خاطراتی زیبا درباره محمد رضا شاه پهلوی
بعد از مرگم فقط سگم برایم خواهد گریست
یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بیبیسی از او پرسید :«تجربهی تبعید چگونه است؟»
گفت :«امروز من آینده را پشت سرگذاشتهام، بیماری وجودم را تحلیل میبرد و مثل پدرم در غربت خواهم مرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد از مرگ او جنازهاش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمیکنم دیگر جنازهی من هم به ایران برگردد.»
خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟»
شاه جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این طور با روحانیت درمیافتادم و شاید نمیبایست مسیر غربی ترقی را چنین میپیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن میکردم. بعضی کابارهها و سینماها را تعطیل میکردم و با مواد مخدر مبارزه میکردم. حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگیمان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!».
منبع : کتاب «حاشیههای مهمتر از متن»، ص 249 / به نقل از «ده دوران»، خاطرات میرازخانی، ص436
- من نزدیک ترین فرد به خداوندم!
«امروز به شما میگویم، نه در تجربه و نه در عمل هیچکس نمیتواند ادعا کند که بیش از من به خداوند و ائمهی معصومین نزدیک است!»
شاه در سخنرانی 4 بهمن 41 در قم، بعد از این جمله گفت: «از هزار سال پیش یا بیشتر فکرشان تکان نخورده، امروز دین مفتخوری از بین رفته ولی برای اینها چه فرقی میکند؟! من این روحانیت را صد برابر بدتر از تودهای های خائن میدانم».
شاه با این حرفها گور خودش را کند.
از قول مادر محمدرضا شاه ملعون آمده است:
یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت:
"مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم
ولی بدون اطلاع من هواپیماهای ما را بردهاند ویتنام!"
منبع: کتاب «خاطرات ملکه پهلوی» صفحهی 387
نظرات شما عزیزان: