدگانش رژه ميروند. به ياد ميآورد كه چگونه بر سرش خار و خاشاك ميريختند و پاي نبوتش را با كينههاي ديرينه ميخليدند. دوران تلخ شِعب ابيطالب و نالههاي جانگداز «سميه» و «بلال»، در زير خروارها عداوت و دشمني، از خاطرش محو نميشود. اما اينك، در آن سوي آسمانها، پيامبران و اولياء، صف در صف، انتظار مقدمش را ميكشند و ملايك به يُمن ورودش بهشت را آذين بستهاند. فرشتگان ديدگان ملتمس خود را فرش راه او كردهاند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، چشم از زمين بر نميدارند. اما در پس تمامي شاديها، غمي جانكاه در وجود پيامبر(ص) شعله ميكشد و بر چهرهاش هالهاي از اندوه نشانده است. گويا در اين دنيا، دل در گرو دلبندي دارد ، كه نميتواند بدون او از اين كره خاكي دل بر كند. دلبندي كه حاصل عمر اوست و تمامي رنجهاي نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل كرده است. گاه كه سرماي تلخ و گزنده كفار، قلبش را ميآزارد، تنها حرارت دلرباي اين شاهكار عالم هستي، شكوفههاي اميد را در قلبش ميپروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار كفر و شرك، تنها بوي بهشت را از او استشمام كرده است . و در ميان تمامي خاكيان، تنها او و چند تن ديگر از افلاكيان را مشاهده كرده است. چگونه ميتواند به عرش پرواز كند، اما پاره تن خود را در فرش، بيهيچ تكيهگاهي، يكه و تنها رها كند. گردباد حوادث را ميبيند، كه پس از او فاطمهاش(س) را در بر ميگيرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّي پرپر ميكنند. از سوي ديگر، فاطمه چگونه بيپدر، در اين ظلمتكده خواهد ماند. او كه چشمان مهربانش با وجود پيامبر(ص)، پيوندي ناگسستني يافته است، چگونه ميتواند پس از اين، بر خاك سرد و تيره مرقد پدر بنگرد. دل زهرا(س) با قلب پيامبر(ص) ميتپد و روح و روان فاطمه(س) آميختهاي از روح مقدس پيامبر(ص) است. اگر پيامبر(ص) بميرد، فاطمه(س) هم ميميرد. چندي پيش پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: ـ دخترم! هر سال جبرئيل تمامي قرآن را يكبار براي من ميخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند. فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسيد: ـ پدر؛ معني اين كار چيست؟! ـ دختر عزيزم؛ گويا امسال، آخرين سال زندگي من است.(2) از آن هنگام، ديگر گل لبخندي بر گلزار چهره فاطمه(س) نشكفت و آن چهره بشاش و زيبا به چهرهاي افسرده و غمگين بدل شده است. نويسنده : سيدمهدي موسوي __________________ 1ـ برخي سيرهنويسان اهل سنت ميگويند: پيامبر(ص) به همراه غلام خود، ابومويهبه به بقيع رفت. مثل ابناثير در كتاب الكامل فيالتاريخ، ج2، ص318. 2ـ كشفالغمه، ابيالحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه.
نظرات شما عزیزان: