قرآن این تعریف را کامل نمیداند. چون از نظر اسلام نقطهی اوج و تعالی یک انسان عقل او نیست. باید ببینیم قرآن به چه کسی انسان میگوید. در سورهی مومنون مراحل خلقت مادی انسان اینگونه بیان شده است:
"لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ مِن سُلالَهٍ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلنَاهُ نُطفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً"
همانا ما آدمی را از گل خالص آفریدیم. سپس او را نطفه گردانیده و در جایگاه استوار (صلب و رحم) قرار دادیم. آنگاه نطفه را علقه (خون بسته شده) و علقه را گوشت پاره و آن گوشت را استخوان ساختیم و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندیم.
این خلقت بدن انسان و بعد مادی وجود اوست. تراب وجه ظاهری و جلالی انسان است. اگر خلقت انسان به همینجا ختم میشد کامل نبود. چون حیوانات هم همین مسیر را طی میکنند. لذا خداوند در ادامهی آیه از خلقتی دیگر سخن میگوید:
"ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر فَتَبارَكَ اللهُ اَحسَنُ الخَالِقينَ"
پس از آن خلقتی دیگرش انشا نمودیم. پس آفرین بر بهترین آفرینندگان!
این آیه به خلقت دو بعدی انسان اشاره میکند. انسانی که با جمع جلال و جمال در وجودش اقتضا دارد آینهی خدا باشد و مظهر کامل او گردد. خداوند قبل از خلقت انسان، زمین و آسمان و تمام حیوانات و نباتات را آفریده بود. خلقت فرشتگان و مجردات هم قبل از خلقت انسان است. اما خدا به خاطر خلقت هیچکدام به خود تبریک نمیگوید. چون با اینکه همهی هستی منقاد خدا هستند و فرشتگان در تسبیح و تقدیس باری تعالی هستند، هیچ یک نمیتوانند مظهر تمام اسماء و صفات خدا باشند. اما انسان این استعداد را دارد.
عرش خدا در وجود انسان یا همان "خلقاً آخر" قلب است که باید نقطهی اتصال انسان با خدا باشد. اتصال من و شما در جسم با خدا انقص مرتبهي اتصال است. به همین دلیل عبادتهای اکثر ما که فقط با جسم صورت میگیرد و روح و معنا وحضور در آن وجود ندارد، راه به جایی نمیبرد.
مراحل خلقت انسان در سورهی دیگر هم اینگونه بیان شده است:
"بَدَأَ خَلقَ الإِنسَانِ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسلَهُ مِن سَلالَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ"
خداوند خلقت انسان را از خاک آغاز کرد. آنگاه خلقت نژاد نوع او را از آبی بیمقدار قرار داد. سپس آنرا نیکو بیاراست و از روح خود در آن دمید.
نفخهی روح الهی اشاره به خلقت جمالی انسان و تعلیم همهی اسماء دارد که او را از سایر موجودات متمایز میکند.
انسان به فرمايش موليالموحدين چهار نفس دارد: نفس نباتی، نفس حیوانی، نفس ناطقه و نفس کلیه الهیه. نفوس نباتی و حیوانی با قرار گرفتن در طبیعت به صورت جبری رشد خود را میکنند و بارور میشوند. اما رشد در نفس ناطقه و نفس کلیه به اختیار انسان و در مجرای شریعت صورت میگیرد. انسان میتواند انتخاب کند که حیوان بماند یا به مدارج بالا برسد.
پس انسان نه روح است نه جسم. بلکه نفس است. بسان کاغذی سفید که هر طرحی که در آن بکشند میپذیرد. انسان موجودي است كه از هر راهي برود آخر ندارد. حيوانات حدود فعاليت و حدود آمال و آرزوهايشان محدود است. لذا حدود تعدي و تجاوزشان هم محدود است. اما انسانی که حیوان بودن را انتخاب کند، چون وجودش لاتعین است و حد یقف ندارد، از همهی حیوانات پستتر خواهد شد و در غضب و شهوت گوی سبقت را از آنها خواهد ربود. اما همين انسان اگر بُعد انسانيتش را بشناسد، زیادهخواهی را در عالم معنا و در جهت عروج، خواهد داشت.
اگر انسان بخواهد حس فطری بینهایت طلبی خود را در عالم ماده پیاده کند، چون این عالم محدود است، با گسترش دایرهی نیازهای خود، تنازع پیش میآید و منجر به گناه و ظلم میشود. چون انسان مجبور است حق دیگران را ضایع کند تا به خواستههای دنیوی خود برسد. اما خصلت سيريناپذيری در بُعد معنا اینگونه نیست. چون عالم تجرد محدود نیست و تزاهم و تصادف در آن معنا ندارد. لذا هر چه دايره بزرگتر ميشود، نه تنها حق کسی ضایع نمیگردد بلکه دیگران هم از خوان وسیع وجودش بهرهمند ميشوند.
اگر انسان خودش را نشناسد يقيناً فريب ميخورد. فریب هم لزوماً از بیرون نیست. بلکه فریب رتبههاي داني خودش را ميخورد و در لغزشگاهها يا اسير شهوت ميشود یا غضب یا وهم و خیال و جلوات شیطان بر او حاکم میشود.
هر چه پیرتر میشویم قوای نفوس نباتی و حیوانی در ما ضعیفتر میشوند. پوستمان چروک میخورد، موهایمان سفید میشود. اگر روزی از خشم و غضب ما حساب میبردند در پیری دیگر اینطور نیست. اگر ما قوای نفوس عالیهی خود را فعال نکرده باشیم، با از دست رفتن قوای جسمی خود احساس شکست و افسردگی میکنیم. چون جوانیمان از دست رفته است. لذاتهای مادی دیگر برایمان جذاب نیست و قوای بهرهگیری از لذتهای مادی در ما ضعیف شده است. خانه و زندگی و فرزند و پول به دردمان نمیخورد و از طرفی بُعد الهی خود را در حجاب بردهایم و نصیبی از زیباییهای معنا هم نداریم. به همین دلیل است که بیشتر افراد پیر را میبینیم که هر چه سنشان بالاتر میرود عصبیتر، حساستر، متوقعتر و غیرقابل تحملتر میشوند! در حالی که از ديدگاه معارف اسلامي هر چه انسان پيرتر ميشود، باید نورانیتر، صبورتر، زيباتر، منقطعتر، آرامتر و حكيمتر شود.
فرد مؤمنی که قوای نفس الهی خود را بارور نکرده باشد، وقتی بمیرد آنقدر در برزخ خواهد ماند تا با تحمل سختی و رنج فراوان و در مدت زمان طولانی حجابهای نفسش زدوده شود. در حالی که میتوانست در همین دنیا با مجاهدهی علمی نفس خود و عقبههای نفس را بشناسد و با مجاهدهی عملی این حجابها را بردارد. کار در دنیا به مراتب راحتتر از برزخ است.
کسی که نفس خود را نشناخته باشد در زمان ظهور هم از زیباییهای آن دوران نصیبی ندارد. ما اگر نفس کلیه را پيدا نكنيم، امام را هم با ديد حيواني و نباتي ميشناسيم؛ كما اينكه در طول تاریخ بیشتر انسانها حضرات معصومین را با همين ديد شناختند. ما هم با اینکه مشتاق آقا هستيم؛ ولي نميدانيم اين اشتياق به چه كيفيت بايد به ارتباط برسد. چون نفس خود را نشناختهایم.
پس تا دیر نشده خود را بشناسیم که صبح نزدیک است...
[1]- "معرفت النفس انفع المعارف"
[2]- "من عرف نفسه فقد عرف ربه"
[3]- ؟
[4]- سوره مومنون، آیات 12 تا 14.
[5]- سوره مومنون، آیه 14.
[6]- سوره سجده، آیات 7 تا 9.
نظرات شما عزیزان: