حدیث داریم هیچی را پست ندانید. شاید ولی خدا در همین بود که گفتی این کسی نیست. هیچ گناهی را کوچک نشمارید. شاید همان گناه شما را زمین انداخت. نگویید پوست خیار است. پوست خیار چیزی نیست ولی ممکن است یک قهرمان را زمین بیاندازد. یک میکروب مگر چقدر حجم و طولش است. یک میکروب ممکن است یک نفر را از پا دربیاورد. هیچکس را کوچک نشمارید، گناه را کوچک نشمارید، گاهی آدم فکر میکند مثلاً اینکه چیزی نیست. در حالی که ممکن است خداوند یک کسی که گناه بزرگ میکند را ببخشد ولی یک کسی که گناه کوچک میکند را نبخشد. حدیث داریم که «أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ» (نهجالبلاغه، حكمت ۳۴۸) بدترین گناه این است که بگویی این چیزی نیست. حالا دو تا مو بیرون باشد، خیلیها اصلاً بیشتر بدنشان لخت است، این دو تا مو را گیر ندهید. حالا شوخی کردم. گاهی وقتها شوخی را خدا نمیبخشد، جدی را خدا میبخشد، چون شوخی را میگوید: گناهی نکردم، شوخی کردم، چون گناهی نمیداند توبه هم نمیکند، آنوقت این میماند. اما گناه بزرگ را چون کم فروشی میکند، اگر کم فروشی کند، اینکه چیزی نیست، یکی دو مثقال چیزی نیست، اما ممکن است اگر یک مبلغ سنگینی را از کسی بخورد یادش بیاید ما آنجا پول فلانی را خوردیم. گناه بزرگ چون به فکر توبه هستیم اما گناه کوچکها را هم گناه میکنیم و هم به فکر توبه نیستیم، آنوقت اثر خودش را میگذارد. هیچ چیزی را کوچک نشمارید.
ایمان به خدا آدم را دلگرم میکند. نقل شد دکتر بهشتی(ره) به امام گفت: آقا طرفدارهای بنی صدر به من جسارت میکنند. علناً میگفتند: مرگ بر بهشتی، هستند در جامعه که مرگ میگویند بر بهترین آدمها، میگفتند: مرگ بر بهشتی! امام فرمود: چه صدایی میآید؟ دکتر بهشتی گوش داد و دید مردم پشت دیوار حسینیهی جماران شعار میدهند: روح منی خمینی، بت شکنی خمینی! امام فرمود: مردم دنیا پشت این دیوار به من دعا کنند یا به من فحش بدهند در من اثر ندارد. دلگرمیاش به خداست. یک قصه هست برای شما بگویم.
در مصر کسی شتری اجاره کرد برود عباسیه، چند کیلومتری. این آقایی که شتر را اجاره کرد سوار شتر شد، صاحب شتر هم افسار را گرفت و به سمت عباسیه می برد. منتهی در راه که میرفت فحش هم به این مسافر میداد. خیلی دری وری گفت: یک نفر در راه رسید گفت: عه، این سوار شتر است، این ساربان هم که شتر را میکشد، افسار میکشد دارد فحش میدهد. گفت: کر است؟ این آقایی که سوار شتر است نمیشنود؟ رفت گفت: آقا میفهمید این چه میگوید؟ گفت: بله، گفت: چه میگوید؟ گفت: مرا فحش میدهد. گفت: خوب فحشت میدهد بیا پایین در گوش او بزن و بگو: ننهات است، بابایت است، جد و آبادت است و با او برخورد کن، نشستی فحش میشنوی؟ گفت: جاده چه جادهای است؟ گفت: جاده عباسیه است. گفت: من میخواهم عباسیه بروم. این شتر مرا به عباسیه برساند، او هرچه میخواهد بگوید، بگوید. همین که خدا از شما راضی است، همین کافی است. حالا همه بگویند و بخندند و مسخره کنند.
نظرات شما عزیزان: