زیرا بنی امیه تا زمان فتح مكّه كافر بودند و پس از آن منافق محض شدند و برای این كه به هدف شوم و منافقانه خود برسند، سعی كردند خوی جاهلیت را تقویت نمایند و در این راه از قدرت حاكم عصر خود مدد گرفتند طوری كه به صورت عوامل نفوذی در دستگاه هیئت حاكمه رخنه كرده و كم كم خودْ صاحب قدرت شدند. پس از آن كه به قدرت رسیدند تلاش می كردند كه به نام دین، دین را از صحنهٴ زندگی امت اسلامی خارج كنند و تاحدودی هم موفق شدند و این كار تا سال 60 و 61هجری ادامه داشت.
علی(علیه السلام) دربارهٴ نفوذ منافقین بیانی دارد[4] كه تحلیل و شرح آن این است: در صدر اسلام رقم قابل توجّهی از مسلمانان را منافقین، كه در واقع مخالفان سرسخت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، تشكیل می دادند و اكثر آنها سرگرم كارشكنی بودند كه به چند نمونهٴ آن اشاره می شود:
1 ـ در جنگ اُحُد مسلمانان با لشكر هزارنفری از مدینه حركت كردند ولی در بین راه سیصدواندی برگشتند و حاضر به شركت در جنگ احد نشدند. با آن كه فرماندهی كل قوا را پیغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به عهده داشت و قرآن نیز در دسترس همگان بود و بهانه ای برای كارشكنی وجود نداشت[5].
2 ـ در جنگ های دیگر نیز سعی می كردند روابط مرموز سیاسی، اطلاعاتی با مشركان برقرار كنند: ﴿فَتَری الّذینَ فی قُلوبهم مَرض یسارِعونَ فیهِم یقُولُون نَخْشی أن تصیبنا دائرة﴾[6]؛ آنها چون قلبشان مریض است همواره رابطه اطلاعاتی و سیاسی با مخالفان اسلام برقرار می كنند. استدلالشان این است كه شاید قرآن و رژیم اسلامی شكست بخورد و رژیم جاهلیت بازگردد، پس چرا ما رابطهٴ خود را با كافران قطع كنیم؟ قرآن از این راز پرده برداشته و فرمود: ﴿فَعَسی اللهُ أنْ یأتی بالفَتْح أوْ أمرٍ مِنْ عِنده فَیصبِحوا عَلی ما أسَرّوا فی أنفُسهم﴾[7]؛ امید است كه فتح خدا و فرمان الهی برسد و نظام كفر و شرك برای همیشه به دست فراموشی سپرده شده، رژیم نوپای اسلامی مستمر، مستحفظ، مستحكم و استوار بماند و كوردلان رسوا شوند. البته همین طور هم شد و در نتیجه رابطهٴ اطلاعاتی و سیاسی منافقین با مشركین و جاسوسی نظامی برای آنها سودی به حالشان نداشت.
3 ـ در جنگ تبوك عدّه ای از منافقین به سركردگی عبدالله بن ابی از حضور در صحنهٴ مصاف سرباز زدند[8]. و جمعی از آنان كه باقی ماندند ابتدا برای تضعیف روحیهٴ رزمندگان اسلامی تلاش كردند[9] و وقتی كه موفق نشدند در نهایت به فكر ترور افتادند و هنگام بازگشت از جنگ در رخدادی كه به جریان «لیلةالعقبة» معروف شد طرحی ریختند تا با رم دادن شتر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در تاریكی شب آن حضرت را ترور كنند. لیكن این نقشه نیز خنثی شد و راه به جایی نبرد[10].
4 ـ شایعه پراكنی هایی كه در مدینه داشتند و با اعتقادات مسلمانان بازی می كردند و آنها را نسبت به حاكمیت اسلام بدبین می كردند. قرآن كریم با این پدیدهٴ شوم به شدت برخورد كرد و فرمود: اگر آنها از این حركت زشت و نامیمون دست نكشند، تورا(ای پیامبر) بر ضدّ آنها می شورانیم و به ترك وطن مجبورشان می كنیم: ﴿لَئن لم ینتهِ المنافقون والّذین فی قُلوبهمْ مرض والمُرجفونَ فی المَدینةِ لنُغرینّك بهم ثمّ لا یجاورونكَ فیها إلاّ قَلیلا﴾[11].
5 ـ تحریم اقتصادی مسلمانان یكی از برنامه هایشان بود. به دیگران می گفتند: به كسانی كه دور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفتند انفاق نكنید تا پراكنده شوند: ﴿هم الّذینَ یقولون لا تنفِقوُا عَلی من عند رَسول الله حتی ینفضّوُا﴾[12]. البته خدای سبحان جواب می دهد: نقشه شان نقش بر آب است و اثری ندارد، زیرا خزاین آسمان و زمین از آن خداست ولیكن چون منافقین این معارف بلند را نمی فهمند آن برنامه های كودكانه را طراحی می كنند: ﴿ولله خَزائنُ السّمواتِ والأرضِ ولكنّ المُنافقینَ لایفقَهونَ﴾[13].
6 ـ توطئهٴ اجتماعی، حیثیتی بر ضد مسلمانان، كه گفتند: آنان عده ای از حقیران و ذلیلان جامعه هستند و ما اگر به شهر برگردیم آنها را بیرون خواهیم كرد: ﴿یقولون لَئنْ رجعنا إلَی المَدینة لیخْرِجَنّ الأعزُّ منهَا الأذلّ﴾[14]. قرآن كریم جواب می دهد: معیار عزت غیر از آن است كه این كوردلان فكر می كنند. عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است: ﴿ولله العزّةُ ولِرَسوله وللمؤمنینَ ولكنّ المنافِقینَ لایعلمونَ﴾[15].
7 ـ این توطئه های خائنانه و بی شرمانه ادامه داشت تا این كه به ننگین ترین كار دست زدند و آن این كه در قضیهٴ افك، به این رذالت تن دادند كه معاذالله یكی از همسران نبی اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به بی عفتی متهم كنند تا با آبروی خود آن حضرت بازی كنند. بخشی از آیات سورهٴ نور در این زمینه نازل شد تا نزاهت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تثبیت كند: ﴿إنّ الّذینَ جاءوُا بالإفك عصبةٌ مِنكمْ لا تحسبوه شَرّاً لَكُم بَلْ هو خیرٌ لكمْ لِكلّ امرءٍ مِنْهم مَااكتسب مِنَ الإثمِ وَالّذی تولّی كِبره منهمْ لَه عَذاب عظیمٌ﴾[16]. این حركتِ نكوهیده جز دسیسهٴ اخلاقی،اجتماعی منافقین ریشهٴ دیگری نداشت. چون وقتی كه از روابط سیاسی با بیگانگان و از تحزّب نظامی علیه اسلام بهره ای نبردند، آخرین ترفندی كه به كار بردند همین تهمت و افترا و اشاعهٴ فحشا دربارهٴ زنان نبی اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود تا از این طریق حیثیت اجتماعی آن حضرت را لكّه دار كنند.
خدای سبحان در قرآن كریم می فرماید: كافر بودن زن پیامبر عیب نیست چون كفر زن به حرم امن رسالت شوهرش آسیبی وارد نمی كند چنان كه همسر نوح(علیه السلام) و همسر لوط(علیه السلام) كافر بودند و هیچ گزندی از این جهت به دامنهٴ بلند رسالت و نبوّت آنها نرسید: ﴿ضرب الله مثلا للّذین كفروا امْرأت نوحٍ وامرأت لوطٍ كانتا تحْت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلمْ یغْنیا عنهما من الله شیئاً وقیل ادْخلا النّار مع الدّاخلین﴾[17]. اما ممكن نیست زن پیامبر آلوده به بی عفتی شود؛ چون این رذیلتِ اخلاقی، هتك حیثیت اجتماعی پیامبر را به دنبال دارد.
این، وضعیت منافقین در زمان رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه تقریباً یك سوم مسلمانان آن روز را تشكیل می دادند و هرگز حاضر به اطاعت از آن حضرت نشدند لیكن به محض این كه آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت فرمود و علی(علیه السلام) خانه نشین شد همهٴ این كارشكنی ها رخت بربست و دیگر هیچ كارشكنی سیاسی، نظامی یا اخلاقی علیه حكومت اسلامی وقت دركار نبود. چه شد كه آن كارشكنی ها به این اطاعت محض و بی چون و چرا تبدیل شد؟
از سه حال بیرون نیست:
1 ـ بعد از رحلت نبی اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) همهٴ منافقین مردند و از بین رفتند.
2 ـ همگی توبه كرده و مانند سلمان و ابوذر شدند.
3 ـ به حكومت وقت پیوستند و با سران آن ساختند لذا دست از توطئه و كارشكنی برداشتند.
نه اوّلی قابل قبول است و نه دومی، قهراً سومی درست خواهد بود. یعنی چون معاویه و برادران اموی او با حكومت وقت تبانی كردند، دست از كارشكنی برداشتند. نشانهٴ آن تبانی این است كه طولی نكشید همین معاویه، كه تا آخرین لحظه پرچم دار شرك بود و در جریان فتح مكه از روی ناچاری اسلام آورد، سر ازشام درآورد و والی شام شد و تقریباً چهل سال در آن جا حكومت كرد(كه بیست سال از آن را به عنوان والی و استاندار بود و بیست سال دیگر هم به عنوان خلیفه).
چطور معاویه از شام سردر آورد و استاندار رسمی شام شد؟ چرا شام را انتخاب كرد و پس از به دست گرفتن قدرت با مستشاران مسیحی پیوند سیاسی برقرار كرد؟ چرا اركان ارتش و حكومت شام آن روز، همه اموی بودند و به اشخاص فداكار و برجسته ای نظیر سلمان كه از ایران یا جاهای دیگر رفته و جزو مسلمانان پاك دل و فداكار بودند، پست های كلیدی نمی دادند؟ چرا همهٴ عرب های خون خوار جاهلی را فرماندهٴ رده های مختلف ارتش كردند و ده ها «چرا» كه در اینجا وجود دارد.
در جواب باید گفت: حقیقت این است كه اینها دسیسهٴ اموی ها بود كه به كمك این دسایس و به كمك پیوند خوردن با قدرت مركزی توانستند اوضاع جاری كشور را به نفع خود هدایت كنند.
توضیح مختصر آن، این است كه زمامداران و پایه گذاران شجرهٴ خبیثه و ملعونهٴ حكومت اموی برای تشكیل ارتشی مسلّح و مصمّم، كه بدون در اختیار داشتن چنین ارتشی نمی توانستند به اهداف شومشان برسند، به سرمایهٴ كلانی نیاز داشتند. فراهم آوردن این سرمایهٴ هنگفت در مكّه و مدینه مقدور آنها نبود. و فقط در شام، كه سرمایه داران مقتدر زندگی می كردند، تهیهٴ چنین امكاناتی امكان داشت. حاكمان اموی با استقرار در سرزمین شام می توانستند به این اموال و سرمایه های كذایی دست یابند و به كمك آن، ارتشی خون خوار و جرّار تشكیل دهند. امكاناتی كه بدون در اختیار داشتن آن، تشكیل چنان ارتش و تداوم بخشیدن خوی جاهلیت كه خوی غارت گری، نژادپرستی و درندگی بود و سبعیت و شرارت برایشان مقدور نبود.
افزون بر این كه به جهت نزدیكی شام با روم می توانستند با روم ارتباط برقرار كنند و در نتیجه دست مسلمان های پاك نهاد و اصیل را از كارهای كلیدی و حسّاس كوتاه سازند. لذا سَرْجون مسیحی[18] و امثال او را از روم به سَمْت خود جذب كردند تا از قدرت سیاسی و مستشاری آنها بهره مند شوند. بدین ترتیب با انتخاب شام و دست یافتن به سرمایه های كلان آنجا و برقراری ارتباط با قیاصرهٴ روم و تشكیل ارتش آنچنانی، نژادپرستی را با همان اصالت عربیت حفظ كردند و به غارتگری های خود ادامه دادند. و هر جا كه صدای عدالت خواهی بلند می شد یا قیامی موضعی برپا می گشت این ارتش جرّار آن را خفه و خاموش می كرد. چنان كه هنگامی كه مردم خراسان قیام كردند بسیاری خواستند آنها را مغلوب كنند ولی نتوانستند. لیكن همین ارتش جرّار شام وقتی كه حركت كرد توانست آنها را سركوب كند.
قرآن و مبارزه با نژادپرستی
پدیدهٴ تعصب و نژادپرستی كه گویا در اعراب جاهلی بیش از سایر اقوام جلوه دارد پدیدهٴ زشتی است كه قرآن كریم درصدد مبارزهٴ جدی با آن برآمده و در عین حال كه نخواسته عواطف عرب را جریحه دار كند، به دیگران تفهیم كرده است كه شما قدر و منزلت خود را بدانید. از این رو به اعراب جاهلی فرمود: شما آن قدر خشن هستید و به نژاد و زبان خویش می اندیشید كه اگر قرآن را به زبان عجم نازل می كردیم شما ایمان نمی آوردید ولیكن آن را به زبان عربی نازل كردیم و عجم پذیرفت: ﴿وَلَو نزلناه عَلی بَعضِ الأعْجَمین٭ فقرأه علیهمْ ما كانوا به مؤْمنینَ﴾[19] در این آیه خدای سبحان با بیانی لطیف رخی نشان داد و با مدح و ثنای ضمنی از عجم، قدْح تلویحی از عرب كرد و در لفّافه اشاره نمود كه خوی نژادپرستی در عرب بیش از عجم است. این قدْح تلویحی برای آن است كه عرب خوی خود را خیلی گرامی نشمارد و به فكر اصلاح خود برآید. البته در هر قومی افراد استثنایی وجود دارد، یعنی نه تمام اعراب متعصب اند و نه همهٴ عجم مصون از تعصّب.
تلاش امویان برای تحمیق مردم
امویان برای استحكام پایه های حكومت بی پایهٴ خود از هیچ كوششی فروگذار نكردند. لذا نه تنها از خوی تعصب و غارتگری زمان جاهلیت حداكثر بهره را بردند بلكه برای حفظ این خصلتِ ناپسند مردم را در جهل نگه می داشتند تا در پناه ناآگاهی جامعهٴ جاهلی، نان خود را به تنور گرم خلافت بچسبانند و از آب گل آلود بی خبری مردم ماهی حاكمیت خود را صید كنند. از این رو ترویج فرهنگ، آموزش همگانی، تبلیغِ درست، فراگرفتن سواد، خواندن و نوشتن و... را ممنوع كردند. در همین راستا اگر یكی از مخالفین سیاسی آنها وارد شام می شد سعی می كردند نگذارند با مردم رابطهٴ فرهنگی برقرار كند.
مثلاً هشام بن عبدالملك دهمین خلیفهٴ ننگین اموی وقتی كه از امام باقر(علیه السلام) یاد می كرد(بر اساس بخشی از برنامه ها و ترفندهای سیاسی) می گفت: او باقرالعلوم، وصی الاوصیا و وارث الانبیاست. ولی هنگامی كه آن حضرت را از مدینه به شام آوردند و مردم شام امام باقر(علیه السلام) را از نزدیك دیدند و برای استفاضه از فیض او هجوم آوردند، فوراً دستور داد آن حضرت را به مدینه برگردانند تا مبادا مردم با فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) و علوم اسلامی آشنا شوند؛ زیرا غارت گران وقتی می توانند بر گردهٴ جامعه سوار باشند كه مردم در جهل، بی خبری و ناآگاهی به سرببرند. اگر مردم رشد علمی و فرهنگی پیدا نكنند و در میدان عمل و صحنهٴ پیكار جدیت و فداكاری نداشته باشند، رهبر جامعه حتی اگر علی بن ابی طالب یا حسین بن علی(علیهماالسلام) باشد، باز هم امویان هر عصری، سلطه پیدا می كنند. منتها هر روز با نیرنگی خاص به صحنه می آیند.
در مقابل، نبی اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: علم آموزی همانند تنفس كردن و آب نوشیدنْ بر هر انسان لازم است. یعنی همان طور كه هیچ كس نمی تواند بگوید: نفس نمی كشم تا بمیرم، آب نمی نوشم تا بمیرم و...، بلكه ضرورت دارد كه نفس بكشد و آب بنوشد تا نمیرد به همین صورت ضرورت دارد جلسات علمی داشته باشد، كتابهای علمی بخواند، سخنان علمی گوش بدهد تا عالم گردد وبدین وسیله روحش را زنده نگه دارد: «طلب العلْم فَریضةٌ علی كلِّ مُسلمٍ ومُسلمةٍ»[20].
بنابراین، اهل تحلیل سیاسی شدن، عالم و آگاه نسبت به مسایل روز گشتن، فریب نخوردن، فریب ندادن، جاهل نماندن، سوءاستفاده از جهل مردم نكردن و... از امور لازم و واجبی است كه مورد سفارش و تأكید اكید اسلام قرار گرفته و اهتمام مسلمانان به آن لازم است. البته بعضی از این امور واجب عینی است و برخی واجب كفایی.
هجرت اهل بیت عصمت و طهارت از مدینه
در مقابلِ امویان كه ارتباط مردم با مركز فرهنگ اسلامی یعنی مدینه، كوفه و مانند آن را قطع كرده و عملاً به آنها می گفتند: با روم می توانید ارتباط داشته باشید امابا كوفه و مدینه هرگز، و اگر كسی از شام به مكّه می آمد همراه مأمورین اطلاعاتی می آمد امیرالمؤمنین و امام حسین(علیهماالسلام) مدینه وهم جواری قبر پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها كردند و به كوفه و كربلا رفتند تا به مردم وجامعهٴ شام نزدیكتر شوند و آنها را روشن كنند. وگرنه هرگز امیرالمؤمنین و امام حسین(علیهماالسلام) حاضر نبودند مدینه یعنی مركز حكومت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ومسجدالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) را كه در روی زمین هیچ مسجدی بعد از مسجدالحرام به عظمت و فضیلت آن نیست رها كنند و به جای دیگر بروند. كدام فضیلت در كوفه و كربلا وجود داشت كه در مدینه نبود؟ علی(علیه السلام) به كوفه رفت تاازنزدیك با شام ارتباط برقرار كند، مردم را روشن نموده و آگاهی ببخشد،وجوامع خفته و فریب خوردهٴ شام را به معارف اهل بیت(علیهم السلام)جذب كندتابتواند امویان را ریشه كن سازد. و امام حسین(علیه السلام) نیز به كوفه ودرنهایت به كربلا رفت تا ارتباطش با مردم شام یعنی مركز فتنهٴ امویان نزدیكترگردد و پیام او سریعتر، صریحتر و سالمتر به گوش آنها برسد.
قیام، تنها راه بیرون آوردن قرآن از مهجوریت
با این توضیحات راز و رمز نهضت كربلا روشن می شود. هر عاقلی كه می خواهد دست به كاری بزند ابتدا در حدّ توان خود اطراف آن مطالعه، بررسی و كار كارشناسانه می كند و بعد اقدام می نماید. مثلا اگر كسی بخواهد فلزّی را بخرد یا استخراج كند ظاهر، باطن، آغاز، انجام، مقدار مقاومت، حالت سرد و گرم بودن و شرایط گوناگون آن را می آزماید و سپس آن را انتخاب می كند.
چنان كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد جنگ صفین چنین كرده است. قبل از شروع جنگ پیرمردی شامی بین دو صف قرار گرفت و فریاد زد: یا علی با شخص تو كاری دارم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از میان سربازان خود خارج شد و در مقابل آن پیرمرد قرار گرفت. پیرمرد گفت: تو سابقه ای طولانی در اسلام و هجرت داری آیا می توانم پیشنهادی به تو بكنم كه به واسطهٴ آن، جنگی شروع نشود و خون مسلمانان حفظ گردد؟ حضرت علی(علیه السلام) فرمود: پیشنهاد تو چیست؟ عرض كرد: تو به عراق برگردی و ما با شما كاری نداشته باشیم، ما نیز به شام برگردیم و شما با ما كاری نداشته باشید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: پیشنهاد تو را فهمیدم و دانستم كه از روی خیرخواهی و شفقت است. من نیز دربارهٴ این جنگ و عواقب آن زیاد فكر كردم اول و آخر آن را سنجیدم و شبهایی را بیداری كشیدم و آثارش را بررسی نمودم ولی دیدم دو راه بیشتر وجود ندارد: جنگ یا كفر به وحی الهی و دین حق. چون خدای تعالی از اولیای خود سكوت در برابر معصیت و نیز ترك امر به معروف و نهی از منكر در برابر گناهان را نمی پسندد و بدان راضی نیست. در نهایت به این نتیجه رسیدم كه جنگیدن و مرارت آن را تحمل كردن آسانتر از دست و پنجه نرم كردن با زنجیرهای گران جهنم است[21].
امام حسین(علیه السلام) نیز سیاست كشور را بالا و پایین كرد، اوّل و آخر آن را سنجید چندین بار فكر كرد كه چه كند، دید هیچ راهی نمانده و هیچ چاره ای نیست جز این كه با همهٴ اعضای خانواده به طرف كربلا حركت كند و همهٴ آنها را به این صحنه ببرد، بعضی شهید و بعضی جانباز و برخی اسیر شوند تا مردم حقیقت موجود در جامعه را بفهمند و بدانند كه بر سر اسلام و مسلمین چه آمد و چه می آید. اگر بازگشت دوبارهٴ قرآن و عترت به صحنهٴ زندگی مردم و بدرآمدن آن از غربت و مهجوریت به چیزی كمتر از نثار جان و ایثار مال و اسارت زن و فرزند امكان داشت، هرگز سالار شهیدان دست به چنین قیام خونین نمی زد؛ چون قداست مسمومی كه اموی ها برای حكومت ظالمانهٴ خود درست كرده بودند جز با قداست صحیح علوی شكسته نمی شد. آنها با استفاده از جهل مردم و در سایهٴ تحمیق آنها چنان قداستی برای خود درست كرده بودند كه معاویه هنگام حركت به سوی صفین نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و مردم شام نیز از او اطاعت كردند و احیاناً تحسین نمودند و چنان بدعتی را بر قداست معاویه و مواظبت او بر ترك نشدن حكم الهی حمل كردند!
از این رو سالار شهیدان، با آن كه ماه شعبان و ماه رمضان و سپس ماه های حج یعنی شوال، ذی قعده و اوایل ذی حجه را در مكه ماند و در آستانهٴ روز ترویه(هشتم ذی حجه)، روزی كه حاجیان در مكه احرام بسته و به طرف عرفات می روند، قرار گرفت خطبه خواند و فرمود: الآن وقت حج كردن، عرفات و منا رفتن، شتر نحر كردن و گوسفند ذبح نمودن نیست؛ اكنون باید به كربلا رفت و خون گلوی عزیزان را به پای نهال دین ریخت.
طبعاً این سؤال برای هر كسی كه در جریان امر قرار می گیرد، مطرح می شود كه چرا پسر پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با آن كه تا آن روز تأمّل كرد و با آن كه اعمال حج چند روز بیشتر طول نمی كشد، حج را انجام نداد و عزم حركت دارد؟ یعنی چرا این چند روز را برای انجام مناسك حج صبر نمی كند؟ چه خطری پیش آمده است كه امام حسین(علیه السلام) حاضر نیست بعد از چند روز حركت كند؟
البته بعضی از كسانی كه در مراسم حج شركت كرده بودند، بعد از خاتمه یافتن مناسك، در بین راه خود را به امام حسین(علیه السلام) رساندند. بدین ترتیب اگر امام حسین(علیه السلام) حج هم می كرد می توانست در همین ایام محرم به كربلا برسد. لیكن انتخاب آن زمان برای حركت یك تاكتیك بود كه با حركت خلافِ مسیرِ سیلِ جمعیتی كه برای حج در مكه گرد آمده بودند آن هم از كسی مثل امام حسین(علیه السلام) همگان را متوجه خطر و بحرانی بودن اوضاع و شرایط می كرد. افزون بر این كه نقشهٴ ترور آن حضرت توسط عوامل حكومت اموی را نقش بر آب كرد. از این رو امام حسین(علیه السلام) با این كار خود به مردم فهماند كه ابتدا باید حجّ را با آزاد نمودن از چنگ امویان عصر زنده كرد و آن گاه افراد مستطیع را به حج آزاد دعوت كرد در حالی كه هم اكنون كعبه در زنجیر اسارت به سرمی برد. زنجیری كه یك طرف آن به حماقت امت و جهل و بی خبری آنان بسته شده است و طرف دیگرش به خباثت و رذالت شام نشینان شیاد.
مسلمانان موظفند كه به سوی بیت عتیق نماز بگذارند ﴿ومن حیث خرجت فولّ وجهك شطر المسجدالحرام﴾[22] و دور آن خانهٴ آزاد طواف كنند: ﴿ولیطوّفوا بالبیت العتیق﴾[23]. در این آیه سخن از طواف دور بیت عتیق است. این كلام از باب ﴿تعلیق حكم بر وصفْ... ﴾ اِشعار به علیت دارد[24]؛ چون «عتیق» یعنی عِتق شده و آزاد[25]؛ زمینی كه كعبه در آن قرار گرفته و نیز خود كعبه، برخلاف دیگر اماكن، مِلك و مُلك احدی نبوده و نیست، بلكه عتیق و آزاد است. حتی زمین مساجد دیگر ابتدا مِلك كسی است وقتی كه با وقف كردن، مسجدی در آن بنا می شود، آزاد می گردد. اما آن سرزمین نه مِلك كسی بوده و نه تحت سلطهٴ احدی قرار گرفته است. زمین بی آب و گیاهی بود كه هیچ كس را در آن رغبتی نبود و در آنجا سكونت نداشت: ﴿ربنا إنّی أسكنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتك المحرّم﴾[26].
بنابراین، حسین بن علی(علیهماالسلام) در آن مقطع حسّاس تاریخ حج نكرد و از مكه حركت كرد و قبل از حركت در سخنرانی رسمی خود در مكه، با آن كه جاسوسان اموی حضور داشتند و گزارش می كردند، اعلام داشت:
اوّلاً: دین در خطر است.
ثانیاً: من برای نجات دین فردا حركت می كنم.
ثالثاً: هر كس مشتاق لقاء الله است با من بیاید.
همره ما را هوای خانه نیست ٭٭٭٭ هر كه جست از سوختن، پروانه نیست
نیست در این راه، غیر از تیر و تیغ ٭٭٭٭ گو میا هر كس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن ٭٭٭٭ نیست شرط راه، رو بر تافتن[27]
منطق حضرت حسین بن علی(علیه السلام) این نیست كه هر مسلمان عابد زاهدی می تواند همراه من بیاید، بلكه فرمود: هر كس كه شوق لقای خدا را در سر می پروراند، بیاید. چون خون هر كسی قدرت براندازی نظام خون آشام ستم پیشهٴ اموی را ندارد.
و فردای آن روز حركت كرد. حركتی كه تا كربلا با پا بود و از كربلا تا شام شوم اموی با سر. و بدین ترتیب بخش وسیعی از خاورمیانهٴ آن روز را پیمود و مردم بسیاری از مناطق را از حركت خود باخبر كرد و تا حدودی به مردم آن عصر فهماند كه بر سر اسلام و مسلمین چه آمد و چه می آید و صفحهٴ زرین تاریخ را با تدوین حقیقت قیام خود روشن كرد.
پاورقی.........................................
[1] . حماسه و عرفان، خلاصه صفحات 293-310
[2] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 16، بند 3.
[3] ـ همان، نامه 64.
[4] ـ (نهج البلاغه، خطبهٴ 210)
[5] ـ (سیره ی ابن هشام، ج3، ص68). از این جریان معلوم می شود عدهٴ آنها كم نبود، تقریباً یك سوم كلّ مسلمانها بودند.
[6] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ 52.
[7] ـ همان.
[8] ـ (سیره ابن هشام، ج4، ص162).
[9] ـ ذیل آیهٴ ﴿ولئن سئلْتهم لیقولنّ إنّما كنّا نخوض ونلْعب ... ﴾(توبه،65) گفته اند: عده ای از منافقین در جریان جنگ تبوك تلاش می كردند با كلماتی تمسخرآمیز روحیهٴ جبههٴ خودی را تضعیف كنند. (همان، ص179؛ مجمع البیان، ج5، ص71، ذیل آیه).
[10] ـ بحار، ج 21، ص 247؛ مجمع البیان، همان.
[11] ـ سورهٴ احزاب، آیهٴ 60.
[12] ـ سورهٴ منافقین، آیهٴ 7.
[13] ـ همان.
[14] ـ سورهٴ منافقین، آیهٴ 8.
[15] ـ همان.
[16] ـ سورهٴ نور، آیهٴ 11.
[17] ـ سورهٴ تحریم، آیهٴ 10.
[18] ـ سَرْجون(سرحون) بن منصور رومی كاتب معاویه، یزیدبن معاویه، مروان بن حكم و عبدالملك بن مروان بوده است. (عقدالفرید، ج4، ص155و160). سرجون بن منصور مسیحی دمشق مستشار مالی معاویه بوده است. فرزندان او مناصب اداری و مالی را به دست گرفتند و تا آمدن ولیدبن عبدالملك سركار بودند.(المنجد، سرجون).
[19] ـ سورهٴ شعراء، آیات198و199.
[20] ـ بحار، ج1، ص177.
[21] ـ بحار، ج 32، ص526 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص402، ذیل خطبه ی35.
[22] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ 149.
[23] ـ سورهٴ حج، آیهٴ 29.
[24] ـ راجع به این اصطلاح رك: ص 64.
[25] ـ این معنا یكی از معانی سه گانهٴ عتیق است.
[26] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 37.
[27] ـ گنجینةالاسرار، ص 76.
نظرات شما عزیزان: