موقعيت علمي امام
بي ترديد چنان كه بسياري از علماي اهل سنت ، نيز گفته اند ، امام باقرعليه السلام در زمان حيات خويش شهرت فرواني داشته و همواره محضر او از دوست دارانش ، از تمامي بلاد و سرزمينه اي اسلامي ، پر بوده است . موقعيت علمي ايشان ، به مثابه شخصيتي عالم و فقيه ، به ويژه به عنوان نماينده علوم اهل بيت ، بسياري را وا مي داشت تا از محضر او بهره گيرند و حل اشكالات علمي و فقهي خود را از او بطلبند . در اين ميان ، اهل عراق كه بسياري از آنان شيعه بودند بيش از ديگران مفتون شخصيت آن حضرت شده بودند . مراجعه كنندگان ، خضوعي خاص نسبت به شخصيت علمي امام داشتند چنان كه عبدالله بن عطاي مكي گويد : علما را در محضر هيچ كسي كوچكتر از زمان حضوردر محضر امام باقرعليه السلام نديدم . حكم بن عينيه با تمام عظمت علمي اش در ميان مردم ، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزي در مقابل معلم خود به نظر مي رسيد . شهرت علمي امام، در حد تعبير ابن عنبة، مشهورتر از آن است كه كسي بخواهد آن را بيان كند . اين شهرت در زمان خود ايشان ، نه تنها در حجاز كه «كان سيد فقهاء الحجاز » بلكه حتي در عراق و خراسان نيز به طور گسترده فراگيرشده بود . چنانكه راوي مي گويد : ديدم كه مردم خراسان دور حضرت حلقه زده و اشكالات علمي خود را از ايشان مي پرسيدند. ذهبي درباره امام باقر عليه السلام مي نويسد : ايشان از كساني است كه بين علم و عمل ، سيادت و شرف و وثاقت و متانت جمع كرده و براي خلافت اهليت داشت . ابرش كلبي از هشام بن عبدالملك پرسيد: اين كيست كه مردم عراق او را در ميان گرفته و مشكلات علمي خود را از وي مي پرسيدند ؟ هشام گفت: اين پيامبر كوفه است ، خود را پسر رسول خدا و شكافنده علم و مفسر قرآن مي داند.
مورد كلمه «باقر» مي گويد : «تبقر» ، داشتن علم و مال زياد را گويند و به محمد بن علي بن حسين بن علي عليه السلام بدان جهت باقر گفته مي شود كه آن حضرت علم را شكافت واصول آن را مشخص و طرز استنباط فروع علم از اصول آن را بيان فرمود.
در مكارم اخلاق حضرت :
مردي از اهل شام در مدينه ساكن بود كه به خانه امام بسيار مي آمد و به امام مي گفت: « ... در روي زمين بغض و كينه كسي را بيش از تو در دل ندارم و با هيچ كس بيش از تو و خاندانت دشمن نيستم . و عقده ام آن است كه اطاعت خدا و پيامبر و امير مؤمنان در دشمني با تو است ، اگر به خانه ات رفت و آمد دارم ، بدان جهت است كه تو مردي سخنور ، اديب و خوش بيان هستي . »
درعين حال امام باقر عليها السلام با او مدارا مي فرمود و به نرمي سخن مي گفت . چندي گذشت كه مرد شامي بيمار شد و مرگ را روياروي خويش ديد پس از زندگي نااميد شد . وصيت كرد كه چون در گذرد « امام باقر» بر او نماز گزارد .
شب به نيمه رسيد و بستگانش او را مرده ، يافتند . بامداد وصي او به مسجد آمد و امام را ديد كه نماز صبح به پايان برده و به تعقيبات نماز نشسته است .
عرض كرد : آن مرد شامي به ديگر سراي شتافته و وصيت نموده كه شما بر او نماز گزاريد .
امام فرمود : او نمرده است... شتاب مكنيد تا من بيايم.
پس برخاست ، دو ركعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت ، سپس به سجده رفت و تا طلوع خورشيد ، در سجده ماند
، آنگاه به خانه شامي آمد ، بربالين او نشست ، او را صدا زد و پاسخ داد ، امام او را نشانيد ، پشتش را بر ديوار تكيه داد و شربتي طلبيده ، به كام او ريخت و به بستگانش فرمود : غذاهاي سرد به او بدهند و خود بازگشت .
پس از مدتي كوتاه ، مرد شامي شفا يافت ، به نزد امام آمد و عرض كرد : گواهي مي دهم كه تو حجت خدا بر مردماني .
نظرات شما عزیزان: