ب. نزول مقامى
نزول در اصل به معناى فرود آمدن جسم از مكانى بالا به مكانى پايين است، اما نزول قرآن بدين معنا نيست; زيرا خدا جسم نيست و مكان ندارد، پس بايد نزول قرآن به معناى ديگرى باشد. تعدادى از آيات ظهور در اين دارند كه وجود قرآن ملفوظ و مكتوب، مسبوق به وجود عالى ترى است; يعنى همين قرآن در مقامى عالى تر نيز وجود دارد و از آنجا نزول يافته است; قرآن مى فرمايد: (إِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ فِي كِتاب مَكْنُون لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرونَ تَنزيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ)(واقعه: 77ـ80); اين قرآنى است گرامى كه در كتاب مكنون و محفوظى وجود دارد و جز پاكان نمى توانند آن را درك كنند، از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است.
آيه مذكور ظهور در اين دارد كه اصل قرآن در كتابى مكنون و مخفى است و از جانب خداوند فرود آمده است.
علّامه طباطبائى مى نويسد: «از تدبّر در آيات چنين استفاده مى شود كه قرآن موجود ملفوظ و مكتوب عربى است و در مدت 23 سال تدريجاً بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل شده، ولى همين قرآن در مقامى عالى تر نيز وجود دارد كه آن مقام، تفصيل و تدريج نيست، عربى يا عجمى معنا ندارد. از سنخ معانى و مفاهيم اعتبارى نيست، بلكه واقعيت ديگرى ماوراى فهم عرفى ما است. جز افراد معصوم كه از آلودگى به گناه مصونيت دارند كسى را به درك آن مقام راه نيست.»4
اين نزول قرآن گرچه به معناى فرود آمدن از مكانى فوق به مكانى دون نيست، ليكن نزول مفهوم حقيقى خود را دارد; زيرا به معناى نزول از مقامى عالى، يعنى مقام بساطت و تجرّد، به مقامى دانى، يعنى تفصيل است. پس استعمال الفاظ نزول و انزال و تنزيل در مورد قرآن استعمال حقيقى است5 نه مجازى، اگرچه برخى آن را مجازى دانسته اند.6
ج. نزول حقيقى (در مقابل نزول مادى و اعتبارى)
نزول در برابر صعود و عروج قرار دارد كه گاهى در مورد محسوسات به كار مى رود; يعنى جسمى از نقطه فوقانى به نقطه اى كه پايين تر قرار گرفته منتقل شود و گاهى در امور اعتبارى استعمال مى شود; مانند كسى كه از مقام اعتبارى بالاترى برخوردار است ـ مثلا رئيس ـ به مقام پايين ترى ـ مثلا معاون ـ تنزل كند; چنان كه گفته مى شود: «نزل المَلِك عن عرشه» (پادشاه از تخت فرود آمد) كه منظور خلع و يا كناره گيرى از مقام سلطنت است. گاهى نيز در امور حقيقى غيرحسى به كار مى رود; مانند قرآن كه از طرف خداوند متعال بر قلب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل شده و در واقع، از مقام علم الهى به مرحله الفاظ و مفاهيم بشرى تنزّل يافته است; زيرا روشن است كه نزول قرآن به معناى حركت يك شىء جسمانى از يك مبدأ مادى به مقصد مادى ديگر يا به معناى تنزّل مقام و اعتبار حقيقت قرآن نمى باشد.7
اگرچه تعبيرهاى گوناگونى براى نزول قرآن بيان شده است، اما هر يك، سه مفهوم مزبور را تداعى مى كند; زيرا در هر صورت، چه نزول قرآن را روحانى، مقامى يا حقيقى بناميم، قرآن كريم از يك مرتبه «عنداللهى» و والا و مستحكم به يك مرتبه فروتر، كه مرتبه الفاظ و عبارات است، تنزّل داده شده است تا در اختيار بشر قرار گرفته و براى همه قابل فهم باشد.
كيفيت نزول وحى
با توجه به مفهوم نزول، اين مطلب قابل استفاده است كه قرآن كريم از جانب خداوند، كه در عالم قدسى و ماورايى و داراى مرتبه بساطت و تجرّد است، بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى بشر، كه در حيات مادى است، نازل شده است و اين تحقق نمى يابد مگر با ارتباط يك موجود مادى (پيامبر اسلام) با عالم قدسى و ملكوتى. حال اين پرسش مطرح مى گردد كه از نظر عقلى امكان ارتباط آن حضرت با عالم قدسى چگونه است و دريافت وحى چگونه تحقق مى يابد؟
دانشمندان دو حالت را براى اين ارتباط تبيين كرده اند: گاه پيامبر از حالت بشرى خارج مى گرديد و به صورت ملكوتى درمى آمد و با فرشته و مقام تجرّد مرتبط مى شد، كه اين مقام را مى توان صعود آن حضرت از عالم ظاهر به باطن دانست. گاهى نيز فرشته از حالت تجرّد منسلخ مى شد و تبديل به حالت بشرى مى گرديد و وحى را به پيامبر مى رساند، كه اين مقام را مى توان نزول فرشته از عالم باطن به ظاهر ناميد.8
سيوطى، به نقل از راغب اصفهانى، حالت اول را سخت تر از حالت دوم مى داند.9
صدرالمتألّهين بر اين باور است كه وقتى روح پيامبر به عالم ملائكه، يعنى عالم وحى ربّانى، صعود مى كند كلام خدا، يعنى اعلام حقايق را در مقام «قاب قوسين او ادنى»، كه مقام قرب الهى و مقعد صدق است، استماع مى نمايد. وحى در اينجا عبارت از كلام حقيقى ربّانى است. هم چنين وقتى روح پيامبر با ملائكه عليين ارتباط برقرار ساخت، صداى قلم و القاى كلام آنان را خواهد شنيد; كلام آنان همان كلام خداست كه بر قلوب آنان نازل گشته است.
درباره سير دوم مى نويسد: «در هنگام وحى حس ظاهرى پيامبر به جانب فوق جذب مى شود و صورتى از واقع برايش تمثل خواهد يافت (كه اين صورت ها و تمثلات واقعيت دارند و از احلام و خيالات باطله نيستند.) بنابراين، فرشته با صورتى محسوس براى پيامبر تمثل مى يابد تا تاب تحمل مشاهده آن را داشته باشد. پس پيامبر فرشته را به صورتى غير از صورت واقعى و نفس الامرى خود مشاهده مى كند; زيرا موجودى مجرد و امرى وقتى به عالم خلق تنزّل و تجلّى نمود موجودى خلقى و محدود خواهد شد و به همين جهت به صورت موجودى خلقى مشاهده مى شود و كلامش مسموع مى گردد، با اينكه در مراحل عالى تر وحى، معقول بوده و گاهى به صورت لوحى مكتوب مشاهده مى شود. بنابراين، فرشته وحى و كلام و كتاب او از جهان غيب و باطن به مشاعر حسى و قواى مدركه پيامبر نزول مى كنند، ليكن اين تنزل به معناى انتقال و تجافى فرشته از مقام خود نيست، بلكه به معناى حركت و نزول پيامبر از نشأت باطن به سوى نشأت ظاهر است، برخلاف سير اول او كه از عالم شهادت و حس به عالم غيب داشت.»10
ابن خلدون نيز كيفيت دريافت وحى را سير پيامبر از عالم ظاهر به باطن و مجردات مى داند. وى مى نويسد: «فوق اين عالم بشرى عالم روحانيت و ملائكه است. نفس انسان اين استعداد را دارد كه از جنبه بشرى منسلخ شود و به عالم فرشتگان كه فوق اين عالم است صعود نمايد و در لحظه اى از لحظات در زمره ملائكه قرار گيرد، علوم و معارف را از آن عالم بگيرد و دوباره به صورت بشرى خويش باز گردد و آنچه را از عالم مافوق گرفته است به مردم ابلاغ كند. معناى وحى و خطاب فرشتگان نيز همين است.»11
اين رهيافت براى كيفيت نزول قرآن، امكان وحى را از نظر عقلى راهوار مى سازد; چرا كه انسان داراى دو ساحت وجودى است: ساحت جسم و ساحت روح. انسان با پرورش روح و قدرتمند شدن نفس و دورى از كدورت معاصى داراى نور معرفت و ايمان به خدا مى شود و به ذات اقدس ربوبى و عالم ملكوت مرتبط مى گردد.
مراتب نزول و كيفيت دريافت ظاهر و باطن قرآن
برخى براى پيامبر دو مرحله دريافتى قرآن مطرح كرده اند كه به نوعى چگونگى نزول تدريجى و دفعى را نيز حل مى كند. يك مرحله، دريافت ظاهرى قرآن و الفاظ آن است كه به واسطه جبرئيل مى باشد. مرحله ديگر، دريافت باطن، حقيقت و تأويل قرآن مى باشد كه بر نزول جبرئيل مقدّم است و آن دريافت بدون واسطه از خداوند متعال و از ام الكتاب است. اين نظريه را اگرچه طرفدارانى از مكتب عرفانى مطرح كرده اند، اما به نوعى خود مؤيد ديدگاه نزول دفعى است كه افراد معروفى مانند سيوطى در الاتقان، زركشى در البرهان و علّامه طباطبائى و بسيارى از مفسّران عصر حاضر نيز طرفدار آن هستند.
ابن عربى در اين باره مى گويد: اينكه خداوند مى فرمايد: اين قرآن چيزى جز تذكر نيست، يعنى قرآن كريم و نزول آيات آن چيزى جز تذكر و يادآورى براى آنچه قبلا مشاهده كرده است نيست. در نتيجه، قرآن ذكر و يادآور پيامبر براى آنچه قبلا مشاهده كرده است مى باشد.12
سعدالدين فرغانى نيز بر اين باور است كه پيامبر دو نوع دريافت وحى داشته است: يك دريافت باواسطه جبرئيل و ديگرى دريافت مشاهده اى بدون واسطه. و تعجيل پيامبر در قرائت پيش از تمام شدن وحى به وسيله جبرئيل به همين علت بازمى گردد.13 وى مى نويسد: مصطفى(صلى الله عليه وآله) در وقت وحى به واسطه جبرئيل، طريق لاواسطه اى هم بر وى منكشف مى كرد، تا عين آن معنا را جبرئيل(صلى الله عليه وآله)به طريق وحى ادا مى كرد او به طريق لاواسطه، آن را مشاهده مى فرمود.14
آية اللّه جوادى آملى، مفسّر فرزانه معاصر، ضمن پذيرفتن نزول لفظى قرآن كريم به وسيله جبرئيل،15 دريافت باطن و تأويل قرآن را بدون واسطه مى داند كه با ترقّى به عالم غيب از حقايق قرآن آگاه مى گردد. ايشان مى نويسد: باطن و تأويل قرآن ممكن نيست كه به واسطه نزول فرشته وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)القاء گردد; زيرا هرچه نزول يابد و به مقام لفظ و مفهوم و علم حصولى برسد در قلمرو ظاهر قرآن خواهد بود نه باطن آن و اگر روح مطهر پيامبر(صلى الله عليه وآله)آيات الهى را بدون ترقّى به عالم غيب و تنها با نزول فرشته وحى دريافت كند، لازمه اش آن است كه از باطن و تأويل قرآن آگاهى نداشته باشد، در حالى كه از جمع بندى آيات قرآن به دست مى آيد كه آن حضرت از تأويل قرآن و دريافت ام الكتاب از مقام لدن با ترقّى روح آگاه بوده اند.16 با پذيرش اين مرتبه از نزول (بدون واسطه) و دريافت باطن و حقيقت قرآن كريم، نزول دفعى، كه به استدلالى شهودى و معنوى نياز دارد، توجيه خواهد شد; چرا كه نزول دفعى جنبه اى فوق نزول تدريجى دارد و از نظر مرتبه برتر از نزول لفظى و ظاهرى است كه افزون بر دلايل قرآنى نياز به توجيه عرفانى و معنوى خواهد داشت.
علّامه طباطبائى آيه شريفه (و لا تَعجل بالقرآنِ منِ قبل اَن يُقضى اليك وحيه) (طه: 114) را گواه بر نزول دفعى و تدريجى گرفته و مى فرمايد: معناى آيه بازگشت مى كند به اينكه تو به قرائت قرآن كه هنوز بر تو نازل نشده است شتاب مى كنى; چرا كه تو اجمالا علم به آيات قرآن دارى، اما به آن بسنده نكن و از خداوند علم جديد را با صبر و شنيدن ادامه وحى طلب كن. اين آيه رواياتى كه نزول قرآن را دو بار مى دانند ـ يكى نزول تدريجى و ديگرى نزول دفعى ـ تأييد مى كند.17
نويسنده: حسين علوى مهر
پى نوشت ها
1ـ ر.ك: راغب اصفهانى، مفردات فى غريب القرآن، ماده نزل / ابن فارس، مقائيس اللغه.
2ـ ر.ك: حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ماده نزل، ج 12، ص 82.
3ـ همان، ج 12، ص 87 و 88.
4ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 12 ـ16 و ج 18، ص 82ـ 88 و ج 13، ص 140 ـ 141.
5ـ ابراهيم امينى، وحى در اديان آسمانى، ص 65ـ67.
6ـ جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 115، نوع شانزدهم (مسئله دوم) / زرقانى، مناهل العرفان، ج 1، ص 34.
7ـ محمدتقى مصباح، قرآن شناسى، جلد اول، ص 32.
8ـ جلال الدين سيوطى، پيشين، ج 1، ص 121 (چهار جلدى).
9ـ همان، و نيز ر.ك: راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفاسير، ص 85.
10ـ صدرالمتألهين، مفاتيح الغيب، ص36،ونيز جزء دوم از سفر سوم،ص27.
11ـابن خلدون،مقدمه ابن خلدون،ص598.
12ـ ابن عربى، الفتوحات، ج 4، ص 402.
13و14ـ سعدالدين فرغانى، مشارق الدرارى، ص 657، قم، انتشارات تبليغات اسلامى، 1379 / ص 537.
15و16ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى، ج 1، ص 48، مركز نشر فرهنگى رجاء / ص 484.
17ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 16، ص 214 و ج20، ص 120 و 121.
نظرات شما عزیزان: