-----------
( 1 ) ترجمه خطبه 49 نهج البلاغة
آگاه و این بحثى است ذهنى و ماورائى و متافیزیکى ولى ناگهان از پهنه غیب بصحنه شهود مى جهد و پدیدههاى طبیعت را به میان مى کشد و آنها را دلیل وجود خدا میداند و در اینجا سخن از علت و معلول است و یک درس فلسفى ناب و بیان نتیجهگیرى از یک اندیشه وراى راستین .
دیده با اینکه او را نمى نگرد انکار نمى کند ، زیرا چهره او را در زیبائیهاى هستى متجلى مىبیند و اندیشه انسان از نردبان طبیعت بالا میرود تا ببام طبیعت بالا رود و از محسوس به نامحسوس پى برد و این خود استدلالى کلامى است و على در اینجا بر کرسى تدریس علم کلام بالا رفته است .
ولى پس از دیده ، سخن از دل میگوید یعنى از فلسفه و کلام به عرفان میپردازد و اینک دل است که او را مى بیند و زیبائیش را در خلوتگاه یکتائى در مى یابد و این عرفانست همان دغدغه خداجوئى بى نهایت و عطش شدید انسان براى راهیابى بسرچشمه زلال شناخت خدا ، که آخرین حد تکامل انسانست و راهى است راست و روشن براى رفتن بسوى بى سوئى ، براى جهتیابى و جهت گیرى ، جهتى که در هیچ جهت نمى گنجد و سوئى که در عین حال بى سوئى است ولى نقطه اوج و بیکران تکامل است ( و الى الله المصیر ) ولى این دل هم بژرفاى شناخت او نمىرسد ، زیرا متناهى را به نامتناهى راهى نیست و ممکن را با واجب سنخیتى نمىباشد و بیدل از بى نشان چه گوید باز ، ولى بهرحال ، اینقدر هست که بانک جرسى مى آید ، و برقى است که از خرگاه معشوق به خرمن مجنون مى افتد و میسوزاندش و سراپا شعلهاش میشود که نمایش همان برق است و سوزى است که سازى دارد .
شگفتا خدا والا و بالاست و در استواى علوى برتر از همه چیز تجلى مىکند ولى همچون خداى ذهنى افلاطونى نیست که هیچکس را بشناخت و قرب و مهر و نور لطف او راهى نباشد بلکه در عین والائى و بلندى آنسان نزدیک و پائین است که بهمه چیز از هر چیز نزدیکتر است ، تا انسان احساس تنهائى نکند و هراس غربت او را فرا نگیرد و سراسیمه و دیوانه نشود و یا او را آنقدر دور نداند که دور از چشمش بنافرمانى و عصیان پردازد که ( الله معکم اینما کنتم ) خدا با شماست هر جا که باشید .
ولى با آنکه از رگ گردن بما نزدیکتر است چنان نیست که با ما در یک جاى قرار گیرد ، یعنى درون خرقه درویش رود و در جان جوکیان و مرتاضان فرو رود و یا بقول بودائیان در وجود کوه و رودخانه و مرغ و مار و انسان و قورباغه و درخت و ستاره حلول کند و یا بعقیده چینىهاى باستان در پیکر امپراطوران جاى گیرد و بعقیده مسیحیان در وجود فرزندش عیسى ظاهر شود . .
خردها نتوانند صفاتش را بدانسان که هست باز شناسند و براى هر کدام هندسهاى ترسیم کنند و مرزى بسازند که در آنصورت به تحدید اوصافش پرداخته اند و بتعددش کشاندهاند و صفاتش را از ذاتش متمایز ساخته و مرکبش دانسته و از یگانگیش انداخته اند
ولى معاکسا آنچنانهم نیست که عقول از معرفتش محروم مانند بلکه آنچنان هویداست که چوپانان امى و پیرهزنان عامى هم او را از دیدن ستارگان و چرخش چرخ ریسندگى هم بشناسند و بدرگاهش راه یابند ، بلکه ماه و ستاره و کاه و کهکشان و دد و دام هم خواه و ناخواه به آستانش سجده برند که ( و الله یسجد من فی السموات و الارض ) باز ، على از عرفان به علم میگراید و از پدیده هاى هستى و آیات آفرینش سخن مى گوید که با شناخت علمى طبیعت و در پى گیرى حس و تجربه و از مسیر علم هم میتوان بخدا راه یافت و این راه بحدى روشن است که حتى منکران خدا و آنها هم که براى ماده و طبیعت اصالت قائلند در کاوشها و بررسیهاى علمى خویش بجائى میرسند که بهتزده مىگویند پاسخ هزاران چراها و چگونه هاى ما را یک کلمه میدهد و آن کلمه خداست ولى این خدا خدائى نیست که او را در محیط تنگ و تاریک طبیعت بچیزى همانند کنند و با اندیشههاى نارسا و زبانهاى کوتاه خود درباره اش چیزى بگویند تعالى الله عما یقول المشبهون به و الجاحدون له علوا کبیرا در خطبهاى دیگر ، 1 یکسره بفلسفه مى پردازد و این بیابانى مکتب ندیده و از فلسفه هاى آتن و اسکندریه و هندوچین و
-----------
( 1 ) خطبه اول نهج البلاغه
رواقیون و مشائیون و کلبیون و سوفسطائیون و دیگر اندیشمندان بر کنار مانده ، در اوج والاترین اندیشههاى فلسفى از کائن و حادث و عدم و وجود و مقارنه و مزایله و حرکت و آلت سخن میراند و خدایش را در این منهج پیچیده مى ستاید و میگوید .
« بوده اى که پدیده نیست ، از نیستى به هستى نیامده با همه چیز هست نه آنکه هم سنخ و همسر و همطراز آنها باشد و از همه چیز بدور است نه آنکه آنها را از افاضه وجود برکنار دارد فاعلى که در فعل ایجاد ، بخود حرکتى ندهد و ذاتش دگرگونى نپذیرد و براى آفرینش ، به ابزارى نیازمند نباشد ، بینائى که پیش از آنکه مشهودى پدید آید بینا بوده و یگانهاى که پیش از هستى موجودات تنها بوده و از تنهائى خویش بهراس نیفتاده است ،آفرینش را او پدید آورد و هستى را او آغازید بدون اندیشه و نقشه و بدون آزمایش و تجربه ، بى آنکه بخویش جنبشى دهد و در آفرینش بسختى و اضطراب افتد .
هر موجودى را بهنگام خویش بیافرید و ذوات العباد و حالات گوناگون پدیدهها هماهنگى و ائتلافى فراهم آورد و براى هر کدام غریزهاى پدید آورد و همانندش را همراهش ساخت ، پیش از پیدایش هر چیز از چگونگى آن آگاهى داشت و مرز و انتهایش را مى شناخت و پیوندها و کرانه هاى آنرا مى دانست » در اینجا ، امام از وجود خدا سخن میگوید که قدیم است و براى او آغازى نیست و هرگز پدید نیامده و همیشه بوده است
علت العللى است که معلول نیست سلسلهجنبان زنجیره علتها و معلولهاست ولى این زنجیره بوجود او پایان مى یابد و پیش از او چیزى نیست او از همه پیش است و پیشین است و بىپیش است و بى آغاز است و قدیم است و کائن ، روزگارانى بىزمانى بوده و زمان و مکان مفهوم و مصداقى نداشته و او در آن روزگاران تنها بوده بىآنکه همدمى بخواهد و یا از تنهائى خویش بهراسد .
در اینجا امام هستى را حادث میداند و برعکس اندیشمندان کوتهاندیش ، جهان را قدیم نمى داند ، زیرا از لحاظ فلسفى تعدد قدیم پیش مى آید و توحید به مخاطره مى افتد و از جنبه طبیعى هم ماده نمى تواند قدیم باشد که بقول فرانک آلن در آنصورت همه انرژیها نابود مى گردد ، پس هستى حادث است و تازه و جدید است و خداوند بدیع است و نوآور و نوساز و مبتکر ولى در این ایجاد و آفرینش نیازى بتفکر و طرح و نقشه و تجربه ندارد زیرا طرح و آزمایش ، دلیل نادانى است و خداوند بذات خود علیم است و دیگر آنکه تواناست و با توان خویش موجودات را بیافریده و از ناتوانى خویش بسراسیمگى نیفتاده است ، پس امام در اینجا علم و قدرت خداوندى را ثابت میکند و دقیقتر و مهمتر آنکه میگوید خداوند در ایجاد آفرینش حرکت و جنبشى بخود راه نداد یعنى از حالى بحال دیگر نگرائید ، یعنى ذات مجرد پروردگار دچار تغییر و دگرگونى نمیشود و حادثاتى بر او رخ نمیدهد و محل وقایع قرار نمیگیرد و بالاخره جهان را بدون ابزار بیافرید و در این سخن بى نیازى پروردگار ثابت میشود که الله غنى عن العالمین و چون مردى از امام خواست که خداى را برایش چنان بستاید که گویى او را مىبیند ، از چنین درخواستى خشمناک شد و همه را بمسجد فرا خواند و بمنبر رفت و چنین فرمود .
« ستایش خدائى را سزاوار است که چون نبخشاید ، گنجینه احسانش فزونى نیابد و اگر ببخشد ذخایر اعطایش نقصان نپذیرد زیرا هر بخشندهاى بجز خداوند ، سرمایهاش پایان مىیابد و هر کس نبخشاید ، به پستى و بخل شناخته میشود ولى او خداوند بخشندهاى استکه به اعطاى نعمتهاى فراوان منت میگذارد و بمیزان بخشندگیهایش مىافزاید ، همه آفریدگان روزیخوار احسان اویند که روزى همگان را تعهد فرموده و براى هر جنبندهاى باندازه معین روزى و توشهاى تقدیر فرموده است ، هر کس که بخواهد براه او برود و او را بجوید ، راه روشنى فرا پیشش نهاده است ، بخشندگیش در برابر درخواست نیازمندان ، بیشتر از آنچه از او نخواهند نیست ( مردم چه بخواهند و چه درخواست نکنند از انعامش بهرهمندند ) آغاز همه چیز است و چیزى بیش از او نیست و فرجام همه چیز است و چیزى پس از او نباشد ، بمردمک چشم ، یاراى آن نبخشد که به او رسد و ذاتش را دریابد ، روزگار و زمان بر او نگذرد که بذاتش دیگرگونى دهد و در جایگاهى جاى نگیرد که جاى بجا میشود اگر آنچه طلا و نقره در گنجینه کوههاست و گوهرهائى که
در ژرفاى دریاهاست بمردم ببخشد در بخشایش او اثرى پدید نیاید و ذخائر احسانش پایان نیابد زیرا گنجینه انعامش آنسان بیکران است که درخواست مردمان از میزانش نمىکاهد و بخشایندهاى است که بخشش فراوانش از بخشندگیش نکاهد و نیازبرى نیازمندان ساحتش را ببخل نکشاند » 1 در اینجا ، امام میکوشد که مردم را از اشتباه بدر آورد تا خداوند را بخویشتن قیاس نگیرند و ذات بیکران و نامتناهیش را در محدوده ماده و امکان محصور ندانند و همچون قوم موسى تقاضاى دیدارش را بچشم سرنکنند که پاسخ ( لن ترانى ) بشنوند پس مردمکهاى چشم را توان دیدن او نیست و ذات نامتناهیش در محصوره زمان و مکان نمىگنجد ، زیرا زمان و مکان دو پدیده مادى هستند و ذات واجب حق هرگز بخود ممکن نمىگراید ، آغاز همه آغازها است و آغازى بىآغاز است و فرجام همه فرجامهاست و فرجامى بى فرجام است .
پس از آن امام ، صفات خداوندى را هم که عین ذات او است به بیکرانگى و بى انتهائى مىستاید و میگوید هر چه ببخشاید از گنجینه وجودش کاسته نگردد و از ترس نقصان انعامش به بخل نگراید ، زیرا چون ارادهاش بایجاد تعلق گیرد ، آنچه بخواهد بوجود آورد و کمبودى در خزائن احسانش پدید نیاید ، بعلاوه آنچه
-----------
( 1 ) خطبه 90 نهج البلاغه
در نزد اوست فنا ناپذیر است و آنچه در نزد ماست دستخوش فنا است ( و ما عندکم ینفذو ما عند الله باق ) آنگاه پرسشگر را برحذر میدارد ، که به اندیشه کوتاه خویش بخداى نیندیشد و خدا را تنها از راه وحى و پیامبرى و تعلیمات آموزگاران آسمانى بشناسد ، زیرا اندیشه محدود انسان را توان جهش به قله رفیع مفاهیم فوق مادى نیست و این فلاسفه کم توان که میخواهند تراوشهاى شیار مغزى خود را آنقدر گسترش دهند که حقایق ماورائى را دریابند سخت در اشتباهند و ترازوى ناتوان و لرزان خرد هرگز بسنجش حقایق ابر ماده راه نیابد و پاى چوبین استدلالیان چنان بىتمکین است که گامى در این راه بىپایان برندارد ، پس باید خداى را از زبان خودش شناخت که با فروغ تشعشعات الهام آسمانیش صحیفه مصحف کریم را روشن ساخته و از بیان پیامبرانش حقیقت توحید را تجلى داده است و هر که از این راه برون رود بدام اهریمن افتد و خداى را دگرگونه شناسد ، از این رو امام میفرماید .
« اى پرسنده ، در شناخت خداوند ، بقرآن روى آور و از فروغ راهنمائى آن بهرهگیر و از آنچه از کتاب خدا و سنت پیامبر و روش پیشوایان هدایت بدور است و با دسیسههاى اهریمن همراه است دورى گزین ، که آموزگاران مکتب آسمانى ، در طریق دانش استوارند و از شناخت ذات خدا بناتوانى خود اقرار دارند و مردم را از تعمق در ذات خداى بازمیدارند تو هم بهمین اندازه بسنده
باش و خداى را بمیزان ناتوان خرد خویش اندازه مگیر که نابود خواهى شد » 1 بخطبهاى دیگر شکوه کبریایى و قدرت و عزت و بىنیازى خداوند را مىستاید و صفات الهى را از زبان بندهاى که با او سخن میگوید بیان میدارد و چنین میگوید .
« همه چیز در برابر او خاکسار است و همه بذات او پایدارند ،
نیازمندان را بىنیاز مىکند و خواران را چیره میگرداند و ناتوانان را توان مىبخشد و آشفتگان را پناه میدهد ، هر کس سخنى گوید گفتارش را میشنود و هر کس خاموش ماند از رازش آگهى دارد و هر کس زندگى کند روزیش را میرساند و چون بمیرد بسوى خویش بازش میگرداند .
دیدهها ترا ندید که از تو آگهى دهد بلکه تو پیش از ستایندگان خویش هستى ، آفریدگان را براى ترس از تنهائیت نیافریدى و از آفرینش آنها سودى نجستى ، هر که را بخواهى از تو پیشى نجوید و و هر که را بگیرى از تو فرار نکند ، نافرمانى گناهکاران از بزرگیت نکاهد و طاعت فرمانبرداران بر توانائیت نیفزاید و هر کس که از فرمانت ، خشنود باشد فرمانت را نتواند برگرداند و هر کس از تو روى گرداند از تو بىنیاز نماند هر رازى در برابر تو آشکار است و هر پنهانى در پیشگاهت هویدا ، هماره پایدارى و پایانى برایت
-----------
( 1 ) خطبه 90 نهج البلاغه
نیست ، پایانى که از تو گریزى نیست و پناهگاهى که راه رهائى به سوى تو است . زمام هر جنبندهاى بدست تو است و هر زندهاى بسوى تو میرود ، پاک پروردگارى که آفرینش تو بس بزرگست و این بزرگى آفرینش در برابر تو کوچک است ، چه اندازه ملک تو در برابر ما هراس انگیز است و چه اندازه مشهودات ما در برابر ناپیدائیهاى ملکوت تو ناچیز است ؟ چقدر نعمت تو در دنیا فراوانست و چه اندازه بهرههاى دنیا در برابر نعیم آخرت اندک است ) » 1 براى یگانگى پروردگار دلایلى روشن بیان میدارد و فرمانبردارى او را واجب مىشمارد ، زیرا انسان موجودى ناتوانست و در برابر چنان خداوند توانا و محیط و قاهرى باید تسلیم باشد و از نافرما نیش بپرهیزد و خشنودیش را که سیر در راه تکامل است بجان بپذیرد و از خشمش که انحراف از راه کمالیابى است بهراسد و بداند که اوامر و نواهى خداوند ، از حکمت بالغهى او برمیخزید و نیکبختى انسان در فرمانپذیرى خداوند است از این روى بفرزندش حسن چنین سفارش میکند .
« بدان اى پسرک من ، اگر پروردگارت شریکى میداشت او هم پیامبرانى بسویت میفرستاد و بزرگى و توانائى خود را بتو نشان میداد و از کردار و صفاتش آگاهت مىساخت ، بنابراین خدائى جز او نیست و او خدائى یگانه است ، همچنانکه خود را به یکتائى
-----------
( 1 ) خطبه 801 نهج البلاغه
ستوده و هیچکس در قدرت بیکران او شریک و منازع نیست ، هیچگاه الوهیتش پایان نمىپذیرد و همیشه هست ، آغاز همه چیز است و براى او آغازى نیست و پایان همه چیز است و خود پایانى ندارد ،
بزرگتر از آنست که با چشم و دل ، پروردگارى او را دریابى ، پس چون او را چنین شناختى درباره او چنان باش که کسى با وجود ناچیزى و ناتوانى و نیاز فراوانى که به پروردگار خود دارد در فرمانبردارى او رفتار میکند و از کیفر او مىهراسد و از خشمش مىپرهیزد زیرا خداوند ترا فرمان نمىدهد مگر به نیکى و ترا باز نمىدارد مگر از زشتى » 1 توحید زیربناى معتقدات ادیان آسمانى است و پیامبرانى مبارز و انقلابى انسانى نداى یکتاپرستى را با تحمل جانکاهترین رنجها و دردها در فضاى بشرى انعکاس میداده و مردم را به پرستش خداى یگانه و پرهیز از هر گونه آلودگى شرک فرا میخواندهاند .
خدا یگانه است و براى او انبازى نیست و حرکت تکاملى همه موجودات بسوى مقصد یگانه توحید است و رمز فلاح انسانها در قبول همین اعتقاد یگانه است ولى این اعتقاد باید از پهنه ذهن و اعتقاد در محیط عمل و اجتماع پیاده شود و انسانیت هم رنگ و چهره توحید گیرد و برابرى انسانها همه جا اعلام گردد که قرآن میفرماید ( ان امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون ) .
-----------
( 1 ) گفتار 31 نهج البلاغه
وحدت انسانها و وحدت جهان پرتوى از یگانگى خداست و اگر انسانها بکثرت گرایند و دچار بیمارى تبعیضها و تضادها و برتریها شوند ، جنگها پدید میآید و خونها ریخته میشود نیکبختى انسانها قربانى جوامع پراکنده و شرکآلود مىشود .
على که پیشواى یکتاپرستانست این دعوت را با اندیشه و سخن و گفتارش همهجا گسترش میدهد و با استمداد از حقیقت وحى و تجلى عرفان و استدلال فلسفى و سخن علمى همهجا و همه گاه بیان میدارد و عمرى را با شرک و دستاوردهاى پلید و خطرمند آن مىجنگد و مردم را بحقیقت توحید میخواند .
و همین خداى واحد است که با انگیزش پیامبران و فرود کتابها و آموزشهاى آسمانى مردم را بسوى کمال میخواند ، عواملى که انسانرا در این سیر مترقى پیش میراند بعنوان فرائض تشریع شده و عوامل ضد تکامل هم که مانع حرکت انسان بسوى خداست بنام گناه معرفى شده است ، راه کمالیابى راه خشنودى خداست و طریق انحراف و تبهکارى هم مسیر ناروائى است که بمفهوم خشم خدا شناخته میشود ، پس خدا آنچنانکه دشمنان اسلام مىگویند خداى خشمگین و عصبانى نیست ، زیرا خشم خدا مانند خشم انسان نیست که نمودار دگرگونى حال خشمنده باشد ، زیرا هیچگاه حادثهاى بر خداى وارد نمیشود و حال او را دگرگون نمىسازد ، خدا نه محل حوادث است و نه دچار تغییر حال میشود بلکه همانطوریکه مولف فهیم و عالم تفسیر المیزان نگاشته ، رضاى خدا در حرکت بسوىخدا در مسیر کمال است و سخط و خشم خدا هم در انحراف از جاده کمالیابى و سیر بسوى خداست که همه موجودات ، راه پیماى آن صراط مستقیمند و امام همه این حقایق را در سفارشى که بفرزند ارجمندش امام حسن فرموده بیان داشته است .
على ( ع ) که چنین خدائى را بجاذبه الهى و کشش دل به میزان توان والاى خویش شناخت بدرگاهش نیاز میبرد و چون ناتوانى خویش و توانمندى خداى توانا را بیش از هر کس دریافت و این فاصله نامتناهى را شناخت براى نزدیکى به آستان برین ( الله ) خاشعانه و دردمندانه بمناجات میپردازد و در تاریکىهاى متراکم شب که همه دیدهها بخوابى سنگین فرو رفتهاند چهره به درگاهش مىساید و از سویداى دل میخواندش و عاشقانه و عارفانه و مشتاقانه به آستانش چنین عرضه میدارد .
« بارخدایا تو از هر همدمى بدوستانت دمسازترى و آنانرا که بتو توکل کنند از هر کس بیشتر نیازشان را برمىآورى و بدرخواستشان گواهى ، از رازهائى که در نهانخانه دلشان پنهانست آگاهى و دردهاى درونشان را میدانى و از بینش و دریافتشان خبردارى رازهاشان براى تو آشکار و دلهاشان بسوى تو نگرانست ، اگر از تنهائى بهراس افتند یاد تو همدم آنهاست و اگر ناگواریها بر آنان فرود آید بتو پناه برند و از تو کمک خواهند زیرا زمام همه کارها بدست تو است و هر حادثهاى از فرمان تو برمیخیزد خداوندا اگر ندانم که چه میخواهم و از درخواست خود سرگردان شوم مرا به آنچه شایسته من است راهنمائى فرما دلم را بسوى رشد و کمال رهبرى کن ، که این عنایت از هدایت تو بدور نیست و از کفایت و مرحمت تو شگفت نباشد .
خدایا با بخشش خویش با من رفتار کن و مرا بدادگریت وا مگذار ( که توان عدالت تو را ندارم ) 1 و الحق باید هم على اینسان سخن بگوید زیرا میداند که هیچکس با عمل خویش هر چند شایسته باشد سزاوار پاداش نیکوى خدا نیست زیرا عمل هم پدیده توان خداست و کسى از خویش چیزى ندارد و تنها باید به بخشایش او امید داشت تا بر بندگانش رحمت آرد و آنها را شایسته نعیم دنیا و آخرت گرداند و در جوار رحمتش جاى دهد .
فریب کودک
نامه امام در پاسخ معاویه نوشته بودى که من طلحه و زبیر را کشته و عایشه را بیرون رانده و به کوفه و بصره فرود آمده ام این کارى است که تو در آن نبودى و بتو ربطى ندارد ، درباره کشندگان عثمان هم سخن بفراوانى گفتى ، تو هم بمانند دیگران بیعت مرا بپذیر آنگاه درباره آنها از من داورى بخواه تا بین تو و ایشان از روى کتاب خدا داورى کنم ، اما اینکه این دعوى را بهانهاى براى حکومت شام قرار دادهاى این بمانند فریب کودک است که در وقت از شیر گرفتن او انجام میدهند .
برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )
نظرات شما عزیزان: