مروری بر زندگی حضرت زینب(سلام الله علیها)
اشارات آشنا
حضرت زینب(سلام الله علیها) در سال ششم هجری در خانه ی بزرگ مرد تاریخ، حضرت علی(علیه السلام) و برترین و شریف ترین زنان جهان فاطمه ی زهرا(سلام الله علیها) دیده به جهان گشود. وی شخصیتی است ویژه که در خاندان شریف نبوی رشد یافت و جامع صفات نیک و پسندیده و افتخار تاریخ گردید. بعد از ولادتش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از فاطمه(سلام الله علیها) درخواست نمود فرزندش را نزد وی بیاورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نوزاد را به سینه چسبانید و با صدای بلند گریست، طوری که اشک از گونه های مبارکش سرازیر گشت. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود:«پدرجان، خدا هیچ گاه چشمان تان را گریان نکند این گریه برای چیست؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:«دخترم، او به بلاهایی گرفتار آید و با مصیبت ها و دشواری های جان کاهی مواجه می شود. ای پاره ی تنم هر کس بر او و مصیبتش بگرید، پاداشش همانند کسی خواهد بود که بر دو برادر او گریه کند.»[۱]
در بعضی منابع تاریخی آمده است: تا چند روز پس از تولد، حضرت زینب(سلام الله علیها) نامی نداشت و وقتی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) علت تأخیر آن را خواست، امام فرمود:«منتظر هستم تا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نامش را برگزیند.» و پس از این جریان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به فرمان خدا نام زینب را برای فرزند فاطمه(سلام الله علیها) برگزید.[۲]
کنیه ی حضرت زینب(سلام الله علیها) را ام کلثوم و ام الحسن گفته اند که بعضاً با نام خواهرش حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها) نوعی تشابه به وجود آورده است. دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) چون به سن رشد رسید، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب وی را به همسری برگزید. وی از تولد یافتگان حبشه و کسی است که پیامبر درباره اش دعای خیر فرمود. همه ی نویسندگان سیره، او را به بزرگ واری، عزت نفس و بخشش فراوان ستوده اند.[۳] حضرت زینب(سلام الله علیها) از عبدالله صاحب فرزندانی شد از جمله سه پسر و یک دختر معروف است پسران او عون و محمد در کربلا در رکاب امام حسین(علیه السلام) جهاد کردند و به شهادت رسیدند.
در محضر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
حضرت زینب(سلام الله علیها) عالی ترین درس های زندگی را در دامان پدر و مادر آموخت و دانش، بزرگ منشی، عقلانیت و تکریم شخصیت را از محضر جد گرامیش کسب نمود. نوازش های پدرانه و عاطفی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها متوجه حسنین(علیهماالسلام) می گردید بلکه دختران فاطمه(سلام الله علیها) نیز از آن بهره مند می شدند. خصوصاً حضرت زینب(سلام الله علیها) که از قدرت تفکر و اندیشه ی بالایی برخوردار بود و در عین کودکی خصلت های والایی داشت.
هم گام با ولایت
مردم کوفه پس از شهادت امام علی (علیه السلام)، با امام حسن(علیه السلام) بیعت نمودند اما دیری نپایید که عهد خود را شکستند و از فرمان آن حضرت سرپیچی نمودند. فرماندهان لشکرش با وعده های معاویه به وی خیانت نموده، تنهایش گذاشتند و سرانجام آن حضرت ناچار شد با معاویه پیمان صلح ببندد و در این میان از زخم زبان و شماتت دشمنان دوست نما بسیار رنجیده خاطر گردد. در این شرایط، حضرت زینب(سلام الله علیها) به هم راه برادرش امام حسن(علیه السلام) و دیگر علویان، از کوفه به سوی مدینه بازگشتند و در رکاب آن حضرت با صبر و مقاومت، مدافع ارزش های دینی و دست آوردهای رسالت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند.
احترام و محبت خاص حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام مجتبی(علیه السلام) از دو جهت قابل تأمل است. ابتدا این که آن حضرت برادر بزرگ تر و محل اتکاء زینب(سلام الله علیها) پس از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به منزله ی پدرش بود و دیگر آن که وی امام زمانش به حساب می آمد و تبعیت از آن حضرت را بر خویش واجب می دانست.
هم راز حماسه ی حسینی
عشق و محبت حضرت زینب(سلام الله علیها) به ذات احدیت، اوج ایثار و فداکاری وی را به نمایش گذارد و در همین راستا، ولایت امام حسین(علیه السلام) قلب خواهر را از مهر و عاطفه لبریز کرد و او را مطیع محض حق و حقیقت نمود.
تعلق خاطر این خواهر و برادر در خلال شواهد تاریخی و حتی دورانی که حضرت زینب(سلام الله علیها) هم سر عبدالله بن جعفر شده و زندگی مشترک تشکیل داده بود به خوبی نمایان است. در تاریخ چنین درجه ای از محبت بین یک خواهر و برادر کم تر دیده شده که البته دلیل آن واضح است؛ آن دو بزرگ وار، عارف به کمال، عظمت و جلالت قدر و شأن یک دیگر بودند. به گونه ای که زینب(سلام الله علیها) برادرش را سرور جوانان اهل بهشت و ریحانه ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می دانست امام حسین(علیه السلام) برایش یکی از شخصیت های مطرح در «آیه ی تطهیر»، «آیه ی مباهله» و «سوره ی هل اتی» و مهم تر از همه امام منصوب از جانب خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و به نص صریح قرآن بود. حضرت امام حسین(علیه السلام) نیز خواهرش را به حقیقت شناخته و به کمالات و فضائل و ویژگی هایش آشنایی کامل داشت و روح بلندش را مخزن اسرار الهی و حافظ اصل نبوت و ولایت می دانست.
در تاریخ آمده است، روزی حضرت امام حسین(علیه السلام) مشغول تلاوت قرآن بود که خواهرش بر وی وارد شد. امام در حالی که قرآن را به دست گرفته بود به احترام وی از جا برخاست.[۴]
زمان جدایی
پس از آن که اصحاب و یاران امام، یکی پس از دیگری شهید شدند، نوبت به مردان علوی و وابستگان امام (علیه السلام) رسید. علی اکبر فرزند شجاع امام که شبیه ترین افراد از حیث اخلاق و رفتار به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود در کارزاری سنگین دعوت حق را لبیک گفت. شهادت وی برای عمه اش بسیار سخت و طاقت فرسا بود، طوری که خود را بر جسم مطهر او انداخت و بر سوگش گریست. امام حسین(علیه السلام) آن حضرت را از علی اکبر(علیه السلام) جدا ساخت و به خیمه بازگرداند. عون و جعفر، پسران حضرت زینب در حالی که رجز حماسی می خواندند قدم به صحنه ی جنگ گذاشتند. عون در معرفی خود چنین گفت: اگر مرا نمی شناسید، بدانید من از نسل جعفرم، شهید راستینی که در بهشت می درخشد همو که با بال های سبز پرواز می کند و همین افتخار ما را کفایت خواهد کرد.[۵] شهادت دو فرزند برومند حضرت زینب او را اندوه ناک و متأثر نمود. اما هرگز داغ دل و عواطف مادریش را بروز نداد و با صبر و استقامت در جهت حمایت از امام ایستاد تا برای لحظه ای نیز خاطر امام را مکدر و خجل نبیند. او نه تنها در این برهه بلکه در شهادت برادرش عباس و برادرزادگانش- که کافی بود هر کدام یک انسان عادی را دچار تزلزل و جزع و فزع نماید- زبان به شکوه نگشود. چنان تحمل پیشه کرد و شکسته دلی و حزن خویش را مدبرانه مدیریت نمود که خللی در تصمیم، برنامه و هدف امام پیش نیاید. او تابع امامش بود که می فرمود:«اصبری و احتسبی فیما اصابک؛ ای نفس صبر کن و هر مصیبتی بر سرت آید در نزد خدا محاسبه کن.»
در شهر بی وفایان
کوفه مرکز حکومت امام علی(علیه السلام) و جای گاه رهبری ایشان بود و در همان دوران، حضرت زینب کبرا(سلام الله علیها) در این شهر در اوج عزت و شکوه زندگی می کرد و خانه اش محل مراجعه ی زنان بسیاری بود که با مشاوره و ارشادش درس ایمان و زندگی می گرفتند و به این مصاحبت و مباحثه افتخار می کردند. اهالی این سرزمین، پیرو ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و محب اهل بیت(علیهم السلام) بودند و بیش ترین تأثیر را از رفتار و کردار و شیوه ی حکومتی آن حضرت(علیه السلام) فرا گرفتند. اما چه اتفاقی افتاد که بعد از بیست سال وضعیت آن شهر چنان دچار گسیختگی، رخوت، تناقض و بی وفایی گشت که ناگوارترین حادثه ی تاریخ به واسطه ی سستی آنان رقم خورد؟! البته نباید از نظر دور داشت که کوفه با به قدرت رسیدن «ابن زیاد» با اختناق، خوف و ترور قرین شد و هزاران مأمور و جاسوس هر نوع حرکتی در سطح شهر و خانه ها را گزارش می دادند و در این میان بسیاری از دوست داران و پیروان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دست گیر و زندانی شدند و مجالی برای شان حاصل نشد تا به کاروان امام حسین(علیه السلام) ملحق شوند. علاوه بر این، کسانی بودند که از ترس حکومت و حفظ جان شان در خانه ها پنهان و یا به سهل انگاری و بی وفایی نسبت به نماینده ی امام حسین(علیه السلام)- مسلم بن عقیل- دچار شدند و فقط معدود افرادی به طور مخفیانه توانستند خود را به قافله ی امام رسانده و او را یاری کنند و به فیض شهادت نائل شوند.
نکته ی مهم و تأسف بار این که در پی شهادت فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دنیاپرستان طماع و بردگان دین فروش، اهل بیت(صلی الله علیه و آله و سلم) او را اسیر کرده به کوفه آوردند. شهری که یادگارهای زیادی از دوران ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با خود داشت، اکنون پذیرای دختر والاتبارش گردیده بود. کوفه زینب را خوب می شناخت. زنانی که در آن روز سی سال بیش تر نداشتند و حشمت او را در دیده ی مسلمانان و عزتش را در چشم پدر دیده بودند، حال شاهد بودند که او بدون یار و یاور، سوار بر مرکبی بی جهاز و بدون هیچ احترامی هم راه با سرهای بریده و بر سر نیزه شده ی عزیزانش، با نان و خرما مورد ترحم واقع می شود. این جا بود که دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای مردم صدقه بر ما حرام است و مردم کم کم فهمیدند چه جنایتی رخ داده و چه عزیزی در خون تپیده و به چه خسارتی مبتلا شده اند. به دنبال این شرم ساری حضرت زینب(سلام الله علیها) با کمال وقار و در حالی که بر احساسات خود مسلط بود، شجاعانه لب به سخن گشود و خطبه ای فصیح ایراد نمود. شاید تا آن زمان به دلیل نجابت و صیانت از دید نامحرمان چنین سخن نگفته بود. بشیر بن خزیم اسدی گوید[۶]:« زینب (سلام الله علیها) دختر علی(علیه السلام) را در آن روز دیدم، به خدا سوگند زن با حیایی که تا آن روز سخنورتر از او ندیدم. گویی کلمات از زبان گویای امیرالمؤمنین(علیه السلام) جاری بود. او به مردمی که همهمه می کردند و می گریستند اشاره کرد و فرمود: ساکت شوید! ناگهان نفس ها در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.»راوی این خطبه از کسانی بود که حضرت علی(علیه السلام) را از نزدیک دیده و سخن رانی های آن حضرت را شنیده بود.
در شرایطی که مأموران و مزدوران اموی سعی در کنترل اوضاع و فضای شهر داشتند تا صدایی از گلو برنیاید و کسی اعتراضی نکند حضرت زینب با تصرف ولایی خویش در انسان ها، حیوانات و حتی جمادات، نفس ها را در سینه حبس و زنگ شتران را از حرکت باز داشت[۷] و خطبه اش را با حمد و سپاس الهی و درود بر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان پاکش آغاز کرد. و با بیان عبارت«یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر» تأثیر گذارترین جمله را برای بیداری وجدان های به خواب رفته به کار برد تا خود را بشناسند و صورت خود را بخراشند که اهل وقاحت و رسوائی اند، دورو و تملق گویند و در مقابل دشمن خوار و ذلیلند.
«الا و هل فیک الّا الصََّلف النطف؟ و الصدر اشنف؟ و ملق الاماء؟ و غمز الاعداء». آن حضرت فرمود:«چه بد توشه ای برای آخرت خود فرستادید! توشه ای که همان خشم و سخط خداست و در عذاب جاویدان خواهید بود.» آری، لکه ی ننگی بر دامان خویش نهاده بودند که به گفته ی آن حضرت با هیچ عملی پاک نمی شد و آن قتل سلاله نبوی بود. حسین(علیه السلام) کسی نبود که شما او را نشناسید زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:«سید شباب اهل الجنه».
حضرت در ادامه با اشاره به خصوصیات منحصر به فرد امام فرمود:«او پناه مؤمنان فریادرس در بلاها، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در قحطی و خشک سالی بود.» سپس از آن مردم برائت جست«الاساء ما تزرون و بعداً لکم و سحقاً و... چه بار بدی بر دوش خود گذاشتید پس رحمت خدا از شما دور و دورتر باد، چون که جگری از رسول خدا دریده اید و زنان و دختران با عفت و نجیبی از خاندانش را به کوچه و بازار کشانده اید.» در بعضی اقوال آمده است دشمن از رسایی و بیداری کلام حضرت و نگرانی از شورش مردمی که کم کم از حوادث آگاه می شدند تصمیم گرفت با آوردن سر مبارک امام(علیه السلام) کلام خواهرش را قطع نماید. و در آن موقع زینب(سلام الله علیها) با چنین اشعار سوزناکی مردم را به حیرت و گریه انداخت «ای هلال ماه نو که تا به سر حد کمال رسید خسوف او را غافل گیر کرد و غروب نمود. ای پاره ی قلبم، هرگز گمان نمی کردم دست تقدیر چنین سرنوشتی را برای من رقم زده باشد.»
گوهر افشانی افشاگر
یزید مجلسی با حضور شخصیت های مهم لشکری و کشوری تشکیل داد و مأموران نظامی را به محافظت گمارد. آن وجود ناپاک و خیانت کار با ورود اسیران آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اسلام و مقدسات به بدترین وجه توهین نمود و باورها و ارزش های دینی را به استهزاء گرفت. او با بازماندگان کاروان کربلا از روی تحقیر سخن گفت و در حالی که متکبرانه شراب می نوشید نسبت به سر مقدس امام حسین(علیه السلام) که در مقابلش نهاده بود بی ادبی کرد و با چوب دستی خویش بر لب و دهان مبارک آن عزیز می زد. برخی شامیان نیز که با تبلیغات مسموم امویان چهره ای منفی از خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در ذهن داشتند با حضور در این مجلس و مشاهده ی حرکات و رفتارهای یزید اظهار خوش حالی می کردند. حضرت زینب(سلام الله علیها) بار دیگر فرصت را غنیمت شمرد و با آن که جای گاهش بالاتر و والاتر از آن مجلس آلوده بود و جانش نیز در معرض خطر قرار می گرفت از جا برخاست و پس از حمد پروردگار و درود بر جد مکرمش خودبزرگ بینی یزید را نکوهش کرد و فرمود:«حال که ما را مغلوب و پیروزی را از آن خود می دانی گمان داری نزد خدا ارج و منزلتی نداریم!» آن حضرت با زیر سؤال بردن اصل و نسب یزید به او یادآور شد که خاندانت در روز فتح مکه تحت سلطه ی سربازان جد ما رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، ولی آن حضرت به سبب بزرگواریش آنان را آزاد کرد. به نظر می رسد حضرت از بیان جمله ی یابن الطلقاء دو هدف داشته یکی بیان سوابق و گذشته ی شوم آور خاندان یزید که همیشه علیه اسلام موضع می گرفتند و دیگر آن که به او بفهماند آیا انصاف بود که در جواب آن نیکی ها که جد ما درباره اجداد تو انجام داد این گونه پاسخ گویی؟!
پاک دامنی، حجاب و اعتقاد به ارزش ها از اهداف اساسی بانوی پاکی چون حضرت زینب(سلام الله علیها) است. آن حضرت ضمن اعتراض به رفتار مغرضانه ی لشکریان یزید بیان کرد:«تحذیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا، قد هتکت ستورهنّ و ابدیت وُ جوهنن... [این عادلانه است] که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای دهی و دختران پیامبر اسلام را به اسیری ببری و بگردانی، در حالی که حجاب شان را هتک کردی و چهره های شان را نمایاندی...»
حضرت در ادامه ی زی خویش عمل زشت یزید را مقطعی و زودگذر ندانسته که با یک عذرخواهی بتوان از آن گذشت پس فرمود: «... لعمری لقد نکات القرحه و استاصلت الشافه، با رأفتک دهم سید شباب اهل الحنه و ابن یعسوب الدین و شمس آل عبدالمطلب... به جانم سوگند با ریختن خون سرور جوانان بهشت و فرزند یعسوب الدین- علی (علیه السلام)- و خورشید تابان خاندان عبدالمطلب، نیشتر به زخم زدی و رگ و ریشه را قطع کردی.» دختر امیرالمؤمنین(علیه السلام) عاقبت کار یزید را یادآور شد و فرمود:« روزی خواهد آمد که آرزو کنی کاش دستت خشک شده بود و این عمل را انجام نمی دادی و مادرت هرگز به تو باردار نمی شد.» سپس آن حضرت با دلی سوخته و خسته از مصیبت های پی در پی و هتک حرمت ها، زبان به نفرین گشود و عرضه داشت«... اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبک علی من سفک دمائنا و نقض ذمارنا و قتل حماتنا و هتک عنا سد و لنا...؛ خدایا داد ما را بستان و انتقام ما را از ظالمان بگیر و خشم خود را نصیب کسانی ساز که خون ما را ریختند و پیمان ما را نگاه نداشتند و پیشینیان و یاران ما را کشتند و پرده ی حرمت ما را دریدند.» آن حضرت با قاطعیتی علی وار و مقاومتی بی نظیر و شجاعتی فاطمی در مقابل تمام مقامات حاضر در مجلس به مشروعیت نداشتن حکومت یزید تصریح کرد و با لحنی تحقیرآمیز کلامی گهربار و ارزش مند بر زبان جاری کرد «... و ما استضعاری قدرک. و لا استعظامی تقریعک توهماً... من مقام و منزلت تو را خوار و کوچک و سرکوب و توبیخ تو را بزرگ و لازم می شمارم.» سپس با بزرگ واری و عزت نفس از شرافت و نسب خویش گفت:و «... فوالله الذی شرفنا بالوحی و الکتاب و النبوه و الانتخاب، لا تدرک امرنا و لا تبلغ غایتنا و لا تمحو ذکرنا و لا یرحض عنک عارها... به خدایی که ما را به وحی و قرآن و پیغمبری و برگزیدگی شرافت بخشید به خواسته ی خود نخواهی رسید و نمی توانی نام و یاد ما را بزدایی و از این عار و ننگ تبرئه نخواهی شد.»
به سوی شهر پیامبر
از زمانی که حضرت زینب(سلام الله علیها) تحت فشار ظالمان جسم مطهر برادر و بستگانش را در دشت نینوا تنها گذاشت تا لحظه ی بازگشت به مدینه، دلش سخت در گرو ملاقات دوباره ی آن عزیزان می تپید. بدین سبب در مسیر بازگشت کاروان از شام به مدینه از راه نما خواستند آنان را از جانب کربلا ببرد تا به زیارت شهیدان، قلب خویش را تسلی بخشند. با تحقیق این امر و رسیدن قافله به مشهد شهیدان، حضرت زینب با کوهی از اندوه و مصیبت و درد فراق، قبر برادر را در آغوش گرفت و با ناله های «وا اخاه» دل های داغ دیده را با خود هم نوا کرد و صدای عزای شان به آسمان بلند شد. او با ندبه هایش به برادر عرض کرد: «زینب همان گونه بود که تو خواستی و خدایش فرمان داده بود.» آری، آن حضرت به مدد الهی و استقامت و ایمانش نگذاشت خون به ناحق ریخته ی سید آل عبا(علیه السلام) و فرزند مادرش، بی اثر و مکتوم بماند. افزون بر این، وجدان های غفلت زده را بیدار و دل های منحرف را به سوی حق متمایل ساخت و ماهیت ناثواب خاندان ابوسفیان را برملا نمود و با این رشادت ها و جان فشانی ها نهضت کربلا را کامل کرد.
بنا بر اقوال تاریخی پس از سه روز عزاداری در کربلا حضرت زینب هم راه امام سجاد(علیه السلام) و دیگر کاروانیان به سوی مدینه جای گاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت. بانوی رسالت که چندین ماه پیش در کمال عزت و احترام هم راه برادران و مردان هاشمی از این دیار رفته بود در حالی بازگشت که جز برادرزاده اش هیچ محرمی و مردی با او نبود. آن حضرت هم راه تنی چند از زنان بنی هاشم سوی مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شتافت و وقتی بدان جا رسید دست به در گرفت و ندا داد یا جداه من خبر ماتم حسین(علیه السلام) را برایت آورده ام.[۸] تاکنون هر کجا زینب (صلی الله علیه و آله و سلم) قصد عزاداری داشت دشمن مانعش می شد. اما این جا موطن امن او و شهر جدش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. از این جهت هم راه با زنان بنی هاشم به سوگ نشست و با بیان مصیبت های کربلا، کوفه و شام، اهالی مدینه را مطلع نمود. تا جایی که اگر هنوز افرادی دل با بنی امیه داشتند، از اقدامات و روشن گری های این بانو تحت تأثیر قرار گرفته، مهرشان به نفرت مبدل گشت. در تاریخ آمده، عبدالله بن جعفر همسر زینب در خانه اش از عزاداران حسینی و فرزندانش استقبال می کرد و می گفت:«سپاس خدای را که مرا عزادار حسین قرار داد. اگر چه نبودم تا با دو دست خود او را یاری کنم، دو پسرم وی را با جان خود یاری نموده اند.»[۹]
منبع: ماهنامه ی پیام زن، شماره ۲۱۷.
------------------------------
پی نوشت:
[۱] الخصائص الزينبيه، سيد نورالدين جزائري، ص ۱۵۶.
[۲] زينب الکبري من المهد الي اللحد، سيد محمد کاظم قزويني، ص ۲۹.
[۳] زندگاني فاطمه زهرا، سيدجعفر شهيدي، ص ۲۴۵.
[۴] زينب الکبري، به نقل از ذخيره المعاد شيخ زين العابدين مازندراني، ص ۵۸.
[۵] همان، ص ۱۴۳.
[۶] اللهوف، ص ۱۴۶.
[۷] خصائص الزينبيه، ص ۲۰۹.
[۸] همان، ص ۲۹۸.
[۹] زينب الکبري...، ص ۳۵۲.
نظرات شما عزیزان: