تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10265
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 89491
بازدید ماه : 142769
بازدید کل : 10534524
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 7 / 1395

Image result for ‫مهدویت‬‎

شرايط ظهور امام زمان(عج)

مىگويند امام مهدى(عج) زمانى ظهور مىكند كه شرايط آن فراهم شود ؛ با توجه به وضعيت فعلى جهان آيا مىتوان گفت ظهور نزديك است و نيز شرايط فراهم است؟

شرايط به امورى گفته مىشود كه تحقق ظهور وابسته به وجود آنهاست و تا آنها محقق نشوند، ظهورى در كار نخواهد بود. اما علايم و نشانهها، آن دسته رويدادها و حوادثى است كه براساس گفته پيشوايان معصوم، قبل و يا در آستانه ظهور واقع خواهد شد و تحقق هر كدام نويد نزديك بودن قيام حضرت را مىدهد. براين اساس انقلاب جهانى امام علاوه بر اين كه داراى علايم و نشانههايى است كه پيش از وقوع آن روى مىدهد، داراى يك سرى شرايط و بايستههايى است كه با تحقق آنها، قيام اتفاق خواهد افتاد. در رابطه با اين انقلاب و يا هر انقلاب واقعى ديگر، چند شرط متصور است.
يك. قانون و برنامه كامل و جامع
مىدانيم كه زندگى بشرى به خصوص در عصر حاضر با كاستىها و دشوارىهاى فراوانى رو به رو بوده و مهمترين خواستهها و نيازهايش از جمله عدالت، معنويت و رفاه واقعى است هيچ مكتب و دولت و انقلابى نيز نتوانسته به طور اساسى مشكلات بشر را برطرف كند و اگر موفقيتى داشته در بعضى از ابعاد و محدود بوده است. در واقع براى رفع همه كاستىها و تحقق اهداف عالى جامعه بشرى نياز به يك برنامه كامل و جامع است كه تاكنون هيچ يك از مكاتب و نحلههاى بشرى نتوانستهاند آن را ارائه دهند و اين تنها در كتاب آسمانى (قرآن) وجود دارد كه حضرت مهدى(عج) مبيّن آن و تحقق بخش تمامى آموزههاى آن با يك انقلاب جهانى خواهد بود.
يك انقلاب براى در هم شكستن وضع موجود و برقرارى وضع مطلوب به دو برنامه نياز دارد:
1.
برنامهاى جامع براى مبارزه با مشكلات و تغيير وضع موجود.
2.
قانون متناسب براى حركت جامعه به طرف وضعيت مطلوب و براساس نيازهاى واقعى جامعه.
قيام حضرت مهدى(عج) نيز اين شرط لازم را دارد. برنامه انقلاب جهانى آن حضرت مبارزه پيگر و جدى با حكام جور و سردمداران فكرى و نظامى جامعه بشرى و نابودى كامل فساد و ظلم و كفر است. آن حضرت هم داراى اين برنامه و هدف است و هم براساس پيش بينىهاى قرآنى و روايى موفق و پيروز خواهد بود.
برنامه حضرت در قسمت دوم، براساس عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر است كه كاملترين و بهترين برنامه زندگى انسانى است. اين قانون جامع، متناسب با همه نيازهاى جامعه و ضامن تمام حقوق فردى و اجتماعى در يك نظام عادلانه حكومتى است.
پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) مىفرمايد: «سيره و سنت او، سنت من است مردم را بر دين و آيين من به پا خواهد داشت و آنان را به كتاب پروردگارم دعوت مىكند»[1].
دو. رهبرى مقتدر و توانمند
شرط ديگر براى پيدايش يك انقلاب وجود رهبر و پيشوايى آگاه، توانمند و دلسوز است تا با آشنايى كامل از اهداف، برنامهها، زمينهها و موانع، با مديريتى صحيح و قاطع، حركت انقلابى را راهبرى كند و تا آخرين نفس ادامه دهد. هم چنين بتواند فرمان روايى جهان را در دست گرفته و عدالت را در آن گسترش دهد. انقلاب عظيم مهدوى، به يقين داراى اين شرط است. حضرت مهدى(عج) با توجه به مقام امامتشان، مسلما شايستگى چنين منصبى را دارد و مىتواند چنين مسئوليتى را بر عهده بگيرد.
سه. ياران ايثارگر و مجريان توانمند
شرط ديگر يك انقلاب وجود يارانى فداكار است كه با آشنايى نسبت به برنامهها و اهداف و اعتقاد به آنها تا آخرين لحظه، از رهبر و انقلاب دست بر ندارند و آماده هر گونه فداكارى باشند.
قيام جهانى امام مهدى نيز نياز به يارانى دارد كه ضمن آشنايى و اعتقاد به امام و دين تا آخرين لحظه فداكارى كنند. اين جمعيت خالص و مخلص كه اصحاب حضرت را تشكيل مىهند، نقش جدى و قابل توجهى در رهبرى سپاه و فتح كشورها و اداره مناطق و سرزمينها ايفا خواهند كرد.
امام جواد (علیهالسلام) در اين زمينه مىفرمايد: «اصحاب مهدى به سوى او اجتماع مىكنند كه سيصد و سيزده نفراند ؛ به تعداد اهل بدر از نقاط مختلف زمين... وقتى اين عده جمع شدند، خدا امر او را ظاهر مىكند و چون عده كامل شد كه ده هزار نفراند، به اذن خدا خروج مىكند»[2].
چه بسا اين شرط هنوز تحقق نيافته و تعداد ياران آن حضرت - به خصوص اصحاب خاص - كامل نشده است تا قيام نيز صورت گيرد.
چهار. آمادگى عمومى و بالارفتن سطح رشد و فهم مردم
يكى ديگر از شرايط يك انقلاب و تحقق آن، پذيرش مردمى و قابليت آنان است، اگر مردم آن را نخواهند، و شرايط فكرى و روانى فراهم نباشد، آن قيام به سرانجام نمىرسد ؛ چنان كه نهضت الهى امام حسين (علیهالسلام) به جهت عدم همراهى مردم در ظاهر شكست خورد و آن حضرت به شهادت رسيد.
قيام حضرت مهدى(عج) نيز اين شرط را لازم دارد. مردم بايد به حدى از رشد و آگاهى رسيده باشند كه پذيراى حركت اصلاحى و قيام بزرگ منجى عالم بشريت باشند. وجود اين آمادگى از شرايط بسيار مهم براى ظهور مصلح موعود است ؛ چرا كه با وجود آن، حركت اصلاحى حضرت به نتيجه خواهد رسيد.
از ميان چهار شرط ياد شده، دو شرط فراهم است و آن طرح و برنامه كامل براى اداره جهان و وجود رهبر شايسته و كارآمد است. اما شرط سوم و چهارم نيز لازم است فراهم شود و مردم آمادگى پذيرش انقلاب او را داشته باشند.
براين اساس مىتوان تفاوتهاى ميان شرايط و علايم ظهور را چنين شمارش كرد:
1.
رابطه ظهور با شرايطش واقعى است. يعنى تا آنها نباشند ظهور هم اتفاقى نمىافتد حال آن كه علايم، دلالت بر ظهور مىكنند و از امكان و نزديكى وقوع چنين حادثه عظيمى خبر مىدهند.
2.
شرايط ظهور با هم ارتباط متقابل و واقعى دارند، حال آن كه ارتباط خاصى ميان نشانههاى ظهور مشاهده نمىشود.
3.
شرايط ظهور همگى با هم بايد در يك زمان محقق باشند حال آنكه علايم ظهور، به طور طبيعى طى ماهها و سالها و قرنها رخ مىدهند.
4.
شرايط ظهور بايد مداومت داشته باشند و شرط بقاى ظهورند، حال آنكه نشانههاى ظهور در زمانى خاص رخ مىدهند و نه لزوم و نه امكان دارد كه آن شرايط در مدت زمانى طولانى واقع شوند و وقوع آنها ادامه يابد.
5.
شرايط ظهور تنها در زمان ظهور است كه به حد اعلاى خود مىرسند ؛ حال آن كه تمامى نشانهها به مرور پيش از ظهور رخ مىدهند.
6.
همه شرايط ظهور بايد متحقق باشند ؛ با آنكه نشانههاى ظهور لازم نيست كه همهشان رخبدهند و تنها حدوثعلايم حتمى كافىاست و بقيه به نزديكىظهور دلالتمىكنند و اگر پيشازظهور رخندهند، مشكلىدر امر ظهور پيشنمىآيد[3].

پی نوشت ها
__________________________________
[1].
كمال الدين، ج 2، ب 39، ح 6.
[2].
كمال الدين، ج 2، باب 37، ح 2.
[3].
تاريخ غيبت كبرى، ص 399-396 ؛ شش ماه پايانى، ص 223-222.

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 7 / 1395

روزشمار نهضت امام حسین

روزشمار نهضت حسینی

imam-hossein.gifروزشمار جريان نهضت امام حسين (عليه‌السلام)  [1]
1ـ درخواست بيعت از سوى وليد حاكم مدینه جمعه 27 رجب سال 60 ق
2ـ ملاقات دوم بين وليد و امام حسين علیه‌السلام شنبه 28 رجب سال 60 ق
3ـ بيرون رفتن امام (عليه‌السلام)  از مدینه شب يكشنبه 28 رجب سال 60 ق
4ـ ورود به مكّه شب جمعه 3 شعبان سال 60 ق
5ـ اقامت در مکّه شعبان، رمضان، شوال، ذى‌القعده و ذى‌الحجه تا روز هشتم سال 60 ق يعنى چهار ماه و پنج روز
6ـ رسيدن اولين نامه‌هاى كوفيان به امام علیه‌السلام چهارشنبه 10 رمضان سال 60 ق
7ـ بيرون رفتن مسلم از مکّه دوشنبه 15 رمضان سال 60 ق
8ـ ورود مسلم به کوفه سه‌شنبه 5 شوال سال 60 ق
9ـ شهادت مسلم سه‌شنبه 8 ذى‌الحجه سال 60 ق
10ـ خروج امام (عليه‌السلام)  از مکّه سه‌شنبه 8 ذى‌الحجه سال 60 ق
11ـ رسيدن امام (عليه‌السلام)  به سرزمين کربلا جمعه سوم محرم سال 61 ق
12ـ ورود عمر بن سعد به کربلا جمعه سوم محرم سال 61 ق
13ـ سامان‌دهی سپاه از سوى عمر بن سعد و گفتگوهاى او با امام علیه‌السلام از سوم تا ششم محرم‌الحرام سال 61 ق
14ـ ممانعت سپاه امام (عليه‌السلام)  از دسترسى به آبسه شنبه 7 محرم 61 ق
15ـ حمله ابتدايى بر سپاه امام علیه‌السلام پنج‌شنبه 9 محرم سال 61 ق
16ـ واقعه عاشورا جمعه 10 محرم سال 61 ق
17ـ كوچ اسيران از سرزمين کربلا بعدازظهر روز شنبه 11 محرم سال 61 ق.

پی نوشت ها
_______________
[1]. اين جدول از مقاله‌اى با نام «البعد الزمنى فى الثورة الحسينيه» برگرفته شده كه توسط آقاى احمد القاضى نگاشته شده و در شماره دوّم مجله رسالة الحسين (عليه‌السلام)  چاپ شده است.


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 30 / 7 / 1395

Image result for ‫امام سجاد‬‎

امام سجاد(علیه السلام) و یاد امام حسین(علیه السلام)

نقش امام سجاد(علیه السلام) در زنده نگه داشتن نهضت امام حسین(علیه السلام) چگونه بود؟

امام زین العابدین(علیه السلام) از نیرومندترین عوامل جاودانه ساختن انقلاب حسینی و تأثیرگذاری آن بر عواطف و احساسات جامعه به شمار می رود و این، به خاطر موضع گیری های آن حضرت است که تاریخ در دنیای شجاعت ها و قهرمانی ها، نظیری برای آن سراغ ندارد و یکی از زیباترین اسناد سیاسی در اسلام، سخنرانی آن بزرگوار در دربار یزید است.
«
امام زین العابدین(علیه السلام) در صحنه زندگی اسلامی به سان پرنورترین چراغ سیاسی که تاریخ اسلامی آن را می شناسد، ظاهر شد و در حالی که در بند بیماری و اسارت بود، با مهارتی فراوان، توانست آرمان‏ های انقلاب پدرش امام حسین(علیه السلام) را منتشر سازد و ارزش‏ های اصلی این انقلاب را با شیوه ای روشن و در نهایت مهارت، اصالت و نوآوری، به نمایش بگذارد»[1] از‌این‌رو آن حضرت نسبت به این واقعه حساس تاریخ شیعه، مسئولیت خاصی احساس می کرد و خود را موظف می دانست که با یادآوری های فراوان و پی در پی، این حادثه تحرک زا و انقلاب خیز را در تاریخ ثبت کند؛ تا همواره منشأ الهام رشادت و روشنگر راه آزادی خواهان و حق طلبان باشد. این در حالی بود که دستگاه حاکم به شدت علاقه مند بود که واقعه عاشورا به عنوان قیامی برضد خلیفه رسول خد(ص)، قلمداد شود که سرکوبی آن، حق و وظیفه خلیفه و دستگاه خلافت بوده است و چون در این جهت ناکام ماند، بنا بر محو و به فراموشی سپردن آن واقعه گذاشت. امام سجاد(علیه السلام) نیز که اهمیت این حادثه را در رسوا سازی حکام جور می دانست، تا آخر عمر شریفش، برای زنده نگه‌داشتن یاد این جهاد مقدس، با در پیش گرفتن روش های مختلف کوشید. آن بزرگوار بارها داستان قومی از بنی اسرائیل را که حرمت حکم روز شنبه را شکستند و به صید ماهی پرداختند و به کیفر این گناه مسخ شدند، حکایت می کرد و در آخر می فرمود: «خداوند، آن قوم را به خاطر صید ماهی مسخ کرد؛ پس چگونه می بینی نزد خدا حال قومی را که اولاد رسول خد(ص) را کشتند و حریمش را شکستند»[2]
و در پاسخ به ایرادی که بر گریه های مداوم حضرت گرفتند، می فرمود: «یعقوب برای یوسف، با این که نمی دانست حتماً مرده است، آن قدر گریه کرد که چشمانش سفید گردید؛ اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(علیهم السلام) به شهادت رسیدند. چگونه می توانم گریه نکنم»؟[3]
بدین ترتیب، گریه امام نیز خود به خود موجب شد تا در موارد زیادی مردم نسبت به واقعه کربلا، هشیار شوند و علاوه بر این، امام خود وقایع کربلا را در موارد متعدد، نقل می فرمود.[4]
مقابله و مبارزه با به فراموشی سپردن حادثه کربلا با گریه و ذکر مصائب اهل بیت(علیهم السلام)، از همان آغاز ورود امام به مدینه، آغاز شد؛ تا مردم با اشک و اندوه، از او استقبال کنند و او از این عواطف برای انتشار گزارش‏ های کربلا، بهره ببرد و این رویدادها را در دل ها متمرکز سازد؛ تا تردیدها و انکارهای دشمنان و گذشت زمان، آنها را محو نکند؛ چنان که بسیاری از وقایع و رویدادها بر اثر گذشت زمان، از بین رفته، از خاطره ها محو شده اند.[5]
هرچند ممکن است برخی گریه را دلیلی بر درماندگی و ناتوانی و شکست به‌شمار می آورند اما گریه می تواند نشانه شدت محبت به خوبی ها و فریاد بلند مظلومیت در برابر ستمگران و اعتراض در برابر آنان باشد و کمترین چیزی که امام سجاد(علیه السلام) با گریه از خود بروز می داد، آن است که مردم و افکار عمومی درباره عوامل گریه، پرس‌و‌جو می کنند. تمامی این امور، زمانی شدت می یابند که گریه‌کننده، شخصیتی بزرگوار و بلندآوازه باشد؛ به ویژه زمانی‌که گریه، بسیار فراوان و به‌طور دائم، جریان داشته باشد؛ چنان‌که امام زین العابدین(علیه السلام) این‌گونه بود؛ تا آن‌جا که از زمره گریه کنندگان جهان به شمار آمد و پس از آدم، یعقوب، یوسف و جده اش فاطمه زهرا(سلام الله علیه) پنجمین گریه کننده بود.
وقتی مردم، امام زین العابدین(علیه السلام) را می دیدند که شب و روز اشک می ریزد و همواره از حسین شهید و مصیبت هایش یاد می کند، از خود می پرسیدند: این همه گریه و اندوه چرا؟ سیلاب اشک و اندوه همیشگی چرا؟ امام برای چه کسی می گرید؟ از‌این‌رو، گریه امام، سبب شد که یاد حادثه کربلا در دل ها جاودان شود و در خاطره ها زنده شود و اهداف این حادثه، همچنان در دل و وجدان تاریخ، زنده و پر تحرک باقی ماند و دشمنی و نفرت نسبت به قاتلان ستمگر شهیدان کربلا، انباشته شود.
امام از داستان کربلا، انگیزه ای برای مردم ایجاد کرد؛ تا آن را زنده نگه دارند و با قطرات اشک، آن را تقویت و با آب چشم ها آن را سیراب کنند. زیرا آن مصیبت، مصیبت، همه مردمانی است که در زندگی از کرامت برخوردارند یا چیزی را به نام کرامت، احساس می کنند.
امام سجاد(علیه السلام) مؤمنان را بر گریستن، تشویق می کرد و می فرمود: «هر مؤمنی که به خاطر کشته شدن حسین(علیه السلام) بگرید، تا بر گونه اش اشک روان شود، خداوند او را وارد حجره ای در بهشت می کند و او زمانی طولانی در آن جا به سر می برد. هر مؤمنی که بر اثر آزارهایی که از سوی دشمنان ما در دنیا بر ما وارد شده، از چشمانش اشک سرازیر شود، تا این که بر دو گونه او روان گردد، خداوند وی را در منزل صدق، وارد سازد»[6]
گریه، یکی از شیوه هایی بود که امام آن را ابزاری برای زنده کردن یاد کربلا قرار داد؛ البته ایشان شیوه‏ های دیگری را نیز به کار گرفت مانند؛ ترویج زیارت امام حسین(علیه السلام)؛ ابوحمزه ثمالی گفته است: «من از علی بن الحسین(علیه السلام) درباره زیارت حسین(علیه السلام) پرسیدم؟ البته گریه و اعتراض امام به خاطر احساسات و یا انتقام‌جویی شخصی نبود؛ بلکه تعهد آن بزرگوار به احیای اندیشه ای بود که امام حسین(علیه السلام) به خاطر آن شهید شد.[7]

پی نوشت ها
______________________
[1].
قرشی، حیاه الامام زین العابدین، ج 1، ‌ص 8.
[2].
طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 312.
[3].
مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239.
[4].
ن.ک: تاریخ الطبری، ج 5، ص 212، 96.
[5].
محمد رضا حسینی جلالی، پیشین، ص 72-73.
[6].
ثواب الاعمال، ص 83.
[7].
محمدرضا حسینی جلالی، ‌پیشین، ص 208-211.

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 19 / 6 / 1395

ارزش انسان

فصل اول : خداشناسى

ضرورت شناخت خدا

پرسش 1 : چه دليلى بر «لزوم شناخت خداوند» وجود دارد و چه چيز انسان را به بحث درباره وجود خداوند بر مى انگيزد؟
پاسخ : متكلمان اسلامى پاسخ هايى به اين پرسش داده اند كه يادآور مى شويم:

1. لزوم جلوگيرى از زيان هاى مهم

هيچ انسان عاقلى در لزوم جلوگيرى از زيان هاى مهم ترديد نمى كند. اصل «لزوم دفع ضرر»، يكى از پايدارترين اصول زندگى بشر به شمار مى رود و تجربه قرن ها زندگى انسان، استوارى آن را تأييد مى كند. هرگاه ضرر و زيان ازاهميت ويژه اى برخوردار باشد، اصل ياد شده، قاطع تر و نمايان تر خواهد بود؛ در اين صورت، احتمال ضرر نيز كافى است تا انسان را به چاره انديشى براى پيش گيرى از آن اقدام بر انگيزد.
از سوى ديگر، در طول تاريخ، افراد برجسته اى به نام پيامبران و رهبران الهى ظهور كرده و از وجود خداوند، احكام و قوانين الهى، پاداش ها و كيفرهاى اخروى سخن گفته، و بشر را به ايمان به اين آموزه ها دعوت كرده اند، و خود نيزدر عين پاى بندى سرسختانه به گفتار خويش، دين ورزانى ثابت قدم و كوشا بوده اند. بى شك، اگر از گفتار و رفتار آنان به وجود خداوند، دين و آيين الهى يقين حاصل نشود، حداقل احتمال وجود او قوت مى يابد. بديهى است اگر چنين احتمالى درست باشد، ناديده گرفتن آن، منشأ زيانى بس بزرگ واندوه بار خواهد بود؛ بدين جهت، به حكم خِرد وقضاوت فطرت، نبايد در برابر اين احتمال، بى تفاوت بود، بلكه بايد درباره آن به بحث و تحقيق پرداخت. بر اين اساس، بحث و بررسى درباره وجود خداوند و آيين آسمانى، لازم و حتمى است.[1]
محقق بحرانى در تقرير اين دليل مى گويد: جلوگيرى از ضرر ظنى كه به واسطه نا آگاهى از معرفت خداوند واردمى شود، به حكم عقل واجب است، و وجوب جلوگيرى از اين ضرر مستلزم وجوب شناخت خداوند است.[2]

2. لزوم شكر منعم

از نظر عقل، شكرگزارى از كسى كه به انسان نعمتى مى بخشد، كارى پسنديده و لازم است، و ترك آن نكوهيده وناروا است؛ ازسوى ديگر، انسان در زندگى دنيوى خود از نعمت هاى فراوان بهره مند است، كه اگر فقط احتمال دهد، اين نعمت ها ، ولىّ نعمت و بخشنده اى دارد، بر او لازم است، از ايجاد كننده و بخشنده نعمت ها، تشكر كند؛ بنابراين، لازم است درباره وجود يا عدم منعم بحث كرد، تا آفريننده نعمت ها را شناخت و از او شكرگزارى كرد.[3]
محقق بحرانى در اين باره مى گويد: «انسان عاقل اگر در آفرينش خود بينديشد، نشانه هاى نعمت را بر خود آشكارمى يابد، و وجوب شكر منعم، مقتضاى خِرَد اوست، پس بايد شكر منعم را به جاى آورد؛ بنابراين، معرفت او واجب است».[4] از جمله آياتى كه برخى از دانشمندان براى لزوم شناخت خداوند به آن تمسك جسته اند آيه ذيل است كه مى فرمايد:

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: خداشناسى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 19 / 6 / 1395

سرنوشت زنان با ايمان در قيامت

67) آيا بهشت تنها براى مردان است كه خداوند در آيه 25 سوره بقره مى فرمايد: «ازواج مطهرة»؟ مگر زنان به بهشت نمى روند؟
پاسخ:با توجه به آيات قرآن كريم، شكى نيست كه بهشت هم براى مردان مؤمن و هم براى زنان با ايمان است: «وعَدَ اللّهُ المُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ جَنّـتٍ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها ومَسـكِنَ طَيِّبَةً فى جَنّـتِ عَدنٍ وَ رِضونٌ مِنَ اللّهِ اَكبَرُ ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العَظيم»؛[1]خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغ هايى از بهشت وعده داده كه زير درختانش نهرها جارى است و جاودانه در آن خواهند بود و مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاودان دارند، همچنين خشنودى پروردگار كه از همه اينها بالاتر است و اين است رستگارى بزرگ. خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد: «لِيُدخِلَ المُؤمِنينَ والمُؤمِنـتِ جَنّـتٍ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها ويُكَفِّرَ عَنهُم سَيِّـٔتِهِم»؛[2]هدف [ديگر از فتح مبين] اين بود كه مردان و زنان با ايمان را در باغ هايى [از بهشت ]وارد كند كه نهرها از زير [درختانش ]جارى است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى مانند و گناهان شان را مى بخشد.
پس مقصود خداوند متعال از آيه «ازواج مطهرة» ،زن هاى بهشتى هستند كه مردان بهشتى با آنان ازدواج مى كنند و اين خود دليلى است بر اينكه زنان نيز به بهشت مى روند.[3]

برترى زنان با ايمان بر زنان بهشتى

68) آيا زنان دنيا در بهشت بر حوريان بهشتى برترى دارند؟
پاسخ:از منابع اسلامى برمى آيد كه همسران بهشتى دوگونه اند؛ برخى از آنان همين زنان مؤمن دنيوى هستند كه در آن جهان به شكل حوريه، بلكه بهتر با شوهران مؤمن شان زندگى مى كنند يا به ازدواج افراد مؤمن ديگر در مى آيند و عده اى از حوريه ها نيز آفريده شده اند تا در اختيار بهشتيان قرار گيرند.
از روايات استفاده مى شود كه مقام زنان مؤمن دنيوى برتر از حوريان بهشتى است. در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلمپرسيده شده است كه آيا زنان دنيا برترند يا حوريان؟ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند: زنان دنيا برتر از حوريان هستند، سپس آن حضرت درباره علت آن فرمودند: خداوند به خاطر نماز، روزه و عبادت شان، صورت هاى شان را از نور و تن شان را از حرير مى پوشاند.[4]
همچنين در روايتى در بحارالانوار، مراد از «خيرات حسان» در آيه 70 سوره الرحمن، زنان دنيا دانسته شده و تأكيد شده است كه اين زنان از حوريان برترند.[5]

حورالعين

69) چرا خداوند در قرآن هميشه حوريان بهشتى را نعمتى براى مردان قرار داده و براى زنان چنين خطابى ذكر نشده است ؟
پاسخ:نعمت هاى بهشت فقط به مردها اختصاص ندارد؛ بلكه قرآن مى فرمايد: «هركس كار شايسته اى انجام دهد و مؤمن باشد، خواه مرد يا زن، وارد بهشت مى شود و روزىِ بى حساب به او داده مى شود[6] زن مؤمن در بهشت با شوهرش در بهترين شرايط و حالات زندگى مى كند و اگر شوهرش بهشتى نباشد، همسر يكى از مردان بهشتى
مى شود كه هم شأن او باشد. همه مردان و زنان بهشتى، جوان، زيبا و مهربان هستند و چهره اى جذّاب و اخلاقى نيكو دارند.[7]
حور العين تنها به مردان اختصاص ندارد؛ بلكه كلمه حور و عين، شامل زنان و مردان مى شود؛[8] يعنى خداوند براى زنان نيز حور العين قرار داده؛ امّا عدم ذكر همسران زنان بهشتى، ممكن است از باب عنايت ويژه به حفظ حياى زن باشد كه در احكام اسلامى، از قبيل: خواستگارى، ازدواج و ... متجلى شده است.


[1] . سوره توبه، آيه 72.
[2] .
سوره فتح، آيه 5.
[3] .
تفسير الميزان، ج 1، ص 90؛ ج 18، ص 149؛ تفسير تبيان، ج 9، ص 242 و 246؛ مجمع البيان، ج 2، ص 254؛ ج 8، ص 274؛ ج 9، ص 275؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 321؛ مفردات راغب، ص 262.
[4] .
سيوطى، الدرالمنثور، ج 7، ص 633.
[5] .
بحارالانوار، ج 8، ص 81.
[6] .
سوره مؤمنون، آيه 40.
[7] .
تفسير الميزان، ذيل آيه 70، سوره زخرف؛ تفسير نمونه، ذيل آيه 70، سوره الرحمن؛ تفسير نورالثقلين، ذيل آيه 23، سوره رعد، ح 109 ـ 110.
[8] .
پيام قرآن، ج 6، ص 261.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 19 / 6 / 1395

مهجوریت و دوری کردن از قرآن

برخى از احكام ويژه زنان درباره قرآن

1. خواندن قرآن در حضور مردان

58) آيا در مجلسى كه مرد حضور دارد، اگر زن با صداى بلند قرآن بخواند، اشكال دارد؟
پاسخ:بنابر فتواى مراجع عظام، تك خوانى زن، اعم از صوت قرآن، سرود، روضه خوانى و نوحه سرايى، اگر موجب ريبه و فساد باشد و جلب توجه نامحرم كند، جايز نيست.[1]
59)
حكم مختلط بودن زن و مرد در كلاس هاى قرآنى چيست؟
پاسخ:اگر شركت در اين گونه كلاس ها موجب گناه (مثلاً نگاه غير شرعى يا ...) نشود، بى اشكال است؛ هرچند بهتر است كلاس ها مختلط نباشد.
مشابه چنين پرسشى از حضرت امام خمينى قدس سره سؤال شد كه تحصيل در رشته اى حلال، در كلاس هاى مختلط كه با مرد نامحرم روبه رو مى شود، چه حكمى دارد؟ فرمودند: تحصيل در رشته اى حلال، اشكال ندارد، ليكن پوشش از اجانب و خوددارى از اختلاط با آنها لازم است.[2]
60)
اگر در جلسه اى زن به طور ساده قرآن بخواند و مرد هم در آن جلسه باشد، آيا مرتكب گناه شده است؟ اگر خواهران در مكانى باشند و يكى از آنها قرآن بخواند و مردى هم گوش بدهد، بدون اينكه آن خواهر متوجه باشد، آيا مرد گنهكار است يا كسى كه قرآن مى خواند؟
پاسخ:تلاوت به صورت ساده، البته در صورتى كه قصد التذاذ در بين نباشد، اشكالى ندارد، همچنين درباره بخش دوم، اگر مرد با تلذّذ گوش بدهد، مرتكب گناه شده است.[3]

61)
قرائت زنان در اوايل اسلام چگونه بوده است؟ آيا قرائت قرآن از همان اوايل به گونه «تحقيق» از سوى زنان حرام شده است هرچند قرائت زيباتر، تأثير بيشترى داشته باشد؟
پاسخ:تحقيق» اصطلاحى در تجويد است؛ يعنى نوعى قرائت كه از نظر سرعت، كندترين نوع آن است و قرآن با كمال آرامش و آهستگى خوانده مى شود. هيچ كس چنين قرائتى را بر زنان حرام نكرده است؛ مگر آنكه عنوان حرامى بر آن منطبق شود كه توضيح آن خواهد آمد.[4]
مقصود از تحقيق در علم تجويد را چنين نوشته اند: «تحقيق» يعنى رسيدگى و اطلاع يافتن بر حقيقت چيزى و در اصطلاح تجويد، ادا كردن حقّ حرف است از مخرج مربوط، با رعايت صفات آن؛ مانند تلفظ «همزه» از مخرج خود با رعايت صفات جهر، شدّت، نبر و ... ؛ به عبارت ديگر، چون بعضى حروف در مخرج، متحد هستند ودر صفت از يكديگر ممتاز مى شوند (مانند تاء و طاء) يا در صفت با هم مشترك هستند و از جهت مخرج از يكديگر متمايز مى شوند (مانند تاء و كاف، جيم و دال، ميم و نون) بنابراين بايد حقّ هريك از حروف و صفات مربوط به آن را ادا كرد تا خللى در قرائت حاصل نشود.[5]
در شيوه قرائت قرآن، تفاوتى بين زن و مرد وجود ندارد، پس اگر قرآن به گونه اى خوانده شود كه «غنا» محسوب گردد، حرام است و فرقى نمى كند كه تلاوت كننده، زن باشد يا مرد يا نام تلاوت، «تحقيق» باشد يا چيز ديگر؛ تنها آنچه درباره زن آمده، رسيدن صداى او به گوش نامحرم يا ترس از ايجاد انحراف و فساد و مانند آن است كه بانوان بايد اين مسائل را رعايت كنند واز قرائتى كه ممكن است موجب گناه نامحرمان را فراهم كند، بپرهيزند.
نتيجه آنكه قرائت زيباى قرآن خوب است؛ اما نبايد باعث گناه و انحراف گردد؛ حتّى اين شرط بايد براى مردان لحاظ شود؛ يعنى قرائت زيباى آنان تا وقتى

جايز است كه به مرحله «غنا» نرسد و اين مسئله درباره خانم ها حساس تر است.
خداوند متعال به بانوان با ايمان درباره اهميّت تأثير صداى آنان بر نامحرمان چنين مى فرمايد: «فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِى مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفًا»؛[6]پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد.
در پايان يادآور مى شويم كه بحث جواز يا عدم جواز قرآن خواندن در حضور نامحرم، بحثى فقهى است كه با توجه به اختلاف فتاوا لازم است از مرجع تقليد سؤال شود.

2. احكام قرآنى زنان، هنگام عادت ماهيانه

62) زنان چه گناهى دارند كه چند روز در ماه را نمى توانند با خداى خويش راز و نياز كنند و نماز بخوانند؟ چرا در ايام حيض، خواندن قرآن براى زنان مكروه است؟
پاسخ:1. زمانى كه پذيرفتيم بنده و مطيع خدا هستيم، همين براى ما كافى است و عمل به اين وظيفه، تكليف ما است. همان شارعى كه به نماز و روزه در مواقع خاص امر كرده، اكنون مى گويد نماز را به جا نياور. ملاك، عمل به وظيفه است نه آنچه دل مى گويد؛ چنان كه روزه گرفتن فضيلت فراوانى دارد، ولى همان خداوندى كه در قرآن به مؤمنان دستور مى دهد روزه بگيرند[7] در آيه ديگرى از مؤمنان مى خواهد كه هنگام مسافرت روزه نگيرند،[8] همچنين در مورد شكسته خواندن نماز مسافر، مسئله همين گونه است؛ يعنى همان خداوندى كه به مؤمنان دستور داده است نماز بخوانند، از مسافران مى خواهد نمازشان را با شرايطى شكسته بخوانند.

2.
در رساله هاى عمليه در اين هنگام اعمالى را براى خانم ها ذكر كرده اند: مستحب است زن حايض در وقت نماز، خود را تميز كند و وضو بگيرد و اگر نمى تواند وضو بگيرد، تيمم كرده، در جاى نماز، رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.
3.
قرائت قرآن براى كسى كه در عادت ماهيانه است، اشكال ندارد؛ تنها قرائت سوره هاى سجده دار و به فتواى برخى مراجع، فقط خود آيات سجده دار جايز نيست و اين كه فقها مى فرمايند: قرائت قرآن در زمان عادت ماهيانه كراهت دارد، يعنى ثواب چنين قرائتى از قرائت قرآن در زمان پاكى، كمتر است.[9]
63)
اگر زنانى كه عادت ماهيانه دارند در مجالسى باشند كه سوره سجده دار خوانده مى شود، وظيفه آنها چيست؟ آيا بايد سوره را بخوانند و سجده را به جا نياورند يا اصلاً نبايد هيچ كدام از آنها را انجام دهند و اگر كسى آيه سجده به گوشش رسيد، چه بايد بكند؟ آيا مرتكب گناه شده است؟
پاسخ:زنانى كه در عادت ماهيانه هستند، نبايد حتى حرفى از سوره هايى كه سجده واجب دارند، بخوانند؛ ولى اگر آيات سجده دار را شنيدند، بايد سجده كنند و سجده كردن بر آنها واجب است و نيازى نيست كه مجالس ياد شده را ترك كنند.
اگر كسى به آيه سجده دار گوش دهد، سجده بر او واجب است.[10]
آنچه گذشت، فتواى امام امت قدس سره بود و مى توان با مراجعه به رساله توضيح المسائل، فتواى ديگر مراجع تقليد را بررسى كرد.
64)
چرا زنان در حالت حيض نمى توانند به قرآن دست بزنند؟
پاسخ:يكى از آداب قرآن كريم آن است كه بدن انسان بدون طهارت با آيات آن تماس پيدا نكند؛ از اين رو دست زدن انسان بى وضو يا جنب (چه مرد و چه زن) و همچنين
زنان حائض به آيات قرآن، حرام است. دليل اين حكم، آيه 79 سوره واقعه و رواياتى است كه از پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است. قرآن كريم مى فرمايد. «لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون»؛ جز پاكان نمى توانند به آن دست بزنند.
امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد: قرآن را بدون طهارت مس نكن و نه در حال جنابت و ... ؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد: «لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون».[11]
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «بدن حائض نبايد با آيات قرآن تماس پيدا كند[12]
65)
چرا خواندن سوره يوسف براى زنان منع شده است؟ اگر كسى آن را بخواند، گناه محسوب مى شود؟
پاسخ:در برخى از روايات از آموزش دادن سوره يوسف به زنان، نهى[13] و بر آموزش سوره نور تأكيد شده است؛[14] امّا در بعضى روايات عكس اين مطلب آمده است.[15] درباره چگونگى جمع بين اين دو دسته از روايات، از يك نظر مى توان چنين گفت كه قرآن براى هدايت همه انسان ها آمده و در همه آيات آن، نور و هدايت است؛ بنابراين درست نيست كه به عده اى بگويند خواندن فلان سوره گناه است و اگر احتمال سوءاستفاده يا سوء برداشت براى عده اى وجود داشته باشد، اين درباره همه آيات صدق مى كند.
قرآن كتاب هدايت مردم است و هر كس به اندازه اى كه مى خواند و به آن عمل مى كند، از هدايت آن بهره مند مى شود و در اين مسئله، فرقى بين زن و مرد يا بين سوره يوسف با ديگر سوره ها نيست؛ بنابراين رواياتى كه زنان را از خواندن سوره يوسف منع مى كند، معتبر نيست.
وجه جمع ديگر بين روايات اين است كه بگوييم: با توجه به مباحثى كه در سوره يوسف (عليه السلام) آمده (مانند فريفته شدن زليخا و آوردن يوسف به اتاق خلوت و دربسته، كام خواهى، حيله گرى و انداختن گناه به گردن حضرت يوسف و ...) ممكن است اين مطالب براى برخى از زنان فتنه ساز باشد؛ از اين رو شايسته است ديگر سوره هاى قرآن به زنان آموزش داده شود؛ چنانكه در روايت مرفوعه اى (حديثى كه نام برخى از راويان آن حذف شده) از اميرمؤمنان آمده است: سوره يوسف (عليه السلام) را به زنان تان نياموزيد و آن را براى شان نخوانيد؛ زيرا در آن [امكان] فتنه وجود دارد.[16]
نتيجه آن كه خواندن اين سوره براى دختران و زنان جوانى كه ممكن است دچار لغزش شوند، مناسب نيست؛ ولى براى ساير زنان مناسب است.

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 15 / 6 / 1395

استغفار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

چرا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) استغفار مى كرد و راز اين استغفار چيست و اين مسئله، چگونه با عصمت ايشان سازگار است و به عبارت ديگر، با اين كه پيامبر معصوم بود و مرتكب گناه نمى شد، پس چرا در دعايش از فزونى گناه، استغفار مى كرد؟

jz2u6jzy.jpgدرباره اين پرسش، نكات زير، لازم به ذكر است:
1.
توبه، يكى از عبادات بزرگ است. خداوند در قرآن مجيد، مؤمنان راستين را چنين توصيف مى كند: (الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالاْسْحارِ )[1] ; «آنان شكيبايند و راست گو ; همواره اطاعت پيشه اند و انفاق گر و سحرگاهان، به استغفار مى پردازند».
در جاى ديگر مى فرمايد: (كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ )[2] ; «شبانگاه، اندكى مى آرَمَند و سحرگاهان، به استغفار مى پردازند».
بنابراين، چنان كه مشاهده مى شود، قرآن مجيد توبه را عمل بهترين مؤمنان و شب زنده داران خوانده است و از ديگر سو، همه مؤمنان را به توبه فراخوانده، مى فرمايد: (تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون )[3] ; «اى ايمان آورندگان! همه با هم به درگاه خدا توبه كنيد ; باشد كه رستگار شويد».
در جاى ديگر مى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ )[4] ; «خداوند، توبه كاران و پاكيزگان را دوست مى دارد».
از آن چه گذشت، روشن مى شود كه در نگاه قرآن، اساساً توبه، عمل پارسايان و مؤمنان و عبادتى است كه همه ايمان آورندگان، به آن دعوت شده اند و انجام دادن آن، گشاينده درهاى رحمت الهى و يكى از مهم ترين عوامل قرب و وصال معبود است. اگر به حقيقت توبه نظر كنيم، آن را زيباترين جلوه خضوع و خشوع و اظهار تذلل و زارى و اعتراف به قصور و تقصير بنده اى بى نهايت كوچك، در برابر آفريدگارى بى نهايت بزرگ مى يابيم. از اين رو، شايسته است كه اولياى الهى، پيش و بيش و بهتر از همه، اين دعوت الهى را لبيك گويند و در تمام حالات خود، بر توبه و استغفار، مداومت ورزند تا به اين وسيله، به فيض قرب الهى نايل شوند.
2.
استغفار و توبه، داراى مراتب و درجاتى متناسب با عاملان آن است. توبه گنه كاران، توبه از گناه مى باشد و توبه اوليا، توبه از پرداختن به غيرخدا و توجه به غيرحق است.
3.
توبه و استغفار اولياى الهى و معصومان، مرتبه اى بالاتر از اينها دارد. آنان چون مستغرق در ذات جميل الهى اند و توجّه به مقام ربوبى (كمال مطلق ) دارند، وقتى به خود و اعمال خويش مى نگرند، با تمام عظمت و بزرگى آن اعمال، آنها را در برابر عظمت بى نهايتِ الهى، بسيار كوچك و مايه سرافكندگى و شرمندگى مى بينند.
4.
در حديث نبوى، چنين آمده است: «انه ليُغان على قلبى و انى أستغفراللَّه فى كل يوم مائة مره[5] ; گاهى بر دلم غبار مى نشيند و من هر روز، هفتاد بار از خدا آمرزش مى خواهم».
امام خمينى در شرح اين حديث مى نويسد: «اولياى خدا، همواره انقطاع به سوى خدا دارند ; ولى به جهت مأموريت الهى خود، گاه به ناچار در مرآت عالم كثرات، توجه به حضرت حق مى كنند و همين نزد آنان كدورت محسوب شده و براى زدودنش، استغفار مى كنند. امام سجاد(عليه السلام) است كه مناجات هايش را شما مى بينيد و مى بينيد چطور از معاصى مى ترسد... مسئله غير از اين مسائلى است كه در فكر ما يا در عقل عقلا يا در عرفان عرفا بيايد.  ...از گناه خودشان گريه مى كردند تا صبح. از پيغمبر گرفته تا امام عصر(عج )، همه از گناه مى ترسيدند. گناه آنها، غير از اين است كه من و شما داريم ; آن كه يك عظمتى را ادراك مى كردند كه توجه به كثرت، نزد آنها از گناهان كبيره است... آنان در مقابل عظمت خدا، وقتى كه خودشان را حساب مى كنند، مى بينند كه هيچ نيستند و هيچ ندارند. واقع مطلب، همين است ; جز او كسى نيست و چيزى نيست... و از اين كه حضور در مقابل حق تعالى دارند و مع ذلك دارند مردم را دعوت مى كنند، از همين، كدورت حاصل مى شده»[6].
5.
استغفار براى اولياى الهى، جنبه دفع و براى ما، جنبه رفع دارد ; يعنى ما استغفار مى كنيم تا لغزش هايمان بخشيده شود و آنان استغفار مى كنند تا نلغزند و اصلاً گناه به سراغشان نيايد. آن بزرگان با توبه، عبادت و اطاعت، درجات عصمت خويش را شدت مى بخشند. از اين رو، استغفار و توبه، در بالا رفتن درجات و پايندگى عصمت آنان، دخالت دارد.
6.
توبه و استغفار و استغاثه دائمى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پيشگاه خدا، بالاترين نقش عملى را در تربيت امت دارد و به ديگران مى آموزد كه چگونه در پيشگاه خدا به توبه، تضرع و انابه بپردازند و به جهت پاره اى از اعمال نيك، مغرور نگردند.


پی نوشت ها
[1].
آل عمران (3 )، آيه 71 .
[2].
ذاريات (51 )، آيه 17 و 18 .
[3].
نور (24 )، آيه 13 .
[4].
بقره (2 )، آيه 222 .
[5].
محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 5، ص320 .
[6].
صحيفه امام، ج 20، ص 268 ـ 269 .

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 15 / 6 / 1395

 

شهادت امام جواد(ع)

اين قضيه كه ميگن همسر امام جواد عليه السلام بعد از زهر دادن به كنيزان دستور داد شادي كنن و نزاشت حتي كنيزي اب هم به امام بده صحت داره؟اگه صحت داره لطفا منبع اون رو هم بنويسيد

emamjavad.gifپاسخ: با سلام. در مورد كيفيت شهادت آن امام مـظلوم به گزارش هاي مختلفي نقل شده است كه مشهورترين آنها در پي مي آيد:. . اما در هيچ يك از آن ها اشاره به مطلب مورد سوال شما نشده است. اين مطلب حتي در ميان منابع متاخر معتبر و مستند نيز به چشم نمي خورد.
نقل اول
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب آل ابيطالب نقل مي كند:
پس از آن كه مردم با معتصم بيعت كردند، به عبدالملك كه والى مدينه بود نامه اي نوشت تا آن حضرت را همراه ام فضل روانه بغداد كند، هنگامي كه حضرت وارد بغداد شد به ظاهر مورد احترام قرار گرفت، سپس معتصم به وسيله غلام خود اشناس شربتى براى امام فرستاد،
وقتي اشناس شربت را به خدمت آن حضرت آورد، عرض كرد: اين شربتى است كه خليفه براى خود ساخته است و پيش از شما خود و گروهى از بزرگان از آن نوشيده اند و امر كرده است شما هم آن را با يخ بنوشيد. سپس يخ آورد و براى حضرت شربت آماده كرد. امام فرمود: در شب آن را مى نوشم . اشناس گفت : بايد خنك نوشيده شود وگرنه يخ آن آب مى شود. هرقدر آن امام غريب مظلوم از آشاميدن امتناع نمود آن ملعون اصرار كرد و امام عليه السلام با علم به عمل آنان، آن شربت زهرآلود را نوشيد. (2)
استاد علامه سيد جفر مرتضي عاملي مي گويد: « شايد معتصم در يك روز سه بار به مسموم ساختن امام عليه السلام اقدام كرده است تا مطمئن شود به هدف خود مى رسد، چنانچه در روايت اشناس نيامده است كه امام عليه السلام با نوشيدن آن شربت به شهادت رسيد.» (3)
نقل دوم
علامه محمد تقي مجلسي (ره) در كتاب جلاء العيون نقل مي كند:
معتصم يكى از نويسندگان خود را مامور كرد تا ابوجعفر عليه السلام را به منزل خود دعوت كند و زهرى در غذاي آن حضرت بريزد. آن ملعون نيز چنين كرد ولى امام عليه السلام نپذيرفت و فرمود : تو مى دانى كه من در مجالس شما حاضر نمى شوم . آن شخص ‍ گفت : غرض إطعام شما است و متبرك شدن خانه ما به مقدم شريف شما، يكى از وزارء خليفه نيز آرزوى ملاقات شما را دارد. پس آن امام مظلوم به اجبار آن شخص به منزل او رفت.
شيعيان، اطراف خانه امام مظلوم خويش جمع شدند و چون معتصم درصدد بر آمده بود آنان را از تشييع جنازه آن حضرت باز دارد، شمشيرهايشان را آويخته، براى ايستادگى تا پاى مرگ، هم پيمان شده بودند...
هنگامي كه غذا تناول فرمود، اثر زهر را در گلوى خود احساس نمود. برخاست و اسب خود را طلبيد. صاحب خانه از او خواست نرود، امام عليه السلام فرمود: بيرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است! وقتي حضرت بـه مـنـزل رسـيـد اثـر زهـر در بدن شريفش ظاهر شد و در تمام آن روز و شب منقلب بود تا آنكه مرغ روح مقدسش بـه بال شهادت به اعلي درجات بهشت پركشيد. (4)
نقل سوم
علامه محمد حسين مظفر (ره) در كتاب تاريخ الشيعه نقل مي كند:
معتصم كه از امام جواد عليه السلام حقد و كينه اي عميق داشت، امام عليه السلام را به زندان افكند، اما سرانجام چاره اي نديد جز آنكه حضرت را از ميان بردارد. به همين منظور امام عليه السلام را از زندان بيرون آورد و به همسر ايشان، ام فضل (دختر مامون) كه انحرافش از آن حضرت براي معتصم آشكار بود، زهرى داد و از او خواست آن زهر را به خورد امام عليه السلام بدهد. همسر امام خواسته او را اجابت كرد و امام عليه السلام با زهر معتصم مسموم گرديد... (5)
شيخ عباس قمي (ره) در كتاب شريف منتهي الآمال به نقل از عيون المعجزات مي گويد:
ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود كرد و به نزد آن امام مظلوم آورد. وقتي حضرت از آن انگور مسموم تـنـاول نـمـود، اثر زهر در بدن مباركش ظاهر شد. در اين هنگام آن ملعونه از كار خود پشيمان شد و گريه و زارى كرد، حضرت فرمود: اكنون كه مرا كشتى گريه مى كنى، به خدا سوگند كه به بلايى مبتلا خواهى شد كه درمان نشود...، و همان شد كه امام عليه السلام فرموده بود و با مرضي هلاك شد كه درمان پذير نبود و درنهايت زيانكار دنيا وآخرت گرديد.(6) مسعودى در اثبات الوصية مي گويد: معتصم و جعفر بن ماءمون هر دو ام فـضـل را واداشتند بر كشتن آن حضرت و جعفر بن مأمون به سزاى اين امر در حال مستى به چاه افتاد و او را مرده از چاه بيرون آوردند.(7)
آن امام در سن جوانى در حالي كه تنها بيست وپنج بهار از عمر شريفش گذشته بود، از آتـش كينه دشمنان از پا درآمد.شيعيان، اطراف خانه امام مظلوم خويش جمع شدند و چون معتصم درصدد بر آمده بود آنان را از تشييع جنازه آن حضرت باز دارد، شمشيرهايشان را آويخته، براى ايستادگى تا پاى مرگ، هم پيمان شده بودند...
پي نوشتها:
1.
مسعودى، أبو الحسن على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص464.
2.
ابن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 384.
3.
عاملي، جعفر مرتضي، الحياة السياسية للإمام الجواد عليه السلام، ص101.
4.
مجلسي، محمد تقي، جلاء العيون، ص 968.
5.
مظفر، محمد حسين، تاريخ الشيعه، ص56.
6.
قمي، عباس، منتهي الآمال، باب يازدهم، فصل پنجم.
7.
مسعودى، أبو الحسن على بن الحسين، إثبات الوصية، ص 227.

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 15 / 6 / 1395

عکس نوشته: ماه در شب

ازدواج علي(ع) و فاطمه(س)چگونه بوده است؟

پيش از عروسي

بزرگان به خواستگاري زهرا(سلام‌الله‌عليها) مي‌روند .
شهر مدينه از آرامش نسبي برخوردار بود و مهاجران وا نصار مي‌توانستند در پرتو اين آرامش، به زندگي روزانه خود بپردازند. هر چند، گاهي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان را به جنگ با دشمنان دين اسلام فرا مي‌خواند، ولي آن نيز براي شان شيرين بود.
در اين ميان، علي(عليه‌السلام) با کار در نخلستان‌هاي مدينه، به تنهايي روزگار مي‌گذراند. با اين همه، در اداره حکومت اسلامي، هيچ گاه از همکاري با پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) دريغ نمي‌ورزيد.
در خانواده پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) دختر گرامي نبي اکرم(صلي الله عليه و آله) به سن بلوغ رسيده و افزون بر رشد جسماني، به رشد عقلي و روحي دست يافته بود. برتري‌هاي دختر محبوب و نور چشم پيامبر(صلي الله عليه و آله) سبب شده بود اصحاب بزرگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در صدد خواستگاري از او برآيند. با اين حال، هرگاه بزرگي نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌آمد، ايشان مي‌فرمود:
امرها الي ربها ان شاء ان يزوجها زوجها؛ امر ازدواج فاطمه به دست خداست، اگر خدا بخواهد که او را شوهر دهد، خود چنين مي‌کند.
گاهي نيز مي‌فرمود: اني انتظر بها القضا؛ همانا من در امر ازدواج فاطمه، منتظر قضا و فرمان الهي هستم.[1]
روزي ابوبکر نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد، روبه‌روي آن حضرت نشست و گفت: اي رسول خدا! شما از ويژگي‌ها و پيشينه من در اسلام آگاهي و.... وي همين گونه ويژگي‌هاي خود را بر مي‌شمرد تا اين که پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: چه مي‌خواهي؟ ابوبکر گفت: فاطمه را به نکاح من در آور! پيامبر(صلي الله عليه و آله) ساکت شد واز وي روبرگردانيد.
ابوبکر با نااميدي و ناراحتي از خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيرون رفت. در راه به عمر برخورد و داستان خود را براي او بازگو کرد. عمر گفت: من نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌روم و هماني را که تو مي‌خواستي، مي‌طلبم. با اين حال، پيامبر(صلي الله عليه و آله) همانند پيش رفتار کرد و عمر نيز نااميد بازگشت.[2]
هم چنين عبدالرحمن بن عوف که يکي از سرمايه‌داران زمان خود بود، به خواستگاري فاطمه(سلام‌الله‌عليها) رفت. وي، صد شتر با باري از پارچه‌هاي گران‌بهاي مصري به همراه 10 هزار دينار طلا را به عنوان مهريه فاطمه زهرا (سلام‌الله‌عليها) پيشنهاد کرد.[ 3] پيامبر(صلي الله عليه و آله) از اين سخن خشمگين شد و حتي سنگريزه به سويش پرتاب کرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: تو پنداشتي من بنده‌ي پول وثروتم!
هنگامي که همه خواستگاران فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) پاسخ رد شنيدند، با خود گفتند که به يقين پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) را براي دختر دردانه‌اش برگزيده است. از اين رو، بر آن شدند تا علي(عليه‌السلام) را به اين کار، تشويق کنند.

علي(عليه‌السلام) و خواستگاري

امام علي(عليه‌السلام) در نخلستان‌هاي مدينه سرگرم آبياري بود و با شترش، آب مي‌کشيد. ناگاه ديد ابوبکر بن ابي قحافه، عمر بن خطاب و سعد بن معاذ به سوي او مي‌آيند. آنان چون به علي(عليه‌السلام) رسيدند، گفتند: براي چه از فاطمه خواستگاري نمي‌کني؟ علي(عليه ‌السلام) که از مدت‌ها پيش به خواستگاري از حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) مي‌انديشيد، فرمود:
ميلي را که در من، ساکن و بي‌حرکت بود، به حرکت در آورديد و امري را که در من خفته بود، بيدار کرديد. به خدا سوگند! فاطمه در انديشه من، جايگاه بزرگي دارد. همانند من، چگونه در برابر [مسأله‌ي ازدواج با] فاطمه، بردبار و ساکت بنشيند، جز اين که کمي مال، مرا از رسيدن به آرزوهايم باز داشته است[4].
آنان گفتند: اگر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاطمه را به تو ندهد، پس مي‌خواهد به ازدواج چه کسي درآورد؟ در حالي که تو نزديک‌ترين فرد به او هستي. اين مسأله نشان مي‌دهد که علي(عليه‌السلام) از مدت‌ها پيش، به چنين پيوندي، مايل بوده، ولي به دليل کمبودهاي اقتصادي و شرم داشتن از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را بازگو نکرده است.
علي(عليه‌السلام) با توکل به خدا ره سپار خانه نبي اکرم(صلي الله عليه و آله) گشت. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در خانه ام سلمه بود که علي(عليه‌السلام) در خانه را به صدا درآورد. در همين زمان، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ام سلمه فرمود: برخيز و در را باز کن. اين کسي است که خدا و رسولش، او را دوست دارند. ام سلمه پرسيد: اين مرد کيست که پيش از ديدار، او را مي‌ستايي؟ حضرت پاسخ داد: ام سلمه! او مردي است که در برابر دشواري‌ها، سست و ناتوان نيست. او دوست، برادر و پسر عمو و محبوب‌ترين مردم نزد من است.[ 5] ام سلمه تا اين سخن را شنيد، با شتاب در را باز کرد. علي وارد شد و روبه‌روي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نشست. با اين حال، به دليل جلال و هيبت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نمي‌توانست مطلبش را بگويد. از اين رو، به زمين چشم دوخته بود.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: آيا براي حاجتي آمده‌اي؟ حاجتت را بگو. علي(عليه‌السلام) لب به سخن گشود و گفت: پدر و مادرم به فدايت! مي‌داني در کودکي، مرا از ابي‌طالب و فاطمه بنت اسد گرفتي. آن گاه مرا به غذاي خود تغذيه کردي و با ادب خود، پروراندي. در محبت و شفقت از پدر و مادرم بهتر بودي و خداوند، مرا به دست تو، هدايت کرد. به خدا سوگند! شما ذخيره من در دنيا و آخرت هستيد. اي رسول خدا! براي خواستگاري فاطمه آمده‌ام، آيا شما مي‌پذيريد؟[6] در اين هنگام، پيامبر(صلي الله عليه و آله) که گويا از پيش منتظر چنين درخواستي بود، شادمان شد و با تبسم فرمود: مرحبا و اهلا يا علي! پيش از تو نيز مردان ديگري آمدند و هر بار من به فاطمه مي‌گفتم، ولي نشانه‌ي کراهت در صورتش مي‌ديدم.[ 7]
پس پيامبر(صلي الله عليه و آله) برخاست و نزد فاطمه رفت تا دختر خود را از خواستگاري علي(عليه‌السلام) خبردار سازد. البته ديگر نيازي به آن نبود که پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ويژگي‌هاي علي(عليه‌السلام) براي او سخن بگويد؛ زيرا علي(عليه‌السلام) بالاتر از آن بود که براي فاطمه ناشناخته باشد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به همين سخن بسنده کرد که: يا فاطمه! علي کسي است که خويشاوندي او و جايگاهش را در اسلام مي‌داني. من از خدا خواستم که تو را به ازدواج بهترين آفريده‌اش درآورد. پس نظر و تصميم تو چيست؟ [8]
فاطمه ساکت شد، ولي رويش را برنگرداند. حيا نيز او را از تصريح به موافقت باز مي‌داشت، پس سکوت کرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون نارضايتي و خودداري را در چهره‌ي مبارک زهرا نيافت، با خوشحالي برخاست و فرمود: الله اکبر! سکوتها اقرارها؛ خداوند بزرگ است. سکوت او نشانه‌ي رضايت اوست. [9]
علي(عليه‌السلام) همچنان در اتاق پذيرايي، منتظر پاسخ دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. ناگهان پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شد و به علي(عليه‌السلام) مژده داد که فاطمه پذيرفته است. علي که با شنيدن پاسخ مثبت فاطمه، در شادي غرق شده و به آرزوي خود رسيده بود، فرمود: مرا به دست يابي به آرزو بشارت دادي، شما هميشه نيکو خوي و ستوده نفس و مبارک بخت بوده‌ايد. سلام خدا بر شما باد.[10]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: آيا چيزي داري که با آن، شما را به ازدواج هم درآورم؟ علي گفت: پدر و مادرم به فدايت! چيزي از من بر تو پوشيده نيست، تنها يک شمشير، يک سپر و يک شتر دارم که با آن آب کشي مي‌کنم.[11] پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: يا علي از شمشيرت بي‌نياز نيستي؛ چون با آن در راه خدا جهاد مي‌کني و دشمنان خدا را مي‌کشي. با شتر نيز نخلستان‌ها را آب مي‌دهي و با آن، مسافرت‌ مي‌کني و روزي اهل خانه‌ات را فراهم مي‌سازي. سپر را مي‌پذيرم؛ آن را بفروش و به نزد من آي.[12] سپس افزود: اي علي! شاد باش. همانا خداوند، فاطمه را در آسمان به نکاح تو درآورد پيش از آن که من، او را در زمين، به همسري تو درآورم. پيش از اين که تو بيايي، فرشته‌اي از اسمان نزد من آمد که بيش‌تر از حد معمول، صورت و بال داشت و هرگز مثل او را نديده بودم. پس بر من سلام کرد و گفت: اي محمد! شاد باش براي سامان يافتن کارهاي پريشان و به هم ريخته و پاکي نسل.[13]

خطبه عقد در مسجد

به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) به سوي مسجد رفت تا پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز در پي او بيايد. در بين راه، ابوبکر و عمر را ديد و داستان خود را براي آنان بازگو کرد. آن گاه به مسجد رفت. هم چنين پيامبر(صلي الله عليه و آله) به بلال دستور داد که مهاجر و انصار را در مسجد گردآورد. پس از مدتي کوتاه، همگي در مسجد بودند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر منبر بالا رفت و پس از ستايش خداوند فرمود:
اي مردم! بزرگان قريش، فاطمه را از من خواستگاري کردند و من در پاسخ گفتم که به خدا سوگند! من شما را رد نکردم، بلکه خداوند شما را رد کرده است.[14]
در همين حال، جبرئيل بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد و گفت:
خداوند فرموده است که اگر علي را براي فاطمه نيافريده بودم از آدم ابوالبشر تا روز قيامت، شوهر و همسري هم تراز فاطمه پيدا نمي‌شد.[15]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز پيام جبرئيل را ابلاغ کرد و فرمود:
اي مردم! جبرئيل بر من نازل شد و مرا آگاهي داد که خداوند جليل، علي و فاطمه را در آسمان‌ها به نکاح هم درآورده است و از فرشتگان گواه گرفت و فرمان داد تا من نيز در روي زمين، فاطمه را به نکاح علي درآورم و شما را گواه بگيرم. پس فاطمه را به ازدواج علي درآوردم. اي علي! راضي شدي؟[16]
علي ايستاد و با چهره‌اي شاداب فرمود:[17]
خدا را بر نعمت‌هاي او سپاس‌گزارم و گواهي مي‌دهم که جز او، خدايي نيست. درود بر محمد(صلي الله عليه و آله)؛ درودي که مقام و درجه‌اش را بالا برد. اي مردم! خداوند، ازدواج را براي ما پسنديده دانسته و بدان دستور داده است. خدا، ازدواج من و فاطمه را مقدر ساخته و بدان حکم کرده است. اي مردم! رسول خدا، فاطمه را به عقد من درآورده و زره‌ام را بابت مهر پذيرفت. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد.
پس از اين که پيامبر(صلي الله عليه و آله) به پرسش حاضران، پاسخ مثبت داد، فرمود:
بارک الله لهما و عليهما و جمع شملهما؛ خداوند براي شما مبارک گرداند و اجتماع‌تان را پاينده بدارد.[18]

مهريه

درباره‌ي مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها)، روايت‌هاي گوناگوني رسيده است. براي نمونه 400 درهم،480 درهم[19] و 800 درهم[20] گفته‌اند که در ظاهر، 500 درهم درست است؛ زيرا در روايت‌هايي، اهل بيت(عليهم‌السلام) مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) را 500 درهم عنوان کرده‌اند. علامه مجلسي در بحارالانوار درباره ازدواج امام جواد(عليه‌السلام) و ام فضل آورده است که مهر ام فضل را مهريه حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) قرار دادند که 500 درهم است.[21]
بايد دانست اين 500 درهم، جنبه مالي و ظاهري مهريه آن حضرت است؛ زيرا در عالم ملکوت و ماوراء اين طبيعت مادي، مهر گران بهاتري براي ايشان در نظر گرفته‌اند. براي نمونه، در روايت‌هاي فراواني تصريح شده است که شفاعت گناه کاران امت محمد(صلي الله عليه و آله) مهريه‌ي حضرت زهرا(سلام‌الله‌عليها) است.[22]
هنگامي که حضرت زهرا شنيد پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي او، مهري قرار داده است، به رسول خدا گفت: پس تفاوت من و دختران مردم چيست؟ از شما مي‌خواهم که از خدا بخواهي مهريه‌ي مرا، شفاعت از گناه کاران امت شما قرار دهد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد. نوشته‌اي از حرير در دستش بود که بر آن چنين نقش بسته بود:
جعل الله مهر فاطمة الزهرا شفاعة المذنبين من امة ابيها؛ خداوند، مهريه فاطمه زهرا را شفاعت از گناه کاران امت پدرش قرار داد.[23]

جهيزيه‌ي با برکت

علي(عليه‌السلام) به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) سپر خود را که حطيميه[24] ناميده مي‌شد و هديه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از غنيمت‌هاي غزوه بدر بود، به 400 يا 480 يا 500 درهم فروخت. بنابر قولي، عثمان زره را خريد، ولي بعد به علي(عليه‌السلام) پس داد.[25] علي(عليه‌السلام) پول را نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورد. ايشان نيز پول را سه بخش کرد؛ بخشي براي خريدن جهيزيه، بخشي براي خريدن عطر و بوي خوش شب عروسي و بخش ديگر براي غذاي وليمه عروسي، آن گاه پول غذا را نزد ام سلمه به امانت نهادند.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) پول جهيزيه را به ابوبکر داد تا همراه سلمان و بلال، آن چه را شايسته است براي دخترش بخرند. آنان به بازار رفتند و جهيزيه‌اي بسيار مختصر، ولي با برکت براي اين تازه عروس و داماد خريدند. اين وسايل عبارت بود از: روسري بزرگ به 4 درهم. يک قواره پيراهن به 7 درهم، يک تخت که با چوب و برگ خرما ساخته شده بود، 4 عدد بالش از پوست گوسفند که از گياه خوش بوي اذخر پر شده بود، يک پرده‌ي پشمي، يک قطعه حصير، يک مشک چرمي، يک عدد آسياب کوچک دستي، يک تشت مسي، يک ظرف براي دوشيدن شير و يک سبوي گلي سبز رنگ.[26]
البته در برخي منابع،[27] مقنعه، 2 بازوبند، آرد، 2 کوزه و در برخي ديگر،[28] عباي خيبري، ريسماني که از پوست خرما بافته شده، سفره پوستي و فرشي بافت مصر را که لا به لاي آن از پشم بود، به شمار جهيزيه حضرت فاطمه(سلام‌الله‌عليها) افزوده‌اند. هنگامي که جهيزيه حضرت فاطمه را نزد پيامبر بردند، حضرت بر آن وسايل دست کشيد و فرمود: بارک الله لاهل البيت؛ خداوند بر شما اهل بيت(عليهم‌السلام) مبارک گرداند.[29] بنابر گفته آيت الله مکارم شيرازي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) گريست. آن گاه سر به آسمان برداشت و فرمود: خداوندا! بر خانواده‌اي که مهم‌ترين ظروف آن ظرفي سفالين است، مبارک گردان.[30]

عروسي مبارک
فاصله افتادن ميان عقد و عروسي

پس از مراسم عقد در مسجد، ميان عقد و عروسي، فاصله‌اي افتاد که برخي آن را يک ماه[31] و برخي ديگر تا چند ماه دانسته‌اند.[32]
دليل اين فاصله افتادن، آن بود که علي(عليه‌السلام) شرم داشت از رسول خدا بخواهد فاطمه را براي آغاز زندگي مشترک به خانه او بفرستد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز کرامت و شأن دخترش را حفظ مي‌کرد و منتظر گفتن علي(عليه‌السلام) بود. از اين رو، هر بار که علي(عليه‌السلام) را مي‌ديد، از فاطمه و از جمال و کمالش سخن مي‌گفت.
روزي عقيل نزد برادرش ـ علي(عليه‌السلام)ـ آمد و او را براي برپايي عروسي تشويق کرد. علي(عليه‌السلام) شرم و حياي خود از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را با عقيل در ميان گذاشت. عقيل تدبيري انديشيد و به همراه علي(عليه‌السلام) به سوي خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به راه افتادند. در راه، ام ايمن را ديدند. ماجرا را به او گفتند و او را عهده‌دار اين کار کردند.
ام ايمن پيش ام سلمه و ديگر زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفت و آنان را از شرم و حياي علي(عليه‌السلام) درباره‌ي عروسي آگاه ساخت. آن گاه همگي با هم نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفتند و گفتند: اي رسول خدا! پدر و مادرمان فدايت باد! براي امري گرد آمديم که اگر خديجه زنده بود، چشمانش به آن روشن مي‌گشت.[33] پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون اسم خديجه را شنيد، گريست. سپس فرمود: چه کسي همتاي خديجه است و مي‌تواند جاي خالي او را براي من پر کند؟ هنگامي که مردم مرا تکذيب مي‌کردند و در راه دين خدا، آزار مي‌دادند، مرا تصديق کرد، و با مال خويش، مرا ياري داد.[34] ام سلمه گفت: خداوند بين ما و او را در درجه‌هاي بهشت و رضوان و رحمتش جمع کند. اي رسول خدا! علي(عليه‌السلام) برادر تو در دنياست و در نسب، پسر عموي توست و دوست دارد که زنش را به خانه ببرد.[35]
به روايتي، ام ايمن که سخن گوي آنان بود گفت: اي رسول خدا! اگر خديجه زنده بود، ديدگانش به زفاف علي(عليه‌السلام) و فاطمه روشن مي‌شد. همانا علي(عليه‌السلام)، همسرش را مي‌خواهد و چشمان فاطمه(سلام‌الله‌عليها) نيز به ديدن شوهرش روشن مي‌گردد و نيز چشمان ما.[36] پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: پس چرا علي(عليه‌السلام) نمي‌خواهد؟ گفتند: اي رسول خدا! حيا او را باز مي دارد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ام ايمن فرمود: به سوي علي(عليه‌السلام) برو و او را نزد من بياور.
ام ايمن بيرون رفت و ماجرا را به علي(عليه‌السلام) بازگو کرد. آن گاه هر دو نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) فرمود: آيا دوست داري همسرت را به تو بدهم و تو او را به خانه ببري؟ علي(عليه‌السلام) فرمود: آري. آن گاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: امشب يا فردا شب، فاطمه را به تو مي‌دهم تا زندگي خود را آغاز کنيد، ان شاء الله خانه‌ات را آماده کن.[37]

آراستن خانه

علي(عليه‌السلام) به پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود که من جز خانه حارث بن نعمان جاي ديگري سراغ ندارم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پذيرفت. حارث نيز خانه‌اش را به علي(عليه‌السلام) و فاطمه داد.[38] نخستين کار، آماده ساختن و پاکيزگي حجله‌ي عروس بود. براي اين کار، علي(عليه‌السلام) وسايلي را خريد که عبارت بود از: يک چوب براي آويزان کردن لباس يا مشک آب، يک متکا، يک مشک آب و يک غربال آرد. بدين ترتيب، خانه علي(عليه ‌السلام) براي گام نهادن فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) آماده گشت.

وليمه

وليمه از سنت‌هاي نيکو و پسنديده اسلام است که نبي اکرم(صلي الله عليه و آله) نيز به آن دستور داده است؛ زيرا خداوند؛ غذا دادن را دوست دارد و سبب محبت انسان‌ها به يکديگر مي‌شود. ام سلمه، پول فروش زره را به علي(عليه‌السلام) داد تا با آن، وليمه و مهماني عروسي را برپا کند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) فرمود: ما نان و گوشت داريم. تو نيز خرما و روغن و کشک را فراهم کن.[39] سعد براي کمک به وليمه عروسي، يک گوسفند آورد. برخي ديگر از اصحاب نيز به اندازه توانايي خود، کمک کردند.[40] غذاي وليمه آماده شد؛ نان، خرما، روغن، گوشت پخته و کشک.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) دستور داد که مردم را براي وليمه دعوت کند. علي(عليه‌السلام) به مسجد رفت، ولي مسجد از مسلمانان مهاجر و انصار پر بود. او نمي‌خواست برخي را دعوت کند و برخي ديگر را دعوت نکند. بنابراين، بربلندي ايستاد و صدا زد: اجيبوا الي وليمة فاطمة بنت محمد؛ به وليمه‌ي فاطمه دختر محمد(صلي الله عليه و آله) بياييد.[41] مسلمانان گروه گروه راه خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در پيش گرفتند. غذا اندک بود و به همه نمي‌رسيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست مبارک خود را بر غذا نهاد و دعا کرد. به برکت دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) همگي از آن غذا خوردند و سير شدند، غذا نيز کم نيامد.[42]

عروس نور در خانه

علي(عليه‌السلام) و پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي بهتر شدن عروسي، هرگونه تدبيري را انديشيده بودند. جابر مي‌گويد: ما در عروسي علي(عليه‌السلام) و فاطمه حاضر بوديم و هيچ مجلس عروسي را بهتر از آن نديديم.[43]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به زنان خود دستور داد تا حضرت زهرا را بيارايند. آنان، فاطمه(سلام‌الله‌عليها) را با بوهاي خوش عطر آگين ساختند[44] و در حالي که شعر مي‌خواندند،[45] لباسي را که از بهشت آمده بود، بر تنش پوشاندند.
داستان لباس بهشتي اين گونه است[46] که پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) براي عروسي دخترشان لباسي زيبا خريد. پس از مدتي، فقيري به در خانه نبي آمد و گفت: لباسي کهنه مي‌خواهم. با اين حال، حضرت زهرا، لباس نو و تازه خود را به او بخشيد. آن گاه جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد! خداوند بر تو سلام مي‌رساند و دستور داد بر فاطمه درود بفرستم و براي او، پيراهن بهشتي از سندس سبز فرستاده است. لباس بهشتي را بر تن عروس بهشتي کردند تا اين که غروب شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاطمه(عليه‌السلام) را طلبيد. فاطمه(سلام‌الله‌عليها) در حالي که عرق شرم و حيا بر جبينش نشسته بود، نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد، ولي پاهايش در راه رفتن مي‌لغزيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: خداوند در دنيا و آخرت، لغزش را از تو بگرداند.[47]
پس او را در آغوش گرفت و بر استري و به روايتي بر شهبا سوار کرد.[48] رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پيشاپيش جمعيت گام مي‌سپرد و مردان بني هاشم نيز پشت مرکب فاطمه راه مي‌رفتند. در روايت است که جبرئيل در سمت راست، ميکائيل در سمت چپ و 7000 ملک در پست سر حضرت فاطمه بودند که تا طلوع فجر، خداوند را تسبيح و تقديس مي‌کردند.[49]
دختران عبدالمطلب و بني هاشم و زنان مهاجر و انصار و در پيشاپيش آنان، زنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) عروس نور را در اين راه همراهي مي‌کردند. ام سلمه، عايشه، حفصه و معاذه براي اين عروس و داماد شعر مي‌خواندند. ديگران نيز اول بيت هر شعري را تکرار مي‌کردند و تکبير مي‌گفتند. اين شعر زيبا را ام سلمه سروده است:
دوسـتـان و هـمـسـايگان! به ياري خدا، شادي کنيد.
هـــمـــاره خـــدا را ســپــاس گــويــيــد
نعمتهاي فراوان پروردگار بزرگ را به ياد بياوريد
که دشواري‌ها و آفت‌هاي بسياري از ما زدود
پس از آن که کافر شده بوديم، خداوند ما را هدايت فرمود
پــروردگـار آسـمــان ها، ما را شادمان ساخت
اي همراهان بهترين زنان جهان! شادي کنيد
کـه عـمـه‌هـا و خاله‌هايشان به فدايشان گردند
اي دختر پيامبري که خداي بزرگ او را
به وسيله وحي و رسالت‌هاي آسماني خود برتري داده است[50]
بدين ترتيب کاروان عروس در هاله‌اي از شور و شوق مردم، وارد خانه علي(عليه ‌السلام) شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست علي(عليه‌السلام) و زهرا(سلام‌الله‌عليها) را گرفت و در دست هم گذاشت. آن گاه فرمود: بارک الله في ابنة رسول الله! اي علي(عليه ‌السلام)! اين فاطمه امانت من است. اي علي(عليه‌السلام)! فاطمه خوب زني است و اي فاطمه! علي(عليه‌السلام) خوب شوهري است.[51] پس دعا کرد و فرمود: مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان؛ آفرين بر دو دريايي که با هم آميختند و دو ستاره‌اي که به هم رسيدند.[52] در اين هنگام، به زنان و مردان دستور داد بيرون بروند. همه بيرون رفتند جز اسماء بنت عميس، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: مگر نگفتم همه بيرون بروند؟ اسماء گفت: آري، اي رسول خدا! قصد مخالفت نداشتم، بلکه پيماني است که خديجه با من کرد تا در شب زفاف نزد فاطمه باشم؛ زيرا دختران در اين شب، نيازهايي دارند که زني آگاه بايد آن را برآورده سازد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: اي اسماء، خداوند نيازهاي دنيا و آخرتت را برآورده سازد.[53]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حال بيرون رفتن از خانه بود، چوب پهلوي در را گرفت و فرمود: خداوند شما را پاک و پاکيزه آفريد و نسل شما را پاک ساخت. من در صلح و آشتي هستم با هر کسي که با شما در آشتي است و با کسي که با شما در جنگ است، در جنگم.[54]
بدين ترتيب علي و فاطمه، دو خورشيد بي‌همتاي زمين و زمان، زندگي مشترک و پربرکت خود را آغاز کردند. در بامداد شب زفاف[55] يا بامداد روز چهارم عروسي،[56] پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خانه‌ي تازه عروس و داماد رفت. آن گاه ظرف آبي طلبيد که حاضر کردند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با نفس مبارک خويش، 3 بار در آن آب دميد و برخي آيات قرآن را بر آن خواند. آن گاه به علي(عليه‌السلام) فرمود که جرعه‌اي از آن بنوشد. باقي آن را نيز بر سينه‌ي علي(عليه‌السلام) ريخت و فرمود: اي ابوالحسن! خداوند، تو را از هر آلايش ناشايسته، پاک و پاکيزه بدارد. دوباره آب خواست و همين کار را درباره‌ي فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) تکرار کرد[57].

سال ازدواج و سن ازدواج

درباره‌ي تاريخ عقد و عروسي اميرالمؤمنين علي(عليه‌السلام) و حضرت زهرا(سلام‌الله‌ عليها) نظر‌هاي گوناگوني ارايه شده است. چون درباره تاريخ ولادت حضرت زهرا(سلام الله عليها) نيز تاريخ نگاران و راويان، اختلاف نظر دارند.
شيخ مفيد و ابن طاووس، شب زفاف را شب پنج شنبه 21 محرم سال سوم هجري مي‌دانند و حتي قايل به استحباب روزه‌‌ي اين روز هستند.[58] علامه مجلسي در روايتي ازدواج ايشان را 16 روز پس از درگذشت رقيه، خواهر حضرت فاطمه و همسر عثمان؛ يعني پس از جنگ بدر در سال دوم هجري مي‌داند.[59] آيت الله اميني، عقد را در ماه رمضان و عروسي را در اول يا ششم ذي الحجه سال دوم يا سوم هجري مي‌داند.[60] صاحب کشف الغمه نيز تاريخ ازدواج را اندکي پس از جنگ بدر در سال دوم برمي‌شمارد.[61] هم چنين مرحوم سپهر، ازدواج ايشان را در اول ماه رجب سال دوم هجري مي‌داند و ماه صفر سال اول هجري را نيز بيان مي‌دارد. [62]
با وجود همه اختلاف نظرهاي دانشمندان و تاريخ نگاران شيعي در اين باره، اکثريت آنان اتفاق نظر دارند که اين نکاح مبارک پس از جنگ بدر در سال دوم هجري، رخ داده است. تولد امام حسن مجتبي(عليه‌السلام) در سال سوم هجري نيز اين سخن را تأييد مي‌کند. درباره سن ازدواج حضرت فاطمه(سلام‌الله‌عليها) اختلاف نظر بيشتري وجود دارد؛ زيرا اختلاف نظر شديدي که در تاريخ تولد ايشان به چشم مي‌خورد، به سن ازدواج و شهادت ايشان نيز سرايت مي‌کند. برخي دانشمندان اهل سنت[63] چون تاريخ تولد آن حضرت را پنج سال پيش از بعثت مي‌دانند، ازدواج ايشان را در 18 سالگي و شهادت ايشان را در 28 سالگي فرض مي‌کنند. آنان درباره چنين برداشتي مي‌گويند: اگر سن ازدواج آن حضرت را 9 سالگي بدانيم، پس امام حسن در 10 سالگي به دنيا آمده است که اين امر، پديده شگفتي است.
در پاسخ بايد گفت از نظر علمي، اين سن مانع از وضع حمل نخواهد بود. چه بسا دختراني در سن‌هاي پايين‌تر از آن، بچه‌دار مي‌شوند.[64] با اين حال، بيشتر دانشمندان اماميه مانند: ابن شهر آشوب، محدث قمي، محمد تقي سپهر و... بر اين باور هستند که حضرت فاطمه، 5 سال پس از بعثت به دنيا آمده است.[65] با توجه به اين گفته‌ها، بايد سن ازدواج آن حضرت را 9 سال و سن ازدواج علي(عليه‌السلام) را 25 سال بدانيم.

پی نوشت ها

[1] - بحارالانوار: ج 43، ص 125.
[2] -
از ديگر خواستگاران فاطمه(سلام‌الله‌عليها)، عثمان بن عفان بوده است. بانوي نمونه اسلام: ص 64.
[3] -
زندگاني فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها): ص 47.
[4] -
کشف الغمه، ج1، ص 354.
[5] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 39 ـ کشف الغمه: ج 1، ص 355.
[6] -
علي(عليه‌السلام) من المهد الي اللحد: ص 93-94.
[7] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها): دکتر يماني: ص 132.
[8] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 171.
[9] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 171.
[10] -
ناسخ التواريخ ج 3، ص 41.
[11] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 172-173.
[12] -
همان.
[13] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 41.
[14] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 46-48.
[15] -
همان.
[16] -
همان.
[17] -
بحارالانوار: ج 43، ص 129.
[18] -
موسوعة آل نبي(صلي الله عليه و آله): ص 576.
[190] -
بحارالانوار: ج 43، ص 105- 112.
[20] -
همان.
[21] -
همان.
[22] -
بهجة قلب المصطفي(صلي الله عليه و آله): ص 464.
[23] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد ص 184.
[24] -
حطيميه، نام قبيله حطيميه بن محارب است که زره‌هاي خوبي مي‌ساختند.
[25] -
بحارالانوار: ج 43، ص 130.
[26] -
زندگاني فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها): ص 52-53.
[27] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 54.
[28] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 180.
[29] -
همان: ص 181.
[30] -
زندگاني فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها): ص 53.
[31] -
کشف الغمه: ص 360 ـ بيت الاحزان: ص 34.
[32] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 186.
[33] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 186.
[34] -
همان.
[35] -
همان.
[36] -
بيت الاحزان: ص 34.
[37] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 186.
[38] -
البته اين خانه‌ي نخستين ايشان است که بعدها، پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان را در کنار خود، سکونت داد. همان: ص 187.
[39] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 187.
[40] -
بانوي اسلام: ص 84.
[41] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 190.
[42] -
همان.
[43] -
همان.
[44] -
همان: ص 193.
[45] -
همان: ص 195.
[46] -
همان: ص 190.
[47] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 60.
[48] -
بحارالانوار: ج 43، ص 115.
[49] -
کشف الغمه: ص 353، فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها)، علي(عليه‌السلام) محمد علي(عليه‌السلام) دخيل: ص 54.
[50] -
بحارالانوار: ج 43، ص 97.
[51] -
بحارالانوار: ج 43، ص 114.
[52] -
بهجة قلب المصطفي: ص 483.
[53] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 198.
[54] -
همان.
[55] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 65.
[56] -
بهجة قلب المصطفي: ص 484.
[57] -
ناسخ التواريخ، ج 3، ص 65.
[58] -
فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌عليها) من المهد الي اللحد: ص 199 ـ انوار الزهرا(سلام‌الله‌عليها): ص 33.
[59] -
بحارالانوار: ج 43، ص 97.
[60] -
بانوي نمونه اسلام: ص 90.
[61] -
کشف الغمه: ج 1، ص 501.
[62] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 36.
[63] -
ناسخ التواريخ: ج 3، ص 36.
[64] -
درباره آگاهي از تحقق اين نظريه نک: 9 ماه انتظار، دکتر شعاع فروغي: ص 8.
[65] -
بانوي نمونه اسلام: ص 38-41

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 24 / 5 / 1395

 

 

زنان ويژه در قرآن

بهترين زنان از ديدگاه قرآن

48) بهترين زنان از منظر قرآن كريم چه ويژگى هايى دارند؟
پاسخ:در قرآن به دو دسته از صفات خوب اشاره شده است:
1. خصوصياتى كه هر دو گروه زنان و مردان را شامل مى شود؛ براى مثال در سوره احزاب مى فرمايد: «به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان با ايمان و زنان با ايمان و مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان شكيبا و زنان شكيبا و مردان با خشوع و زنان فروتن و مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده و مردان روزه دار و زنان روزه دار و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار به ياد خدا هستند و خداوند براى همه آنها مغفرت و پاداش بزرگ فراهم كرده است.»[1]
در توضيح اين آيه كه صفات جامعى براى هر مرد و زن با ايمان بيان كرده، بايد گفت: اسلام با معرفت و شناخت آغاز مى شود و مسلمان با محبت و گرايش به خداوند و آخرت، به عمل روى مى آورد. اهل فروتنى و استقامت است. همواره خاشع بوده و ارتباطش با فقرا و ضعيفان نيز برقرار است و به گرفتارى آنها توجه دارد. صدقه مى دهد و در عين حال در همه حالات خويش، ياد خداوند را فراموش نمى كند تا عجب و غرور بر او غلبه نكند و اعمال خود را بزرگ نبيند و
به ياد داشته باشد كه آنچه انجام داده، با امكانات خداوند بوده و اگر همه امكانات را هم به كار گيرد، تازه عبادت و طاعتش به اندازه خود او است نه به اندازه عظمت خداوند .
2. به دليل برخى از ويژگى هاى جسمانى و مسئوليت و نقش خاصى كه زنان در حفظ سلامت خانواده و تربيت صحيح فرزندان دارند، صفات و خصوصيات پسنديده اى براى آنان بيان شده است.
قرآن در آياتى نظير آيات حجاب و آياتى كه درباره زنان پيامبران است، ويژگى هاى يك زن مسلمان را ترسيم كرده است كه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم:
1. فروتنى و حفظ عفت خويش، اموال و آبروى شوهر در غياب وى: «فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغَيبِ بِما حَفِظَ اللّهُ»؛[2]زنان صالح، زنانى متواضع هستند و در غياب [همسر خود] اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقى كه خداوند به آنها داده است حفظ مى كنند.
صالح به كسى مى گويند كه به شناخت و معرفت رسيده و فرمان خداوند را تنها براى او انجام مى دهد.
اطاعت و فروتنى ـ كه ترجمه كلمه «قانتات» است ـ نيز به اين معنا است كه بر آنچه انجام مى دهند، منتى نمى گذارند. اينها در آشكار و پنهان، آنچه را خداوند مى خواهد حفظ شود، حفظ مى كنند كه اسرار و اموال همسر و حيا و عفت خودشان از جمله مصاديق اين عبارت است. در سوره نور به لزوم حفظ عفت به وسيله زنان اشاره شده است: «و يَحفَظنَ فُروجَهُنَّ»؛[3]دامان خود را حفظ مى كنند.
2. رعايت پوشش و دورى از خودآرايى: «فلا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ ما ظَهَرَ مِنها 
وَ ليَضرِبنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيوبِهِنَّ»؛[4]زينت هاى خود را آشكار نكنند، مگر آن مقدار كه نمايان است و [اطراف] روسرى هاى خود را روى سينه خود بيفكنند [تا گردن و سينه آنها پوشانده شود]. در انتهاى همين آيه مى فرمايد: «هنگام راه رفتن، پا بر زمين نزنند تا زينت هاى پنهانى آنها آشكار نشود.»
3. ترك نگاه به نامحرم: «و قُل لِلمُؤمِنـتِ يَغضُضنَ مِن اَبصـرِهِنَّ»؛[5]به زنان مؤمن بگو نگاه هاى خود را كوتاه كنند؛ يعنى چشم به نامحرم ندوزند و به او خيره نشوند.
4. عفاف در سخن گفتن: حدود و موازين الهى را رعايت مى كنند و مراقب مخاطب نامحرم خود هستند و او را مراعات مى كنند و مواظب هستند كه هيچ مفسده اى از رفتار و گفتارشان برپا نشود و هيچ دلى به آنها متمايل نگردد و در او طمع نكند. در آيه 32 سوره احزاب آمده است: «فَلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَيَطمَعَ الَّذى فى قَلبِهِ مَرَضٌ» ؛ نبايد در گفتار با نامحرم، صداى خود را نازك كنند تا آنهايى كه در دل هاى شان مرض است، در او طمع نكنند [و گفتارشان را مطابق حدود الهى انجام دهند]. همه اينها به سبب آن است كه هيچ زمينه آلودگى از ناحيه كسانى كه زمينه ساز فساد هستند، مهيا نشود.[6]
5. توحيد، پرهيز از دزدى و زنا، خوددارى از كشتن فرزندان خود، پرهيز از تهمت و افترا درباره فرزندانى كه به دنيا آورده اند (آنها را به غير پدران واقعى نسبت ندهند) و سرانجام، پيروى بى قيد و شرط از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله وسلم، شش دستور ديگرى است كه همه زنان صالح بايد رعايت كنند: «اى پيامبر! هنگامى كه زنان

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: زنان ويژه در قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 24 / 5 / 1395

 

 

 پوشش زن

معناى حجاب

31) معناى حجاب چيست؟
پاسخ:حجاب در لغت به معناى ستر، پوشاندن، پنهان كردن، منع از داخل شدن، بازداشتن و ممانعت از دسترسى و رسيدن به چيزى، دفع و مانند آن است. پرده را نيز حجاب گفته اند؛ زيرا گويى شخصى پشت آن پنهان است. اين آيه به همين معنى است: «وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»؛[1]و هنگامى كه چيزى از وسايل زندگى را [به عنوان عاريت] از آنان (همسران پيامبر) مى خواهيد از پشت پرده بخواهيد.[2]
حجاب به معناى جوف و باطن (آنچه از دل پوشيده و پنهان است) نيز آمده است؛ مانند آيه: «وَ بَيْنَهُما حِجابٌ».[3]حجاب در اين آيه به معناى چيزى نيست كه ديده را مى پوشاند، بلكه مقصود، همان چيزى است كه مانع رسيدن لذت هاى بهشتيان به دوزخيان و رنجش و آزار دوزخيان به بهشتيان مى شود. به ابروى انسان نيز حاجب مى گويند؛ زيرا دو ابرو براى ديدگان همچون نگهبان هستند و از آنها دفاع مى كنند.[4]
از مجموع سخنان مفسران قرآن و عالمان لغت برمى آيد كه حجاب به معناى پرده يا پارچه و مانند آن است كه بدن انسان يا حقيقتى را بپوشاند تا آن را از صدمات
احتمالى مصون دارد يا از اثر چيزى ممانعت كند؛ بنابراين در لغت، هر پوششى حجاب نيست؛ بلكه آن پوششى حجاب ناميده مى شود كه از آن براى محافظت و صيانت استفاده شود.[5]

پوشش ها

32) مراد از جلباب كه در آيه 59 سوره احزاب آمده است، چيست؟
پاسخ:براى رسيدن به معناى اين واژه، بايد مقدارى درباره ريشه و موارد كاربرد آن بحث شود. جلباب از ريشه جلب و جلبب از جلب است. «جلب» به معناى كشيدن، گردآورى، جمع كردن، آماده بودن و سوق دادن است؛ براى مثال وقتى مى گويند: قانون، فلان شخص را جلب كرد، به اين معنى است كه او را گرفت و به سوى محكمه سوق داد، همچنين اگر زخم كسى رو به بهبودى باشد، پوستى تازه روى زخم را مى پوشاند تا از رسيدن آلودگى به آن جلوگيرى كند كه به آن «جُلَب» گويند.
نكته مهم آن است كه بنابر ادبيات عرب، هر وقت در ريشه يك واژه، يكى از حروف اصلى آن تكرار شود، اين تكرار نشان از ويژگى خاصى در معنى است. واژه جلباب نيز از اين قبيل است؛ زيرا حرف سوم (ب) در ريشه آن تكرار شده است (جلبب). برخى لغت شناسان گفته اند كه اين تكرار بر جمع كردن كامل واستمرار آن دلالت دارد.
بنابراين، جلباب در جايى صادق است كه پوشنده پارچه يا عبا يا چادر، آن را پى درپى و به گونه كامل جمع كند و از رها كردن و باز بودن جلوى آن پرهيز كند.[6]
از مجموع كتاب هاى لغت و تصريح بسيارى از مفسران قرآن برمى آيد كه واژه جلباب به معناى پارچه اى دوخته يا ندوخته است كه قسمت عمده بدن، به ويژه سر را مى پوشاند؛ به گونه اى كه پس از پوشيدن، اگر اطراف آن را به سوى هم كشيده و جمع كنند، همه بدن را بپوشاند؛ از اين رو برخى از عالمان لغت، آن را بر پيراهن بلند و آزاد، چادر يا عبا تطبيق داده اند كه آن را براى مصون ماندن از نگاه نامحرمان مى پوشند.[7]

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پوشش زن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 24 / 5 / 1395

 

زن در فقه اسلامى

شهادت زن

23) چرا در اسلام، شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد است؟
پاسخ:شهادت زنان و مردان در اسلام، جايگاه متفاوتى دارد؛ گاهى فقط شهادت مرد پذيرفته مى شود و گاهى فقط شهادت زن؛ مانند امورى كه به زنان مربوط است و در مواردى مثل شهادت بر قرض يا شهادت بر زنا و قتل، شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد دانسته شده است كه آن هم به دليل خصوصيات و ويژگى اين نوع از حوادث است.
حكم قضايى، زمانى صادر مى شود كه قاضى به علم و اطمينان برسد و شهادت، يكى از راه هاى وصول به علم و اطمينان است و در مواردى مثل شهادت بر قرض و دَين، به دليل اين كه امكان شهادت حسى براى زنان كمتر و امكان مسامحه بيشتر است، نياز است كه گفته آنان با يك زن ديگر كنترل شود تا هركدام موارد لغزش ديگرى را يادآورى كند؛ چنان كه قرآن كريم در سوره بقره، آيه 282 به برخى از موارد ياد شده اشاره كرده است:[1] «هنگامى كه بدهى مدت دارى به يكديگر داريد، بايد آن را بنويسيد ... و اگر كسى كه حق بر عهده او است، سفيه يا ضعيف است يا توانايى املا ندارد، بايد ولىّ او عادلانه املا كند و دو نفر از مردان خود را شاهد بگيرد و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از آنانى كه مورد رضايت شمايند شاهد بگيرد؛ تا اگر يكى لغزيد، ديگرى او را يادآورى كند.»
مرحوم طبرسى ـ از مفسران بزرگ شيعه ـ در تحليل اين آيه مى نويسد: «زيرا فراموشى بر زنان بيشتر از مردان عارض مى گردد.»[2] البته دليل مذكور از جمله حكمت هاى حكم است و تمام علت آن نيست.
از ديدگاه روان شناختى نيز مسئله فراموشى زنان هنگام اداى شهادت، قابل توجيه است؛ زيرا فراموشى با ميزان احساسات و هيجانات فرد، رابطه مستقيم دارد. به هر اندازه شخص بيشتر تحت تأثير احساسات و هيجانات روحى قرار گيرد، حوادث و وقايعى را كه به خاطر سپرده، زودتر فراموش مى كند و دقت كمترى در نقل آن خواهد داشت. يك روان شناس قضايى مى گويد: «يك شى ء يا يك موضوع كه در ذهن ما انعكاس شديد هيجانى با صبغه كراهت ايجاد مى كند، مى تواند موجب تسهيل يا تسريع در انصراف توجه ما شود.»[3] به اعتقاد برخى از روان شناسان، «حيا و عفّت» يكى ديگر از علل فراموشى اشخاص است.[4]
علاّمه طباطبايى معتقد است كه دو عامل فراموشى يادشده ؛ يعنى «تأثير عواطف و احساسات ناشى از حوادث» و «شرم و حيا» در زنان، به مراتب بيشتر از مردان يافت مى شود[5] و هر دو در حوادث كيفرى كه شهادت زن به تنهايى پذيرفته نمى شود، مورد ابتلا است، همچنين يكى ديگر از ويژگى هاى زنان از منظر روان شناختى، عدم تمركز آنان بر اشيا و حوادث است و اين كه زنان براى سنجش اشيا يا حوادث، آن را با اشياى اطراف مى سنجند؛ ولى مردان مى توانند ساعت ها بر يك شى ء متمركز شده، بدون توجه به تناسب آن با پديده هاى اطراف، درباره آن اعلام نظر و قضاوت كنند. اين مسئله مى تواند يكى از حكمت هاى عدم پذيرش گواهى يك زن هنگام شهادت باشد.[6]
اين مسئله درباره مردان نيز همين گونه است؛ يعنى به شهادت يكى از آنها به تنهايى اكتفا نمى شود و بايد دو يا چهار مرد با هم شهادت دهند تا مواردى مثل قتل و زنا اثبات شود، به خصوص آنجا كه حادثه مهمى باشد و زنان تحمل ديدن حادثه را نداشته باشند (مانند قتل) يا حيا مانع شود كه آنها دقت كنند تا از جوانب حادثه اطلاع يابند (مانند زنا)؛ چون در هر كدام از اين حادثه ها زنان بايد با شرايط ويژه اى گواهى دهند كه ترس يا عدم تحمل يا حيا ممكن است مانع از چنان دقتى شود؛ به همين دليل، شهادت آنها با شاهدان ديگر از جنس خودشان كنترل مى شود؛ همان گونه كه درباره مردان نيز چنين است. به جهت اهميت حافظه در امر شهادت (از نظر فقهى) در صورتى كه بر شاهد مرد هم سهو و نسيان غلبه كند، شهادت شان مورد قبول نخواهد بود.[7]
بنابراين دانستن چهار نكته ، ضرورى به نظر مى رسد:
1. اين گونه نيست كه در همه موارد، شهادت دو زن برابر با شهادت يك مرد باشد، بلكه مواردى گواهى يك زن نيز پذيرفته مى شود؛ مانند برخى از مسائلى كه مخصوص زنان است.
2. تسلط بر كيفيت وقوع حادثه براى زنان با موانع بسيارى همراه است. كسى كه شهادت مى دهد، بايد شاهد صحنه حادثه بوده باشد و حضور در محل حادثه براى زنان غالبا مشكل است؛ زيرا زن مشغول كارهاى خانه و تربيت كودك است و مشكلات مادرى و موانع اخلاقى و احساسى دارد؛ از اين رو ممكن است آن صحنه اى را كه ديده است فراموش كند يا به طور كامل در جريان حادثه قرار نگيرد؛ بنابراين، بايد دو زن در اين جريان حضور يابند تا اگر براى يكى اشتباهى رخ داد، ديگرى او را متذكر شود.[8]
3. شريعت اسلام يك مجموعه به هم پيوسته است. تجزيه و تحليل و نقد و بررسى هر حكمى به تنهايى و بدون توجه به ديگر احكام، كارى ناقص و نادرست است؛ همانند پيكر آدمى كه اگر عضوى را به تنهايى بنگريم، ممكن است زشت و نازيبا به نظر آيد؛ اما هنگامى كه در مجموع پيكر به آن نگاه كنيم، آن را زيبا مى بينيم كه در بهترين جايگاه قرار گرفته است.
هنگامى مى توان درباره يك حكم اسلامى، نقد و بررسى و داورى صحيحى داشت كه آن را در پيكره همه احكام ديد، نه به صورت عضوى جدا شده از پيكر احكام اسلامى.
4. كسى كه احكام و قوانين اسلامى را مقرر فرموده، آفريننده آدمى است؛ همه ويژگى هاى او را مى داند و از همه كس به او مهربان تر است و سعادت و خوشبختى واقعى او را مى خواهد. قانونِ چنين قانون گذارى، بى ترديد به سود انسان است و سعادت ابدى آن ها را تأمين مى كند؛ هرچند انسان ها نتوانند به همه حكمت ها و رموز آن قانون پى ببرند.

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: زن در فقه اسلامى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 12 / 5 / 1395

در آية 39 سورة حج كه به عقيدة بعضي نخستين آية جهاد است مي خوانيم «اُذُنَ لِلَّذينَ يُقاتِلُونَ بِاَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَاِنَّ اللهَ عَلَي نَصْرِهِم لَقَدير؛ به آنها كه مورد تهاجم دشمن و جنگ قرار گرفته اند اجازة جهاد داده شده است و خداوند، قادر بر ياري آنهاست».
سپس به دنبال اين آيه در توضيح مطلب مي افزايد: «اَلَّذينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرَ حَقٍّ اِلّا اَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ؛ همان كساني كه به ناحق از خانه و كاشانة خود بدون هيچ دليلي اخراج شدند جز اينكه مي گفتند پروردگار ما الله (و خداوند يكتا) است». تعبير آيه كه با «اذن» شروع شده، تناسب زيادي با گفتة كساني دارد كه آن را نخستين آيات جهاد مي دانند و نشان مي دهد كه قبلاً چنين اذني وجود نداشت. و به هر حال به خوبي نشان مي دهد كه آغاز تشريع جهاد، جهاد دفاعي در برابر دشمن بوده، همان دشمناني كه مسلمانان را مجبور به هجرت و ترك خانه و لانة خود كرده بودند، بي آنكه گناهي داشته باشند، آري اگر گناهي داشتند گناهشان اعتقاد به توحيد و يگانگي خدا بود. بعضي ديگر، نخستين آية جهاد را آية 190 سورة بقره مي دانند كه مي گويد: «وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ... ؛با آنها كه به نبرد با شما برخاسته اند در راه خدا پيكار كنيد... ». 
اگر اين نظر را بپذيريم، باز پاية جهاد بر اساس در هم شكستن تهاجم دشمن گذارده شده است و هر انسان عاقلي مي داند سكوت در برابر تهاجم دشمن خونخوار با هيچ منطقي نمي سازد.
پيام قرآن ج 10، حضرت آيت الله مكارم شيرازي و ساير همكاران

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 12 / 5 / 1395

همه مراجع (به جز سيستانى و مكارم ): آرى، بايد به آنان بگويد. توضيح المسائل مراجع، م 145 ؛ وحيد، توضيح المسائل، م 146 ؛ نورى، توضيح المسائل، م 145 ؛ دفتر: خامنه اى.
آيةاللَّه سيستانى: اگر احتمال دهد ميهمانان به گفته او ترتيب اثر مى دهند، بايد به آنان بگويد ؛ ولى اگر بداند ترتيب اثر نمى دهند، گفتن لازم نيست. سيستانى، توضيح المسائل مراجع، م 142 و 145.
آيةاللَّه مكارم: بنابر احتياط واجب، بايد به آنان بگويد. مكارم، توضيح المسائل مراجع، م 145.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 15 / 4 / 1395

 حقوق زن

حقوق خانوادگى

20) از ديدگاه قرآن، مادران داراى چه حقوقى هستند؟
پاسخ:خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است كه قرآن كريم براى همه افرادش حقوقى در نظر گرفته و اين حقوق در برابر وظايفى است كه هريك از اعضاى خانواده نسبت به همديگر دارند؛ بنابر اين همان گونه كه مرد در برابر وظايفى كه نسبت به همسر و فرزندان خود دارد، زن نيز در برابر وظايفى كه در زندگى به عهده او نهاده شده، از حقوقى برخوردار است. حقوق زن در خانواده متفاوت است؛ از اين رو بر شوهر به عنوان همسر و بر فرزندان به عنوان مادر، حقوقى دارد.
بعضى از اين حقوق عبارت اند از:

الف ـ حقوق زن بر همسر

1. حق رفتار شايسته

قرآن كريم برخلاف ملل گذشته و اعراب جاهليت كه با زنان رفتار بد و برخورد ناشايست داشتند، مؤمنان را اين گونه چنين مورد خطاب قرار مى دهد: «يا ايّها الّذين آمنوا ... عاشروهنّ بالمعروف»؛[1]اى كسانى كه ايمان آورديد! ... با آنها (زنان) رفتار شايسته داشته باشيد.

2. حق مسكن

قرآن كريم دستور مى دهد در همان منزلى كه خودتان ساكن هستيد، براى زنان تان جايى فراهم كنيد: «أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا 
عَلَيْهِن»؛[2]آنها (زنان مطلّقه) را هر جا خودتان سكونت داريد و در توانايى شما است سكونت دهيد و به آنها زيان نرسانيد تا كار بر آنان تنگ شود.
اين آيه درباره زنان مطلّقه است؛ ولى از آن برمى آيد كه اصل حق مسكن، امر مسلّمى است كه مرد بايد آن را رعايت كند.

3. حق نفقه

«الرِّجَالُ قَوَّاَمُونَ عَلَى النِّسآء بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ بِما اَنفَقوا مِن اَمولِهِم»؛[3]مردان، سرپرست و نگهبان زنانند؛ به سبب برترى هايى كه خداوند [از نظر اجتماع ]براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق هايى كه از اموال شان [در مورد زنان ]مى كنند.

4. حق مهر

«وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَى ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً»؛[4]مهر زنان را [به طور كامل] به عنوان يك بدهى [يا يك عطيه] به آنها بپردازيد و اگر آنها با رضايت خاطر، چيزى از آن را به شما ببخشند، آن را حلال و گوارا مصرف كنيد.

ب ـ حقوق مادر بر فرزندان

1. حق احسان

قرآن كريم در آيه هاى متعدّد، ضمن دعوت به يكتاپرستى و نهى از پرستش غير خداوند، نيكى به پدر و مادر را توصيه كرده، به آن فرمان مى دهد؛ گويى نيكى به پدر و مادر در دومين مرحله از اهميت قرار دارد: «و اعبد و اللّه و لاتشركوا به شيئاً و 
بالوالدين احساناً»؛[5] خدا را بپرستيد و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.
«قل تعالَوا اَتلُ ما حرّم ربّكم عليكم الاّ تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً»؛[6] بگو بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است براى تان بخوانم، اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.
«و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون الّا اللّه و بالوالدين احساناً»؛[7]و [به ياد آوريد] هنگامى را كه از بنى اسرائيل عهد گرفتيم جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد و درباره پدر و مادر نيكى كنيد.
احسان، يك مفهوم وسيع و دامنه دار است كه به يك يا چند كار نيك محدود و منحصر نيست و هر كار شايسته اى كه منفعت مادى يا معنوى براى انسان در بر داشته باشد، احسان شمرده مى شود؛ پس انفاق و رسيدگى به امور مادى و معيشتى پدر و مادر، احسان به آنها است: «يسئلونك ماذا يُنفقون قُل ما انفقتم من خيرٍ فللوالدين و الاقربين»؛[8]از تو مى پرسند كه چه چيز انفاق كنند؟ بگو هر خير و نيكى كه انفاق مى كنيد بايد براى والدين و نزديكان خود باشد.

2. حقّ احترام

قرآن كريم احترام به پدر و مادر به ويژه در دوران پيرى را واجب و لازم مى داند و از كلام تند و برخورد ناشايست با آنان نهى مى فرمايد: «و قَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِيّاهُ وبِالولِدَينِ اِحسـنـًا اِمّا يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبَرَ اَحَدُهُما اَو كِلاهُما فَلاتَقُل لَهُما اُفٍّ ولا تَنهَرهُما»؛[9]پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد،
هرگاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روا مدار و بر آنها فرياد مزن و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو.
همچنين مى فرمايد: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِى عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوالِدَيْكَ إِلَى الْمَصِيرُ وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَى»؛[10]ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش او را با ناتوانى حمل كرد و دوران شير خوارگى او در دو سال پايان مى يابد، [آرى! به او توصيه كرديم كه] براى من و پدر و مادرت شكر به جاى آور كه بازگشت [همه شما] به سوى من است و هرگاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى [بلكه مى دانى باطل است] از ايشان اطاعت مكن؛ ولى با آن دو در دنيا به گونه شايسته اى رفتار كن و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند.
همچنين به برخورد شايسته و گفتار كريمانه با آنان امر مى كند: «و قل لهما قولاً كريما و اخفض لهما جناح الذُّلِّ من الرّحمةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِى صَغِيرا»؛[11]بال هاى تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمت شان قرار ده.

3. حق دعا و طلب آمرزش

قرآن كريم فرزندان را فرمان مى دهد كه براى پدر و مادرتان دعا و از خداوند براى آنها طلب آمرزش كنيد: «... قُل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا»؛[12]بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمت شان قرار بده.
دعا در حق پدر و مادر، به زمان حيات آنها اختصاص ندارد و پس از درگذشت آنها نيز بايد به ياد آنها بود و برايشان طلب مغفرت و آمرزش كرد: «ربّنا اغفرلى و لوالدىّ و للمؤنين يوم يقوم الحساب»؛[13]پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در آن روز كه حساب بر پا مى شود، بيامرز.
قرآن كريم با بيان گسترده، انسان را به بزرگداشت والدين و فرمانبردارى از آنان دعوت كرده؛ ولى اين نكته قابل توجّه را نيز يادآور شده است كه مهر و مودّت فرزند به والدين نبايد كوركورانه باشد و موجب شود كه انسان پا از مرز عدالت فراتر نهد. اگر فرزندى والدين را ظالم و ستمگر تشخيص دهد، نبايد از شهادت برحق عليه آنان خوددارى كند: «يا ايّها الّذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين»؛[14]اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كاملاً به عدالت قيام كنيد، براى خدا شهادت دهيد؛ اگرچه [اين گواهى ]به زيان شما يا پدر و مادر و نزديكان تان باشد. عدالت را به پا داريد، از روشن ترين مصاديقش اين است كه براى رضاى خدا شهادت دهيد و اگر پدر و مادرى انسان را به شرك و بت پرستى و انحراف از جاده حق دعوت كردند، بايد در برابر آنان مقاومت كرد: «وَ وَصَّيْنَا الاْءِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْنا و انْ جاهَداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علمٌ فلاتطعهما»؛[15]ما به انسان توصيه كرديم به پدر و مادرش نيكى كند و اگر آن دو [مشرك باشند و ]تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شوى كه به آن علم ندارى، از آنها پيروى مكن. به تو سفارش كرديم به پدر و مادرت احسان كنى؛ امّا اگر به تو اصرار ورزيدند چيزى را كه به آن علم ندارى، شريك من سازى، اطاعت شان مكن.
بنابراين، همان گونه كه مرد در خانواده از حق و حقوقى برخوردار است، زن نيز حق و حقوقى دارد و هيچ فرقى بين اين دو از اين جهت نيست.[16]

حقوق اقتصادى

21) بنابر آيه هاى قرآن كريم، زن از چه حقوق اقتصادى اى برخوردار است؟
پاسخ:قرآن كريم انواع و اقسام ارتباطات مالى و اقتصادى را براى زن، بى مانع دانسته و استقلال و آزادى كامل براى او قائل شده است تا بتواند در اموال شخصى خود هرگونه كه مى خواهد، دخل و تصرّف كند بدون اين كه كسب و موافقت شوهر لازم باشد؛ اعم از اينكه آن اموال پيش از ازدواج به دست آمده باشد يا پس از آن؛ از راه كسب و كار به دست آمده باشد يا از راه ارث و امثال آن.
مى توان منابع دارايى زن را در امور زير خلاصه كرد كه قرآن كريم نسبت به همه آنها براى زن استقلال و مالكيت تام قائل است:

1. كار و دستمزد

قرآن كريم بر خلاف دوران جاهليت كه هيچ گونه حق كار و دستمزدى براى زن قائل نبودند و همه دسترنج او را پدر يا شوهرش تصاحب مى كردند، اعلام مى كند كه زنان مانند مردان مالك بهره كار و زحمت شان هستند: «لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَى ءٍ عَلِيماً»؛[17]مردان و زنان از آنچه به دست مى آورند، نصيبى دارند [و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد] و از فضل [و رحمت و بركت] خدا براى رفع تنگناها يارى طلبيد و خداوند به هر چيز دانا است.

2. مهر

در جاهليت، مهر به زنان تعلُّق نمى گرفت و اگر در بعضى قبايل، چيزى شبيه مهر مرسوم بود، در واقع قيمت زن بود كه اولياى زن آن را تصاحب مى كردند؛ امّا قرآن با صراحت و قاطعيت دستور مى دهد كه مهر زنان را بدهيد: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَى ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً»؛[18]مهر زنان را [به طور كامل] به عنوان يك بدهى [يا يك عطيه] به آنها بپردازيد و اگر آنها با رضايت خاطر چيزى از آن را به شما بخشيدند، آن را حلال و گوارا مصرف كنيد.

3. ارث

قرآن كريم به صراحت مى فرمايد: زنان مانند مردان، از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان به جاى مى گذارند، سهم دارند:«لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً»؛[19]براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود مى گذارند، سهمى است و براى زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى گذارند، سهمى؛ خواه آن مال كم باشد يا زياد، اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: حقوق زن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 15 / 4 / 1395

ويژگى هاى فردى و اجتماعى زنان

عقل زنان

16) ديدگاه قرآن كريم در باره عقل زنان چيست؟
پاسخ:از ديدگاه قرآن كريم، زن يك انسان است و «عقل» يكى از ويژگى هاى انسان است؛ از اين رو همه انسان ها را از مرد و زن به تعقل، تدبر، تفكر و مانند آن ـ كه ناشى از قوه عقل است ـ فرا مى خواند و ازهيچ يك از آنها برنمى آيد كه مرد و زن در داشتن عقل يا ميزان به كارگيرى آن متفاوت باشند.
«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ»؛[1]اين چنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد، شايد انديشه كنيد.
«أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ»؛[2]آيا آنان با خود نينديشيدند؟
از اين آيه ها و آيات بسيار ديگر برمى آيد كه زن و مرد در داشتن قوه عقل با هم مساوى هستند و هيچ يك بر ديگرى برترى ندارد.
تنها مسئله اى كه باقى مى ماند، چگونگى خطاب به تعقل و تفكر در قرآن كريم است كه با صيغه هاى مذكر آمده و شايد اين شبهه را در ذهن برخى پديد آورد كه اين خطاب، اشاره اى به نقص عقل در زنان باشد كه در پاسخ آن بايد گفت: درست است كه خطاب هاى قرآن با صيغه هاى مذكر آمده، ولى اين مسئله، به جهت قاعده ادبى است كه در زبان عربى وجود دارد؛ زيرا در مواردى كه جمع مورد نظر باشد، صيغه مذكر به كار مى رود كه هم شامل زن ها مى شود و هم مردها؛ از اين رو تاكنون هيچ
مفسر يا آشنا به زبان و ادبيات نگفته است كه مجموعه خطاب هاى قرآن به مردها اختصاص دارد؛ از اين رو خطاب هاى عام قرآنى، مخصوص زن يا مرد نيست؛ بلكه نسبت به زن و مرد، يكسان است؛ مانند سوره غافر، آيه 40؛ سوره نمل، آيه 97؛ سوره آل عمران، آيه 95؛ سوره فتح، آيه 5؛ سوره حديد، آيه 12؛ سوره توبه، آيه 71 و 72؛ سوره نور، آيه 12 و 31؛ سوره احزاب، آيه 36 و 58؛ سوره بقره، آيه 233 و 282؛ سوره نساء، آيه 12، 15، 32، 34، 98 و ... .
بنابراين، از ديدگاه قرآن، زن و مرد، هر دو در گوهرشريف انسانيت، همتا و داراى مراتب كمالى واحدى هستند و هر دو در داشتن عقل، يكسانند.[3]

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 15 / 4 / 1395

تفاوت هاى مرد و زن

6) تفاوت هاى مرد و زن در چيست؟ آيا آن تفاوت ها با برابرى مرد و زن سازگارى دارد؟
پاسخ:ميان زنان و مردان در اصل انسانيت هيچ گونه تفاوتى وجود ندارد؛ ولى ميان آن دو از جهت هاى جسمى و بعضى صفت هاى درونى، مانند شدت احساس و عاطفه در نوع زنان يا شدت تعقل و تدبير اجتماعى در نوع مردان و نيز در وظيفه هاى شرعى و عرفى تفاوت وجود دارد؛ زيرا آنچه مهم است، هماهنگ بودن آن تفاوت ها در جهت كمال انسانى است؛ به گونه اى كه زن و مرد جز با آن تفاوت ها به آن كمال ها دست نخواهند يافت و از همين جا است كه فلسفه آن تفاوت ها آشكار مى شود.
پس اين حقيقت را نمى توان انكار كرد كه ميان اين دو جنس، هم از لحاظ جسمى و هم از حيث روحى، تفاوت هاى زيادى وجود دارد كه خلاصه همه آنها اين است كه چون زن پايگاه وجود و پيدايش انسان است و رشد نونهالان در دامن او انجام مى پذيرد، همان گونه كه جسم او متناسب با حمل و پرورش و تربيت نسل هاى بعد آفريده شده، روح او نيز سهم بيشترى از عواطف و احساسات دارد.
با وجود اين اختلافات دامنه دار، آيا مى توان گفت كه زن و مرد بايد در تمام شئون همراه يكديگر گام بردارند و در تمام كارها به طور كامل مساوى باشند؟
مگر نه اينكه بايد طرفدار عدالت در اجتماع بود؟ آيا عدالت غير از اين است كه هر كس به وظيفه خود بپردازد و از مواهب و مزاياى وجودى خويش بهره مند گردد؟ آيا دخالت دادن زن در كارهايى كه خارج از تناسب روحى و جسمى او است، برخلاف عدالت نيست؟!
اينجا است كه مى بينيم اسلام در عين طرفدارى از عدالت، مرد را در پاره اى از كارهاى اجتماعى كه به قوت بدنى يا زحمت بيشترى نيازمند است (مانند سرپرستى كانون خانواده و ...) مقدّم داشته و مقام معاونت را به زن واگذار كرده است.
«خانه» و «اجتماع» هر دو به مدير احتياج دارند و مسئله مديريت در آخرين مرحله خود بايد به يك شخص منتهى گردد؛ وگرنه كشمكش و هرج و مرج برقرار خواهد شد.
آيا با اين وضع، بهتر نيست كه مرد براى اين كار نامزد گردد؟ همه محاسبات دور از تعصب نشان مى دهد كه وضع ساختمانى مرد ايجاب مى كند مديريت خانواده به عهده او نهاده شود و زن، «معاون» او گردد.
به بيان ديگر، از آنجا كه زنان از حيث عاطفه بر مردان و مردان از حيث تفكر بر زنان برترى دارند، آن وظايف اجتماعى اى كه به نيروى تفكر بيشترى نياز دارند و بايد دور از احساسات و عاطفه باشند (از قبيل: اداره ميدان جنگ، حكومت، قضاوت، سرپرستى خانواده و ...) به عهده مرد گذاشته شده و مردان در اين باره از زنان برترند و چون اداره جامعه، اصل مهم زندگى است و مردان از لحاظ جسمى و روحى آمادگى بيشترى دارند، فرموده است: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» و عمل طبيعى جوامع بشرى از آغاز تا امروز نيز اين مطلب را امضا كرده است.[26]

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 15 / 4 / 1395

آفرينش و شخصيت انسانى زن

پرسش : آيا از نخستين آيه سوره نساء برنمى آيد كه حضرت حوا (عليهاالسلام) از بدن حضرت آدم (عليه السلام) آفريده شده است چنان كه برخى مفسران در اين زمينه رواياتى نقل كرده اند كه زن از زيادى گِلِ آدم (عليه السلام) يا از استخوان هاى چپ او آفريده شده است؟
پاسخ:خداوند متعال مى فرمايد:«يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»؛[1]اى مردم! از [مخالفت ]با پروردگارتان بپرهيزيد؛ همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را [نيز] از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى [روى زمين ]منتشر ساخت. از خدايى بپرهيزيد كه [همگى به عظمت او معترفيد و ]هنگامى كه چيزى از يكديگر مى خواهيد نام او را مى بريد! همچنين [از قطع رابطه با ]خويشاوندان خود پرهيز كنيد! زيرا خداوند مراقب شما است.
از اين آيه ومانند آن[2] برمى آيد كه حضرت حوا از همان حقيقتى آفريده شده است كه آدم و ديگر فرزندان او آفريده شده اند و اين آيه نشان مى دهد كه همه انسان ها از جمله حضرت حوا ـ كه نخستين زن است ـ همگى يك حقيقت دارند كه همان انسانيت است.
به بيان ديگر، اين آيه مى خواهد بيان كند كه انسان ها از حيث «حقيقت و جنس» يكى هستند و با همه كثرتى كه دارند، همه از يك ريشه منشعب شده اند كه اين معنا از جمله «وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً ...» به روشنى استفاده مى شود.
ظاهر جمله«وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» مى فهماند كه همسر آدم از نوع خود آدم و انسانى مانند او است و اين افراد بى شمارى كه در كره زمين پراكنده شده اند، همگى از دو فرد شبيه به هم نشئت گرفته اند.
بنابراين، براى تفسير جمله «وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» بايد به آيات ديگر قرآن مراجعه كرد. در آيه 21 سوره روم آمده است: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها»؛ از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا كنار آنان آرامش يابيد و در آيه 72 سوره نحل مى فرمايد: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً»؛ خداوند همسرانى از جنس خودتان براى شما قرار داد.
با دقت در اين آيات، آشكار مى شود كه ميان «وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» و «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» و نيز «جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» تفاوت مفهومى وجود ندارد و كاملاً روشن است كه مقصود از اين دو آيه، خلقت زن از بدن مرد نيست. آيه نخست سوره نساء نيز به همين معنا است و مقصود از آن، خلقت زن از جنس مرد است.
بنابراين آنچه در بعضى تفسيرها آمده كه همسر آدم از بدن خود او خلق شده، صحيح نيست. اين تفسير از سوى امامان معصوم (عليهم السلام) كذب شمرده شده است.
در روايت آمده است كه زرارة بن اعين از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: نزد ما مردمى هستند كه مى گويند: خداوند حوا را از بخش نهايى ضلع چپ آدم آفريد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند از چنين نسبتى منزّه و برتر از آن است . آيا خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غير دنده او بيافريند تا بهانه به دست شناعت كنندگان دهد كه بگويند: بعضى از اجزاى آدم با بعضى ديگر ازدواج كرد، سپس فرمود: خداوند پس از آفرينش آدم، حوا را به گونه نو ظهور پديد آورد. آدم (عليه السلام) پس از آگاهى از خلقت وى از پروردگارش پرسيد: اين كيست كه قرب و نگاه او مايه اُنس

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 13 / 4 / 1395

امام خميني: «ماه محرم و صفر را زنده نگاه داريم، با ذکر مصائب اهل بيت عليهم السلام که با ذکر مصائب اهل بيت عليهم السلام زنده مانده است اين مذهب تا حالا».
 

فلسفه سياه پوشي در ايام عزاداري 
 

رنگ سياه از جهات گوناگون، آثار و خواص مختلف دارد و به اعتبار هر يك از اين خواص، در مورد يا مواردي خاص، فرد يا گروهي مخصوص بري منظور ويژه خويش از آن بهره مي گيرند. رنگ سياه از جهتي رنگ پوشش است؛ يعني، رنگ تيره سبب استتار و اختفا مي گردد و گاه بري چنين امري به كار گرفته مي شود. (نگا: يادداشت هايي در زمينه فرهنگ و تاريخ، صص 272-273)
رنگ سياه از جهت ديگر، رنگ هيبت و تشخص است و ازاين رو، لباس رسمي شخصيت ها نوعاً سياه يا سرمه ي سير است، و در نقل هي تاريخي موارد فراواني را مي توان يافت كه بري نشان دادن هيبت و تشخص فرد، گروه، حكومت يا مسأله ي از اين رنگ استفاده مي شده است.ابن اثير يكي از مورخان برجسته مي نويسد: ابومسلم خراساني روزي خطبه خواند. مردي برخاست و پرسيد: اين علامت سياه كه بر تو مي بينم، چيست؟ گفت: ابوزبير از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده است كه گفت: پيغمبر(ص) هنگام فتح مكه عمامه سياهي بر سر داشت و اين لباس هيبت و لباس دولت است. (ترجمه الكامل، ج 9، ص 114).
يكي ديگر از خواص و آثار رنگ سياه، آن است كه اين رنگ به صورت طبيعي، رنگي حزن آور و دلگير و مناسب عزا و ماتم است. از همين رو، بسياري از مردم جهان، از اين رنگ به عنوان اظهار غم و اندوه از مرگ دوستان و عزيزان خود سود مي جويند.
امّا بايد توجه داشت كه انتخاب رنگ سياه در ايام سوگواري - علاوه بر نكته فوق - علتي منطقي - عاطفي نيز دارد و آن عبارت است از اين حقيقت كه كسي كه در ماتم عزيزان خويش، جامه سياه مي پوشد و در و ديوار را سياهپوش مي كند، با اين عمل مي خواهد بگويد و بفهماند كه: «تو، مايه روشني چشم من و در حكم فروغ ديدگان من بودي و دفن پيكر تو در دل خاك بسان افول ماه و خورشيد در چاه مغرب، سينه حيات و زندگي را در چشمم تيره و تار ساخته و زمين و زمان را در سياهي و ظلمت فرو برده است».
چنان كه حضرت زهرا(س) در روز هشتم رحلت حضرت رسول(ص) بر سر قبر آن حضرت رفت و فرياد برآورد: «يا ابتاه انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهرة فقد اسود نهارها، فصار يحكي حنادسها رطبها و يابسها ... و الأسي لازمنا ...؛ اي پدر! تو رفتي و با رفتن تو، دنيا روشني هي خويش را از ما برگرفت و نعمت و خوشي اش را از ما دريغ كرد. جهان، به حسن و جمال تو، روشن و درخشان بود (ولي اكنون با رفتن تو) روز روشن آن سياه گشته و تر و خشكش حكايت از شب هي بس تاريك دارد ... و حزن و اندوه، همواره، ملازم ما است ...». (بحارالانوار، ج 43، صص 174 - 180)
 

و ز عمر، مرا جز شب ديجور نمانده است ×××× بي مهر رخت، روز مرا نور نمانده است

 

بنابراين، سياه پوشي، به دليل رمز و رازي كه در اين رنگ نهفته است؛ به عنوان يك رسم طبيعي و سنت منطقي نشان حزن و اندوه دارد و پيروان اهل بيت(ع) در ايام عزاداري، لباس سياه بر تن مي كنند؛ زيرا لباس سياه، نشانه عشق و دوستي به ساحت آنان، اعلام جانبداري از سرور آزادگان، در جبهه ستيز حق و باطل و اظهار تيره شدن آفاق حيات معنوي است.نگا: سياهپوشي در سوگ ائمه نور، صص 31 - 53.
لباس مشكين در عزاداري امامان نور(ع) - خصوصاً سالار شهيدان - جسمي تيره، ولي جاني روشن دارد. در ظاهر سياه است ولي در باطن سپيد و چه خوش گفته است شيخ محمود شبستري در گلشن راز:
 

به تاريكي درون، آب حيات است ××× سياهي گر بداني نور ذات است


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: فلسفه سياه‏پوشى
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی