- ملت - فساد -فقر- قرآن کریم
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14235
بازدید دیروز : 1923
بازدید هفته : 28252
بازدید ماه : 58763
بازدید کل : 10450518
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 28 / 10 / 1398

ملتی که امت شدن را انتخاب کرد و راه عزت و شرافت را برگزید .
۱.کدام آوازه خوش و روزگار پررونق جای خود را به صف های طولانی داد؟ چنان از شرایط کشور پیش از انقلاب سخن به میان آمده که گویی رژیم شاه مدینه فاضله ای را برای ملت ایران رقم زده بود و مردم هیچ مشکل اقتصادی نداشتند. ملت ما هنوز خاطره حلبی آباد های اطراف شهرها از یکسو و حیف و میل اموال کشور در جشن های پر هزینه شاهنشاهی را به یاد دارد .
گرچه در دوره ای پس از انقلاب و به دلیل بروز جنگ و تحریم ها ، مردم برای به دست آوردن آذوقه های زندگی دچار کمبودهایی بودند و صف های طولانی شکل گرفته بود ، اما چون آنان نظام را از خود می دانستند ، برای دفاع از ارزشهای انقلاب ایستادگی و جانفشانی کردند و با وجود حمایت همه جانبه نظام استکباری از رژیم بعث برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی ، ملت ما در برابر آنها ایستادند و استقلال و عزت خویش را حفظ کردند . وجود برخی کمبودها در برهه های سخت کشور را نباید به چهره غالب همه دوران انقلاب ترسیم نمود . چرا در تصویر انقلاب اسلامی به صفوف مستحکم مردم در جنگ تحمیلی ، راهپیمایی ها و انتخابات مختلف هیچ اشاره ای نشده است؟ صفوفی که نشان از دلدادگی و حمایت مردم از نظام و ارزش های آن دارد .
۲. ملت ما به برکت بیداری خود مظاهرو کانون های فساد و فحشا را از بین برد و ارزش های اسلامی را در کشور احیا نمود . الیته طبیعی است در این بین برخی به دنبال فساد وفحشا باشند ، اما به صورت مخفیانه اقدام به چنین کارهای می کنند اما روند کلی نظام وخواست کلی مردم چنین نبوده و با برگزاری چنین جلساتی برخورد می شود . ملت ما با آگاهی خویش راه خود را انتخاب کرد و با کنار گذاردن فساد و فحشا ، به حاکمیت ارزش ها همت گذارد . گرچه در زمینه فرهنگی آسیب هایی وجود دارد ، اما ساختار نظام و روند کلی کشور در راستای ترویج فرهنگ اسلامی است .چرا در کنار برگزاری برخی از جلسات نا مناسب به صورت مخفیانه به جلسات و محافل مذهبی که مملو از جوانان است ، هیچ اشاره ای نشده است ؟ چرا به مراسم معنوی اعتکاف که با حضور چشمگیر جوانان همراه است ، هیچ توجهی نشده است؟
اشاره به گوشه ای از جلوه های فساد و فحشا در رژیم گذشته به خوبی گویای ماهیت این رژیم خواهد بود و راه را برای هر گونه تطهیر و تقدیس چهره این رژیم خواهد بست .
فساد و ناکارآمدی‌ رژیم‌
یکی‌ از عوامل‌ بروز نارضایتی‌ شدید از رژیم‌ شاه‌، فساد بی‌حد و حصر دربار بود. فساد اخلاقی‌، تکبر و تفرعن‌، فساد جنسی‌، فساد مالی‌ و فساد دینی‌ تمام‌ تار و پود دربار را در نوردیده‌ بود. فساد با ظهور رژیم‌ پهلوی‌ در دربار همزاد بود، ولی‌ در پایان‌ عمر رژیم‌، فساد به‌صورت‌ فرهنگ‌ حاکم‌ درآمده‌ بود. در ابتدا رژیم‌ سعی‌ می‌کرد فساد دربار را به‌ دلایل‌ فرهنگی‌ از مردم‌ مخفی‌ نگه ‌دارد و همین‌ امر موجب‌ شد تا خاندان‌ سلطنت‌ خود را از مردم‌ پنهان‌ نمایند و کم‌کم‌ رابطه‌ ‌باریک‌ خود را با مردم‌ قطع‌ کنند و دربار به‌ یک‌ اشرافیت‌ و طبقه‌ای‌ تبدیل‌ شود که‌ هیچ‌چیز بین‌ آنان‌ و مردم‌ را پیوند نزند. فساد دربار نه‌ تنها در چهار دیواری‌ کاخ‌های‌ پهلوی‌ نماند، بلکه‌ در تمام‌ ارکان‌ رژیم ‌ریشه‌ زد. نهادهای‌ رژیم‌ هر چه‌ به‌ دربار نزدیک‌تر بودند، بیشتر به‌ مظهر فساد تبدیل‌ می‌شدند و کم‌کم‌ از درون‌ می‌پوسیدند و ناگهان‌ فرو می‌ریختند. اینک‌ به‌ نمونه‌هایی‌ از مفاسد دربار پهلوی‌ می‌پردازیم‌.
تفرعن‌
استکبار و خودبزرگ‌‌بینی‌ بیماری‌ عمومی‌ دربار بود و شاه‌ بیشتر از دیگران به‌ این‌ بیماری‌ مبتلا شده‌ بود. او خود را پدرسالاری‌ می‌دید که‌ باید تمام‌ ایرانیان‌ چون‌ کودکانی‌ در مقابلش‌ سرتعظیم‌ فرود آورند. او معمولاً از خود اسطوره‌ای‌ می‌ساخت‌ که‌ دستگاه‌ آفرینش،‌ او را برای‌ رهبری‌ و مدیریت‌ مردم‌ ایران‌ آفریده‌ است‌ و همواره‌ از خود «به‌ عنوان‌ شاهنشاه‌ این‌ سرزمین‌ و رهبر سرنوشت‌ ملت‌ ایران‌ و به‌ عنوان‌ پدر و مربی‌» ملت‌ نام‌ می‌برد و گاه‌ خود را «مرشد و معلم‌» می‌نامید.( محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، کتابخانه پهلوی، ۲۵۳۶(۱۳۵۶)، ص ۳۱۲) شاه‌ چنان‌ خود را نخبه‌ای‌ برتر می‌پنداشت‌ که‌ به‌ خود اجازه‌ می‌داد هر تصمیمی‌ که ‌می‌خواهد بگیرد، تا آنجایی‌ که‌ در مورد تصمیم‌ به‌ واگذاری‌ بحرین‌، در پاسخ‌ علم‌ گفت‌: «من‌ آزادم‌ چنین‌ تصمیماتی‌ را بگیریم‌«( اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، ج۲، تهران، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۵۷۰) به‌ همین‌ جهت‌ شعار اصلی‌ رژیم‌ بر کوه‌ها، سردر پادگان‌ها و ادارات‌، شعار «خدا ‌ـ شاه‌ ‌ـ میهن‌» بود. او تلاش‌ می‌کرد تا جایگاه‌ شاه‌ را در ردیف‌ خدا و کشور قرار دهد و این ‌شعار را به‌ صورت‌ آیین‌ و کیش‌ مردم‌ در آورد. شاه‌ علاوه‌ بر اینکه‌ برای‌ خود تمایز و برتری‌ قائل‌ بود، برای‌ وابستگانش‌ نیز چنین ‌امتیازی‌ را به‌حق‌ می‌دانست‌. خاندان‌ پهلوی‌ چنان‌ محور حیات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ در ایران‌ شده‌ بود که‌ همه‌ چیز بر محور رضاشاه‌، شاه‌، ولیعهد، ملکه‌ و سایر شاهزادگان‌ می‌گشت‌. همین‌ کیش‌ شخصیت‌ شاه‌ یکی‌ از عوامل‌ سقوط‌ شاه‌ شد؛ زیرا ظواهر پر زرق‌ و برق ‌قدرت‌ شاه‌، آمریکا را فریب‌ داد و هرگز پیش‌‌بینی‌ سقوط‌ او را نکرد.
یکی‌ دیگر از ویژگی‌های‌ اشرافیت‌، بوروکراسی‌ طبقاتی‌ است‌. اشراف‌‌زادگان‌ نه‌ به‌ دلیل‌ تحصیلات‌ و نه‌ به‌ دلیل‌ لیاقت‌ و مدیریت‌، بلکه‌ به‌ دلیل‌ وراثت‌ و پیوند خونی‌، صاحب‌ پست‌ و مقام‌ می‌شوند. بوروکراسی‌ اشرافی‌ نه‌ تنها امر نکوهیده‌ای‌ نبود، بلکه‌ چون‌ آن‌ را حق‌ خود می‌دانستند، به‌ آن‌ افتخار نیز می‌کردند. شاه‌ با غرور تمام‌ می‌گفت: شهبانو «چندین‌ مقام ‌رسمی‌ بسیار مهم‌ دارد». (اولیویه وارن، شیر و خورشید، ترجمه‌ی عبدالمحمد روح‌بخشان، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۶، ص ۱۴۴) به‌ همین‌ جهت‌ تقسیم‌ قدرت‌ نیز در دست‌ نزدیکان‌ شاه‌ بود؛ چون‌ آنها حکومت‌ را ملک‌ خود می‌دانستند.
بی‌اعتنایی‌ به‌ مردم‌‌
یکی‌ از خصلت‌های‌ اشرافیت‌، بی‌اعتنایی‌ و تحقیر مردم‌ و سپس ‌انقطاع‌ کامل‌ از آنهاست‌. شاه‌ در ابتدای‌ سلطنت‌، گاه‌ با یک‌ اتومبیل‌ بدون‌ محافظ‌ رفت‌ وآمد می‌کرد، اما در این‌ اواخر کاملاً از مردم‌ برید و با هلیکوپتر آمد و شد می‌کرد. علت‌ بی‌اعتنایی‌ شاه‌ به‌ مردم‌ را باید در روحیه‌ی‌ استکباری‌ پادشاهان‌ جستجوکرد؛ زیرا آنان‌ پادشاهی‌ را به‌ وراثت‌ می‌برند و خود را متکی‌ به‌ مردم‌ نمی‌بینند. او چنان‌ خود را از مردم‌ بی‌نیاز می‌دید که‌ گاه‌ به‌ صراحت‌ به‌ آنان‌ توهین‌ می‌کرد. شاه‌ معتقد بود که‌ اگر آثار تمدن‌ در ایران‌ دیده‌ می‌شود از برکت‌ خاندان‌ پهلوی‌ است. شاه‌ علت‌ سقوط‌ خود را عقب‌افتادگی‌ ملت‌ ایران‌ می‌دانست‌ و «بزرگ‌ترین‌ اشتباه‌» خود را سعی‌ در پیش‌ بردن‌ «به‌ زور به‌ سوی‌ استقلال‌ و سلامت‌ و فرهنگ‌ و سطح‌ زندگی ‌و آسایش‌» مردم ایران ارزیابی‌ کرده‌ است‌. (محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه‌ی حسین ابوترابیان، تهران، مترجم، ۱۳۷۱، ص ۳۹۱)
فساد جنسی‌ دربار
فساد جنسی‌ یک‌ بیماری‌ عمومی‌ است‌ که‌ دامن‌ بیشتر پادشاهان‌ مستبد را آلوده‌ کرده‌ است‌. اما دربارمحمدرضا پهلوی‌ از دو جهت‌ با سلف‌ خود متفاوت‌ بود. محمدرضا شاه‌ برای‌ کاستن‌ از قبح‌ زنبارگی‌ رعایت‌ احکام‌ شرعی‌ را نمی‌کرد، از سوی‌ دیگر فساد مختص‌ به‌ مردان ‌دربار نبود؛ خواهران‌، دختران‌ و زن‌ او نیز از این‌ قاعده‌ مستثنا‌ نبودند.
۱.شاه : شاه‌ در فساد جنسی‌ بی‌مبالاتی‌ را به‌ اوج‌ رسانده‌ بود. دربار او دایم‌ محل‌ رفت‌‌وآمد فواحش‌ خارجی‌ و معشوقه‌های‌ داخلی‌ بود. او از دوران‌ جوانی‌ تا اندکی‌ پیش‌ از مرگ، ‌دست‌ از زنبارگی‌ برنداشت‌؛ حتی‌ لحظاتی‌ که‌ ملت‌ ایران‌ برای‌ سرنگونی‌ او در سرتاسرکشور بسیج‌ شده‌ بودند و در خیابان‌ها، صدای‌ رگبار و مرگ‌ بر شاه‌ در هم‌ پیچیده‌ بود، او در بارگاه‌ خویش،‌ بی‌اعتنا به‌ واقعیت‌های‌ بیرونی‌ به‌ عشقبازی‌ مشغول‌ بود.
مسئله‌‌ مهمی‌ که‌ بر فساد جنسی‌ شاه‌ دامن‌ می‌زد، فساد اخلاقی‌ خواهرانش‌ اشرف‌ و شمس‌ بود. اشرف‌ و شمس‌ که‌ از نقطه‌‌ضعف‌ شاه‌ آگاه‌ بودند، «دختران‌ زیبا را به‌ او معرفی‌می‌کردند» و «دختران‌ جوان‌ را به‌ دام‌» می‌انداختند و برای‌ محمدرضا به‌ کاخ‌ می‌آوردند.( فریده دیبا، دخترم فرح، ترجمه‌ی الهه رئیس‌فیروز، تهران، انتشارات به آفرین، ص ۲۶۷)
شاه‌، عاشق‌پیشه‌ای‌ بود که‌ هر لحظه‌ دل‌ به‌ دامن‌ کسی‌ می‌بست‌ و بیت‌المال‌ را بی‌هیچ ‌دغدغه‌ای‌ هزینه‌ی‌ وصالش‌ می‌کرد. شاه‌ مدتی‌ عاشق‌ «سوفیا لورن‌» ستاره‌ی‌ معروف‌ سینمای‌ ایتالیایی‌ شده‌ بود و دستور داده‌ بود تا فرح‌ گونه‌های‌ خود را به‌ شکل‌ او جراحی‌کند. شاه‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ وصال‌ سوفیا لورن،‌ او و همسرش‌ را به‌ ایران‌ دعوت‌ کرد، ولی ‌تنها همسرش‌، کارلو پونتی‌ به‌ ایران‌ آمد و در ضیافت‌ کاخ‌ شاه‌ شرکت‌ کرد. (همان، ص ۹۸)علم‌ در جای‌ جای‌ خاطرات‌ خود به‌ عیاشی‌های‌ شاه‌ و خود اشاره‌ می‌کند. او نشان‌ می‌دهد که‌ حتی‌ از آوردن‌ دختران‌ ساده‌ به‌ کاخ‌ نیز خودداری‌ نمی‌کردند. (اسدالله علم، پیشین، صص۶۲۷ـ۶۲۸)
۲. فرح‌‌: فرح‌ نیز دریک‌ خانواده‌‌ بی‌بند و بارتربیت‌ شده‌ بود. معروف‌ترین‌ فساد جنسی‌ فرح‌، کشف‌ رابطه‌‌ او با فریدون‌ جوادی‌ بود. «فریدون‌جوادی‌ از قدیمی‌ترین‌ دوستان‌ ایام‌ تحصیل‌ فرح‌ در پاریس‌ و در واقع‌ اولین‌ دوست‌ او در فرانسه‌ بود».( فریده دیبا، پیشین، ص ۴۶۱) در مسافرتی‌ که‌ فرح‌ و دوستانش‌ به‌ خجیر در منطقه‌ی‌ جاجرود رفته‌ بودند، فرح ‌با جوادی‌ مشغول‌ معاشقه‌ بود که‌ یکی‌ از سربازان‌ گارد آنها را مشاهده‌ کرد. سرباز چون ‌جرأت‌ اعتراض‌ به‌ فرح‌ را نداشت‌، به‌ فریدون‌ جوادی‌ اعتراض‌ کرد. این‌ سرباز از لرهای‌ خرم‌آباد بود و چون‌ متعصب‌ بود، نزد فرمانده‌اش‌ سرهنگ‌ بیگلری‌ رفت وگفت: «ما خیال‌ می‌کردیم‌ که‌ از یک‌ زن‌ عفیفه‌ نگهبانی‌ می‌کنیم‌ و نمی‌دانستیم‌ که‌ این‌طور مسائلی‌ هم‌ در میان‌ است‌«. سرانجام‌ سرباز را با تهدید و تحبیب‌ و خریدن‌ یک‌ مغازه‌ مرخص‌ کردند.( احمدعلی انصاری، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی)، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، بی‌تا، صص۹۰ـ۹۱)
۳.اشرف‌ ‌: اشرف‌ در فساد جنسی،‌ گوی‌ سبقت‌ را از تمام‌ درباریان‌ ربوده‌ بود. معروف‌ بود که‌ اشرف‌ از همان‌ دوران‌ قبل‌ از ازدواج‌ با «علیشاه‌، مهتر و مربی ‌اسب‌های‌ سلطنتی‌»، مراوده‌ برقرار کرده‌ بود که‌ رضاشاه‌ به‌ موضوع‌ پی‌ ‌برد و «علیشاه‌ جوان‌ را در زیر ضربات‌ سهمگین‌ شلاق‌ سیاه‌» کرد. (فریده دیبا، پیشین، ص ۲۳۵) فساد جنسی‌ اشرف‌ از دید سازمان‌های‌ جاسوسی‌ نیز مخفی نبود. «یکی‌ از گزارش‌های‌ سیا در سال‌ ۱۹۷۶ (۱۳۵۵) اعلام‌ داشت‌ که‌ والاحضرت‌ شهرتی‌ افسانه‌ای‌ در فساد مالی‌ و به‌ تور زدن‌ مردان‌ جوان‌ دارد».( ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه‌ی عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، تهران، البرز، ۱۳۷۱،ص۲۴۹)
آقای‌ غلامحسین‌ بیگدلی‌ یکی‌ از افسران‌ بازنشسته‌ی‌ ارتش‌ که‌ در دهه‌ی‌ ۱۳۲۰ محافظ‌ اشرف‌ بوده‌، می‌گوید: اشرف‌ «با اینکه‌ زن‌ احمد شفیق‌ مصری‌ بود... هرکس‌ که‌ گیرش‌ می‌آمد، مورد استفاده‌ی‌ شهوانی‌ قرار می‌داد؛ زن‌ ناپاکی‌ بود؛ انصافاً زن‌ ناپاکی‌بود».( مصاحبه‌ی بیگدلی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
۴. علم‌ ‌: بی‌شک‌ علم‌ بعد از شاه‌ فاسدترین‌ عنصر دربار بود. وی‌ بعد از اینکه‌ وزیر دربار شد (۱۳۴۲‌ـ ۱۳۵۶) در توسعه‌ی‌ فساد دربار نقش‌ مهمی‌ ایفا کرد. خاطرات‌ علم‌ سرتاسر از فساد جنسی‌ خود و شاه‌ خبر می‌دهد. همه‌ی‌ نزدیکان‌ دربار بر دلالی‌ علم ‌شهادت‌ داده‌اند تا جایی‌ که‌ بسیاری‌ از آنها فساد شاه‌ را به‌ گردن‌ علم‌ گذاشته‌اند.
علم‌ حتی‌ برای‌ شاه‌ خانه‌ای‌ در بیرون‌ از کاخ‌ تهیه‌ کرده‌ بود و شاه‌ را برای‌ فساد به ‌آنجا می‌برد. علم‌ در جای‌ جای‌ خاطراتش‌ سخن‌ از ملاقات‌ با معشوقه‌هایش‌ می‌راند. (ر.ک: اسدالله علم، پیشین، ج۲، ص ۴۸، ۱۶۸، ۱۷۳، ۱۹۸، ۲۲۹، ۲۵۱) نکته‌ای‌ که‌ بیش‌ از هر چیز تأسف‌بار است‌ این‌ بود که‌ علم، دربار شاهنشاهی‌ ایران‌ را به‌ صورت‌ فاحشه‌خانه‌ای‌ بین‌المللی‌ درآورده‌ بود. هرگاه‌ سران‌ فاسد رژیم‌های‌ دیگر، هوس‌ عیاشی‌ می‌کردند به‌ دربار ایران‌ می‌آمدند. هرگاه‌ سلطان‌ قابوس‌ برای‌ عیاشی‌ به ‌ایران‌ می‌آمد، شاه‌ برای‌ ضیافت‌ رسمی‌ وی‌ برنامه‌ریزی‌ می‌کرد، علم‌ به‌ او تذکر داد: «او بدون‌ همسرش‌ اینجا آمده‌ فقط‌ بدین‌ منظور که‌ کمی‌ به‌ خودش‌ برسد».( اسدالله علم، پیشین، ج۲، صص۷۹۱ـ۷۹۲)
سایر درباریان‌ نیز در فساد جنسی‌ تابع‌ فرهنگ‌ غالب‌ دربار بودند. ملکه‌ی‌ مادر با اینکه‌ سال‌هایی‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود، دست‌ از رابطه‌ با مردان‌ برنمی‌داشت‌. او بعد از مرگ‌ رضاشاه‌ «تعدادی‌ زیاد دوست‌ پسر» داشت‌. شمس‌ پهلوی‌ گرچه‌ از لحاظ‌ جنسی‌ به‌ بی‌پروایی‌ اشرف‌ نبود؛ ولی‌ وی‌ نیز از فریدون‌جم‌ طلاق‌ گرفت‌ و عاشق‌ یک‌ ویالون‌ زن‌ کاباره‌های‌ تهران‌ به‌ نام‌ مهرداد مین‌باشیان‌ شد. فاطمه‌ پهلوی‌ نیز به‌ دلیل‌ ارتباط‌ با رضا قطبی‌ موجب‌ به‌ هم‌ خوردن‌ زندگی‌ رضا قطبی ‌شد. (فریده دیبا، پیشین، صص۲۷۹ـ۲۸۰)
شهناز، دختر بزرگ‌ شاه‌ هم‌ که‌ ازدواج‌های متعدد‌ انجام‌ داد، در مسائل‌ جنسی‌ خیلی ‌بی‌تکلف‌ بود. فرحناز، دختر دیگر شاه‌ که‌ تازه‌ به‌ سن‌ جوانی‌ پا نهاده‌ بود، این‌ خصلت‌ را از پدر به‌ارث‌ برده‌ بود. رضا، ولیعهد ایران‌ نیز با اینکه‌ تازه‌ به‌ سن‌ بلوغ‌ رسیده‌ بود، ولی‌ از همان‌ ابتدا به‌ فساد روی‌ آورد. بعد از رونق‌ کیش‌ یک‌ هواپیمای‌ کنکورد اجاره‌ شده‌ بود و «از فرانسه‌ چند نفر خانم‌ برای‌ خوشگذرانی‌ رضا پهلوی‌ و همکلاسی‌هایش‌ می‌آورد».( علی شهبازی، محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، تهران، اهل قلم، ۱۳۷۷، ص۲۸۹)
اعمال‌ شیطانی‌ دربار
دربار شاه‌ از هیچ‌ گناهی‌ رویگردان‌ نبود. دربار، بی‌اعتنا به‌ ارزش‌های‌ دینی‌ مردم‌ ایران‌ بی‌مهابا دست‌ به‌ هر پلشتی‌ و پلیدی‌ می‌زد. مشروبخواری‌، قماربازی‌، سگ‌بازی‌، استعمال‌ موادمخدر، عیاشی‌ و خوشگذرانی‌های‌ غیر شرعی‌ جزئی‌ از رفتار دربار شده ‌بود. بدیهی‌ است‌ که‌ این‌ گونه‌ اعمال‌، دربار را در نزد مردم‌ در حد یک‌ گروه‌ بی‌مقدار، پست‌ و فاسد جلوه‌ می‌داد و مشروعیت‌ آنها را به‌ شدت‌ زیر سؤال‌ می‌برد. شاه‌ و ملکه‌ نه‌ تنها خود به‌ مشروبخواری‌ معتاد بودند، بلکه‌ فرزندان‌ کوچک‌ و غیربالغ‌شان‌ را نیز به‌ این‌ گناه‌ آلوده‌ می‌کردند. (اسدالله علم، پیشین، ج۱، ص ۴۱۹)
هویدا، نخست‌وزیر، معمولاً در جلسات‌ عیاشی‌ چنان‌ در خوردن‌ مشروب‌ زیاده‌روی ‌می‌کرد که‌ گاه‌ بدمستی‌هایش‌ او را ملعبه‌ی‌ دیگران‌ قرار می‌داد و شأن‌ کشور را نیز پایین ‌می‌آورد.
انواع‌ قمار در دربار پهلوی‌ به‌ شکل‌ یک‌ تفریح‌ روزمره‌ درآمده‌ بود؛ اما در دربار هیچ‌ کس‌ در قماربازی‌ به‌ پای‌ اشرف‌ و شاه‌ نمی‌رسید. نقش‌ اشرف‌ در قماربازی‌ دربار، نقش‌ یک‌ تشویق‌کننده‌ بود و حتی‌ «محمدرضا را به‌ مجالس‌ قمارش‌ دعوت‌ می‌کرد و سپس‌ او را تشویق‌ و تحریک‌ می‌کرد» (حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی ، تهران : کیهان، ص ۲۳۶)
شاه‌ نیز به‌ شدت‌ به‌ قمار معتاد شده‌ بود. او همیشه‌ بعد از ناهار به‌ قمار می‌پرداخت‌.شب‌ها هم‌ اگر به‌ فسادهای‌ دیگر مشغول‌ نمی‌شد، رو به‌ قمار می‌آورد. (فریده دیبا، پیشین، ص ۹۸)
قماربازی‌ دربار شاهنشاهی‌ تا اعماق‌ ارکان‌ نظام‌ نفوذ کرده‌ بود. علم،‌ وزیر دربار چندین‌ کازینو در ایران‌ تأسیس‌ کردکه‌ مهم‌ترین‌ آنها کازینوی‌ بزرگ‌ کیش‌ بود. (فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه‌ی ح. الف. مهران، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۵، ص ۱۲۶)
دربار پهلوی‌ با همه‌ی‌ شعارهای‌ مبارزه‌ با مواد مخدر، خود به ‌آن‌ آلوده‌ بود. شاید کسی‌ باور نکند که‌ رضاشاه‌ با آن‌ همه‌ خشونت‌ و وحشتی‌ که‌ از خود باقی‌ گذاشته‌ است،‌ به‌ مواد مخدر معتاد بوده‌ است‌. محمودرضا نیز به‌ تریاک‌ معتاد شده‌ بود. البته‌ محمدرضا نیز وارث‌ خوبی‌ برای‌ پدر بود؛ گرچه‌ در اوایل‌ جوانی‌ معتاد نشد و فقط‌ «بعضی‌ شب‌ها بساط‌ تریاک‌ پهن‌» می‌کرد و با معشوقه‌هایش‌ بستی‌ می‌زد، ولی‌ همنشینی‌ با رفیق‌ بد او را معتاد کرد«محمدرضا اواخر سال‌ ۱۳۵۵ به‌ بعد که‌ درد ناشی‌ از سرطان‌ به‌ او فشار می‌آورد، به‌ توصیه‌ی‌ دولو به‌ تریاک‌ روی‌ آورد».( فریده دیبا، پیشین، ص ۱۴۶)
از سوی دیگر خوشگذرانی‌ها، عیاشی‌ها، مجالس‌ رقص‌ و آواز، بی‌وقفه‌ در دربار ادامه‌ داشت‌. مهمانی‌های‌ پرلهو و لعب‌ دربار بیشتر به‌ افسانه‌ها و داستان‌های‌ هزارویک‌شب‌ شباهت‌ داشت‌. شب‌ که‌ فرا می‌رسید «زندگی‌ شبانه‌ و خصوصی‌ آنها شروع‌ می‌شد». شاه‌ در زمستان‌ها معمولاً در کاخ‌ نیاوران‌ به‌ سر می‌برد و تابستان‌ها غیر از ایامی‌ که‌ به‌ شمال‌ می‌رفت‌ به‌ کاخ‌ اختصاصی‌ سعدآباد می‌رفت‌ و معمولاً کمتر شبی‌ بود که ‌گذران‌ شبانه‌ در کاخ‌ اختصاصی‌ توأم‌ با یک‌ برنامه‌ی‌ سرگرم‌کننده‌ نباشد. عیاشی‌های‌ ملکه‌ی‌ مادر زیربنایی‌تر بود؛ چراکه‌ او درباره‌ی‌ دنیا اعتقادی‌ فیلسوفانه ‌داشت‌. به‌ قول‌ خودش‌: «بنده‌ معتقد هستم‌ دو روز عمر را انسان‌ باید در خوشی‌ و با سرخوشی‌ بگذراند. در دنیا آن‌قدر وسایل‌ کامجویی‌ و لذت‌ بردن‌ هست‌ که‌ عمر انسان‌ کفاف‌ استفاده‌ از آنها را نمی‌دهد و انسان‌ تا به‌ خودش‌ بیاید همه‌ی‌ اعضا و جوارحش‌ ازکار افتاده‌» است‌؛ (تاج‌الملوک آیرملو، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، انتشارات به آفرین، ۱۳۸۰،ص۳۵۴)
دربار پهلوی‌، دربار عیاشان‌ بود و خاندان‌ سلطنت‌ لحظه‌ای‌ از کامجویی‌ غفلت‌ نمی‌کردند. شاه‌ و خانواده‌اش‌ هر سال‌ ایام‌ تعطیلات‌ نوروز را گاه‌ تا چهل‌روز در آمریکا به‌ خوشگذرانی‌ می‌پرداختند و پس‌ از ساختن‌ جزیره‌ی‌ کیش،‌ ایام‌ نوروز را در این‌ جزیره‌ سپری‌ می‌کردند. شاه‌ «همه‌ ساله‌ تعطیلات‌ تابستانی‌ را در نوشهر می‌گذراند»( احمدعلی انصاری، پیشین، ص ۱۴۲)
و تعطیلات‌ زمستانی‌ خود را که‌ از اواسط‌ دی‌ ماه‌ تا اوایل‌ اسفند به‌ طول ‌می‌انجامید در سوئیس‌ می‌گذراند.
بی‌دینی‌
رژیم‌ پهلوی‌ پس‌ از تثبیت‌ پایه‌های‌ حکومت‌، به‌ دلیل‌ ماهیت‌ ضددینی‌اش، ‌ستیز با اسلام‌ را آغاز کرد و در اواخر عمر رژیم‌، به‌ طور علنی، ارزش‌های‌ دینی‌ را به‌ چالش ‌کشید و بی‌اعتنا به‌ عقاید دینی‌ مردم‌، از هیچ‌ کوششی‌ برای‌ نابودی‌ شریعت‌ دریغ‌ نکرد. رضاشاه‌ با تظاهر به‌ ارزش‌های‌ دینی‌، روحانیت‌ و نمادهای‌ شیعی‌ به‌ قدرت‌ رسید؛ اما به‌ دلیل‌ غربگرایی‌، تمرکزگرایی‌ و ناسیونالیسم‌ افراطی‌، به‌ جنگ‌ همه‌ی‌ ارزش‌ها رفت‌. گرچه‌ ماهیت‌ رژیم‌، عامل‌ اصلی‌ اسلام‌ستیزی‌ رضاشاه‌ بود، اما اعتقادات‌ شخصی‌ او نیز عامل‌ بسیار تعیین‌کننده‌ای‌ در رفتار ضدمذهبی‌ او بود. اولین‌ مبارزه‌ی‌ رضاشاه‌ با شریعت‌، زمانی‌ آغاز شد که‌ «حکومت‌ وی‌ قوت‌ و قدرت‌ و قوام‌ زیادی‌ پیدا کرد و اظهار داشت‌ که‌ می‌خواهد جلوی‌ این‌ آخوندبازی‌ها را بگیرد».( تاج‌الملوک، پیشین، ص ۲۴۳)
پس‌ از سقوط‌ رضاشاه‌، پسرش‌ محمدرضا سعی‌ کرد از پدرش‌ عبرت‌ بگیرد و با مذهب‌ از در آشتی‌ درآید. رفتن‌ به‌ زیارت‌ امام رضا(ع‌)، دیدار با مرجعیت‌ شیعه‌، آیت‌الله‌ بروجردی‌ و تعمیر بقاع‌ متبرکه‌ از تنفر نیروهای‌ مذهبی‌ نسبت‌ به‌ وی‌ کاست‌؛ اما ماهیت‌ بی‌دینی‌ محمدرضا هم‌، چندان‌ در پرده‌ی‌ غیب‌ پنهان‌ نماند. بعد از فوت‌ آیت‌الله ‌بروجردی‌، بنای‌ بدرفتاری‌ با حوزه‌ها را گذاشت‌؛ مدرسه‌ی‌ فیضیه‌، نماد روحانیت‌، را مورد حمله‌ قرار داد؛ بسیاری‌ از علما را دستگیر، امام‌خمینی‌ را بازداشت‌ و در ۱۵خرداد، نیروهای‌ مذهبی‌ را قتل‌ عام‌ کرد. پس‌ از تبعید امام‌خمینی‌، شاه‌ علناً در مجالس‌ عمومی‌، مشروبخواری‌ می‌کرد؛ با حجاب‌ مظهر ایمان‌ زن‌ مسلمان‌ مخالفت‌ می‌کرد و لاابالی‌گری‌ را گسترش‌ می‌داد و چون ‌خود جربزه‌ی‌ پدر را نداشت‌، به‌ پدرش‌ اعتراض‌ می‌کرد و می‌گفت‌: «پدرم‌ اشتباهی ‌بزرگ‌ کرد. او وقت‌ کافی‌ داشت‌ تا مثل‌ آتاتورک‌ همگی‌ روحانیون‌ را از دم‌ تیغ ‌بگذراند!» (فریده دیبا، پیشین، ص ۴۰۹)
شاه‌ با اینکه‌ سعی‌ می‌کرد با داستان‌سرایی‌هایی‌ مانند خواب‌ و مکاشفه‌ خود را مذهبی‌ جلوه‌ دهد، ماهیت‌ غیرمذهبی‌ او همیشه‌ بر فریبکاری‌های‌ او بروز و ظهور بیشتری‌ داشت‌.
بی‌اعتقادی‌ دربار به‌ اسلام‌ موجب‌ تلاش‌ آنها جهت‌ ترویج‌ سایر مذاهب‌ و نحله‌ها شده‌ بود. از این‌ جهت‌ شاه‌ «بدش‌ نمی‌آمد بهائیگری‌ در ایران‌ رشد کند و به‌ نیرویی‌ در برابر اسلام‌ تبدیل‌ گردد». به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ یک‌باره‌ شاهد رشد بهائیان‌ و نفوذ آنها در ارکان‌ دولت‌ بودیم‌. ناگهان چهار نفر بهائی‌، سپهبد اسدالله‌ صنیعی‌ وزیر جنگ‌، منصور روحانی، وزیر آب‌ و برق‌ و کشاورزی‌، خانم‌ فرخ‌رو پارسای وزیر آموزش‌ و پرورش‌ و هوشنگ‌ نهاوندی وزیر کار، آبادانی‌ و مسکن‌، وزرای‌ دولت‌ هویدا شدند.
فساد مالی‌ دربار
یکی‌ از عوامل‌ بی‌اعتمادی‌ مضاعف‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ پهلوی‌، فساد مالی‌ آنها بود. بی‌شک‌ بخشی‌ از تظاهرات‌ مردم‌ ایران‌ در سال‌ ۱۳۵۷ در اعتراض‌ به‌ فساد مالی‌ رژیم‌ بود. مردم‌ وقتی‌ اختلاف‌ خود را با اشرافیت‌ درباری‌ می‌دیدند به‌ فریاد می‌آمدند. شاه‌ در مهر ۱۳۵۷ دستور داد تا خانواده‌ی‌ سلطنتی‌ در معاملات‌ دخالت‌ نکنند و این‌ خود نشانه‌ی‌ فساد مالی‌ دربار و ناخشنودی‌ مردم‌ بود. دولت‌ هر سال‌ معادل‌ پانزده میلیون‌ دلار بودجه‌ در اختیار وزارت‌ دربار قرار می‌داد و تمامی‌ آن‌ صرف‌ خوشگذرانی‌های‌ خانواده‌ی‌ شاه‌ می‌شد؛ البته‌ این‌ غیر از بودجه‌ی‌ سری‌ دولت‌ بود که‌ به‌ دستور شاه‌ به‌ مصرف‌ ولخرجی‌های‌ بی‌مورد می‌رسید. فساد مالی‌ دربار پهلوی‌ در اشکال‌ مختلف‌، تکاثر، تجمل‌، حیف‌ و میل‌، قاچاق‌، حاتم‌بخشی‌های‌ بی‌مورد و رانت‌خواری‌ بروز می‌کرد.
خاندان‌ پهلوی‌ به‌ دلیل‌ فقر خانوادگی‌، عقده‌ای‌ سیرناشدنی‌ در جمع‌ ثروت ‌داشتند. رضاخان‌ با رسیدن‌ به‌ قدرت‌ شروع‌ به‌ جمع‌آوری‌ ثروت‌ کرد. با زور و قلدری، ‌املاک‌ مردم‌ را در مقابل‌ بهای‌ اندکی‌ تملک‌ می‌کرد. قبل‌ از اینکه‌ درآمد نفتی‌ ایران‌ زیاد شود، محمدرضا مانند پدرش‌ به‌ تملک‌ اراضی ‌می‌پرداخت‌. پس‌ از آنکه‌ قیمت‌ نفت‌ به‌ شکل‌ سرسام‌آوری‌ بالا رفت‌، شاه‌ به‌ بهانه‌های‌ مختلف،‌ هر روز بر ثروت‌ خود می‌افزود. شاه‌ در سال‌ ۱۳۳۷ برای‌ عادی‌ جلوه‌دادن‌ فعالیت‌های ‌اقتصادی‌ به‌ پیشنهاد علم،‌ سازمانی‌ اقتصادی‌ را تحت‌ عنوان‌ «بنیاد پهلوی‌» تأسیس‌ کرد. بنیاد پهلوی‌ ظاهراً یک‌ بنیاد خیریه‌ بود و چند کار هم‌ مانند،کمک‌ هزینه‌ به‌ دانشجویان‌ خارج‌ از کشور، احداث‌ چند خانه‌ی‌ مسکونی‌ برای‌ معلولان‌، تأمین‌ پوشاک‌ و اطعام‌ فقرا انجام‌ می‌داد؛ ولی‌ در واقع‌ همه‌ی‌ اینها ظاهرسازی‌ برای‌ پوشش‌ دادن‌ به‌ اقدامات ‌اقتصادی‌ شاه‌ و خانواده‌ی‌ وی‌ بود. بنیاد با سرمایه‌گذاری‌ در کارخانجات‌ سیمان‌، قند، بیمه‌، بانک‌، کشتیرانی‌، هتل‌سازی‌، خانه‌سازی‌، کازینوهای‌ قماربازی‌ و کاباره‌ها سود سرشاری‌ را عاید خانواده‌ی‌ پهلوی‌ نمود.( مینو صمیمی، پشت پرده‌ی تخت طاووس، ترجمه‌ی دکتر حسین ابوترابیان، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۱، ص ۱۹۶)
بنیاد پهلوی‌ از موقعیت‌ خود استفاده‌ می‌کرد و با تمام‌ امکانات‌ به‌ سفته‌بازی‌ و تجارت ‌مشغول‌ بود. بارها زمین‌های‌ زراعتی‌ بسیاری‌ را به‌ نفع‌ این‌ بنیاد، ملی‌ اعلام‌ کردند و با ساختن‌ ساختمان‌های‌ لوکس‌ و فروش‌ آن‌ به‌ وزارتخانه‌ها، سرمایه‌های‌ زیادی‌ را به‌دست‌ می‌آوردند.( ژان‌‌ لوروریه و احمد نراقی، ایران بر ضد شاه، ترجمه‌ی مهدی نراقی، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۸، ص ۱۴۰) بنیاد پهلوی‌ سه‌ هدف‌ اساسی‌ را دنبال‌ می‌کرد: «۱‌ـ یافتن‌ منابع‌ مالی‌ برای‌ شرکت ‌تجاری‌ متعلق‌ به‌ شاه‌؛ ۲ ‌ـ کنترل‌ اقتصاد کشور از طریق‌ سرمایه‌گذاری‌ در زمینه‌های‌ مختلف‌؛ ۳ ‌ـ حمایت‌ مالی‌ از افراد وفادار به‌ سلطنت».
۱.ولخرجی ـ شاه‌ و درباریان‌ با مسافرت‌های‌ پرخرج‌ به‌ داخل‌ و خارج‌ از کشور هزینه‌ی‌ سرسام‌آوری‌ را به‌ بودجه‌ی‌ کشور تحمیل‌ می‌کردند. دختران‌ شاه‌ به‌ سفارتخانه‌ها دستور می‌دادند تا از همسرانشان‌ با بودجه‌ی‌ کشور پذیرایی‌ کنند. در سال‌ ۱۳۴۸ که‌ درآمد عمومی‌ ایران‌ حدود یک‌ میلیارد دلار بوده‌ است‌، شاه، ‌دویست‌ هزار دلار خرج‌ یک‌ مسافرت‌ به‌ آمریکا نمود(اسدالله علم، پیشین، ص ۴۱۵) و با گران‌ شدن‌ نفت‌ در دهه‌ی ۱۳۵۰‌، هزینه‌ی‌ این‌ مسافرت‌ها به‌ ده‌ها برابر افزایش‌ یافت‌. فریده‌ دیبا، که‌ هیچ‌‌امتیازی ‌نداشت‌ جز مادرزن‌ شاه‌ بودن‌، پی‌‌درپی‌ به‌ مسافرت‌ خارج‌ از کشور می‌رفت‌ و وزارت ‌دربار موظف‌ بود، مخارج‌ سفر او را تأمین‌ کند. در یک‌ سفر بیهوده‌ی‌ خانم‌ دیبا، علم‌ از شاه‌ پرسید چقدر هزینه‌ی‌ سفر در اختیار او قرار دهم‌، شاه‌ گفت‌: «هر قدر می‌خواهد، شاید این‌ کار سبب‌ شود دهانش‌ را ببندد».( همان، ج۲، ص ۵۴۲)
اشرف‌ در تحمیل‌ هزینه‌ی‌ سفر به‌ دولت،‌ گوی‌ سبقت‌ را از همگان‌ ربوده‌ بود. طبق ‌اسناد منتشر شده‌، هزینه‌های‌ اشرف‌ در مسافرت‌هایش‌ به‌ خارج‌، حرکتی‌ تصاعدی‌ داشته ‌است‌.
شاه‌ و درباریان‌ او با دست‌ و دلبازی‌ بی‌حد و حصر خود، بیت‌المال‌ را به‌ کسانی‌ می‌بخشیدند که‌ هرگز سزاوار نبودند. ولخرجی‌ از اموال‌ ملت‌ در دربار شاه‌ یک فرهنگ‌ و افتخار شده‌ بود. یکی‌ از اعضای‌ خانواده‌‌ی سلطنتی‌ مبلغ‌ پنج‌میلیون‌ دلار از بانک‌ فرست‌ نشنال‌‌سیتی ‌نیویورک‌ قرض‌ کرده‌ بود، اما از پرداخت‌ آن‌ خودداری‌ می‌کرد. شاه ‌به‌ علم‌ دستور داد به‌ او تلگراف‌ بزند و بگوید بعد از پرداخت‌ بدهکاری‌هایشان‌ «هرقدر دلشان‌ می‌خواهد ولخرجی‌ کنند».( همان، ص ۸۲۴)
شاه‌ به‌ دلیل‌ تعصب‌ نسبت‌ به‌ نظام‌ سلطنتی‌، هر پادشاهی‌ که‌ در کشورش‌ سرنگون‌ می‌شد، از اموال‌ ملت‌ ایران‌ به‌ او حاتم‌بخشی‌ می‌کرد. پس‌ از سرنگونی‌ پادشاه‌ افغانستان‌، محمدرضا دستور داد، ماهیانه‌ ده‌هزار دلار از بودجه‌ی‌ سرّی‌ دولت‌ به‌ وی‌ پرداخت ‌شود. شاه‌ پس‌ از چندی‌، دستور خرید اتومبیل‌ لیموزین‌ برای‌ پادشاه‌ افغانستان‌ و دستور مستمری‌ دیگری‌ برای‌ همسر پادشاه‌ افغانستان‌ را صادر کرد.( همان، ص ۷۷۰)
پس‌ از چندی،‌ دربار ایران‌ مرکز رفت‌ و آمد پادشاهان‌ مخلوع‌ برای‌ پر کردن‌ جیب‌شان ‌گردید.
۲.تشریفات‌ و تجملات‌ ـ تجمل‌گرایی‌ از آثار و نتایج‌ سرمایه‌داری‌ است‌؛ خصوصاً اگر سرمایه‌داران‌ از نوکیسه‌گان‌ باشند، تجملات،‌ بیشتر تجلی‌ پیدا می‌کند؛ زیرا رفتار نوکیسه‌گان‌ از یک‌ عقده‌ی‌ روانی‌ هم‌ حکایت‌ می‌کند. دربار پهلوی‌ پر از گدازادگان‌ نوکیسه‌ای‌ بود که‌ بی‌هیچ‌ زحمتی‌ وارث‌ سرمایه‌ای‌ بی‌حساب‌ شده بودند و سرمایه‌ی‌ کشور را ملک‌ خود تلقی‌ می‌کردند. تجلی‌ تشریفات‌ بیشتر در جشن‌ها تبلور پیدا می‌کرد. جشن‌های‌ عروسی‌، جشن‌های‌ شاهنشاهی‌ و ۲۵۰۰ ساله‌ اوج‌ تجمل‌گرایی‌ دربار پهلوی‌ بود. محمدرضا سه‌‌مرتبه‌ جشن‌ عروسی‌ گرفت‌ و در هر سه‌ بار برای‌ اشباع ‌تجمل‌گرایی‌ خود بودجه‌ی‌ هنگفتی‌ از کشور را به‌ مصرف‌ رساند.( حسین مکی، تاریخ بیست ساله‌ی ایران، ج۶، تهران، انتشارات علمی، ص ۴۴۷)
رژیم‌ شاه‌ برای‌ مشروع‌ جلوه‌دادن‌ مراسم‌ پر زرق‌ و برق‌ عروسی‌ به‌ وسیله‌ی ‌نویسندگان‌ چاپلوس‌ به‌ داستان‌سرایی‌ می‌پرداخت تا نشان‌ دهد در دربار هخامنشیان‌ نیز جشن‌های‌ عروسی‌ مجلل‌ برقرار می‌شده‌ است‌. تجملات‌ و زرق‌‌وبرق‌های‌ شاهانه‌ به‌ جشن‌ عروسی‌ ختم‌ نمی‌شد. شاه‌ و فرح‌ در مراسم‌ تاجگذاری‌ و جشن‌های‌ ۲۵۰۰ ساله‌ی‌ شاهنشاهی‌ با تاج‌ و نیم‌تاج‌ طلا مزین‌ به ‌یاقوت‌ و زمرد و لباس‌های‌ پرزرق‌ و برق‌ چشم‌ دنیا را خیره‌ کردند. دولت‌ مردان‌ موظف ‌بودند که‌ هنگام‌ حضور شاه‌ لباس‌های‌ زربفت‌ تجملاتی‌ که‌ یادآور شوالیه‌های‌ قرن ‌پانزدهم‌ انگلیس‌ بود، بپوشند. شاید باورکردنی‌ نباشد که‌ حتی‌ دستگیره‌ها و داشبورد اتومبیل‌های‌ شاه‌ نیز از طلا ساخته‌ شده‌ بود،تا مناسب‌ دربار افسانه‌ای‌ شاه‌ باشد.(مینو صمیمی، پشت پرده‌ی تخت طاووس، ص ۸۸)
شاید هیچ‌ قوم‌ غالبی‌ با اموال‌ مردم‌ شکست‌‌خورده‌ مانند دربار پهلوی‌ با بیت‌المال‌ رفتار نکرده‌ است‌. انواع‌ و اقسام‌ ریخت‌ و پاش‌هایی‌ که‌ در تاریخ‌ بی‌سابقه‌ یا کم‌سابقه‌ بود. بودجه‌ی‌ کلان‌ وزارت‌ دربار تنها به‌ مصرف‌ تشریفات‌ زن‌ و بچه‌، مشروب‌، تفریح‌ وخورد و خوراک‌ یک‌ خانواده‌ می‌رسید و مقادیر معتنابهی‌ ارز، هزینه‌ی‌ ولخرجی‌های‌ خانواده‌ی‌ شاه‌ می‌شد.
۳.رانت خواری‌ـ استفاده‌های‌ انحصاری‌ درباریان‌ از امکانات‌، معاملات‌، صنایع‌ و وام‌ها، به‌ خاطر موقعیت‌ آنان‌ یا رشوه‌خواری‌ از صاحبان‌ سرمایه‌ به‌ خاطر وساطت‌ و سفارشات‌، یکی‌ از راه‌های‌ سوءاستفاده‌ی‌ درباریان‌ در کسب‌ ثروت‌ بود. نزدیکان‌ دربار تحت‌ پوشش‌های‌ مختلف‌ به‌ ثروت‌‌اندوزی‌ انحصاری می‌پرداختند. یکی‌ از این‌ پوشش‌ها، نمایندگی‌ بود. «دوستان‌ نزدیک‌ شاه‌ خود را نماینده‌ی‌ شرکت‌های‌ مختلف‌ خارجی‌ کرده‌ و اصرار داشتد که‌ بدون‌ دخالت‌ آنان‌ هیچ‌ کاری‌ انجام‌ نمی‌گیرد و هیچ‌ قراردادی‌ امضا نمی‌شود. در واقع‌ در حدود پنج‌ شش‌ نماینده‌ی‌ عالی‌ با کمک‌ ۲۵ تا سی‌ نماینده‌ی‌ جزء، عملاً مسیر اقتصادی‌ کشور را تعیین‌ می‌کردند».(ویلیام شوکراس، پیشین، ص ۲۴۳)
ناکارآمدی‌ ساختار اقتصادی‌ کشور یکی‌ از عوامل‌ عمده‌ی‌ فساد دربار بود. مجریان‌ طرح‌های‌ دولتی‌ برای‌ حل‌ مشکلات‌ خود دست‌ به‌ پرداخت‌ رشوه‌ می‌زدند و این‌ «فساد چنان‌ بالا گرفت‌ که‌ بسیاری‌ از مقامات‌ بالای‌ دولتی‌ و بدتر از همه‌ اعضای‌ خانواده‌ی ‌سلطنتی‌ را هم‌ آلوده‌ ساخت‌».(ویلیام سولیوان، پیشین، ص ۶۶)
برادران‌ شاه‌ نیز هر کدام‌ از راه‌ رانت‌خواری‌ و گرفتن‌ سهام‌ به‌ دلیل‌ موقعیت‌ خود و واسطه‌گری‌ در قراردادهای‌ دولتی‌ با شرکت‌های‌ خارجی‌، صاحب‌ ثروتی‌ کلان‌ شدند.
۴. قاچاق‌ مواد مخدر‌ـ درباریان‌ شاه‌ ایران‌ در قاچاق‌ مواد مخدر نیز دست‌ داشتند. معروف‌ترین‌ قاچاقچیان‌ دربار عبارت‌ بودند از: اشرف‌، دکتر عبدالکریم‌ ایادی‌ پزشک ‌مخصوص‌ شاه‌ و هوشنگ‌ دولوی‌ قاجار.
ایادی‌ و دولو «ده‌ها هزار کیلو تریاک‌ وارد مملکت‌ می‌کردند و کسی‌ را هم‌ جرأت ‌حرف‌‌زدن‌ نبود. حتی‌ مأمورین‌ انتظامی‌ از کامیون‌های‌ حامل‌ تریاک‌ قاچاق‌ باند دکتر ایادی‌ و هوشنگ‌ دولو» حفاظت‌ می‌کردند.( علی شهبازی، پیشین، ص ۲۱۰)
اشرف‌ نیز در قاچاق‌ مواد مخدر شهرت‌ جهانی‌ یافته‌ بود. فردوست‌ معتقد است‌»اشرف‌ قاچاقچی‌ بین‌المللی‌ و به‌ طور مسجل‌ عضو مافیای‌ آمریکا» بود. فردوست‌ به‌عنوان‌ مسئول‌ دفتر ویژه‌ی‌ اطلاعات‌ مدعی‌ است‌ که‌ اشرف‌ «هر جا که‌ می‌رفت‌ در یکی‌ از چمدان‌هایش‌ هروئین‌ حمل‌ می‌کرد و کسی‌ جرأت‌ نمی‌کرد آن‌ را بازرسی‌ کند». وقتی فردوست‌ موضوع‌ را به‌ اطلاع‌ محمدرضا رساند، محمدرضا گفت‌: «به‌ او بگویید این‌ کار را نکند». وقتی‌ محمدرضا خود جرأت‌ عکس‌‌العمل‌ نداشت‌، فردوست‌ چه‌ می‌توانست ‌انجام‌ دهد؟(حسین فردوست، پیشین، ص ۲۳۷)
فساد سیاسی‌ رژیم‌ شاه‌
استبداد و وابستگی‌ از عناصر تشکیل‌ دهنده‌ی‌ ماهیت‌ رژیم‌ محمدرضا بود. فقدان ‌مشروعیت‌، ریشه‌ی‌ اصلی‌ فساد سیاسی‌ دربار پهلوی‌ بود که‌ رژیم‌ همواره‌ از آن‌ در رنج ‌بود. تزلزل‌ ناشی‌ از فقدان‌ مشروعیت‌، شاه‌ را به‌ مستبدی‌ سرکوبگر، قدرت‌ طلب‌ و وابسته‌ تبدیل‌ کرده‌ بود. شاه‌ با ابزاری‌ کردن‌ تمام‌ نهادهای‌ دولت‌، مجلس‌، دادگستری‌ و قانون‌ اساسی‌، همه‌ چیز را درخدمت‌ منافع‌ شخصی‌ و ماندگاری‌ رژیمش‌ قرار داده‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ ابتکار عمل‌ را از کارگزاران‌ رژیم‌ سلب‌ و همه‌ی‌ آنها را به‌ مهره‌های ‌بی‌اراده‌ و چاپلوس‌ تبدیل‌ کرده‌ بود. از سوی‌ دیگر، مردم‌ چون‌ خود را بی‌تأثیر در نظام‌سیاسی‌ و تصمیم‌گیری‌ می‌دانستند، خود را از هر گونه‌ مسئولیت‌‌پذیری‌ مبرا و هر روز فاصله‌ی‌ خود را با رژیم‌ بیشتر می‌کردند. شاه‌ همه‌ی‌ تلاش‌ خویش‌ را به‌ کار می‌برد تا با ایجاد یا تقویت‌ نهادهای‌ امنیتی‌، رژیم‌ همواره‌ در معرض‌ خطر خود را، ثبات‌ بخشد؛ اما نهادهای‌ سرکوبگر وی‌ نه‌ تنها عامل‌ ثبات‌ رژیمش‌ نشدند، بلکه‌ با دامن‌ زدن‌ بر فساد مزمن‌ سیاسی‌، عامل‌ تزلزل‌ آن‌ گشتند. شاه‌ به‌ دلیل‌ فقدان‌ پایگاه‌ مردمی‌، ناچار به‌ دنبال‌ تکیه‌گاهی‌ در خارج‌ از مرزها می‌گشت‌ و سرانجام‌ همین‌ سیاست‌، او را به‌ عنصری‌ وابسته‌ به‌ غرب‌ تبدیل‌ کرد که‌ خود عاملی‌ در سقوط‌ رژیمش‌ گردید.
استبداد‌ـ حکومت‌های‌ استبدادی‌ دارای‌ دو مشخصه‌ هستند: یکی‌ قدرت‌ مطلقه‌ی‌ فرمانروا و دیگری‌ مشارکت‌ نداشتن‌ مردم‌ در برنامه‌ریزی‌، تصمیم‌گیری‌ و اجرا. رژیم‌ محمدرضا از هر دو مشخصه‌، به‌ نحو کاملی‌ برخوردار بود.
اینها تنها قطره ای از دریای منجلاب فساد رژیم پهلوی است با این وجود جای تعجب است که برخی به دنبال تقدس زایی و تطهیر چهره چنین رژیمی هستند.
۳.ازکدام ثروتمند شدن سخن به میان آمده ، نگاهی منصفانه به روند کلی حرکت کشور حاکی است که نه تنها کشور به سمت رفاه و توسعه حرکت نمی کرد ، بلکه با توجه به سرسپردگی و وابستگی کامل رژیم به بیگانگان و غارت منابع کشور توسط آنان ، هر روز شاهد وابسته تر شدن کشور بودیم . ثروتی هم اگر در سایه افزایش قمیت نفت در سال ۵۲ به بعد به دست آمد به جای اینکه صرف رشد و پیشرفت کشور شود ، بیشتر صرف ریخت و پاش های جشن های شاهنشاهی و خرید اسلحه از آمریکا و برخی کشورها در راستای تأمین منافع آنان در منطقه توسط کشور ما صورت می گرفت .
در اینجا برای روشن شدن واهی بودن چنین ادعاهایی به فراز هایی از کتاب « پاسخ به تاریخ » که توسط شاه نگاشته شده و به دنبال تطهیر چهره رژیم خود است و نقدها و ایرادهای آن اشاره می کنیم .
شاه در سومین بخش از این کتاب تحت عنوان «انقلاب سفید» به تشریح برنامه‌ها و سیاست‌های خود برای پیشرفت کشور پرداخته است و با استناد به انبوهی از آمار و ارقام تلاش کرده تا به تعبیر خویش چگونگی رهنمون ساختن جامعه به سوی تمدن بزرگ را تشریح نماید.
شاه با اختصاص فصل مستقلی به اصلاحات ارضی و ارائه آمارهایی از میزان واگذاری زمین و تسهیلات به کشاورزان، این اقدام را که نخستین اصل از «انقلاب سفید» به شمار می‌رفت، گامی بلند در جهت تقویت بنیه کشاورزی محسوب داشته است. اما با مراجعه به آمارهای ارائه شده از سوی بانک مرکزی می‌توان سیر نزولی سریع سهم بخش کشاورزی را در تولید ناخالص داخلی طی سال‌های پس از انجام اولین اصل انقلاب سفید، مشاهده کرد. براساس این آمار سهم بخش کشاورزی که در سال ۱۹۶۳ (۱۳۴۱) یعنی سرآغاز اصلاحات ارضی در تولید ناخالص داخلی ۹/۲۷ درصد بود، طی سال‌های پس از این اقدام رو به کاهش گذارد و سرانجام در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶) به پایین‌ترین حد خود یعنی ۳/۹ درصد رسید.(محسن میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی؛ از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۱، ص۱۲۴، به نقل از بانک مرکزی ایران: گزارش سالانه، تهران، قسمت مربوط به سال‌های۱۹۷۷،۱۹۷۶،۱۹۷۵،۱۹۷۳)این در حالی بود که در آخرین سال حاکمیت رژیم پهلوی هنوز حدود ۴۰ درصد از جمعیت فعال کشور در بخش کشاورزی حضور داشتند؛ لذا با توجه به سهم ناچیز این بخش در تولید ناخالص داخلی می‌توان متوجه فقر حاکم بر این بخش از جمعیت کشور در آستانه انقلاب، گردید. بنابراین بیراه نیست اگر گفته شود اصلاحات ارضی نه تنها گام مثبتی در جهت پیشرفت و توسعه کشاورزی در کشور نبود، بلکه به اضمحلال و نابودی آن انجامید و سایه فقر و مسکنت را بر روستاها و روستاییان و کشاورزان این سرزمین گسترانید. در پی بروز چنین وضعیتی بود که وابستگی کشور به محصولات کشاورزی و نیز دامپروری که در ارتباط مستقیم با آن قرار داشت، رو به فزونی گذاشت، حال آن که پیش از آن، کشور در این زمینه از خودکفایی برخوردار بود. منظور از این سخن، انکار ضرورت بهبود شیوه‌ها و روش‌های کشاورزی سنتی در کشور نیست، اما باید دانست آنچه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت برخلاف تلاش شاه در این کتاب، نه تنها پیشرفت و منفعتی برای کشور نداشت، بلکه موجب نابودی همان وضعیت موجود نیز گردید و سهم کشاورزی در اقتصاد کشور را به پایین‌ترین حد خود رسانید.
از سوی دیگر سیاست‌های توسعه صنعتی کشور نیز که عمدتاً برمبنای صنایع مونتاژ پی‌ریزی شده بود، از یک سو توانایی جذب انبوه بیکاران روستایی را نداشت و از سوی دیگر این صنایع اساساً از توانایی چندانی برای تقویت قدرت اقتصادی کشور برخوردار نبودند. توجه به این نکته نیز ضروری است که عمده‌ترین سرمایه‌گذاری‌ها و فعالیت‌ها در زمینه توسعه صنعت نفت صورت می‌گرفت؛ چرا که سهم آن در تأمین درآمدهای کشور، روز به روز افزایش می‌یافت و بدین طریق وابستگی کشور به درآمد نفت، نهادینه گردید. در کنار صنعت نفت، بخش خدمات نیز از رشد قابل ملاحظه‌ای برخوردار بود که نتیجه آن گسترش بی‌رویه بخش‌های اداری و تجاری و واسطه‌گری بود و به این ترتیب شاکله اقتصادی کشور، به ویژه پس از افزایش درآمدهای نفتی در سال ۱۳۵۲، بر این مبنا گذارده شد.
شاید بهتر باشد برای دریافتن نتیجه مجموعه فعالیت‌هایی که محمدرضا صفحات زیادی از کتاب خود را برای توضیح و تشریح آنها اختصاص داده است، به اظهار نظرهای برخی از وزرا و مسئولان رژیم پهلوی در این باره، رجوع نماییم. علینقی عالیخانی از مقامات عالی‌رتبه اقتصادی رژیم پهلوی که در اغلب سال‌های دهه ۴۰ نیز وزارت اقتصاد را برعهده داشت، طی مقدمه‌ای که بر یادداشت‌های اسدالله علم نگاشته، به تفصیل کارکردها و دستاوردهای رژیم پهلوی را در عرصه‌های مختلف مورد بررسی قرار داده است. در بخشی از این مقدمه می‌خوانیم: «... به گمان او [شاه] اصلاحات ارضی و اجتماعی موجب آزادی زنان و دهقانان و سهامدار شدن کارگران گشته و برنامه‌های بهداشت و آموزش رایگان، جامعه خوشبخت برپا ساخته بود و دیگر جایی برای شکایت و خرده‌گیری نبود. ولی جز در زمینه آزادی زنان که بی‌گمان گام‌هایی اساسی برداشته شد (البته در چارچوب سیاست‌ها و ارزشهای رژیم پهلوی) در موردهای دیگر واقعیت وضع کشور با تصورات شاه تفاوتی کلی داشت. اصلاحات ارضی و از میان بردن بزرگ مالکی به راستی خدمت بزرگی بود، به شرطی که به دنبال آن نهادهای تازه‌ای مانند شورای ده یا شرکت‌های تعاونی- به معنای راستین و نه تبلیغاتی کلمه- جایگزین نظام پیشین می‌شد و دولت نیز با سیاست پیگیر و روشنی از آنها پشتیبانی می‌کرد، ولی در عمل به این امر آن‌چنان که باید توجه نشد و اعتبارات کشاورزی بیشتر صرف طرح‌های بزرگ شد و دهقانان خرده پا کم و بیش فراموش گشتند. داستان مشارکت کارگران در سود سهام واحدهای صنعتی نیز در عمل تبدیل به یک یا دو ماه دستمزد اضافی در سال شد و هیچ ارتباطی با سود این واحدها نداشت. هنگامی نیز که قرار شد بخشی از سهام این‌گونه شرکت‌ها به کارگران واگذار شود، تورم و کمبود مسکن و خواربار چنان فشاری برگرده این طبقه وارد کرده بود که دیگر کسی با وعده صاحب سهم شدن و دریافت سود در آینده، دل خوش نمی‌داشت... برنامه‌ آموزش و بهداشت رایگان نیز چندان معنایی نداشت. در ۱۳۵۵ تنها ۷۵% از کودکان به آموزش دسترسی داشتند، آن هم در شرایطی که حتی در پایتخت مدرسه‌ها تا سه نوبت کار می‌کردند و شمار شاگردان هر کلاس به ۸۰-۷۰ نفر می‌رسید. برپایه گزارش سال ۱۹۷۹ بانک جهانی، درصد اشخاص بالغ باسواد در ۱۹۷۵، در تانزانیا ۶۶، در ترکیه ۶۰ و در ایران ۵۰ بیش نبود، همچنین در ۱۹۷۷ انتظار عمر متوسط (امید به زندگی) در ترکیه ۶۰، در ایران ۵۲ و در هندوستان و تانزانیا ۵۱ سال بود. به زبان دیگر، چه در زمینه آموزشی و چه در زمینه بهداشتی، وضع ایران از کشورهایی که درآمد کمتر یا خیلی کمتر داشتند، بهتر نبود.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار و معین، ، ۱۳۸۰، ج ۱، ص۱۲۱-۱۲۰)
اگر این اظهارات مقام برجسته اقتصادی رژیم پهلوی را با آنچه شاه در کتاب خویش مدعی شده است، مقایسه کنیم، به بسیاری از واقعیت‌ها پی خواهیم برد. نکته قابل توجه در مطالب عالیخانی، تأکید وی بر تفاوت داشتن واقعیات موجود با «تصورات شاه» است. محمدرضا از آنجا که عادت به خود بزرگ‌بینی داشت، فارغ از این که وضعیت واقعی اقتصاد، صنعت و دیگر امور جامعه و کشور در چه شرایطی قرار دارد، ایران و ایرانیان را تحت حکومت خویش، دارای بیشترین رشد اقتصادی و بهترین شرایط برای رسیدن به تمدن بزرگ تصور می‌کرد. از طرفی، دولتمردان رژیم پهلوی نیز به خاطر آشنایی با روحیات شاه، همواره سعی داشتند با ارائه آمار و ارقام بی‌مبنا، همین تصور را در ذهن او دامن بزنند و ضمن چاپلوسی و تملق‌گویی‌های فراوان، رضایت خاطر شاه را فراهم آورند؛ بنابراین شاه همواره در تصورات خود غوطه می‌خورد و همین غفلت موجب بروز آشفتگی‌ها و نابسامانی‌های بسیار در امور مملکت می‌گردید. این خصلت محمدرضا، پس از فرار از کشور همچنان با او عجین است و خود را به طور واضح در کتاب «پاسخ به تاریخ» نیز نشان می‌دهد: «از آغاز انقلاب سفید (۱۹۶۳) کل در آمد ناخالص ملی از ۳۴۰ میلیون به ۵۶۸۲ میلیون ریال افزایش یافت، که می‌توان گفت طی فقط پانزده سال، درآمد ما شانزده برابر شد. حجم ذخایر ارزی که محک استحکام اقتصاد عمومی است، از ۴۵ میلیارد به ۱۵۰۹ میلیارد ریال افزوده گردید. نرخ سالانه رشد اقتصادی، که سالها بالاترین مقام را در دنیا داشت، به ۸/۱۳ درصد در سال ۱۹۷۸ بالغ گشت و میانگین درآمد سرانه از ۱۷۴ دلار در سال ۱۹۶۳ به ۲۵۴۰ دلار افزایش یافت. کشور ما، که تا ۱۹۷۳ در لیست کشورهای غنی صندوق بین‌المللی پول جای نداشت، از ۱۹۷۴ به بعد مقام دهم را احراز کرد.» (محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ترجمه حسین ابوترابیان ، تهران : زریاب ، ۱۳۸۵، ص۲۵۷-۲۵۶) وی در جای دیگری به طرح این ادعا می‌پردازد: «ما در زمینه‌های مختلف سیاست و آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی و توسعه از همه کشورهای در حال توسعه جلوتر بودیم. آخرین برنامه پنج ساله ما یک رشد سالانه ۲۴ درصد را نوید می‌داد. این رشد در ۱۹۷۵ برمبنای قیمتهای جاری به ۴۲ درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.» (همان ، ص۲۹۷)
طبیعتاً اگر این اعداد و ارقام در خارج از محدوده «تصورات شاه» نیز واقعیت یافته بودند، دست‌کم وضعیت اقتصادی کشور در آخرین سال‌های حاکمیت پهلوی می‌بایست با رشد سالانه ۸/۱۳ یا ۲۶ یا ۴۲ درصدی، در شرایط بسیار خوب و ایده‌آلی باشد، اما پرواضح است که چنین نبود. گذشته از جداول و آمارهای رسمی بانک مرکزی، آنچه در خاطرات برخی رجال دوران پهلوی برجای مانده است، به صراحت از بحرانی شدن وضعیت اقتصادی در سال‌های پایانی عمر رژیم پهلوی حکایت دارد. در یادداشت‌های علم - وزیر دربار شاه و نزدیکترین فرد به وی- بارها از کمبودها و مشکلات اقتصادی برای عموم مردم، حتی احتمال بروزانقلاب سخن به میان آمده است: «۳/۱۱/۵۴- افکار پیچیده دور و درازی می‌کردم، ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تأثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب باعبدالمجید مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره می‌کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می‌گفت که بی‌نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتاً باید به انقلاب بیانجامد.»(یادداشت‌های امیراسدالله علم، ج۵،ص۴۵۲)
توجه به این نکته ضروری است که علم در پایان سال ۱۳۵۴، یعنی در اوج درآمدهای نفتی و بلندپروازی‌های شاه، چنین نظری را ابراز می‌دارد، حال آن که اگر به مطالب شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» راجع به این برهه زمانی رجوع کنیم، ملاحظه می‌شود که او بهترین شرایط را در کشور به تصویر می‌کشد و رشد اقتصادی بالاتر از ژاپن را در تصورات خود به ثبت می‌رساند!
جالب این که دقیقاً مقارن با این اظهار نگرانی علم از وضعیت اقتصادی کشور، براساس یک سند برجای مانده از ساواک، جعفر شریف‌امامی که او نیز از بلندپایگان رژیم پهلوی و از برجسته‌ترین عناصر فراماسون در کشور محسوب می‌شد، اوضاع را «در حد انفجار» توصیف می‌کند: «شخص مطلع و برجسته‌ای می‌گفت دو روز قبل در جلسه‌ای با شرکت شریف‌امامی رئیس مجلس سنا بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا می‌گفت من اوضاع را خیلی بد می‌بینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند. من که همه چیز دارم، می‌بینم وضع به نحوی است که شخص وقتی به خود می‌اندیشد عدم رضایت در باطن او مشاهده می‌شود و اضافه می‌کرد خیلی احساس وضع غیرعادی و آینده‌ای مبهم می‌کنم. در مورد نفت هم شریف‌امامی می‌گفت وضع را روشن نمی‌بینم و فایده‌ای هم ندارد که ۲۴ میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین می‌رود و می‌خورند. اگر پولی نمی‌دادند بهتر بود. لااقل دلمان نمی‌سوخت و می‌گفتیم یک روز بالاخره پول وصول می‌شود. یعنی نفت به فروش می‌رسد و می‌توانیم با پول آن کاری برای مردم و مملکت انجام دهیم.» (سند ساواک- ۱۷/۱۰/۱۳۵۴؛ به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۲، صص۴۰۷-۴۰۶)
با توجه به بسیاری از این‌گونه اظهارات مقامات رژیم پهلوی که از نزدیک با واقعیات جامعه در تماس بودند، پرواضح است که وقتی شاه از رشد اقتصادی ۱۳و۲۴و۴۲ درصدی سخن به میان می‌آورد، فارغ از این که ذکر چنین اعداد و ارقامی برای رشد اقتصادی حکایت از عدم درک صحیح وی از معنا و مفهوم «رشد اقتصادی» دارد، در تصورات شاهانه خویش مستغرق است. اسدالله علم در یادداشت روز ۱۵/۶/۱۳۴۸ خود با زیرکی تمام، به گونه‌ای کنایه‌آمیز دلایل و زمینه‌های شکل‌گیری این‌گونه تصورات نزد شاه را برای آیندگان به یادگار نهاده است:« سر شام شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی گزارش می‌دهد ۲۲% رشد اقتصادی در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصدیق خواستند. فرمودند آیا واقعاً‌ تعجب نمی‌کنی؟ عرض کردم تعجب نمی‌کنم [و] باور [هم] نمی‌کنم. این گزارشات دروغ است. چون در حضور دیگران بود، شاهنشاه خوششان نیامد. من هم فهمیدم جسارت کرده‌ام، ولی دیر شده بود! ماشاالله شاه آن قدر علاقه به پیشرفت کشور دارد که در این زمینه هر مهملی را به عرض برسانند قبول می‌فرمایند و به همین جهت گاهی دچار مشکلات مالی و مشکلات دیگر می‌شویم.» (یادداشت‌های اسدالله علم، ج ۱، ص۲۵۷)
بی‌تردید بخش قابل توجهی از مشکلات اقتصادی کشور در آن دوران، به صرف هزینه‌های کلان در امور نظامی بازمی‌گشت. این نکته بر صاحب‌نظران پوشیده نیست که در یک برنامه‌ریزی سنجیده به منظور دست‌یابی به توسعه و پیشرفت، باید تعادل میان حوزه‌های مختلف رعایت شود. طبیعتاً حوزه نظامی نیز برای یک کشور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که بی‌توجهی به آن، می‌تواند امنیت ملی آن جامعه را در معرض خطرات جدی قرار دهد؛ بنابراین اگر شاه در قالب یک برنامه متعادل، درآمدهای ارزی کشور را به مصرف می‌رسانید، ضمن آن که در زمینه توسعه و تجهیز نظامی کشور گام‌های مؤثری برمی‌داشت، وضعیت اقتصادی بهتری را نیز برای جامعه رقم می‌زد، اما عملکرد رژیم پهلوی در این زمینه کاملاً نامتعادل و نامعقول بود. علینقی عالیخانی به صراحت به این مسئله اشاره دارد: «هزینه نظامی ایران در سال‌های واپسین شاهنشاهی به راستی سرسام‌آور بود و در ۱۹۷۷ (۵۶-۱۳۵۵) به ۶/۱۰ درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه ۹/۳، در انگلستان ۸/۴، در ترکیه ۵/۵ و در عراق ۷/۸ بود. در آن سال ایران با همه همسایگان خود- از جمله عراق- روابط دوستانه‌ای داشت و مورد هیچ‌گونه خطر مستقیم از هیچ سو نبود و در نتیجه چنین هزینه چشمگیر نظامی را به هیچ وجه نمی‌توان توجیه کرد.» (یادداشتهای اسدالله علم، جلد اول، ص۸۴)
این در حالی است که شاه برای توجیه هزینه‌های سرسام‌آور نظامی، در کتابش عنوان می‌کند: «معنی سیاست دقیق استقلال ما این بود که به تسلیحات و ارتش احتیاج داشتیم. می‌خواستیم طوری مسلح شویم که امنیت ما در آن بخش از جهان اقتضاء می‌کرد.» (پاسخ به تاریخ ، ص۲۶۱)
شاه اگرچه سعی دارد نظامی‌گری پرهزینه و ویرانگر خود را سیاستی مستقل و به منظور حفظ امنیت ملی ایران قلمداد کند، اما واقعیات تاریخی، این تلاش او را ناکام می‌گذارند. گذشته از وابستگی رژیم پهلوی به انگلیس و سپس آمریکا، پس از تصمیم انگلیس به خارج کردن نیروهای نظامی‌اش از منطقه خلیج‌فارس در سال ۱۹۷۱، نوعی خلأ قدرت در این منطقه به وجود می‌آمد که با توجه به حضور برخی رژیم‌های چپ‌گرا مانند عراق، سوریه و مصر، نگرانی‌هایی را برای بلوک غرب به رهبری آمریکا دامن می‌زد. از سوی دیگر اگرچه تهدید بالفعلی از جانب شوروی احساس نمی‌شد، اما به هر حال سیاست غرب برای حفظ و تقویت پرده آهنین گرداگرد بلوک شرق، از جمله مرزهای جنوبی اتحاد جماهیر شوروی، کماکان به عنوان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر دنبال می‌شد. در همین زمان، آمریکا به شدت در ویتنام گرفتار آمده بود و تلفات و خسارات سنگینی را متحمل می‌گردید. بی‌تردید ماجرای ویتنام و آثار و تبعات نظامی، اقتصادی و سیاسی آن برای دولتمردان آمریکایی، تجربه‌ای بس گرانبها به حساب می‌آمد و چه بسا برمبنای همین تجربه بود که پس از خروج نیروهای نظامی انگلیس از خلیج‌فارس، آنها سیاست جدیدی را برای حفظ موقعیت خویش در این منطقه به کار بستند. «دکترین نیکسون» در چارچوب این سیاست جدید ایالات متحده طرح‌ریزی شد و به اجرا درآمد: «به باور «نیکسون»، اصل اساسی این سیاست آن بود که کشورهای مورد نظر بتوانند در مناطق از پیش تعیین شده، امنیت خویش را حفظ کنند. بدین ترتیب، اصطلاح «صلح در خلال همیاری» به محور استراتژی آمریکا تبدیل می‌شود. کشورهای متحد و دوست آمریکا با فراهم آوردن عوامل انسانی و تأمین هزینه‌ها و ایالات متحده با فراهم آوردن امکانات و وسایل لازم، معادله‌ای برقرار می‌کردند که براساس آن، امنیت منطقه حفظ می‌شد. این مسئله، در کنار فشار شرکت‌های بزرگ تولید کننده تسلیحات و تجهیزات نظامی، نشان دهنده تهاجم اقتصادی در صادرات محصولات نظامی است.» (حمیدرضا ملک‌محمدی، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۱۷۲) به این ترتیب آمریکایی‌ها که درچارچوب سیاست‌های امپریالیستی و سلطه‌جویانه خود، در پی حفظ و تحکیم موقعیت خویش در اقصی نقاط جهان بودند، به جای آن که طبق روش‌های پیشین، خود مستقیماً به این امر مبادرت کنند، این وظیفه را برعهده وابستگان منطقه‌ای خویش نهادند. اتخاذ این سیاست، منافع بی‌شماری برای آمریکا داشت. از این پس کلیه هزینه‌های مالی لازم و نیز تدارک نیرو و تجهیزات، برعهده «ژاندارم‌های وابسته منطقه‌ای» قرار می‌گرفت و در مقابل، آمریکا متعهد می‌شد این کشورها به هر میزان که اسلحه و تجهیزات بخواهند در اختیار آنها قرار دهد. در چارچوب این دکترین بود که شاه به عنوان ژاندارم آمریکا در منطقه برگزیده شد و سیل تسلیحات و تجهیزات و مستشاران نظامی، در قبال تأمین و پرداخت هزینه آنها، راهی ایران گردید. درست پس از آغاز این مرحله است که ناگهان قیمت نفت در جهان رو به افزایش می‌گذارد و پول کافی در اختیار شاه برای تأمین هزینه‌های بسیار سنگین این طرح قرار می‌گیرد.
از آنجا که دکترین نیکسون و پیامدهای آن برای ایران و معادلات قدرت در منطقه خلیج‌فارس، معروف‌تر از آن است که شاه بتواند آن را نادیده بگیرد، به ناگزیر اشاراتی را به آن البته در قالب عبارات و واژه‌های حساب شده دارد، اما همین مقدار نیز می‌تواند برای خوانندگان کتاب بیانگر حقایقی باشد: «پیش از آن که نیکسون به ریاست‌جمهوری برسد، در تهران با هم مذاکرات مفصلی داشتیم، و معلوم شد که درباره بسیاری از اصول ساده ژئوپولتیک با یکدیگر توافق داریم. مثلاً: هر ملتی باید در پی اتحاد با «متحدان طبیعی‌اش» باشد، یعنی کشورهایی که با علائق مشترک و دائمی به آنها وابسته است.» ( پاسخ به تاریخ ، ص۲۸۶)پرواضح است که منظور شاه از «اصول ساده ژئوپولتیک» همان دکترین نیکسون و منظورش از ضرورت «اتحاد با متحدان طبیعی‌اش»، توجیه وابستگی خود به ایالات متحده آمریکاست.
آنچه بیش از همه در این زمینه جای تأسف دارد این که تمامی مخارج و هزینه‌های سنگین بار شده بر ملت ایران، در حقیقت در جهت تأمین منافع کلان آمریکا و پیشبرد سیاست‌های جهانی آن بود. قبل از هر سخن دیگری در توضیح این موضوع باید گفت شاه خود در این کتاب، به این مسئله اعتراف دارد: «ارتش ما در واقع قادر بود در این ناحیه، که برای غرب اهمیت استراتژیک فوق‌العاده‌ای دارد، هرگونه «ناآرامی محلی» را متوقف یا در نطفه خفه کند.» (همان ، ص۲۶۶) به این ترتیب دیگر لازم نبود آمریکا آن‌گونه که برای سرکوب «ناآرامی محلی» در منطقه آسیای جنوب شرقی، وارد ویتنام شده و در آنجا گرفتار آمده بود، در این منطقه نیز وارد عمل شود؛ چرا که شاه وظیفه در نطفه خفه کردن هرگونه « ناآرامی محلی» را عهده‌دار گردیده بود. این احساس وظیفه شاه، طبعاً از وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا نشئت می‌گرفت. مارگ گازیوروسکی در کتاب خویش تحت عنوان «سیاست خارجی آمریکا و شاه»، به بررسی این رابطه پرداخته است و می‌نویسد: «سیاستگذاران ایالات متحد، کودتای ۱۹۵۳ را برای بازگرداندن ثبات سیاسی به کشوری که آن را برای استراتژی جهانی آمریکا در مقابله با اتحاد شوروی حیاتی می‌انگاشتند، ترتیب داده بودند... رابطه دست نشاندگی بین ایران و آمریکا در آغاز بخشی از استراتژی «نگاه نو» حکومت آیزنها‌ور بود. «نگاه نو» که در بررسی شماره ۲/۱۶۲- NSC شورای امنیت ملی در تاریخ نوامبر ۱۹۵۳ مطرح شد تلاشی برای بازیابی ابتکار عمل در رویارویی جهانی با اتحاد شوروی و در عین حال کاهش هزینه‌های دفاعی آمریکا بود... از دیدگاه‌ سیاستگذاران آمریکا، جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه آن را برای دفاع از آن منطقه، برای دفاع مقدم از منطقه مدیترانه، و به عنوان پایگاهی برای حمله‌های هوایی یا زمینی به درون اتحاد شوروی، حیاتی می‌ساخت. منابع نفت ایران و دیگر کشورهای خلیج فارس برای بازسازی اروپای غربی و برای توانایی غرب در دوام آوردن در یک جنگ طولانی، حیاتی بودند. اگر جنگ فراگیری هم در کار نبود، ایران به عنوان پایگاهی برای هدایت عملیات جمع‌آوری اطلاعات علیه شوروی، جاسوسی آن سوی مرز و همچنین، از ۱۹۵۷، مراقبت الکترونیک تجهیزات آزمون موشک شوروی در آسیای مرکزی ارزشمند بود.» (مارک.ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۱، ص۱۶۵-۱۶۴)
بنابراین اگر آمریکا و انگلیس در یک تلاش مشترک، دوباره شاه را پس از کودتای ۲۸ مرداد، به قدرت می‌رسانند و از آن پس با حمایت همه جانبه از او و حتی تدارک دیدن یک سازمان امنیت سرکوبگر به نام «ساواک» درصدد مقابله با هرگونه تهدیدی در قبال وی برمی‌آیند، بدان خاطراست که تنها از طریق یک حاکمیت وابسته و دست نشانده، قادرند اهداف استراتژیک خود را دنبال کنند و در این مسیر، نه تنها متحمل هزینه‌ای نشوند بلکه منافع سرشاری را نیز نصیب خویش سازند.
اینها واقعیت‌های موجود در زمینه سیاست نظامی‌گری شاه و اختصاص بخش اعظم درآمدهای کشور به این امر است، اما عمق فاجعه هنگامی بیشتر عیان می‌گردد که متوجه شویم در آن برهه حتی تصمیم‌گیری‌های کلان درباره خریدهای نظامی ایران برعهده دولت آمریکا بود. عبدالمجید مجیدی - ریاست وقت سازمان برنامه و بودجه- در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که «در مورد خرید وسائل و تجهیزات چه طور؟ آیا در موقعیتی بودید که بررسی کنید؟ می‌گوید: «نه،نه،نه. آنها اصلاً دست ما نبود. تصمیم گرفته می‌شد... چون دولت ایران برای خرید وسائل نظامی قراردادی با دولت آمریکا داشت، [تصمیم‌گیری] با خود وزارت دفاع آمریکا بود. یعنی ترتیبی که با موافقت اعلیحضرت انجام می‌شد این بود که آنها خریدهایی می‌کردند که پرداختش مثلاً ظرف پنج یا ده سال بایست انجام بشود. به هر صورت، قرارهایشان را با آنها می‌گذاشتند. به ما می‌گفتند اثر این در بودجه سال آینده چیست؟ به این جهت ما رقمی که می‌بایست در سال معین در بودجه بگذاریم می‌فهمیدیم چیست. توجه می‌کنید؟ اما این به این معنی نیست که ده تا هواپیما خریدند یا بیست تا هواپیما خریدند. با خودشان بود. به ما می‌گفتند که شما در سال آینده بابت خریدهایی که ما می‌کنیم، قسطی که برای سال آینده در بودجه باید بگذارید، [فلان] مبلغ است که ما این مبلغ را می‌گذاشتیم توی بودجه» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۱، ص۱۴۶) و اگر بر این همه، این سخن عالیخانی را که حاکی از اولویت داشتن بودجه نظامی بر هر امر دیگری- حتی به بهای کاهش بودجه‌های عمرانی- است، بیفزاییم، به نظر می‌رسد به نحو بهتری می‌توانیم درباره ادعاهای شاه در این کتاب قضاوت کنیم: «هرچند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طرحهای تازه برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (خاطرات علینقی عالیخانی، به کوشش غلامرضا افخمی، تهران، نشر آبی، ۱۳۸۲، ص۲۱۲)
اینک می‌توان معنای این فراز از کتاب شاه را بهتر درک کرد: «با وجود کوششهای دائمی و پیگیر، زیربنای کشور (راه‌آهنها، جاده‌ها، بنادر) به قدر کفایت توسعه نیافته بودند. این بدان معنا بود که وارداتی بیش از آنچه تا آن روز از راه دریا و هوا و از طریق ترکیه و روسیه و دیگر کشورهای همسایه انجام می‌گرفت غیر ممکن بود. بندرهای ما را کشتیها عملاً مسدود کرده بودند و هر کشتی می‌بایست شش ماه به انتظار تخلیه بار خود لنگر بیندازد.» (پاسخ به تاریخ ،ص۲۶۷-۲۶۶) به راستی اگر شاه ده‌ها میلیارد دلار از سرمایه‌های کشور را صرف تأمین منافع غرب در منطقه نمی‌کرد و بودجه‌های عمرانی را در پای هزینه‌های نظامی قربانی نمی‌ساخت، امکان توسعه زیرساخت‌های اساسی برای پیشرفت واقعی و همه‌جانبه کشور فراهم نمی‌آمد؟ متأسفانه محمدرضا با از دست دادن فرصت‌های طلایی برای انجام اقدامات اساسی در کشور، تنها در جهت انجام وظایفی که در چارچوب وابستگی به آمریکا برای او در نظر گرفته شده بود، گام برداشت و این البته مسئله‌ای نبود که از چشم ملت پنهان بماند. در حقیقت آنچه به نارضایتی‌های مردم دامن می‌زد، کمبودها و سختی‌های ناشی از معضلات اقتصادی نبود، چه بسا اگر مردم اقدامات شاه را در عرصه نظامی واقعاً در جهت تأمین امنیت ملی ایران تشخیص می‌دادند، با عوارض اقتصادی آن نیز به نوعی کنار می‌آمدند. اما آنچه ملت را سخت می‌آزرد و برایشان غیرقابل تحمل بود، صرف سرمایه‌های هنگفت کشور در چارچوب وابستگی به آمریکا و در جهت تأمین منافع کاخ سفید بود. در کنار این مسئله، برقراری قانون کاپیتولاسیون و حضور ده‌ها هزار مستشار نظامی آمریکایی به همراه اعضای خانواده‌شان، گذشته از صرف هزینه کلان برای آنها، عزت و شرافت جامعه ایرانی را نیز لکه‌دار ساخته بود. این قضیه به حدی شرم‌آور و ننگین بود که حتی شاه نیز ترجیح داده است بدون کمترین اشاره‌ای، با سکوت و سرافکندگی از کنار آن رد شود. ولی آیا این مسئله از حافظه تاریخی ملت ایران پاک خواهد شد؟
(پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران ، نقد کتاب پاسخ به تاریخ ، dowran.ir/show.php?id=۱۲۱۱۶۹۴۵۱)
گرچه امروز وجود پاره ای مشکلات اقتصادی و معیشتی در کشور قابل انکار نیست ، اما سطح عمومی رفاه در کشور نسبت به پیش از انقلاب اسلامی به مراتب بهتر است و مردم از امکانات و شرایط بسیار بهتری نسبت به آن دوره برخوردار هستند . بهتر است برای اطلاع بیشتر از برزگترهای منصفی که آن زمان و شرایط را درک کرده اند در این زمینه سؤال شود . البته این به معنای مطلوب دانستن وضعیت کنونی کشور نبوده و با توجه به ظرفیت های کشور ، مردم باید از رفاه بیشتری برخوردار باشند ، اما نباید به گونه ای فضای کشور را تیره و تاریک نشان داد که گویا این وضعیت غالب کشور است و پیشرفت ها و اقدامات ارزشمند انجام شده در کشور را نادیده گرفت .
پیش از انقلاب اسلامی چند روستا و منطقه محروم کشور از نعمت آب آشامیدنی ، برق ، گاز ، تلفن ، راههای ارتباطی ، آموزش و تحصیلات ، بهداشت و... بهره مند بودند و امروز به برکت جمهوری اسلامی اقدامات بسیار ارزشمندی در این زمینه انجام شده است که به هیچ وجه قابل مقایسه با پیش از آن نیست .
امروز کشور ما از خیل عظیمی از جوانان متخصص در زمینه های مختلف برخوردار است که در زمینه های مختلف پزشکی ، نانو ، هوا فضا ، الکترونیک ، هسته ای و نظامی کشورمان را در میان چندین کشور برتر جهان قرار داده اند ، اگر روزی افتخار کشور ما این بود که حافظ منافع آمریکا در منطقه است و با هزینه مردم ، منافع این کشور را تأمین می کرد ، اما امروز به برکت نظام جمهوری اسلامی در حال فتح قله های پیشرفت در عرصه های مختلف است و آنگاه ارزش این پیشرفت ها بیشتر مشخص می شود که توجه داشته باشیم که همه این پیشرفت ها با وجود همه دشمنیها ، جنگ ، تحریم ها ، تبلیغات منفی های گسترده نظام سلطه صورت گرفته است .
امروز گرچه در کشور مواد مخدر و اعتیاد وجود دارد ، اما تلاش کشور برای مقابله با آن و درمان مبتلایان به آن است و این بسیار متفاوت است با رژیم گذشته که سران رژیم و به طور خاص اشرف به طور رسمی و سازمان یافته در این زمینه فعالیت داشتند .
۴.ما منکر برخی کاستیها و بروز برخی ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی در زمینه فرهنگی نیستیم ، اما نباید با نگاهی غیر واقعی و غیرمنصفانه با بزرگ نمایی و سیاه نمایی ، این آسیب ها را به مجموعه کشور سرایت داد .
۵.پای برهنه به دنبال ضریح و درب های مقدس کربلا دویدن نشان از دلدادگی و ارادت مردم به مظهر آزادگی و ایثار و از خود گذشتی و ارزش های اسلامی است . دویدن پای ارزش ها برای این ملت بسیار ارزشمند تر است که به دنبال خواست قدرتهای بزرگ بدود که بلکه نگاهی به او کنند. ملت ما پای برهنه به دنبال ارزش های خود می دود و برای آنان سینه چاک می کند تا برای ناچار نشود برای مزدوری قدرتهای بزرگ سینه چاک کند . ملت ایران برای ارزش ها سینه چاک می کند تا نشان دهد که در برابر همه قدرتهای بزرگ برای احیای ارزش ها و دفاع از آنها سینه سپر می کند . همانگونه که امروز در برابر زیاده خواهیهای قدرتهای استکباری در منطقه برای تضعیف محور مقاومت ، ایستاده است و آنان را در رسیدن به اهداف خویش ناکام گذاشته است .
۶. ممکن است قرآن آنگونه که بایسته و شایسته است در زندگی ما ، حضور نداشته باشد و در برخورد با قرآن کریم و استفاده از آموزه های آن شاهدکوتاهیهای باشیم ، اما از یکسو نباید از کنار انتشار کتاب های فراوان در راستای ترویج فرهنگ قرآن و معارف دین در کشور و تنظیم کتابهای قرآن همراه با مفاهیم برای نسل جوان و برگزاری جلسات متعدد تفسیر و مفاهیم قرآن در نقاط مختلف کشور گذشت ، ضمن اینکه نظام تلاش می کند تا با استفاده از تعالیم و آموزه های قرآنی جامعه را به سمت فرهنگ اسلامی سوق دهد گرچه هنوز تا تحقق نظامی مطلوب و کاملاً اسلامی فاصله وجود دارد . همانگونه که حضرت امام فرمودند: « اینجانب هیچگاه نگفته و نمی گویم که امروز در این جمهوری به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل می شود و اشخاصی از روی جهالت و عقده و بی انضباطی بر خلاف مقررات اسلام عمل نمی کنند ، لکن عرض می کنیم که قوه مقننه و قضائیه و اجرائیه با زحمات جان فرسا کوشش در اسلامی کرد این کشور می کنند و ملت ده ها میلیونی نیز طرفدار و مددکار آنان هستند.» (وصیت نامه الیه – سیاسی امام خمینی (ره) ، قم:دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ،۱۳۸۰،ص۲۲)
مقام معظم رهبری نیز فرمودند: « ما همیشه می گوییم، بارها گفتیم که ما نتوانستیم خواسته‌هاى اسلام را به‌طور کامل تحقّق ببخشیم، این قطعى است؛ امّا ما راه زیادى در این زمینه طى کردیم. ما نتوانستیم عدالت اجتماعى را به‌طور کامل در این کشور به‌وجود بیاوریم امّا خیلى از راه را جلو آمدیم. نباید اینها ندیده گرفته بشود. یک‌روزى همه‌ ثروت این کشور صرف تعدادى خانواده‌هاى اشرافى [مى‌شد] و احیاناً سرریز آن به چند شهر بزرگ می رسید؛ امروز اقصى‌ نقاط کشور برخوردار از خیرات این کشورند. این حرکت عظیم، حرکت به سمت عدالت اجتماعى، حرکت به سمت اخلاق اسلامى ‌[وجود دارد]. حالا می شنویم گاهى اوقات راجع به اخلاق حرف زده می شود، انتقاد می کنند؛ بله؛ با آن اخلاق اسلامى مطلوب، امروز ما فاصله داریم، در این شکّى نیست؛ امّا ما خیلى پیش رفتیم، راه زیادى را ملّت ایران طى کردند، اینها را ندیده نگیرند... بله، البتّه راه طولانى‌اى در پیش داریم؛ ما به آرمانهایمان هنوز نرسیده‌ایم؛ آرمانهاى اسلامى خیلى بالاتر از این حرفها است.» (بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز قیام نوزدهم دی ، ۱۷/۱۰/۹۳).
خوشا به سعادت ملت ما که در راه عزت و کرامت خویش گام برداشته است و این راهی است که سعادت مادی و معنوی ما را به همراه خواهد داشت .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی