نكته ها:
1- عظمت اهل بيت در قرآن و روايات اسلامى تعبيراتى كه در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره اهل بيت آمده، بسيار والا و شگفت انگيز است.آيه تطهير به روشنى مى گويد كه اهل بيت پيامبر (ص) از هر پليدى و آلودگى پاك و منزه و به تعبيرى ديگر معصومند (انما يريد الله ليذهب ع نكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).آيه مباهله، على (ع) را به منزله نفس نفيس و جان پاك پيغمبر، و فاطمه زهرا و فرزاندان آنها، حسن و حسين، را نزديكترين افراد به آن حضرت و مقربترين اشخاص نزد خداوند مى شمرد كه دعايشان در پيشگاه او مستجاب است.آيه تبليغ، ابلاغ ولايت على (ع) را از بزرگترين ماموريتهاى پيامبر (ص) مى شمرد و قرين رسالت قرار مى دهد تا آنجا كه مى گويد: و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، اگر ابلاغ نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده اى! آيات فراوان ديگر كه وارد شدن در شرح آنها در اين مختصر مناسب نيست، به علاوه، در كتب فراوانى با ذكر منابع و مدارك دقيق آنها از كتب اهل سنت تشريح شده است.در روايات اسلامى مخصوصا رواياتى كه در صحاح سته (كتب شش گانه اى كه معروفترين منابع حديث اهل سنت است) وارد شده، آنقدر فضايل و مناقب درباره اهل بيت ذكر شده كه بالاتر از آن تصور نمى شود و بعضى از دانشمندان آن را در چند جلد كتاب خلاصه كرده اند و بعضى، مجموع اين روايات را كه در منابع مختلف اسلامى (از طريق اهل سنت) آمده، در دهها جلد گردآورى نموده اند.ولى با نهايت تاسف، فشارهاى قدرتهاى حاكم بعد از رسول خدا (ص) چنان زياد بود كه عظمت مقام اه ل بيت در ميان مردم ناشناخته ماند.كسانى كه اهل بيت پيامبر (ص) را از رسيدن به حق خود بعد از رحلت آن حضرت منع كردند اجازه ندادند فضايل آنها در ميان مردم منتشر شود و از آن بيشتر در عصر خلفاى اموى و عباسى، كمتر به كسى اجازه مى دادند كه زبان به شرح فضايل آنها بگشايد و از عظمت مقام آنها سخن بگويد بلكه گاه، ذكر يكى از فضايل آنها سر گوينده را بر باد مى داد و يا سبب زندانهاى طولانى مى شد.اما خدا مى خواست اين حقايق لابه لاى كتب اسلامى باقى بماند و همچون آفتاب بدرخشد و براى كسانى كه مى خواهند در برابر واقعيات، سر تعظيم فرود آوردند ذخيره شود.در اينجا انسان به ياد گفته ابن ابى الحديد مى افتد كه مى گويد: چه بگويم درباره مرد بزرگى كه دشمنانش اعتراف به فضيلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضايل او را كتمان كنند و از طرفى مى دانيم بنى اميه بر تمان جهان اسلام تسلط يافتند و با تمام قدرت و با هر حيله اى سعى در خاموش كردن نور او و تشويق بر جعل اخبار در معايب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سب و دشنام دادند و ستايش كنندگان او را تهديد به مرگ كرده بلكه زندانى كرده و كشتند و حتى اجازه ندادند يك حديث در فضيلت او نقل شود و نامى از او برده شود، يا كسى را به نام او بنامند، ولى با اين حال جز بر بلندى مقام او افزوده نشد و هر چه بيشتر كتمان مى كردند عطر فضايل او بيشتر مى شد و همچون آفتاب بود كه هرگز نور آن با كف دست پوشانده نمى شود و همانند روشنايى روز كه اگر يك چشم از آن محجوب بماند چشمهاى فراوانى آن را مى بينند.همين معنى به صورت فشرده تر و گوياتر در بعضى از كتب، از امام شافعى نقل شده است كه مى گويد: در شگفتم از مردى كه دشمنانش فضايل او را از روى حسد كتمان كردند و دوستانش از ترس، ولى با اين حال شرق و غرب جهان را پر كرده است.شبيه همين مضمون از عامر بن عبدالله بن زبير نقل شده است.2- توجيهات نامناسب: قابل توجه اين كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود هنگامى كه به جمله (الان اذ رجع الحق الى اهله) مى رسد، مى گويد: مفهوم اين سخن اين است كه حق قبل از اين زمان، در غير اهلش بوده ولى ما اين سخن را تاويل و توجيه مى كنيم بر خلاف آنچه اماميه مى گويند و مى گوييم: بى شك آن حضرت از همه اولى و شايسته تر براى امر خلافت بود نه بر عنوان اين كه نصى از پيامبر (ص) وارد شده باشد بلكه به عنوان افضليت، چرا كه او برترين انسان بعد از رسول خدا (ص) و شايسته ترين فرد از ميان تمام مسلمانان نسبت به خلافت بود ولى او حق خود را به خاطر مصلحتى ترك كرده بود زيرا او و ساير مسلمين پيش بينى مى كردند كه تنش و اضطراب در اسلام و نشر آن پيدا خواهد شد چرا كه عرب نسبت به او حسد مى ورزيد و كينه او را در دل داشت و جايز است كسى كه شايسته تر براى امرى است و آن را ترك نموده و بعد به آن بازگشته، بگويد: قد رجع الامر الى اهله، كار به اهلش بازگشت.به يقين پيشداوريها مانع از اين شده است كه مفهوم چنين كلام روشنى پذيرفته شود زيرا اگر على (ع) مى خواست بفرمايد: پيش از اين، حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اكنون به دست اهلش رسيده و به محل شايسته خود بازگشته است چه عبارتى از اين روشنتر، ممكن بود بگويد.اين از يك سو، از سوى ديگر مى دانيم اين جمله كه عرب نسبت به او حسد مى ورزيد و عداوت داشت سخنى بى اساس است.آرى تنها گروه كوچكى كه از بازماندگان سران شرك و كفر بودند چنين حالتى داشتند و به تعبيرى ديگر جمعى از سران قريش و سران يهود و منافقين كه ضربات او را در جنگهاى بدر و خيبر و حنين چشيده بودند، عداوت او را در دل داشتند ولى توده هاى مردم به او عشق مى ورزيدند لذا در حديث معروفى كه د ر منابع معتبر اسلامى آمده است مى خوانيم كه پيامبر (ص) خطاب به على (ع) كرد و دست بر شانه او زد و فرمود: (لا يبغضك الا منافق، تنها منافقان با تو دشمنى دارند) و در صحيح ترمذى كه از معروفترين منابع اهل سنت است از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه گفت: (انا كنا لنعرف المنافقين ببعضهم على بن ابيطالب، ما منافقان را از طريق دشمنى با على بن ابيطالب مى شناختيم).آيا ابن ابى الحديد راضى مى شود كه اكثريت مسلمين آن روز را از منافقان بشمارد؟ و باز به همين دليل مى بينيم استقبالى كه از خلافت على (ع) و بيعت با او شد از هيچ يك از خلفا نشد در حالى كه معاصران او و بيعت كنندگان با وى غالبا همان صحابه پيامبر (ص) يا فرزندان آنها بودند و اين در واقع عذر ناموجهى است كه براى عدم تسليم در برابر واقعيت ذكر شده است.اما در مورد اين كه مى گويد نصى بر خلافت و ولايت او نرسيده است، اين سخنى است دور از واقعيت كه در جاى خود آن را اثبات نموده ايم.
نظرات شما عزیزان: