تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 445
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 132612
بازدید ماه : 185890
بازدید کل : 10577645
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 6 / 10 / 1396




من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! اين چه كسى بود كه او را در حضور پدرم به كنيه ياد كرديد و پدرم نيز با او چنين رفتار كرد؟!.
گفتند: او يكى از علويان است كه به او «حسن بن على عليه السلام » مى‏ گويند و به «ابن الرضا» معروف است.

تعجب من بيشتر شد و آن روز همه‏اش در فكر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم اين بود كه پس از نماز عشأ مى ‏نشست و گزارشها و امورى را كه لازم بود به اطلاع خليفه برساند، بررسى مى ‏كرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. كسى پيش او نبود.

پرسيد: احمد! كارى دارى؟

گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مى‏ دهى بگويم.

گفت: اجازه دارى.

گفتم، پدر! اين مرد كه صبح او را ديدم چه كسى بود كه نسبت به او چنين تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدايت شوم» مى‏گفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‏ ساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضيان» (90)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.

آنگاه اندكى سكوت كرد. من نيز ساكت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بيرون رود، كسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست، و اين به خاطر فضيلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگى اوست، پدر او نيز مردى بزرگوار و با فضيلت بود.

با اين سخنان انديشه و نگرانى ام بيشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. ديگر هم و غمى جز اين نداشتم كه درباره ابن الرّضا پرس و جو كنم و پيرامون اوكاوش و بررسى نمايم. از هيچ يك از بنى هاشم و سران سپاه و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد درباره او سؤال نكردم مگر آنكه او را در نظر آنان در نهايت بزرگى و ارجمندى و والايى يافتم، همه از او به نيكى ياد مى ‏كردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خويش مقدم مى ‏شمردند. (بدين گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زيرا هيچ دوست و دشمنى را نديدم مگر آنكه در مورد او به نيكى سخن مى ‏گفت و او را مى ‏ستود...(91).


شهادت امام، و توطئه‏ هاى بى ثمر

معتمد عباسى كه همواره از محبوبيت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون ديد توجه مردم به امام روز بروز بيشتر مى‏ شود و زندان و اختناق و مراقبت تأثير معكوس دارد، سرانجام به همان شيوه مزورانه ديرينه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.

دانشمند نامدار جهان تشيع، «طبرسى»، مى‏ نويسد: بسيارى از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسكرى عليه السلام بر اثر مسوميت به شهادت رسيد، چنانكه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنيا رفته‏اند. (92) «كفعمى»، دانشمند معروف شيعه، مى ‏گويد: او را «معتمد» مسموم ساخت (93) و «محمدبن جرير بن رستم»، از دانشمندان شيعى در قرن چهارم، معتقد است كه: امام عسكرى عليه السلام در اثر مسموميت به درجه شهادت رسيد. (94)

يكى از نشانه‏هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّكها و تلاشهاى فوق العاده‏اى بود كه معتمد عباسى در روزهاى مسموميت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.

«ابن صبّاغ مالكى»، يكى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبيد الله بن خاقان»، يكى از درباريان عباسى (كه از احترام او نسبت به امام ياد كرديم) مى ‏نويسد:

«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسكرى عليه السلام معتمد، خليفه عباسى حال مخصوصى پيدا كرد كه ما از آن شگفت زده شديم و فكر نمى‏كرديم چنين حالى در او (كه خليفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) ديده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسكرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافيان خاص خليفه كه همه از فقيهان دربارى بودند، به خانه او گسيل شدند.

معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مى‏ دهد به او گزارش كنند، نيز عده ‏اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنين به «قاضى بن بختيار» فرمان داد ده نفر از معتمدين را انتخاب كند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زير نظر بگيرند. دو يا سه روز بعد به خليفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعيد است بهتر شود.

خليفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پيوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حركت در آمد و سراپا فرياد و ناله گرديد و بازارها تعطيل و مغازه‏ها بسته شد. بنى هاشم، ديوانيان، امراى لشكر، قاضيان شهر، شعرا، شهود و گواهان و ساير مردم براى شركت در مراسم تشييع حركت كردند، سامرّأ در آن روز ياد آور صحنه قيامت بود!

وقتى جنازه آماده دفن شد، خليفه برادر خود، «عيسى بن متوكل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى كه جنازه را براى نماز روى زمين گذاشتند، عيسى نزديك رفت و صورت آن حضرت را باز كرد. و به علويان و عباسيان و قاضيان و نويسندگان و شهود نشان داد و گفت: اين «ابو محمد عسكرى» است كه به مرگ طبيعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خليفه نيز شاهد بوده‏ اند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند...»(95)

البته اين نماز جنبه تشريفاتى داشت و طرحى بود كه رژيم حاكم براى لوث كردن ماجراى شهادت امام ريخته بود و چنانكه در ميان دانشمندان شيعه مشهور است، حضرت مهدى عج به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسكرى عليه السلام نماز گزارد (96).


تلاش مذبوحانه جعفر كذّاب

«ابوالأديان» مى‏گويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامه ‏ها آن حضرت را به شهرها مى ‏بردم. در مرضى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه‏ هايى نوشت و فرمود: اينها را به «مدائن» مى ‏برى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته ‏اند.

گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟

فرمود هر كس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است.

گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد. فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟

من نامه‏ هاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، ديدم همان طور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش «جعفر» (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مى ‏گويند (!!)

من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى ‏خورد و قمار بازى مى‏ كرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم، ولى از من چيزى نپرسيد!

در اين هنگام «عقيد»، خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد. جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند. «سمّان» (97) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پيشاپيش آنها قرار داشتند.

وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه «امام عسكرى عليه السلام » را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد.

وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى كه قيافه ‏اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادى دفن كردند.

بعد همان كودك رو به من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را كه همراه تو است بده! جواب نامه ‏ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامه‏ ها)، حالا فقط هميان مانده.

آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز وشأ» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كى بود؟!! او مى ‏خواست با اين سؤال جعفر را (كه بيخود ادعاى امامت مى ‏كرد) محكوم كند.

جعفر گفت: والله تا به حال او را نديده ‏ام و نمى ‏شناسم!

در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيدند، و چون دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشين امام كيست؟

حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه‏ ها و پول هايى آورده ‏ايم، بفرماييد: نامه‏ ها را چه كسانى نوشته ‏اند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حاليكه گرد جامه‏ هاى خود را پاك مى ‏كرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از خانه بيرون آمد و گفت: نامه ‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا داده ‏اند.

نمايندگام مردم قم نامه ‏ها و هميان را تحويل داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است...(98)

 

تلاشهاى بى ثمر

«معتمد» عباسى كه با شهادت امام عسكرى عليه السلام به خيال خام خويش، به مقصد و مرادخود رسيده بود، تصور مى ‏كرد ديگر خطرى سر راه حكومت خودكامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمينان خاطر خود دست به اعمال ديگرى زد كه نشانه جاه‏ طلبى و عمق نگرانى او از ناحيه فرزند امام بود. او به عده ‏اى مأموريت داد كه وارد منزل امام شوند و اثاثيه حضرت را كاملاً بازرسى كرده آنها را مهر و موم نمايند.

از طرف ديگر، چون شنيده بود كه از حضرت عسكرى عليه السلام فرزندى باقى مانده، در صدد يافتن او بر آمد و دستو داد عده ‏اى از قابله ‏ها، زنان و كنيزان آن حضرت را معاينه نمايند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش كنند. نقل شده است كه يكى از قابله‏ ها به كنيزى ظنين شد و از طرف خليفه دستور داده شد كه آن كنيز را در محليل تحت نظر قرار بدهند و «نحرير» (يكى از درباريان، و پيشكار مخصوص خليفه) همراه عده ‏اى از زنان مراقب حالاو باشند تا صدق و كذب گزارش معلو گردد. (99) مدّت دو سال آن كنيز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و كذب گزارش روشن گشت! (100)

در اين هنگام معتمد براى آنكه وانمود كند كه از امام عسكرى عليه السلام فرزندى باقى نمانده، و شيعيان از وجود امام بعدى نوميد گردند، دستور داد ميراث آن حضرت ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم شود (101)، ولى شيعيان همچنان عقيده داشتند كه از امام فرزندى باقى مانده است كه امامت را به عهده دارد (102)، زيرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً ديده بودند (چنانكه نمونه آن را قبلاً گفتيم).

در هر حال فشار و اختناق و انواع محدوديتها در مورد خاندان امام براى يافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنكه قيام «يعقوب بن ليث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن يحيى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پيش آمد و دربار عباسى تمام نيروى خود را براى مقابله با اين حركتهابسيج كرد و ديگر مجال تعرّض و سختگيرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (103)(104)

 

پی نوشت ها

29- رجال، ط1، نجف، المكتبة الحيدرية، 1381 ه'.ق، ص 427به بعد/
30- فيلسوفى كه چنين كتابى نوشته بوده، پسر اسحاق كندى بنام «يعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاكم كوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى يعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاريخ فلاسفة الاسلام فى المشرق و المغرب، المكتبة العلمية، ص 1). گويا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و يا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است/
31- الأن جئت بالحق و ما كان ليخرج مثل هذا الامن ذلك البيت/
32-اين قضيه را ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» (ج‏4، ص 424) از كتاب «التبديل» نوشته ابوالقاسم كوفى نقل كرده است برخى از دانشمندان معاصر، در صحت اين قضيه ابراز ترديد نموده و نوشته‏اند: اين قضيه نشان مى‏دهد كه كندى در يك بى ثباتى فكرى به سر مى‏برده و به اسلام عقيده نداشته است، و اين موضوع گرچه امكان‏پذير است، اما چون تنها در كتاب ابوالقاسم كوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نيز از او نقل كرده است، نمى‏توان براى اثبات قضيه تاريخى به آن اكتفا كرد (محمد الصدر، تاريخ الغيبة الصغرى، ص‏196)/
اما با توجه به گوشه هايى از تفكر كندى كه در كتب مربوط به تاريخ فلاسفه اسلامى آمده، چنين قضيه‏اى بعيد به نظر نمى‏رسد. چنانكه «حنا الفاخورى» و «خليل الجر» ضمن تحليل مبانى فكرى و فلسفى وى نوشته‏اند:«...اما گاه شود كه ميان تعليمات فلسفه و آيات قرآن تناقضى مشهود شود، و اين تناقض است كه پاره‏اى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. كندى حل اين مشكل را در تأويل آيات يافته است. او مى‏گويد: كلمات عربى را يك معناى حقيقى است و يك معناى مجازى، و بدين طريق متفكر مى‏تواند از منطوق برخى آيات، معانى مجازى آنها را از راه تأويل دريابد...» (تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبد المحمد آيتى، تهران، چاپ دوم، كتاب زمان، 1358 ه'.ش، ج‏2، ص‏380)/
33- شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص .167 و نيز ر.ك به: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج‏4، ص 425 - على بن عيس الاربلى، كشف العمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج‏3، ص 219- ابن حجر الهيتمى، الصواعق المحرقة، قاهره‘ مكتبة القاهرة، ص 207 - ابن صبّاغ المالكى، الفصول المهمة، ط قديم، ص 304 - 305/
34- طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الامام العسكرى، ط 1، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1371 ه'.ش، س 223 - .226 و نيز ر. ك به: الشيخ محمد حسين المظفر تاريخ الشيعة، قم، مكتبة بصيرتى، صفحات: 62، 78، 102/
35- ظاهراً مقصود، احمد بن اسحاق رازى، يكى از بزرگان شيعيان اهل رى، و يكى ديگر از نمايندگان امام عسكرى است. (ر. ك به: حياة الامام العسكرى، شيخ محمد جواد طبسى، 332)/
36- طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 575 - 580، حديث 1088 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، 1395 ه'.ق، ج 50، ص 219 - .323 اين نامه به اختصار در تحف العقول (ص 484) نيز آمده است/
37- طوسى، همان كتاب، ص 580، حديث 1089/
38- طوسى، همان كتاب، ص 580، حديث 1089/
39- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشيعة، قم، مكتبد الداورى، ص 66 - شيخ طوسى، الفهرست، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1351 ه'.ش، ص 23/
40- طبسى، حياة الامام العسكرى، ص 333/
41- ج‏50، ص 323/
42- دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم منشورات الرضى، 1363 ه'.ش، ص 272/
43- طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350، ص 257/
44- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 351 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الكتب الاسلامية، ص 445 - تسترى، شيخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعة الثانية، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسين، ج‏1، ص 316 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه'.ق، ج‏1، ص 518/
45 طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1348 ه'.ش، ص 532، حديث 1015 - تسترى، همان كتاب، ج 1، ص .315 عَمرى بعدها به وكالت از طرف حضرت صاحب الزمان - عج - منصوب گرديد و ما به خواست خدا در بخش آينده پيرامون عظمت و فضيلت او سخن خواهيم گفت/
46- ابو الأديان على بصرى، در اواخر قرن سوم هجرى در گذشته و كنيه او در اصل «ابوالحسن» بوده است، نامبرده به اين جهت به ابوالأديان شهرت يافته بود كه با پيروان تمام دينها مناظره مى‏كرد و مخالفين را مجاب مى‏نمود (مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الأدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خيام، 1347 ه'.ش، ج‏7، ص‏570)/
انتخاب ابوالأديان براى انجام اين مأموريت، نشان مى‏دهد كه حضرت افراد ويژه‏اى را به اين كار مى‏گمارده است/
47- ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج‏4، ص 425 - مجلسى، بحار الأنوار، ج‏50، ص 317 - فيض كاشانى، معادن الحكمة فى مكاتيب الأئمة، قم مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، ط 2، 1409 ه'.ق، ج‏2، ص 265/
48-فيض كاشانى، همان كتاب ص 264 - مجلسى، همان كتاب، ص .317
49-حسن بن على بن شعبة، تحف بالعقول، ط 2، قم مؤسسة بالنشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين، 1363 ه'.ش، ص 486/
50-مجلسى، همان كتاب، ص 331/
51-عثمان بن سعيد بعدها به افتخار نمايندگى امام دوازدهم در غيبت صغرى نائل گرديد و ما به خواست خدا در بخش نمايندگان امام دوازدهم شرح حال او را خواهيم نوشت/
h2>- شيخ طوسى، الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص 214 - حاج شيخ عباس قمى، سفينة البحار، تهران، كتابخانه سنائى، ج‏2، ص 158/
53- ابن شهر آشوب، مناقب، قم كتابفروشى مصطفوى، ج‏4، ص 427/
54- درباره شخصيت و فضيلت ابو هاشم جعفرى در چند صفحه پيش، توضيح داديم/
55- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 343 - ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفرشى مصطفوى، ج‏4، ص 439- مسعودى، اثبات الوصية، نجف، المطبعة الحيدرية، 1373 ه'.ق، ص 242 - سيد محسن امين، اعيان الشيعة، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه'.ق، ص 40 - طبرسى، اعلام الورى، ط3، دار الكتب الاسلامية، ص 372 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه'.ق، ج‏1، ص 508/
56- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مطصفوى، ج‏4، ص 431 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج‏3، ص 218/
57- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مطصفوى، ج‏4، ص 431 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج‏3، ص 218/
58على بن جعفر از دوستداران صميمى و ياران ويژه و بسيار مورد اعتماد امام هادى و امام عسكرى - عليهما السلام - و از كارگزاران آن دو بزرگوار بوده است. او به جرم نمايندگى از طرف امام هادى، توسط متوكل عباسى مدتى زندانى گرديد و پس از آزادى، به امر امام، به مكه رفت و در آنجا مقيم گرديد. گويا او همچنان در مكه بوده كه انفاق او را ابوطاهر ديده است.ر.ك به: شريف القرشى، باقر، حياة الامام العسكرى، دار الكتاب الاسلامى، ص 155 - 156 - شيخ طوسى، مأخذ گذشته، ص 212 - ما مقانى، تنقيح المقال، تهران انتشارات جهان، ج‏2، ص 271 - 272 - شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'.ش، ص 523 و 607/
59- طوسى، الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .212 اين روايت با مقدارى تفاوت، در كتاب «مناقب» اين شهر اشوب نيز نقل شده است، ولى به نظر نگارنده آنچه در غيبت شيخ طوسى نقل شده به صحت نزديكتر است/
60-على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 3، ص 217/
61- على بن عيسى، همان كتاب، ص 216/
62- طبرسى، احتجاج، نجف المطبعة المرتضوية، 1350، ص 257/
63- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 351 - اعلام الورى، ط3، دار الكتب الاسلامية، ص 445/
64- طبرسى، اعلام الورى، ص 448 و 449/
65- طبرسى، اعلام الورى، ص 448 و 449/
66- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 435 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، .211
67- ابن شهر آشوب، همان كتاب، ج 4، ص 425 - حاج شيخ عباس قمى، الأنوار البهية، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص 161 - تتمة المنتهى، چاپ دوم، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه'. ق، ص 299 با اندكى اختلاف در الفاظ.
با توجه به اين كه شهادت امام عسكرى - عليه السلام - در سال 260 و در گذشت على بن حسين بابويه در سال 329 يعنى 69 سال پس از شهادت حضرت عسكرى رخ داده، برخى، نگارش چنين نامه‏اى را با عناوينى مانند: بزرگمرد و فقيه و مورد اعتماد من، از طرف امام به وى كه در آن زمان جوانى بيست ساله بوده، بعيد شمرده‏اند، مگر آنكه بگوييم: وى در عين جوانى از نظر فضيلت و شخصيت معنوى در چنان رتبه والايى قرار داشته كه شايسته ذكر چنين القابى بوده است (تاريخ الغيبة الصغرى، محمد صدر، الطبعة الأولى، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1392 ه'. ق، ص 196).
68- طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الامام العسكرى، الطبعة الأولى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1413 ه'. ق، ص .121
69- طبسى، همان كتاب، ص .217
70- مسعودى، اثبات الوصيّة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعةةة الحيدرية، 1374 ه'. ق، ص .234
71- مسعودى، همان كتاب، ص .246
72- مسعودى، همان كتاب، ص .238
73- حسن بن على بن شعبة، تحف العقول، الطبعة الثانية، 1363 ه'. ش، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين بقم المشرّفة، ص .487
74-طبرسى،، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الكتب الأسلامية ص .375
75- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'. ق، ج 50، ص .298
76- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 340 - ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 436 - مجلسى، همان كتاب، ص 277 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص .506
77- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ص 214 - شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص 168 - ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمة، ط قديم، ص .303
78- طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلامية، ص 372 - ابن شهر آشوب، همان كتاب، ص 432 - مسعودى، اثبات الوصية، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه'.ق، ص .241
79- طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلامية، ص 375 - مسعودى، همان كتاب، ص 242 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 510 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى ص 344 - على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص .204
80- مسعودى، همان كتاب، ص .241
81- ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص .440
82- ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمة، ط قديم، ص 303 - ابن شهر آشوب، همان كتاب، ص 432 - شبلنجى،، نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى،، ص 167 (با اندكى تفاوت).
83- غِفار نام قبيله ابوذر بود.
84- مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'. ق، ج 50، ص .269
85- طبسى، شيخ محمد جواد، حياة الامام العسكرى،، ط 1، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1317 ه'. ش، ص 136، به نقل از كتاب الهداية الكبرى تأليف حسين بن حمدان حضينى، ص .386
86- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .297
87- صدوق، كمال الدين، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين، 1405 ه'. ق، ج 2، ص 384 (باب 38).
88- پس از امام رضا - عليه السلام - در جامعه آن روز و نيز در دربار حكومت عباسيان، امامان بعدى يعنى امام جواد و امام هادى و امام عسكرى - عليهم السلام - را به احترام انتساب به امام رضا - عليه السلام - «ابن الرضا» (فرزند رضا) مى‏ناميدند.
89- در بين عرب، مرسوم است كه براى اداى احترام، افراد را با كنيه مورد خطاب قرار مى‏دهند.
90-دشمنان شيعيان، آنان را به طعنه «رافضى» مى‏ناميدند.
91-شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 338 - فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، ص 273 - 275 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الكتب الاسلامية، ص 376 - 377 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص 503 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص 197 - پيشواى يازدهم حضرت امام حسن عسكرى - عليه السلام - نشريه مؤسسه در راه حق، ص 13 - .17
92-اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الكتب الاسلامية، ص .367
93-حاج شيخ عباس قمى، الانوار البهية، مشهد، كتابفروشى جعفرى، ص .162
94-دلائل الامامة، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1383 ه'. ق، ص .223
95-الفصول المهّمة، چاپ قديم، ص 307 - .308 اين قضيه را مرحوم شيخ مفيد در ارشاد و فتّال نيشابورى در روضه الواعظين و طبرسى در اعلام الورى و على بن عيسى الاربلى از قول احمد پسر عبد الله بن خاقان نقل كرده‏اند. اين گزارش نشان مى‏دهد كه امام در جامعه چه موقعيتى داشته و حكومت عباسى چرا نگران بوده است و نيز روشن مى‏كند كه خليفه از برملا شدن مسموميت و قتل امام تا چه حد وحشت داشته است و لذا با زمينه سازى قبلى كوشيده است شهادت امام را مرگ طبيعى قلمداد كند!
96-صدوق، كمال الدين، قم، مؤسسه النشر الاسلامى،، (التابعة) لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1405 ه'. ق، باب 43، ص 475 - مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه'. ق، ج 50، ص 332 - .333
97-مقصود، عثمان بن سعيد عَمرى از ياران نزديك امام عسكرى - عليه السلام - است كه به مناسبت شغلش كه روغن فروشى بود، به سمّان (= روغن فروش) معروف شده بود.
98-صدوق، كمال الدين، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين بقم، 1405 ه'. ق، ص .475

سيره پیشوايان، مهدى پيشوايى، ص 615 - 662





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی