پرسش وپاسخ
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2562
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 3421
بازدید ماه : 56699
بازدید کل : 10448454
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 24 / 10 / 1394

صاحب گلشن راز مى گويد:

تو گويى لفظ «من» در هر عبارت

به سوى روح مى باشد اشارت

چو كردى پيشواى خود خرد را

نمى دانى زجزو خويش، خود را

برو اى خواجه خود را نيك بشناس

كه نبود فربهى مانند آماس

من و تو برتر از جان و تن آمد

كه اين هر دو زاجزاى «من» آمد

ما در اينجا در آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مى كنيم، به «فكر» مى پردازيم؛ چه مقصود از آن و مشاراليه آن «روح  ما» باشد و چه مقصود از آن چيزى برتر از «روح  ما» كه جلوه تام و كامل آن و ظهور اول و جامع آن، همين «روح  ما» است؛ زيرا مى خواهيم در «خود» فكر كنيم و «خود» ما همان است كه هر يك از ما با كلمه «من» به آن اشاره مى كنيم و مقصود از اين كلمه، هر كدام از اين دو معنا باشد، فرقى نمى كند؛ براى اينكه فرق بين اين دو، فرق بين «متجلى» و «جلوه» يا «ظاهر» و «مظهر» است.

حال به «فكر» مى پردازيم و در «خود» مى انديشيم. اين «فكر»، در حقيقت «سير» است و بيشتر با «وجدان»؛ يعنى، «يافتن» پيش مى رويم كه بهترين راه نيل به حقايق است و به عبارتى، با «علم شهودى» پيش مى رويم، نه حصولى.

حقيقت واحده «خود»: وقتى در «خود» فكر مى كنيم، به وضوح «خود» (يعنى آنچه را كه با كلمه «من» به آن اشاره مى كنيم) يكى مى يابيم و مى بينيم يك حقيقت هستيم و نه بيش. با اين همه، همين يك حقيقت (خود) را در مظاهر گوناگون با آثار متعدد مى يابيم؛ يعنى، در مظاهرى كه وقتى هر يك از آنها را مورد دقت قرار  مى دهيم، غير بقيه مى يابيم و اثر آن را غير از آثار ديگران مى بينيم.

به هر يك از مظاهر مراجعه مى كنيم، در آن به وضوح «خود» را مى يابيم و يا «آن» را «خود» و «خود» را «آن» مى بينيم؛ آن هم نه به اين صورت كه آن را جزئى يا قسمتى از «خود» بيابيم؛ بلكه آن را تمام «خود» و «خود» را تمام آن مى بينيم. همه حقيقت «خود» و تمام «من» را در هر يك از مظاهر مى يابيم؛ آن هم در هر يك با اثر وجودى خاص؛ يعنى، تمام «خود» را ـ كه يك حقيقت مجرد است ـ در تك تك اين مظاهر ـ كه آنها نيز مجرد هستند ـ مى يابيم.

به «خود» برگرديم و ببينيم كه يكى بيش نيستيم. سپس به تك تك قواى ظاهرى و باطنى خود برگرديم و يك يك آنها را ببينيم. به «سامعه» خويش برگرديم و ببينيم «سامعه» كيست؟ و آنچه به اين لباس درآمده چيست و كار آن، چه هست؟ ببينيم آن كه اسم «سامعه» به خود گرفته و مى شنود، كدام حقيقت است؟

خواهيم ديد كه «خود» ما است كه در اين لباس درآمده و اسم «سامعه» به خود گرفته و در اين مظهر به ظهور رسيده است و مى شنود. «منِ» خويش را در «سامعه» خواهيم يافت و متجلى در جلوه آن كه كار «شنيدن» را انجام مى دهد. «سامعه» را «خود» و «خود» را «سامعه» خواهيم يافت، آن هم تمام «خود» را، نه قسمتى از آن را.

به «باصره» خويش برگرديم و ببينيم «باصره» كيست؟ و آنچه در اين كسوت، در آمده چيست و كار آن در اين جلوه چيست؟ ببينيم آن كه اسم «باصره» به خود گرفته و مى بيند، كدام حقيقت است؟

باز «خود» را خواهيم يافت كه در اين مظهر به ظهور رسيده است و كار «ديدن» را انجام مى دهد. بالاخره «منِ» خويش را در همه اين قواى ظاهرى و باطنى خواهيم يافت و «خود» را در جلوه هاى «سامعه»، «باصره»، «لامسه»،  «ذائقه»، «شامّه»، «عاقله»، «حافظه»، «متخيله» و... خواهيم ديد و در هر جلوه اى هم براى خود اثر وجودى خاصى مشاهده خواهيم كرد.

به عبارتى روشن تر، اگر مثلاً به هنگامى كه مى شنويم، به «سامعه» خويش مراجعه و دقت كنيم، به شهود عينى و به وضوح كامل، «خود» (همان «من» خويش) را خواهيم يافت كه در «سامعه» مى شنود؛ نه چيز ديگر و حتى نه چيزى به عنوان «سامعه».

گويى اسم «سامعه» براى «سامعه» فقط اسم است و در «سامعه» چيزى جز «من» نيست و يا «سامعه» جز «من» نيست و ظهورى از ظهورات آن است و همچنين است در هر كدام از قواى ادراكى ديگر؛ چه ظاهرى و چه باطنى. به هر كدام مراجعه و در آن دقت كنيم، آن را به همين نحو خواهيم يافت. در «باصره» همان «من» را خواهيم يافت كه مى بيند و در «ذائقه» نيز «من» را كه مى چشد و...

آن وقت، به شهود عينى، خواهيم ديد يك چيز، چيزها است و يك چيز كارها انجام مى دهد. خواهيم ديد يك حقيقت در جلوه ها درآمده و در هر جلوه هم اثر وجودى ديگر دارد و آن وقت هر چه بيشتر فكر كرديم، بيشتر به تحير خواهيم افتاد و آن گاه از همين طريق، به حقايق زيادى در باب «توحيد» نايل خواهيم شد (البته با مراعات «تنزيه» و نفى «تشبيه»).

از اين طريق، با مراعات تنزيه حق از هرگونه حدود، نقايص و عيوب؛ و با نفى تشبيه از ذات او و صفات و افعال او، مى توان تا حدودى اين حقايق را فهميد كه:

الف. ذات غيبى در مقام تجلى، در مظاهر اسما و صفات تجلى مى كند و در اين مقام، هر اسم را احكام و هر صفت را آثارى هست.

ب. وحدت حقه و وحدت مطلقه ذات، در تجليات اسمايى محفوظ و كثرت اسمايى موجب كثرت در ذات نمى شود.

ج. مصداق حقيقى همه اسما و صفات، يكى است و آن، «ذات غيبى» است.

د. براى حضرت حق تجلياتى است ودر هر تجلى هم شأنى.

ه. بسيارى از حقايق براى سالكان در مقام سير، يكى پس از ديگرى پيش مى آيد.

فناى جلوه هاى «خود»: دنباله فكر در «خود» را مى گيريم، تا ببينيم در «خود» و «جلوه هاى» آن، چه مى يابيم؟ «خود» را در همه قواى ادراكى خويش ـ كه جلوه هاى «خود» است ـ مى يابيم. هر وقت به هر كدام از قواى ادراكى ـ چه ظاهرى و چه باطنى ـ مراجعه مى كنيم، مى بينيم «خود» در آن، يا «خود» همان است. در «سامعه»، حقيقتِ «خود» را با وصف شنيدن، در «باصره»، «خود» را با وصف ديدن، در «ذائقه»، «خود» را با وصف چشيدن، در «عاقله»، «خود» را با وصف تعقّل، در «متخيله»، «خود» را با وصف تخيّل و در بقيه هم در هر كدام «خود» را با وصفى، يا اثرى از آثار وجودى مى يابيم؛ آن هم به طريق شهود عينى، نه به طريق استدلال و حركت عقلى.

در همه اين قواى ادراكى (همه اين جلوه ها)، آنچه مى يابيم، همان «متجلى» (همان «خودِ») است، نه خود اين جلوه ها. نه خودِ اين جلوه ها را مى يابيم و نه آثار وجوديشان را، آثار وجودى آنها مى بينيم. هم خودِ جلوه ها را فانى در «متجلى» (يعنى در «خود») مى بينيم و هم آثار وجودى آنها را فانى در آثار وجودى «متجلى». ذات هر جلوه اى را فانى در ذات «متجلى» مشاهده مى كنيم و صفت يا فعل آن را فانى در صفت يا فعل «متجلى» و گويى بالاخره جز «متجلى»، در ميدان نيست و بقيه هم «إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤكُمْ»[14]؛ نه اين است كه همه اين جلوه ها، هيچ محض و نيستِ محض باشند؛ بلكه همه نوعى  وجود دارند؛ اما وجودى كه معناى خاص دارد. همه هستند؛ اما چه هستانى!؟

كاشكى هستى زبانى داشتى

تا زهستان پرده ها برداشتى[15]

اگر اين معنا را خوب دريافتيم، مى توانيم از اين راه تا حدودى مسئله توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد افعال و به عبارتى، مسئله فناى ذوات اشياء در ذات حق و فناى صفات و افعال آنها در صفات و افعال او را بيابيم و اين حقايق را بفهميم. البته نه به معناى تشبيه كه حضرت حق از شبهات به مخلوق ـ چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال ـ پاك و منزه است؛ بلكه بدين معنا كه از ديدن اين نمونه در مخلوق، بتوانيم ـ در حدى كه مى توانيم ـ به حقيقت توحيد و فناى اشياء پى ببريم و از آن تصورى صحيح داشته باشيم و «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ»[16] را بفهميم.

اصولاً اگر حضرت حق را در ذات و صفات و افعال او، به چيزى تشبيه كنيم، نه تنها به گمراهى افتاده ايم؛ بلكه راه خطا در پيش گرفته، او را نشناخته ايم. امام على بن موسى الرضا (علیه السلام)  از طريق آباى بزرگوار خويش از رسول اكرم (صلی الله علیه وآله)   نقل مى كند: «ما عَرَفَ اللّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ»[17]؛ «خداى متعال را نشناخته است كسى كه او را به خلق او تشبيه كند». فرق بين آنچه در خصوص «خود» در اين باب مى يابيم و بين آنچه در همين باب براى خداى متعال هست، همانند فرق بين مخلوق و خالق است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی