روز دوم بيعت يعنى روز شنبه يازده شب از ذى الحجه مانده حضرت به منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ياد كرد و بر او درود فرستاد، سپس از نعمتهايى كه خدا بر مسلمانان ارزانى داشته ياد كرد، تا آنكه فرمود:«و فتنهها مانند شب تار روى آورده است، و زير بار اين حكومت نمىرود مگر اهل صبر و بينش و آگاهى از ريزه كاريهاى آن، و اگر براى من پايدار بمانيد شما را بر راه و روش پيامبرتان صلى الله عليه و آله و سلم سير خواهم داد و آنچه را كه بدان مأمورم در ميان شما اجرا خواهم كرد و خداست كه بايد از او يارى خواست. هش داريد كه نسبت من با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از وفات وى مانند همان نسبت در روزگار حيات اوست... هش داريد، مبادا گروهى از مردان شما كه غرق دنيا شدهاند، املاك و مستغلات فراوان گرد آورده، جويبارها روان ساخته، بر اسبهاى چابك سوار شده و كنيزان زيبا گرفتهاند و همين باعث ننگ و عار آنان گرديده است، فردا روز كه آنان را از همه اينها كه بدان سرگرمند باز داشتم و به حقوقى كه خود بدان دانايند باز گردانيدم بر من خشم گيرند و كار مرا ناپسند دارند و گويند كه پسر ابى طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت! هش داريد، هر مردى از مهاجران و انصار از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه به جهت صحبت با آن حضرت فضلى براى خود بر ديگران مىبيند بداند كه فضل روشن فرداى قيامت نزد خداست و ثواب و پاداش بر عهده خدا خواهد بود. و هر مردى كه نداى خدا و رسول را پاسخ داده، آيين ما را تصديق نموده، به دين ما در آمده و روى به قبله ما كرده است مستوجب حقوق و حدود اسلام گرديده است. شما همه بندگان خداييد و مال هم مال خداست و ميان شما به مساوات تقسيم خواهد شد، هيچ كس در اين مورد بر ديگرى برترى ندارد، و پرهيزكاران را فرداى قيامت نزد خداوند بهترين جزا و برترين پاداش خواهد بود، خداوند دنيا را پاداش و ثواب پرهيزكاران نساخته و آنچه نزد خداست براى نيكوكاران بهتر است. ان شاء الله فردا صبح همگى نزد ما آييد كه نزد ما مالى است كه مىخواهيم ميان شما تقسيم كنيم، و احدى از شما باز نماند عرب باشد يا عجم، همين كه مسلمان آزاد باشد كافى است، اين را مىگويم و از خداوند براى خود و شما آمرزش مىخواهم. سپس از منبر فرود آمد. شيخ ما ابو جعفر گويد: اين نخستين سخنى بود كه از او ناپسند داشتند و سبب كنيه آنان شد و خوش نداشتند كه آن حضرت بيت المال را به طور مساوى تقسيم كند و همه مسلمانان را سهيم سازد. فرداى آن روز حضرت آمد و همه مردم نيز براى دريافت مال حاضر شدند، امام به كاتب خود عبيد الله بن ابى رافع فرمود: نخست مهاجران را يك يك صدا بزن و به هر كدام كه حاضر شوند سه دينار بده، سپس انصار را صدا كن و به آنان نيز همين اندازه پرداخت كن، و با هر يك از مردم حاضر نيز از سرخ و سياه همين گونه عمل كن. سهل بن حنيف گفت: اى امير مؤمنان، اين مرد ديروز غلام من بود و امروز آزادش كردهام ! فرمود: به او هم به اندازه تو مىدهيم. پس به هر كدام سه دينار بخشيد و احدى را بر ديگرى برترى نداد. (9) 3ـ علامه فيض كاشانى رحمه الله گويد: امير مؤمنان عليه السلام خطبهاى خواند و در آن حمد و ثناى الهى به جاى آورد، سپس فرمود: اى مردم، آدم بنده و كنيز زاده نشد، همه مردم آزادند ولى خداوند (براى اداره زندگى بشر) برخى را در اختيار ديگرى قرار داده است، هر كه گرفتار آزمونى شد و در راه خير صبر نمود نبايد آن را بر خدا منت نهد. هش داريد كه مقداى مال حاضر آمده و ما ميان سرخ و سياه به تساوى تقسيم خواهيم كرد. مروان به طلحه و زبير گفت: منظورش فقط شما دو تن هستيد. امام عليه السلام به هر كس سه دينار عطا كرد، و به مردى از انصار سه دينار داد و پس از او غلام سياهى آمد و به او هم سه دينار داد، مرد ا نصارى گفت: اى امير مؤمنان اين غلامى است كه من ديروز آزادش كردهام، آيا من و او را برابر مىدارى؟ فرمود: من در كتاب خدا نظر كردم و ترجيحى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نيافتم. (10) 4ـ علامه مجلسى رحمه الله گويد: امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش روايت نموده كه امير مؤمنان عليه السلام به كارگزاران خود نوشت: قلمهاى خود را تيز بتراشيد، سطرها را به هم نزديك سازيد، توضيحات اضافه را حذف كنيد و بيشتر به معانى توجه داشته باشيد و از پر نويسى بپرهيزيد، زيرا اموال مسلمانان نبايد زيان پذيرد. (11) 5ـ و گويد: على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: روز قيامت با مردم در هفت چيز احتجاج كنم: برپايى نماز، پرداخت زكات، امر به معروف، نهى از منكر، تقسيم برابر، عدالت در ميان رعيت و اقامه حدود. (12) 6ـ و گويد: هلال بن مسلم جحدرى گويد: از جدم حرهـيا حوهـشنيدم كه گفت: حضور على بن ابى طالب عليه السلام بودم كه شبانگاه مالى خدمتش آوردند، فرمود: اين مال را تقسيم كنيد، گفتند: اى امير مؤمنان، اكنون شب است تا فردا مهلت دهيد. فرمود: شما ضمانت مىكنيد كه من تا صبح زنده بمانم؟ گفتند: اين كه به دست ما نيست!فرمود: پس تأخير نيندازيد و آن را هر چه زودتر تقسيم كنيد. آن گاه شمعى آوردند و آن مال را همان شب تقسيم نمودند. (13) 7ـ و گويد: شبى امام عليه السلام در بيت المال بود و عمروعاص بر آن حضرت وارد شد، امام چراغ را خاموش كرد و در نور ماه نشست و روا ندانست كه بدون استحقاق در نور چراغ بيت المال بنشيند. (14) 8ـ و گويد: ابو مخنف ازدى گويد: گروهى از شيعيان خدمت ا مير مؤمنان عليه السلام رسيده گفتند: اى امير مؤمنان، خوب است اين اموال را بيرون آورى و آن را ميان اين سران و بزرگان پخش كنى و آنان را بر ما برترى دهى تا چون كارها سامان يافت آن گاه روشى را كه خداوند تو را بر آن داشته كه تقسيم برابر و عدالت در ميان رعيت است پيش گيرى.فرمود: واى بر شما، مرا گوييد كه نصرت را از راه ستم بر مسلمانانى كه زير دست منند طلب كنم؟!نه به خدا سوگند كه هرگز چنين چيزى نخواهد شد تا ماه تابان مىدرخشد و ستارهاى در آسمان به چشم مىخورد! به خدا سوگند اگر اموال آنها مال خودم بود باز هم به تساوى ميان آنان تقسيم مىكردم چه رسد به آنكه مال مال خودشان است... (15) 9ـ و گويد: مالى از اصفهان براى على عليه السلام آوردند و اهل كوفه هفت گروه بودند، امام عليه السلام آن مال را هفت قسمت كرد در آن ميان يك قرص نان ديد آن را نيز هفت قسمت كرد و بر هر يك از قسمتهاى گذشته يك تكه نان افزود، سپس سران گروهها را صدا زد و ميان آنان قرعه انداخت كه هر كس كدام قسمت را بردارد. (16) ابن عبد البر حافظ در كتاب «استيعاب»پس از ذكر داستان قرص نان گويد: اخبار در اين روش حضرت در يك كتاب نمىگنجد. (17) 10ـ و گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: چون على عليه السلام به حكومت رسيد به منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد، سپس فرمود: به خدا سوگند، تا يك درخت خرما در مدينه داشته باشم درهمى از اموال عمومى شما براى خود بر نمى دارم، بايد به خودتان راست بگوييد (و خود را نفريبيد)، آيا فكر مىكنيد من كه (به حق) خود را محروم مىكنم (به ناحق) بر شما خواهم داد؟ عقيلـكرم الله وجههـ برخاست و گفت: تو را به خدا، آيا من و غلامى سياه در مدينه را برابر مىدارى؟ فرمود: بنشين، مگر جز تو كسى در اينجا نبود كه سخن گويد! تو هيچ برترى بر او ندارى جز به سابقه ايمانى يا تقواى الهى (و آن هم پاداش در آخرت دارد و دخلى به سهميه مالى ندارد). (18) 11ـ و گويد: ابو اسحاق همدانى روايت كرده كه: دو نفر زن يكى عرب و ديگر از موالى (غير عرب) خدمت على عليه السلام رسيدند و از آن حضرت مالى درخواستند، حضرت چند درهم و مقدارى خوراكى به تساوى به آنان داد. زن عرب گفت: من زنى از عرب هستم و اين زن عجم است! فرمود : به خدا سوگند من در اين اموال عمومى ترجيحى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نمىبينم. (19) 12ـ مولى صالح كشفى حنفى گويد: شبى امير مؤمنان عليه السلام به بيت المال رفت تا به حساب تقسيم اموال بپردازد طلحه و زبير بر آن حضرت وارد شدند، امام عليه السلام چراغى را كه در برابرش روشن بود خاموش كرد و فرمود تا چراغ ديگرى از خانه آورند. آنها از علت اين كار پرسيدند، فرمود: روغن آن از بيت المال تهيه شده بود و روا نبود كه در نور آن به كار شخصى شما بپردازم. (20) 13ـ امير مؤمنان عليه السلام فرمود: به خدا سوگند عقيل را ديدم كه فقر او را از پا در آورده بود تا به ناچار صاعى از گندم شما از من خواست(21) و كودكانش را ديدم با موهاى ژوليده و رنگهاى پريده از شدت فقر، گويى چهرهاشان را با نيل سياه كرده بودند، و مكرر به من مراجعه كرد و با اصرار از من تقاضا كرد، من به سخنان او گوش دادم و او پنداشت كه من دينم را به او مىفروشم و از راه خود جدا شده اختيار خود را به او مىسپارم، اما من آتشى داغ نموده و آن را نزديك بدن او بردم تا عبرت بگيرد، ناگهان بسان بيمارى دردمند فرياد زد و نزديك بود كه از ميله داغ شده بسوزد، به او گفتم : اى عقيل، مادران به عزايت نشينند، آيا از آهنى كه يك انسان به شوخى داغ نموده ناله بر مىآورى اما مرا به سوى آتشى مىكشانى كه خداى جبار از روى خشم خود افروخته است؟ ! آيا تو از آزار بنالى و من از آذر ننالم؟! (22) آرى اينچنين بود سختگيرى آن حضرت در امور الهى و امانتدارى او نسبت به امانتى كه خداوند به واليان سپرده است. بى شك اين روش بر هر انسانى كه تنها در گفتار از عدالت دم مىزند و در عمل سر و كارى با عدالت ندارد گران خواهد آمد، زيرا ميدان عدالت در تعريف زبانى بسى گسترده و در ميدان عمل و رعايت انصاف بسى تنگ است، آن حضرت اين گونه عمل كرد تا همه مردم به ويژه زمامداران و قاضيان را بياموزد كه در پياده كردن عدالت و رعايت تساوى در ميان مردم بر اين طريق حركت كنند و به راه او روند تا هيچ دور و نزديك و كوچك و بزرگى را ناديده نگيرند. صلى الاله على جسم تضمنه «درود خدا بر آن بدن مباركى كه گورش در آغوش گرفت و عدل و دادگرى هم با او به گور رفت» . امام على عليه السلام اين سيره پسنديده را از پيامبر و رهبر خود صلى الله عليه و آله و سلم فرا گرفته بود، چرا كه در خبر وارد است (23) كه امير مؤمنان عليه السلام به ابن اعبد فرمود: «آيا تو را از اين داستان خود و فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه محبوبترين افراد خانواده در نزد آن حضرت و من بودـخبر ندهم؟ گفت:چرا، فرمود: فاطمه آنقدر آسياب گردانيد تا دستش پينه بست و با مشك آب كشيد كه اثر بند مشك بر گردنش نمايان شد و خانه را روبيد تا جامههايش غبار گرفت. زمانى اسيرانى چند براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آوردند، من به فاطمه گفتم: خوب است نزد پدرت روى و از او خادمى بخواهى. فاطمه خدمت پيامبر رفت ديد حضرت با گروهى سرگرم صحبت است (يا جوانانى چند در نزد او هستند) و باز گشت، فرداى آن روز پيامبر نزد فاطمه آمد و فرمود: با من چه كار داشتى؟ فاطمه ساكت ماند، من گفتم: اى رسول خدا، من مىگويم: فاطمه آنقدر آسيا گردانيده و مشك به دوش كشيده كه دستش پينه بسته و اثر بند مشك در گردنش نمايان گرديده است، چون تعدادى اسير براى شما آوردند من به او گفتم كه خدمت شما برسد و از شما خادمى بخواهد تا او بار اين مشكلات را بردارد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى فاطمه، از خدا پروا كن و واجبات الهى خود را به جاى آر و به كارهاى خانوادهات پرداز، و چون به بستر رفتى سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمدالله و سى و چهار بار الله اكبر كه مجموعا صد بار مىشود بگو، كه اين براى تو از خدمتكار بهتر است.فاطمه گفت: از خدا و رسولش راضى هستم». و در روايت ديگرى وارد است كه «پيامبر خادمى براى اونفرستاد». فاضل محقق استاد على اكبر غفارى در پاورقى «من لا يحضره الفقيه» مطالبى آوردهاند كه پسندم آمد در اينجا بياورم، وى گويد: خواننده گرامى، در اينجا درنگى كن و در اين خبر مورد قبول همه خوب بينديش كه پاره تن و تنها نور چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خادمى از اسيران و غنايم جنگى از آن حضرت مى طلبد كه در كارهاى مهم منزل به او كمك كند و پارهاى از مشكلات كار خانه را ز دوش او بردارد اما پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آنكه حاكم مطلق و پر قدرت اسلام و سرپرست با نفوذ جامعه آن زمان است و اختيار همه اموال بلكه جانها به دست اوست و بالاترين مظاهر قدرت را در اختيار دارد آن گونه كه توصيف كنندهاش در وصف او گفته: «من قبل و بعد از او مانندش را نديدهام»، با اين همه يگانه دختر و پاره جگر خود را امر به تقوا و انجام كارهاى خانه و ياد فراوان خدا مىكند و راضى نمىشود كه از بيت المال مسلمانان خادمى به او بدهد، و بر اساس خبر ديگرى به على و فاطمه مىگويد: آيا شما را چيزى نياموزم كه بهتر از خادم باشد؟ فاطمه هم با كمال ميل و رضايت باطنى پاسخ مىدهد: «من از خدا و رسولش راضى هستم». اين نمونه را داشته باش كه تو را جدا در شناخت كسى كه دقيقا از آن حضرت پيروى نموده و آن كس كه از راه حضرتش منحرف شده و روى گردانيده از كسانى كه مدعى خلافت بودهاند با حقيقت آشنا مىسازد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تنها پيشوا و رئيسى است كه بايد كار او را پى گرفت و به دنبال او حركت نمود (و خواهى ديد كه در ميان خلفا تنها على عليه السلام است كه به دنبال آن حضرت حركت كرده است). اين على بن ابى طالب عليه السلام است كه حتى براى خود فرزندانش فضيلتى بر احدى از مسلمانان قائل نشد، خواهرش ام هانى دختر ابى طالب نزد آن حضرت رفت و امام بيست درهم به او داد، ام هانى از كنيز عجمى خود پرسيد: امير مؤمنان به تو چقدر داد؟ گفت: بيست درهم، ام هانى با عصبانيت خدمت امام رسيد تا اعتراض كند، امام فرمود: باز گرد ـ خدا تو را رحمت كندـكه ما در كتاب خدا ترجيحى براى (فرزندان) اسماعيل بر اسحاق نديدهايم! و نيز از بصره تحفهاى بس گرانبها از غواصى دريا نزد حضرت فرستادند، دخترش ام كلثوم گفت: آيا اجازه مىدهيد كه آن را به گردن بياويزم و به آن زينت كنم؟ فرمود: اى ابو رافع، اين را به بيت المال ببر و كسى حق ندارد از آن استفاده كند مگر آنكه همه زنان مسلمان مانند آن را داشته باشند... اما در مقابل، اين عثمان بن عفان است كه همه غنائمى را كه از فتح افريقيه در مغربـكه همان طرابلس تا طنجه استـبه دست آمده بود به برادر رضاعى خود سعد بن ابى سرح داد بدون آنكه احدى از مسلمانان را با او شريك سازد، و در روزى كه صد هزار به مروان بن حكم داد دويست هزار از بيت المال هم به ابو سفيان پرداخت، و ابو موسى اموال بسيارى را از عراق براى او آورد و او همه را در ميان بنى اميه تقسيم كرد. اينها مواردى است كه ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة» 1/67 آورده است. و بايد دانست كه سعد بن ابى سرح همان كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز فتح مكه خون او را مباح كرد چنانكه در كتاب «سنن ابوداود» و «انساب الاشراف» بلاذرى آمده و در بعضى مصادر عبد الله بن ابى سرح گفتهاند. كوتاه سخن آنكه اين دو روش مقياسى است براى كسى كه مىخواهد در ميان كسانى كه بيت المال را به دست دارند حقدار را از نا حق تشخيص دهد. (24) حال كه سخن به مقايسه انجاميد با آنكه قياس در اين مورد نارواست، بد نيست برخى از مظالم و تجاوزهاى خلفا در بيت المال مسلمانان را كه راويان و محدثان خود اهل سنت نقل كردهاند در اينجا بياوريم: ابن ابى الحديد در شرح حال عثمان مىگويد: عثمان بن عفان بن ابى العاص بن اميه بن عبد شمس بن عبد مناف، كنيه او ابو عمرو، و مادرش اروى بنت كريز بن ربيعة بن حنين بن عبد شمس است. پس از پايان يافتن مراسم شورا و استقرار حكومت براى او مردم با او بيعت كردند، و حدسى كه عمر درباره او داشت به وقوع پيوست زيرا او بنى اميه را بر گرده مردم سوار كرد و ولايات را به آنان سپرد و مالها و زمينهاى فراوان به آنان بخشيد، افريقيه در ايام او فتح شد و خمس آن را گرفته همه را به مروان بخشيد، عبد الرحمن بن حنبل حملى در شعر خود(به اعتراض) گفت: احلف بالله رب الأنام «سوگند به خدا پروردگار مردمان كه خداوند هيچ چيزى را بيهوده رها نكرده است». «ولى تو فتنهاى براى ما آفريدى تا به تو آزمايش شويم يا تو به ما آزمايش گردى». «زيرا آن دو امين (ابو بكر و عمر) منار راه هدايت را براى ما روشن ساختند، چرا كه درهمى به بيت المال خيانت نكردند و نيز درهمى را در راه هوى و هوس خود صرف ننمودند». (25) «اما تو خمس سرزمينهاى فتح شده را به مروان بخشيدى، و چه دور است اين كار تو از كار آنها» ! عبد الله بن خالد بن اسيد صلهاى از او خواست و عثمان چهار هزار درهم به او بخشيد. و حكم بن ابى العاص را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مدينه تبعيد كرده بود و ابو بكر و عمر هم او را در تبعيد نگه داشتند عثمان به مدينه باز گرداند. و صد هزار درهم نيز به او داد. و قسمتى از يك بازار در مدينه معروف به مهزور را كه پيامبر صدقه عموم مسلمانان ساخته بود عثمان يك جا در اختيار حارث بن حكم برادر مروان بن حكم قرار داد . (26) و فدك را در اختيار مروان گذاشت در حالى كه فاطمه عليها السلام پس از وفات پدرش صلى الله عليه و آله و سلم به ادعاى آنكه فدك ميراث پدر اوست و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را در حيات خود به او بخشيده آن را طلب نمود ولى به او ندادند. و تمام چراگاههاى اطراف مدينه را قرق كرد و تنها رمههاى بنى اميه را راه مىداد. و همه غنايم فتح افريقيه را كه از طرابلس غرب تا طنجه بود همه را به عبد الله بن ابى سرح بخشيد و احدى را با او شريك نساخت. و دويست هزار از بيت المال به ابو سفيان داد در روزى كه صد هزار از بيت المال را دستور داد به مروان دهند و دختر خود ام ابان را نيز به همسرى او در آورد. زيد بن ارقم خزانه دار بيت المال كليدهاى آن را آورد و در برابر عثمان نهاد و گريست . عثمان گفت: آيا از اين مىگريى كه صله رحم كردهام؟ (27)گفت: نه، ولى از آن مىگريم كه فكر مىكنم تو اين مال را در عوض انفاقهايى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در راه خدا كردهاى برداشتهاى! به خدا سوگند اگر صد درهم به مروان مىدادى باز هم زياد بود! عثمان گفت: اى پسر ارقم، كليدها را بيفكن كه ما ديگرى را براى اين كار خواهيم يافت. و ابو موسى اموال بسيارى را از عراق آورد و عثمان همه را ميان بنى اميه تقسيم كرد. و دختر خود عايشه را به همسرى حارث بن حكم در آورد و صد هزار از بيت المال به او داد. .. (28) نمونهاى از دخل و تصرفهاى بى حساب در بيت المالصورتى از دست و دلبازيهاى خليفه و گنجهاى آباد به بركت آن دينار/نام اشخاص 500000/مروان 100000/ابن ابى سرح 200000/طلحة 2560000/عبد الرحمن (بن عوف) 500000/يعلى بن اميه 100000/زيد بن ثابت 150000/خودش 200000/خودش 4310000/جمع كل درهم/نام اشخاص 300000/حكم بن عاص 2020000/آل حكم 300000/حارث 100000/سعيد 100000/وليد 300000/عبد الله 600000/عبد الله 200000/ابو سفيان 100000/مروان 2200000/طلحه 30000000/طلحه 59800000/زبير 2500000/سعد بن ابى وقاص 30500000/خودش 126770000/جمع كل اين آمار را ببين و فراموش مكن سخن امير مؤمنان عليه السلام را درباره وى كه فرمود: «او با شكم پر برخاست و ميان آخور و آبريزگاه درآمد و شد بود، و پدر زادگانش نيز با او برخاستند و چون شترى كه علف سبز بهارى را مىبلعد مال خدا را بالا كشيدند.و فرمود : هش داريد، هر زمينى كه عثمان در اختيار كسى نهاده و هر مالى كه از مال خدا به كسى داده بايد به بيت المال باز گردد. (29) شيخ مفيد رحمه الله گويد: دوازده شب از ماه رجب سپرى شده بود كه امير مؤمنان عليه السلام از بصره وارد كوفه شد و به منبر رفت، حمد و ثناى الهى به جا آورد سپس فرمود: اما بعد، سپاس خدايى را كه دوست خود را يارى داد و دشمن خود را تنها و بى ياور گذاشت، و راستگويى حقگرا را عزت بخشيد و دروغگوى باطلگرا را خوار و ذليل نمود. اى مردم اين ديار، بر شما باد كه پرواى الهى پيشه كنيد و مطيع كسانى از خاندان پيامبرتان باشيد كه خود مطيع پروردگارند آنان كه شايستهترند كه شما از آنان اطاعت كنيد در آنچه خود آنها خدا را اطاعت كردهاند از اين حق نمايان و مدعيان دروغين كه در مقابل ما را قرار گرفتهاند، با فضل ما خود را فاضل جلوه مىدهند ولى فضل ما را انكار مىكنند، در حق خود ما با ما مىستيزند و ما را از آن كنار مىزنند، البته وبال اين كار ناشايست را چشيدند و به زودى (در قيامت)به كيفر اين تبهكارى خود خواهند رسيد. همانا مردانى چند از شما از يارى من باز نشستند كه من اين كار زشت را بر آنان خرده مىگيرم و آنان را مورد نكوهش و سرزنش قرار مىدهم، شما نيز به آنان درشت گوييد و سخنان زنندهاى به گوشان برسانيد تا به جلب رضايت ما تن دهند يا كارى كه مورد خشنودى ماست از آنان مشاهده كنيم. يكى از افسران آن حضرت به نام مالك بن حبيب تميمى يربوعى برخاست و گفت: به خدا سوگند، من درشتگويى و سخنان ناخوشايند گفتن به آنان را كافى نمىدانم، به خدا سوگند اگر دستور دهيد همه را خواهيم كشت. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: اى مالك، از اندازه برون شدى و از حد در گذشتى و مبالغه بيش از حد نمودى! مالك گفت: «اى امير مؤمنان، اندكى ستم و سختگيرى تو بر مخالفان در امورى كه پايههاى حكومت تو را مىلرزاند از سازگارى و كوتاه آ مدن با دشمنان كارسازتر است». امير مؤمنان عليه السلام فرمود: اما خداوند چنين حكمى نفرموده است اى مالك! خداوند فرموده : «جان را به جان قصاص كنيد»، (30) پس ديگر چه جاى اندكى ستم؟ (31) و نيز فرموده است: «هر كه مظلوم كشته شود ما قدرتى در اختيار ولى او نهادهايم (كه انتقام گيرد)ولى نبايد در قتل اسراف كند چرا كه او(از سوى ما) يارى شده است». (32) ابو بردة بن عوف ازدى ـكه از طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شركت نكرد و در جنگ صفين هم با نيتى متزلزل در ركاب حضرت بود ـ برخاست و گفت: اى امير مؤمنان، به نظر شما اين كشتگانى كه در پيرامون عايشه و طلحه و زبير به روى زمين افتادهاند گناهشان چه بود؟ فرمود: آنان شيعيان و كارگزاران مرا كشتند و آن مرد از قبيله ربيعه عبدى رحمه الله را با گروهى از مسلمانان به جرم آنكه گفتند: ما مانند شما بيعت را نمىشكنيم و مانند شما خيانت و نامردمى نمى كنيم، كشتند، و بر آنان شوريدند و به ظلم و ستم همه را از دم تيغ گذراندند، و من از آنان خواستم كه قاتلان برادرانم را از ميان اين گروه به من بسپارند تا آنها را قصاص كنم آن گاه كتاب خدا را ميان خودمان داور كنيم، اما سر بر تافتند و به جنگ با من برخاستند در حالى كه بيعت من و خون حدود هزار نفر از شيعيانم به گردن آنها بود و از اين رو آنان را كشتم، آيا در اين مرود ترديدى به دل دارى؟ گفت: پيش از اين شك داشتم اما اكنون فهميدم و خطاى آن قوم برايم روشن گشت، زيرا تو مردى راه يافته و درستكارى. على عليه السلام آماده شد كه از منبر فرود آيد كه مردانى چند برخاستند تا سخن گويند ولى چون ديدند امام فرود آمد نشستند و سخنى نگفتند. ابو الكنود گويد: ابو برده با آنكه در صفين حضور داشت ولى با امير مؤمنان عليه السلام نفاق مىورزيد و با معاويه مكاتبات سرى داشت و چون معاويه قدرت را به دست گرفت يك قطعه زمين مستغلاتى را در فلوجه(از روستاهاى كوفه)در اختيار او نهاد و او نزد معاويه محترم مىزيست. (33)
قبر فأصبح فيه العدل مدفونا
ما ترك الله شيئا سدى
و لكن خلقت لنا فتنة
لكي نبتلى بك أو تبتلى
فأن الأمينين قد بينا
منار الطريق عليه الهدى
فما أخذ درهما غيلة
و لا جعلا درهما في هوى
و أعطيت مروان خمس البلاد
فهيهات سعيك ممن سعى
نظرات شما عزیزان: