تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 59763
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 191930
بازدید ماه : 245208
بازدید کل : 10636963
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 28 / 12 / 1398

فقط به خاطر امام علی (ع)

جنگ که شروع شد، عضو جهاد شدم و از طرف جهاد به جبهه رفتم. یکی از دوستان که در جهاد سمنان خدمت می کرد، مسئول بردن اسرا بود. از او پرسیدم:

چطور اسیرها را می برید که به این سرعت بر می گردید؟!

با تعجب نگاهم کرد و گفت: چطور ندارد! قسمتی از راه را که رفتم، در مقری مشخص اسرا را تحویل ماشین دیگری می دهم و بر می گردم.

گفتم: فکر می کردم خودت آنها را تا محل نگهداری اسرا می بری و با سرعت بر می گردی!

خندید و گفت: نه کار یک نفر نیست.

از نحوه رفتار آنها با اسرا پرسیدم. گفت:

گاهی اوقات بچه ها از سر ناراحتی با آنها بد برخورد می کنند مثلا یک روز که دوستی برای سوار کردن اسرا به من کمک می کرد، چنان با خشونت با آنها رفتار می کرد که صدای یکی از آنها بلند شد. آن اسیر که کمی فارسی بلد بود گفت: به خاطر امام علی (ع) با ما این گونه برخورد نکنید، مگر شما شیعه علی نیستید! یادتان رفته آن حضرت با دشمنانش چگونه برخورد می کرد؟! صدام ما را مجبور به جنگ کرد، شما رحم کنید، به خاطر حضرت علی (ع) ما را اذیت نکنید!

دوست سمنانی ادامه داد:

رزمنده ای که با اسرا بد برخورد می کرد، با شنیدن نام مبارک حضرت علی (ع) آرام شد و در حالی که اشک می ریخت با متانت و آرامش اسرا را کمک کرد تا سوار ماشین شوند. بعد از آن روز دیگر ندیدم با اسرا بد برخورد کند و همیشه سعی می کرد در هر شرایطی بر اعصاب خود مسلط باشد.

115.jpg 

جهاد از جمله ارگان هایی بود که حضورش هم قبل از عملیات و هم بعد از عملیات ضروری بود. بچه ها در کارهای مختلفی شرکت می کردند و هرگز نشنیدم کسی از سختی کار گلایه و شکایت کند. تعداد زیادی از بچه های جهاد زخمی و شهید شدند. گروهی به اسارت بعثی ها در آمدند.

روزی که من مجروح شدم، یک روز سرد برفی بود. وقتی برای نماز بیدار شدم، هوا به قدری تاریک بود که هیچ چیز را نمی شد تشخیص داد. من مثل روزهای دیگر رفتم کنار رودخانه و وضو گرفتم. تشنه بودم و کمی هم آب نوشیدم. اما احساس کردن مزه آب تلخ شده است. شاید تنها به اندازه یک کف دست آب خوردم اما تاثیر مواد شیمیایی که آب را آلوده کرده بود، به قدری زیاد بود که من شیمیایی شدم.

بعدا فهمیدم شب قبل دشمن منطقه را بمباران شیمیایی کرده و تمام آب ها آغشته به مواد شیمیایی کشنده شده اند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
برچسب‌ها: دفاع مقدس
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی