لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه.
ح / 290
ترجمه:
اگر حتى خداوند، بندگانش را، از نافرمانى كردن و گناه ورزيدن نترسانيده بود، باز هم واجب بود كه انسان، مرتكب هيچ گناهى نشود، تا به اين وسيله، در برابر نعمتهاى او، سپاسگزارى كرده باشد.
شرح:
كسيكه گناه مى كند و فرمان خداوند را به جاى نمى آورد، در حقيقت، نعمت هايى را كه خداوند به او داده است، تباه مى كند. زيرا چنين كسى، براى آن كه بتواند گناهى را مرتكب شود، ناچار بايد تمام نيروهائى را كه در وجودش هست، به كار ببرد. در حاليكه خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است.
فرزند عزيز، كسى را در نظر بگير، كه مى خواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتكب گناه شود، و بطور مثال، دست به دزدى بزند:
تمام اعضاء بدن آن شخص، بايد وظايف خود را، با تمام نيرويى كه دارند انجام دهند، تا او توانايى انجام چنين گناهى را داشته باشد.
ششهاى او، بايد بطور مرتب هواى تازه را به خود بگيرند، تا او نفس بكشد و زنده بماند، قلبش بايد بطور منظم در حال تپيدن باشد، تا خون به تمام پيكرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهايش بايد توانايى ديدن داشته باشند، تا او راه خود را ببيند، پاهايش بايد قادر به حركت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسيرى كه با چشمش مى بيند، پيش برود، گوشهايش بايد توانايى شنيدن داشته باشند، تا او صداى نزديك شدن مردم را تشخيص بدهد و از خطر فرار كند، دستهايش بايد توانايى كار و حركت داشته باشند، تا او درها را باز كند و اشياء را بردارد، مغزش بايد كار خود را انجام دهد، تا ساير اعضاء بدنش از آن فرمان بگيرند، و وظايف خود را اجرا كنند...
و اگر يكى از اين اعضاء، يعنى يكى از اين نعمتهايى كه خداوند به انسان داده است، كار خود را به درستى انجام ندهد، شخص گناهكار، قادر به انجام گناه نخواهد بود.
پس مى بينى كه گناهكار، براى آنكه در برابر خداوند، مرتكب گناه و نافرمانى، شود، از همان امكانات و نيروهايى استفاده مى كند، كه خداوند، آنها را، براى انجام كارهاى درست و نيك به او داده است. به اين ترتيب، آيا شخص گناهكار، با انجام هر كدام از گناهان خود، و نعمتها و نيروهايى را كه از خداوند دارد، تباه و حرام نمى كند؟ البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده، و آنها را از گناه و نافرمانى، بيمناك كرده است. ولى اگر خداوند چنين بيم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود كه به خاطر گناهانش كيفر و مجازات نخواهد ديد، باز هم حق نداشت نعمتهاى خداوند را تباه كند. يعنى در برابر نعمتهاى ديدن، شنيدن، بوئيدن، حركت، تپيدن قلب، تنفس ششها، انديشيدن، توانايى انجام كارهاى گوناگون داشتن، و هزاران نعمت ديگر، انسان بايد قدرشناس باشد، و به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ و با ارزش، هرگز مرتكب گناه و نافرمانى خداوند نشود.
زندگى دنيوى دليل زندگى اخروى
عجبت لمن انكر النشاه الاخرى و هو يرى النشاه الاولى.
ح/ 126
ترجمه:
در شگفتم، از كسيكه زندگى اين دنيا را مى بيند، و باز زندگى دنياى ديگر "آخرت" را قبول ندارد.
شرح:
كسيكه با درك و دانائى، در زندگى اين دنيا نظر كند، سراسر دنيا را، پر از نشانه هايى خواهد ديد كه از قدرت آفرينش خداوند حكايت مى كنند. و كسيكه قدرت آفرينش خداوند را، با عقل و بينش بررسى كند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انكار نخواهد كرد.
اگر ما، با دقت و شعور و انصاف، به دنياى خود نگاه كنيم، به روشنى مى بينيم كه انسان و حيوان و گياه، و بالاخره تمام موجودات زنده اين دنيا، از 'نيستى' به وجود آمده اند. پس خداوندى كه قادر بوده است اين زندگى و اين همه موجودات زنده را، از 'نيستى' به 'هستى' بياورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت كه پس از مرگ و نابودى اين موجودات، يكبار ديگر آنها را زنده كند. اگر در زندگى انسان دقت كنيم، از يك نظر، خواهيم ديد كه خداوند، در همين دنيا هم، ريشه و اصل زندگى انسانها را در دل خاك قرار داده، و در وقت لزوم، افراد بشر را، از خاك به وجود آورده است.
ابتدا، ريشه زندگى و اصل وجود ما، در دل همين خاكهاى بيابانى پنهان بوده است. از دل اين خاكها، گندم و برنج و سبزى و ميوه و ديگر گياهان خوردنى روئيده اند. قسمتى از اين روئيدنيها را، پدر و مادر ما خورده اند. قسمت ديگرى را نيز حيوانات خورده اند، تا زنده بمانند و بزرگ شوند و به صورت غذاى انسان درآيند. يعنى پدر و مادر ما، وقتى گوشت حيوانات را نيز خورده اند، در حقيقت، از غذايى استفاده كرده اند كه اصل آن، باز هم از خاك بوده است.
به اين ترتيب، پدر و مادر ما، با خوردن خوراكى هايى، كه در هر حال، از زمين بدست مى آيد، به زندگى خود ادامه داده اند و بزرگ شده اند. بعد، وجود ما، همچون يك ياخته، در پشت و شكم آنها، پيدا شده است. آنگاه ما شروع به رشد كرده ايم، صاحب دست و پا و چشم و گوش و مغز و ساير اعضاء بدن شده ايم و سرانجام، به صورت يك انسان كامل، از شكم مادر، به اين جهان قدم گذاشته ايم.
تمام اين مراحل، از وقتى كه ذرات هستى ما، در دل خاكها بوده، تا وقتى كه اين ذرات به وجود پدر و مادر منتقل شده و سپس به صورت انسان درآمده است، با قدرت آفرينش خداوند طى شده است. پس مى بينيم كه خداوند، قبلا، يكبار قدرت خود را، در همين دنيا، نشان داده و ما را، از خاك به خود آورده است. به اين ترتيب، خدايى كه چنين قدرتى دارد، يكبار ديگر هم، قادر به انجام اين كار خواهد بود. يعنى، وقتى ما بميريم و به مشتى خاك مبدل شويم، دوباره، در روز قيامت، خداوند ما را، از دل خاكها بيرون مى آورد، و به ما 'هستى' و زندگى مى دهد، تا براى رسيدگى به حساب كارهايمان، در صف محشر آماده شويم.
در خلوت هم از گناه بپرهيزيد
اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم.
ح/ 324
ترجمه:
در خلوت و تنهايى هم، از گناه و نافرمانى خدا بپرهيزيد، زيرا همان كسى كه گناه شما را مى بيند "يعنى خداوند" خودش نيز درباره ى آن، داورى خواهد كرد.
شرح:
گروهى از افراد كوته فكر هستند، كه گمان مى كنند اگر در خلوت و تنهايى، مرتكب گناه شوند، و كسى شاهد گناه آنها نباشد، از كيفر و مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنكه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهايى هم، شاهد اعمال بندگان خويش است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كسيكه در تنهايى مرتكب گناه مى شود، مثل كسى است كه در يك كشتى، داخل اطاقك خصوصى خود، نشسته است و كف آن را سوراخ مى كند. گرچه كسى شاهد اين عمل زشت و نادرست نيست، تا از آن جلوگيرى كند، يا آن شخص را به مجازات رساند، ولى چنين كسى، مجازات عمل خود را خواهد ديد، زيرا به خاطر كار زشت او، ديگران هم صدمه خواهند ديد. چون سرانجام، آب دريا، از سوراخ آن اتاقك بالا خواهد آمد، و همه كشتى را، با تمام سرنشينان آن غرق خواهد كرد.
پس گناه، اگر در خلوت و تنهايى هم صورت گيرد، هم شخص گناهكار را به مجازات خواهد رسانيد، هم بر روى جامعه اثر بد خواهد گذاشت.
از سوى ديگر، انسان در رابطه با خدا، بايد بداند كه: هر چند در خلوت و تنهايى مرتكب گناه شود، و كسى هم شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مى بيند و شاهد گناه اوست. به اين ترتيب، شخص گناهكار، در روز رستاخيز، از داورى خداوند توانا و بينا كه خود، آن گناه را ديده است- هيچ راه فرارى نخواهد داشت.
رابطه عقل و گفتار
اذا تم العقل نقص الكلام.
ح/ 71
ترجمه:
هنگامى كه عقل انسان كامل گردد، گفتارش كوتاه مى شود.
شرح:
انسان، هر اندازه كه عقل و شعورش بيشتر شود و به سوى كمال برود، به همان نسبت، كمتر حرف مى زند و در عوض بيشتر فكر مى كند.
كسانيكه زياد حرف مى زنند و جلوى زبان خود را نمى گيرند، عقلشان كم و فكرشان كوتاه است. بهمين دليل، هنگام سخن گفتن، درباره آنچه مى گويند، فكر نمى كنند، و هر چه به زبانشان آيد، بدون فكر و انديشه، بيان مى كنند.
اما بر عكس، افراد عاقل، تا زمانى كه موضوعى را خوب بررسى نكرده اند، و درباره خوب و بد آن نينديشيده اند، سخنى بر زبان نمى آورند. به همين دليل، شخص عاقل، كمتر حرف مى زند، چون مقدارى از وقت خود را، به فكر كردن درباره گفتارى كه مى خواهد بر زبان آورد، مى گذارند.
حضرت على عليه السلام، در جمله ى ديگرى مى فرمايد: 'زبان عاقل، در پشت عقل او قرار دارد'.
يعنى: شخص عاقل، عقل خود را پيش از زبانش به كار مى اندازد. در هر كارى، اول فكر مى كند، عقل و شعور خود را به كار مى گيرد، و هنگامى كه به درستى سخن خود مطمئن شد، زبان به گفتار مى گشايد. در حاليكه شخص نادان، پيش از آنكه فكر خود را بكار اندازد، شروع به حرف زدن مى كند، و چه بسا كه با سخنان بى معنى و حساب نشده اش، هم خود و هم ديگران را بزحمت و ناراحتى دچار مى سازد.
نظرات شما عزیزان: