در اين ميان، تيزبينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه هاى دين ستيزانه آنان را آشكار مىساخت. اگر چه مراقبت نظامى شديد از امام و عدم دسترسى مردم به ايشان، مشكلات جامعه اسلامى را افزون تر مىكرد و تا اندازه اى دشمنان را در رسيدن به اهداف ننگينشان يارى مىداد، اما امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئه هاى فرهنگى مى كوشيد. يكى از پر دامنهترين تلاشهاى امام در دوران زندگى شان، رويارويى ايشان با گروه هاى منحرف عقيدتى بود كه در قالب هاى گوناگونى انجام مىپذيرفت. نجمه كرمانى
1. گروه اشاعره و معتزله
در دوران امامت على النقى(عليه السلام)، مكتبهاى عقيدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فكرى و تضادهاى عقيدتى را در سطح فرهنگى جامعه پديد آوردند. مباحث كلان جبر و تفويض، افكار عمومى جامعه را دستخوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مىشود. دستگاه حكومتى، كتابهاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه مىكرد و در اختيار مسلمانان مىگذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به تدريج به اوج خود رسيد. او توجه فراوانى در ترجمه كتابهاى ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
«جرجى زيدان» در اين باره مىنويسد:
«مأمون هموزن كتابهاى ترجمه شده طلا مىداد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مىشد، از خود علامتى مىگذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مىكرد. با دانشمندان خلوت مىنمود و از معاشرت با آنان لذت مىبرد».
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مىيافت و انجمنهاى علمى و ادبى تشكيل مىشد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه در حيطه جبر و تفويض مىپرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتابهاى بسيارى از زبان هاى يونانى، سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.
از جمله تلاشهاى علمى ـ فرهنگى امام على النقى(عليه السلام) در پاسخ به شبهات اعتقادى، نوشتن رسالهاى كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخگويى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحثهاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن پرداخته، مبحث جبر و تفويض را كه از پيچيدهترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى از اين رساله آمده است:
«در اين باره به گفتار امام صادق (عليه السلام) آغاز مىكنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
پس اين پنج چيز است كه امام صادق (عليه السلام) به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آورده است. پس اگر بندهاى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكليف از او ساقط است... همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به سه دسته تقسيم مىشوند: دستهاى مىپندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته اند. دسته اى ديگر مى پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر مى انگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آوردهاند. دستهاى ديگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق (عليه السلام) خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى (تفويض) است، دست خوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو نظريه است...».
سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مىپردازد كه در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مىدارد و با بهره گيرى از آيات قرآن و استدلال هاى عقلى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از زواياى مختلف بررسى مىكند؛ به گونه اى كه مطالب با بيانى بسيار ساده و مستند مطرح مىشوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جملهاى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوايى لازم نمىيابيم.
2. فرقه غلات
«غلات»، انسانهايى تندرو، افراطى و بىمنطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مىبردند و با بهرهگيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند. گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگ ها فراهم مىآوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بىآلايش به امام مىپرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعتهاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند. اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مىكرد. سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميرى يا فهرى». كه هر كدام از اين افراد، به گونهاى در تشريعات اين گروه سهيم بودند.
به عنوان نمونه. على بن حسكه قمى، امام هادى(عليه السلام) را پروردگار جهانيان مىدانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعتهاى على بن حسكه، اعتقاد به تناسخ (حلول ارواح مردگان در كالبدى غير از بدن مادى خود فرد) را افزود. امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى از آنان را صادر كرد. امام براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
«ابن حسكه ـ كه نفرين خدا بر او باد ـ دروغگويى بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمىپندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمىتوانيم براى خدا نشانهاى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مىگويد، بيزارى مىجويم و از چنين گفته هايى به خدا پناه مىبرم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.» در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مىكند.
گفتنى است كه امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد. كه به محض صدور اين فرمان يكى از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.
3. فرقه صوفيه
از ديگر انديشههاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از پستي ها و آلايشهاى دنيايى، مردم را گمراه مىكردند. آنها نيز چون غلات از همگى اين عنوانها در جهت اهداف سود جويانه خود در زمينه هاى گونه گون بهرهمند مىشدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر(صلىالله عليه وآله وسلم) گرد هم مىآمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مىپرداختند، به گونهاى كه مردم با ديدن حالت آنها مىپنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مىگرفتند. امام هادى(عليه السلام) نيز با واكنشهايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و خنثى ساخت.
نگاشته اند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم(صلىالله عليه وآله وسلم) نشسته بود. گروهى از صوفيه وارد مسجد النبى(صلىالله عليه وآله وسلم) شده و گوشهاى از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مىزنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مىشوند. امام با ديدن اعمال فريبكارانه آنها، به ياران خود فرمود:
«به اين جماعت حيلهگر و دو رو توجهى نكنيد. اينان همنشينان شياطين و ويران كنندگان پايههاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهرهاى زاهدانه از خود نشان مىدهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مىكنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مىكنند تا براى زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمىگويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمىخورند مگر اين كه بتوانند كاسههاى بزرگ خود را پر سازند و دلهاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستى خدا سخن مىگويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى كه خود كندهاند مىاندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه مىخوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمىكند و به سوى آنان گرايش نمىيابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان يارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزهاى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفتهها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟» امام با تندى به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمىشود. [آنان كه اين اعمال را انجام مىدهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند پستترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همينها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند».
4. فرقه واقفيه
«واقفيه» از ديگر فرقه هاى دوران امامت امام هادى(عليه السلام) بودند كه امامت على بن موسى الرضا(عليه السلام) را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى ايشان، امام موسى بن جعفر (عليه السلام) ، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم(عليه السلام) و موضعگيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع كردند. امام هادى(عليه السلام) نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند.
در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامهاى به امام هادى(عليه السلام) مىنويسد: «فدايت شوم! من مىدانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مىكنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد و اين گونه بر انديشههاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا(عليه السلام) از پرداخت مالياتهاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مىزد. آنها رويّه خود را همچنان تا عصر امام هادى(عليه السلام) ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.
5. فرقه مجسِّمه
اين گروه مىپنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشتهايى بسيار سطحى و ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مىكردند.
كم كم آنها و انديشههاى بدوى و يكسويهشان در بين شيعيان رسوخ پيدا كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحى نگرى و كوتهبينى خود قرار داد. خبر به امام هادى(عليه السلام) رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در نامهاى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهلبيت(عليهم السلام) افرادى پيدا شدهاند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفتهاند و مىپندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت(عليهمالسلام) در اين زمينه نگاشت:
«پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمىشود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».
6. باورمندان به رؤيت
اشاعره، گروهى بودند كه مىپنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شىء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شىء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را مىتواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت ديده شدن، هر دو به سان همجسم خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علتها با معلولهاى خود رابطهاى جدايى ناپذير دارند».
بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد.
_____________________________
1. جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1333 ه . ش، ج 3، ص 216.
2. همان.
3. ابا محمد الحسن بن على بن الحسين ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1384 ه . ق، ص 496.
4. باقر شريف قرشى، حياة الامام على الهادى (ع)، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ه . ق، ص 468.
5. حياة الامام على الهادى (ع)، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال الكشى)، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه . ش، ص 520.
6. محمد بن حسن العاملى، وسائل الشيعة، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.، ج 18، ص 555.
7. رجال الكشى، ص 518.
8. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، بى تا، ج 2، ص 58.
9. رجال الكشى، ص 460.
10. ابوالقاسم الخوئى، معجم الرجال الحديث فى طبقات الرواة، منشورات آية اللّه الخويى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ه . ق، ج 1، ص 259.
11. ابا جعفر محمد بن على بن الحسين ابن بابويه قمى، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، ص 100.
12. ابا منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ه . ق، ج 2، ص 486.
نظرات شما عزیزان: