داستان های ناب امام جواد علیه السلام
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4424
بازدید دیروز : 8718
بازدید هفته : 63078
بازدید ماه : 106048
بازدید کل : 11162899
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 9 / 4 / 1401

 تحفه ای که امام جواد علیه السلام از پدر خواست



تحفه ای که امام جواد علیه السلام از پدر خواست

 موقعى كه امام جواد عليه السّلام تصميم گرفت از مدينه به عراق بيايد امام على النقى عليه السّلام را در حجره‏ اى جا داد، به آن حضرت فرمود: چه چيزى از تحفه‏ هاى عراق دوست دارى كه براى تو فرستاده شود، گفت: شمشيرى كه چون شعله آتش باشد. بفرزند ديگرش موسى فرمود: تو از تحفه ‏هاى عراق چه مي خواهى؟ گفت: فرش يك اطاق.

امام جواد فرمود: امام على النقى شبيه من و موسى شبيه مادرش خواهد بود.

منبع: ترجمه إثبات الوصية لعليّ بن أبي طالب عليه السلام، على بن حسين،مسعودى، محمد جواد نجفى، تهران:1362 ،صص428،429




 پاداش محبت

محمد بن وليد کرماني مي‏ گويد :
به امام جواد عرض کردم: «دوستان، دوستداران و خدمتکاران شما را چه پاداشي است؟»
فرمود: «امام صادق عليه‏ السلام خدمتکاري داشت که وقت رفتن به مسجد، استر آن حضرت را نگاه مي‏ داشت. روزي به نگاهباني استر نشسته بود که عده‏ اي از اهل خراسان به ديدن امام آمدند.  يکي از آنها به خدمتکار گفت: من مال و ثروت زيادي در خراسان دارم. بيا و جاي خودت را با من عوض کن. هر چه من دارم از آن تو و اين نگهباني استر امام از آن من.
خدمتکار خرسند از اين پيشنهاد، گفت: بگذار از امام رخصت بگيرم.
سپس پيش امام آمد و عرض کرد: فدايتان شوم اگر خداوند خيري براي من پيش آورده باشد، شما از آن ممانعت مي‏ کنيد؟
امام فرمود: من که خود به تو احسان مي‏ کنم، چگونه ممکن است مانع احسان ديگران شوم؟
خدمتکار پيشنهاد مرد خراساني را عرض کرد و از امام رخصت رفتن گرفت.
امام فرمود: اگر تو از مصاحبت ما سير شده ‏اي و او به اين مصاحبت راغب است، او را به جاي تو قبول مي ‏کنيم.
خدمتکار، خرسند از اين رخصت، برخاست که برود. امام او را صدا کرد و فرمود از آنجا که مدت مصاحبت ما با هم زياد بوده است، دوست دارم تو را نصيحتي کنم و آن گاه انتخاب را به خودت واگذارم.
خدمتکار عرض کرد: بفرماييد.
امام فرمود: روز قيامت، پيامبر اکرم به نور خدا چنگ مي‏ زند، اميرالمؤمنين به نور رسول الله متوسل مي ‏شود و امامان به نور اميرالمؤمنين و شيعيان با توسل به نور امامان وارد بهشت مي‏ شوند.
خدمتکار پس از شنيدن اين سخن امام عرض کرد: يابن رسول الله! من در خدمت شما مي‏مانم و آخرت را بر دنيا برمي‏گزينم.
خدمتکار وقتي به نزد مرد خراساني برگشت، از حال او ماجرا را دريافت، گفت: برگشتي ولي نه با آن حال که رفته بودي.
خدمتکار، فرمايش امام و علت انصراف خود را براي مرد خراساني باز گفت.
امام صادق، اما از اخلاص و محبت آن مرد خراساني تقدير کرد و دعايش فرمود.
«هزار دينار نيز به خدمتکار فهيم خود هديه کرد.»
محمد بن وليد کرماني مي ‏گويد: «به امام جواد عرض کردم: اگر زن و فرزندانم در مکه نبودند، هرگز دوست نداشتم آستان شما را ترک کنم.»
امام ما، جواد فرمودند: «من هم علي‏رغم اندوه دوري با رفتنت موافقم» .
سپس فرمودند: «پولي را که آورده بودم، بردارم.»
عرض کردم: «اجازه بدهيد باشد».
امام با لبخندي شيرين فرمودند: «بردار! به آن احتياج پيدا مي‏کني»
وقتي به مکه بازگشتم، ديدم که بخش بزرگي از دارايي‏ام از بين رفته است و به آن پول محتاج شده‏ ام. [1] .

پی نوشت:

(1)بحارالانوار،ج55،ص88.

منبع: آسمانی ترین مهربانی،مهدی شجاعی،کتاب نیستان:1385،صص112-115.




 

کیفر محارب

 

 کیفر محارب

 

 امام جواد علیه السلام به عنوان پاسدار حریم وحی از تفسیرهای نابجا و غیر عقلانی آیات قرآن جلوگیری کرده و علماء و دانشمندان را به سوی فهم صحیح آیات قرآن راهنمایی می فرمود.

 1-در زمان معتصم عباسی، عوامل خلیفه عدّه ای دزد را – که راههای عمومی در بین شهرها را برای مسافرین و کاروانهای حج نا امن کرده بودند – دستگیر کرده و از مرکز خلافت در مورد چگونگی مجازات آنان خواستار دستور بودند. خلیفه در مورد این حادثه حساس، مجلس مشورتی تشکیل داده و از دانشمندان عصر، کیفیت اجرای حد شرعی را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راهکار است، آنجا که می فرماید: إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الاَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الاَرْضِ؛(1) کیفر کسانی که با خدا و رسول او به جنگ و محاربه برمی خیزند و در روی زمین در اشاعه فساد تلاش می کنند، این است که: اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا دست و پای آنان به عکس یکدیگر قطع شود و یا این که از سرزمین خود تبعید گردند.

 

آنان به خلیفه پیشنهاد کردند طبق این آیه، یکی از کیفرهای فوق را در مورد تبهکاران انتخاب کند. معتصم عباسی در همان جلسه از امام جواد علیه السلام نیز نظر خواست. آن حضرت اوّل از اظهارنظر خودداری کرد، امّا وقتی که با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام کرد: اینان در استدلال به آیه شریفه خطا کردند. استنباط حکم شرعی از این آیه شریفه دقت بیشتری می طلبد و باید تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهای مختلف، کیفرها فرق می کند؛ زیرا این مسئله صورتهای مختلف و احکام جداگانه دارد:

 

الف) اگر این راهزنان فقط راه را ناامن کرده اند؛ نه کسی را کشته و نه مال دیگری را به غارت برده اند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معنای نفی از ارض است.

 

ب) اگر راه را ناامن کرده و افراد بی گناهی را کشته اند، امّا به مال دیگران تجاوز نکرده اند، مجازات آنان اعدام است.

 

ج) اگر امنیت را از راههای عمومی سلب کرده، انسانهای بیگناه را کشته و مال مردم را نیز به غارت برده اند، کیفر آنان باید سخت تر باشد؛ یعنی اوّل دست و پایشان را به عکس یکدیگر قطع می کنند، پس به دار مجازات آویخته می گردند.

 

معتصم این نظریه را پسندیده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد علیه السلام عمل کند.(2)

 

پی نوشت:

 

(1)سوره مائده، آیه 33.

 

(2)تفسیر العیاشی، مکتبة العلمیة، تهران، ج 1،ص 315.

 

منابع:

 

1.نگاهی گذرا به سیره قرآنی حضرت جواد الائمه علیه السلام،پاسدار اسلام ، آبان 1388 ، شماره 335

 

2.اندیشه های قرآنی امام جواد،عبدالکریم جوادنیا

 




گیف و تصاویر متحرک شهادت امام جواد الائمه

 حد سارق

 

زرقان دوست صميمي ابن ابي داود نقل مي کند که: روزي ابن ابي داود در حالي که اندوه و حزن بر چهره اش نمايان بود از نزد معتصم باز مي گشت. از وي علت حزنش را جويا شدم، که او گفت: امروز آرزو کردم که کاش بيست سال قبل مرده بودم. به او گفتم به چه دليل؟ گفت: به خاطر اينکه امروز ابي جعفر محمد بن علي بن موسي علیه السلام نزد اميرالمؤمنين خود را تثبيت کرد.
گفتم: چگونه؟ گفت: دزدي به سرقتش اعتراف کرده بود و خليفه هم براي روشن شدن مسئله و اجراي حد بر وي، فقها را در مجلس جمع کرد و محمد بن علي را نيز دعوت نمود.
از ما سؤال کرد: از کجا دست دزد واجب است قطع شود؟ من گفتم: از مچ دست.
خليفه گفت: به چه دليل؟ گفتم: براي اينکه دست همان انگشتان و کف دست تا مچ است و بدين خاطر خداوند سبحان درباره‏ ي تيمم مي فرمايند: فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الي المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الي الکعبين.[1] .
در خصوص اين فتوي برخي از فقها در مجلس با من همراه شدند. برخي نيز گفتند: قطع دست از آرنج واجب است.
خليفه از آنان علتش را پرسيد. گفتند: چون خداوند در قرآن مي فرمايد: وايديکم الي المرافق و اين دلالت دست از نوک انگشتان تا مرفق و آرنج است.
ابن ابي داود ادامه داد: سپس خليفه رو به امام جواد علیه السلام کرد و گفت: اي اباجعفر نظر تو درباره‏ ي اين موضوع چيست؟ اباجعفر گفت: اي خليفه اين جماعت در اين باره نظر دادند. مامون گفت: راي آنها را ناديده بگير، راي خود را بيان کن.
او گفت: اي خليفه مرا معاف کن. خليفه گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم که نظر و راي خود را بيان کني.
اباجعفر گفت: حال که سوگند دادي، مي گويم. تمام اقوال بيان شده، اشتباه است. در دين و سنت واجب است دست از نقطه پيوند استخوانها، انگشتان قطع و کف دست به حال خود باقي بماند. خليفه گفت: دليلش چيست؟
اباجعفر گفت: اين سخن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: سجده بر هفت عضو واجب است. پيشاني، دو دست، دو زانو و دو پا، پس اگر دستش از مچ و يا آرنج بريده شود براي دزد دستي باقي نمي ماند تا با آن سجده کند و خداي متعال مي فرمايند و ان المساجد لله [2]  مسجدها از آن خداوند است يعني اعضاي هفت گانه سجده و مسجد از خدايند و آنچه از آن خداست قطع نمي شود.
ابن ابي داود گويد: معتصم از اين حکم خوشش آمد و آن را پذيرفت و دستور داد تا دست دزد را از مفصل انگشتان دست قطع کنند نه کف دست. ابن ابي داود مي گويد: در آن لحظه گويي براي من قيامتي برپا شد و آرزو کردم کاش زنده نبودم.
ابن ابي داود مي گويد: پس از سه روز به نزد معتصم رفتم و به او گفتم: همانا خيرخواهي براي اميرالمؤمنين بر من واجب است. هرچند که بدانم به سبب آن بر آتش داخل شوم.
خليفه گفت: اين خيرخواهي چيست؟ گفتم: وقتي اميرالمؤمنين فقها، رعيت و دانشمندان آنها را براي امري از امور دين در مجلس خويش گرد هم مي آورد، از آنها درباره حکمي پرسش مي کند و آنان نيز آنچه مي دانند بر زبان مي رانند، در حالي که در مجلس خليفه، خاندان او، فرماندهان، وزراء و کاتبان حضور دارند. سخنان مجلس خليفه به گوش مردم مي رسد و آنان پي مي برند که خليفه به خاطر فتوي و قول مردي که عده اي از اين امت به امامت وي قائل هستند و ادعا مي کنند، که او امام جواد علیه السلام به مقام خلافت سزاوارتر است، قول و فتواي همه را کنار مي زند، حکم او را بر حکم فقها ترجيح مي دهد، اين چه عواقبي را در پي خواهد داشت؟
ابن ابي داود گفت: در اين لحظه رنگ خليفه به خاطر آنچه به وي تذکر داده بودم تغيير کرد و گفت: خداوند به خاطر اين خيرخواهي به تو جزاي خير عطا کند. چهار روز پس از اين واقعه حضرت به شهادت رسيد… [3] .

 پی نوشت:

 

1. سوره مائده، آیه 6.

 

2.جن،18

 

3.تفسیر عیاشی،ج1،ص319،موسوعه الامام جواد علیه السلام-ج2،ص410،بحارالانوار،ج50،صص5-7.

 

منابع:

 

1.نگاهی گذرا به سیره قرآنی حضرت جواد الائمه علیه السلام،پاسدار اسلام ، آبان 1388 ، شماره 335

 

2.جایگاه علمی امام جواد،محمدجوادشاهرودی

 




انتخاب همسر

انتخاب همسر

– مرد ! چرا سنگ ‏اندازي مي‏کني ؟ هر دختر و پسري سرانجام بايد ازدواج کنند و زندگي مشترک خود را آغاز کنند .

– سنگ اندازي کدام است زن ؟ هر که از راه رسيد و دخترمان را خواست ، بايد بدهيم ؟ مگر تو او و خانواده ‏اش را چقدر مي‏ شناسي که اين همه اصرار مي‏ کني ؟ !

– شناخت زيادي ندارم ، ولي مگر تو با آنها آشنا نيستي ؟

– من فقط چند بار در مسجد با او سلام و عليک داشته‏ ام ، همين ! ظاهرش نشان مي ‏دهد که جوان بدي نيست . زحمتکش است . با زور بازو مخارج خود و مادر پيرش را تأمين مي‏ کند .

– اين سه باري که با مادرش به خواستگاري آمده بود ، از برخوردهايش فهميدم که انسان مؤمن و خوبي است . مادرش مي‏ گفت : اهل محل همه قبولش دارند !

– نمي‏دانم . من که عقلم به جايي قد نمي‏ دهد . جميله چه مي‏ گويد ؟

-نظرش چيست ؟

– حرفي نزده ، اما با شناختي که از روحيه‏ ي دخترمان دارم ، مي‏دانم که سکوتش نشان رضايتش است . راستي قرار است مادرش نزديک غروب براي گرفتن جواب بيايد . در جوابش چه بگويم ؟

– بگو يک هفته ‏ي ديگر صبر کنند تا خوب فکرهاي‏مان را بکنيم .

– يک هفته ؟ !

– آري . بايد با امام جواد عليه ‏السلام مشورت کنم . دخترمان را که از سر راه پيدا نکرده ‏ايم، ولي مبادا به آن‏ها درباره ‏ي مشورت چيزي بگويي !

جميله در آشپزخانه بود و گفت‏وگوي پدر و مادرش را مي‏شنيد . از شدت اضطراب ناخن‏هايش را مي‏ جويد . او به خواستگارش علاقه داشت . از طرفي صحبت‏هاي پدرش را هم منطقي مي ‏ديد .

يک هفته از ماجرا گذشت . نزديک‏ هاي ظهر بود که زن صداي در را شنيد . وقتي در را باز کرد ، قاصدي نامه  ‏اي را کف دست او گذاشت و رفت .

زن مي‏دانست که ابراهيم دوست ندارد نامه‏ هايش باز شود . اين بود که تا عصر صبر کرد . وقتي ابراهيم به خانه آمد ، دست و رويش را شست و داخل اتاق شد، زن نامه را جلوي او گذاشت و گفت : امروز رسيد .

چشم‏هاي ابراهيم برق زد . نامه را برداشت و بوسيد . زن گفت :

– از کيست ؟

– از امام جواد عليه‏ السلام نظرش را پرسيده بودم و جواب نوشته است .

– بخوان ، ببينم چه نوشته ؟

– مرد نامه را گشود و بلند خواند ، طوري که جميله هم در آشپزخانه بشنود :

اگر خواستگاري براي دختر شما آمد و اخلاق و ديانت او مورد رضايت شما بود ، با ازدواج موافقت کنيد . اگر چنين نکرديد و پسر و دختر مجرد باقي ماندند ، در جامعه فتنه و فساد بزرگي به وجود مي ‏آيد .

مرد نامه را بست . رو به زنش کرد و گفت :

– اگر براي جواب آمدند ، بگو مبارک است ان‏شاءالله !

جميله وقتي اين حرف را شنيد ،خيالش راحت شد و در حالي که از خجالت توي صورتش خون دويده بود ، يک ليوان شربت خنک براي پدرش ريخت و جلوي او گذاشت . [1] .

پی نوشت:

(1)فروع کافی،ج5،ص347،ح2

منبع: حیات پاکان،مهدی محدثی،بوستان کتاب:1385،صص56-59.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

 





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی