بهشت یا مسجد
یکی از ارباب حال روزی به یارانش گفت: اگر مرا مخیر کنند بین دخول در بهشت و دو رکعت نماز، نماز را ترجیح دهم. گفتند: چرا؟ فرمود: من در بهشت به بهره خود مشغولم و در نماز به حق پروردگارم و این کجا و آن کجا.
شبلی در خواب
احیاءالعلوم آورده است: کسی شبلی را پس از مرگش به خواب دید و به او گفت: خدا با تو چه کرد؟ گفت: با من مناقشه کرد تا بیچاره شدم. و چون مرا بیچاره دید در رحمت خود فرو برد. دیگران نیز او را بخواب دیدند و از حالش پرسیدند وی دو بیت شعر گفت که: با دقت به حساب ما رسیدگی کردند، پس منت گذاشتند و آزاد کردند این شیوه پادشاهان است که با مملوک آن مدارا کنند.
حاسبونا فدقّقوا ثم منّو فأعتقوا
هکذا شیمه الملوکِ بالممالیک یرفقوا
حکومت
عبدالملک مروان نزدیک مرگش در کاخ خود، رختشویی را دید که لباسها را برای شستن به زمین می زد، گفت: ای کاش لباسشو بودم و خلافت را عهده دار نمی شدم. سخن او به ابوحاتم رسید، او گفت: خدا را سپاس که اینان را به جایی رسانده که لحظه مرگ آرزوی حالی را می کنند که ما در آن هستیم و البته چون مرگ ما رسد، آرزوی حال آنها نکنیم.
ص :21
عمل و زبان
معاذ بن جبل می گوید: به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم: مرا به عملی خبر ده که با آن داخل بهشت شوم و مرا از جهنم دور نماید. پیامبر فرمود: سئوال مهمی پرسیدی و البته بر کسی که آن را انجام دهد آسان است. خدا را پرستش نما و چیزی را شریک او قرار نده، نماز را بپادار، زکات ده، رمضان روزه بگیر و حج برو. سپس فرمود: آیا تو را به راههای خیر راهنمایی نکنم؟ گفتم: آری؛ فرمود: روزه سپر است، صدقه خطا را خاموش می کند چون آب که آتش را خاموش می کند و نماز انسان در دل شب، شعار صالحان است. سپس پیامبر این آیه را تلاوت کرد. تَتَجٰافیٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ . (1)
پس فرمود: آیا تو را خبر دهم به اساس هر کار و ستون دین و فراز کوهان آن؟ گفتم: آری، فرمود: اساس هر کار اسلام و ستون آن نماز و فراز کوهان آن جهاد است. سپس فرمود: آیا تو را خبر دهم به معیار آن؟ گفتم: بلی، فرمود: زبانت را در اختیار بگیر. گفتم: ای پیامبر خدا آیا ما به آنچه می گوییم مؤاخذه می شویم. فرمود: مادرت بعزایت ای معاذ، آیا انسانها به خاطر آنچه از زبانشان عایدشان می شود، با صورت (بینی) در آتش نمی افتند.
ریا
یکی از بندگان برجسته خدا گفته است: سی سال نماز را که در صف اول بجا آوردم، اعاده کردم چرا که روزی به خاطر عذری دیر آمدم و به صف اول نرسیدم و در صف دوم قرار گرفتم.
احساس خجالت کردم که مردم مرا در صف دوم می بینند. از این فهمیدم که نماز سی سال گذشته ام شائبه ریا داشته است و از اینکه مردم مرا سبقت گیرنده در خیر می دانند لذت برده ام.
نظرات شما عزیزان: