تمرین بردبارى
ان لم تکن حلیما فتحلم، فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یکون منهم.
ح/ 207
ترجمه: اگر بردبار نیستى، خود را وادار به بردبارى کن، زیرا کسى که خود را به گروهى شبیه کند، به زودى از آنان مى شود.
شرح: کسانى هستند که برخى از صفات خوب انسانى، بطور طبیعى، در آنها وجود ندارد. مثلا در طبیعت آنها، از آغاز، صفت حلم و بردبارى وجود نداشته است، و همواره در برابر کوچکترین ناملایمى، آرامش خود را از کف داده، و دست به کارهایى زدهاند که باعث ایجاد مشکلات و ناراحتیهاى فراوانى شده است.بهترین راهى که براى اینگونه افراد وجود دارد، آن است که با اراده و تمرین، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته، بر اثر عادت، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود.
امام علیهالسلام، به عنوان نمونه، صفت «بردبارى» را مطرح ساخته و دربارهى آن فرموده است: اگر خصلت حلم و بردبارى،در طبیعت شما وجود ندارد، دلیل بر آن نیست که هرگز نمى توانید حلیم و بردبار شوید. کافى است که براى مدتى، خود را به بردبارى وادار سازید یعنى در برابر مسائلى که آرامش شما را بر هم مى زند، سعى کنید رفتارتان شبیه کسى باشد که بطور طبیعى بردبار است و در برابر چنان مسئلهیى، آرامش خود را با بردبارى حفظ مى کند. وقتى مدتى به این کار ادامه دادید و رفتارى شبیه رفتار اشخاص بردبار در پیش گرفتید، رفته رفته عادت مى کنید که هر وقت با چنان مسائلى روبرو شدید، همان رفتار را از خود نشان دهید.
به این ترتیب، صفاتى که در طبیعت شما وجود ندارد، بر اثر تمرین به صورت یک عادت در شما ایجاد مى شود. بطوریکه دیگر کسى نمى تواند تشخیص دهد که آن صفت خوب، از آغاز در طبیعت شما وجود داشته است، یا خود، با تمرین و عادت، آنرا در وجودتان ایجاد کردهاید.
زبان عاقل و زبان احمق
لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.
ح/ 40
ترجمه: زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است (عاقل با اندیشه سخن مىگوید و نادان بى فکر).
شرح: انسان عاقل، وقتى بخواهد سخنى بر زبان آورد، نخست به دل و اندیشهى خود مراجعه مى کند، معنى آن سخن و نیکى یا بدى آن را با عقل و شعور خود مى سنجد، نتیجهیى را که ممکن است از آن حاصل شود حساب مىکند، و هنگامى که به درستى و خوبى سخن خود اطمینان یافت، آن را بر زبان مى آورد.پس عاقل، قلب و اندیشه خود را پیش از زبانش به کار مى اندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه مى دارد.اما احمق، بر عکس رفتار مى کند. یعنى هر سخنى که به زبانش آمد، نسنجیده و بدون فکر و اندیشه بیان مى کند، و پس از آن که سخن او، در دیگران، تاثیر بد گذاشت، تازه بفکر مى افتد که آیا سخنش درست بوده یا نادرست. یعنى احمق، نخست زبان خود را به کار مىاندازد و نسنجیده حرف مىزند، و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مى کند و درباره نیک و بد سخن خود و نتیجه و حاصل آن مى اندیشد.
به همین دلیل است که خردمندان، از قدیم گفتهاند: سخنى که دربارهى آن کاملا فکر نکردهاى، بر زبان میاور.
اینچنین مالى از دست نمى رود
لم یذهب من مالک ما وعظک.
ح/ 196
ترجمه: مالى که از دستت رفت و تو را پندى آموخت، از دست رفته مپندار.
شرح: انسان وقتى قسمتى از مال خود را از دست مىدهد، غمگین و افسرده مى شود و به خاطر مال از دست رفته، غصه مىخورد. زیرا معمولا اینطور تصور مى شود که مالى که از کف رفت، بیهوده تلف شده است و دیگر جبران نخواهد شد.
اما حقیقت این است که مال از دست رفته، بکلى تلف و نابود نمى شود، بلکه با از بین رفتن آن، نتیجه و فایدهیى براى صاحبش به جاى مى ماند، که گاهى ممکن است بیش از آن مال، ارزش داشته باشد. و این نتیجه و فایده، تجربهیى است که شخص، در برابر از کف دادن مال خود، به دست مى آورد.
اینکه بسیارى از مردم، تجربه را گرانبهاتر و با ارزشتر از مال مى دانند، براى آن است که مال، هر اندازه هم که باشد، براى همیشه باقى نمى ماند و بالاخره روزى، تمام مى شود، ولى تجربه، سرمایهیى است که هرگز تمام نمى شود، و همیشه و در هر حالى هم در دسترس قرار دارد و مىتوان از آن استفاده کرد.
پس اگر ما نیز مالى را از دست دادیم، ولى در کارى که مال خود را بخاطر آن از کف دادهایم، تجربهیى به دست آوردیم، باید بدانیم که آن مال را، بیهوده و رایگان از دست نداده ایم. بلکه به جاى آن، سرمایه گرانبهاترى به دست آوردیم که چه بسا در طول زندگى، بسیار بیشتر از آن مال به دردمان خواهد خورد.
اما آنچه که در خور تامل است این است که انسان نباید هیچ کارى را بدون فکر و دقت انجام دهد زیرا بالاخره از دست دادن مال موجب ضرر و دلیل کم دقتى است .
عمل و نسب
من ابطا به عمله لم یسرع به نسبه.
ح / 23
ترجمه: کسى که به خاطر کردارش عقب مانده است، با اتکاء به اصل و نسب، نمى تواند پیش بیفتد.
شرح: انسان باید کردار نیکو داشته باشد، و تنها به اتکاء کردار خود، به سوى آسایش دنیا و سعادت آخرت پیش برود. زیرا در قانون الهى، کردار هیچکس را به حساب کس دیگر نمى نویسند و پاداش هیچکس را به بستگان و نزدیکان او نمى دهند.
ما، در تاریخ اسلام مى بینیم که حتى فرزندان امامان معصوم نیز، با آن که پدرشان «ولى» خدا، و پیشواى مسلمانان بودهاند، از سزاى کردار خود، در امان نمىمانند. مثلا، پس از رحلت حضرت امام حسن عسکرى (ع)، پسر بزرگتر آن حضرت، مىخواست حق امامت حضرت امام زمان (عج) را پایمال کند، و خود رهبرى مسلمین را به عهده بگیرد. ولى خداوند او را رسوا کرد، و با آن که پدرش و تمام اجدادش امام و معصوم بودند، خود او گمراه شد و نتوانست از اصل و نسب شریفى که داشت، استفاده کند و پیش بیفتد. و علت این امر آن بود که وى کردار خوبى نداشت و به همین دلیل در دنیا و آخرت عقب افتاده بود.
پس انسان، نمى تواند به پدر و مادر و اجداد شریف و بزرگوارش، که در تقوى یا علم یا هنر احترام و اعتبار داشتهاند، متکى باشد. و نمىتواند به اتکاء آنها، به کردار خود بى توجهى کند. یعنى عبادت و بندگى خداوند را بجاى نیاورد، و براى پیشرفت زندگى رستگارى آخرت خود هیچ کارى انجام ندهد، ولى بخاطر اصل و نسب خود، منتظر باشد که در این دنیا به مقام و منزلت و احترام برسد، و در آن دنیا هم پاداش نیکو بگیرد.
نظرات شما عزیزان: