حضرت آقا در الهی نامه می فرماید:«الهی تا حالا فکر می کردم فقط توئی که لا تأخُذُهُ سِنَةُ وَّ لا نُوم که نه پینگی و چرتت می آید و نه خوابت می برد».. در شرح این آیه می فرماید نشستن انسان خواب است نه دراز کشیدن. مثلِ به پای منبر نشستن بعضِ آقایان، بله این خواب است وگرنه دراز کشیدن خوابِ جسم است خوابِ حیوانات نیز همینطور نشسته است و عجیبتر که بعضی پرندگان با یک پا آویزان بر شاخۀ درختی می خوابند! او چه جور حواسش است که خود را در آن حال نگه دارد که ان شاء الله در سرنوشت حیوانات بخوانید، در موردِ زندگیِ حیوانات مطالعه بفرمائید چون زندگیِ انسان خیلی با حیوانات شبیه است! بیخود نبود جنابِ شیخ بهائی، نفسِ انسان را به موش و عقل را به گربه شبیه کرده است و بعد یک کتاب نوشته در داستانِ موش و گربه. موش، بازی های نفس است و گربه، کسی است که می خواهد جلوی بازی ها را بگیرد و او را بدَرَد و بخورد و او چه بازی هایی در می آورد و کتاب موش و گربۀ جنابِ شیخ بهایی برای مطالعۀ جوانان خیلی خوب است.
وقتی دیدِ توحیدی آمد باید مطلقاً بدبینی برداشته شود. هر کسی خدا را دوست دارد معلوم های خدا را هم دوست دارد. غرض این است که آنها خدایشان یک طورِ دیگر است. منبر آقایانِ علما هم به مردم درس می دهد و هم آنها را می خواباند؛ چون زیرِ منبر که نمی شود متکّا و تشک آورد و همانطور پشت به دیوار داده می تواند بخوابد. اگر سر را به طرفِ جلو بدهد آنرا عرب می گوید «سنة» و اگر سر را به طرفِ پشت و عقب برود این را می گوید «نوم». لذا به خدا می گوئیم «لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوم»، این تشبیه معقول به محسوس است. به خدا عرض می کنیم که تو اینطوری نیستی. آقا می فرماید که تا حالا اینجوری فرض می کردم که تنها یک حقیقت در عالم هستی است که نه خواب دارد و نه چرت؛ امّا حالا می دانم که در عالمِ هستی هیچ موجودی نه سنة دارد و نه نوم. همه بیدارند، همه چشم دارند، یکپارچه نظامِ هستی بیدارست و شعورست و علمست و همه آگاهند و می بینند و یک لحظه غفلت در کلماتِ وجودیِ عالَم نیست.
هر کسی خدا را دوست دارد مظاهر خدا را دوست دارد؛ موجوداتِ نظامِ هستی را دوست دارد حقایقِ عالم را دوست دارد. اینها به قلمِ حقّست. هر کسی جنابعالی را دوست دارد نوشتۀ شما را هم دوست دارد. عالَم، نوشتۀ خداست، مکتوبِ حق است، کتابِ تکوین حق است، تمامِ حیوانات و تمامِ موجودات سطور و خطوطِ کتابِ تکوینی حقّند.
بزرگواری می گفت: «من هر موقع که چیز های پس مانده داشتم پیش سگ می انداختم بعد گوشم شنوا شد که این بنده خدا هم حرف دارد و به من گفت که من این همه زحمت می کشم چرا با غذای پس مانده به من بی احترامی می کنی؟!!».
یک صحابه می گوید ما با جنابِ رسول الله از مکّه بیرون رفتیم. هیچ سنگی، چوبی، کلوخی و درختی، هیچ ندیدیم جز اینکه به استقبال پیامبر می آمدند و می گفتند: «اَلسَّلامَ عَلَیکَ یا رَسُولُ الله». جنابِ محقّق میرداماد این احادیث را معنی کرد فرمود: « پیامبر معجزه نکرد که سنگریزه ها گویا شوند بلکه تصرّف در گوشِ اصحاب کرد که آنان گوشِ شنوا پیدا کردند».
یک وقت به خدا می گوئیم که تنها تو هستی که بیداری، بعد که چشممان باز بشود می فهمیم که تمامِ عالم در بیداری هستند و کیست که در خواب باشد؟ همه بیدارند. پس محقق میرداماد می فرماید: آن بندگانی که گوشِ شنوا نداشته اند گوششان را حضرتِ خاتم شنوا کرده است.
چقدر باید دستگاه بسازیم تا بفرض بگوید در این منطقه چند روز بعد یک زلزله چند ریشتری می آید، اما برای حیوانات چه کسی دستگاهِ زلزله سنج درست کرده است؟ در روایات آمده و ما خودمان هم به چشم دیدیم که در ماه رمضانِ امسال شغال ها و سگ ها و مرغ ها در لانه ها در اثر زلزله داد و فریادشان بلند است. تازه بروید از چوپانان بزرگوار بشنوید چه چیز از سگ ها و برّه ها می گویند. ما هستیم که باید گوش و چشممان باز شود وگرنه همه بیدارند و مشغولِ کارند.
پس غرض از دروس معرفتِ نفس، نفس به معنی اعم است. چون در قوسِ صعود، نفسِ انسان اولین پله ای که طی می کند نفسِ نباتی است. اولین حالتی که داشته اید جماد بود (نطفه)؛ باید قدر تمامِ جمادات را بدانید. چرا؟ برای اینکه خودمان روزی جماد بودیم. آفتاب، ماه، ستاره ها و... و این همه جمادات زحمت می کشند تا این آب و نان و غذا درست شود برود در شکم پدر و مادر و نطفه تحقّق پیدا کند. پس باید قدر بدانیم. بعد جلوتر آمدی نفسِ نباتی و بعد نفسِ حیوانی پیدا می کنی قویتر شده ای که الحمدلله حالا هستی نفسِ انسانی پیدا می کنی و نفسِ انسانی هم مراتب دارد و مراتبش بی نهایت است. هر چه بروی تمام شدنی نیست که انشاء الله تا درس 100 که بخوانیم، تقریباً این مقدار حرفی که زدیم حل شود (این مربوط به آینده است).
حال می پردازیم به دروسِ معرفت نفس، حال از جنابعالی می پرسند که این نفس چیست؟ می توانی بفرمائی که هم نفسِ نباتی را شامل می شود و هم نفسِ حیوانی و انسانی را. منتها چون نفسِ انسان شریفترین نفوس است و بالاترینِ جانهاست؛ حالا به این جهت می فرمائید ما می خواهیم دنبالِ معرفتِ نفسِ انسان برویم، چون معرفتِ نفسِ انسانی شریف و مهم است. لذا می فرماید: معرفتِ نفسِ انسانی قطب قاطبۀ معارف ذوقیه؛ تمام این کلمات همه جزء بحث های آینده است. هرگونه شناختی که در بخشهای معارفِ ذوقیه حاصل می شود (معارف ذوقیه، مسائل عرفانی است اعم از عرفانِ نظری و عرفانِ عملی) و تمامِ عرفان دورِ معرفتِ نفس می گردد و هر مسئله ای که در عرفان دارید همچون کتاب هایی مانندِ تمهیدالقواعد، شرح فصوص قیصری، فتوحات ابنِ عربی، مصباح الانس و کتابهای خودِ آقا، دروس معرفت نفس، اتحاد عاقل و معقول و نصوص الحکم و ... ، به دورِ نفسِ انسان می گردد.
کتاب های حضرت استاد علامه به غیر از کتاب های تخصصی مثلِ ریاضی و نجوم و... ، همه به دورِ نفسِ ناطقۀ انسان می گردند. آقا با انسان کار دارند، با جان کار دارند، امکان ندارد که آقا جلسه ای داشته باشند و صحبتی داشته باشند و افرادِ جلسه را بطرفِ نفس نبرند؛ نوعاً در این وادی ها دور می زنند که حقیقتِ نظام هستی دورِ همین نفس ناطقۀ انسان می چرخد و می فرمایند: تمام نظامِ عالم و همۀ معارف ذوقیه (عرفانِ نظری و عرفانِ عملی) دورِ جنابِ انسان می گردند. معرفتِ نفس (شناختِ نفسِ انسانی)، قطبِ قاطبۀ (قاطبه یعنی همه) معارف ذوقیه ( عرفانِ نظری و عملی) است. همه به دورِ نفسِ انسان می گردند؛ سوال می کند که خدا را چطور بشناسیم، عالم را چطور بشناسیم؟ وحی و نبوت و رسالت و معاد و اصول عقاید و نماز و روزه و همه امور یعنی چه؟ تنها عرضی که در طی این جلسات و این سال ها، بارها به عرض رساندم و حرفی که از آقا نقل کردیم این است که حرف، فقط یکی است و آن «هُو الأولُ و الآخِرُ وَ الظاهرُ وَ الباطن» است و غیر از این هم نداریم عزیز من! همانطور که آیه سوم سوره الحدید فرمود که خداوند، هم اول است و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن، تنها عرضی هم که با جنابعالی داریم این است که خداشناسی، معاد شناسی، نبوت شناسی، وحی و رسالت، تنزل قرآن و تمام قرآن از اول تا آخر قرآن از باء بسم الله تا آن سین آخرِ قرآن (سورۀ ناس) همه پیرامون همین مطلب اند. لطیفه ای هم که آقا فرمودند: «اول ب و آخر س یعنی بس». همین اولین کلمۀ قرآن (بسم الله الرحمن الرحیم) هم می گوید «بس»، اول تا آخر قرآن را هم که خواندی باز می گوید «بس». همین بس است برای تو. بعد در تفسیر «س» می گویند که مربوط به انسان کامل است یعنی مربوط به نفسِ ناطقه انسانی است. «یس» خطاب می کنی؛ یاسین! این سین کیست؟ نفسِ ناطقۀ جنابعالی است. خودت خود را خطاب می فرمایی « ای من» و خودت را داد بکش و با خودت حرف بزن، «یاسین»! حالا که خودت را صدا زده ای؛ «وَالقُرانِ الحَکیم» خودت قرآنی، متنِ وجودیِ تو قرآنِ تو هست، سرائر وجودیِ تو قرآن تو هست و خودت خود را بَسی. این قرآن کتبی که شرحِ تو هست برای تو بس است، این نظامِ هستی هم که شرحِ تکوینی تو هست برای تو بس است، مگر چند تا کتاب می خواهید؟ به تمامِ شما یک کتاب داده اند؛ کتابی که متنِ آن، جانِ شماست که به آن نفسِ انسانی میگوئیم. برای اینکه آن کتاب را برای شما باز کنند و شرح دهند، یک کتاب هم به صورت نوشته آورده اند بنامِ قرآن. یک کتاب شهودی آورده اند که تا چشم باز کردی ببینی، تا گوشتان شنوا شد ایشان را بشنود، تا بینی بخواهد ببوید از این کتاب ببوید، تا دهان بخواهد بچشد از این کتاب بچشد، تا لامسه تان بخواهد لمس کند از این کتاب لمس کند. شما در شبانه روز، چه چیزی را می بینی؟ چه چیزی لمس می کنی؟ چه چیزی می بویی؟ نظامِ تکوین را. نظامِ این عالم را هم آورده اند که هر چه خواستی در خود پیدا کنی در این عالم پیدا کنی؛ عالمَ، زمینی دارد تو هم زمینی داری، عالم، آسمان دارد تو هم آسمان داری،عالم، مَلَکی دارد تو هم مَلَکی داری، عالم، مادّه ای دارد تو هم مادّه ای داری، عالم، عالم مثال دارد تو هم مثال داری، عالم، عالمِ عقل دارد تو هم عقل داری، عالم، بدن دارد تو هم بدنی داری عالم، ظاهری دارد تو هم ظاهری داری، عالم، باطن دارد تو هم باطن داری. هر چه بخواهی بنگری شرحِ وجودیِ تو هستند. همه با تو کار دارند و می گویند ما فقط دنبال تو هستیم و خودشان را تسلیم کردند. جنابعالی هم که همه را مسخر قرار دادی. قرآن هم از اوّل تا آخر می گوید من فقط دنبالِ تو می گردم. قرآن بر حیوانات نازل نشده است. خودِ قرآن می فرماید:«اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلیَ السِّمواتِ وَالاَرضِ وَالجِبالَ فَأَبینَ اَن یِّحمِلنَها»؛ ما این قرآن را خواستیم به آسمان ها بدهیم گفتند ما کوچکتر از آن هستیم که این قرآن شرحِ وجودی ما باشد، حیف است، زیرا قرآن بالاتر از این حرفهاست؛ ابا کردند نه اینکه نخواسته باشند؛ بلکه گفتند ما آن شأنیت را نداریم آن توان را نداریم که این کتابِ شریف شرحِ وجودیِ ما باشد. به زمین دادیم زمین هم گفت من کوچکتر از آن هستم که بتوانم این کتاب را پذیرا باشم. به کوهها دادیم اینها همه گفته اند ما کوچکتر از آن هستیم. پس به چه کسی بدهیم؟ اینها همه گفتند به کسی بدهید که کوه اسیر دستش هست. ماشاء الله مهندس می شود، تمامِ این کوه ها از دستش گرفتارند، تازه الان امریکایی ها می گویند یک بمب درست کردند که اگر یک لحظه اجازه بدهند کل زمین را منفجر می کنیم.چقدر این بیچاره ها باید نازِ من و شما را بکشند که ما اینها را بیچاره نکنیم. بعد می فرماید: این قرآن را برای کسی بفرستید که منِ زمین اسیرِ دستِ ایشان هستم، تمامِ کوهها همه گرفتار دست ایشان هستند، تمام حیوانات دریایی می گویند ما بیچاره انسانیم و آسمانها هم که فتح شدۀ دستِ انسان هست و تمام ملائکة الله گفتند که ما بیچاره دست این آقا شدیم و چون خداوند دید در تمام این موجودات بغیر از انسان، ملائکه از همه بالاترند، در قرآن سجده اینها را نام برده و الّا زمین سجده کرد آسمان هم سجده کرد تمامِ حیوانات به انسان سجده کردند تمام دریایی ها و خشکی ها، زمینی ها و آسمانی ها و تمامِ نظامِ هستی، همه در سجده در مقابلِ آدمند، فقط یک جنابِ شیطان سجده نکرد که الان خیلی با ایشان سروکار نداریم و نداشته باشیم و حرف از شیطان نزنید که حرف از شیطان زدن خودش هم شیطانی است تا برسیم به اینکه عجب! ایشان هم که بیرون از ما نبود و با ما دعوائی هم نداشت مثل اینکه خودمان با خود جنگ داشتیم و خیال کردیم از بیرون است، ایشان هم که مخالفِ ما نیست! بعد همه گفتند آقا این قرآن را بدهید به جنابِ انسان یعنی به کسی بدهید که با این کتاب بتواند بر تمامِ ما مسلّط شود و نظام عالم را پیش ببرد. لذا به دست جنابعالی داده اند، تمامِ عرفان، همه تو هستی؛ تمامِ معارف ذوقیه همه خودت هستی؛ چطور بفهمم خدا هست؟ خودت را بفهم. می خواهی وحی و نبوت و رسالت را بفهمم یعنی چه؟ ما به آقایان گفتیم آقا جان ما همان فرمایشاتِ حضرت آقا را پیاده می کنیم. مگر ایشان نفرمودند که آقا من از دینِ تقلیدی می خواهم بیرون بیایم و درآمدم و دوباره دین پذیرفتم چقدر در صحبتهایشان فرمودند: بنده از دینِ تقلیدی درآمدم، پدر گفته و جدمان می گوید و آخوند سرِ محل می گوید اینها نخیر، ما بیائیم بینیم تحقیقاً دین یعنی چه؟ بله رفتیم پیش این آقایون، این بزرگان عمامه بسرها و از دین درآمدیم و دوباره دین را پذیرفتیم، یعنی از دینِ عوامی درآمدم و به دینِ علمِ، یقین و حقیقت رفته ام. مثل مرحوم جنابِ علامۀ آقا میرزا احمد آشتیانی که آقا از ایشان نقل فرمودند چقدر زیبا: یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. این کتاب داستان بچه ها که الان می خواهید برای فرزندتان قصه بگوئی اینطور شروع می کنی. حضرت علامه آقا میرزا احمد آشتیانی اینطور تفسیر کرد یکی بود یکی نبود، غیر خدای صمدی هیچ خدای عددی نبود.
این همان فرمایش آقا می شود که من از دین بدرآمدم و دوباره دین پذیرفتم. مگر اکثریتِ مردم چه جوری خدا قائلند؟ یک خدای عددی که زمین هم باشد، آسمان هم باشد، ما هم باشیم هر جوری که دلمان خواست هم بکنیم، آسمان و زمین هم همینطوری هستند و یک خدای جدا هم هست. این باران آمد و سیراب شدم، این غذا سیرم کرده، آن دکتر مرا شفا داده این دارو را خوردم خوب شدم و...، آن خدایی که می فرمایید هست کجاها هست؟ اینجاها! یعنی دارو را می خورم خدا را می خورم؟ آب را می خورم خدا داخل آب است که سیرابم می کند؟ بعد می فرماید نه آقا اینطور که نگفتیم یعنی خدا اینها را آفرید و ما از اینها استفاده می کنیم. خدا آفرید، یعنی چه؟ پشتِ هم سؤال پیش می آید. بالاخره مردم برایتان یک خدا درست می کنند معلوم نیست پشت آسمان ها کجا می شود پیدایش کرد!! این را می گویند خدای عددی!زمین یکی، آسمان یکی، من و شما دو، آفتاب سه، آن چهار، آن پنج ، آن ده ، صد، میلیارد، فلان، یک میلیارد و یکمین، آن آخرین مثلاً خدا.
بله ایشان می فرماید: یکی بود یکی نبود یعنی آن یکی خدای عددی اصلاً نبود. یکی بود کدام است؟ آن یکی خدای صمدی بود، صمد یعنی چه که می فرمائی الله الصًّمَد؟ تازه ابتدای حرف است خیلی کار داریم. حالا خدا را می خواهی بشناسی خودت را می خواهی بشناسی؟ تو کی هستی، من کیستم؟ تمامِ عرفان دورِ همین یک کلمه می گردد تا همین یک کلمه درست شود. و چون همۀ مطالب عرفان، ذوقیه است و با شهود با چشیدن و با دل و اینها کار دارد لذا به معارفِ ذوقیه تعبیر فرمود و چون عرفان با فکر نه اینکه مخالف باشد، بلکه فکر را مقدمه برای شهود می داند. خلاف هم نیست، فکر باید باشد که بدونِ فکر نمی شود؛ بعد راهِ دل پیش می آید. راهِ دل نزدیکترین راه است و سخت ترین راه، آه آه، هزار هزار می افتند و خیلی تک تک می رسند. نوعاً وسط راه ها بیچاره ها دچار حوادث می شوند گرفتاری ها پیش می آید و کارهایی می کنند و فرمایشاتی می فرمایند.
حالا الان بحثِ مخالفِ کسی و موافقِ کسی نیست؛ گرفتاری ما الان این است که به خودمان و درد خودمان برسیم و با خودمان حرف داریم، خودمان بیچارگی داریم. حالا چکار داریم بندگان خدا هستند فرمایشاتی هم دارند.
حضرت آقا گاه به مطایبه می فرمایند: «در این باب هم انگور هست و هم غوره، هم مشتی کلثوم هست هم فاطمه کوره» هر دو تاست و هر دو تا هم باید باشند نمی شود برداشت که نظامِ هستی یعنی این؛ باید همه باشند، اما همه هم در مسیر هستند همه به دنبال او می گردند آن ناپیدای پیدا و آن پیدای ناپیدا بیچاره کرده ما را، که به دنبالِ او می گردیم، می گوید آقا تا گشتی مرا پیدا نمی کنی. وقتی نمی گردی می بینی که داری، وقتی که نمی گردی و نخواهی که بگردی می بینی که نداری، وقتی که نمی گردی و می خواهی که بگردی می بینی که باز نداری، بله چه عجیب، نه داخلِ این آب خداست! و نه از خدا جداست. نه داخلِ این زمین و آسمان و این چوب بگردیم خدا هست و نه بگوئی اینها از خدا جداست که یک دردِ بی درمان است اما این درد، خیلی شیرین است. حضرت آقا می فرماید: الهی آن که درد ندارد انسان نیست. باید این درد پیش بیاید، باید این درد گُل کند که آدم را به طرفِ درمان می برد انشاء الله.
پس از عبارتِ مذکور معلوم می شود که در آینده راجع به نفس؛ راجع به نفسِ انسانی؛ راجع به معارف ذوقیه باید بحث کنیم، راجع به ذوق، چشیدن، یافتن، به شهود و رسیدن، یعنی چه؟ اینها را بایدبخوانیم انشاء الله.
«و محورِ جمیع مسائل عقلیه و نقلیه است».
آنچه را در فلسفه (عقلیه) و آنچه را در علم کلام در عرفانِ نظری؛ که عرفانِ نظری هم خودش یکنوع عقل است، عقلِ خالص نه عقل مشوب. حکمت متعالیه فلسفه، عقل خالص است، فلسفه مشاءش، عقل مشوب است، علمِ کلام عقلِ مشوب است. اینها همه خوب اند اما طریق و راه اند، باید باشند. علمِ کلام باید باشد تا آدم برود بطرف فلسفه و از فلسفه مشّاء به فلسفۀ اشراق برود و از فلسفۀ اشراق و مشّاء به طرفِ حکمتِ متعالیۀ جنابِ صدرالمتألهین برود و از فلسفۀ ملاصدرا به دامانِ عرفان برود. اینها همه علوم عقلیه هستند. محورِ تمامِ این علوم چیست؟ همه دنبالِ نفسِ من و شما هستند.
منظور از نقل هم آنچه از دهانِ انبیاء نقل شده، احادیث انبیاء، احادیث ائمه، قرآن کریم همه جزو علمِ نقلی هستند (چون قرآن کریم از پیغمبر و از طرف خداوند متعال نقل شده است) و تمام گفتارِ علما و تمام علوم، همه دورِ آدم می گردند که من و شما را به جایی برسانند. چقدر هم ناز ما را می کشند. حضرت آقا شبانه روز دارد کتاب می نویسد. آقا چرا اینهمه کتاب می نویسی؟ می نویسم بلکه چهار نفری بخوانند و آدم شوند. کتاب برای طاقچه و کتابخانه و کامپیوتر ننوشته اند کتاب نوشتند که کتاب خوان کتاب بخواند و آدم شود والّا کتاب برای چه بنویسند؟ تمامِ دانشمندان همه دارند تحقیقات می کنند که می خواهند سرنوشت بشر را در زندگی تعیین کنند از زندگی او از ظاهر او از باطن او همه دنبالِ انسان هستند.
«و معرفتِ نفس اساس همه خیرات و سعادات است».
همه سعادت ها زیرِ سرِ معرفت نفس است. هر چه از خودمان دور شدیم بی سعادتیم هر چه بخودمان نزدیک شده ایم با سعادتیم، ببین با خودت هستی یا نه؟ به تعبیر جناب میر سیّد شریف که داشت از دنیا می رفت، فرزند بزرگوارش در آخرین لحظه به پدرش عرض کرد آقا پندم کن و این پدرِ فهمیده، پدرِ عاقل فرمود « بابا خودت را باش» ببین داری چکار می کنی این چه کرد آن چه کرد و آن یکی چه می کند را از خودتان دور کنید عزیزانِ من! اوّل خودتان را مقدّم بدارید؛ می خواهی به یک آقا بگوئی نماز بخوان خودت را ببین؛ خودت می خوانی؟! اگر می خوانی در حالی که می خوانی به او بگو بخوان. می خواهی به یک نفر بگویی فلان کار بد را نکن اوّل به خودت بگو جنابعالی دیگر از این کارها نمی کنی دیگر تمام شده؟ بسیار خوب اگر نمی کنی به ایشان هم بگو وَاِلّا سخت است، وَاِلّا گرفتاری دارد؛ اول خودتان را باشید سعادتِ خودتان را می خواهید خودتان را بپایید.
و به بیان مولا امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: این علم بهترین علم و پرمنفعت ترین علم است. «مَعرِفَةٌ النَّفس اَنفَعُ المَعارِف» نافع ترین علم این است خودت را بشناس؛ خود را بخواه؛ آقا،سنگ شناس شویم و خودشناس نشویم، این بد نیست؟ معدن شناس بشویم و خودشناس نشویم، این خوب است؟ حیوانات را بشناسیم و خود را نشناسیم این خوب است؟ اجازه می فرمایید که از جنابعالی استدعا بکنم که این جلسه را جلسۀ خصوصیِ خودمان بگیریم و استدعا کنم حرفها را پیشِ همگان نزنیم، چون جا انداختن حرف مشکل است. جا انداختن حرف مشکل هست؛ پس اجازه بدهید عرض کنم ما فعلاً از شما عالم شناسی، وحی و نبوّت شناسی، رسالت و امامت و خلافت را نمی خواهیم؛ تنها یک چیز از شما استدعا کنیم: جنابعالی خودت را بشناس. یک نفرمان درست شود بس است. «مَن اَحیاء نَفسًا فَکانَّما أَحیی النّاسَ جَمیعًا» اگر یک نفرمان زنده شود، آقا شود، انسان شود، به کمال برسد، بس است. این به آن معنی نیست که دیگران نه، این به آن معنی نیست که نظامِ هستی نه. و بعد می بینی عجب! تو خودت همه هستی، تو خودت عالمی:
هر آنکس زحکمت برد توشه ای جهانی است بنشسته در گوشه ای
این حکمت را تفسیر فرموده اند به معرفة النفس. حکمت یعنی چه؟ که هر کس توشه ای از آن ببرد بسانِ جهانی است بنشسته در گوشه ای؟ فرمودند الحکمهُ معرفهُ الإنسانِ نفسه؛ همان است که انسانی می شوی که هستی، اما بالاتر می روی و به کمالات بیشتر می رسی و اینهم به این معنا نیست که بگوئیم دیگران نه! مبادا به مردم بگوید: آقا ما معرفتِ نفس می رویم! این نفس گولت نزند!
به شیطان گفتند که فلان آقا دارد بر علیهِ تو کتاب می نویسد دیگر بیچاره شدی. گفت عیب ندارد من آن کتاب را خودم به ایشان گفتم بنویسند. مبادا بگوئیم داریم معرفتِ نفس می خوانیم بعد از یکسال دو سال پنج سال سر بلند کنیم که هیچ نبود، خیلی تلطیف می خواهد، خیلی باید آدم خودش را تخلیه کنی که چه می خواهی و چه مقصودی در پیش داری و چه هدف داری؟ هدف تنها خودتی. ببین به دنبالِ چه هستی؟ اگر دیدی داری بالا می روی معلوم هست بدنبالِ خودتی، اگر دیدی داری سقوط می کنی معلوم است هنوز به طرفِ خودت راه نیفتادی؛ خودت را بشناس! از این یک وظیفه بیشتر از شما نمی خواهیم. آقای من فعلاً همان نماز و روزۀ متعارف خود را بخوانید از شما نمازِ شب هم نمی خواهیم. خواندید ممنونِ شما نخواندی ممنونِ شما.
یک وقتی الهی نامۀ آقا را بخوانی: « الهی از نخواندنِ نماز رسوا و از خواندنِ آن رسواتر». در الهی نامه ای که دستِ عموم است بر عکس نوشته چون دستِ عموم می افتد و کار دستمان می دهد. لذا لطیفه اش همین است که گفتیم جنابِ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید « همه از گناه توبه می کنند من از عبادت توبه می کنم». این چه نمازی بود خواندم؟ آخر این چه اوّلی بود چه آخری؟ چه عبادتی بود که نه اوّل داشت نه آخر داشت؟ «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم» فلانی اینجوری حرف زد، الان نماز را تمام کنم پدرش را در می آورم.!! و «اَلحَمدُ لِلهِ رَبَّ العالَمین» فلانی بار را به من گران فروخته می روم دنبالش!! و «مالِکِ یَومِ الدّین» آنجا آن رفیق به من سلام نکرد حسابش را می رسم!! «ایّاکَ نَعبُدُ» قربانِ جانِ نفس که دارد آنجا کار می کند حرفهایش را هم می زند یک وقتی به انتهای نماز رسیده و راه افتاده. کجا می روی؟ باید بروم پدرش را در بیاورم. پس آقا از نخواندنش رسوا و از این خواندنش رسواتری. روزه می گیرد، اما اینجا می گوید: آنقدر بخوریم که از صبح تا غروب گرسنه نشویم! پس چرا روزه می گیری؟ روزه یعنی گرسنگی. پس حالا یک باک را زده اگر باکش 45 لیتری باشد 90 لیتر زده خوب تا ظهر 45 لیتر مصرف می شود تا غروب هم 45 لیتر غروب هم دوباره باک را پر می کند تا اذانِ صبح! پس چه شد؟ خدایا او که روزه نگرفت رسواست و من که روزه گرفتم از او رسواتر. اینجور گرفتاری ها هست و بالاخره نفس بازیِ خودش را می کند. کتابِ معرفت نفس را در دست می گیرد و می گوید: بله آقا؛ دارم معرفتِ نفس را می خوانم؛ ای نفس دیگر پدرت را در می آورم. او به تو می گوید: آقا این را من به تو گفتم تو درس بخوان. خیلی باید تخلیۀ نفس کنی! انشاء الله اگر استقامت کنی و تا درس سیزده را دندان لای جگر بگذاری و حرف بشنوی حرف پیاده شود نمی دانم چقدر طول بکشد؟ الان تا درس سیزده هیچ مسئولیت نداریم، فقط حرف بشنوید و در حرفهایی که شنیده می شود تفکّر کنید، زیر و رو کنید، 2 نفر 3 نفر 4 نفر حرفها را زیر و رو کنید، بعد درسِ سیزده که رسیدید، عزیزانِ من آنجا بهانه گیری نکنید. آنجا آقا برنامه می دهند؛ از آن برنامه باید دنبالِ گرفتاریت بگردی؛ آن برنامه که شروع شد نمی دانم یک سال طول می کشد دو سال طول می شکد؛ بستگی به همّت خودت هست تا چه مقدار بتوانی در برنامه موفق باشی. بعد باید خودت سیرها کنی ببینی چه چیزها داری چه حقایقی در من و شما نهفته شده؟ انشاء الله به آن حقایق برسیم و به خیر و سعادت باشیم.
«الحمدلله ربّ العالمین»
نظرات شما عزیزان: