با امام گستاخانه سخن مگو!
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24948
بازدید دیروز : 136836
بازدید هفته : 24948
بازدید ماه : 347229
بازدید کل : 10738984
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 16 / 2 / 1400

با امام گستاخانه سخن مگو!

 

 

آقای حاج شیخ محمد مهدی تاج اظهار می‌داشتند:

«یکی از حکایاتی که از مسموعات این حقیر است و به انحاء مختلف نیز آن را نقل کرده‌اند، داستان مرحوم شیخ ابراهیم تُرک است.

این داستان در کــتاب «التقوی و ما ادریک ما التقوی» که در احوال مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی رضوان الله تعالی علیه نوشته شده نیز آمده است، و هم ایشان در کتاب توسّلات یا «راه امیدواران» به ذکر آن پرداخته‌اند.

داستان از این قرار است که شخصی به نام شیخ ابراهیم تُرک به زیارت و آستان‌بوسی حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیهم السلام شرفیاب می‌شود و مدت زیادی در آنجا توقف می‌کند، تا آن که پولش تمام می‌شود و برای مراجعت و تهیه سوغات برای اهل و عیال خود معطل می‌ماند.

با ناراحتی از حرم بیرون آمدم و چون خواستم از صحن بیرون روم ناگاه شیخ جلیل القدری را دیدم و جلو آمد و با من مصافحه کرد و گفت:«صله و انعام حضرت را بگیر و دیگر با امام گستاخانه سخن مگو!»

وی می‌گوید: به منظور تأمین درآمد، مدیحه‌ای درباره یکی از بزرگان شهر (استاندار) ساختم تا از او صله‌ای دریافت کنم، اما بعد به قلبم خطور کرد که در جوار قبر حضرت رضا علیه السلام سزاوار نیست که مداح دیگری باشم و از غیر آن حضرت حاجتی بخواهم.

فوراً استغفار کردم و مدیحه‌ای به نام حضرت رضا علیه السلام ساختم و به حرم مطهر وارد شدم. پس از زیارت عرض کردم: آقا مدیحه‌ای برای شما سروده‌ام و انتظار صله دارم.

آنگاه آهسته آن مدیحه را خواندم. سپس نزدیک ضریح مقدس رفته و بر آن بوسه داده و عرض حاجت کردم. پس از قدری توقف نتیجه‌ای حاصل نشد و صله‌ای دریافت نکردم.

ناراحت شدم. عرض کردم: ای آقا اگر من این اشعار را برای هر کسی غیر از شما می‌خواندم، صله و انعام من حتمی بود، ولی از سوی شما خبری نشد. با ناراحتی از حرم بیرون آمدم و چون خواستم از صحن بیرون روم ناگاه شیخ جلیل القدری را دیدم و جلو آمد و با من مصافحه کرد و گفت:

«صله و انعام حضرت را بگیر و دیگر با امام گستاخانه سخن مگو!»

پس از مصافحه پاکتی را در دستم دیدم، اما از هیبت آن آقا سخنی نگفته و رد شدم. پاکت را که باز کردم مبلغ یکصد و بیست تومان پول در آن بود که تمام مخارج بعدی مرا کفایت کرد.

پس از چند دقیقه از وقوع این ماجرا، برای شناختن آن شیخ بزرگوار نزدیک به صحن رفته و از خادمی که ناظر و شاهد ملاقات من با آن مرد بزرگ بود پرسیدم: این بزرگوار که با من مصافحه کرد که بود؟

او پاسخ داد:

ایشان آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هستند که با حضرت رضا علیه السلام ارتباط مستقیم دارند.

منبع: کتاب نشان از بی‌نشان‌ها، مقدادی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایت ها وحکمت ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی