مقدمه
تاريخ به دليل اهميت و ارزشش در اسلام، مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است. بيشك، شيعيان و رهبران گرانقدر شيعه نيز از ارزش و اهميت آن غافل نبودهاند و حتي با انگيزههايي قوي، تاريخ را مورد توجه خود قرار دادهاند كه به اختصار، به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. بخش قابل ملاحظهاي از قرآن كريم در باره حوادث تاريخي است. قرآن همچنين به پيروان خود تاكيد ميكند كه اين حوادث و امثال آنها را مورد توجه قرار دهند و آنگونه كه خود قرآن تصريح ميفرمايد، هدف از ذكراين حوادث در يك كلمه خلاصه ميشود و آن »عبرت گرفتن» و انتخاب راه صحيح براي زندگي كردن است.
رهبران ديني ما در اين راستا، توجه به تاريخ را مورد تاكيد قرار دادهاند. به عنوان نمونه، علي_ عليه السلام _ در نامه معروفش به امام حسن_ عليه السلام _، به صراحت، بر توجه به تاريخ گذشتگان و ارزش معنوي آن تاكيد ميكند:»پسركم، هرچند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بودهاند، نزيستهام، اما در كارهاشان نگريستهام و در سرگذشتهاشان انديشيده و در آنچه از آنان مانده، رفته و ديدهام تا چون يكي از آنان گرديدهام، بلكه با آگاهي كه از كارهاشان درستبه دست آوردهام، گويي چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سربردهام.»[1]
2. سنت پيامبر گرامي اسلام_ صل الله عليه و آله و سلم _ در قرآن به روشني، به عنوان »اسوه» و »الگوي مسلمانان» معرفي شده است: »لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا» (احزاب: 21); قطعا، براي شما در (اقتدابه) رسول خدا سرمشقي نيكوست; براي آنكس كه به خدا و روز باز پسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد ميكند. »قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله» (آل عمران: 31);بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد. »ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكمعنه فانتهوا»;(حشر:7) و آنچه فرستاده خدا به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، بازايستيد.»و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» (نجم:3 و 4); او از سر هوي سخن نميگويد. اين سخن جز وحي نيست.
بنابراين، سعي شيعيان و رهبران آنها هميشه بر حفظ و نگهداري اين سنتبوده و در اين زمينه بيشترين تلاش را كردهاند. رهبر شيعيان جهان، حضرت علي_ عليه السلام _، بهترين راه رستگاري و تنها چيزي را كه ميتواند جامعه و حاكميت آن را از انحراف دور نگهدارد پيروي از سنت رسولالله_ صل الله عليه و آله و سلم _ ميداند. با مراجعه به نهجالبلاغه به اين نكته برميخوريم كه آن حضرتبخش عظيمي از خطبههاي خود را به احياي سنت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ اختصاص داده است و در عمر كوتاه حكومتش سعي و اهتمام داشت كه سنت فراموش شده پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ را زنده كند و آن را ملاك تمييز حق و باطل قرار ميداد. هدف آن حضرت تفهيم اين حقيقتبه مردم زمان خود و آيندگان بود.
در خطبه159 نهجالبلاغه، پس از بر شمردن بخشي از سنتهاي پيامبر اكرم_ صل الله عليه و آله و سلم _، در باره ارزش و اهميتسنت آن حضرت ميفرمايد: »به پيامبر پاك و نيكويت اقتدا كن و از آن حضرت پيروي نما; زيرا آن حضرت براي كسي كه بخواهد پيروي كند، سزاوار پيروي است و براي كسي كه بخواهد خود را منتسب به آن حضرت كند، انتسابي شايسته است. محبوبترين بندگان نزد خدا كسي است كه از پيامبرش پيروي كند.»[2]
به طور قطع، ميتوان گفت كه بخش عظيمي از اين سيره را تنها با كمك گرفتن از تاريخ ميتوان حفظ كرد و به آيندگان انتقال داد تا همه بتوانند به سنت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ تاسي كنند. بنابراين، ميتوان گفت: اگر تاريخ وسيلهاي براي فهم قرآن و ساختن انسانها و حفظ سيره و سنت عملي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ است اهلبيت آن حضرت: و پيروان آنها بايد بيشترين استفاده را از اين وسيله كرده باشند و اگر تاريخ ميتواند گذشته سياه خاندان اموي و همفكران و همراهان آنها را براي امت اسلامي روشن كند تا فريب رياكاريهاي آنها را نخورند به يقين، ائمه: و پيروان آنها از آن استفاده كردهاند و ميكنند.
با مراجعه به كتب فهرست، مانند فهرست نجاشي و فهرستشيخ طوسي، به اين نكته اساسي و ارزشمند ميرسيم كه شيعيان نهايتسعي خود را در انجام اين امر مهم نموده و آثار ارزشمندي از خويش به يادگار نهادهاند. گرچه در اثر برخي عوامل و حوادث، بيشتر اين آثار از بين رفته و به دست ما نرسيده است ولي با وجود اين، بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كنيم كه در مقايسه با ساير مسلمانان، آثار شيعيان چه از نظر كيفي و چه از نظر كمي، قابل مقايسه نيست.
در اينجا، اين سؤال اساسي به ذهن خطور ميكند كه چرا شيعيان تاريخي جامع و صحيح از اسلام، يعني زندگي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ و سنت آن حضرت و ائمه اطهار: تدوين ننمودهاند كه امروز ما با مشكلات عديدهاي كه ناشي از اين نقصان است، روبرو نشويم؟
نوشته حاضر سعي دارد جوابي، هر چند مختصر، به اين سؤال بدهد و تبيين نمايد كه شيعيان در راه ثبت تاريخ، با مشكلات و موانع بزرگي روبهرو بودهاند و اين امكان براي آنها وجود نداشته است كه به ثبت و ضبط تاريخ به نحو مطلوب بپردازند.
با وضعيتي كه از نظر سياسي، بر جامعه اسلامي پس از رحلت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ حاكم بود، امكان بيان حقايق كمتر وجود داشت; زيرا طرفداران حق، بخصوص شيعيان، تحت انواع فشارهاي سياسي، نظامي و تبليغاتي قرار داشتند. اينك در حد امكان و به اختصار، به بعضي از اين مشكلات اشاره ميكنيم.
پيش از آنكه به بررسي مشكلاتي بپردازيم كه متوجه شيعيان - بهطور خاص - بوده، لازم استبه اين مشكل اساسي توجه داشته باشيم: مشكل بزرگي كه نه فقط به شيعيان، بلكه به تاريخ نيز اختصاص نداشت و مصيبتي بود كه متوجه فرهنگ عمومي اسلام گرديد و خسارت جبرانناپذيري بر پيكر سنت پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ وارد ساخت منع كتابتحديث از سوي خلفا، بخصوص خليفه دوم، بود كه تا يك قرن ادامه پيدا كرد. گرچه شيعيان خود را ملزم به اين منع نميديدند ولي از آثار شوم آن نيز كاملا در امان نبودند. در اين زمينه، همچنين در باره انگيزهها و آثار مخرب منع كتابتحديثبر فرهنگ اسلام، كتابها و مقالات فراواني از سوي علما و محققان فريقين نوشته شده كه نيازي به تكرار آنها در اين مختصر نيست.
در باره مشكلاتي كه در زمينه تاريخنگاري صيحيح، به طور خاص، متوجه شيعيان بوده است، ميتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
1- مسائل سياسي
مهمترين مشكل شيعيان در زمينه نگارش صحيح تاريخ، فشار سياسي موجود در جامعه اسلامي بود. مشكلات ديگر ناشي از آن بودهاند. با رحلت پيامبر گرامي اسلام_ صل الله عليه و آله و سلم _ و به خصوص پس از دوران خلافت، حاكميتسياسي جامعه اسلامي در مقابل راه و سيره پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ قرار گرفت. در نتيجه، ائمه معصومين_ عليه السلام _ و شيعيان آنها كه خود را موظف به حفظ، نگهداري و تداوم اسلام محمدي_ صل الله عليه و آله و سلم _ و اصيل ميدانستند، قهرا در مقابل حاكميتسياسي قرار گرفتند. لذا، اولا شيعيان رغبتي به ثبت تاريخ حاكميتي كه با آنان دشمن بود، از خود نشان نميدادند و در مرحله دوم، اگر ميخواستند تاريخ اين حاكميت را براي افشاگري و روشنگري ثبت كنند با فشار نظامي روبرو ميشدند. به همين دلايل، حاكمان ظالمي كه بر مسلمانان حكومت ميكردند با قدرتي كه در اختيار داشتند، تاريخ را آنگونه كه خود ميخواستند، نوشتهاند و تاريخ، اين حقيقتتلخ رابراي ما بيانكرده است. زبيربن بكار در الاخبارالموفقيات نقل كرده است كه »سليمان بن عبدالملك (خلافت96-99 ه. ق.) در دوران ولايتعهدي خود در سال 82 به مدينه رفت و به ديدار مكانهاي تاريخي، يعني جاهايي كه رويدادهايي براي رسول اكرم_ صل الله عليه و آله و سلم _ اتقاق افتاده بود، سرگرم شد. در اين گشت و گذار كه عدهاي از بزرگان مدينه از جمله ابان بن عثمان بن عفان و برادرش عمرو بن عثمان و ديگران او را همراهي ميكردند، مطالبي را ميشنيد. سليمان كه دريافت ابان بن عثمان از اطلاعاتي در اين زمينه برخوردار استبه او دستور داد تا سيره رسول الله_ صل الله عليه و آله و سلم _ را تدوين كند. ابان گفت: سيره مذكور در اختيار من قرار دارد. و اين كتاب (يا مطالب آن را) از فردي كه مورد وثوق است، به دست آوردهام. سليمان دستور داد تا از آن نسخهبرداري كنند. ده نفر آن را بر روي پوست نگاشتند. وقتي سليمان آن را از نظر گذارنيد، مشاهده كرد كه نام انصار در بيعت عقبه و بدر ياد شده است. سليمان اظهار داشت: من چنان فضيلت و مزيتي را در آنها سراغ ندارم; يا خاندان ما به حق آنها تجاوز كردهاند و يا اين انصار فاقد چنان فضيلتي بودهاند! ابان يگفت: ستمي كه انصار در حق عثمان روا داشتهاند نميتواند از اظهار حق مانع گردد. انصار همانگونه بودهاند كه راجع به آنها در اين كتاب سخن رفته است. سليمان گفت: به نسخهبرداري اين كتاب، مرا نيازي نيست; مگر آنگاه كه به عبدالملك، پدرم، گزارش كنم; چرا كه ممكن است او مخالف چنين كاري باشد.
[1] . سيد جعفر شهيدي، نهجالبلاغه، نامه 31، ص297
[2] . «...فتاس بنبيك الاطيب الاطهر صلي الله عليه و آله، فان فيه اسوة لمن تاسي و عزاء لمن تعزي فان احب العباد الي الله، المتاسي بنبيه و المقتص لاثره... .» (نهجالبلاغه فيضالاسلام، خطبه159)
@#@ لذا، دستور داد آن كتاب را سوزاندند و گفت: پس از مراجعتبه شام از وي ميپرسم; اگر موافقت نمود نسخهبرداري از آني امكانپذير است. سليمان پس از مراجعتبه شام، جريان را براي پدرش عبدالملك گزارش نمود. عبدالملك گفت: چه نيازي به اين كار است; كتابي را فراهم كني كه در آن از فضيلت ما سخن نرفته است؟ وقتي سليمان گفت: كتاب ياد شده را سوزانده است عبدالملك عمل او را تاييد كرد.»[1]
اين نمونهاي كوچك از تحريف تاريخ، و اعمال زور و قدرت در نوشتن تاريخ است و شايد بسياري از اين نمونهها را در تاريخ بتوان پيدا كرد.
2- فشار نظامي
با انحراف حكومت اسلامي از مسير اصلي، تنها گروهي كه درصدد جلوگيري بيشتر و اصلاح آن برميآمدند، شيعيان بودند. بنابراين، سعي دستگاه حكومتبر اين بود كه به هر نحو ممكن، اين مانع را از سر راه خود بردارد; از جمله متوسل به زور شدند و با اين وسيله سعي كردند كه ريشه تفكر انقلابي شيعه و حتي نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفس شيعه بودن جرم محسوب ميشد و شيعيان علي_ عليه السلام _ را در هر جا كه پيدا ميكردند، ميكشتند. شرح جناياتي كه بر شيعيان رفته است، احتياج به كتابها دارد.
در چنين شرايطي، نگارش تاريخ صحيح اسلام از مشكلترين كارها بود; زيرا مگر تاريخ اسلام را بدون فضايل محمد_ صل الله عليه و آله و سلم _ و علي_ عليه السلام _ و خانواده آنها ميتوان نوشت؟! حقايق و وقايعي همچون شخصيتبزرگ و والاي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ ، سبقت علي_ عليه السلام _ در اسلام، فداكاريهاي او و پدرش در مكه در حمايت از پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ بخصوص شجاعت و شهامت علي_ عليه السلام _ در »ليلةالمبيت» و ايثار او در مدينه و در غزوات پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _، علم او، حكمت او، امامت و نصب او به جانشيني پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(س)، دختر گرامي پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _، و از طرفي دشمنيهاي قريش و بخصوص خاندان ابوسفيان بااسلام و پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ تاريخ اسلام را تشكيل ميدهند. نقل همه اينها جرم بود و لازم بود به فراموشي سپرده شوند; زيرا معاويه و همفكران او ميخواستند نام پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ را از صنحه روزگار محو كنند، و اسلام را از بين ببرند و با اين هدف چگونه ميتوانستند حقايق را تحمل كنند.؟!
مطرف پسر مغيرة بن شعبه ميگويد:
»... پدرم معمولا پيش معاويه ميرفت و با او صحبت ميكرد وقتي كه از نزد معاويه برميگشت از چيزهايي كه از معاويه ميديد و در نظرش بزرگ مينمود، براي من صحبت ميكرد. اما يك شب كه از پيش معاويه برگشت از خوردن شام پرهيز كرد و ميديدم كه بسيار غمگين است.
ساعتي منتظر گشتم، گمان كردم كه حادثهاي براي ما رخ داده است. از او سؤال كردم: چه شده كه تو را غمگين ميبينم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد كافرترين و خبيثترين مردم ميآيم. هنگامي كه با او (معاويه) تنها بوديم به او گفتم: اي اميرالمؤمنين! تو پير شدهاي، اگر با عدالت رفتار كني و كارهاي خير را گسترش دهي، بزرگي كردهاي و اگر توجهي به بنيهاشم كني (كمتر به آنها ظلم كني) صله رحم كردهاي. قسم به خدا، امروزه آنها ديگر چيزي ندارند كه از آن بترسي و اين كار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعثبقاي نام نيك تو خواهد شد. معاويه در جواب گفت:
»هيهات، هيهات! اميد بقاي كدام نامنيك را داشته باشم؟ اخوتيم (ابوبكر) حكومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار كرد و كرد آنچه را ميبايستبكند. اما همين كه مرد نامش هم از ميان رفت; مگر اينكه كسي بگويد: ابوبكر!»»سپس اخوعدي (عمر) حكومت را به دست گرفت، ده سال كوشش كرد و سختي به خرج داد، اما همين كه مرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد; مگر اينكه كسي بگويد: عمر!»»اما ابن ابيكبشه (مرادپيغمبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ است) روزي پنجبار نامش را فرياد ميكنند: "اشهد ان محمدا رسول الله." پس با اين وضع، كدام عمل و يادي از من دوام پيدا خواهد كرد. بيپدر، نه، قسم به خدا، بايد اين نام (محمد_ صل الله عليه و آله و سلم _) يا دين را دفن كنم، دفن كردني!»[2]
معاويه پس از استقرار در قدرت، به واليان خويش بخشنامه كرد كه »هر كس فضيلتي از علي_ عليه السلام _ نقل كرد او را بكشيد; خونش هدر و ذمه خويش را از آن بري دانستم.» [3] خالد بن عبدالله قسري از ابن شهاب زهري درخواست تدوين سيره نمود. ابن شهاب گفت:
»احيانا در لابهلاي سيره، از اميرالمؤمنين، علي_ عليه السلام _، سخن به ميان ميآيد; آيا با وجود اين، ميتوانم به اين كار دستيازم؟ خالد گفت: اگر ذكر نام آن حضرت با آميزهاي از خردهگيري باشد، مانعي ندارد.» [4] در فضايي اين چنين، مورخان شيعه، مانند يعقوبي، مسعودي و ديگران، مجبور بودند كه از كنار حقايق تاريخ يا با سكوت بگذرند و يا بسيار كمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در اين مورد، به طور خلاصه بايد سخن بعضي از بزرگان را در مورد علي_ عليه السلام _ گفت كه: »ما اقول في شخص اخفي اعدائه فضائله حسدا و اخفي اوليائه فضائله خوفا و حذرا»; در مورد او چه ميتوان گفت كه دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضايل او را كمتان كردهاند.؟! خوارزمي ميگويد: »...و ان بعض شعراء الشيعة يتكلم في ذكر مناقب الوصي بل في ذكر معجزات النبي_ صل الله عليه و آله و سلم _ فيقطع لسانه...»;[5] بعضي از شعراي شيعه كه در مناقب علي_ عليه السلام _ و يا حتي در معجزات پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ صحبت ميكنند و حرف ميزنند زبانش را قطع ميكنند و ديوانش را پاره ميكنند. هارون، پسر خيزران، (مقصود واثق خليفه است) و جعفر متوكل در صورتي به كسي عطا ميكردند و بخشش مينمودند كه به آلابي طالب دشنام گويد; مانند: عبدالله بن مصعب زبيري و وهب بن وهب بختري و مروان بن ابيحفصه و ديگران.
البته اين مساله اختصاص به حضرت علي_ عليه السلام _ ندارد، بلكه بسياري از حقايق تاريخ اسلام، بخصوص آنچه به تشيع مربوط ميشود، دچار چنين سرنوشتي شده است.
همچنين اين مشكل اختصاص به زمان بنياميه و بنيمروان نداشته است; زيرا بني عباس نيز در ظلم و ستم نسبتبه شيعيان نه تنها عقب نماندند، بلكه به مراتب، ظالمانهتر برخورد كردند.
وجود اين فشارها مساله »تقيه» و كتمان عقايد را مطرح كرد. خطر به قدري جدي و حاد بود كه احاديثشديداللحني در مورد وجوب تقيه از ائمه: براي حفظ تشيع صادر شد كه ما در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
امام باقر_ عليه السلام _ ميفرمايد: »ترك تقيه مثل ترك نماز است.»[6]
امام صادق_ عليه السلام _ ميفرمايد:»براي حفظ دينتان تقيه كنيد و آن را با تقيه زير پرده داريد; زيرا هر كه تقيه ندارد، دين ندارد. شما در ميان مردم مانند زنبور عسل در ميان پرندگانيد.»[7]
در حديث ديگري از امام صادق_ عليه السلام _ وارده شده است كه ميفرمايد: »از پدرم، امام باقر_ عليه السلام _، شنيدم كه ميفرمود: هيچ چيزي در روي زمين، نزد من از تقيه دوست داشتنيتر نيست. اي حبيب، هركس تقيهكند خدا اورا بالابرد و هركس تقيهنكند خدا اورا پست كند.»[8]
3- فشار تبليغاتي
ظلم و ستمي كه نسبتبه شيعه و ائمه_ عليه السلام _ روا داشته شد مظلوميت آنها را براي امت اسلامي معلوم و مشخص مينمود. اين مظلوميت، بخصوص پس از واقعه كربلا، در كنار حقانيت اهلبيت_ عليه السلام _ و پيروان آنها، موجب محبوبيت آنان در جامعه اسلامي شد. همينمساله نقش مهمي در پيشرفت و گسترش تشيع داشته است.
محبوبيت تشيع حاكمان جور را واداشت كه اين بار به تزوير متوسل شوند و با به خدمت گرفتن تبليغات تشيع را از صحنه خارج كنند. لذا، شيعيان را رافضي، و خارج از دين، ناميدند. ابن حجر هيثمي در مقدمه كتاب الصواعق المحرقه چنين آورده است: »و اخرج الدارقطني عن علي عنالنبي_ صل الله عليه و آله و سلم _ قال سياتي من بعدي قوم لهم نبز يقال لهم الرافضه، فان ادركتهم فاقتلوهم فانهم مشركون»; دار قطني از پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ نقل كرده كه پيامبر فرموده بهزودي پس از من قومي ميآيند كه داراي لقب خاصي هستند و رافضي ناميده ميشوند، آنها مشركاند، اگر آنها را ديدي بكش![9] ابن حزم در الفصل في الملل والنحل شيعيان و تشيع را اينگونه معرفي ميكند:
»ان الروافض ليسوا من المسلمين انما هي فرق اولها بعد موت النبي بخمس و عشرين سنة و كان مبدئها اجابة ممن خذله الله لدعوة من كاد الاسلام و هي طائفة تجري مجري اليهود والنصاري في الكذب والكفر» [10] ; رافضيها از مسلمانان نيستند و تنها فرقهاي هستند كه ابتداي آن از بيست و پنجسال بعد از وفات پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ بوده است و شروع اين فرقه اجابت از دعوت كسي بود (خداوند او را ذليل كند) كه اسلام را قبول نداشت. اينها(شيعيان) گروهي هستند كه در كفر و دروغگويي دنبالهرو يهود و مسيحياناند.
اين مطلبي است كه در كتب تاريخ و كلام به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادي مانند طبري، ابن اثير، ابن كثير و به تبع آنها، ديگران نيز همين حرفهاي نادرست را تكرار ميكنند.
[1] . زبيربن بكار، الاخبارالموفقيات، دكتر سامي مكي العاني، بغداد، مطبعة العاني، 1972 م، ص331-334
[2] . ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، قم، كتابخانه مرعشي،1406 ق، ج 5، ص129 و 130
[3] . محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص27
[4] . الاغاني، علي بنالحسين ابوالفرج اصفهاني،بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا،15
[5] . مكاتيب، خوارزمي، بيروت، دار مكتبة الحياة، 1970م، ص166
[6] . بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1411 ق، ج67، ص103، ح 21
[7] . اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، مصطفوي، تهران، علميهاسلاميه، بي تا، ج3،ص 308، باب تقيه، حديث5
[8] . همان، حديثشماره 4
[9] . فضل بن شاذان، الايضاح، محدث ارموي، تهران، دانشگاه تهران،1363، ص 301
[10] . الفصل في الملل والنحل، ج 1، ص 290 به نقل از الغدير، ج3، ص 92
@#@ حتي محققان معاصر جهان اسلام هم با كمال تاسف، اين اكاذيب را تكرار مينمايند و آنها را نشر ميدهند; مثلا، رشيد رضا در كتابش، الشيعه و السنه، چنين نوشته است:
»شيعهگري به نام خليفه چهارم، علي بن ابيطالب2، آغاز ايجاد تفرقه ديني و سياسي امت محمدي گرديد و اولين كسي كه اصول تشيع را از خود ساختيك يهودي به نام عبدالله بن سبا بود كه از راه خدعه و نيرنگ، اظهار اسلام نمود. وي مردم را به غلو درباره علي كرم الله وجهه دعوت ميكرد تا ميان اين امت تفرقه ايجاد نمايد و دين و دنياي آنان را تباه گرداند.»[1] در چنين جوي، كمتر سخني از شيعيان پذيرفته ميشد و آنان در جامعه جايگاهي نداشتند و نميتوانستند حقايق را بيان كنند. بعضي از شيعيان اين وضعيت را در اشعار خويش چنين بيان كردهاند.
اذا ما روي الراوون الف فضيلة لاصحاب مولانا النبي محمد يقولون هذا في الصحيحين مثبت بخط الامامين الحديث مسدد و مهما روينا عن علي فضيلة يقولون هذا من احاديث ملحد
اگر راويان هزاران فضيلت در مورد اصحاب پيامبر_ صل الله عليه و آله و سلم _ (منظور خلقا هستند) نقل كنند، ميگويند اين فضايل در صحيحين (صحيح مسلم و نجاري) و به خط آنها و به طور متقن ثبتشده است ولي اگر يك روايت در فضيلت علي_ عليه السلام _ نقل شود، ميگويند كه اين حديث از احاديث ملحدان است.
و يا اين گونه سرودهاند كه:
اذا في مجلس ذكروا عليا و سبطيه و فاطمة الزكية يقول الحاضرون ذروا فهذا سقيم من حديث الرافضية[2]
اگر در مجلسي ذكري (فضيلتي) از علي و همسر و فرزندان او به ميان آيد حاضران ميگويند: اينحديث را رها كنيد، آن حديث صحيح نيست; چون از احاديث رافضيان است.
اين حقيقتي است كه تاريخ به آن گواهي ميدهد. نصر بن علي جهضمي به علت نقل يك روايت در فضيلت علي و فاطمه و حسنين_ عليه السلام _ از طرف متوكل محكوم به هزار ضربه شلاق شد.[3]
در وادي تبليغات، ائمه_ عليه السلام _ و شيعيان با مشكل ديگري نيز روبهرو بودند: از يك سو، پيدايش گروهها و فرقههاي مذهبي و كلامي كه نتيجه جهالت امت نسبتبه حقيقت اسلام بود و احيانا براي ايجاد خطوط موازي در كنار تشيع از طرف حكام تاسيس يا تقويت ميشدند و از سوي ديگر، گسترش اسلام و برخورد مسلمانان با افكار مختلف، سؤالات و اشكالات متعددي متوجه اسلام، بخصوص تشيع، ميكرد. ائمه: و اصحاب آنها و بعدا علماي شيعه، خود را موظف ميديدند كه به اين سؤالات و اشكالات پاسخ دهند و معارف اسلامي را بر اساس اصول، حفظ و اشاعه دهند. بنابراين، نيرو و توان شيعيان در اين وادي صرف ميگشت. در نتيجه، »تاريخ»، كه در مقايسه با فقه و معارف اسلامي از اهميت كمتري برخوردار بود، متروك ماند و كمتر به آن پرداخته شد. نگاهي به آثار به جا مانده از بزرگان شيعه در باب فقه و معارف گوياي اين حقيقت است.
اينها بعضي از موانعي بود كه از خارج بر سر راه تاريخنگاري شيعه قرار گرفت و بر آنها تحميل گشت اما همان مقدار آثاري هم كه از شيعيان باقي مانده و نگاشته شده داراي نقاط ضعفي است كه به آنها اشاره ميشود:
1. يكي از اين نقاط ضعف اين است كه مورخان ما بيشتر متوجه مسائل اعتقادي بوده و حداكثر كوشش خود را در باره امامت ائمه_ عليه السلام _ و فضايل و معجزات آنها مبذول داشته و از اختصاص دادن فصلي به مسائل سياسي زمان ائمه_ عليه السلام _ و كيفيت مبارزات جهادي آنها خودداري كردهاند، هرچند در خلال همين روايات و نقل معجزات و فضايل، مسائل تاريخي مهمي وجود دارد كه تا حد زيادي ميتواند مشكلات تاريخي را حل كند.
2. در نقل حوادث، تنها به همان مقدار مورد نياز اكتفا كرده و از نقل اصل واقعه به طور كامل خودداري كردهاند. در نتيجه، مسائل، پراكنده، مشوش و درهم گرديده و براي مرتب كردن و ارجاع آنها به اصول، به كوشش فراواني احتياج دارد و كاري بسيار سنگين است.
3. عدم اهتمام به رجال تاريخي از حيث توثيق و عدم آن، كه نسبتبه رجال حديث اهتمام ميورزند، در صورتيكهاهميت مساله تاريخ كم نيست و انگيزه جعل و كتمان حقيقت در آن، بيشتر از مسائل فقهي صرف وجود داشته است. بنابراين، عدم اهتمام به رجال تاريخ نقطه ضعفديگري درتاريخنگاري ماست و بسياري از مؤلفان كتب تاريخي ما از حيث مذهب، مجهولالحال ميباشد.
4. در نقل وقايع تاريخي، مكان، زمان و مقارنات ديگر آنها ذكر نشده و در نتيجه، تعليل، تحليل و نتيجهگيري از اين حوادث بسيار مشكل است.
5 .نقل روايات متضاد و متناقض در كنار هم بدون تحليل و جمع بين آنها; اين كار اگرچه في حد نفسه، ارزشمند و ناشي از اهتمامي است كه به حفظ احاديث ميدادند ولي خود مشكلي است و براي حل آن، بايد زحمت كشيد تا حقيقت را از ميان آنها پيدا كرد.
نتيجه
با توجه به مجموعه مطالبي كه ذكر شد، بايد گفت كه علماي شيعه عليرغم همه مشكلاتي كه بر سر راهشان وجود داشته، با ايثار و از خود گذشتگي، نهايتسعي خود را نموده و در حد امكان، حقايق تاريخ را به ما منتقل نمودهاند اما با وجود اين، در حال حاضر، ما به اندازه برطرف كردن مسائل و مشكلات فكري و ديني خود، مطالب تاريخي در اختيار داريم. با استفاده از همين مواد پراكنده، ميتوان تاريخ صحيح اسلام را بازسازي و ارائه كرد.
[1] . الشيعة والسنة، ص 4 -6 به نقل از علامه مرتضي عسكري، عبدالله بن سبا و ديگر افسانههاي تاريخي، سردارنيا، تهران، كوكب، چاپ دوم،1367، ص47
[2] . ابن شهرآشوب، مناقب، ج 1، ص3 و 4
[3] . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العربيه، بيتا، ج13، ص287
نظرات شما عزیزان: