در آرزوی تو هستم همیشه نورانی
اسیر زلف تو هستم، نگفته می دانی
تو از قبیله فریادهای خاموشی
زبانه می کشی از سینه های طوفانی
يک شعر عاشقانه سرودم براي تو
چه شعر ها که من نسرودم براي تو
بغضم غروب جمعه شکست از هجوم غم
وقتي که فکر قافيه بودم براي تو
وكسي گفت چنين گفت كسي مي ايد
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي ايد
ما يقين داريم ان سوي افق مردي هست
مرد اگر هست بدانيد كه ناوردي هست
ترسم آن خیره که بر شیعه ی او می خندد
در سر کار تشیع کند آخر جان را
ماه کنعانی من !مسند مصر آن تو شد
وقت آنست که بدرود کنی زندان را
آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی
من که جز عشق تو آغازی و پایانی ندارم
سر نهم در کوی عشقت، جان دهم در راه عشقت
من چه گویم؟ من به جز عشقت سر و جانی ندارم
نظرات شما عزیزان: