تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10447
بازدید دیروز : 7590
بازدید هفته : 18896
بازدید ماه : 72174
بازدید کل : 10463929
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 24 / 6 / 1394

اسراء [حركت‏شبانه]


آغاز سوره اشاره به حركت و سير شبانه پيامبر از مكه تا مسجد الاقصى به قدرت الهى شده است.اين حركت، مقدمه معراج بزرگ پيامبر به آسمانها بود و رمزى از حركت صعودى انسان در مسير تكامل. 
نامهای ديگر اين سوره «بنی اسرائیل» و «سبحان‏» است. 
سرگذشت بنى اسرائيل و ضعف و قوت و پيروزى و شكست آنان، بعنوان مايه عبرتى براى مسلمانان در اين سوره بيان شده است. بهمين علت، نام ديگر اين سوره، «بنى اسرائيل‏» است. 
در اين سوره چند نكته اخلاقى (اخلاق خانواده و اجتماع) هم مطرح شده است. بهانه‏گيرى‏هاى مشركين در نپذيرفتن دعوت قرآن در بخش پايانى سوره بيان گشته است. 
این سوره پنجاهمین سوره قرآن مجید است و111 آيه دارد و در مكه در حدود سال 8 بعثت نازل شده است.

فضیلت و خواص قرآئت سوره اسراء:
شاهد ظهور حضرت قائم(عج) شدن –خطا نرفتن تیر –به سخن امدن کودک –قابل فهم شدن سختیها

كهف [غار]

داستان اصحاب كهف، آن غارنشينان يكتاپرستى كه از نظام شرك آلود «دقيانوس‏» به غار پناهنده شدند و پس از 309 سال خواب در آن غار پس از تغيير نظام و زوال دقيانوس، به شهر برگشتند. به آيات 9 تا 26 رجوع كنيد. 
داستان ذوالقرنین و مسافرت موسى با خضر، از فرازهاى مهم ديگر اين سوره است و در هر سه داستان شگفت اين سوره، قدرت اعجازگر خدائى مشهود است. 
تباهى كار كافران و پاداش بزرگ صالحان در بهشت، از مطالب پايانى اين سوره است. 
این سوره شصت و نهمین سوره قرآن مجید است و داراى 110 آيه است و در مكه قبل از هجرت نازل شده است. 
در حديث است: هر كه آيه آخر اين سوره را هنگام خواب بخواند در هر ساعتى كه بخواهد بيدار مى‏شود. 
و در حديثى ديگر آمده: هر كس هر شب جمعه اين سوره را بخواند مرگش شهادت خواهد بود و در قيامت، با شهدا برانگيخته خواهد شد. (تفسير برهان ج 2 ص 455).

فضیلت و خواص قرآئت سوره کهف:
بیدار شدن به موقع از خواب شهید از دنیا رفتن –بخشوده شدن گناهان –نورانی شدن –رفع تنگ دستی –امان یافتن از آزار-دور شدن آفات –در امان ماندن از فتنه دجال-قرار گرفتن در بهشت –کفاره شدن بر گناهان

 مريم [مادر حضرت عيسى]

در اين سوره داستان مريم و ولادت عيسى(ع) و يادى از انبياء ديگر و آياتى مربوط به دين و آخرت و توحيد و شركت بيان شده است. 
گيرائى و جذبه اين سوره، حتى پادشاه مسيحى حبشه را هم تحت تاثير قرار داد و وقتى كه جعفر بن ابيطالب قسمتى از آن را خواند. 
در پايان سوره، باز هم اشاره‏اى شده به نهايت امر متقين و مجرمين كه بهشت و جهنم است. 
این سوره چهل و چهارمین سوره قرآن مجید است که در مكه و قبل از هجرت و بعد از سوره فاطر نازل شده و داراى 98 آيه مى‏باشد.

فضیلت و خواص قرآئت سوره مریم:
به دست آوردن ثروت و فرزند –اصحاب عیسی شدن در قیامت –شوکت سلیمان یافتن درقیامت –اعطا حسنات-خواب های خوش دیدن –جلوگیری از دستبرد دزدان-رفع ترس-خیر و برکت درخانه –دور شدن حوادث ناگوار از خانه

طه [رمزى است ‏خطاب به پيامبر اسلام]

در اين سوره، خطاب به پيامبر اكرم، داستان شگفت موسى و برخوردش را با فرعون و جادوگران و شيوه انحرافى سامرى را درحركت ارتجاعى او در جامعه بسوى شرك و نجات قوم بنى اسرائيل از چنگ نظام فرعونى را بيان كرده تا دلگرمى پيامبر و آموزش مسلمين فراهم آيد.
در قسمت آخر سوره از فرمان سجده بر آدم و اغواى ابليس و هبوط و خروج آدم از بهشت ‏ياد شده است. 

این سوره چهل و پنجمین سوره قرآن مجید است که در مکه نازل شده و 135 آيه دارد. 
نامهای دیگر این سوره «حکیم» و «کلیم» است.

فضیلت و خواص قرآئت سوره طه:
پاداش در آن دنیا ثواب مهاجرین وانصار را یافتن –شنیدن پاسخ مثبت در خواستگاری-ایجاد صلح –حفاظت در مقابل زورمداران –اجابت خاسته ها-خواستگار یافتن دختر –آسان شدن ازدواج

 انبياء [پيامبران]

در ابتداى سوره، اساس دعوت پيامبران، فرجام پيروان و مخالفان، موضعگيرى خصمانه مشركين با آئين توحيدى بيان شده و در خلال سوره، يادى از سرگذشت: ابراهيم، لوط، اسحاق، يعقوب، نوح، داود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، يونس، زكريا و يحيى به ميان آمده است. 
و نيز از قيامت و معاد، كه در كنار توحيد، سر لوحه دعوت همه انبياء است، در پايان سوره ياد شده است. 
در واقع، اين سوره، با بيان اين معارف اتمام حجتى است براى هر دو گروه موافق و مخالف. و هشدار اينكه در محكمه قيامت، به حساب‏ها رسيدگى خواهد شد. 
این سوره هفتاد و سومین سوره قرآن مجید است كه در سال 6 بعثت در مكه نازل شده و داراى 112 آيه مى‏باشد.

فضیلت و خواص قرآئت سوره انبیاء:
دیدن عجایب در خواب –رفع بی خوابی

حج [قصد و آهنگ و نام یکی از عبادات اسلامی که از فروع دین است.] 

از آيه 26 تا 37 از ساختن كعبه و فوائد و آثار فريضه اجتماعى - سياسى - عبادى حج و اعمال اين عبادت، سخن به ميان آمده است. 
و قبل از آن، از هيبت و عظمت بر پا شدن قيامت، در 10 آيه سخن گفته شده است.
مبدأ و معاد و جدال و جهاد با مشركين از مطالب مهم ديگر اين سوره مى‏باشد.
و در چند جا هم از قدرت مطلقه خدا در دنيا و آخرت ياد مى‏شود.
این سوره صد و چهارمین سوره قرآن مجید است که در سال 3 هجرى در مدينه بعد از سوره نور نازل شده و 78 آيه دارد.

فضیلت خواص قرآئت سوره حج:
تشرف به مکه –اهدای حسنات –سقوط حاکم ستمگر

 مؤمنون [ايمان آوردگان]

در 11 آيه اول صفات و ويژگيهاى مؤمنين را از قبيل: خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات، حفظ عفت، امانت دارى، بيان مى‏كند و سپس به خلقت انسان و نعمتهاى خدا و دعوت انبياء و معاد مى‏پردازد. 
عكس العمل اقوام در برابر دعوت نوح و موسى و عيسى و كلا انبياء الهى در اين آيات آمده است. 
این سوره هفتاد و چهارمین سوره قرآن مجید است که در مکه و قبل از هجرت نازل شده و 118 آيه دارد.

فضیلت و خواص قرآئت سوره مؤمنون:
عاقبت به خیر شدن –به بهشت رفتن –تنفر از شراب

نور

خداوند نور آسمانها و زمين و تجلى بخش هستى است. 
آيه 35 و بعد از آن مطالعه شود كه آيه معروف (الله نور السموات ...) است.
داستان «افك‏» هم در آيه 11 بيان شده است. 
اين سوره، از سوره‏هاى مدنى است و مشتمل بر آيات حدود الهى و نمونه‏هاى ديگرى از تشريع و قانونگذارى و حجاب و مسائل تربيتى و آداب و اخلاق معاشرت و ورود به خانه‏ها و كنترل چشم از گناه و رعايت عفت و ترك خودآرائى و خودنمائى زنان در خارج از خانه مى‏باشد. 
پيام سوره، گردن نهادن به دين خدا و اطاعت از فرستاده اوست. 
این سوره صد و سومین سوره قرآن مجید است و 64 آيه دارد و در حدود سال 10 هجرى نازل گشته است.
در حديث است كه «با تلاوت اين سوره، عفت‏خانواده و اولاد خود را حفظ كنيد.نيز: به زنان اين سوره را بياموزيد كه داراى موعظه است.

فضیلت و خواص قرآئت سوره نور:
بیمه شدن جان و دارایی و زنان –آمرزیده شدن-اعطای حسنات-

 

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 6 / 1394


 

مثل مسیح -یا جواد الائمه علیه السلام


در میان امامان، سه بزرگوارند که در سن کودکی به امامت رسیده اند: 
اول: امام جواد علیه السلام هستند که در سن 8 یا 9 سالگی، بعد از شهادت پدر بزرگوارشان به امامت رسیدند. 
دوم: حضرت امام هادی علیه السلام امام دهم بودند که در سن 6 یا 8 سالگی متصدی امر امامت شدند.
سوم: حضرت حجة بن الحسن (عج ) می باشند که در سن 5 سالگی حامل منصب امامت گردیدند.
ما که پیرو مکتب قرآن هستیم این مطلب هیچ استبعادی برایمان ندارد (هرگز دور از ذهن نیست).
در قرآن کریم می خوانیم که حضرت عیسی علیه السلام طفل نوزادی بوده که به نبوت رسیده است:
«قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا » (مریم/30)
وقتی که خداوند به طفل نوزادی شایستگی مقام نبوت داده باشد چه استبعادی دارد که به کودک 5 و 8 و 9 ساله هم شایستگی مقام امامت داده باشد؟

علاوه بر این بینش قرآنی، هنگامی که در زندگانی این امامان همام بیشتر تأمل می نمائیم، دلایل فراوانی را در اثبات مقام امامت آن بزرگواران می یابیم که خود حکایت از انتصاب الهی امام و اتصال او با سرچشمه علوم الهی دارد.
به عنوان نمونه هنگامی که مأمون مورد سرزنش عباسیان در مورد امام جواد علیه السلام واقع گشت، تصمیم بر آن شد تا آن حضرت را در مجلسی مورد آزمایش قرار دهند و دانشمندی خبره را مأمور نمایند تا میزان علم امام را بیازماید. برای این امر، یحیی بن اکثم که در آن زمان در قاضی القضات بود، انتخاب شد. هنگامی که بزرگان در آن مجلس حضور یافتند، مأمون امام را نیز در آن جلسه حاضر نمود. در این هنگام یحیی شروع به سؤال کرد و یکی از مسایل فقهی حج را مطرح نمود و نظر امام را جویا شد. آن بزرگوار در جواب ابتدا شرایط متفاوتی را که این مسأله در آن شرایط می تواند واقع گردد، مطرح نمودند و از یحیی بن اکثم خواستند که تعیین نماید مسأله در کدام شرایط به وقوع پیوسته است. یحیی که هرگز انتظار این امر و سؤال امام را نداشت از یکسو از میزان تسلط امام بر دقایق فقهی شگفت زده گشته بود و از سوی دیگر در تعیین شرایط وقوع حکم درمانده بود؛ چرا که هرگز پیش از این بدانها نیندیشیده بود.
در این هنگام بود که بزرگان حاضر در مجلس در برابر عظمت علمی امام جواد علیه السلام، شگفت زده شده و نه تنها به مقام علمی آن بزرگوار آگاه گشتند بلکه میزان تسلط خارق العاده امام را نیز ستودند. هنگامی که کار بدین جا منتهی گشت، مأمون از امام تقاضا نمود تا خود حکم را در شرایط گوناکون وقوعش بیان دارند و امام علیه السلام نیز حکم هر کدام از حالات مختلف را به تفصیل بیان فرمودند. (1)
پی نوشت:
1- مشروح این مجلس در کتاب احتجاج طبرسی ذکر گردیده است.

به دنبال حقیقت با پرسشگری


شیعیان امامت را از جنبه الهی آن می نگرند و به همین دلیل کمی سن امام هرگز نمی تواند در عقیده آنان خللی وارد آورد. اما از سوی دیگر یکی از راه هایی که شیعیان اصرار داشتند تا از طریق آن امام خویش را بشناسند، دانش و علم امام علیه السلام بوده است. شیعیان درباره تمامی امامان علیهم السلام با وجود دلایل متعدّد بر امامتشان، این اصل را رعایت کرده اند و امامان خویش را در مقابل انواع پرسش ها قرار می دادند و تنها موقعی که احساس می کردند آنها از عهده پاسخگویی به این سؤالات بر می آیند، آنان را به عنوان امام معصوم می پذیرفتند. در خصوص امامت امام جواد علیه السلام نیز این مطلب به روشنی دیده می شود. 
علم امام علیه السلام در مناظرات و مجالس پرسش و پاسخی که یا دانشمندان ادیان و مذاهب دیگر داشتند، نمود بیشتری پیدا کرد.

این مجالس بیشتر از طرف مأمون و معتصم ترتیب داده می شد و هدف آنها از ترتیب دادن چنین مجالسی این بود که امام جواد علیه السلام در پاسخ دادن مغلوب شود و این موضوع باعث تضعیف ایشان و شیعیانشان گردد. اما در تمامی این مناظرات، نتیجه خلاف آن چیزی بود که مخالفان توقع داشتند و در پایان مجلس، برتری علمی آن حضرت جلوه بیشتری پیدا می کرد.
به دنبال همین مسأله بود که برتری علمی آن حضرت نه تنها در میان شیعیان که در میان دشمنان ایشان نیز آشکار شده بود. لذا مأمون که مسلّماً از سرسخت ترین دشمنان آن حضرت به شمار می آید، به فضل آن حضرت اعتراف می کند.
هنگامی که مأمون بر آن شد تا دختر خود، را به تزویج امام جواد علیه السلام در آورد، عبّاسیان بر آشفته و گفتند:
(محمّد بن علی کم سن و سال است. نه معرفتی به دین دارد و نه فقهی می داند. خلیفه اجازه بدهد تا تفقّهی در دین پیدا کند و پس از آن هرچه مصلحت دانست درباره آن انجام دهد.)
مأمون گفت:
(من این جوان را بیش از شما می شناسم. او از خاندانی است که علمشان الهی است و از الهام خدا سرچشمه می گیرد. پدرانش همواره در علم و ادب از کسب آموزش های معمولی بی نیاز بوده اند. او را با این که سنش اندک است بدان جهت برگزیده ام که برتری او را بر همه اهل علم محرز می دانم)
در نتیجه علم سرشار امام جواد علیه السلام به قدری بر همگان آشکار گردیده بود که ملاکی برای تشخیص حق از باطل شمرده می شد. به همین دلیل شیعیان از یک سو با روایاتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان پیشین علیهم السلام در این زمینه رسیده بود و از سوی دیگر با ظهور علم الهی امام جواد علیه السلام، توانستند امام خویش را بشناسند. لذا حتی وجود مدّعبان دروغین نتوانست مانع از رسیدن آنان به حق و حقیقت گردد.
منبع: جعفریان، رسول؛ کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه.

امام جواد(علیه‌السلام)؛ الگوی دانشمندان جوان


امام جواد علیه السلام در سال 203 قمری و در سن هفت سالگی بعد از شهادت پدر بزرگوارش این مسؤولیت را پذیرفته و عملاً به هدایت و ارشاد مردم پرداخت.
در آن هنگام برخی این سؤال را مطرح می‏کردند که آیا می‏توان رهبری جامعه را به یک کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دوراندیشی و درایت یک مرد کامل را دارد؟
از منظر باور شیعه که موضوع امامت را یک موهبت الهی می‏داند، پاسخ این پرسش روشن است، چرا که از این دیدگاه خداوند متعال هر کسی را که شایسته این مقام بداند، به منصب پیشوایی امت بر می‏گزیند؛ حتی اگر در سنین کودکی باشد. مقیاس سن بالا، گرچه در میان مردم مقیاسی برای رسیدن به کمال محسوب می‏شود، اما در بینش وحیانی قرآن ممکن است یک فرد در سن کودکی فضائل و کمالات و شرائط رهبری جامعه را دارا باشد و امتیازات ویژه‏ای را که لازمه رهبری و امامت و نبوت است در او موجود باشد و خداوند متعال موهبت رسالت و امامت را به او عنایت کند و اطاعت از وی را بر مردم واجب و لازم گرداند.
البته خداوند متعال از این طریق می‏خواهد به مردم بفهماند که مقام نبوت و امامت، که تداوم راه نبوت است، همانند منصب‏های معمولی نیست که با زمینه‏ها و شرایط عادی انجام پذیرد، بلکه مقام معنوی نبوت و امامت مافوق این مناصب بوده و زمینه‏ها و شرایط ویژه‏ای می‏طلبد. در عصری که زمینه امامت پیشوای نهم جوادالائمه علیه السلام فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران کودکی این منصب آسمانی را عهده‏دار گردید، از این نوع سؤالات زیاد مطرح می‏شد و پاسخ‌های مناسب نیز ارائه می‏گردید. به همین دلیل چون این مسئله تقریباً در زمان امام جواد(علیه‌السلام) حل شده، تلقی شده بود، دیگر در مورد امام هادی(علیه‌السلام) که در سن 8 سالگی و امام زمان (علیه‌السلام) که در 5 سالگی به امامت رسیدند، این پرسش‌ها تکرار نگردید.
در عصری که زمینه امامت پیشوای نهم جوادالائمه علیه السلام فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران کودکی این منصب آسمانی را عهده‏دار گردید، از این نوع سؤالات زیاد مطرح می‏شد و پاسخ‌های مناسب نیز ارائه می‏گردید. به همین دلیل چون این مسئله تقریباً در زمان امام جواد(علیه‌السلام) حل شده، تلقی شده بود، دیگر در مورد امام هادی(علیه‌السلام) که در سن 8 سالگی و امام زمان (علیه‌السلام) که در 5 سالگی به امامت رسیدند، این پرسش‌ها تکرار نگردید.

نقل یکی از روایاتی که در این زمینه وارد شده است، در اینجا مناسب می‏نماید:
روزی یکی از شیعیان در محضر امام رضا(علیه‌السلام) پرسید: مولای من! اگر خدای ناکرده برای وجود مقدس شما حادثه‏ای پیش آید، به چه کسی رجوع کنیم؟ امام رضا(علیه‌السلام) با کمال صراحت فرمودند: به پسرم ابوجعفر (امام جواد علیه السلام). آن مرد از شنیدن این سخن تعجب کرد، چرا که امام نهم (علیه‌السلام) کودکی بیش نبود و آن مرد وی را کم سن و سال دید. امام رضا(علیه‌السلام) از سیمای متعجب و نگاه‏های تردیدآمیز او، اندیشه ناباورانه‏اش را دریافت و به او فرمود: ای مرد! خدای سبحان عیسی بن مریم (علیه‌السلام) را به عنوان پیامبر و فرستاده خود برگزید و او را صاحب شریعت معرفی کرد، در حالی که خیلی کوچکتر از فرزندم ابوجعفر بود.(1)
امام رضا(علیه‌السلام) برای اثبات امامت حضرت جواد(علیه‌السلام) و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آیات قرآن و دلایل تاریخی بهره می‏گرفت و گاهی نیز از تفضلات الهی و تأییدات غیبی استفاده می‏کرد.
در این رابطه حسن بن جهم می‏گوید: در حضور امام هشتم(علیه‌السلام) نشسته بودم که فرزند خردسالش را صدا کرد. آن سلاله پاک نبوی نیز در پاسخ به ندای پدر به جمع ما پیوست. امام رضا(علیه‌السلام) لباس آن کودک را کنار زده و به من فرمود: میان دو شانه‏اش را بنگر! چون به میان دو کتف او نگاه کردم، چشمم به یکی از شانه‏هایش به مُهر امامت افتاد که در میان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: آیا این مُهر امامت را می‏بینی؟ شبیه همین در روی شانه پدرم نیز وجود داشت.
(2)
نوجوانی در قلّه رفیع دانش

امام جواد(علیه‌السلام) در مقام رهبری امت اسلام، به عنوان الگوی دانشمندان جوان چنان در عرصه علم و دانش درخشید که دوست و دشمن را به تعجب و شگفتی واداشت. گفتگوها، مناظرات، پاسخ به شبهات عصر، گفتارهای حکیمانه و خطابه‏های آن گرامی، گواه روشنی بر این مدعاست.
علی بن ابراهیم از پدرش نقل کرده است که: بعد از شهادت امام رضا(علیه‌السلام) ما به زیارت خانه خدا مشرف شدیم و آنگاه به محضر امام جواد (علیه‌السلام) رفتیم. بسیاری از شیعیان نیز در آنجا گرد آمده بودند تا امام جواد(علیه‌السلام) را زیارت کنند. عبدالله بن موسی عموی حضرت جواد(علیه‌السلام) که پیرمرد بزرگواری بود و در پیشانی‏اش آثار عبادت دیده می‏شد، به آنجا آمد و به امام جواد(علیه‌السلام) احترام فراوانی کرده و وسط پیشانی حضرت را بوسید.
امام جواد(علیه‌السلام) در سنین نوجوانی عالم‏ترین و آگاه‏ترین دانشمند عصر خود بود و مردم از دور و نزدیک به حضورش شتافته و پاسخ مشکلات علمی خود را از ایشان دریافت می‏کردند.

امام نهم بر جایگاه خویش قرار گرفت. همه مردم به علت خردسال بودن حضرت با تعجب به همدیگر نگاه می‏کردند که آیا این نوجوان می‏تواند از عهده مشکلات دینی و اجتماعی مردم در جایگاه رهبری و امامت آنان برآید؟! مردی از میان جمع بلند شده از عبدالله بن موسی، عموی امام جواد(علیه‌السلام) پرسید: حکم مردی که با چهارپایی آمیزش نموده است چیست؟ و او پاسخ داد: بعد از قطع دست راست‏اش به او حد می‏زنند.

امام جواد(علیه‌السلام) با شنیدن این پاسخ ناراحت شد و به عبدالله بن موسی فرمود: عمو جان از خدا بترس! از خدا بترس! خیلی کار سخت و بزرگی است که در روز قیامت در برابر خداوند متعال قرار بگیری و پروردگار متعال بفرماید: چرا بدون اطلاع و آگاهی به مردم فتوا دادی؟ عمویش گفت: سرورم! آیا پدرت ـ که درود خدا بر او باد ـ این گونه پاسخ نداده است؟!
امام جواد(علیه‌السلام) فرمود: از پدرم پرسیدند: مردی قبر زنی را نبش کرده و با او درآمیخته است، حکم این مرد فاجر چیست؟ و پدرم در پاسخ فرمود: به خاطر نبش قبر، دست راست او را قطع می‏کنند و حد زنا بر او جاری می‏گردد، چرا که حرمت مرده مسلمان همانند زنده اوست.
عبدالله بن موسی گفت: راست گفتی سرورم! من استغفار می‏کنم.
مردم حاضر، از این گفت و شنود علمی شگفت‌زده شدند و گفتند: ای آقای ما! آیا اجازه می‏فرمایی مسائل و مشکلات خودمان را از محضرتان بپرسیم؟
امام جواد(علیه‌السلام) فرمود: بلی. آنان سی‏هزار مسئله پرسیدند و امام جواد(علیه‌السلام) بدون درنگ و اطمینان کامل همه را پاسخ گفت. این گفتگوی علمی در نه سالگی حضرت رخ داد.(3)
امام جواد(علیه‌السلام) در سنین نوجوانی عالم‏ترین و آگاه‏ترین دانشمند عصر خود بود و مردم از دور و نزدیک به حضورش شتافته و پاسخ مشکلات علمی خود را از ایشان دریافت می‏کردند.
اینک نظر برخی از دانشمندان مخالف و موافق را در این زمینه با هم می‏خوانیم:
ابن حجر هیثمی در کتاب الصوائق المحرقه می‏گوید: مأمون او را به دامادی انتخاب کرد، زیرا با وجود کمی سن، از نظر علم و آگاهی و حلم بر همه دانشمندان برتری داشت.
شبلنجی در نورالابصار آورده است: مأمون پیوسته شیفته او بود، زیرا با وجود سن اندک، فضل و علم و کمال خود را نشان داده و برهان عظمت خود را آشکار ساخت.
جاحظ معتزلی که از مخالفان خاندان علی(علیه‌السلام) بود، به این حقیقت اعتراف کرده است که: امام جواد(علیه‌السلام) در شمار ده تن از «طالبیان» است که هر یک از آنان عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده، پاک و پاک نهادند و هیچ یک از خاندان‌های عرب دارای نسب شریفی همانند امامان شیعه نیست.(4)
فتال نیشابوری نیز می‏گوید: مأمون شیفته او شد، چون مشاهده کرد که آن حضرت با سن کم خود، از نظر علم و حکمت و ادب و کمال عقلی، به چنان رتبه والایی رسیده که هیچ یک از بزرگان علمی آن روزگار بدان پایه نرسیده‏اند.(5)
امام محمد تقی(علیه‌السلام) خود نیز گاهی به علم و دانشی که خداوند ارزانی‏اش داشته بود، اشاره کرده و می‏فرمود: «منم محمد فرزند رضا! منم جواد! منم دانا به نسب‌های مردم در صُلب‌ها، من داناترین کس هستم که رازهای ظاهری و باطنی شما را می‏دانم و از آنچه که به سویش روانه هستید آگاهم! این علمی است که خداوند متعال قبل از آفرینش تمامی مخلوقات جهان به ما خانواده عنایت کرده است. این دانش سرشار تا پایان جهان و بعد از فانی شدن آسمان‏ها و زمین‏ نیز باقی خواهد ماند.
اگر غلبه اهل باطل و حکومت ناحق گمراهان و هجوم اهل شک و تردید نبود، هر آینه سخنی می‏گفتم که همه اهل جهان از گذشتگان و آیند‏گان ناباورانه انگشت حیرت به دهان می‏گرفتند.»
سپس دست مبارک خود را بر دهان گذاشته و فرمود: «یا محمّد اصمت کما صمت آباؤک من قبل؛ ای محمد خاموش باش! همچنان که پدرانت قبل از تو سکوت را برگزیده‏اند.»(6)
امام جواد علیه السلام در سن کودکی به امامت رسید و دانش سرشار آن گرامی دوست و دشمن را به حیرت و شگفتی واداشت. بر جوانان مسلمان و مشتاق اهل بیت (علیهم ‌السلام) شایسته است که از فرصت جوانی بهره گرفته و در جستجوی دانش با تمام وجود تلاش کنند و رهنمودهای آن امام عزیز در زمینه علم و دانش را چراغ راه خویش قرار دهند. در اینجا به برخی از رهنمودهای آن حضرت در این زمینه می‏پردازیم:
از منظر امام جواد(علیه‌السلام) شایسته است که یک جوان مسلمان به علم و دانش روی آورد و آن را به عنوان مونس و یار مناسب برای خود برگزیند، دوستان خود را بر اساس بینش و دانش انتخاب کند و شخصیت اجتماعی خود را به وسیله دانش و علم مشخص سازد، برای مجالس و دیدار دیگران علم هدیه برد و در تنهایی و غربت و سفر، علم و دانش را بهترین همسفر و مونس خود بداند، چرا که علم و دانش، سرچشمه تمام کمالات و ریشه همه پیشرفت‌هاست. 


جوانان در عرصه تفکر و کسب دانش

جوانان بر اساس طبیعتی که دارند، برای آشنایی با افکار و اندیشه‏های متفاوت علاقه شدیدی از خود نشان می‏دهند. آنان دوست دارند اندیشه‏های نو و متفاوت را بشناسند و از میان آنها آنچه را که به نظر خود بهتر و کارآمدتر تشخیص می‏دهند انتخاب کنند.

امام علی(علیه‌السلام) فرمودند: «انما قلب الحدث کالارض الخالیة ما القی فیها من شی‏ءٍ قبلته(7)؛ دل نوجوان همانند زمین خالی(آماده و مستعد) است و هر اندیشه‏ای که در آن القاء شود، می‏پذیرد.»
بذر دانش یکی از مهم‏ترین سرمایه‏هایی است که می‏توان در دل جوان کاشت و آن را بارور نمود. امام جواد(علیه‌السلام) در پیامی اهمیت علم و دانش را این گونه بیان می‏کند: «علیکم بطلب العلم فانّ طلبه فریضةٌ و البحث عنه نافلةٌ و هو صلةٌ بین الاخوان و دلیلٌ علی المروّة و تحفةٌ فی المجالس و صاحبٌ فی السّقر و انسٌ فی الغربة(8)؛ بر شما باد کسب دانش! چرا که آن برای همه لازم است و سخن از علم و بررسی آن امری مطلوب(و دوست داشتنی) است. برادران (دینی) را به هم پیوند می‏دهد و نشانه (شخصیت والا و) جوانمردی، تحفه مناسبی برای مجالس، دوست و همراه در سفر و مونس غربت و تنهائی است.»
از منظر 
امام جواد(علیه‌السلام) شایسته است که یک جوان مسلمان به علم و دانش روی آورد و آن را به عنوان مونس و یار مناسب برای خود برگزیند، دوستان خود را بر اساس بینش و دانش انتخاب کند و شخصیت اجتماعی خود را به وسیله دانش و علم مشخص سازد، برای مجالس و دیدار دیگران علم هدیه برد و در تنهایی و غربت و سفر، علم و دانش را بهترین همسفر و مونس خود بداند، چرا که علم و دانش، سرچشمه تمام کمالات و ریشه همه پیشرفت‌هاست. 
حضرت جوادالائمه علیه السلام، علم را دو قسمت کرده و می‏فرمود: علم و دانش دو نوع است: علمی که در وجود خود انسان ریشه دارد و علمی که از دیگران می‏شنود و یاد می‏گیرد. اگر علم اکتسابی با علم فطری هماهنگ نباشد، سودی نخواهد داشت. هر کس لذت حکمت را بشناسد و طعم شیرین آن را بچشد، از پیگیری آن آرام نخواهد نشست. زیبایی واقعی در زبان (و گفتار نیک) است و کمال راستین در داشتن عقل.»(9)
امام محمد تقی(علیه‌السلام) علم و دانش را یکی از مهمترین عوامل پیروزی و رسیدن به کمالات معرفی می‏کرد و به انسان‏های کمال خواه و حقیقت طلب توصیه می‏نمود که در راه رسیدن به آرزوهای مشروع و موقعیت‏های عالی دنیوی و اخروی از این نیروی کارآمد بهره لازم را بگیرند. آن گرامی می‏فرمود: «أربع خصالٍ تعین المرء علی العمل: الصّحة والغنی و العلم و التّوفیقٌ(10)؛‌ چهار عامل موجب دستیابی انسان به اعمال (صالح و نیک) است: سلامتی، توانگری، دانش و توفیق(خداوندی)».
با توجه به سخنان آموزنده 
امام جواد(علیه‌السلام) در عرصه علم و دانش بر همگان و از جمله جوانان لازم است از فرصت جوانی بهره گرفته و خود را به این خصلت زیبای انسانی بیارایند و کسب معرفت و علم را سرلوحه برنامه‏های زندگی خود قرار دهند.

گفتار اندیشمندان

یک جوان شایسته و هدفمند بر اساس اندیشه‏ها و عواطف خود ممکن است به سوی برخی صاحب‏نظران و اندیشمندان، متمایل شود، به جلسات آنان برود، به سخنرانی‏هایشان گوش فرا دهد و حرفهایشان را بشنود و بپذیرد. 
اما در این میان پیروی از گفته‏های آنان، اگر بر اساس حق نباشد، ممکن است انسان را به سوی باطل و راه‏های انحرافی سوق دهد. بنابراین بر یک جوان مسلمان و متعهد، زیبنده است که تمایلات خود و گفته‏های دیگران را بر اساس اندیشه‏های صحیح و عقلانی بسنجد و راه خود را با معیار حقیقت انتخاب کند. امام جواد(علیه‌السلام) در این زمینه رهنمود راهگشایی برای همگان دارد. آن گرامی می‏فرماید:
«من اصغی الی ناطق فقد عبده فان کان النّاطق یؤدّی عن الله عزّ و جلّ فقد عبدالله و ان کان النّاطق یؤدّی عن الشّیطان فقد عبد الشیطان(11)؛ هر کس به گفتار گوینده‏ای گوش فرا دهد، او را پرستش کرده است، اگر ناطق از خدای می‏گوید، شنونده خدا را عبادت کرده و اگر از شیطان بگوید، شنونده نیز به پرستش شیطان پرداخته است.»
در اینجا مناسب است که به حکایتی از یک جوان که در راه کسب علم و دانش تلاش نموده و خود را به مقامات عالیه کمال رسانده اشاره‏ای داشته باشیم. چنین حکایاتی این پیام را به ما می‏دهند که اگر جوانان درباره کسب علم و دانش تلاش کنند می‏توانند سرآمد باشند و بر بزرگترها نیز پیشی گیرند.
ای خلیفه! دو چیز زمامداران را مغرور می‏کند: اول، حلم خداوند و دوم، مدح و چاپلوسی اشخاص از آنها. خیلی مواظب باش که از آنان نباشی، زیرا که اگر از آن عده شدی، لغزش پیدا می‏کنی و در زمره گروهی قرار می‏گیری که خداوند متعال در حق آنان فرمود: «ولا تکونوا کالّذین قالوا سمعنا و هم لایسمعون؛ از آن افراد نباشید که ادّعای شنیدن می‏کنند با این که نمی‏شنوند.»


دانشمند نوجوان

هنگامی که عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید، مردم از اطراف و اکناف گروه گروه، برای عرض تبریک به مرکز خلافت آمده و به حضورش می‏رسیدند. روزی جمعی از اهل حجاز به همین منظور بر او وارد شدند. خلیفه بعد از دیدار ابتدایی متوجه شد که پسر بچه‏ای آماده است تا از میان آن جمع سخن بگوید.
خطاب به او گفت: بچه! برو کنار تا یکی بزرگتر از تو صحبت کند پسر نوجوان فوراً گفت: ای خلیفه! اگر بزرگسالی میزان است، پس چرا شما بر مسند خلافت قرار گرفته‏اید؟ با این که بزرگتر از شما هم افرادی اینجا هستند؟!
عمر بن عبدالعزیز از تیزهوشی و حاضر جوابی او متعجب شده و گفت: راست می‏گویی و حق با توست. اکنون حرف دلت را بزن! آن نوجوان هوشمند گفت: ای امیر! از راه دور آمده‏ایم تا به شما تبریک بگوییم و منظورمان از این عمل، شکر الهی است که مثل شما خلیفه خوبی را به مردم عطا کرده است، وگرنه مجبور نبودیم به این سفر بیاییم، زیرا نه از تو می‏ترسیم و نه طمعی داریم. اما این که از تو نمی‏ترسیم برای این است که تو اهل ظلم و ستم بر مردم نیستی و علت این که طمع نداریم این است که ما از هر جهت در رفاه و نعمت هستیم.
وقتی سخن آن نوجوان تمام شد، خلیفه از او درخواست کرد که وی را موعظه کند.
او نیز گفت: ای خلیفه! دو چیز زمامداران را مغرور می‏کند: اول، حلم خداوند و دوم، مدح و چاپلوسی اشخاص از آنها. خیلی مواظب باش که از آنان نباشی، زیرا که اگر از آن عده شدی، لغزش پیدا می‏کنی و در زمره گروهی قرار می‏گیری که خداوند متعال در حق آنان فرمود: «ولا تکونوا کالّذین قالوا سمعنا و هم لایسمعون(12)؛ از آن افراد نباشید که ادّعای شنیدن می‏کنند با این که نمی‏شنوند.»
در پایان خلیفه از سن و سال او پرسید و معلوم شد که بیش از دوازده سال ندارد. آنگاه خلیفه او را تحسین کرده و در مورد وی و عظمت علم و دانش او شعری خواند که:
تَعَلّم فَلَیسَ المَرءُ یولَدُ عالِماً وَ لَیسَ أخو عِلمٍ کَمَن هُوَ جاهِلٌ 
فَانَّ کَبیرَ القَومٍ لاعِلمَ عِندَه صَغیرٌ اذا التَفَتَ عَلَیهِ المَحافِلُ 
«دانش بیاموز، که آدمیزاد دانشمند به دنیا نمی‏آید و هیچگاه دانا با نادان هم رتبه نیست. بزرگ قوم، هرگاه دانش نداشته باشد، در مجالس و محافل، کوچک و خوار دیده می‏شود.»

پی‏نوشت‏ها:
1- کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، مکتبه بنی هاشمی، تبریز، 1381، ج 2، ص 353.
2- ارشاد شیخ مفید، چاپ کنگره، قم، 1413 ق، ص 618.
3- بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسی، مؤسسه الوفأ، بیروت، 1404 ق، ج 50، ص 85.
4- سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی، مؤسسه امام صادق(علیه‌السلام)، قم، 1381 ش، ص 555.
5- روضة الواعظین، محمد فتال نیشابوری، نشر رضی، قم، ج 1، ص 237.
6- بحارالانوار، ج 50، ص 108.
7- وسائل الشیعه، محمد بن حسن حر عاملی، مؤسسه آل البیت(علیه‌السلام)، قم، 1409 قمری، ج 21، ص 478.
8- بحارالانوار، ج 7، ص 80.
9- کشف الغمه، ج 3، ص 193.
10- معدن الجواهر، ابوالفتح کراجکی، کتابخانه مرتضویه، تهران، 1394 ق، ص 41.
11- سوره انفال، آیه 21.
12- المستطرف، محمد بن احمد ابشیهی، ج 1، ص 107.

منبع: 
مجله پاسدار اسلام، ش 289، حجة‏الاسلام عبدالکریم پاک نیا

جوان‌ترين جواد


زدودن يک ترديد

از آن‌جا که
 امام جواد عليه‌السلام در کودکي به منصب امامت رسيد، طبعاً اولين پرسش در هنگام مطالعه زندگي ايشان آن است که چگونه يک نوجوان مي‌تواند مسئوليت حساس و سنگين پيشوايي مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ در پاسخ اين سؤال بايد گفت:اگرچه دوران شکوفايي عقل و جسم انسان حد و مرز خاصي دارد که با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مي‌رسند، ولي چه مانعي دارد که خداوند حکيم براي مصالحي اين دوران را براي بعضي از بندگان خاص خود کوتاه ساخته و در سال‌هاي کمتري خلاصه کند؟ در تاريخ بشر نيز همواره انسان‌هايي بوده‌اند که در پرتو لطف و عنايت خاصي که از سوي خالق جهان به آنان شده، در کودکي به مقام پيشوايي و رهبري امتي نائل شده‌اند. در قرآن کريم داستان اعطاي رسالت به حضرت يحيي عليه‌السلام در کودکي(1) و سخن گفتن و پيامبري حضرت عيسي در گاهواره شاهدي بر اين معناست.(2)

الهام غيبي

بدون ترديد، امامت اعجازآميز امام جواد عليه‌السلام جز با اتصال آن امام به منبع سرشار علم الهي شدني نيست. اين امر مبتني بر بنيادهاي پوشيده و غيبي جهان است. آن ‌کس که بتواند در چنين سن و سالي رهبري قومي را که در سرزمين‌هاي دور و نزديک گسترده بودند، عهده‌دار شود و در برابر تهاجم انبوه دشمنان از پاي نلغزد و پايدار بماند، هاله‌اي از الهام غيبي را بر گرد وجود خويش دارد. همين امر بود که بر ايمان پيروان آن حضرت به مفهوم سترگ امامت مي‌افزود و گام‌هايشان را در طريق اطاعت از آن امام همام راسخ‌تر مي‌کرد.

مناظرات امام جواد عليه‌السلام

عهده‌داري رهبري در خردسالي، نخستين ‌بار درباره ا
مام جواد عليه السلام تحقق يافت. سن کم آن حضرت حتي عده‌اي از شيعيان را درباره مسأله امامت به ترديد انداخته بود. اين امر از يک سو و رواج و رونق بسياري از مکتب‌هاي فکري که حمايت مادي و معنوي حکومت وقت را نيز به همراه داشتند و اين امر با عقل ظاهربين آنان توجيه شدني نبود، از سوي ديگر، باعث شد که پيوسته سؤالات سخت و پيچيده از محضر امام جواد عليه‌السلام مطرح شود و آن حضرت را در ميدان مناظرات علمي با بزرگان و دانايان بيازمايند. اما امام جواد عليه السلام در پرتو علم امامت در همه اين بحث‌ها و مناظرات علمي با پاسخ‌هاي قاطع و روشنگر، هرگونه شک و ترديد را درباره پيشوايي خود از بين برد و امامت خود و نيز اصل امامت را تثبيت کرد. به همين دليل بعد از او در دوران امامت حضرت هادي عليه السلام (که او نيز در کودکي به امامت رسيد) اين موضوع، مشکلي ايجاد نکرد؛ چرا که براي همه روشن شده بود که خردسالي دخالتي در برخورداري از اين منصب خدايي ندارد. (4)
برخي مال و منال، و گروهي نسب و نژاد را شرافت مي‌دانند. پاره‌اي از مردم به جمال، برخي به رياست و سرانجام عده‌اي نيز به گذشته‌هاي ‌دور خويش مي‌بالند. اما در منطق امام جواد عليه‌السلام شرافت واقعي و اصالت از آن دانشي است که زينت‌بخش فرد مي‌گردد و بزرگواري و عظمت تنها با کسب فضايل روحي و معنوي حاصل مي‌شود.


شکوفه‌هاي اعجاز

امام جواد عليه‌السلام از مدينه مي‌آمد و اينک در شهر کوفه، مردم به استقبالش آمده بودند. در هنگام نماز، براي آن حضرت کو‌‌زه‌اي آب آوردند تا در کنار درخت خشکيده خرمايي وضو بگيرند و نماز را به جماعت اقامه کنند. بعد از نماز، مردم به هنگام خروج از مسجد، آن درخت خشک شده خرما را سرسبز و پر ميوه ديدند و از خرماي آن خوردند و از لذيذي و شيريني آن خرما شگفت زده شدند. (5)

ثروت واقعي

گاه انسان‌هايي در اوج نياز، به مقام بي‌نيازي از ديگران مي‌رسند و گاه از آن سوي مردماني که غرق در ثروت و نعمتند، همچنان دست طلب و چشم طمع به مال دنيا دارند. اينان کاسه‌هاي گدايي خويش را به نزد صاحبان جاه و جلال دنيا مي‌برند و غافلند که آنان خود نيازمند و زوال‌پذيرند؛ چرا که به گفته سعدي:
درويش و غني بنده اين خاک درند آنان که غني‌ترند؛ محتاج‌ترند
تنها اميد حقيقي که هرگز رنگ فنا و زوال نپذيرد، بارگاه قدس خداوندي است و هر که به اين سرچشمه غني اعتماد کند نه تنها محتاج اين و آن نخواهد بود که حتي محبوب خلق و خدا مي‌شود. اين همان معناي سخن امام جواد عليه‌السلام است که مي‌فرمايند: «فردي که تنها تکيه‌گاهش پروردگار باشد به غناي واقعي مي‌رسد و ديگران نيازمند او مي‌شوند و آن کس که تقوا پيشه خود سازد، محبوب مردمان مي‌شود.» (6)

شرافت واقعي

برخي مال و منال، و گروهي نسب و نژاد را شرافت مي‌دانند. پاره‌اي از مردم به جمال، برخي به رياست و سرانجام عده‌اي نيز به گذشته‌هاي ‌دور خويش مي‌بالند. اما در منطق امام جواد عليه‌السلام شرافت واقعي و اصالت از آن دانشي است که زينت‌بخش فرد مي‌گردد و بزرگواري و عظمت تنها با کسب فضايل روحي و معنوي حاصل مي‌شود. آن امام همام در اين باره مي‌فرمايند: «شريف واقعي فردي است که با شرافت دانش آراسته گردد و سيادت و بزرگواري حقيقي از آن کسي است که راه تقوا و خداشناسي پيش گيرد.»(7)

کم‌گويي

سخن هر فرد معيار عقل و ميزان درک و فهم اوست. با سخن ‌گفتن، زواياي ضمير انسان روشن مي‌شود، پس چه بهتر که انسان با گزيده‌گويي و کم‌گويي و دقت و تأمل در سخنان خويش تن و روان خود را از لغزش‌ها و آسيب‌ها مصون بدارد؛ زيرا زبان است که رازهاي آدمي را فاش ساخته، سرّ نهان او را آشکار مي‌سازد. امام جواد در بيان اهميت مراقبت از زبان و گفتار چنين مي‌فرمايند: «(شخصيت) آدمي در زير زبان خود پنهان است.» (8)

پي‌نوشت‌ها: 
1. مريم: 12.
2. همان، آيات 30 ـ 32.
3. سيره پيشوايان، ص 535 .
4. همان، ص 543.
5. داستان‌هايي از امام کاظم و امام جواد عليهماالسلام، ص 149 (با تصرف)/ اصول کافي، ج 2، ص 421 .
6. نورالاصبار، ص 220.
7. الفصول المهمه، ص 257.

منبع: 
مجله ديدار آشنا، ش 60، عبدالله نيازي .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 6 / 1394

گوشه ای از زندگی نامه امام جواد

بسم الله الرحمن الرحيم

گوشه اى از زندگانى امام محمد تقى (عليه السلام)

بعضى ولادت آن حضرت را دهم ماه رجب دانسته اند .

اين قول را دعاى شريفى كه به حسب نقل از طرف امام زمان- عليه السلام- به ما رسيده است تأييد مى كند، چرا كه در آن آمده است: 
اللهم إنى أسألك بالمولودين فى رجب محمد بن على الثانى و ابنه على بن محمد المنتجب:

خداوندا! من به حق دو مولود ماه رجب، يعنى محمد بن على الباقر و فرزندش على بن محمد كه برگزيده تو است از تو تقاضا مى كنم . 

نام آن حضرت محمد، كنيه ايشان ابو جعفر و القابش تقى و جواد است .

مادر گرامى ايشان سبيكه نام داشت و امام رضا- عليه السلام- ايشان را خيزران مى ناميد .

چون سه روز از ميلاد آن حضرت گذشت، ايشان چشمهاى خود را گشودند و به راست و چپ نگاه كردند و سپس با گفتارى فصيح و شيوا فرمودند: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله .

آن حضرت در سن 7 سالگى به مقام امامت رسيدند و اين كوچكى سن سبب شد كه حتى بعضى از شيعيان نيز در امامت ايشان شك كنند .

لذا در موسم حج، پس از شرفيابى به محضر ايشان و مشاهده معجزات، كمالات و علوم آن حضرت، به امامت ايشان اقرار نمودند .

زمانى كه مأمون قصد داشت دخترش ام الفضل را به عقد امام نهم درآورد، اطرافيانش اظهار داشتند: او كودكى خردسال است و از جهت علم و كمال بى بهره، پس بهتر است كمى صبر كنى تا به كمال رسد، 

سپس دخترت را به عقد او درآورى . مأمون كه خود بهتر از هر كسى مقام و رتبه ايشان را مى دانست، مجلسى از بزرگان علماى عصر خود كه در صدر آنان يحيى بن اكثم قرار داشت ترتيب داد تا با حضرت مناظره كنند .

يحيى بن اكثم پرسيد: نظر شما در مورد كسى كه در حال احرام، شكار كند چيست؟ امام جواد- عليه السلام- فرمود: آيا در حرم صيد كرد يا در خارج از حرم؟ عالم بود يا جاهل؟ عمدا كشت يا سهوا؟ 

كشنده صيد آزاد بود يا بنده؟ صغير بود يا كبير؟ اولين صيد او بود يا چندمين بار؟ صيد، پرنده بود يا غير پرنده؟ كوچك بود يا بزرگ؟ آيا اين فرد پشيمان است يا به عمل خود اصرار دارد؟ شب صيد كرده است يا روز؟ احرام او احرام عمره بود يا احرام حج؟

يحيى بن اكثم كه خود را در مقابل احتمالات متفاوتى ديد كه آمادگى آن را نداشت و حتى احتمال آن را نمى داد، درمانده شد و به لكنت زبان افتاد . آنگاه مأمون، دختر خود را با امام تزويج كرد .

امام - عليه السلام- پس از مدتى اقامت در بغداد، براى انجام مراسم حج به مكه سفر كردند و تا زمان فوت مأمون، يعنى 17 رجب سال 218 هجرى قمرى در آنجا اقامت داشتند .

پس از مأمون، برادرش معتصم عباسى به خلافت رسيد . وى كه از كثرت فضايل و شدت نفوذ امام جواد (ع) بيمناك بود، حضرت را به بغداد طلبيد 

امام پيش از رفتن خود، فرزندشان حضرت على النقى، امام هادى- عليه السلام- را در حضور بزرگان شيعه و ياران مورد اطمينان خود به جانشينى برگزيده، پس از سپردن وديعه هاى امامت به ايشان، به بغداد رفتند .

همسر آن حضرت به تحريك عمويش معتصم، امام را با انگور مسموم كرد .

تاريخ شهادت آن حضرت را بعضى پنجم ذيحجه سال 219 ذكر نموده اند؛ ولى قول مشهور روز آخر ذى قعده سال 220 مى باشد و اين در حالى بود كه آن حضرت بيست پنچ ساله بود . 
صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين .

حديثى از آن حضرت: امام جواد (ع) در حديثى فرمودند: الثقة بالله ثمن لكل غال و سلم لكل عال: اعتماد و وثوق بر خداوند تعالى بهاى هر شى ء گرانبها و نردبان رسيدن به هر بلندى است .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 6 / 1394

نهمین ستاره‏ ی روشن، قصد دیاری دور می‏کند و از همه سو
شهردر خاکسترِ عزا غوطه می‏خورد.

آسمان، مچاله می‏شود و بر خاک می‏افتد و ستاره‏ ها تک تک
خاموشیِ خویش را تجربه می‏کنند.


تمام پنجره ‏ها راه باز شدن را از یاد برده‏ اند و گام‏های 
خسته، راهی راهی دور می‏شوند. سیاه پوشان عزادار بر سر می‏کوبند
و اشک می‏ریزند و نفس‏ها، بریده بریده از سینه سر بر می‏آورند. 

کبوتران سربریده در خون می‏چرخند و بال می‏گیرند و هنوز 
خاک بوی بهاره ای پرپر می‏دهد. گلدسته‏ های بالا آمده از راستای 
خاک، خورشید را به زمین می‏کشانند و حرم، در منشوری از رنگ‏های
آسمانی غرق می‏شود و صدای ضجه ‏های پی در پی، خوابِ آرام شهر را می‏شکند.


دستی کجاست تا آسمان را بر سر بکوبد و زمین و زمان را در هم بریزد؟
دستی کجاست تا دهانِ باز دقایق را از خاک ندامت پر کند؟

دستی کجاست تا گیسوی پریشانِ باد را در مشت
بفشارد و چنگ بر چهره‏ی خاک بکشد؟

این پیکر ملکوتی کیست که در شهر تشییع می‏شود و همراه
با دردهای نهانی، از اعماق شب فریاد بر می‏آورد؟

این سرشانه‏ های کیست که زیر بار اندوه، رنگین
کمان‏های سوخته را تا آسمان عروج می‏دهد؟

شمع ‏های سوخته، دعاهای مستجاب شده، چشم انداز اشک‏های ریخته
و تنهایی ممتد، همه و همه سرآغاز یک شب تا 
همیشه ماندگار و تاریک را نشان می‏دهد.

بهار در شاخه‏ های خشک درختان جان می‏دهد و پاییز رو به رسیدن است.
برگریزان همیشه ‏ی تاریخ همراه با یک شب طولانی آغاز می‏شود.


صدای ضجّه‏ی شهر، گوش تاریخ را کر خواهد کرد و دستی نیست
تا این صفحه ‏ی عزادار را ورق بزند؛ 

صفحه ‏ای از تاریخ که در تاریکی شب ورق می‏خورد، صفحه‏ ای که در آن
شکوفه‏ های نشکفته در دست‏های باد پرپر می‏شوند، صفحه‏ای که در آن
ستاره ‏ها یک به یک راهی دیاری دور می‏شوند؛

و این نهمین ستاره‏ ی در حال عروج است.



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 6 / 1394


 

بحثى پيرامون آيه الى المرافق

آيه شريفه وضو در قرآن مجيد در سوره مباركه مائده ، چنين آمده است : (( يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحو برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا )) (60)
يعنى : (اى اهل ايمان ! چون خواستيد براى نماز برخيزيد، صورت و دستها را تا مرفق (آرنج ) بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد. و اگر جنب هستيد، پاكيزه شويد (غسل كنيد).
منظور از (قمتم ) اراده نماز است ، يعنى : چون اراده خواندن نماز كرديد، صورت و دستهايتان را بشوييد (وضو بگيريد) لفظ (ارجلكم ) عطف است به محل (روسكم ) كه مفعول (امسحوا) و منصوب است ، يعنى : (مسح كنيد سرها و پاهايتان را).
اكنون بايد ديد كه منظور از (الى المرافق ) چيست ؟ آيا اين جمله مى گويد: دستها را از سر انگشتان تا مرفق بشوييد، همانطورى كه اهل سنت ، انجام مى دهند يا معنى ديگرى دارد؟
بايد دانست كه (الى المرفق ) حد (ايديكم ) است ، يعنى در (وضو) دستها تا حد مرفق ، منظور است . توضيح اينكه (يد) در قرآن مجيد، معناى و موارد متعدد دارد:
اول : به معناى (دست تا مچ انسان ) مى باشد، مثل ذيل همين آيه كه مى فرمايد: (( فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه .(61) ))
يعنى : (هنگام پيدا نكردن آب ، قصد كنيد خاك پاكى را و صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد). در اينجا منظور از (ايديكم ) دستها تا (مچ ) مى باشد.
دوم : به معناى (چهار انگشت ) است ، چنانچه در حد سارق ، مى فرمايد: (( و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله (62))) مراد از (ايديهما) چهار انگشت دست راست ، قطع مى شود.
سوم : (از شانه تا سر انگشتان ) است . در اقرب الموارد آمده است : (( اليد: الكف او من اطراف الاصابع ال الكتف )) در قرآن مجيد نيز مواردى از اين معنا را مى توان يافت .
چهارم : (از آرنج (مرفق ) تا سر انگشتان ) است ، چنانچه در آيه (الى المرافق ) مى باشد. پس منظور از حرف (الى ) در آيه ، حد مغسول است نه حد غسل ، يعنى در وضو، آن دست را بشوييد كه تا مرفق است ، نه دستى كه تا مچ يا تا شانه است .
بنابراين ، آيه شريفه از اينكه از مرفق تا سر انگشتان بشوييم و يا بالعكس ، ساكت است . و اگر ما باشيم و آيه شريفه ، هر دو نوع شستن جايز است . شيعه كه مى گويد: بايد از مرفق شسته شود، به روايات استدلال مى كند نه با آيه شريفه ، اهل سنت نيز كه از سر انگشتان تا مرفق مى شويند، به روايات استدلال مى كنند نه با آيه شريفه .
بيضاوى در تفسير خود مى گويد: (( و ايديكم الى المرافق ، الجمهور على دخول المرفقين فى المغسول و لذلك قيل )) (الى ) يعنى (مع )؛ يعنى : جمهور علما گفته اند كه : در شستن بايد مرفقها نيز شسته شود. و لذا گفته اند: (الى ) به معناى (مع ) مى باشد يعنى : (و ايديكم مع المرفق ) ملاحظه مى فرماييد كه تا مرفق شستن را مطرح نمى كند. كلام زمخشرى نيز در كشاف نظير همين كلام است ).
ابن كثير (متوفاى 774) در تفسير خود مى گويد: (الى المرافق يعنى مع المرافق ) بعد مى گويد: مستحب است وضو گيرنده از بازو شروع كند و آن را با دو ذراع خود بشويد؛ چنانكه بخارى نقل كرده است ... شرف الدين نورى در كتاب منهاج كه در فقه شافعيه است - در باب وضو(63) مى گويد: (( الثالث غسل يديه مع مرفقيه )) .
مرحوم سيد مرتضى علم الهدى در (الانتصار) (64) مى فرمايد: شيعه مى گويد شستن از مرفق است تا سر انگشتان ، ولى باقى فقهاء (فقهاى اهل سنت ) مى گويند: شخص مخير است در اينكه از مرفق شروع كند و يا از انگشتان .
مرحوم مغنيه در (الفقه على المذاهب الخمسة ) (65) فرموده است : (( ذهب الامامية الى وجوب البدئة بالمرفقين ... و قالت بقية المذاهب ، الواجب غسلهما كيف اتفق .))
بدينسان مى بينيم كه كسى از اهل سنت ، شروع از انگشتان را واجب ندانسته است . و اگر آيه شريفه دلالت مى كرد، حتما واجب مى دانستند. مرحوم امين الاسلام طبرسى - كه سخن او حجت است - در تفسير آيه شريفه فرموده است : امت اسلامى اتفاق دارند بر اينكه شستن دستها از مرفق جايز است . و وضو، صحيح مى باشد. عين عبارت ايشان چنين است : (( لكن الامة اجمعت على ان من بداء من المرفقين صح وضوئه )) .
بنابراين لفظ (الى المرافق ) قيد (ايديكم ) است نه قيد (فاغسلوا) به عبارت ديگر: حد مغسول است نه حد غسل . و اگر آن قيد نبود، معلوم نمى شود منظور از (ايدى ) كدام يك از معانى چهارگانه سابق است . شيعه نيز به روايات استدلال كرده است .(66)
شيعه ، شروع از مرفق را واجب مى داند. مگر ابن ادريس كه از پايين شستن را مكروه دانسته است و مگر سيد مرتضى كه در كتاب (انتصار) از بالا شستن را مستحب مى داند.

آياتى در شاءن اهل بيت (ع )

در اين فصل ، آياتى كه در رابطه با اهل بيت - عليهم السلام - نازل شده است . بررسى مى شود؛ اعم از آياتى كه درباره على بن ابيطالب - عليه السلام - و يا مطلق اهل بيت مى باشد. آن آيات ، بسيارند ولى ما فقط به برخى از آنها - كه بسيار مشهور و مورد تصديق شيعه و اهل سنت است - مى پردازيم
آيه تطهير
1 - (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) . (67)
يعنى : (اراده خداوند به طور مدام آن است كه پليدى ، شرك و كفر و غيره را از شما اهل بيت ببرد. و شما را به طور كامل ، پاك و مطهر گرداند).
واژه (يريد) فعليت و استمرار اراده را مى فهماند؛ يعنى : اين اراده ، فعليت يافته و واقع شده و ادامه دارد.
روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در منزل همسرش ام سلمه بود. فاطمه زهرا - عليهاالسلام - طعامى براى آن حضرت آورد. حضرت فرمود فاطمه جان ! برو و شوهرت على و فرزندانت حسن و حسين را نيز نزد من بياور. حضرت فاطمه رفت و بعد از ساعتى هر چهار نفر به محضر آن حضرت آمدند و از آن طعام ميل فرمودند.
ام سلمه مى گويد: من در گوشه اطاق ، مشغول نماز بودم . رسول خدا بر روى رختخواب نشست و زيرش عبايى بافت خيبر قرار داشت . در آن هنگام آيه تطهير نازل گرديد: (انما يريد الله ...) حضرت فورا عبا را بر سر خود و آن چهار نفر كشيد و دست خويش را از زير عبا بالا كرد و گفت : (( اللهم هؤ لاء اهل بيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا )) .
رسول خدا (ص ) با اين فعل خود اظهار كرد كه آيه ، فقط شامل آن پنج نفر است . ام سلمه مى گويد: من نيز سرم را داخل عبا كرده و گفتم : يا رسول الله ! من هم با شما هستم ؟ حضرت فرمود: (( انك على خير، انك على خير )) ؛ يعنى : تو بر خير هستى ، تو بر خير هستى (يعنى از اينها نيستى ).
و در نقل ديگرى ، حضرت عبا را از دست او كشيد و فرمود: (تو بر خير هستى ، (و از اينها نيستى )).
سيوطى در الدر المنثور، ذيل همين آيه شريفه ، از ابن عباس نقل كرده است كه مى گويد: نه ماه بود كه مى ديدم رسول خدا - صلى الله عليه و آله -هر روز، هنگام هر نماز به در خانه على بن بيطالب مى آمد و مى فرمود: (( السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اهل البيت . (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) .
پس بدين ترتيب ، آن حضرت ، اين آيه شريفه را حدود 1350 مرتبه در كنار درب خانه على ، فاطمه و حسنين - عليهم السلام - خوانده است : 1350 : 9 150* : 5 * 30 (يعنى اين آيه شريفه ، فقط درباره اهل بيت مى باشد).
در نزول اين آيه شريفه درباره پنج تن - عليهم السلام - شكى نيست . براى نمونه رجوع شود به مسند احمد، جلد 6، صفحه 293 و 323. و اسباب النزول ، تاءليف واحدى ، ذيل همين آيه شريفه صوعق ، تاءليف ابن حجر، ذيل آيات نازله در شاءن اهل بيت . و تفسير الدر المنثور و تفسير ابن كثير، ذيل آيه شريفه ، و ديگر كتابهاى اهل سنت .
مرحوم شرف الدين در (الكلمة الغراء فى تفصيل الزهراء) بعد از نقل آيه شريفه ، فرموده است : شكى نيست كه مراد از اهل بيت در اين آيه (پنج تن آل عباست ...) جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور، بيست روايت از طرق مختلف در اين باره نقل كرده .
ابن جرير طبرى در تفسير خود، پانزده روايت با سندهاى مختلف نقل كرده ... همه اهل قبله از اهل مذاهب ، اتفاق دارند كه چون وحى (تطهير) بر آن ، حضرت نازل گرديد، حسنين و پدر و مادر آنها خودش را زير عبا نمود، تا از ديگران جدا شوند. و ديگران در آن طمع نكنند. و آنگاه آيه تطهير را خواند و به آن هم اكتفا نكرد، بلكه دستش را از زير عبا خارج نمود و به آسمان بالا برد و گفت : (( اللهم هؤ لاء اهل بيتى ، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا )) . در حالى كه ام سلمه مى شنيد، گفت : يا رسول الله ! من نيز با شما هستم و عبا را بالا برد تا در زير آن بنشيند.حضرت عبا را از دست او كشيد و فرمود: (انك على خير) درباره همه اينها، روايات صحيح و متواتر از طريق اهل بيت - عليهم السلام - نيز وارد است .
در تفسير الميزان ،بعد از اشاره به روايات اهل سنت ، فرموده است : شيعه آن را از على بن ابيطالب ، امام سجاد، امام باقر، امام صادق - عليهم السلام - و از ام سلمه ، ابوذر، ابى ليلى ، ابوالاسود، عمروبن ميمون و سعد بن ابى وقاص ، نقل كرده است .
ناگفته نماند كه : (آيه تطهير) در ذيل آيه 33 از سوره احزاب واقع شده است كه آيات ماقبل و مابعد آن ، درباره زنان حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مى باشد.از اين روى ، بعضى از دشمنان اهل بيت ، مانند (عكرمه ) در بازار مدينه فرياد مى كشيد كه : هر كس ‍ بخواهد با او مباهله مى كنم ، كه (آيه تطهير) درباره زنان آن حضرت است .
ولى قطع نظر از روايات متواتر، خود (آيه تطهير) مى گويد كه درباره زنان آن حضرت نيست ؛ زيرا خطاباتى كه در آيات قبل و بعد آن آمده همه آنها با جمع مؤ نث آمده است ؛ مثلا در آيات قبل مى خوانيم : (كنتن )، (تعالين )، (امتعكن )، (اسرحكن ) ، (منكن )، (اتقيتن ).
و در آيات بعد آمده است : (واذكرن )، (فى بيوتكن )، آن وقت در وسط اينها، خطاب ، مبدل به جمع مذكر شده و فرموده است : (ليذهب عنكم ... يطهركم ) اين كاملا مى رساند كه منظور از خطاب : (عنكم ... يطهركم ) جمعى است كه در ميان آنها اصلا زن وجود ندارد و يا در اقليت است .
وانگهى ، همه مفسران و محدثان آيه تطهير را مستقل مطرح كرده و مربوط به ماقبل و مابعد، ندانسته اند. رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نيز مستقل خوانده است .
آيه مودت
در سوره مباركه (شورى ) چنين آمده است . توجه فرماييد: (( قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزدله فيها حسنا ان الله غفور شكور )) . (68)
يعنى : (بگو (اى رسول خدا!) بر رسالت خويش از شما مزدى نمى خواهم ، مگر دوستى قرابتم را هر كس كه حسنه اى به دست آورد، خوبى را در آن حسنه براى او افزون مى كنم ، خداوند آمرزنده و پاداش دهنده است ).
ابن حجر در صواعق (69)، از ابن عباس نقل كرده است كه : چون اين آيه نازل شد، گفتند: يا رسول الله ! قرابت شما - كه محبتشان بر ما واجب است - كدامند؟ فرمود: (على ، فاطمه و دو پسران آنها)
(( عن ابن عباس ان هذه الآية لما نزلت قالوا: يا رسول الله من قرابتك هؤ لاء الذين وجبت علينا مودتهم ؟ قال على و فاطمة و ابناهما)) .
زمخشرى نيز آن را در كشاف ، ذيل آيه شريفه ، نقل كرده است : و آن اولين حديث از كتاب (احياء الميت ) سيوطى در حاشيه اتحاف شبراوى صفحه 238 است . و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى ، صفحه 25، و شبلنجى در نور الابصار، صفحه 112 و صبان در اسعاف الراغبين ، صفحه 105، هامش نور الابصار صباغ در فصول المهمه ، صفحه 13 نقل كرده اند. مرحوم امينى ، در الغدير، جلد 2 صفحه 307 را از بيشتر از بيست كتاب نقل كرده است .
آيه ليلة المبيت
(( و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد )) . (70)
يعنى : ( بعضى از مردم هستند كه وجود خويش را براى طلب رضاى خدا مى فروشند، خدا به بندگان رئوف و مهربان است ).
اين آيه شريفه ، در شاءن اميرالمؤ منين - عليه السلام - نازل شده است ؛ آنگاه كه در شب هجرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در بستر آن حضرت خوابيد و پيامبر اكرم هجرت فرمود و از خطر نجات يافت .
سبط ابن جوزى در تذكرة ، صفحه 41 (الحديث ليلة الهجرة ) از تفسير ابواسحاق ثعلبى نقل مى كند كه : چون رسول خدا - صلى الله عليه و آله - خواست به مدينه هجرت كند على بن ابيطالب - عليه السلام - را در مكه گذاشت تا ديون آن حضرت را بپردازد و امانتهاى مردم را به خودشان رد نمايد. و به او فرمود كه در بستر او بخوابد. و همچنين فرمود اين لباس سبز و حضرمى مرا به رخسار خويش انداز و از دشمنان ، كسى به تو نمى رسد و مكروهى نخواهى ديد. اين هنگامى بود كه كفار، خانه پيامبر اكرم را احاطه كرده بودند.
خداوند متعال به جبرئيل و ميكائيل فرمود: (من در ميان شما پيوند برادرى نهاده ام و عمر يكى از شما را از ديگرى افزون نموده ام ، كدام يك از شما حاضريد كه عمرش از رفيقش كمتر باشد؟ هر دوى آنها گفتند: ما مى خواهيم عمرمان زياد باشد. خداوند فرمود: چرا مثل على بن ابيطالب نشديد، من ميان او و محمد پيوند برادرى برقرار نموده ام . اكنون على در فراش محمد خوابيده و خودش را فداى محمد مى كند. پس به زمين نازل شويد و او را حفظ نماييد.
هر دوى آنها به زمين فرود آمدند و جبرئيل در بالاى سر و ميكائيل در پايين پاى اميرالمؤ منين ايستادند و ملائكه مى گفتند: به به ! كيست مثل تو اى على بن ابيطالب ! خداوند با تو به ملائكه افتخار مى كند. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به طرف مدينه رفت . و رسول خدا در راه بود كه خداوند اين آيه شريفه را در شاءن على بن ابيطالب نازل فرمود كه : (( و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد )) (71)
نزول اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - از مسلمات و مورد تصديق شيعه و اهل سنت است . مرحوم علامه امينى ، در الغدير (72) آن را از كتابهاى بسيار از قبيل احياء العلوم غزالى ، كفاية الطالب ، فصول المهمة ، نورالابصال و... نقل كرده است . و از ابن ابى الحديد از ابوجعفر اسكافى آورده كه مى گويد: حديث ليلة الفراش ، با تواتر ثابت شده است ، و كسى آن را انكار نمى كند مگر ديوانه يا كافر باشد.
آيه خير البرية
(( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية )) (73)
يعنى : (آنانكه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آنها بهترين مردم مى باشند.)
خوارزمى در مناقب از جابر نقل كرده است كه مى گويد: نزد رسول خدا - صلى الله عليه و آله - كه على بن ابيطالب آمد. حضرت فرمود: برادرم آمد. بعد متوجه كعبه شد و دست به كعبه زد و فرمود: (( والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة ؛ يعنى قسم به خدايى كه جانم در دست اوست ! بدرستى كه اين على و شيعيانش ، در روز قيامت ، نجات يافتگان هستند.) .
سپس فرمود:او اولين كسى است كه به من ايمان آورد، و از همه شما به عهد خدا وفادارتر و در امر خدا محكمتر و در رعيت ، عادلتر است و بهتر از شما بالسويه تقسيم كننده و بزرگتر از شما در مزيت در نزد خداوند است . در اين هنگام اين آيه شريفه نازل گرديد: (( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية )) .
بدين سبب ، هنگامى كه على - عليه السلام - مى آمد، صحابه مى گفتند: ( جاء خير البرية ؛ يعنى بهترين خلق آمد) (74)
ابن حجر در كتاب صواعق محرقه خود(75)، آن را آيه يازدهم شمرده است و از ابن عباس نقل مى كند كه : چون اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اكرم به على بن ابيطالب فرمود:
(( هو انت و شيعتك تاءتى انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضين و ياءتى عدوك غضابا مقمحين )) .
اين مطلب نيز از مسلمات است . مرحوم علامه امينى در الغدير (76)، محلهاى آن را از كتاب اهل سنت ، به طور مشروح بيان كرده است .
آيات هل اتى
منظور از آيات (هل اتى ) همه سوره (هل اتى ) و يا اين آيات شريفه مى باشد: (( ان الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا... ان هذا كان جزاء و كان سعيكم مشكورا.
زمخشرى در كشاف نقل كرده است كه ابن عباس مى گويد: حسن و حسين - عليهما السلام - مريض شدند، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با جمعى از اصحاب به عيادت آنها آمدند. آنها گفتند: يا اباالحسن ! بهتر است براى شفاى فرزندانت نذرى نمايى . على ، فاطمه و كنيزشان فضه نذر كردند كه اگر خدا به آن دو شفا دهد، سه روز را روزه بگيرند. آن دو از مرض شفا يافتند اما چيزى براى افطار نمودن در منزل نبود. على - عليه السلام - سه صاع جو، از شمعون خيبرى قرض كرد. فاطمه زهرا - سلام الله عليها - يك صاع آن را آرد كرد و پنج عدد قرص نان پخت ، آنها را نزد خويش نهادند تا افطار كنند كه سائلى آمد و گفت : السلام عليكم يا اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله ! من مسكينى از مساكين مسلمانانم ، مرا اطعام كنيد، خداوند شما را از مائده هاى بهشتى اطعام كند. همه طعام را به او دادند و جز آب چيزى نچشيدند. روز بعد نيز روزه گرفتند، هنگام شب ، چون طعام را پيش خود گذاشتند، يتيمى بالاى سر آنها ايستاد و او را بر خود مقدم داشتند و طعام را به او داده و خود فقط با آب افطار كردند، شب سوم - كه بقيه طعام را آماده كرده بودند - اسيرى بر آنها وارد شد و تقاضاى طعام كرد، آنها نيز همه طعام را به او دادند.
چون صبح شد على - عليه السلام - دست حسنين - عليهما السلام - را گرفت و محضر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رسيدند. وقتى پيامبر اكرم ديد كه آنها از شدت گرسنگى مى لرزند، با آنها به منزل فاطمه - عليها السلام - آمد... جبرئيل نازل گرديد و گفت : يا رسول الله ! بگير اين سوره را خداوند تو را درباره اهل بيت تحيت فرموده است . آنگاه همه سوره را بر آن حضرت خواند.
امين الاسلام طبرسى (ره ) آن را با اندكى تفاوت ، در مجمع نقل كرده است و در آخر آن آمده است : (و نزول جبرئيل بسورة هل اتى ).
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم على بن ابراهيم از عبدالله بن ميمون قداح از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (نزد فاطمه - عليهاالسلام - مقدارى جو بود. آن را عصيده (77) نمود. هنگامى كه پخته شد، آن را آورد تا بخورند، فقيرى آمد و گفت : خداوند شما را رحمت كند! مرا اطعام كنيد از آنچه خداوند روزيتان داده است . على - عليه السلام - برخاست و ثلث طعام را به او داد. كمى بعد يتيمى آمد و گفت : خداوند شما را رحمت كند! از آنچه خدا داده است ، مرا اطعام كنيد. على - عليه السلام - برخاست و ثلث طعام را به او داد. آنگاه اسيرى آمد و گفت : (( رحمكم الله اطعمونا مما رزقكم الله )) على - عليه السلام - برخاست و ثلث بقيه را نيز به او داد و از (عصيده ) چيزى نخوردند. خداوند در اين باره اين آيات شريفه را نازل فرمود: (( و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا تا: و كان سعيكم مشكورا )) .
امام - صلوات الله عليه - افزود: اين درباره اميرالمؤ منين نازل شد. و اين درباره هر مؤ منى كه مثل اين كار را براى خدا انجام دهد، جارى است .
در اين روايت آمده است كه : اين جريان در يك شب انجام گرفته ولى روايات ديگر كه در تفسير برهان نقل شده است . و همچنين روايات اهل سنت ، در آن است كه اين جريان در سه روز اتفاق افتاد. و در هر سه روز، آن بزرگواران ، با آب افطار كردند.
اين واقعه و نزول آيات هل اتى در اين باره ، مورد تصديق شيعه و اهل سنت است . براى نمونه رجوع كنيد به كتاب : اسباب النزول ، تاءليف واحدى ، در سوره انسان مناقب خوارزمى ، صفحه 188 به بعد ( فصل سابع عشر) تذكره سبط ابن جوزى ، صفحه 281 (باب حادى عشرفى ذكر خديجة و فاطمه ) تفسير حافظ نسفى در هامش تفسير خازن . ابن حجر در الاصابه ( شرح حال فضه ؛ خادمه فاطمه - عليهاالسلام ) و نور الابصار شبلنجى .
در الغدير (78)، آن را از 34 منبع معتبر نقل كرده است .
آيه مؤ من
(( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون )) (79)
يعنى : (آيا پس كسى كه مؤ من است مثل كسى است كه فاسق مى باشد (اين دو) مساوى نيستند).
ميان على بن ابيطالب - عليه السلام - و وليد بن عقبة بن ابى معيط، جريانى پيش آمد. وليد به آن حضرت گفت : من در زبان از تو گوياترم ، و سر نيزه من از سر نيزه تو تيزتر است . و من بهتر از تو مى توانم دشمن را به عقب برانم !!!
على - عليه السلام - فرمود: ساكت شو! تو يك نفر فاسق هستى . خداوند در اين باره ، آيه فوق را نازل كرد. در الغدير (80)، آن را از ده جا نقل كرده است . براى نمونه رجوع شود به تفسير نيشابورى و ابن كثير.
آيه مباهله
(( فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين )) (81)
يعنى : (هر كس كه درباره عيسى با تو محاجه كند، بعد از آنكه جريان او را دانسته اى ، بگو: بياييد بخوانيم پسران ما را و پسران شما را، زنان ما را و زنان شما را، ما را و نفسهاى شما را، آنگاه به درگاه خدا ناله كنيم و لعنت خدا را از آن دروغگويان گردانيم ).
اين آيه شريفه ، راجع به جريان (مباهله ) است كه عده اى از نصاراى نجران ، به مدينه آمده و با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره عيسى - عليه السلام - به مجادله برخاستند. حضرت فرمود: عيسى بنده خدا بود. طعام مى خورد، آب مى آشاميد، بول و غائط مى كرد. آنها گفتند: پدرش چه كسى بود؟ وحى آمد كه از آنها بپرس درباره آدم چه مى گويند آيا بنده مخلوق نبود كه مى خورد مى آشاميد و حدث مى كرد و زن مى گرفت ؟ گفتند: آرى . فرمود: پس ‍ پدر حضرت آدم چه كسى بود؟ آنها در جواب عاجز ماندند اما درباره حضرت عيسى قانع نشدند.
حضرت به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم عذاب بر شما نازل شود و اگر دروغگو باشم عذاب بر من نازل گردد. گفتند: با انصراف سخن گفتى لذا وعده مباهله گذاشتند.
قرار شد روز 24 ذيحجه از سال دهم هجرت ، مباهله انجام شود. رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با اطمينان به وعده خدا و با كمال آرامش ، به محل مباهله آمد على بن ابيطالب در پيش ، فاطمه زهرا در پشت سر و آن حضرت نيز در وسط، دست حسنين - عليهم السلام - را گرفته و حركت مى كردند. سپس آن بزرگوار، دو زانو نشست و آماده مباهله گرديد.
رئيس نصارا از ديدن آن منظره كه چگونه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - با آن اطمينان خاطر به محل آمده ، دانست كه اگر آن حضرت ذره اى در حقانيت خويش و در وعده خدا شك داشت اقدام به چنين كارى نمى كرد لذا او دانست كه در صورت مباهله ، نصارا از بين خواهند رفت . بدين خاطر به اتباع خود چنين گفت :
(( يا معشر النصارى انى لارى وجوها لوشاء الله ان يزيل الجبل من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا... ))
يعنى : (اى گروه نصارا! من چهره هايى را مى بينم كه اگر خدا بخواهد كوهى را از جايش بركند، بخاطر آنها برمى كند، مباهله نكنيد و گرنه هلاك خواهيد شد...)
آنها نيز مباهله نكرده و به جزيه حاضر شدند و حضرت هم از آنها پذيرفت . در اين ماجرا رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جز على ،فاطمه ، و حسنين - عليهم السلام - كسى را با خود نبرده است . و احدى از مسلمانان خلاف آن را نگفته است لذا ديگر نيازى به ذكر مآخذ و كتب نمى باشد. در اين آيه شريفه ، على بن ابيطالب - عليه السلام - (نفس ) رسول خدا- صلى الله عليه و آله - شمرده شده است . و اين از دلايل خلافت مى باشد.
آيه تبليغ
(( يا ايها الرسول ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين )) (82)
يعنى : (اى پيامبر! آنچه از جانب تو نازل شده است آن را به مردم برسان . و اگر اين كار را انجام ندهى ، پيام خدا را نرسانده اى . خداوند تو را از شر ديگران حفظ مى كند و خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند.)
اين آيه شريفه ، هنگام مراجعت آن حضرت ، از (حجة الوداع ) نازل شد. و به دنبال نزول آيه شريفه ، پيامبر اكرم دستور داد تا مردم در (غدير خم ) جمع شوند و آنگاه على بن ابيطالب - عليه السلام - را به خلافت منصوب فرمود.
در تمام قرآن مجيد، خطابى به اين سنگينى به آن حضرت نشده است كه ظاهر آن بسيار معتدل اما محتواى آن بسيار خشن و خطرناك است . خلاصه آن چنين است كه خداوند مى فرمايد: اگر اين كار را نكنى ، تو پيامبر نافرمانى هستى و از نبوت ساقط هستى و ديگر پيامبر من نخواهى بود؛ چون اگر پيامبر، امر خدا را اطاعت نكند از پيامبرى ساقط است .
بهر حال (بلغ ما انزل ) حاكى است كه قبلا خلافت على - عليه السلام - نازل شده بود اما هنوز تبليغ آن نرسيده بود كه خداوند در آنجا به پيامبر اكرم فرمود: برسان آنچه را كه قبلا نازل شده است .
(( و ان لم تفعل بلغت رسالته )) ضمير (رسالته ) خواه به همه رسالت برگردد و يا به آن فرمان بخصوص ، در هر حال ، عدم تبليغ آن ، مساوى با سقوط نبوت آن حضرت بود.
(( والله يعصمك من الناس )) اين قسمت ، نشان مى دهد كه پيامبر اكرم (ص ) باطنا ناراحت بود از اينكه مردم جريان خلافت را چطور تعبير خواهند كرد. و آيا اختلاف پديد مى آيد. آيا خواهند گفت با اين همه صحابه ، چرا داماد خود را مقدم كرد؟ و... ولى خداوند فرمود: از اجراى رسالت خويش ، وحشت نكن خداوند نگهدار و حافظ تو مى باشد.
(( والله لا يهدى القوم الكافرين )) اين قسمت ، حكايت از اين دارد كه نقشه ديگران ، خنثى خواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت كه كار انكار كنندگان ، پيش برود و موفقيتى به چنگ آورند.
واحدى نيشابورى (متوفاى 468 هجرى ) در اسباب النزول ، صفحه 115 ذيل همين آيه شريفه نقل كرده است كه : ابوسعيد خدرى گفت : اين آيه در روز غدير هم درباره على بن ابيطالب نازل گرديد.
فخر رازى در تفسير كبير خود (83) مى گويد: (( ... نزلت الآية فى فضل على و لما نزلت هذه الآية اخذ بيده و قال : من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه )) (84)
نيازى به ذكر منابع نيست چرا كه شيعه ، به اين مطلب اتفاق دارد. علامه امينى در الغدير (85) آن را از سى كتاب معتبر اهل سنت نقل كرده است .
آيه اكمال الدين
(( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )) (86)
يعنى : (امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما راضى شدم ).
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در (غدير خم ) به امامت ، منصوب كرد، هنوز از غدير، خارج نشده بود كه جبرئيل اين آيه شريفه را آورد؛ يعنى با امامت على بن ابيطالب ، دين تكميل شد و نعمت خدا تمام گرديد. و خداوند از دينى كه با امامت على بن ابيطالب است راضى و خشنود شد، به طورى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - از نزول اين آيه شريفه متعجب شد و فرمود:
(( الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن ابى طالب من بعدى )) .
مرحوم علامه امينى در الغدير (87) آن را از شانزده كتاب اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه سئل سائل
(( سئل سائل بعذاب واقع ، للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج )) (88)
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در (غديرخم ) به امامت منصوب كرد، اين مطلب در تمام بلاد شايع شد و مردم آن را براى يكديگر خبر دادند. حارث بن نعمان فهرى ، محضر آن حضرت آمد و گفت :
(( يا محمد امرتنا من الله ان نشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله و بالصلاة و الصوم و الحج و الزكاة ، فقبلنا منك ثم لم ترض ذلك رفعت بضبع ابن عمك ففضلته علينا و قلت من كنت مولاه فعلى مولاه )) .
يعنى : (اى محمد! از جانب خدا ما را به وحدانيت خدا و رسالت خود و به نماز، روزه ، حج و زكات خواندى قبول كرديم ولى به اينها قانع نشدى تا دست عموزاده ات را بلند كرده و او را بر ما برترى داده و گفتى (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) بگو تا بدانم كه اين كار از جانب خودت مى باشد يا از جانب خداست ؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست ، اين دستور از جانب خداوند است ).
حارث بن نعمان بعد از شنيدن اين سخن ، به طرف مركب خود برگشت و مى گفت : خدايا! اگر آنچه محمد مى گويد حق و راست مى باشد پس از آسمان بر ما سنگ بباران و يا عذاب اليمى بر ما بفرست . او هنوز به مركب خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش سقوط كرد و كشته شد. خداوند متعال در اين باره آيات شريفه : (سئل سائل ...) را نازل فرمود.
اسم آن بدبخت ، در روايت امام صادق - صلوات الله عليه - در مجمع البيان نعمان بن حرث فهرى ، و در جاهاى ديگر ( حارث بن نعمان فهرى )، و در تفسير غريب القرآن ابوعبيد هروى ، جابر بن نضر بن حارث ، است كه اميرالمؤ منين - عليه السلام - پدر او نضر بن حارث ، را كه از اسراى (بدر) بود به دستور رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گردن زد.
اين جريان و نزول آيه شريفه را در اين باره ، مرحوم امينى در الغدير (89)، از سى كتاب معتبر اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه انما وليكم الله
اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - عليه السلام - نازل شده است ؛ هنگامى كه در ركوع نماز، انگشتر خويش را به سائل داد. در مجمع البيان نقل نموده است كه : روزى عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته بود و به لفظ: (قال رسول الله صلى الله عليه و آله ) براى مردم حديث مى گفت . مردى كه رخسار خود را پوشانده بود، در آنجا حاضر شد. هر چه ابن عباس مى گفت : (قال رسول الله ) آن مرد نيز آن را مى گفت .
ابن عباس گفت : تو را به خدا تو كيستى ؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت : مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه هيچ ، و هر كه مرا نشناخته است من خودم را معرفى مى كنم ؛ من (من جندب بن جناده بدرى ، ابوذر غفارى ) هستم . و با اين دو چشمم ديدم - اگر دروغ گويم (كور) شوند - كه مى فرمود: (( على قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله )) .
بدانيد كه روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم ، سائلى در مسجد چيزى خواست ، اما چيزى به او ندادند. او دست به آسمان برداشت كه خدايا! گواه باش ، من در مسجد رسول تو اظهار حاجت كردم اما كسى چيزى به من نداد. على - عليه السلام - آن وقت در ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد، به سائل اشاره نمود، سائل آن انگشتر را از انگشت على گرفت . رسول خدا اين عمل را ديد و سر را به آسمان كرد و فرمود: خدايا! برادرم موسى از تو خواست و گفت : (( رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى ... واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى )) (90) در جوابش نازل فرمودى كه : (( سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما )) .(91)
خدايا!منم محمد، برگزيده و پيغمبر تو، سينه مرا فراخ گردان ، كارم را آسان كن و براى من وزير و يارى از اهلم معين نما. على برادرم را و با او مرا تقويت فرما.
به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرده بود كه جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد! بخوان ، گفت : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان (( انما وليكم الله و رسوله و الدين ... )) .
سپس طبرسى مى گويد: اين خبر را ثعلبى با اين سند، بعينه نقل كرده است . و ابوبكر رازى ، در كتاب احكام القرآن ، به نقل از مغربى و رمانى روايت كرده كه اين آيه در حق على نازل شد، آنگاه كه در ركوع ، انگشتر خويش را به سائل بخشيد. مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند. و در اين مضمون از امام صادق - عليه السلام - نيز نقل شده است .
نگارنده گويد: علامه امينى آن را در جلد دوم الغدير صفحه 52 - 53 از تفسير ثعلبى ، تفسير طبرى ، اسباب النزول واحدى ، تفسير فخر رازى ، تفسير خازن ، صواعق محرقه ابن حجر و مانند آن ، از كتب اهل سنت نقل كرده است .
و در المراجعات ، مرحوم شرف الدين در مراجعه چهلم به طور مفصل مطرح گرديده است . و من در تفسير احسن الحديث ، آيه شريفه فوق را به طور مشروح بررسى كرده و در اطلاق لفظ (الذين ) به مفرد، سخن گفته ام براى اطلاع بيشتر، به آنجا رجوع شود. ناگفته نماند كه : آيات نازله در شاءن اهل بيت - عليهم السلام - عموما و در شاءن على - عليه السلام - خصوصا فراوان است . آياتى كه نقل گرديد به عنوان نمونه بود.

استقلال روح در قرآن

به ضرورت دين مبين اسلام ، هر يك از ما انسانها در بدن خود، يك روح مستقل داريم كه هنگام مرگ ، از بدن ما خارج شده و در جهان باقى مى ماند. و چون روز قيامت فرا رسيد، بدنها از خاك مى رويند هر كسى به بدن خود باز مى گردد. و انسان همان انسان دنيايى مى شود. انكار روح مستقل ، موجب كفر است . صريحترين آيه شريفه در اين باره - قطع نظر از آيات نفخ روح - آيه 42 سوره مباركه زمر مى باشد كه مى فرمايد:
(( الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون )) (92)
يعنى : ( خداوند هنگام مرگ ، ارواح را تحويل مى گيرد و آنچه نمرده است آن را هنگام خواب تحويل مى گيرد (چون در خواب تحويل گرفت ) روحى را كه بر آن مرگ و تحويل گرفته شدن ، نوشته است ، نگه مى دارد. و روح ديگر را به بدن مى فرستد. در اين سخن ، آياتى هست براى آنهايى كه اهل تفكرند.
از اين آيه شريفه چند مطلب به دست مى آيد كه ذيلا بررسى مى كنيم :
1 - نسبت (موت ) به نفس و روح ، در جمله (لم تمت ) و (قضى عليها الموت ) به علت تحويل گرفته شدن است . وگرنه براى روح مرگى نيست . (والتى لم تمت ) يعنى روحى كه بدنش ‍ نمرده است و هنوز روح ، تحويل گرفته نشده است .
2 - (توفى ) به معناى تحويل گرفتن و اخذ كامل است . (الله يتوفى الانفس ) نشان مى دهد كه مرگ ، نيستى و نابودى نيست ، بلكه تحويل گرفته شدن است . جريان رفتن از دنيا در قرآن مجيد، نوعا با كلمه (توفى ؛ به معناى تحويل گرفته شدن آمده است ) بنابراين ، مرگ ، يك امر وجودى است .
3 - آيه شريفه ، صريح است در اينكه روح يك موجود مستقلى مى باشد و دو بار از بدن خارج مى شود؛ يكى به هنگام مرگ ، و ديگر، هر روز هنگام خواب تا رسيدن اجل موعود. به عبارت ديگر: دومى پيوسته ادامه دارد.
4 - از آيه شريفه معلوم مى شود كه در بدن انسان دو تا روح وجود دارد يكى روح عقل و روح انسانى و ديگرى ، روح زندگى و حيوانى . نهايت اينكه : هنگام مرگ ، هر دو روح از بدن خارج مى شوند اما هنگام خواب ، فقط روح انسانى خارج مى شود و روح زندگى در بدن باقى مى ماند. اين مطلب ، با روايتى كه صريح مى باشند، تكميل مى شود. در بحار الانوار (93) از امام كاظم - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: ( وقتى كه انسان به خواب مى رود، روح حيوانى در بدن اوست ، آنچه خارج مى شود (روح عقل ) است ):
(( ان المرء اذا فان روح الحيوان باقية فى البدن و الذى يخرج منه روح العقل )) .
عبد الغفار اسلمى ، راوى حديث و يا كسى كه در محضر امام - عليه السلام - حاضر بود، عرض كرد: خداى تعالى مى فرمايد: (( ان الله الانفس حين موتها اجل مسمى )) آيا اين طور نيست كه هر دو روح به طرف خدا مى رود؟ آنچه را بخواهد نگاه مى دارد و آنچه را بخواهد به بدن مى فرستد؟
امام - صلوات الله عليه - فرمود: (نه ، فقط ارواح عقول ، به طرف خدا مى روند و ارواح حيات باقى هستند. آنها فقط با مرگ خارج مى شوند):
(( فقال عليه السلام : انما يصير اليه ارواح العقول فاما ارواح الحياة فانها باقية فى البدن لا يخرج الا بالموت )) .
سپس فرمود: (اگر روح حيات خارج مى شد، بدن مى مرد و بى حركت مى ماند):
(( و لو كان روح الحياة خارجا لكان بدنا ملقى لا يتحرك )) .
و آنگاه اضافه فرمود: خداوند براى اين كار در قرآن مثالى زده و آن فرمان اصحاب كهف است كه مى فرمايد: (( و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال )) (94).
يعنى : (بدن آنها را به طرف راست و چپ ، مى گردانيم . آيا نمى بينى كه حركات بدن ، نشان مى دهد كه در آنها ارواح حيات ، بوده است ؟).
همچنين استقلال روح ، از دو آيه ذيل ، كاملا آشكار است كه منكران معاد مى گفتند: (آيا وقتى كه مرديم و پوسيديم و در زمين گم شديم باز در خلقت جديدى خواهيم بود؟! (( و قالوا اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد )) (95)
خداوند متعال در جواب آنان فرمود: (( قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون )) (96).
يعنى : ((اى رسول ما به آنها) بگو شماى واقعى ، روح شماست ملك الموت كه ماءمور روح شماست ، جان شما را تحويل مى گيرد و آنگاه به سوى پروردگار باز مى گرديد).
آيه شريفه ، هم استقلال روح را مى فهماند و هم اينكه حقيقت انسان ، روح اوست نه بدن او كه مى پوسد و خاك مى شود. ولى ( روح ) در تحويل و اختيار ملك الموت است .
در اين زمينه آيات و روايات ، بسيار زياد است . تمام آيات برزخ كه درباره منعم و معذب بودن انسانها در عالم برزخ است ، و تمام آيات (( نفخت فيه من روحى )) و (( نفخ فيه من روحه )) دليل بر استقلال و بقاى روح است . مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (97)، آيات و روايات و اقوال آن را در بابى به نام ( باب حقيقة الروح والنفس ) آورده است . در اينجا به عنوان تبريك سه حديث نقل مى شود:
(( عن اءبى جعفر عليه السلام قال : ان العباد اذا ناموا خرجت ارواحهم الى السماء فما راءت الروح فى السماء فهو الحق و ما راءت فى الهواء فهو الاضغاث )) (98).
يعنى : (بندگان چون بخوابند، ارواح آنها از بدن خارج شده و به سوى آسمان مى رود، روح ، آنچه را كه در آسمان ببيند آن حق است .
و آنچه را در هوا ببيند آن را خيالات آشفته مى باشد.).
2 - (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مثل المؤ من و بدنه كجوهرة فى صندوق ، اذا خرجت الجوهرة منه طرح الصندوق و لم تتعب به قال : ان الارواح لا تمازج الابدان ولا تداخله ، انما هو كالكلل للبدن محيطة به )) .(99)
يعنى : (امام صادق - عليه السلام - فرمود: حكايت مؤ من و بدنش ؛ مانند گوهرى در صندوقى مى باشد؛ چون گوهر خارج شود، صندوق انداخته مى شود و گوهر از خارج شدن خود (يا انداخته شدن صندوق ) ناراحت نمى شود. و فرمود: ارواح با بدنها مخلوط و متداخل نمى شوند بلكه ارواح براى بدنها مانند تاجى هستند و آنها را احاطه كرده اند).
3 - (( قال امير المؤ منين عليه السلام - : لا ينام الرجل و هو جنب و لا ينام الا على طهور فان لم يجد الماء فليتيم فان روح المؤ من ترفع الى الله تبارك و تعالى فيقلبها و يبارك عليها فان كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث مع امنائه من ملائكته فيردونها فى جسدها )) (100)
يعنى : (اميرالمؤ منين - عليه السلام - فرمود: انسان در حال جنابت نخوابد بلكه هميشه در حال طهارت بخوابد. و اگر آب پيدا نكرد، تيمم نمايد؛ چون روح مؤ من (در حال خواب ) به طرف خدا بالا مى رود. پس خداوند آن را قبول كرده و بركت مى دهد. اگر اجلش ‍ رسيده باشد آن را در خزانه هاى رحمت خويش ، قرار مى دهد و گرنه ، آن را با ملائكه اى كه امين مى باشند مى فرستند پس ملائكه آن را به جسدش باز مى گردانند).
اين سه حديث شريف ، در استقلال و ورود و خروج ، صريح ، روشن و غير قابل تاءويل مى باشند.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 6 / 1394


 

5- چالش ها وآسيب شناسي
 

فرهنگ جهاد و شهادت مثل همه فرهنگها داراي چالش ها وآفات و آسيب مي باشد: 
1-5 چالش ها،ناشي از مسائل اجتماعي هستند و به شرايطي اطلاق مي گردد كه قابليت تبديل شدن به فرصت و تهديد را دارد .به دو مورد از چالش هاي فرهنگ ايثار و شهادت اشاره مي شود: 
1-1-5 تغييرات نسلي، و افزايش جمعيت جوان يك چالش است .اگر نهادهاي تعليم و تربيت و رسانه ها به توانند فرهنك ايثار و شهادت را به شيوه صحيح به نسلهاي بعدي انتقال دهند و در وجود آنها نهادينه نمايند به فرصت تبديل مي شود.اگر فرايند تربيت ،اجتماعي شدن و فرهنگ پذيري صحيح صورت نگيرد،شكاف هاي نسلي تبديل به شكاف نسلي ،نه تنها تهديد بلكه آسيب مي گردد.حال چند سوال مطرح مي شود:آيا نهادهاي تعليم و تربيت فرهنك ايثار و شهادت را انتقال مي دهند؟ آيا عملكرد مسئولين متناسب فرهنگ ايثار وشهادت است؟ آيا تفكر ايثار و شهادت در قاموس فكري فعلي جامعه جايگاهي دارد؟.ظاهرا گذر زمان فرسايش گر است. 
2-1-5 جهاني شدن،پنج بر داشت از جهاني شدن وجود دارد:يكم؛جهاني شدن به معني بين المللي شدن 5 و صفتي براي توصيف روابط برون مرزي كشورها و توسعه مبادلات بين المللي و وابستگي متقابل، دوم؛آزادسازي 6 و فرايند برداشته شدن محدوديت ها و بوجود آوردن اقتصاد جهاني آزاد و بدون مرز و يكپارچگي اقتصادي بين المللي،سوم؛به معني جهان گستري 7 و ادغام فرهنگ هاي روي زمين در يك فرهنك انسان گرايي 8،چهارم؛به معني غربي شدن 9 و غربي كردن و يا نوگرايي 10 به شكل غربي، پنجم؛به معني قلمروزدايي 11 و تجديد شكل بندي جغرافيايي،به طوري كه فضاي اجتماعي برحسب سرزمين،فاصله هاي ارضي و مرزهاي سرزميني شناسايي نمي شود (38) ديدگاه دوم،سوم وچهارم آسيب است، اما اول و خصوصا پنجم چالش است.در صورتي كه فرهنگ ايثار و شهادت درست ساماندهي و الگومند گردد وبا شيوه هاي صحيح به نسلها منتقل يابد، به دليل اينكه بر اساس فطرت انسان و كمال جويانه است در مواجه با فرهنگ هاي ديگر پيروز ميدان خواهد بود.بنابراين جهاني شدن فرصت مي باشد.در غير اين صورت جهاني شدن تهديد است.

موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
برچسب‌ها: دفاع مقدس
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 6 / 1394


 

3- نقش
 

مهمترين نقش جهاد و شهادت حفظ و تقويت ارزشها ي الهي – انساني است.در نظام توحيدي ،حاكميت الهي ارزش است و جهاد در ميادين مختلف براي تحقق آن هنجار است.منشاء ارزشها نظام باورها و منشاء هنجارها نظام ارزشها مي باشد.ارزشها نگرش انسان ها را درباره خوبي، بدي، مطلوبيت وعدم مطلوبيت امور مادي و ماوراء مادي تعيين مي كند.قواعد و هنجارها ناظر براعمالي هستند كه براي دستيابي به آن ارزشها بكار مي روند. لكن كشته شدن در راه خدا ارزش – هنجار است.از حيث اينكه لقاء الله است، ارزش مي باشد و از حيث اينكه جهاد شيوه نيل به لقاي خداوند است، هنجار است.ارزشها سازه هاي جامعه هستند )منشاءالهي داشته باشند يا انساني(از ديدگاه جامعه شناختي نظام ارزشي جامعه اساس كنش و كاركرد جامعه را تشكيل مي دهد.بدون آن جامعه را هرج مرج مي گيرد.نظام ارزشي جامعه الگوهايي را بوجود مي آورند كه يكپارچگي اجتماعي را حفظ مي كند.نظام ارزشي جامعه پاره ارزشها و ارزش هاي خاص را سامان مي دهد(28) بنابراين جهاد وشهادت به عنوان ارزش -هنجارمنشاء همبستگي اجتماعي و شكل گيري تصور جمعي و تشكيل سرمايه اجتماعي است.جهاد حافظ ارزشهاي مشترك و آنها عامل بقا و حيات جامعه هستند.جهاد خودباوري و هويت ديني و جمعي را شكل مي دهد.نمادهاي جهاد(شخصيت ها،مراسم،مساجد وساير نمادها) عامل همبستگي اجتماعي هستند.

موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
برچسب‌ها: دفاع مقدس
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 6 / 1394

مباني،آثار و آسيب هاي فرهنگ جهاد و شهادت از ديدگاه امام

چكيده
 

پيش فرض مقاله پيشرو اين است كه حضرت امام از جهت تئوري و عمل از پيشتازان فرهنگ جهاد و شهادت مي باشد.اين مقاله در پي بررسي مباني جهان شناسي،انسان شناسي،فقهي جهاد وشهادت در انديشه امام از يك سو،تاثير آن در همبستگي و نشاط اجتماعي از سوي ديگر و غايت آن از سوي سوم مي باشد. و به.جهان شناسي فرهنگ جهاد، توحيدي» ازاوئي و سوي اوئي« است. مجاهد در سفرچهارم از مراحل سلوك الي الله است، با انجام تكليف اجتماعي و تاريخي راه بازگشت بشر به سوي خدا را باز مي كند. فرهنگ جهاد ،از نظر هستي شناختي صعود الي الله ،سير راه از ملك به ملكوت از نظر طبيعت به مقام قرب و نيل به »عند ربهم يرزقون « است ،از انسان شناختي بازگشت به فطرت اصيل واز نظر فقهي انجام تكليف الهي است. فطرت اصيل انسان، حق خواه و حقيقت جو است.انسان راه وصول به خير مطلق را از طريق فطرت مي پيمايد . امام خطابات شرعي را به خطابات قانوني و خطابات شخصي تقسيم مي كند .تنجز و فعليت يافتن دومي مشروط به شرايطي مثل علم،قدرت است.حديث رفع قلم شامل اين نوع خطاب است ،اما خطابات قانوني به هيچ شرطي مشروط نيست .همه مكلف به انجام آن هستند و اگر نتوانستند معذورند نه بدون تكليف .جهاد در راه خدا از تكاليف نوع دوم است.بنابراين اگر جهاد واجب باشد و كساني قادر به انجام آن باشند و حضور پيدا نكنند،مقصر خواهند بود.مبارزه با ظلم و طاغوت و فساد اجتماعي،سياسي،اقتصادي و ...داخلي ومبارزه با تهاجم بيگانگان،مجاهده براي تاسيس حاكميت الله و اجراي احكام الهي،تكليف شرعي هستند نه ايثار اخلاقي.

موضوعات مرتبط: دفاع مقدس
برچسب‌ها: دفاع مقدس
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 6 / 1394

توشه ای برای فردا 



شب می خوابی و صبح آسوده برمی خیزی.

چند قدمی پی کسب و کاری و بعد خورد و خوراک و استراحتی، و بعد باز هم کار و تلاش برای موازنه دخل و خرج، و شب خسته و خواب آلود باز سر بر بالش می گذاری. 

اما یک لحظه صبر کن. یک لحظه تأمل کن.

سر از این چرخه مدام در حرکت بیرون آر، فردایی هم هست؛ 

فردایی که پای میزان عمل خواهی ایستاد. آیا تو در این چرخه مدام هر روزه زندگی ات، به این فردا هم اندیشیده ای؟ شده است که کارهایت را به نام خدا و با نیت خرسندی او به توشه ای برای فردا بدل کنی؟

شده است که لابه لای همه کارهایت، به کوله بار خالی ات هم نگاهی بیندازی و برایش فکری بکنی، و از هر کاری که می کنی، تنها با نیتی الهی، گوهری سنگین برای میزان عمل فراهم آوری؟

برای فردایی که روز حسرت است؛ 

روز ای کاش گفتن، و روزی که در آن هیچ چیز جز عمل نیک و نیت پاک امروزت، تو را نجات نمی دهد.


فردای پرحسرت 




لحظه ها آن قدر تند می گذرند که حسشان نمی کنیم. همه چیز آن قدر یک نواخت، روزمره و گاه کسل کننده است که یادمان می رود کجاییم و چه می کنیم. 

خوابمان می گیرد، از یاد می بریم. آن وقت حساب لحظه ها، کارها، اندیشه ها و همه چیز از دستمان می رود. یادمان می رود که آمده ایم تا برویم.

یادمان می رود که فردایی هست که باید در آن، حساب تک تک این لحظه ها را و این داشته های امروزمان را برسند و ما پاسخ بگوییم.

چرا آن لحظه ها را هدر دادی؟ با آنچه به تو دادیم چه کردی؟ 
و آن روز، روز حسرت است. 


وقتی پاداش لحظه های خوبی را که به عملی نیک یا به ذکری گذرانده ای، ببینی، آه می کشی که چه اندک لحظه هایی را چنین گذرانده ای و چه بسیار را هدر داده ای.

کاش یک لحظه دیگر، کاش یک کار نیک دیگر، یک ذکر دیگر، کاش...!
بیا راهی پیدا کنیم که فردا کمتر حسرت بخوریم.

گواهان روز حساب 



امروز دست تو کار می کند، پایت گام برمی دارد و زبانت می گوید. دست کاری می کند که تو بخواهی، پا قدم در جایی می گذارد که تو امر کنی و زبان چیزی می گوید که تو اراده کنی.

اما فردا در روز سخت حساب، زبان خاموش می ماند و دست می گوید. پا می گوید و همه اعضا می گویند. هر آنچه را خودشان بخواهند. از آنچه تو با آنها کرده ای و نه آنچه تو امر کنی و تو بخواهی. 

گویی اینها شاهدانی هستند بر همه لحظه های تو که همراه تواند. گواهانی برای روز حساب، که روزی بر همه آنچه دیده اند شهادت می دهند. پس بهوش که این گواهان را از یاد نبری.

با دست هر چه می کنی، با پا به هر جا قدم می گذاری، با چشم هر چه می بینی، با گوش هر چه می شنوی و همیشه در همه لحظه ها، به یاد داشته باش که اعضاء خویشتن را به عمل خوب یا بدت گواه و شاهد گرفته ای.

از معرفت دور مانده ایم.



قضاوت انسان درباره خودش کار سختی نیست. هر آدمی خودش را خوب می شناسد. هر کس به دور از توجیهات و بهانه ها و اما و اگرهایی که می آورد، خوب می داند که چه کرده و در نامه عملش چه نوشته است. 

بیشترِ ما وقتی به راستی و روشنی به قضاوت بنشینیم، به این نتیجه خواهیم رسید که نه خودمان را، نه خدایمان را و نه هدفمان را آن گونه که باید و شاید نمی شناسیم و در نمی یابیم. حیرانیم و درمانده و فرومانده در کار خویش.

به راستی اگر ما خودمان را چنان که هستیم می شناختیم و اگر به خودمان آن گونه که باید معرفت داشتیم، باز هم چنین عمل می کردیم که اینک سرگرم آنیم؟ 

و اگر خدایمان را چنان که اوست می شناختیم، باز هم چنین عبادتش می کردیم و چنین در غفلت از او بودیم؟

واقعیت آن است که بیشتر ما غافل مانده ایم و دستمان از آسمان معرفت کوتاه است. آیا هیچ اندیشیده ایم که وقتی «معرفت»، کلید طلایی پیروزی است، چرا ما از آن بی بهره ایم؟

عمل بی معرفت هیچ است.



می گویند باید بدانید و بشناسید تا عمل کنید.

می گویند تعلیم، مقدمه تزکیه است، اما شاید قدری تزکیه لازم باشد برای رفتن به سوی تعلیم.

شاید لازم باشد قدری سر از بالش راحت طلبی بلند کنی، از عادت ها و هوس ها و غفلت ها دست بداری و برای یافتن علم و دانایی قدمی برداری.

گویی علم با تزکیه و آموختن با عمل کردن، آن قدر همراه و عجین اند که بی هر کدامشان دیگری بی معنا می شود. 

تا نخواهی و نکوشی، علمی به دست نمی آید و تا علمی به دست نیاید، انگیزه ای برای یافتن، تو را به جلو نمی راند.

آموختن به سعی و کوشش است و سعی و کوششِ دانسته و عالمانه ارزشمند و پربهاست. 

معرفت تو را به عمل وا می دارد و عمل همراه معرفت ارزش می یابد. شاید این گزاره بتواند محکی باشد برای سنجش میزان درستیِ راهی که می رویم.

قدمی فراتر از حس





عادت کرده ایم که همه چیز را حس کنیم و با حس بشناسیم. تقریبا همه آنچه در ذهن ماست، درکی است از آنچه حس کرده ایم. 

اطرافمان را حس می کنیم، در ذهنمان درکی از آنها پدید می آید، آنها را می شناسیم و باور می کنیم. به درک حسی خو کرده ایم؛ 

ولی ما از محسوسات فراتریم و باید چیزهایی را بشناسیم و باور کنیم که به حس نمی آید. ما می توانیم با چشم عقل ببینیم، با اندیشه مان درک کنیم و با تفکرمان دریابیم. 

غرق شدن در حس و عادت کردن به آن، راه را بر اندیشه مان می بندد. اکتفا به درک حسی، از رسیدن به معرفتی که رمز برتری ماست، بازمان می دارد.

باید قدمی از حس فراتر گذاشت. باید با پای اندیشه گام برداشت. تفکر درباره آنچه به حس در نمی آید، اما وجود دارد و در اندیشه ما قابل درک است، راهِ رسیدنِ ما به معرفت است؛ 

معرفتی که ما را به کمال مطلوب می رساند.
 

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 6 / 1394





پیـــام های آسمــانی 

جزء نهم

(برگرفته از تفسیر نور)



1.ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكاَنَ السَّيِّئَةِ الحْسَنَةَ حَتَى عَفَواْ وَّ قَالُواْ قَدْ مَسَّ 
ءَابَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ


آن گاه جاى بلا و محنت را به خوشى و خوبى سپرديم، 
تا شمارشان افزون شد و گفتند: آن پدران ما بودند با سختى 
و بهروزى. ناگهان آنان را بى ‏خبر فرو گرفتيم.


قهر الهى، خبر نمى ‏كند و ناگهان مى ‏رسد.

«بَغْتَةً»

( أعراف،95)


2.وَ مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ ءَامَنَّا بِايَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا 
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبرْا وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ

خشم بر ما نمى ‏گيرى، جز آنكه چون نشانه ‏هاى پروردگارمان
بر ما آشكار شد به آنها ايمان آورديم. اى پروردگار ما،
بر ما شكيبايى ببار و ما را مسلمان بميران.


بهترين شيوه در برابر تهديد طاغوت‏ها، دعا و توكّل 
بر خدا و حفظ ايمان و پايدارى است. 

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ»

(أعراف،126)


3.فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِين

سرانجام از آنان انتقام گرفته و در دريا غرقشان ساختيم، 
زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آنها غافل بودند.



سرنوشت ما و ريشه ‏ى ناگوارى ‏ها و بلاها،
در دست خودماست. 


«فَأَغْرَقْناهُمْ» ... 

«بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا»

( أعراف،136)


4. قَالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلَاهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلىَ الْعَلَمِينَ

گفت: آيا جز اللَّه، برايتان خدايى بجويم،
و حال آنكه اوست كه شما را بر جهانيان برترى بخشيد؟



عبادت بايد بر اساس تعقّل و تشكّر باشد.

«أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ»


خدا يافتنى است، نه بافتنى، 
«أَبْغِيكُمْ» 

و پرستش غير خدا، با عقل و روحيّه ‏ى 
سپاسگزارى ناسازگار است.

(أعراف،140)

5. وَ الَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيِّاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِن بَعْدِهَا 
وَ ءَامَنُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

آنان كه مرتكب كارهاى بد شدند، آن گاه توبه كردند و ايمان آوردند، 
بدانند كه پروردگار تو پس از توبه، آمرزنده و مهربان است.


راه توبه هميشه باز است، گرچه پس از مدّت‏ها باشد. 

«ثُمَّ تابُوا» 

( 
«ثُمَّ» براى گذشت زمان طولانى است) 

(أعراف،153)

6. فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئينَ

و چون از ترك چيزى كه از آن منعشان كرده بودند سرپيچى
كردند،گفتيم: بوزينگانى مطرود شويد.


نهى از منكر، اگر سبب هدايت ديگران نشود،
سبب نجات خود ناهيان مى‏ شود.

«أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ»

( أعراف،166)


7. وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا 
فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ

خبر آن مرد را بر ايشان بخوان كه آيات خويش را به او عطا 
كرده بوديم و او از آن علم عارى گشت و شيطان در پى‏ اش 
افتاد و در زمره گمراهان درآمد.


انسان هر چه بالا رود، نبايد مغرور شود، چون احتمال 
سقوط وجود دارد، عاقبتِ كار مهم است. 
جايگاه هر كس بالاتر،خطرش بيشتر. 

«فَانْسَلَخَ مِنْها»

( أعراف، 175)


8. أَ يُشْرِكُونَ مَا لَا يَخلُقُ شَيْئًا وَ هُمْ يُخلَقُونَ

آيا شريك خدا مى ‏سازند چيزهايى را كه نمى‏ توانند 
هيچ چيز بيافرينند و خود مخلوق هستند؟



انسان‏ها در تنگناها متعهّد مى ‏شوند، 

«لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ»، 


امّا در حال گشايش، بى ‏وفايند.

«جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ»

( أعراف،191)

9.إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى‏ مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائكَةِ مُرْدِفِين

(به ياد آوريد) زمانى كه (در جنگ بدر) از پروردگارتان فريادرسى 
مى ‏طلبيديد،پس او دعا و خواسته‏ ى شما را اجابت كرد (و فرمود:) 
من يارى ‏دهنده شما با فرستادن هزار فرشته‏ ى پياپى هستم.


خداوند، بدون دعا هم مى ‏تواند عطا كند، 
ولى دعا، يك راه تربيت الهى است. 

«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ»

( أنفال، 9)

10. يَأَيُّها الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ
وَ تَخُونُواْ أَمَانَاتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد، مى‏ دانيد كه نبايد به خدا و 
پيامبر خيانت كنيد و در امانت خيانت ورزيد.



امانت مردم به منزله‏ ى امانت خود ما و 
خيانت به آن خيانت به خودمان است. 


«لا تَخُونُوا»

(أنفال، 27)


موضوعات مرتبط: پیام های وحی آسمانی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 6 / 1394

 

دیدن فیض خدا با فراموشی نفس

ایمان بهترین سرمایه و باعث نجات است، قرآن کریم برای ایمان فضائل و برای مؤمن درجاتی بیان کرده و رستگاری را برای مؤمنان دانسته است «قد افلح المومنون»[1]

ما می گوییم مؤمن کسی است که به خدا، رسول، غیب و اصول دین ایمان بیاورد و به فروع عمل کند در حالی که این پاسخ غیر عالمانه و بیان لوازم ایمان است.

برای این که ایمان را تعریف کنیم باید ببینیم مؤمن کیست و برای شناخت مؤمن باید ببینیم خدا چه کسی را مؤمن معرفی کرده است؟ خداوند در سوره حشر می فرماید من مؤمن هستم «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِن».[2]

حال باید دید آیا مؤمن مشترک لفظی است که در مورد خدا یک معنا و در مورد انسان یک معنای دیگری دارد یا این که یک حقیقت و یک معنا دارد لکن لوازمش فرق می کند.

خودمان اگر بخواهیم در امان باشیم و به خودمان امنیت ببخشیم باید وارد پناهگاه شویم همان پناهگاهی که فرمود «کلمة لا اله الا الله حصنی»[3] لکن لازمه آن این است که به اصول دین، ایمان داشته باشیم و فروع دین را عمل کنیم؛ در این صورت است که وصف مؤمن را که خدا دارد ما هم پیدا می کنیم.

خدا نسبت به دیگران ایمنی بخش است ما نسبت به خودمان ایمنی بخش هستیم. کسی که امنیت می بخشد مؤمن است و این مؤمن، هیمنه دارد. از این رو کلمه مهیمن در کنار مؤمن آمده یعنی کسی که امان بخش است؛ هیمنه دارد. چون آنقدر قدرت دارد که در مقابل عذاب الیم ایستادگی کرده و خودش را با مبارزه با نفسش نجات داده است.

در دعای امام کاظم علیه السلام آمده است «ان الراحل الیک قریب المسافه؛ خدایا کسی که بخواهد سمت تو بیاید راهش خیلی کم است».[4] بین ما و فیض خدا یک پرده است. مرحوم صدوق در کتاب توحید از حضرت ابراهیم نقل می کند «لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه»[5] پس خود این خلق یک پرده رقیق است نه این که بین خلق و خدا یک پرده باشد بلکه خود خلق پرده و فاصله است.

آدم وقتی خود را نبیند فیض خدا را می بیند و این همان ایمان است. لکن لازمه آن این است که به اصول ایمان بیاورد و فروع را عمل کند. این مؤمن متخلق به اخلاق الاهی می شود و هم خودش را و هم جامعه را نجات می دهد.

 

پی نوشت ها:

 

[1] مومنون، 1.

[2] حشر، 23.

[3] بحار الأنوار، ج 49، ص 127

[4] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 583.

[5] التوحید للصدوق، ص 179.

ایمان بهترین سرمایه و باعث نجات است، قرآن کریم برای ایمان فضائل و برای مؤمن درجاتی بیان کرده و رستگاری را برای مؤمنان دانسته است «قد افلح المومنون»[1]

ما می گوییم مؤمن کسی است که به خدا، رسول، غیب و اصول دین ایمان بیاورد و به فروع عمل کند در حالی که این پاسخ غیر عالمانه و بیان لوازم ایمان است.

برای این که ایمان را تعریف کنیم باید ببینیم مؤمن کیست و برای شناخت مؤمن باید ببینیم خدا چه کسی را مؤمن معرفی کرده است؟ خداوند در سوره حشر می فرماید من مؤمن هستم «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِن».[2]

حال باید دید آیا مؤمن مشترک لفظی است که در مورد خدا یک معنا و در مورد انسان یک معنای دیگری دارد یا این که یک حقیقت و یک معنا دارد لکن لوازمش فرق می کند.

خودمان اگر بخواهیم در امان باشیم و به خودمان امنیت ببخشیم باید وارد پناهگاه شویم همان پناهگاهی که فرمود «کلمة لا اله الا الله حصنی»[3] لکن لازمه آن این است که به اصول دین، ایمان داشته باشیم و فروع دین را عمل کنیم؛ در این صورت است که وصف مؤمن را که خدا دارد ما هم پیدا می کنیم.

خدا نسبت به دیگران ایمنی بخش است ما نسبت به خودمان ایمنی بخش هستیم. کسی که امنیت می بخشد مؤمن است و این مؤمن، هیمنه دارد. از این رو کلمه مهیمن در کنار مؤمن آمده یعنی کسی که امان بخش است؛ هیمنه دارد. چون آنقدر قدرت دارد که در مقابل عذاب الیم ایستادگی کرده و خودش را با مبارزه با نفسش نجات داده است.

در دعای امام کاظم علیه السلام آمده است «ان الراحل الیک قریب المسافه؛ خدایا کسی که بخواهد سمت تو بیاید راهش خیلی کم است».[4] بین ما و فیض خدا یک پرده است. مرحوم صدوق در کتاب توحید از حضرت ابراهیم نقل می کند «لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه»[5] پس خود این خلق یک پرده رقیق است نه این که بین خلق و خدا یک پرده باشد بلکه خود خلق پرده و فاصله است.

آدم وقتی خود را نبیند فیض خدا را می بیند و این همان ایمان است. لکن لازمه آن این است که به اصول ایمان بیاورد و فروع را عمل کند. این مؤمن متخلق به اخلاق الاهی می شود و هم خودش را و هم جامعه را نجات می دهد.

 

پی نوشت ها:

 

[1] مومنون، 1.

[2] حشر، 23.

[3] بحار الأنوار، ج 49، ص 127

[4] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 583.

[5] التوحید للصدوق، ص 179.

 

شیعه نقطه ضعف ندارد

مذهب سلفیان دارای تناقضات بسیار است. ما نیز می توانیم یک سلفی باشیم اما در معنای واقعی خود یعنی سلف صالح نه شخصی مثل مروان بن حکم.

همان طور که در جنگ صفین که میان امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه در گرفت، تعداد زیادی از سپاه دو طرف کشته شدند، حال آن که اگر سلف ملاک باشند، کدام طرف جنگ بر حق بوده و کدام طرف باطل؟ از سوی دیگر، اگر یک طرف را حق بدانیم، طرف دیگر این جنگ باطل است. پس عملکرد سلف، مصون از گناه نیست و این دلیل آنان پذیرفتنی نیست.

هرگاه از نقاط ضعف و تناقضات عقاید سلفیان، سخنی مطرح می شود، برای فرار از پاسخ دادن و همچنین نپذیرفتن آن، سخنی از عمر بن عبدالعزیز که خود فردی خطاکار است؛ نقل می کنند که می گوید: «خداوند شمشیرهای ما را از خون آنان پاک کرده پس زبان ما نیز به ذکر آنان آلوده نشود».

ببینید کسانی که امروز به عنوان رهبران فکری سلفیان، مطرح هستند؛ چند نفر از آنان به دست پیامبر حد خورده اند؟ اگر بناست سلفی باشیم، باید سلفی صالح باشیم و سلف، همان ائمه اثنی عشر هستند.

با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: «هرکسی در خانه خود بنشیند و به او حمله کنند، او از بین خواهد رفت» ما نباید در موضع دفاع باشیم تا بر ما اشکال کنند و ما جواب دهیم. ما باید در موضع هجوم باشیم. باید تاریخ را ورق بزنیم و با عقاید آنان آشنا شویم و مؤدبانه و محققانه تاریخ را برای آنان روشن کنیم. وظیفه ما دفاع نیست؛ زیرا ما نقطه ضعفی نداریم که نیاز به دفاع باشد.

وظیفه ما، معرفی عقاید فاسدسلفی ها و خلفای اموی، از طریق رسانه هاست. آنان می خواهند افرادی همچون متوکل را به عنوان سلفی معرفی کنند.

متوکل شخصی است که برای اهل حدیث بسیار ارزشمند بوده و او را سلف می دانند. درحالی که متوکل کسی است که قبر حسین بن علی علیه السلام را شکافت و در آن شیار ایجاد کرد تا در آن زراعت کنند و کسی است که عقل گرایان را از بین برد و اهل حدیث را مطرح کرد؛ آیا این شخص می تواند سلف صالح باشد؟

تنها ائمه اطهار علیهم السلام سلف صالح هستند

در اطراف شهر مشهد جوانانی هستند که تبلیغ سلفی گری می کنند. جوانان شما نیز باید با مطالعه تاریخ، زندگی، عقاید و ضعف های آنان، به آنان هجوم علمی، ادبی و اخلاقی انجام دهند.

با توجه به نزدیک شدن به دهه کرامت، می دانید که لقب عالم آل محمد را تنها امام رضا علیه السلام دارا است. به دلیل مناظرات علمی بسیار و پاسخ گویی به سؤالات ادیان مختلف، این لقب را تنها به ایشان نسبت داده اند. تمام ائمه معصوم علیهم السلام عالم هستند اما این لقب تنها برای ایشان استفاده می شود

 

پنج دلیل برای زیارت اهل قبور

حجر یکی از شخصیت های بزرگ اسلامی و از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام است. علامه سیدمحسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» می نویسد: حجر از نیکان صحابه بود. همچنین فرماندهی شجاع، بلند همت، عابد، زاهد مستجاب الدعوة، عارف به خدا، مطیع محض فرمان پروردگار، حق گو، صریح ظلم ستیز، صبور، بی هراس از شهادت، ایثارگر و از یاران امیرالمومنین به شمار می رفت.

حجر، فردی متدین و مؤمن بود و از دل باختگان به اهل بیت و پیامبر بود. شبی که حضرت امیر علیه السلام ضربت خوردند؛ او در مسجد بود. قبل از اینکه حضرت امیر به مسجد بیاید، حجر از ترور حضرت با خبر شد. سریع خودش را به خانه رساند که آقا به مسجد نیاید. ولی آقا از راهی آمد که او را ندید و این اتفاق افتاد.

حجر از فرماندهان جنگ جمل و صفین بود. حضرت علی علیه السلام او را خیلی دوست داشت. در بیستم ماه رمضان، حجر به دیدن حضرت امیر رفت و دید که حضرت از هوش می رود و دوباره به هوش می آید و برای حضرت شعر می خواند: من تأسفم می خورم که چنین مولای با تقوایی را از دست داده ام. غصه بر خودم می خورم که از محضر شما محروم شده ام.

امام به هوش آمد و پرسید که این چه کسی است که شعر می خواند؟ گفتند: او حجر است. آقا او را صدا زد و فرمود: اگر روزی به تو بگویند که از علی تبری بجویی، آیا حاضری از من دست برداری؟ او گفت: اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه کنند و بسوزانند؛ من دست از محبت شما برنمی دارم. امام فرمود: می دانستم! امام شهید شد و بعدها در زمان معاویه، ابن زیاد، حجر و فرزندش و تعدادی از یارانش را دستگیر کردند و به «مَرجُ العذراء» درنزدیکی شام بردند. او نگاهی به این منطقه کرد و گفت که مردم این منطقه به دست من مسلمان شدند و من اولین تکبیر را در اینجا گفتم.

در زمان خلیفه دوم حجر، سفیر اسلام بود. سپاهیان معاویه گفتند که از علی برائت بجوی وگرنه تو را می کشیم. او قبول نکرد و گفت من دو تا خواهش دارم: اجازه بدهید که دو رکعت نماز بخوانم. او نماز را سریع خواند و گفت که من نمازم را خیلی تند خواندم که نگویید حجر از مرگ ترسیده است! دیگر اینکه اول پسرم همام را بُکشید و بعد مرا بکشید. می ترسم وقتی شمشیر به گردن من گذاشته شود؛ عواطف پسرم تحریک بشود و دست از دفاع از علی علیه السلام بردارد. حجر، یاران و پسرش را به شهادت رساندند و در منطقه کنونی یعنی مرج عذرا دفن کردند.

معاویه بعد از شهادت حجر، سفری به حجاز داشت و با عایشه ملاقاتی کرد. عایشه به معاویه درباره شهادت دو نفر اعتراض کرد: محمد بن ابی بکر برادر عایشه که در مصر به شهادت رسید و حجر. عایشه به معاویه گفت: از پیامبر شنیدم در مرج عذرا (در دمشق) افرادی کشته می شوند که خشم خدا تا ابد بر قاتل آنهاست. حتی در روایات آمده است که امام حسین علیه السلام به معاویه اعتراض کرد که آیا تو حجر را نکشتی؟!

واقعا جای تعجب است! الان مناطقی وجود دارد که هنوز در آن بت می پرستند و کسی به آنها کاری ندارد ولی عده ای به تحریک غرب می آیند و قبر اولیاء خدا را خراب می کنند. علت این کار تحجر و عصبانیت است. علت اصلی آن مخالفت با خداست. احترام به قبور لازم است.

پنج دلیل برای زیارت اهل قبور

حجت الاسلام نجم الدین طبسی کتابی در نقد وهابیت نوشته است. ایشان در این کتاب پنج دسته دلیل برای زیارت قبور آورده است: دسته اول آیات قرآن است، سوره نساء آیه 64 می فرماید: ای پیامبر اگر مسلمانان برای استغفار پیش تو بیایند خدا توبه آنها را قبول می کند. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَاءُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا»[1] رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حیات من با ممات من یکی است و اگر بعد از مرگم هم طلب مغفرت بکنید خدا قبول می کند. در سوره کهف داریم که وقتی محل حضور اصحاب کهف را پیدا کردند آنرا مسجد قرار بدهید.«إِذ یتَنازَعُونَ بَینَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِمْ مَسْجِدا»[2] بعضی ها از قرآن، خدا و پیامبر جلو می افتند.

در اینترنت یک بحثی فرضی با عبدالوهاب بنیانگذار فرقه وهابیت و خدا، طراحی شده است. از زبان عبدالوهاب نوشته اند: خدایا تو به فرشته ها گفتی که به انسان سجده کنند و این شرک است. «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبی وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»[3] خدایا در قرآن فرموده ای که محل ابراهیم را محل عبادت قرار دهید؛ این شرک است. «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّی»[4] آنها واقعا از خدا جلو افتاده اند. وهابی ها می گویند که افکار ما با محوریت قرآن است ولی آنها قرآن را با سلیقه خودشان تفسیر می کنند.

روزی ابن عباس، مفسر بزرگ قرآن، به معاویه اعتراض کرد و گفت: چرا تفسیر قرآن را ممنوع کرده ای؟ معاویه گفت که تفسیر قرآن تو را که به روش علی علیه السلام تفسیر می کنی، ممنوع کرده ام. ولی اگر از افراد خودمان قرآن را تفسیر کنند اشکالی ندارد.

دسته دوم احادیث متعلق به اهل سنت است. در منابع اهل سنت آمده است که پیامبر فرمود: هر کس قبر مرا زیارت کند شفاعت من بر او واجب می شود. همچنین دسته سوم سیره صحابه و تابعین است. در کتاب اهل سنت داریم که خلیفه دوم هرگاه به مدینه وارد می شد به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله سلام می داد. عبدالله بن عمر نیز کنار قبر پیامبر می ایستاد و سلام می داد. حتی داریم که اصحاب به زیارت قبر بلال می رفتند و در آیات قرآن داریم که می فرماید: شهدا زنده اند و باید آنها را تکریم کرد. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُون»[5] بنابراین توهین به قبر مسلمان هم اشکال دارد.

توهین به قبور مخالف باورهای اهل تسنن است

اهل تسنن قبر بزرگان خود نظیر شافعی و ابوحنیفه را زیارت می کنند. توهین کردن به قبور، با فرهنگ و باورهای آنها سازش ندارد. متأسفانه الان جنایات را به اسم اسلام و با فتواهایی که در تونس داده می شود انجام می دهند. اینها زیر سر یهودیان و اسرائیلی هاست که مسلمانان را به جان هم انداخته اند و مسلمانان را قتل عام می کنند.

دسته چهارم فتاوی اهل سنت برای توصیه زیارت اهل قبور است و دسته پنجم کتاب های متعددی است که در نقد عدم جواز زیارت قبور مؤمنین نوشته شده است.

 

پی نوشت ها:

 

[1] نساء، 64.

[2] کهف، 21.

[3] بقره، 34.

[4] بقره، 125.

[5] آل عمران، 169.

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 6 / 1394

حب على عليه ‏السلام در قرآن

 

استاد مرتضى مطهرى

قرآن سخن پيامبران گذشته را كه نقل مى‏كند مى‏گويد همگان گفتند:«ما از مردم مزدى نمى‏خواهيم، تنها اجر ما بر خداست‏».اما به پيغمبر خاتم خطاب مى‏كند:

قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (1) .

بگو از شما مزدى را درخواست نمى‏كنم مگر دوستى خويشاوندان نزديكم.

اينجا جاى سؤال است كه چرا ساير پيامبران هيچ اجرى را مطالبه نكردند و نبى اكرم براى رسالتش مطالبه مزد كرد،دوستى خويشاوندان نزديكش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به اين سؤال جواب مى‏دهد:

قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را كه درخواست كردم چيزى است كه سودش عايد خود شماست.مزد من جز بر خدا نيست.

يعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عايد شما مى‏گردد نه عايد من.اين دوستى كمندى است‏براى تكامل و اصلاح خودتان.اين اسمش مزد است و الا در حقيقت‏خير ديگرى است كه به شما پيشنهاد مى‏كنم،از اين نظر كه اهل البيت و خويشان پيغمبر مردمى هستند كه گرد آلودگى نروند و دامنى پاك و پاكيزه دارند(حجور طابت و طهرت)،محبت و شيفتگى آنان جز اطاعت از حق و پيروى از فضايل نتيجه‏اى نبخشد و دوستى آنان است كه همچون اكسير،قلب ماهيت مى‏كند و كامل ساز است.

مراد از«قربى‏»هر كه باشد مسلما از برجسته‏ترين مصاديق آن على عليه السلام است.فخر رازى مى‏گويد:

«زمخشرى در كشاف روايت كرده:«چون اين آيه نازل گشت،گفتند:يا رسول الله!خويشاوندانى كه بر ما محبتشان واجب است كيانند؟فرمود:على و فاطمه و پسران آنان‏».

از اين روايت ثابت مى‏گردد كه اين چهار نفر«قرباى‏»پيغمبرند و بايست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند،و بر اين مطلب از چند جهت مى‏توان استدلال كرد:

1.آيه الا المودة فى القربى .

2.بدون شك پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود:«فاطمه پاره تن من است.بيازارد مرا هر چه او را بيازارد»و نيز على و حسنين را دوست مى‏داشت،همچنانكه روايات بسيار و متواتر در اين باب رسيده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3)

پى‏نوشتها

1- شورى/23.

2- سبا/47.

3- محبت پيغمبر نسبت‏به آنان جنبه شخصى ندارد،يعنى تنها بدين جهت نيست كه مثلا فرزند يا فرزندزاده او هستند،و اگر كسى ديگر هم به جاى آنها مى‏بود پيغمبر آنها را دوست مى‏داشت.پيغمبر از آن جهت آنها را دوست مى‏داشت كه آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پيغمبر اكرم فرزندان ديگرى هم دوست مى‏داشت كه آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پيغمبر اكرم فرزندان ديگرى هم داشت كه نه او با آنها به اين شكل محبت داشت و نه امت چنين وظيفه‏اى داشتند.

4- اعراف/158.

5- احزاب/21.

6- التفسير الكبير فخر رازى،ج‏27/ص‏166،چاپ مصر.

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 278

 

برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 6 / 1394

دانش و فرهنگ امام

ترجمه: سيد هادى خسروشاهى

 

على بن ابيطالب در عقل و انديشه، يگانه و بى همتاست و بهمين جهت او محور فكرى اسلام و جامع و سرچشمه علوم عربى است.

على بن ابيطالب، بسرپرستى پسر عمويش، پيامبر، پرورش يافت و سپس شاگرد وى شد و اخلاق و روش او را درباره زندگى و خلق، فرا گرفت و به ارث برد و اين ميراث در قلب و عقل او، بطور يكسان نفوذ يافت. در بررسى قرآن با بينش و نظر حكيمانه‏اى - كه مغز اشياء را جستجو مى كند تا حقائق آنها را بدست آورد - دقت نمود و در زمان طولانى خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، فرصت‏يافت كه به اين بررسى عميق و كامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را بخوبى بداند و درك كند و زبان و قلب او، بوسيله آن استوار گردد و با آن به هم آميزد.

علم او نسبت‏به حديث چيزى نيست كه بر آن غبار شك بنشيند. و هيچ جاى تعجب هم نيست، زيرا كه امام، بيشتر از هر صحابى و مجاهد ديگرى با پيامبر در تماس بود و از او علاوه بر چيزهائى كه همه شنيدند، مطالبى شنيد كه ديگران نشنيدند و مى‏گويند على هيچ حديثى را روايت و نقل نكرد، مگر آنكه خود از پيامبر شنيده بود و او اطمينان داشت كه از احاديث پيامبر، كلمه‏اى هم از قلب و گوش او فوت نشده است. و به على گفتند: «چطور شده كه از همه اصحاب پيامبر بيشتر، حديث دارى؟» در جواب گفت: «براى اينكه اگر من از پيامبر سؤال مى‏نمودم به من پاسخ مى‏داد و اگر سكوت مى‏كردم، پيامبر خود شروع مى‏كرد و به من حديث مى‏گفت‏».

طبيعى است كه على بن ابى طالب فقه اسلامى را هم از همه بهتر بداند چنانكه از همه بهتر به آن عمل مى‏كرد، و آنهائى كه در عصر او بودند، كسى را كاملتر و صالحتر از او در فقه و فتوى نشناختند.

دانش على در فقه اسلامى، منحصر به نصوص و احكام فقهى نبود، بلكه در علوم مقدماتى فقه نيز، از قبيل حساب، بر ديگران تفوق و برترى داشت. و اگر ابو حنيفه را در قرون پس از على «امام اعظم‏» فقه مى‏دانند، بايد توجه داشت كه او شاگرد على بود، زيرا او در پيش جعفر بن محمد درس خوانده و جعفر بن محمد از پدرش استفاده كرده بود... و سلسله به على بن ابيطالب منتهى مى‏گردد.

مالك بن انس نيز با چند واسطه شاگرد على بود، زيرا او از ربيعه و ربيعه از عكرمه و عكرمه از عبد الله بن عباس و عبد الله بن عباس از على استفاده كرده بود. به ابن عباس كه استناد همه اينها بود گفته شد: «نسبت علم تو با پسر عمويت - على - چگونه است؟» در جواب گفت: «مانند قطره بارانى در برابر اقيانوس‏».

همه ياران پيامبر معترفند كه پيامبر يكبار فرمود: على در قضاوت از همه شما برتر است «قاضى‏ترين شما على است‏». على براى اين از همه مردم دوران خود در قضاوت برتر بود كه از همه آنها بر فقه و شريعت كه منبع و منشاء قضاوت در اسلام است، آشناتر و داناتر بود، و علاوه، در نيروى تعقل و تفكر نيز آنچنان بود كه بتواند در موارد بروز اختلاف، وجهى را كشف و بيان دارد كه به واقعيت نزديكتر باشد و با منطق صحيح، بيشتر انطباق يابد.

و از طرف ديگر، على آن قدر از صفاء وجدان و پاكى درون بهره‏مند بود كه به او اجازه مى‏داد تا علم و آگاهى خود را در قضاوت، به بهترين روشى، اجرا كند و در حكم و داورى، عدالت را بر پايه‏اى از عقل و وجدان - هر دو - استوار سازد.

و از عمر بن خطاب نقل شده كه به على گفت: «اى ابو الحسن، خداوند مبارك نگرداند هر مشكلى را كه تو در آن حكم و داورى نكنى‏» و: «اگر على نبود، عمر هلاك مى‏شد» و: «هنگامى كه على در مسجد حاضر باشد، هيچ كس فتوى ندهد»!.

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 6 / 1394

و خداوند علی(علیه السلام) را آفرید ...

... جمعه بود، و سیزدهم ماه رجب از سال دهم قبل از بعثت. جهان با لحظه حساس تاریخ خود، هنوز ده سال فاصله داشت، باید این لحظه حساس با بعثت رسول خدا تکوین یابد و نقطه عطفی در تاریخ بشریت بوجود آورد. نقطه ای که دنیای کهنه و فرسوده را از دنیای جدیدش جدا کند. خداوند در تدارک مقدمات این جهش تاریخی بود.

جهش های عظیم تاریخی جز با دست های برومند رجال تاریخ انجام نمی گیرد. و این سنت الهی است که تحولات تکاملی، از وجود رجال برگزیده بشر، منشاء گیرند، رجالی که علی رغم شرایط نامساعد موجود، به تکاپو و تلاش بر می خیزند و فریاد خود را از اعماق اجتماع سر می دهند، و با این فریاد لرزه ای شکننده بر ارکان نظامات فرسوده و نابسامان موجود می افکنند. طنین این فریاد است که مغزها را تکان می دهد و آنها را به جنب و جوش و حرکت می اندازد، مغز های مرده، زنده می شوند و در پرتو این زندگی پرده ها را بر می درند و چشم اندازهای نوی در برابر خود مشاهده می کنند.

جهان به سوی سرنوشت خود به پیش می رفت. سرنوشتی که قلم قضای الهی تحولی درخشان بر آن ترسیم کرده بود. بنا بود این تحول با دست توانای پیغمبر بنیان گذاری شود، و در عین حال مردی نیرومند لازم بود که این تحول را جاودان سازد.

مردی که با اصول و فروع کلیات و جزئیات این تحول را در وجود خویش تجسم دهد.

مردی که این صلاحیت و شایستگی را داشته باشد که بگوید: "من قرآن ناطقم".

قرآن برنامه تحول بود و خدا آن را از آسمان بر محمد (ص) فرو فرستاد ولی خاصیت روح بشر این است که بیش از آنچه که اسیر گوش است، اسیر چشم است، شنیدنی ها در مزاج روحی بشر اثرمی کنند، ولی دیدنی ها اثری بیشتر و قاطع تر دارند.

پیغمبر با زبان قرآن تحول را بیان کرد و این که مردی لازم است که قرآن را در وجود خویش تجسم دهد تا مردم آن را که شنیده اند ببینند. قرآن از عدالت سخن می گفت. و این علی است که باید این عدالت را در همان سطحی که خدا خواسته، در وجود خویش تجسم دهد؛ باید جهان و جهانیان، اصولی را که اسلام برای مردم بیان داشته، در سیمای زندگی علی به صورتی زنده و برجسته مشاهده کنند.

محمد برای ایجاد تحول و در راه تربیت انسانها به دو عامل نیاز قطعی داشت، یکی قرآن و دیگری علی. و این خود پیغمبر است که همیشه این دو را با هم نام می برد. می گفت: "انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی" من می روم ولی دو گوهر گرانبها در میان شما باقی می گذارم، یکی قرآن و دیگری عترت؛ و علی شاخص ترین فرد عترت بود.

محمد داشت مراحل کمال خود را می پیمود، لازم بود ده سال دیگر بگذرد، تا او موفق به تسخیر آخرین قله کمال شود؛ تا آماده بعثت گردد. وجود محمد زمینه نزول قرآن را فراهم می کرد و در عین حال باید به موازات آن زمینه پیدایش انسانی که قرآن را در خود تجسم دهد، نیز فراهم شود، و خداوند در تدارک این مقدمات بود.

آن روز، جمعه بود، و عرب جمعه را احترام می کرد و نیز ماه رجب را. بت های کعبه در این ماه و مخصوصاً در روزهای جمعه این ماه  مشتری بیشتری داشتند.

و آن روز نیز که روز جمعه سیزدهم ماه رجب بود در اطراف خانه کعبه ازدحام عجیبی برپا بود. در این جمع تنها یک زن بود که به جای عبادت بت، خدا را عبادت می کرد، شرک و کفر بر روحش سایه نینداخته بود. او دین حنیف داشت، همان دین جدش ابراهیم خلیل الرحمن، و او نیز در اطراف خانه خدا طواف می کرد، و از خدا می خواست تا وضع حملش را آسان کند.

او فاطمه دختر اسد بن هاشم بود و فرزندی را به بار داشت. و تقدیر چنین بود که این فرزند تولدی مبارک و استثنایی داشته باشد... تولد در خانه خدا...

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394

چگونه باطری مادر بورد را تعویض کنیم؟

اکثر افراد فکر می کنند که مادربورد هم باطری دارد که به آن متصل است. زمانیکه خطاهای CMOS شروع به هشدار دادن می کنند و ساعت کامپیوتر شما هم درست کار نمی کند، نشان دهنده آن است که این باطری نیاز به تعویض دارد.

این مقاله به شما راهنمایی می دهد که چطور باطری مادربورد کامپیوترتان را تعویض کنید.

چگونه ساعت کامپیوتر به طور منظم کارمی کند؟ حتی بعد از اینکه چند روز سیستم خاموش است؟ بله، درست حدس زدید. حتی در مواقعی که کامپیوتر و یا لپ تاپ شما خاموش است ، به خاطر باطری مادربورد است که ساعت کامپیوتر تنطیم است. به علت این کاربرد باطری ، حافظه  CMOS در سیستم شما همچنان به کار خود ادمه می دهد.

کامپیوترهای شخصی که نیاز به عوض شدن باطری دارند بسیار راحت تر هستند در صورتی که در مورد لپ تاپ ها بهتر است که این کار را به یک کارشناس بسپارید. دلیل آن هم فقط پیچیده بودن ساختار لپ تاپ نیست، بلکه دلیل آن از بین رفتن ضمانت نامه است. حالا بگذارید کمی بیشتر راجع به باطری مادربورد بدانیم، قبل از آنکه به بحث  تعویض آن برویم.

در رابطه با باطری مادربورد

اکثر باطری های لپ تاپ ها و کامپیوترهای خانگی همه باطری های هسته ای لیتیوم دار هستند که این نوع باطری برای ساعت های مچی هم استفاده می شود. اینها به گونه ای طراحی شده اند که خروجی در حد 3 ولت را تولید می کنند تا بتواند حافظه CMOS و ساعت کامپیوتر را فعال نگه دارند. باطری های استاندارد لیتیوم  قابل شارژ هستند. معمولا بین 3 تا 6 سال بسته به استفاده از مادربورد و نوع آن کارایی دارند. سلولهای هسته ای لیتیوم استاندارد، که توسط کد  CR2032 شناخته می شوند ، وقتی که بر روی سیستم هایی با مدل های Onboard نصب می شوند با جایگزین کردن باطری باید تنظیمات BIOS و CMOS هم مجددا تنظیم شود. اگر پیغامی مثل CMOS checksum errorو یا  CMOS setting error را بر روی صفحه مشاهده کردید و یا تاریخ و ساعت نادرست است این نشانه ای است که باید باطری را تعویض کنید.

 

 

پروسه ی عوض کردن باطری مادر بورد

آسانترین بخش از مادربورد، عوض کردن باطری  CMOS است. در اینجا روشهایی ارائه شده است که چگونگی تعویض کردن باطری هسته ای لیتیوم را ارائه داده است.

مرحل اول:

اول باید بهترین جایگزین را انتخاب کنید. به همین منظور باید مشخصه های باطری قدیمی را یادداشت کرده و کامپیوتر را خاموش کنید و از برق بگیرید وCaseرا باز کنید احتیاط های لازم را انجام دهید تا از خطر برق گرفتگی دوری کنید. باطری را از جای خود خارج کنید حتما دقت کنید که مدل و برند را از روی باطری برداشته و از روی آن مشخصات باطری را تهیه کنید.

مرحله دوم:

تنظیمات BIOS و  CMOS را دقیقا یادداشت کنید.

وقتی باطری را برمی دارید تنظیمات به حالت اول باز می گردد. بنابراین بهتر است اول تنظیمات را یادداشت کنید و بعد باطری را عوض کنید. حالا بهترمی توانید بعد از جایگزینی تغییرات را اجرا کنید.

 

 

مرحله سوم: باطری قدیمی را عوض کنید

بعد از یادداشت کردن تنظیمات ، کامپیوتر را خاموش کنید و Power را از برق بگیرید. Case را باز کنید و باطری را قرار دهید. تمام CR2032در یک بخش مادربورد نصب شده است و راحت می توان به آن دسترسی پیدا کرد فقط کافی است آن را در جایش قرار دهید و یا با انگشت و یا پیچ گوشتی به آن فشار آورید تا باطری از جایش خارج شود.

 

مرحله چهارم:عوض کردن باطری CMOS

حالا باطری جدید را قرار دهید و سپس کیس را بسته و  Power را وصل کنید و دستگاه را روشن کنید. به تنظیمات سیستم بروید و تنظیمات  BIOSوCMOS را به حالت اول بازگردانید. با این کار شما موفق به جایگزینی باطری در مادربورد شده اید. تبریک می گوئیم.

برای نتیجه گیری از این مطلب آموزشی به خاطر داشته باشید که از دستبند مخصوص جلوگیری از برق گرفتگی استفاده کنید. درعرض 5 دقیقه می توانید باطری را جایگزین کنید، مطمئن شوید که به دقت تنظیمات را در CMOS به حالت اول بازگردانده اید. اگر فکر می کنید که از پس این کار بر نمی آیید آن را به کارشناس بسپارید.

موضوعات مرتبط: آموزشی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394

فرایند یکپارچه رشنال(Rational Unified Process) که مخفف آن RUP است ،فرایند توسعه مهندسی نرم افزار می باشد. اگر شما میخواهید با فرآیند یکپارچه رشنال(RUP)بیشتر آشنا شوید با خواندن ادامه این مطلب می توانید پاسخ این سوال را بیابید.

 

در فرهنگ مهندسی نرم‌افزار، فرآیند یکپارچه رشنال(RUP) نام یک فرآیند توسعهٔ نرم‌افزار است که شرکت رشنالIBM آن را تدوین کرده‌ است. IBM این شرکت را درسال ۲۰۰۳ خرید و هم‌اکنون توسعهٔ این فرایند و ابزارهای آن را به‌عهده دارد. به طورخلاصه(RUP) ارائه دهنده مجموعه‌ای از روشها برای کمک به مدیریت دقیق بر روی مراحل طراحی و پیاده‌سازی نرم‌افزارهای رایانه‌ای است. این فرآیند بستر مناسبی برای تولید و توسعه نرم‌افزار دراختیار تحلیل‌گران و طراحان سیستم‌های رایانه‌ای قرار می‌دهد . استفاده از این فرآیند در مورد چک کردن مدیریت پروژه موثر بوده و به تولید نرم افزار با کیفیت بالا کمک می کند.در اینجا به تجزیه و تحلیل ساده تمام جنبه های مربوط به این مفهوم می پردازیم تا برای شما درک مختصری از فرآیند یکپارچه رشنال (RUP) را فراهم کنیم.

 

اول از همه باید بگوییم که مراحل توسعه فرآیند یکپارچه رشنال در چهار مرحله رخ می دهد که با انتشار در RUP به نتیجه می رسد. در اینجا به  بررسی کوتاهی از تمام این مراحل چهار گانه یا چرخه می پردازیم.

مرحله آغاز به کار یا آغازین(Inception)

پایه پروژه و ابعاد آن در این مرحله مشخص می‌شوند. در مرحله آغاز به کار هدف ما این است که چشم اندازی از توسعه ایده اولیه محصول، با تعریف دامنه آن درکسب و کار را نشان دهیم.در این مرحله پروژه به طور کلی بررسی شده و هزینه و درآمد ناشی از آن محاسبه می‌گردد. در این مرحله برداشتی اجمالی از ابعاد پروژه بدست می‌آید. در انتهای این مرحله تصمیم برای انجام یا عدم انجام پروژه اتخاذ خواهد شد و تعهد لازم از کارفرما تهیه می‌شود.

در مورد کسب و کار می توانیم: زمینه های کسب و کار ، عوامل مؤثر بر موفقیت ، ارزیابی ریسک و پیش بینی های مالی را در نظر بگیریم. این به این معنا است که برای به دست آوردن درک درستی از روش کسب و کار باید علت راه اندازی این پروژه را توجیه کنیم.

 

مرحله بسط یا تحلیل پیچیدگی(Elaboration)

عواملی که در این مرحله مطرح می شوند : پایه و اساس معماری ، برنامه ریزی پروژه و در معرض خطر قرار گرفتن پروژه می باشد که با این روش به تجزیه و تحلیل حوزه مشکل و تعیین میزان مشکل می پردازند. برای رسیدن به این اهداف،داشتن دانش در این زمینه و استفاده از این سیستم ضروری است. به عبارت دیگر در این مرحله جزئیات بیشتری از نیازهای سیستم جمع‌آوری شده و درک بهتری از پروژه صورت می‌پذیرد. بدین ترتیب تحلیل و طراحی سطح بالایی ازسیستم صورت گرفته و پایه معماری اولیه سیستم بنا می‌شود. دراین مرحله نقشه ساخت سیستم تولید شده‌ است.

این مرحله با پرسشهایی نظیر: در حال ساخت چه سیستمی هستیم؟ چه چیزهایی پروژه را به مخاطره می‌اندازد و چه ریسکهایی برای انجام آن وجود دارد؟ شروع می شود. هر چه ریسکها بیشتر و بزرگ‌تر باشند، دقت بیشتری در انجام پروژه باید صورت گیرد.

این مرحله یک مرحله بسیار مهم است. از آن جهت که پس از این مرحله پروژه در سطحی قرار می گیرد که هر گونه تغییراتی در آن ممکن است باعث نتیجه فاجعه باری برای کل عملیات گردد.

 

 

مرحله ساخت (Construction)

همانگونه که از اسم مرحله ساخت مشخص است،این مرحله به ساخت سیستم نرم افزار و یا پروژه می پردازد.در اینجا توسعه اجزای باقی مانده و ویژگی های نرم افزار انجام می شود. پس از این مرحله آنها به محصول تبدیل می شوندکه پایه های معماری یک سیستم تکمیل شده یکپارچه می باشند.

به طور خلاصه کد منبع و طراحی نرم افزار برای انتقال به جامعه کاربران ایجاد شده است. مرحله ساخت برای اولین بار آزادی های خارجی نرم افزار را با کیفیت مناسب و بهینه سازی منابع به شما ارائه می دهد که به سرعت در حال انجام است.بطورخلاصه نتیجه این مرحله کدنویسی و ایجاد نرم‌افزار است.

مرحله انتقال (Transition)

مرحله انتقال نشانه توسعه یک پروژه به منظور تولید را به شما ارائه می دهد. این مرحله برای اطمینان کاربر،از اینکه پروژه موردنظر به نتیجه دلخواه خواهد رسید یا نه موردنیاز است و این امکان را برای کاربر فراهم می نماید که محصول قابل ارائه را زودتر مشاهد کند و از نتیجه ی کار راضی باشد .این ابتکار عمل برای تست محصول قبل از انتشار است، که به عنوان نسخه بتا ارائه می شود.

در نسخه بتا 

اشکالات تثبیت می شوند، سایت آماده سازی شده، کتابچه راهنمای کاربر تکمیل می گردد، نقص و بهبود عملکرد شناسایی شده و قابلیت استفاده افزایش می یابد.

اهداف دیگری نیز در نظرگرفته خواهد شد که عبارتند از:

• آموزش کاربران برای موفقیت در عملیات نگهداری از سیستم

• خریدسخت افزار

• تبدیل اطلاعات از سیستم های قدیمی به جدید

• برگزاری فعالیت های مربوط به راه اندازی موفقیت آمیز محصول

• برگزاری جلسات آموزشی برای بهبود فرایند های آینده و ابزار محیط زیست.

فرایند یکپارچه رشنال به چهار مرحله ی بهترین شیوه طراحی هر نرم افزار که در ذهن تان وجود دارد اشاره می کند. این شیوه به جلوگیری از نقص در توسعه پروژه و ایجاد دامنه بیشتری برای بهره وری موثر کمک می نماید.

برای تولید هرقطعه تمام این چهار مرحله انجام شده است! این نکته مهمی درRUP است و می‌توان اینگونه در نظرگرفت که محصول نهایی به شکلی یک پیاز بوده و دارای لایه‌های است که هم برای تولید هر لایه و هم برای تولیدکل پیاز این مراحل چهارگانه صورت گرفته‌اند.

نتایجRUP

کاهش هزینه های فناوری اطلاعات ، بهبود فناوری اطلاعات کسب و کار ، کیفیت بالاتر ، خدمات با سطح بالاتر و سازگاری بیشتر ، و مهمتر از همه  ROI(بازگشت سرمایه) بالاتر و بسیاری از مزایای دیگر است.

آنچه در بالا آمده ،تنها یک توضیح کوتاه در پاسخ به پرسش RUPچیست؟ می باشد.

با این حال با استفاده عملی از این فرایند می توانید ایده واضح تر و شفافتری از آن را به دست آورید.

موضوعات مرتبط: آموزشی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394

 

نحوه دسترسی به BIOS Setup کامپیوتر

 

 

 

 

 

 

 

اغلب سیستم عامل ها به عنوان مهمترین برنامه Built-in در نظر گرفته شده است که در کامپیوتر در زمان تولید قرار داده شده است. اما در حقیقت یک برنامه ای هست که قبل از پروسه

 

تولید و پردازش ، از قبل بر روی سیستم بارگذاری شده است که همان BIOSگفته می شود. برای یادگرفتن اینکه چطور می توان به این برنامه دسترسی پیدا کرد باید تنظیمات اصلی کامپیوتر را بیاموزید.

 

وقتی شما کامپیوتر خود را روشن می کنید چه اتفاقی می افتد؟ مانیتور و کیبورد روشن می شود، برند و لوگوی کامپیوتر ظاهر می شود و سپس پیغام های بارگذاری سیستم عامل نشان داده می شود. تمام اینهایی که مشاهده می کنید همه بر روی صفحه اتفاق می افتد، اما در پس تمام اینها کامپیوتر شما روشن است و قسمت های داخلی و خارجی آن در حال آماده شدن هستند.

 

اغلب تصور بر این است که سیستم عامل (OS) اولین برنامه ای است که بر روی سیستم بارگذاری می شود و فعالیت می کند اما اولین برنامه در قسمت Start-up ، BIOSاست.

عبارت  BIOS از جمله ی Basic Input/Output System گرفته شده است که در زمان تولید هر کامپیوتری ، درآن قرار داده شده است و هنگام روشن شدن کامپیوتر شروع به کار می کند.   BIOS نوعی خط اتصال سخت افزار به سیستم عامل است.(یا در حقیقت اتصال دهنده سخت افزار و نرم افزار است) دیگر قطعات کامپیوتر مانند pen drivers، کارت گرافیک، صفحه کلید(کیبورد)، ماوس و...... باید اول در BIOSشناسانده شود . BIOS در قالب یک  Check-list این کار را انجام می دهد. بررسی عملکرد قطعات، حتی خود سیستم عامل یک برنامه است که باید بارگذاری و مدیریت شود، اینها همه توسط BIOS انجام می شود که بر روی برنامه OSهارد دیسک قرار دارد و برنامه ها را اجرا می کند. یک فرد باید رابط BIOS را تغییر دهد تا بتواند تنظیمات سطح سیستم را تغییر دهد، مثل تغییر دادن ساعت سیستم، تغییر دادن رویه بوت شدن درایو و یا مدیریت کردن حافظه. در ادامه لیستی ارائه شده است که به کمک آن یاد خواهید گرفت که چگونه می توانیم به سیستم BIOS setupدسترسی پیدا کنیم.

مرحله اول:

PCخود را روشن کنید یا در صورت روشن بودن Reset کنید. هنگامیکه رایانه روشن می شود، لوگوی شرکت تولید کننده و یا نام و برند PC بر روی صفحه سیاه نشان داده می شود. در برخی موارد بر روی صفحه ، لوگوی سیستم عامل ظاهر می شود و بارگذاری می شود و پیامهای اولیه بر روی صفحه ظاهر می شود. بر روی این صفحه یک پیغام کوچک نشان داده شده که ترکیبی از کلیدها و دسترسی مورد نیاز برای وارد شدن به محیط BIOSمی باشد. نمونه هایی ازاین پیغام ها شامل:

“key” را بفشارید تا به محیط BIOSمنتقل شوید.

 

موضوعات مرتبط: آموزشی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 6 / 1394

حكايت عمو عبد

آورده اند كه شيخى با جمعى از مريدان از دهى بيرون آمده ، به دهى ديگر مى رفت . در اثناى راه ديد كه مردى از باغ بيرون آمده و سبدى بر سر دارد و مى رود، شيخ با خود گفت : كه در اينجا مى توان كرامتى ظاهر نمود. زيرا كه اكثر مردم اين ده ، رئيس حسين و رئيس عز الدين و خالو قاسم ، نام دارند و اين مرد را صدا زنى و بگويى كه سبد ميوه را بياورد تا خورده شود كه اگر اين كار به وقوع پيوست ، عجب كرامتى ظاهر گردد و نان تو در ميان مردم نادان از اول پخته گردد و در اين باب شهرت تمام مى كنى !

پس روى به آن مرد نموده ، گفت : اى رئيس عز الدين ! رئيس حسين خالو قاسم شهريار!

آن مرد چون اسم رئيس را شنيد، جواب داد و رو به عقب نمود. ديد شيخ ، با جمعى از مريدان مى رود .

شيخ گفت : سبد ميوه را بياور تا بخوريم . آن مرد پيش آمد و گفت : اى شيخ ، مرا عموعيد مى خوانند و سبد من هم از ميوه نيست . 

شيخ با خود گفت كه اين دروغ مى گويد، اگر اين اسم را نداشت ، جواب نمى داد گويا در دادن ميوه مضايقه دارد با اينكه مرا بى كرامت تصور مى كند. پس از اين خيال گفت :

اى مرد مرا خبر داده اند كه آنچه در سبد است نصيب من و مريدان است و تو به علت ميوه ندادن نام خود را عموعيد گذاشته اى و دروغ مى گويى و انكار ميوه هم مى كنى .

آن مرد قسم ياد كرد كه يا شيخ از شما عجب دارم ، اگر اين سبد ميوه داشت البته به شما مى دادم .

شيخ گفت : اى مرد اگر راست مى گويى سبد بگذار تا ما خود نگاه كنيم ، اگر ميوه نداشته باشد، سبد برداشته و برو، آن مرد نمى خواست كه سبد را بر زمين بگذارد، زيرا سبب خجالت مى گرديد، از اين جهت در زمين گذاشتن سبد مضايقه مى نمود.

شيخ اين دفعه خاطر جمع گرديد و گفت : در رموز و عالم خفا به من گفته اند كه اين سبد نصيب من و مريدان من است و تو اى مرد شك در قول ما مكن و سبد را بگذار.

آن مرد لا علاج شده ، سبد را بر زمين بگذاشت .

چون شيخ نگاه كرد، ديد آن سبد پر از سرگين الاغ است . زيرا مدتها در باغ چريده بود و آن مرد سرگين ها را جمع نموده و در سبد گذارده بود و به خانه مى آورد.

چون شيخ آن سرگين را بديد، از روى خجالت به مريدان خود گفت : هر كس به سوز عشق فروزان است ، شروع در خوردن كند، مى داند كه اين چه لذت دارد!

پس مريدان هر يك به تقليد يكديگر تعريف مى كردند، يكى مى گفت :

كه بوى مشك به مشام من مى رسد، ديگرى مى گفت :

اگر عنبر به اين خوشبويى بود البته به چند برابر طلا نمى دادند. 

ديگرى مى گفت : هرگز شكر را به چاشنى نديده ام ، بارى تا آن از سگ كمتران ، يك سبد سرگين را بخوردند و تعريف كردند.

شيخ با خود مى گفت : كه هر كس از اين بچشد و دل خود را بد كند، باطن او البته صاف گردد، قوت در گرسنگى و تشنگى به هم مى رساند


حكايت جالب خربزه فروش

آورده اند كه در شهر كاشان دو شخص دكان خربزه فروشى داشتند، مى خريدند و مى فروختند.

يكى هميشه در دكان بود و يكى ديگر در تردد و گردش ، و آن شريك كه در تردد بود، از شريك ديگر پرسيد كه امروز چيزى فروخته اى ؟

گفت : نه :

گفت : چيزى خورده اى .

گفت : نه . 

گفت : پس خربزه بزرگى كه ديروز نشان كرده ام ، كجا رفته كه حالا معلوم و پيدا نيست ؟ و من در فكر آنم كه در وقت خوردن آن خربزه رفيق داشته اى يا نه ؟ و اين گفتگو را كه مى كنم مى خواهم بدانم كه رفيق تو كه بوده است ؟

شريك گفت : اى مرد بوالله العظيم سوگند كه رفيقى نداشته و من نخورده ام .

آن مرد به شريكش گفت : من كسى را به اين كج خلقى و تند خوئى نديده ام كه به هر حرفى از جاى در آيد و قسم خورد، من كى مضايقه در خوردن خربزه با تو كرده ام ؟ مطلب و غرض آن است كه مى ترسم خربزه را اگر تنها خورده باشى ، آسيبى به تو رسد، چرا كه آن خربزه بسيار بزرگ بوده .

آن رفيق به شريك خود گفت : به خدا و رسول و به قرآن و دين و مذهب و ملت قسم كه من نخورده ام .

بعد آن مرد گفت : حالا اينها كه تو مى گويى اگر كسى بشنود، گمان مى كند كه من در خوردن خربزه با تو مضايقه داشته ام ، زينهار اى برادر از براى اين چنين چيزى جزئى از جاى بر آيى ، اين قدر مى خواهم كه بگوئى تخم آن خربزه چه شد و اگر نه خربزه فداى سر تو، بگذار خورده باشى .

آن مرد از شنيدن اين گفتگو بى تاب شد و به دنيا و آخرت و به مشرق و به مغرب و به عيسى و موسى قسم خورد كه من ابدا نخورده ام .

آن مرد گفت : اين قسم ها را براى كسى بخور كه تو را نشناخته باشد، با وجود اين من قول تو را قبول و باور دارم كه تو نخورده اى ، اما كج خلقى تا به اين حد خوب نمى باشد.

الحاصل پس از گفتگوى زياد آن شريك بيچاره گفت : اى برادر به من نگاه كن ببين ! تو چرا اين قدر بى اعتقادى ؟

قسمى و سوگندى ديگر نمانده كه ياد نمايم ، پس از اين از من چه مى خواهى اين خربزه را به هر قسم كه مى دانى به فروش مى رسد از حصه من كم نموده و حساب كن .

آن مرد گفت : اى يار، من از آن گذشتم و قيمت هم نمى خواهم ، بد كردم ، اگر من بعد از اين ، از اين مقوله حرف زنم ، مرد نباشم ، مى خواهم حالا بدانم كه پوست آن خربزه را به اسب دادى و يا به يابو و يا به دور انداختى ؟

آن فقير تاب نياورد، گريبان خود را پاره پاره كرد و رو به صحرا نمود



دوستي تا ابديت

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قراردهند. سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هر کدام از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند. 

بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هر کدام از دانش آموزان پس از اتمام، برگه های خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.

روز شنبه، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت، و سپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت. 

روز دوشنبه، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد. شادی خاصی کلاس را فرا گرفت. معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید "واقعا ؟" "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند!" "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند."

دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد و اوضاع مدرسه بصورت عادي مي گذشت. معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث و صحبت پرداخته اند یا نه، به هر حال گويي اين موضوع را مهم تلقي نكرد. زيرا آن تکلیف هدف معلم را برآورده کرده بود. آن برگه ها نشانگر اين نكته بود كه همه ي دانش آموزان از تک تک همکلاسی هایشان رضايت كامل داشتند ...

از دست بر قضا با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دور افتادند و هر كدام در مكاني ديگر مشغول ادامه تحصيل ، كار و زندگي شدند ...

چند سال بعد، متقارن با شروع جنگ، یکی از دانش آموزاني كه "مارک" نام داشت و به خدمت سربازي اعزام شده بود در جنگ ویتنام کشته شد ! 

معلمش با خبردار شدن از اين حادثه در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد. او تا بحال، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود. پسر کشته شده، جوان خوش قیافه و برازنده ای به نظر می رسید. کلیسا مملو از دوستان سرباز بود. دوستانش با عبور از کنار تابوت وی، مراسم وداع را بجا آوردند. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود.

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود، به سوی او آمد و پرسید :

"آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟"

معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : "چرا" 

سرباز ادامه داد : "مارک همیشه درصحبت هایش از شما یاد می کرد. "در حين مراسم تدفین، اکثر همکلاسی هاي قديمي اش برای شركت در مراسم در آنجا گرد هم آمده بودند. پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند.

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید، به معلم گفت :"ما میخواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد. "

او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نوار چسب بهم متصل شده بودند را از کیفش در آورد. خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت. آن کاغذها، همانی بودند که تمام خوبیهای مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود.

مادر مارک گفت : "از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم. همانطور که میبینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است." همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند.

چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : "من هنوز لیست خودم را دارم. اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم."

همسر چاک گفت : "چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم."

مارلین گفت : "من هم برای خودم هنوز برگه ام را دارم. آن را توی دفتر خاطراتم گذاشته ام."

سپس ویکی، کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه....". "من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد."

صحبت ها ادامه داشت، انگار كلاسي مثل گذشته ها با همان همكلاسي هاي هميشگي در آنجا تشكيل شده بود فقط جاي مارک خالي بود كه اينك با آرامشي ابدي آرميده بود و دوستي ها را تا ابديت پيوند زده بود. 

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورد، بي امان گریه اش گرفت. او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند، گریه می کرد !!!

سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما بعضي وقت ها فراموش می کنیم كه این زندگی روزی به پایان خواهد رسید، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی و در كجا اتفاق خواهد افتاد. بنابر این به کسانیکه دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزش هستند، قبل از آنکه برای گفتن اين حقيقت دیر شده باشد. القاء حس دوست داشتن و ايجاد يك حس اعتماد به نفسي كه بتوان به آن تكيه كرد در هيچ لحظه اي از عمر از ياد نخواهد رفت ...


لباس خاركنى

اهل معرفت ، داستانى را از اياز و سلطان محمود نقل كرده اند كه شنيدنى است ؛ وقتى سلطان محمود اياز را به غلام خصوصى خود پذيرفت ، علاقه مخصوصى از اين غلام نسبت به خود دريافته بود كه او را مقرب و دربان ويژه و همه كاره خودش گردانيد.

حسودها و دشمنها نيز ناراحت بودند كه چرا غلامى اين قدر مقرب سلطان باشد لذا مرتب در مقام سعايت بودند. روزى به سلطان گزارش دادند كه اياز ذخاير و گنجينه هاى تو را دزديده و در محلى ذخيره كرده و خيالهايى دارد، حجره اى را معين كرده و در آن هميشه قفل است و هيچ كس را هم به آن راه نمى دهد، فقط خودش هر از چندى تنها مى آيد، وارد مى شود و آنچه را دزديده ذخيره مى كند و سپس خارج شده و دوباره در را قفل مى كند، او مى خواهد خزينه را خالى كند!!

سلطان باور نمى كرد ولى براى اينكه به آنان هم بفهماند، دستور داد تا مامورين بروند، در را بشكنند و هر چه يافتند بياورند. وقتى كه مامورين وارد اطاق شدند ديدند هيچ چيز جز چاروقى ، لباس و كفش خاركنى كه سابق مى پوشيده و پوستين كهنه اى در آنجا نيست .

حفار آورند و كندند و هر چه حفر كردند چيزى نيافتند، به سلطان گفتند سلطان ، اياز را احضار كرد و پرسيد علت اين كار چيست ؟ چرا يك حجره را اختصاص به چاروق و پوستين داده اى و در آن را قفل كرده اى ، متهم مى گردى ، اينها چيزى نيست كه خودت را مورد سوءظن قرار مى دهى .

اياز پاسخ داد: من حقيقتش را به سلطان گزارش مى دهم ، من اول يك خاركن بيشتر نبودم ، حالا كارم رسيده به جايى كه وزير سلطان شده ام ، براى اينكه حال دومم يادم نرود، لباس ‍ زمان خاركنى را در اين حجره قرار داده ام و هر روز نگاهى به آن مى كنم و ياد خود مى آورم و به خودم مى گويم ! اى اياز! تو همان خاركن هستى و اين لباست هست ، حالا كه لباس ‍ حضور مى پوشى وضع دولت را فراموش نكنى و غرور تو را نگيرد، مبادا خيانت و تجاوز كنى و... سلطان شاد شد و اياز مقربتر گرديد.

اين داستان براى فرد فرد ما آموزنده است

(( فلينظر الانسان مم خلق ))

هر كسى هستى ، دلت را نگاه كن ، تو همان آب گنديده هستى ، آخرت را نيز ياد كن ، قبرت را در نظر داشته باش كه حيف مى شوى


حكايت عابد پرهيزكار

اين داستان را بخوانيد تا معناى (( ياد خدا )) و تسلط بر نفس را درك كنيد:

از امام محمد باقر (عليه السلام ) نقل مى كند:
در ميان بنى اسرائيل زنى بدكاره بود كه عده زيادى از جوانان را مريض كرده بود، روزى بعضى از آن جوانان به او گفتند تو به قدرى فريب دهنده هستى كه اگر فلان عابد مشهور، تو را ببيند فريفته تو خواهد شد،

آن زن چون اين مطلب را شنيد، سوگند خورد كه به منزل نرود تا آن عابد را فريب دهد.

شب كه فرا رسيد، به صومعه عابد رفت و گفت اى عابد! درمانده هستم . مرا امشب جا و پناه بده عابد قبول نكرد،

زن گفت : بعضى از جوانان بنى اسرائيل با من قصد زنا دارند، از نزد ايشان فرار كردم ، اگر مرا جا ندهى ، آنها مى رسند و با من عمل منافى عفت انجام مى دهند،

عابد چون اين سخن را شنيد، در را گشود و به آن زن جا داد.

آن زن بدكاره پس از چند لحظه لباسهاى خود را در آورد و با حركاتى خواست عابد را فريب دهد.

چون چشم عابد به آن منظره و طنازيها افتاد، شهوتش طغيان كرد، اختيار از دستش رفت به طورى كه بى اختيار دستش را روى بدن آن زن گذاشت.

و در همين حال به(( ياد خدا )) فورى بلند شد و رفت به طرف يك ديگ غذايى كه روى آتش گذاشته بود، دست خود را روى آتش گذاشت .

زن نگاه كرد ديد عابد دست خود را مى سوزاند، گفت : چه كار مى كنى ؟

عابد گفت : دست خود را مى سوزانم با آتش دنيا، تا از آتش آخرت نجات يابم ،

زن همان دم از صومعه بيرون آمد و خود را به بنى اسرائيل رساند و گفت :

عابد را دريابيد كه اينك دست خود را مى سوزاند.

عده اى از بنى اسرائيل به سوى صومعه دويدند وقتى رسيدند ديدند، تمام دست عابد سوخته شده است

باز ياد اين جمله افتادم كه : اگر نخواهيم گناه كنيم مي توانيم


حكايت تاجر زرنگ

در زمان های قدیم، تاجری به روستایی كه ميمون هاي زيادي در جنگل هاي حوالي آن وجود داشت رفت و خطاب به مردم روستا گفت:

من ميمون هاي اينجا را خريدارم و حاضرم به ازای هر میمون ۱۰ دلار به فروشنده پرداخت می کنم.

مردم روستا که جنگل مجاور روستایشان پر از میمون بود خوشحال شدند و به راحتي معامله را قبول کردند.

به نظر آنها قیمت بسيار منصفانه بود. در مدت کوتاهی بیش از هزار میمون را گرفتند و هر میمونی را ۱۰ دلار به آن تاجر فروختند.

فردای آن روز مرد تاجر دوباره به روستا آمد و به روستائيان گفت:

هر میمون را ۲۰ دلار از شما می خرم.

این بار روستاییان دوباره زمین های کشاورزی خود را ترک کردند و تلاششان را برای گرفتن میمون ها بكار گرفتند. اما ظاهرا تعداد میمون هاي باقيمانده کمتر شده بود. در آن روز فقط ۵۰۰ میمون را گرفته و فروختند.

روز بعد مجددا آن مرد تاجر به روستا آمد و این بار پیشنهاد ۵۰ دلاری به ازای هر میمون را به ساكنان آن روستا داد. او به مردم گفت:

امروز من در شهر کاری را بايد انجام دهم ولی معاون من اینجا می ماند و به نمایندگی من میمون ها را از شما می خرد.

مردم روستا بسيار مشتاق شده بودند. هر میمون ۵۰ دلار! اما مسئله این بود که همه میمون ها را آنها گرفته بودند و ديگر میمونی برای فروختن باقی نمانده بود !

روستائيان نزد معاون تاجر رفتند و ماجرا را به او گفتند.

معاون بعد از کمی تامل خطاب به روستائيان گفت: این میمون ها را در قفس مي بينيد؟ من حاضرم آنها را به قیمت هر میمون ۳۵ دلار به شما بفروشم و زمانی که تاجر برگشت شما می توانید آنها را به قیمت ۵۰ دلار به او بفروشید.

ظاهرا معامله ي پر منفعتي بنظر مي رسد، ولي غافل از حيله اي كه در آن نهفته است...

بدين ترتيب مردم به خانه هایشان رفتند و هر چه پس انداز داشتند را برای خرید میمون ها آوردند و هر ميمون را بمبلغ 35 دلار از معاون تاجر خريداري كردند.

بله. چشمتان روز بد نبيند! از فردا مردم آن روستا دیگر نه آن مرد تاجر را دیدند و نه دستشان به آن معاون رسيد! و تنها میمون ها بودند که با از دست رفتن سرمايه ي روستائيان دوباره در آن روستا ساكن شدند...

نتیجه اخلاقی را كه ميتوان از اين حكايت گرفت اينست كه :
سرمایه های ملی خود را ارزان نفروشید، حالا هر چيز كه باشد.
چون شما با اندوخته هايي كه متعلق به سرزمين شماست ثروتمنديدو تا زمانيكه آنها را در محدوده ي خود دارید برنده اید ولی همین که آنها را از دست دادید در هر شرايطي بازنده خواهید شد.



موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایت ها وحکمت ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394

تمرين بردبارى
ان لم تكن حلما فتحلم ، فانه قل من تشبه بقوم الا اءو شك اءن يكون منهم . 
ح /207
ترجمه : اگر بردبار نيستى ، خود را وادار به بردبارى كن ، زيرا كسى كه خودرا به گروهى شبيه كند، به زودى از آنان مى شود.
شرح : كسانى هستند كه برخى از صفات خوب انسانى ، بطور طبيعى ، در آنها وجود ندارد، مثلا در طبيعت آنها، از آغاز، صفت حلم و بردبارى وجود نداشته است ، و همواره در برابر كوچكترين ناملايمى ، آرامش خود را از كف داده ، و دست به كارهايى زده اند كه باعث ايجاد مشكلات و ناراحتيها فراوانى شده است .
بهترين راهى كه براى اينگونه افراد وجود دارد، آن است كه با اراده و تمرين ، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته ، بر اثر عادت ، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود.
امام عليه السلام ، به عنوان نمونه ، صفت بردبارى را مطرح ساخته و در باره آن فرموده است : اگر خصلت حلم و بردبارى ، در طبيعت شما وجود ندارد، دليل بر آن نيست كه هرگز نميتوانيد حليم و بردبارى شويد. كافى است كه براى مدتى ، خود را به بردبارى وادار سازيد يعنى در برابر مسائلى كه آرامش شما را بر هم مى زند، سعى كنيد رفتارتان شبيه كسى باشد كه بطور طبيعى بردبار است و در برابر چنان مسئله يى ، آرامش خود را با بردبارى حفظ مى كند.
وقتى مدتى به اين كار ادامه داديد و رفتارى شبيه رفتار اشخاص بردبار در پيش گرفتيد، رفته رفته عادت مى كنيد كه هر وقت با چنان مسائلى روبرو شديد، همان رفتار را از خود نشان دهيد.
به اين ترتيب ، صفاتى كه در طبيعت شما وجود ندارد، بر اثر تمرين به صورت يك عادت در شما ايجاد مى شود. بطوريكه يك كسى نمى تواند تشخيص دهد كه آن صفت خوب ، از آغاز در طبيعت شما وجود داشته است ، يا خود با تمرين و عادت ، آنرا در وجودتان ايجاد كرده ايد

زبان عاقل و زبان احمق
لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه . 
ح /40
ترجمه : زبان عاقل ، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق ، پشت زبان او جاى گرفته است ( عاقل ،با انديشه سخن مى گويد ونادان بى فكر )
شرح : انسان عاقل ، وقتى بخواهد سخن بر زبان آورد، نخست به دل و انديشه خود مراجعه مى كند، معنى آن سخن و نيكى يا بدى آن را با عقل و شعور خود مى سنجد، نتيجه يى را كه ممكن است از آن حاصل شود حساب مى كند، و هنگامى كه به درستى و خوبى سخن خود اطمينان يافت ، آن را بر زبان مى آورد.
پس عاقل ، قلب و انديشه اش بيش از زبانش به كار مى اندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه ميدارد.
اما احمق ، بر عكس رفتار مى كند. يعنى هر سخنى كه به زبانش آمد، نسنجيده و بدون فكر و انديشه بيان مى كند، و پس از آن كه سخن او، در ديگران ، تاءثير بد گذاشت ، تازه بفكر مى افتد كه آيا سخنش درست بوده يا نادرست . يعنى احمق ، نخست زبان خود را به كار مى اندازد و نسنجيده حرف مى زند، و بعد از آن ، به قلب و عقل خود مراجعه مى كند و در باره نيك و بد سخن خود و نتيجه و حاصل آن مى انديشد.
به همين دليل است كه خردمندان ، از قديم گفته اند: سخنى كه درباره آن كاملا فكر نكرده اى ، بر زبان مياور.

اينچنين مالى از دست نميرود
لم يذهب من مالك ما وعظك .
ح /196
ترجمه : مالى كه از دستت رفت و تو را پندى آموخت ، از دست رفته مپندار.
شرح : انسان وقتى قسمتى از مال خود را از دست مى دهد، غمگين و افسرده مى شود و به خاطر مال از دست رفته ، غصه مى خورد. زيرا معمولا اينطور تصور مى شود كه مالى كه از كف رفت ، بيهوده تلف شده است و ديگر جبران نخواهد شد.
اما حقيقت اين است كه مال از دست رفته ، بكلى تلف و نابود نمى شود. بلكه با از بين رفتن آن ، نتيجه و فايده يى براى صاحبش به جاى مى ماند، كه گاهى ممكن است بيش از آن مال ، ارزش داشته باشد. و اين نتيجه و فايده ، تجربه يى است كه شخصى ، در برابر از كف دادن مال خود، به دست مى آورد.
اينكه بسيارى از مردم ، تجربه را گرانبهاتر و باارزش تر از مال مى دانند، براى آن است كه مال ، هر اندازه هم كه باشد، براى هميشه باقى نمى ماند و بالاخره روزى ، تمام مى شود، ولى تجربه ، سرمايه يى است كه هرگز تمام نمى شود، و هميشه و در هر حالى هم در دسترس قرار دارد و مى توان از آن استفاده كرد.
پس اگر ما نيز مالى را از دست داديم ، ولى در كارى كه مال خود را بخاطر آن از كف داديم ، تجربه يى به دست آورديم ، بايد بدانيد كه آن مال را، بيهوده و رايگان از دست نداده ايم . بلكه به - جاى آن ، سرمايه گرانبهاترى به دست آوريم كه چه بسا در طول زندگى ، بسيار بيشتر از آن مال به درمان خواهد خورد.
اما آنچه كه در خور تاءمل است اين است كه انسان نبايد هيچ كارى را بدون فكر و دقت انجام دهد زيرا بالاخره از دست دادن مال موجب ضرر و دليل كم دقتى است

عمل و نسب
من اءبطابه عمله لم يسرع به نسبه
ح /23
ترجمه : كسى كه به خاطر كردارش عقب مانده است ، با اتكاء به اصل و نسب ، نمى تواند پيش بيفتد.
شرح : انسان بايد كردار نيكو داشته باشد، و تنها به اتكاء كردار خود، به سوى آسايش دنيا و سعادت آخرت پيش برود. زيرا در قانون الهى ، كردار هيچكس را به بستگان و نزديكان او نمى دهند.
ما، در تاريخ اسلام مى بينيم كه حتى فرزندان امامان معصوم نيز، با آن كه پدرشان ولى خدا، و پيشواى مسلمانان بوده اند، از سزاى كردار خود، در امان نمى مانند. مثلا، پس از رحلت حضرت امام حسن عسكرى (ع )، پسر بزرگتر آن حضرت امام زمان (ع ) را پايمال كند، و خود رهبرى مسلمين را به عهده بگيرد. ولى خداوند او را رسوا كرد، و با آن كه پدرش و تمام اجدادش امام و معصوم بودند، خود او گمراه شد و نتوانست از اصل و نسب شريفى كه داشت ، استفاده كند و پيش بيفتد. و علت اين امر آن بود كه وى كردار خوبى نداشت و به همين دليل در دنيا و آخرت عقب افتاده بود.
پس انسان ، نمى توان به پدر و مادر و اجداد شريف و بزرگوارش ، كه در تقوى يا علم يا هنر احترام و اعتبار داشته اند، متكى باشد. و نمى تواند به اتكاء آنها، به كردار خود بى توجهى كند. يعنى عبادت و بندگى خداوند را بجاى نياورد، و براى پيشرفت زندگى رستگارى آخرت خود هيچ كارى انجام ندهد، ولى بخاطر اصل و نسب خود، منتظر باشد كه در اين دنيا به منزلت و احترام برسد، و در آن دنيا هم پاداش نيكو بگيرد.

تفاوت اعمال
شتان ما بين عملين عمل تذهب لذته و تبقى تبعته ، و عمل تذهب موونته و يبقى اءجره 
ح /121
ترجمه : چه تفاوت بسيارى ، كه بين دو گونه عمل و كردار انسانها وجود دارد: عملى كه لذت و خوشى آن به سرعت مى گذرد، ولى نتايج زيانبار و عواقب آن باقى مى ماند، و عملى كه رنج و زحمت آن ، زود تمام مى شود ولى پاداش آن برجا مى ماند.
شرح : خداوند انسان را آزاد و مختار آفريد و به او عقل و شعور داد، تا آزادانه راه زندگى اش را انتخاب كند، و با اراده و اختيار خود، هر عملى كه دلش خواست ، انجام دهد.
اما در روز قيامت ، كسى كه عمل خوب انجام داده باشد پاداش مى گيرد و كسى كه مرتكب اعمال بد شده ، به كيفر و مجازات مى رسد.
امام عليه السلام ، به مسلمانان هشدار مى دهد، تا بدانند كه بين اين دو گونه عمل ، تفاوت بسيارى هست ، و فريب ظاهر را نخورند. يعنى انسان بايد بداند، كه كار خوب و بد، هر دو، به زودى مى گذرد و تمام مى شود، در حاليكه نتايج و پى آمدهاى آن ، از بين نمى رود، و در كارنامه اعمال انسان ، باقى مى ماند.
فرزند عزيز، تو خود، در ميان دوستان ، همكلاسى ها، و اطرافيانت ، نمونه هايى اين دو گونه عمل را، بسيار ديده اى .
به عنوان مثال : دانش آموزى كه به جاى درس خواندن و زحمت كشيدن ، وقت خود را به بازى و تفريح و خوشگذرانى تلف مى كند، تمام آن بازيها و تفريحاتش ، زودگذر است ، و تمام خوشگذرانيهايش ، به زودى تمام مى شود. اما نتيجه اين خوشيهاى زودگذر، مردود شدن است كه يك سال عمر او را بيهوده تلف مى كند و ديگر تا پايان عمر نمى تواند آن يك سال را دوباره به - دست آورد.
دانش آموزى هم كه زحمت درس خواندن را تحمل مى كند، رنج و زحمتش ‍ به زودى تمام مى شود، در حاليكه پاداش اين زحمت ، يعنى آموختن به زودى تمام مى شود، در حاليكه پاداش اين زحمت ، يعنى آموختن علم و دانش ، و رفتن به كلاس بالاتر و پيشرفتى كه نصيب او مى شود، نتايج خوب و لذت بخشى است كه براى هميشه در زندگى او باقى مى ماند.
از اين مثال ساده ، نتيجه مى گيريم كه اعمال گناه آلوده نيز اگر هم لذتى داشته باشند، لذت شان زودگذر است ، در حاليكه نتيجه آنها، يعنى مجازاتى كه در پى دارند، نزد خدا باقى مى ماند و در روز قيامت ، گريبان شخص گناهكار را مى گيرد. مثلا كسى كه بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمى گيرد. مثلا كسى كه بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمى گيرد و در ايام ماه مبارك رمضان ، شكم چرانى مى كند، لذتى كه از خوردن و آشاميدن مى برد، يك لذت زودگذر است . يعنى لذتى است كه با جمع كردن سفره غذا، تمام مى شود و چيزى از آن باقى نمى ماند. ولى نتيجه اين نافرمانى ، تا روز قيامت باقى مى ماند و خداوند شخصى روزه خور را به مجازات نافرمانى اش ‍ مى رساند.
اما كسى روزه مى گيرد، فقط چند ساعت ، زحمت گرسنگى و تشنگى را تحمل مى كند، ولى در عوض اين رنج زودگذر، كه با فرارسيدن غروب همان روز تمام خواهد شد.
اگر خود شما خوب فكر كنيد خواهيد ديد كه تمام كارها همين طور است . يعنى هم تمام لذتها زودگذر هستند، هم تمام زحمتها. ولى آنچه براى هميشه باقى مى ماند، نتيجه و عمل و كردار انسان است ، كه اگر بخاطر لذتهاى زودگذر گناه كرده ، مجازات مى شود، و اگر در راه اطاعت از خدا، رنج و زحمت زودگذر را تحمل كرده ، مزد و پاداش ميگيرد


آخرت نتيجه دنيا
اءعمال العباد فى عجلهم ، نصيب اءعينهم فى آجلهم . 
ح / 7
ترجمه :كارهايى كه بندگان در اين دنيا انجام ميدهند، روز قيامت ، در برابر چشمهايشان خواهد بود.
شرح : دستگاههاى راديو و تلويزيونى كه به دست بشر ساخته شده ، صدا و گفتار، و حركات و اعمال آدمى را كه چند سال پيش ضبط شده ، پس ‍ از گذشت سالها دوباره پخش مى كنند، و دوباره عين همان حرفها و حركات را جلوى چشم ما مجسم مى سازند. فيلمى كه از اعمال و حركات كسى ضبط شد، تا سالهاى سال ، حتى تا وقتى كه دنيا وجود دارد، مى تواند باقى بماند. چون به فرض اينكه يك فيلم رو به كهنگى و خرابى برود، مى تواند تصوير و صداى آن را روى فيلم ديگرى ضبط كرد و به اين ترتيب ، براى ، هميشه آن تصوير و صدا را نگهدارى كرد.
وقتى بشر كه مخلوق خداوند است ، توانسته چنين دستگاهى بسازد، به سادگى مى توان فهميد كه خداوند متعال ، در دستگاه عظيم آفرينش خود، چه دستگاههاى عجيب و دقيقى براى ضبط و نگهدارى اعمال انسان ، خلق كرده است .
آرى ، دستگاههاى گيرنده و فرستنده و نگهدارنده جهان آفرينش ، چنان عظيم و دقيق و حساس است كه كوچكترين اعمال و كردار انسانها را ضبط مى كند و حساب يكايك كارها و كلمه به كلمه حرفها را نگاه ميدارد.
امام عليه السلام ، درباره اين دستگاه عظيم ، چنين خبر مى دهد كه : هر كارى كه بندگان ، در دنيا انجام مى دهند، خداوند با تمام جزئياتش ضبط و حفظ مى كند. و در روز قيامت ، تمام آن كارها را، كه در نامه عمل هركس محفوظ مانده است ، جلوى چشم بندگان مجسم مى سازد، و بدانند كه خداوند، هر كس را، به - نسبت اعمال نيك و يا بدش ، پاداش يا كيفر مى دهد.
و در آن روز، سخت ترين عذابها، براى كسانى است كه كارهاى بدى كه در اين دنيا انجام داده اند، در آن دنيا مقابل چشمشان مجسم مى شود

عجز آفت است و صبر شجاعت ...
و العجز افه ، و الصبر شجاعه ، و الزهد ثروه ، و الورع جنه ، و نعم القرين الرضا.
ح /4
ترجمه : ناتوانى آفت است و بردبارى شجاعت ، پرهيز كارى و پارسايى توانگرى است و خرسندى به رويدادها يار و همراهى است با ارزش .
شرح : انسانى كه گرفتار ضعفهاى روحى و اخلاقى باشد، هميشه با يك خطر اين است كه : در برابر مسائل مختلف و پيش آمدهاى گوناگون ، قدرت ايستادگى نخواهد داشت ، و دچار سستى و لغزش خواهد شد و از راه راست ، انحراف پيدا خواهد كرد.
از اين رو است كه در تعاليم اسلامى ، هميشه تكيه بر اين است كه انسان ، قبل از هرچيز، ضعفهاى روحى و اخلاقى را از خود دور كند، و قدرت درونى لازم براى ايستادگى در برابر مسائل مختلف را به دست آورد و در حفظ و تقويت آن بكوشد.
امام عليه السلام نيز، در اين كلام ، از اين گونه جنبه هاى مثبت و منفى سخن مى گويد و انسان را با عيب و ضعفها، و ارزش قدرتهاى روحى و اخلاقى آشنا مى سازد.
بر اساس فرمايش امام (ع )، ضعف و ناتوانى ، بزرگترين آفت و دشمن زندگى انسان است . زيرا انسان ضعف ، زود فريب ميخورد، زود به لغزش دچار مى شود، و زود از راه راست منحرف مى گردد. يك انسان ضعف ، ممكن است در برابر چند كلمه فريبنده ، از راه بدر شود. ممكن است با هر تهديد پوچى دچار وحشت شود، يا اگر پول و مقامى به پيشنهاد كنند، در برابر آن تاب مقاومت از دست برهد، و حاظر به انجام هر كار نادرستى بشود.
افراد بسيارى بوده اند كه سالها از عمر خود را در راه عبادت و انجام وظايف شرعى و دينى گذرانده اند. ولى بخاطر همين ضعف ، ناگهان از راه بدر رفته و حاصل تمام عمر خود را چند لحظه بر باد داده اند و چيزى جز رسوايى و بد نامى بدست نياورده اند. اين است كه ضعف و ناتوانى از بزرگترين آفتهاى زندگى و از خطر نازكترين دشمنان انسان است .
اما در برابر اين عجز و ناتوانى ، صفتهاى نيكوى روحى و اخلاقى قرار دارد، كه تعدادى از آنها را، امام (ع ) در همين كلام پر معنى ، بر شمرده است .
يكى از اين صفات ، صبر و بردبارى است ، كه عالى ترين جلوه هاى شجاعت انسان بشمار مى رود. شجاع ، آن كسى نيست كه در برابر هر مسئله يى به خشم مى آيد و عجولانه دست به اقدامات حساب نشده مى زند. چون بسيار ديده شده كه چنين افرادى ، صدها گرفتارى براى خود، و هزاران مشكل براى ديگران ايجاد كرده اند. بلكه آن كسى براستى شجاعت دارد كه در برابر مسائل و مشكلات بردبار باشد و با صبر و حوصله ، درباره آن فكر كند و هميشه ، بجاى سريع ترين راه حل ، در جست و جوى بهترين راه حلها باشد.
صفت ديگر، پارسايى و پرهيز كارى است ، كه براى انسان ، بهترين ثروتها و بالاترين توانگريها به شمار مى آيد. انسان پارسا و پرهيز كار، در وجود خود، آنقدر ارزشهاى روحى و معنوى ذخيره مى كند، كه ديگر به مال و ثروت دنيا چشم نمى دوزد. و همين بى نيازى از مال دنيا، او را از بزرگترين ثروتمندان و توانگران ، ثروتمندتر مى سازد.
خرسندى به رويدادهاى نيز از صفات ارزنده انسان است . اصولا يك مسلمان مؤ من ، از آنچه با اراده و قدرت خداوند، در زندگى اش رخ دهد، هرگز اظهار نارضايى نمى كند. يعنى به هر پيشامدى كه خداوند برايش مقدر كرده باشد راضى و خرسند است و همين رضايت و خرسندى ، باعث مى شود كه از پيش آمدهاى گوناگون ، دچار رنج و عذاب نشود. چنين كسى اگر ببيند كه ديگران به قدرت و مقام رسيده اند و مال و ثروت بدست آورده اند. و او از آنها بى نصيب مانده است ، هرگز حسادت نمى ورزد و غم و غصه به دل راه نمى دهد. زيرا صفت خرسندى و رضايتى كه در او وجود دارد، مانند نعمتى با ارزش ، هميشه همراه اوست و مانند دوستى مهربان و دلسوز، هميشه او را از دچار شدن به اينگونه رنج و عذابها، باز مى دارد.

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394


عوامل استحکام خانواده در فرهنگ قرآن

 

نویسنده: سید حیدر علوی نژاد

 

برای شناخت عوامل استحکام و پایداری خانواده لازم است بدانیم چه انگیزه‌ها، نیازها و کشش‌هایی سبب تشکیل خانواده می‌شود و چه حکمتی در تشکیل خانواده و ازدواج وجود دارد؛ عوامل استحکام و پایداری را می‌توان در همان عواملی یافت که سبب تشکیل آن می‌شود.
انگیزه‌ها‌ی‌ تشکیل خانواده، خود اساسی‌ترین عوامل استحکام و پایداری آن نیز هستند؛ مثلاً انگیزه جنسی و عاطفی، اصلی‌ترین عامل جفت طلبی برای موجودات زنده از جمله انسان است. پس تداوم این انگیزه می‌تواند سبب استحکام و پایداری آن نیز باشد. در انسان داشتن فرزند نیز از عوامل اساسی میل به ازدواج به حساب می‌آید؛ به ویژه در میان خانواده‌هایی که نیاز به نیروی کار و حمایت و دفاع خانواده فرزندان داشته‌اند.
برای انسان مهم است جایی که پس از کار و تلاش روزانه بتواند در آن آرامش یابد و احساس تنهایی و سرگردانی نکند. هم چنین تأمین امنیت، غذا و نیازهای مادی خویش را نیز در آن جا بیابد اما نیازهای دیگری نیز هستند که در مرتبه بعد قرار دارند؛ مثل آداب، رسوم و باورهای خاص اجتماعی که هر کدام از این‌ها در جوامع مختلف کارکرد، تأثیر و انگیزش خاص خود را دارد و افراد را به تشکیل خانواده، همسرگزینی و داشتن فرزند تشویق می‌کنند.
پس می‌توان نیاز جنسی، داشتن فرزند و داشتن جایگاه مناسب در جامعه را از عوامل مؤثر در تشکیل و استحکام خانواده دانست.
علاوه بر این عوامل طبیعی و اجتماعی، از عوامل دیگری هم می‌توان یاد کرد که در پاسخ گویی به این نیازهای طبیعی و اجتماعی تأثیر دارند و آن‌ها عبارت‌اند از: باورها و اعتقادات مردم و پایبندی آن‌ها به احکام شرعی و رضای خداوند.
این عوامل در تشکیل و استحکام خانواده نیز بسیار مهم هستند؛ مانند توصیه به ازدواج، کراهت یا حرمت طلاق، سفارش دین به تحمل مشکلات خانواده و وعده پاداش به این افراد، و پاداش برای اصل ازدواج، با همین دیدگاه است که جهان بینی و باورهای یک ملت، به طور عام، و زن و شوهر، به طور خاص در تشکیل و پایداری خانواده نقش مهمی دارد.
در برخی جوامع و فرهنگ‌ها، عوامل مادی و انگیزه‌ها‌ی‌ اقتصادی، عامل تشکیل خانواده، هر چند به صورت ظاهری بوده است، مانند برخی ازدواج‌ها در شوروی سابق که سبب می‌شد زن و مرد بتوانند از خانه‌ها‌ی‌ دولتی استفاده کنند؛ دوام آن خانواده‌ها مربوط به همان نیاز خاص بود. معروف بود که گاهی جوانان شهرستانی با زنان مسن مسکو یا شهرهای بزرگ محل تحصیل یا کار خود ازدواج می‌کردند. (1) طبیعی بود که آن زنان و مردان به ازدواج خویش به عنوان یک زندگی - که باید ادامه یابد - نگاه نمی‌کردند. نیاز متقابل بیرونی آن‌ها را به ازدواج وا می‌داشت و این عمل صوری، با ازدواج حقیقی تفاوت داشت. گاهی ممکن است رویه دولت کارکردی برعکس داشته باشد؛ مانند قانون مربوط به مستمری و حمایت از زنان مطلقه در آمریکا که سبب شده برخی از زنان با برنامه قبلی، با اظهار عشق و محبت مردی را به دام ازدواج خویش بیندازند و پس از ثبت ازدواج، درخواست طلاق کنند تا از آن حمایت‌ها‌ی‌ دولتی بهره مند شوند و آزادانه، بدون قید و بند شوهر داشتن، ممری برای زندگی داشته باشند و نیازهای جسمی خود را نیز با استفاده از آزادی‌ها‌ی‌ بی بند و بارانه جامعه خویش برآورده سازند. به یقین این قانون و حمایت دولت با هدف خدمت رسانی بوده و اهداف خیرخواهانه‌ای داشته، اما این پیامد را نیز داشته است.

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394


عنايت هاي قائم آل محمد (عج) (1)

 

نويسنده: دکتر احمد (رجبعلي) زماني

 

برکات حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف)

وجود پر برکت حضرت بقية الله الاعظم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در همه ي اعصار، واسطه فيض الهي است. و مجراي رسيدن رحمت واسعه حق به همه ي موجودات و آفريدگان مي باشد. عنايات و توجهات پربرکتش ابتدا بر مبناي فيّاضيت خالق متعال به صورت تکويني همه ي موجودات را شامل مي شود. جمله ي معروف دعاي شريفه عديله چنين است:
وَ بِيُمنِه رُزِقَ الوَري وَ بِوُجوده ثَبَتَت الأرضُ وَ السَّماء؛ با دست پر قدرت او همه ي موجودات مادي روزي مي خورند و نيازمندي هاي خود را به دست مي آورند و به واسطه ي وجود پربرکت او، زمين و آسمان ثبات و استحکام خود را کسب مي کنند، اما فيض خاص و عنايات ويژه شامل حال کساني خواهد شد که خود را با اعمال خالصانه و رضايت بخش در صف پيروان و علاقه مندان و محبّانش درآورند و خود را به او نزديک کنند. اعمال و کردار و هر آن چه از آنان صادر مي شود در راستاي اوامر و نواهي او باشد. او را مقتدا و امام خويش بدانند و همه چيز را به طور خلاصه در وجود او ببينند. رضايت او رضاي حق تعالي و خشم او را خشم حق تعالي به حساب آرند. از نظر اينان قائم آل محمد (عجل الله تعالي فرجه الشريف) محور تکويني و تشريعي عالم است. حال با چنين ديدگاه ها و عملکرد خالصانه اي، از محبت هاي بيشتر او برخوردار مي گردند.
با توجه به آن چه گذشت، موجودات و افراد روي زمين به دو گونه از آن خورشيد پرفروغ و جهان افروز استفاده مي کنند و بهره مند مي گردند:
الف) بهره برداري تکويني

وضعيت موجود عالم و چينش جهان طوري است که تک تک گياهان و حيوانات و ديگر موجودات اين جهان از حرارت و نور خورشيد بهره مي گيرند. وضعيت انسان ها در جهان نسبت به قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در زمان حضور و غيبت همين گونه است. در توقيع امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به محمد بن عثمان بن سعيد عمري آمده است:
و اما چگونگي بهره برداري از من در زمان غيبتم [صغري، کبري] هم چون بهره برداري از وجود آفتاب است؛ آن گاه که ابرها آن را از ديدگان پنهان سازند. من امنيت را براي زمينيان به ارمغان دارم؛ همان طور که ستارگان چنين نقشي را دارند. از آن چه به شما ربطي ندارد آن قدر سؤال و پرسش نکنيد و براي دانستن چيزهايي که به اندازه لازم به شما گفته شده است، خود را به زحمت نيندازيد و براي تعجيل فرج من زياد دعا کنيد، زيرا گشايش و فرج شما در آن است. سلام و درود بر اسحاق بن يعقوب و بر کساني که هدايت الهي را دنبال مي کنند. (1)
آن چه را نسبت به بقية الله الاعظم (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، نايب دوازدهم رسول گرامي اسلام مطرح کرديم خداوند سبحان درباره وجود پربرکت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تصريح نموده است و اين گونه بهره برداري را از وجودِ رسولش، عادي مي داند:
(وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)؛
اي پيامبر! تا تو در ميان آنان هستي، خداوند آن ها را مجازات نخواهد کرد و نيز تا آنان استغفار کنند خدا عذابشان نمي کند. (2)
در جاي ديگر او را (رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ) (3) مي نامد؛ يعني وجود پربرکت پيامبرش رحمت، عزّت و نعمت، نه تنها براي اين کُره خاکي است بلکه برکات وجودي اش براي همه جهانيان و در همه کرات ساري و جاري است و همگي از وجود او و نايب معصومش بهره مي گيرند. حال گاه به اين نعمت بزرگ الهي توجه دارند و يا بدون توجه بهره تکويني مي برند؛ همانند بهره گيري مردم و ديگر موجودات از گرما، حرارت، نورانيّت، جاذبه و دافعه خورشيد و... .

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 6 / 1394

 


عنايت هاي قائم آل محمد (عج) (2)


عنايت هاي قائم آل محمد (عجل الله تعالي فرجه الشريف) (2)


نويسنده: دکتر احمد (رجبعلي) زماني

 



1. پاسخ به درخواست و استغاثه

ارادتمندان و علاقه مندان به صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به هنگام گرفتاري هاي فردي و اجتماعي، اعمّ از سياسي، اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي، رواني و نظامي هرگز از او غافل نشده اند، بلکه او را محرَم راز خود و اسرار خلقت دانسته، مشکلات خويش را با او در ميان گذاشته اند و به او متوسّل شده اند و استغاثه جسته اند پاسخ خويش را شنيده و به درمان درد خويشتن رسيده اند و قدرت لايزال خداوند از آستين حضرت بقية الله الاعظم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به سراغشان آمده و کمکشان نموده است، زيرا او همانند ديگر امامان معصوم است و هر آن چه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي آنان فرموده است، به طور يقين درباره ي آن ذخيره ي الهي نيز صادق است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: هُوَ إِمَامُ المُسلِمِينَ وَ مَولَي المُؤمِنينَ وَ خَلِيفَةُ رَبِّ العَالَميِنَ وَ غِيَاثُ المُستَغِيثِينَ وَ حُجَّةُ اللهِ عَلَي خَلقِهِ أَجمَعِينَ (1)؛ او زعيم مسلمانان است و ولي امر مؤمنين است. جانشين خدا بر جهانيان است. فريادرس گرفتاران است. پناهگاه درماندگان است و حجّت خدا بر همه آفريدگان اوست.
در خصوص دست رسي به امام دوازدهم در عصر غيبت امام علي الهادي (عليه السلام) به محمد بن الفرج فرمود: وَ الطَّرِيقُ مَفتُوحَةٌ إِلَي إَمَامِکَ لِمَن يُرِيدُ اللهُ – جَلَّ جَلالُهُ – عِنَايَتَهُ بِهِ وَ تَمَامَ إِحسَانِهِ إِلَيهِ؛ براي رسيدن به امام معصوم و دست رسي به پيشوايت، راه باز است، براي کسي که عنايت خداوند شامل حالش شود و بخواهد تمام نعمتش را به وي احسان کند. (2)
حضرت مهدي (عليه السلام) در نامه ي شريف خود به شيخ مفيد (رحمه الله) نوشت : سَلامُ اللهِ عَلَيکَ أَيُّهَا النَّاصِرُ لِلحَقِّ، الدَّاعِي إِلَيهِ بِکَلِمَةِ الصِّدقِ... وَ لَو أَنَّ أَشيَاعَنَا – وَفَّقَهُمُ اللهُ لِطَاعَتِهِ – عَلَي إجتِمَاعٍ مِنَ القُلُوبِ فِي الوَفَاءِ بِالعَهدِ عَلَيهِم لَمَا تَأَخَّرَ عَنهُمُ اليُمنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَت لَهُمُ الَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَي حَقِّ المَعرِفَةِ وَ صِدقِهَا مِنهُم بِنَا فَمَا يَحبِسُنَا عَنهُم إِلّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکَرَهُهُ وَ لا نُؤثِرُهُ مِنهُم وَاللهُ المُستَعانُ و هُوَ حَسبُنَا وِ نِعمَ الوَکِيلُ وَ صَلاتُهُ عَلَي سَيِّدِنَا البَشِيرِ النَّذِيرِ محمّد وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ (3)؛ درود خدا بر تو اي ياور حق که مردم را با صداقت و راستي به خدا دعوت مي کني...! همانا اگر شيعيان ما – خداوند به آنان توفيق اطاعت و بندگي اش را عنايت فرمايد – قلب هايشان را در وفاي به پيمان با ما يکي مي کردند و متفق مي شدند، ملاقات پربرکت ما براي آنان به تأخير نمي افتد، بلکه با ملاقات [و تشرّفي که] براساس معرفت شامل حال آنان مي شد سعادت به سرعت سراغشان مي آمد. پس دوري و محروميت از فيض ملاقات نيست مگر به خاطر آن چه را که انجام داده اند و ما آن را کراهت داريم و خوش آيند ما نيست و ما بر گفتار و کردار آنان متأثّر شده ايم و آن را از آنان نمي پسنديم. خداوند مددکار ماست و ما را کفايت مي کند و بهترين وکيل در امور ما است و درود خدا بر سرور ما، کسي که بشارت دهنده و انذار کننده بود. او محمد [بن عبدالله] و اهل بيت پاکش مي باشد. درود بر او و آلش باد. (4)
محروميت از ملاقات به خاطر معصيت

سؤال: چرا توفيق ملاقات و تشرّف پيدا نمي کنيم و به خواسته هاي ما پاسخ نمي دهند؟

پاسخ:

ابتدا بايد گفت: آيا شما به خواسته ها و انتظار امام زمان خويش عمل کرده ايد که چنين انتظار و توقعي را داريد؟! شما فقط در گرفتاري ها و مشکلات خود به ياد او هستيد و او را صدا مي زنيد و هرگز تصور نمي کنيد که اين امت در برابر امت معصوم خويش وظايف و تکاليفي دارد، چنان چه به تکاليف خود عمل کند، نوبت انتظار و توقع و طلب استغاثه و بيان نيازمندي ها مي رسد. در آن زمان او در کمترين فرصت، پاسخ شما را خواهد داد.

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 6 / 1394

نوجوانان بیشتر از دو ساعت در شبکه های اجتماعی نباشند

یک مطالعه جدید نشان داد که افرادی که بیش از ۲ ساعت در روز وقت خود را در شبکه های اجتماعی می گذرانند به احتمال بیشتری دچار مشکلات ذهنی و روانی خواهند شد.

تحقیقات جدید در کانادا نشان می دهد که نوجوانانی که در اغلب اوقات از رسانه های اجتماعی استفاده می کنند، بیشتر دچار مشکلات بهداشت روانی می شوند.

در این مطالعه، پژوهشگران به بررسی مقدار زمانی پرداختند که نوجوانان صرف وبگردی و ارسال پست و متن بر روی سایت هایی مانند فیس بوک، توییتر و یا اینستاگرام می کنند.

دکتر هوگوئس، نویسنده مطالعه فوق در گروه اپیدمیولوژی بهداشت عمومی اوتاوا در کانادا، می گوید: «حدس و گمان در مورد انواع مکانیسم هایی که استفاده از شبکه های اجتماعی را با مشکلات روحی و روانی مرتبط می کند، دشوار است.»

وی تاکید کرد که استفاده از شبکه های اجتماعی می تواند به مشکلات مربوط به ضعف سلامت روان منجر شود، و مشکلات روانی نیز می تواند دلیل استفاده جوانان از شبکه های اجتماعی باشد.

به عبارت دیگر، کودکانی که مشکلات روحی و روانی دارند به دلیل احساس تنهایی و انزوا، به دنبال کردن تعامل در فضای مجازی هستند.در این مطالعه، محققان بیش از ۷۵۰ دانش آموز در اوتاوای کانادا را مورد مطالعه قرار دادند.

بیش از یک چهارم شرکت کنندگان مطالعه گفتند که بیش از ۲ ساعت در روز از سایت های شبکه های اجتماعی استفاده می کنند. این در حالی بود که حدود یک پنجم نیز گفتند که بندرت از این شبکه ها استفاده می کنند. بیش از نیمی (۵۴ درصد) از افراد گفتند که در روز ۲ ساعت یا کمتر صرف وبگردی در این شبکه ها می کنند.

نزدیک به دو سوم وضعیت سلامت روانی خود را یا «عالی» توصیف کردند یا «بسیار خوب». حدود یک پنجم هم گزینه «خوب» و ۱۷ درصد گزینه «ضعیف» را انتخاب کردند.
منبع:سلامت نیوز

موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسب‌ها: ناگفته های زندگی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 6 / 1394

راه‌هایی ساده برای رهایی از رخوت و تنبلی

شاید کمتر تا کنون به این مسئله توجه کرده باشید که گاهی کمبود انرژی و خستگی مداوم ما به دلیل عادت‌ها و نوع زندگی ماست، بنابراین همواره این امکان  وجود دارد تا با تغییر عادات روزمره سطح انرژی خود را بالا ببریم. به عنوان مثال شاید به دلیل افسردگی که برای شما ایجاد شده است، ترجیح بدهید مدتی در خانه تنها بمانید و استراحت کنید. در نتیجه مدتی کم تحرکی، کم‌کم انرژی خود را برای فعالیت و مفید بودن از دست دهید و با گذشت زمان هر روز خسته‌تر شده و تمایل شما به استراحت بیشتر خواهد شد.


غالب ما اطلاعات کافی در خصوص سطوح انرژی و تقویت و یا حتی تضعیف آن نداریم در نتیجه خارج شدن از شرایط موجود گاهی بسیار دشوار خواهد بود. گویی میخ‌های آهنین ساعت‌ها شما را به کاناپه جلوی تلویزیون یا تخت دوخته‌اند. در این مقاله تکنیک‌هایی را مرور می‌کنیم که می‌تواند برای رهایی شما از این خستگی مداوم کارگشا باشد.

احتمالا تعدادی از کارها و تمرین‌هایی که به شما توصیه می‌شود، دقیقا آخرین کارهایی هستند که شما تمایل به انجام آن دارید. در نظر داشته باشید که هیچ اولویتی در کار نیست بنابراین در لیست کارهایی باید انجام دهید بر حسب توانایی و تمایل خود کاری را انتخاب کنید و آن را انجام دهید تا چرخه تنبلی در هم بشکند آهسته و البته به صورت پیوسته به دنبال کار بعدی فهرست‌تان بروید.

دلیل این‌که شما همیشه تمایل دارید با کارهای کوچک شروع کنید این است که انرژی براساس قانون اینرسی رفتار می‌کند. انرژی‌های اندک به آرامی کار می‌کنند و به تلاش زیادی نیاز دارند تا سرعت بگیرند. در مقابل انرژی زیاد به سرعت حرکت می‌کند و متوقف کردن آن دشوار است.

 

بنابراین به تدریج به سوی هدف‌تان حرکت کنید. دقیقا مثل زمانی که سوار دوچرخه شده‌اید، پدال‌های اول را آهسته می‌زنید تا با قدرت‌تر بتوانید سرعت بگیرید. به هر کدام از مراحل زیر به عنوان یک پدال نگاه کنید، و یکی پس از دیگری آن‌ها را پشت سر بگذارید. مطمئنا زمانی که دوچرخه شما سرعت بگیرد، طی کردن و دنبال کردن مسیر برای شما بسیار راحت‌تر خواهد بود.

موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسب‌ها: ناگفته های زندگی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 6 / 1394

راه مقابله با سختی‌های زندگی: "زیاد سخت نگیر!"

آن‌هایی را که تازه ياد گرفته‌اند، نگاه کنید. سفت و محکم به رل چسبیده‌اند. سرشان را به شیشه نزدیک می‌کنند و با دقت و وسواس فراوانی به جلو زل می‌زنند...

به محض این‌که راننده کناری بوق می‌زند بلافاصله و بدون هیچ مکثی سریعا به سمت دیگر فرار می‌کنند و وقتی مجبورند در موقعیت‌های سخت، سریع واکنش نشان دهند در مقابل حجم بالای اطلاعاتی که باید هم‌زمان پردازش کنند، قفل می‌کنند و وسط چهارراه ترمز می‌زنند و بقیه را به زحمت می‌اندازند. هیچ ‌کس در ماشین حق ندارد با راننده صحبت کند. او به همه حواسش برای ثبت تک‌تک اتفاقاتی که در جاده در حال رخ دادن است، نیاز دارد. این راننده‌ها معمولا بعد از طی کردن یک مسیر کوتاه از بس که به ذهن و چشم و اعصاب خود فشار آورده‌اند، ساعت‌ها به استراحت نياز دارند و هر وقت صحبت رانندگی در خیابان‌های شلوغ یا گردنه‌های پر پیچ و خم خارج شهر به میان می‌آید مثل بچه‌ها وحشت‌زده می‌شوند و سعی می‌کنند به شکلی موضوع را منتفی کنند و یا در ساعت‌های کم‌ترافیک و خلوت راهی خیابان و جاده شوند.

همین راننده‌های مبتدی چند سال که می‌گذرد و به قولی حرفه‌ای می‌شوند بسیار راحت و آسوده رانندگی می‌کنند. موقع رانندگی به صندلی عقب کاملا تکیه می‌دهند و بدون زل زدن به شیشه جلو، نگاهشان را طوری تنظیم می‌کنند که هم‌زمان با دیدن جلو، روی آيینه جلو و آيینه‌های بغل نیز اشراف دارند. آن‌ها واکنش‌شان بسیار سریع و به موقع است. می‌توانند موقع رانندگی با بقیه صحبت کنند و حتی اگر مجبور باشند و با وجودی که منع قانونی دارد به راحتی چای بنوشند و با موبایل صحبت کنند. برایشان خیابان شلوغ یا جاده‌های پر پیچ و خم با جاده‌های خلوت و کم‌ترافیک فرقی نمی‌کند. نسبت به بوق زدن‌های بی دلیل خودروهای عجول بی‌اعتنا هستند و موقع بروز بحران به سرعت از خود واکنش نشان می‌دهند و جان خود و بقیه سرنشینان را از مهلکه نجات می‌دهند. آن‌ها به قول معروف "دست به فرمان‌شان خوب است" و می‌شود به رانندگی‌شان اعتماد کرد. از همه مهم‌تر این‌که حساسیت این اشخاص نسبت به تغییرات جاده و ترافیک بسیار کمتر از رانندگان تازه کار است. حرفه‌ای‌ها به جاده و خیابان و ماشین و ترافیک مسلط‌اند و حتی اگر ساعت‌های طولانی هم رانندگی کنند باز فشاری به سیستم عصبی آن‌ها وارد نمی‌آید. آن‌ها بی‌خیال و راحت‌اند اما در عین حال راننده‌های بی‌نظیری هستند.

موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسب‌ها: ناگفته های زندگی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 6 / 1394


 

خشم در جوان

 

در جـوان , خشم يك حالت تهاجمى و دفاعى است كه هرگاه منافع و مصالح شخصى اش به خطر افتد يا مانعى در رسيدنش به هدف پيش آيد و يادر انجام كارى ناتوان باشد, در او ظاهر مى گردد.
واكـنـشـهاى خشم در جوان بسيار متفاوت است , به خصوص در اوايل بلوغ , در عده اى به صورت تـمـرد و سـرپـيـچى و در برخى به گونه داد و فريادكشيدن و در عده اى ديگر به صورت سكوت هـمـراه بـا اخـم و گـوشه گيرى و افسردگى نمايان مى شود, زمانى به صورت عكس العملهاى تكرارى ازقبيل : كوبيدن پا به زمين و يا در به ديوار, ظاهر مى گردد.
مـدت زمـان خـشـم در نـوجوان بيش از كودكان است و عوامل محرك خشم در نوجوان , گاهى چـيـزهـايى است كه از آن محروم مى شود و بين او وآرزوهايش فاصله مى افتد و يا از خواسته هاى آنـى اش جـلـوگيرى مى شود, مثلا, مى خواهد بخوابد مانع خوابيدن او مى شوند و يا او را از خواب بـيـدارمـى كـنند و يا خود دست به كارى مى زند, اما از انجام آن ,ناتوان است و يا زمانى كه خود و خانواده اش مظلوم واقع مى شوند و يا وقتى كه اطرافيان به اشيا و وسايل او دست درازى مى كنند.
گاهى خشم وى متاثر از عوامل طبيعى است , مثل (تغيير) هواى خيلى سرد و يا حرارت سوزان و طوفان , گاهى هم خشم در مقابل رفتار والدين پديد مى آيد.
جـوان در تـمـام اين حالتها بايد خونسردى خود را حفظ كند و سعى نمايد, تعادل خود را از دست نـدهـد و قـبـل از هـر عـمـل يـا عكس العملى كه مى خواهد انجام دهد, عاقلانه بينديشد, چرا كه مـيدان دادن به غضب , انسان را در زندگى كم كم به يك حالت حساسيت عصبى مى كشاند و در اين هنگام , عقل رو به ضعف مى گرايد.
افـراط در خشم و غضب موجب مى شود كه شخص , مبتلا به نوعى جنون گردد و هر عملى را كه عقل , مجاز نمى داند از او صادر شود.
پـيـامبر اكرمر فرمود: غضب ايمان را فاسد مى گرداند, همچنان كه سركه , عسل را
 ((15))
و نيز از امام صادق (ع ) نقل گرديده است كه درباره غضب فرمود: كليد هر شر و بدى , خشم است 
((16)).
جـوان در بـرابر والدين و دوستان و زيردستان خود, بايد خشم خود را كنترل كند, اما هنگامى كه مـى بـيند حقى ناحق مى شود, ديگر نبايد دم فروبندد, بلكه در اين صورت بايد خشم خود را بطور طبيعى و معقول اظهار كند و از حق دفاع نمايد, ولى از جاده عدالت و اعتدال خارج نشود.
در مورد پيامبر بزرگ اسلام , نقل گرديده است كه او به خاطر دنيا خشمگين نمى شد, اما هرگاه پاى حق به ميان مى آمد و حقى ناحق مى شد,غضبناك مى گرديد و احدى را نمى شناخت و آرام و قرار نمى گرفت تا اين كه حق را به حقدار برگرداند و ستم را از ستمديده برطرف نمايد
 ((17)).

محبت

 

مـحبت و دوستى يكى از عواطف بسيار مهم و با ارزش در جوان است , به خصوص در دوران بلوغ , شديد بوده و مى توان آن را يكى از ويژگيهاى اين دوره دانست .
احـسـاس دوستى و ابراز محبت به ديگران , همسالان و بزرگترها نشانگر يكى از نيازهاى طبيعى اوست .
هنگام بلوغ , در نوجوان نسبت به جنس مخالف محبت و دوستى هم پديد مى آيد.
ايـن كـشـش , نـشـانه اى از رحمت الهى است كه خداوند براى استوارى نظام خانواده و گزينش همسر, در آينده براى او تدارك ديده است .
در حقيقت , اين احساس محبت , يكى از اساسى ترين شالوده هاى نظام خانواده در روابط اجتماعى او به شمار خواهد آمد و بناى استوار زندگى خانوادگى او را در آتيه تشكيل خواهد داد.
خـداونـد مـى فـرمايد: و از نشانه هاى قدرت الهى , اين است كه براى شما از جنس خودتان زوجى بيافريد تا اين كه در كنار او آرامش يابيد وبين شمارحمت و محبت , جارى كرد
 ((18)).

احكام دوران بلوغ

 

بنابه نظر مراجع دينى , دختر بعد از تمام شدن نه سال قمرى و پسر پس از اتمام پانزده سال قمرى بـالغ مى شود, چنانچه پسر قبل از رسيدن به پانزده سالگى محتلم شود يا اين كه موى زبر در محل مخصوص ((19))
پيدا شود, مكلف است .
كسى كه به حد بلوغ رسيده , نماز و روزه بر او واجب مى شود و بايد براى انجام احكام مورد احتياج خود از مجتهد جامع الشرايط تقليد كند.
علايم رشد و بلوغ , اختصاص به انسان ندارد, بلكه آفريدگار جهان در همه موجودات عالم , اعم از انسان , حيوان و نبات به نحوى خاص , اين پديده شگفت انگيز را قرار داده است كه پس از چندى در آنها استعداد بارورى و توليد مثل , بطور طبيعى نمايان مى گردد.
علامت بلوغ در نوجوان پسر, به صورت احتلام ظاهر مى شود.
انـسـان , اشـرف مخلوقات است و اين حالت احتلام در او آيت و نشانه اى است از قدرت پروردگار بزرگ كه جوان بايد با آن آشناگردد, احكام آن رابداند ورعايت نمايد.
تـوضـيـح مـطلب به اين ترتيب است كه جوان , هنگامى كه به سن بلوغ مى رسد, در خواب حالتى خـاص بـه وى دسـت مى دهد و همزمان با آن , منى ازاو خارج مى گردد و معمولا بلافاصله بيدار مى شود.
او نـبايد از اين واقعه نگران باشد, چرا كه خداوند متعال با ايجاد دستگاه جنسى در جسم او و بروز اين حالت در دوران جوانى و بلوغ مى خواهد,نويد آمادگى پدر شدن ـ به منظور بقاى نسل ـ را به او بدهد.
در ايـن زمان است كه پا به عرصه تكليف مى گذارد و احكام الهى بر وى جارى مى گردد, لذا بايد بلافاصله غسل نمايد.
انجام غسل بااحكامى كه وارد شده , موجب پاكى جسم و صفاى روح او مى شود.
مـستحب است در هنگام غسل ,بگويد: اللهم طهرنى و طهر قلبى
 ((20))
كه اين جمله به او آرامش خاصى مى بخشد.
در اين هنگام , نماز و تمامى احكامى كه براى بزرگسالان واجب گرديده , بر او نيز واجب مى شود.
جـوان ايـنـك وارد مـرحله جديدى از زندگانى اش شده و در پيشگاه حضرت حق , مقام و منزلت ويژه اى دارد.
او اكـنـون ايـن شايستگى را يافته كه مورد خطاب آفريدگار جهان واقع شده و بايد به اين دعوت پاسخ گويد
 ((21)).
او در ايـن مـرحـله از زندگانى خود, بايد بداند كه تمام اعمال , حركات , رفتار و گفتارش و حتى تـصـوراتـش تحت محاسبه الهى قرارمى گيرد و اگر خودرا در معرض هدايت مبدا آفرينش و در مـسـيـر قـانـون الهى قرار دهد و هماهنگ با برنامه هاى نظام خلقت عمل كند, هر روز كه از عمر گرانقدر اومى گذرد, يك قدم به سوى كمال و سعادت جاويد, نزديك مى شود.
او بايد قدر گوهر جوانى خود را بداند و اين مرحله حساس و پرفراز و نشيب زندگى را خوب درك كند.
هـمـواره خـود را در مـحـضـر خـداونـد, حـاضـر و نـاظـر بـبيند و در نمازش از او يارى جويد و دعـاكـند
 ((22))

تا بتواند در برابر همه مسائل و سختيهايى كه درآينده پيش مى آيد, پايدارى نشان دهد و بر همه آنها غلبه يابد.

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 6 / 1394


 

مهمترين دوران زندگى

اگـر شـمـا بـه عـنوان يك جوان در مورد دوران بلوغ ـ كه يكى از مهمترين و حساسترين دوران زنـدگـى شماست ـ آگاهى پيدا كنيد و بدانيد كه چه تغييرهايى در وجود شما و همسالانتان رخ مى دهد, آن وقت سپرى كردن اين دوران بحرانى براى شما بسيار آسان خواهد بود.
مهمترين ويژگيهاى اين دوران , بروز تمايلات جنسى است .
ندانستن و آگاه نبودن از اين مسائل , ضامن گناه نكردن و پاك ماندن نيست .
اگرجوان به طرز واقع بينانه اى و از طريق يك منبع صلاحيتدار با مسائل كلى بلوغ و حتى مسائل تـولـيـد نسل ـكه مبدا آفرينش , آن را در موجودات عالم , اعم از انسانها و حيوانات ونباتات , جهت حـفـظ و بقاى نسلشان قرار داده است ـ بطور منطقى و طبيعى آشنا شود, امكان بروز انحراف در اوكاهش مى يابد.
از طرفى , جوان بايد در اين دوران حساس و بحرانى , قدر جوانى اش را بداند و افكار خود را مشغول كـنجكاويهاى ناآگاهانه و انحراف آميز درباره مسائل جنسى ننمايد, زيرا جستجوى بيش از حد در اين باره , زمينه وسوسه هاى شيطانى را در وجود وى فراهم آورده و ادامه تحصيل و زندگى متعال و طـبـيـعـى او را بـا دشوارى و سرگردانى رو به رو مى سازد و در نتيجه , استعدادهاى سرشار و نيروى شاداب جوانى را هدرمى دهد.

پديده هاى جسمى بلوغ

ظـهـور بـلـوغ با دگرگونيهاى فيزيولوژيكى و بيوشيميايى در بدن شروع مى شود و وضع كاملا جديدى در وجود دختران و پسران پديدمى آورد.
غده هاى مترشحه داخلى و خارجى فعال مى گردد
 ((7)).
صفات اوليه جنسى كه مربوط به اندامهاى جنسى مى باشد, وظيفه توليد نسل را به عهده دارند.
تـغييرهاى حاصله بر اثر فعال شدن غده هيپوفيزآدرنال (فوق كليوى ) و گنادها (غدد جنسى ) به وجود مى آيد
 ((8)).
ايـن دگـرگونيها سرآغاز زندگى بزرگسالى به شمار مى رود كه در نظر اول شايد چندان قابل تـوجه نباشد, اما اختلاف آشكار آن با دوره كودكى ازلحاظ وضع ظاهرى و رفتار وحالتهاى روانى , كاملا محسوس است .
حـالـت طـبـيعى رسيدن به بلوغ جنسى براى بيشتر پسران از پانزده سالگى و براى دختران از نه سالگى آغاز مى گردد.
در طى ايـن مرحله در اكثر نوجوانان , طرح نسبتا ثابت چهره و اندامهاى بدن , نمايان مى گردد و پس از آن , تغييرهاى جسمى تا پايان عمر به آرامى ادامه دارد.
بطور كلى در دوره نوجوانى آنچه كه بيش از همه به چشم مى خورد, بلند شدن قامت , ازدياد وزن , رشـد سـريـع اسـتخوانها و ماهيچه ها مى باشد وهمزمان با آن , اعضاى داخلى بدن , رشدى مشابه دارند.
از ويـژگـيهاى ديگر جسمى جوان در اين دوره , روييدن مو درصورت و در بعضى از اعضاى بدن است .
آهنگ صدا در پسران بم و دورگه مى شود و براى اولين بار در خواب , محتلم مى گردند
 ((9)).
البته ممكن است بروز اين خصوصيات در افراد بطور متفاوت و در زمانهاى نسبتا مختلف صورت پذيرد.

پديده هاى روحى و روانى بلوغ

بلوغ در واقع , تغيير و تحول شديدى است كه سرتاسر وجود نوجوان را فرا مى گيرد.
بـلـوغ , يك نوع تولد مجدد است , يعنى , بافرا رسيدن بلوغ , شخص ديگرى با روحيه و اختصاصهاى جسمى متفاوت از كودك , به وجودمى آيد
 ((10)).
در اين مرحله نوجوان خواهشها و تمايلهاى متفاوت و متضادى دارد.
با اين كه جوان مى خواهد با دوستان خود باشد, علاقمند به تنهايى است .
در ايـن دوران , كـودك پـرجـنـب و جوش ديروز, به جوان حساس و تاثير پذير امروز مبدل شده و تغييرهاى سريع جسمى , تاثيرهاى فراوانى درحالات روحى او مى گذارد.
با ظاهر شدن نيروى جنسى در جوان , احساس خاصى به جنس مخالف در او پديد مى آيد.
او داراى روحيه اى كنجكاو و در عين حال , دچار نوعى سردرگمى است , حساس و زود رنج بوده و در مـقـابـل رفـتـار ديـگران به سرعت واكنش نشان مى دهد, گاهى به فكر فرو مى رود و زمانى بـه سـخـنـان اطـرافـيان مى انديشد, ولى به شدت از همسالان خود, الگومى پذيرد و از رفتار آنان پيروى مى كند.
از نظر رشد شخصيت , ثبات نسبى دوره قبل , دستخوش تحولى ناگهانى گرديده و رفتار خود را با انگيزه هاى درونى , تشخص طلبى و استقلال جويى
 ((11))
, بروز مى دهد.
سازگارى اجتماعى او دچار آشفتگى گرديده است .
نيروى متراكمى كه در جوان , نهفته , مى خواهد به صورتى , خود را آشكار كند.
بنابراين در رفتارش اظهار هويت , مالكيت , ابراز وجود, اظهار تعلق به گروه , نمايان است .
غالبا مى خواهد در جمع , مطرح شود و نقش و مسووليتى به عهده بگيرد
 ((12)).
هـمـواره رفـتـار و شخصيت وى ناپايدار و در بعضى اوقات نسبت به ديگران بى اعتماد و در انجام كارها بى حوصله است .
بـا كـمبودهاى خود به مقابله برمى خيزد, كم كم دوره وابستگى به سر آمده و مى خواهد زندگى مستقل خود را پايه ريزى كند.
اطرافيان جوان بايد موقعيت وى را خوب درك كنند و با محبت با اوبرخورد نمايند.
در ايـن بـاره پـيـامـبر اكرمر به والدين و مربيان چنين مى فرمايند: به شما سفارش مى كنم كه با جوانان مهربان باشيد, زيرا آنان (در اين هنگام ) نازكدل هستند
 ((13))
.

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 6 / 1394


 

زنـدگـى در دنياى امروز, زندگى در مدرسه است و سعادت و شقاوت هر انسانى به اراده همان انسان رقم مى خورد.
اگر بخواهيد عزيز و سربلند باشيد بايد از سرمايه هاى عمر و استعدادهاى جوانى استفاده كنيد و با اراده و عزم راسخ خود به طرف علم و عمل وكسب دانش و بينش حركت نماييد.
امام خمينى (قدس سره ).

مقدمه

 

جوان براى درك بهتر خود و نيز آشنايى با محيط پيرامون خويش , نياز به راهنمايى و آگاهى دارد.
او هـمـواره در حال رشد و نمو است و رشد جسمى اش بطور طبيعى , همراه باحالتها و هيجانهاى روحى و عاطفى است .
جـسـم جـوان به شكل غير ارادى به رشد خود ادامه مى دهد و رشد روحى و روانى وى در ارتباط مستقيم و متقابل با جسم اوست .
هـنـگـامى جريان رشد, حالت طبيعى به خود مى گيرد, كه او از نظر فكرى و اعتقادى در جهت صحيح و در مسير طبيعى برنامه هاى تكاملى نظام آفرينش قرار گيرد.
بـنـابـرايـن , جوان براى رشد روانى و سازندگى خود, نيازمند هدايت و راهنمايى مربيان صالح و خيرانديش است .
از طرفى او نيازمند به فكر كردن درباره خود و رفتار و اعمال و عكس العملهاى خويش در محيط زندگى است .
او بايد چگونه زيستن را بياموزد, بخصوص زمانى كه به هويت خود پى مى برد و كم كم خودش را پيدا مى كند كه من كيستم و در كجا هستم و چگونه بايد باشم .
او بـايد پاسخ اين سوالها را بيابد تا بتواند در مسير زندگى خود سنجيده گام بردارد و به آينده اى مطمئن و سعادتمند دست يابد.
يكى از روان پزشكان
 ((1))
مى گويد: من در تحقيقات فراوانى كه درباره علت ناراحتيهاى اشخاص انـجـام داده ام , بـه ايـن نتيجه رسيده ام كه اين افراد,دردوران كودكى و جوانى , چگونه زيستن را بخوبى فرا نگرفته اند و به اندازه كافى راهنمايى نشده اند.
بسيارى از آنان در حال حاضر, خود, پدر يا مادر هستند و داراى فرزندانى نيز مى باشند.
آنـهـا بـدون ايـن كه خودشان بخواهند و يا بدانند, ناراحتيهاى روحى و روانى خود را به فرزندان منتقل مى كنند.
جـوان بـه عـلـت اين كه سنش كم است و كمتر از بزرگسالان گرفتار ناملايمات زندگى شده , داراى ذهنى خام و عارى از تجربه است .
او كـمـتـر از بـزرگـتـرهـا سرد و گرم روزگار را چشيده و با مشكلها و دشواريهاى كمترى در زندگى رو به رو گرديده است .
ذهـن پـاك و سـاده اش چـنـدان فرصت انحراف و آلودگى پيدا نكرده و ازطرفى چون به دوران كـودكى نزديك است , بهتر از افراد مسن , مى تواندخاطره ها و حوادث دوران كودكى خود را به ياد بـيـاورد و عـلـت بـعضى از احساسها و رفتار خود را بفهمد تا در نتيجه , هرگاه رفتار ناپسندى از خودمشاهده كرد, به آسانى آن را علت يابى كرده و اصلاح نمايد.
جوان , هنوز قسمت بيشتر عمر خود را در پيش رو دارد.
او با شناخت بهتر خود, مى تواند از بروز واكنشهاى نابهنجار در برابر پيشامدهاى زندگى در آينده , جلوگيرى نمايد.
فصل اول .

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 6 / 1394

شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بهشت و جهنم اگر چه در لفظ و مفهوم تداعی شده در ذهن، دو کلمه است که نام دو جایگاه است، اما هم طبقات دارد و هم درجات. مثل این است که در یک کلمه بگویید: "زمین" و در یک کلمه بگویید: "آسمان"؛ اما حتی یک میلیون سال تحقیق و مطالعه برای مطالعه‌ی یک متر مربع از سطح زمین نیز کافی نیست، چه رسد که به کل سطح و عمق زمین و به تمامی لحاظ‌ها و از تمامی جنبه‌ها.

الف – بهشت و جهنم نیز همین‌طور است. برای کافر جهنم هست، برای مجرم و ظالم هم هست، مؤمن هم اگر گناهانش به واسطه‌های دیگر پاک نشد، به جهنم می‌رود و بعد از پاک شدن خارج می‌شود. پس معلوم است که جهنم همه، و عذاب همگان، یک شکل و در یک سطح نیست، چنان که بهشت همگان یک جا، یک شکل، یک سطح و یک درجه نیست.

ب – در مورد بهشت یک کلمه کلّی "جنت" داریم؛ بهشت فرودس، بهشت رضوان، ملاء الاعلاء، بهشت مَن (جنّتی)، مقام محمود، نزد ملیک مقتدر و ... نیز داریم. در مورد جهنم نیز همین طور است، یک "اسم" کلی برای جایگاه اهل عذاب وجود دارد به نام "جهنم"، اما خداوند متعال می‌فرماید که جهنم نیز طبقات و درجات دارد و کاملاً تقسیم‌بندی شده است – اهل جهنم، همه به جهنم می‌روند، اما جهنم درهای جداگانه‌ای دارد که از هر کدام گروهی به قسمتی وارد می‌شود:

«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ» (الحجر، 43 و 44)

ترجمه: و بدرستى جهنم وعده‏گاه همه آنان است * جهنم كه داراى هفت در است و براى هر درى جزئى از ايشان اختصاص يافته است.

ج – پس معلوم می‌شود که جایگاه همه جهنمیان و عذاب‌های آنان یکسان نیست. کافر، با کافر ظالم و مجرم نیز در یک سطح نیستند، چه رسد به کسی که به خدا کفر ندارد، اما به نبوت کفر دارد. اگر چه او نیز کافر و جهنمی است.

وقتی می‌فرماید به احدی به اندازه‌ی ذره‌ای ظلم نمی‌شود، یعنی همه چیز ملاحظه و محاسبه می‌گردد.

«وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» (البقره، 281)

ترجمه: و بپرهيزيد از روزى كه در آن به سوى خدا بازگردانده مى‏شويد، سپس به هر كسى جزاى آنچه كسب كرده (و يا تجسم عينى آنچه كرده به كمال داده مى‏شود) و آنان مورد ستم قرار نمى‏گيرند و از پاداششان كم گذاشته نمى‏شود.

د – البته اختلاف طبقات، درجات و عذاب‌های جهنم، نباید بهانه و محل نفوذ شیطان شود که کسی بگوید: "خب، پس بدین ترتیب جهنم و عذاب من، با جهنم و عذابِ بدتر از من فرق دارد، پس خیالی نیست"، چرا که یک لحظه‌اش نیز قابل تحمل نمی‌باشد. به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: " هر چقدر که می‌توانی آتش را در دستت قرار دهی گناه کن" – و البته بدتر از آن عذاب آتش، آتش حسرت و فراقِ محبوب و معبود است، که البته امثال ما زیاد این معنا را درک نمی‌کنیم؛ هر چند که در زندگی و عالم دنیا بسیار تجربه کرده‌ایم که درد و سوزش حسرت و فراق، بسیار شدیدتر از سوزش دست و پا است.

«يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ‏ وَ هَبْنِي (يَا إِلَهِي) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ‏» (دعای کمیل)

ترجمه: اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم،بر فرض كه بر عذابت شكيبائى ورزم،ولى بر فراقت چگونه صبر كنم و گيرم اى خداى من‏ بر سوزندگى آتشت صبر كنم،اما چگونه چشم‏پوشى از كرمت را تاب آورم.

قبول داشتن خدا:

برخی گمان می‌کنند همین که در یک جمله کوتاه بگویند: «ما خدا را قبول داریم»، کار تمام است و دست کم در جرگه‌ی موحدین قرار می‌گیرند، حال چه معاد و نبوت و ولایت را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند. اما چنین نیست، بلکه در همین بخش "توحید" نیز مهم است که خدا را به چه قبول دارند و چگونه قبول دارند و تعریف‌شان از خدا چیست؟

*- عده‌ی بسیاری از کفار، خدا را فقط به "خالقیت" قبول دارند؛ یعنی قبول دارند که او خالق زمین و آسمان‌هاست. خب این حداقل را "عقل" هر کافری هم [اگر کمی فکر کند و عناد و لجاج را کنار بگذارد]، تصدیق می‌کند، چرا که می‌داند که هیچ موجودی خودش و دیگران را به وجود نیاورده است، پس لابد دیگری به وجود آورده که خودش دیگر جزو مخلوقات نیست. لذا فرمود:

«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31)

ترجمه: بگو: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى‏بخشد؟ و يا كيست كه بر گوش شما و شنوايى آن و ديدگان شما و بينايى آنها تسلّط و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد؟ و كيست كه همه شئون (جهان هستى) را تدبير مى‏كند؟ بى‏درنگ مى‏گويند: خدا! بگو: پس آيا پروا نمى‏كنيد؟

*- یک عده‌ای می‌گویند: خدایِ خالق هست، اما معادی نیست! و هر کدام توجیه و تفسیر غلطی ارائه می‌دهند، خب اینها حکمت خدا را قبول ندارند، وعده‌ی صدق خدا را هم قبول ندارند؛ پس موحد نیز نیستند؛ و مهم است که بدانیم اغلب انحرافات به خاطر تکفیر "معاد" است و نه قبول نداشتن خدا. یعنی مبدأ را قبول دارند و معاد را قبول ندارند، لذا کافر و مجرم و ظالم و اهل گناه می‌شوند. کسانی که به آخرت ایمان ندارند، به جای قبول نبوت و گوش جان سپردن به وحی، مخاطب وحی شیطان می‌گردند و مستکبر می‌گردند - به این دو آیه خوب دقت نمایید:

«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ» (الأنعام، 112 و 113)

ترجمه: بدينگونه هر پيغمبرى را دشمنى نهاديم از ديونهادان انس و جن كه براى فريب، گفتار آراسته به يكديگر القا مى‏كنند * اگر پروردگار تو مى‏خواست چنين نمى‏كردند پس ايشان را با چيزهايى كه مى‏سازند واگذار * و هم براى اينكه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مايل شود و آن را بپسندد و تا اينان نيز در آن عاقبت بد كه اهريمنان را است، در افتند.

*- یک عده‌ای می‌گویند: خدا هست، اما دستش بسته است – یک عده می‌گویند: خدا هست، اما [العیاذبالله] از حضرت مریم علیهاالسلام زاده شده است و در نهایت به صلیب کشیده شده است – یک عده می‌گویند: خدا هست، اما بندگانش را از یک سو عقل و اختیار بخشیده و از سوی دیگر هدایت نکرده و نبی و وحی و امام نفرستاده است – یک عده می‌گویند: خدا هست، اما معاد و حساب و کتاب و بهشت و جهنم ندارد و ... . خب اینها با این همه دروغ و افترا به خداوند متعال، چگونه می‌توانند بگویند: "ما خدا را قبول داریم، اما ..." . پس خدا معلوم می‌کند که آنها خدای ذهن و میل خودشان و خدای ساخته‌ی خودشان را می‌پرستند.

**- خب اینها همه افترای به خداست؛ کفر به علم، حکمت، ربوبیّت و مالکیت خداست، کفر به معاد خدا و لوازم آن که «رسالت، وحی، کتاب، دین و ولایت و امامت» است می‌باشد. پس کسی که می‌گوید: «من خدا را قبول دارم، اما مثلاً معاد یا نبوت را قبول ندارم»، به همان خداشناسی و توحیدش اشکال وارد می‌شود و جزو موحدین و مؤمنین نخواهد بود و چون تکفیر کرده، جزو کفار قرار می‌گیرد، حالا در کدام طبقه یا درجه؟ برای هر کس متفاوت است. الله اعلم.

شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: این سؤال که با شرح طولانی مطرح شده است، همان سؤال یا شبهه در خصوص «توسل» است که هر ذهنی با انشایی متفاوتی آن را مطرح می‌کند یا می‌تواند مطرح کند. البته پاسخ‌های بسیاری نیز در همین پایگاه درج شده است که اگر کلمه «توسل» را در بخش جستجو درج و کلیک نمایید، در اختیار قرار می‌گیرد. اما در عین حال از همین زاویه‌ای که در سؤال مطرح شده، موضوع را بحث می‌کنیم، و تقاضا این است که واقعاً به نکاتی که ناچاریم به اجمال بنویسیم، توجه و تعمق کافی شود.

الف – انسان، چون ناخودآگاه خیلی از خودش راضی است و البته شیاطین جن و انس نیز رهایش نمی‌کنند، تا بحث از «وسیله و توسل» پیش می‌آید، از خودش می‌پرسد: «مگر او چه کم دارد؟» و هیچ از خودش نمی‌پرسد که «مگر من چه کم دارم که ناچارم برای رسیدن به هدف، وسیله بجویم و متوسل گردم؟»

(با عنایت به این که در مثال مناقشه نیست)، مثل این است که اگر به اشیا فهم و تکلّم دهیم، لامپ 220 ولتی بپرسد: مگر نیروگاه 20000 ولتی چه کم دارد که من باید برای اتصال و گرفتن برق از آن، به این همه واسطه و وسیله، مثل انواع ترانس‌ها، فیوز، سیم کشی و ...، متوسل گردم؟

خب، به او می‌گویند: تو کم داری، نیروگاه کم ندارد.

ب – بله، هدف رشد و تقرب به کمال است و کمال همان هستی محض، الله جلّ جلاله می‌باشد؛ اما انسان به کدام هدف دون یا والای خود بدون وسیله و واسطه رسیده است که گمان می‌کند در رشد و تقرب به کمال محض و لقاء الله، وسیله و واسطه نمی‌خواهد؟! چطور از نوشیدن یک جرعه آب گرفته تا فراگیری الفبا، تا رسیدن به مدارج علمی در رشته‌های متفاوت، میلیون‌ها و بلکه میلیاردها واسطه و وسیله می‌خواهد، اما رسیدن به هدف والای خلقت و مقام «خلیفة الهی»، وسیله و واسطه نمی‌خواهد؟!

آیا همین سؤال و شبهه را که به هزاران واسطه در ذهن شما مطرح شده است را می‌توانید بدون هیچ واسطه‌ای (زبان، حروف، رایانه، امواج، اینترنت، شبکه، ایمیل و ...) به دیگری منتقل کنید و پاسخش را بدون واسطه دریافت کنید؟!

ج – در حدیث شریف فرمود: «أَبَيَ اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الأُمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها / بحارالأنوار، ج2، ص 90 و ...»؛ یعنی خداوند متعال امتناع (ابا) دارد که امور را جز از طریق اسباب آنها به جریان اندازد.

روح انسان، به واسطه‌ی "امر و نفخ" خلق شده است – جسم انسان به واسطه نطفه خلق شده است – نطفه به واسطه خون، مواد غذایی ... و خاک خلق شده است – رشد جسمی و روحی انسان به واسطه‌های کثیری انجام می‌گیرد – هدایت تکوینی به واسطه است – هدایت تشریعی نیز به واسطه انجام گرفت، وحی به واسطه نازل شد، به واسطه ابلاغ شد، به واسطه تعلیم شد و به واسطه‌ی انسان کامل، عینی و محقق گردید – پیری و کهولت به واسطه می‌آید – جان انسان به وسیله و واسطه فرشته مرگ (ملک الموت) اخذ می‌گردد – انسان با واسطه و وسایل به عوالم دیگر منتقل می‌گردد – به وسیله ایمان و عمل صالحش رشد می‌کند و به بهشت راه می‌یابد – به واسطه کفر و عمل سوء‌اش معذب می‌گردد ... و خلاصه همه چیز در این عالم مادی و عوالم غیر مادی با واسطه و وسیله است. پس چرا گمان می‌کنند که «توحید و عبادت» یعنی کنار گذاشتن واسطه‌ها و همین طوری یهویی ... (؟!)

د – کِی و کجا دیدیم یا شنیدیم که اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، بدون واسطه، خدا را عبادت کنند؟! مگر وحی واسطه نبود؟ مگر قرآن، نماز، روزه، حج، جهاد و ... واسطه نبود و نیست؟ اگر کسی بخواهد واسطه‌های عبادت را کنار بگذارد که خود عبادت را کنار گذاشته است و خلاف نص صریح قرآن کریم عمل نموده است. به آیه کریمه ذیل که خطاب به مؤمنین است، نه کفار و مشرکین، دقت نمایید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 35)

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و (براى تقرّب) به سوى او (از مقرّبان درگاهش و از عمل‏هاى صالح) وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار گرديد.

ﻫ - بله، هدف رشد و کمال است که بدون «اخلاص در عبودیت» محقق نمی‌گردد. اما اخلاص یعنی خود را برای او خالص کنید و جز او را هدف نگیرید و به جز او وابسته نشوید که «الا إله الا الله»؛ اما معنایش این نیست که به بهانه اخلاص در عبادت، با کنار زدن وسایل و واسطه‌های هدایت، به خدا هم درس توحید بدهند! آیا تا به حال هیچ محصل و دانشجویی گفته است که چون هدف کسب علم است، درب مدارس و دانشگاه‌ها را ببندید، کتاب‌ها را بسوزانید و معلم‌ها و مربیان خود را کنار بزنید؟!

هدف اخلاص در عبادت و یاد خداست، و به پیامبر اولی العزم خود، حضرت موسی علیه السلام (و بالتبع به همگان)، با قید توحیدی می‌فرماید: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي - به يقين اين منم خداى يكتا كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را به ياد من برپا دار / طه، 14».

خب این همه پاسخ است، که در یک آیه بیان شده است؛ می‌فرماید اولاً منم الله – ثانیاً الهی جز من نیست – ثالثاً مرا عبادت و بندگی کن – رابعاً عبادت یعنی ذکر و یاد من بودن، آنه هم بدون وسیله و واسطه‌ی نماز برایت ممکن و محقق نمی‌شود. پس نماز خودش وسیله است و اصل همان عبادت و ذکر خداست.

نکته:

برخی برای کنار گذاشتن اهل عصمت صلوات الله علیه و آله، قرآن و نماز را بهانه می‌کنند، می‌گویند: "همین قرآن برای ما بس است" و نماز هم که می‌خوانیم؛ اما غافلند که همین قرآن و نماز نیز خودش وسیله است برای "ذکر الله".

«اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ»

ترجمه: آنچه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى‏كند و ذكر خدا بزرگتر است و خدا مى‏داند كه چه مى‏سازيد.

عبادت خالصانه‌ی خدا:

عبادت خالصانه خداوند متعال، این است که انسان جز او را هدف نگیرد و برای رسیدن به این هدف والا، مطیع اوامرش باشد، نه این که خودش تعیین کند که چه باید بکند و چگونه باید عبادت کند! این که عبادت نفس خویش است و نه عبادت خدا.

عبادت خدا، یعنی اطاعت خدا برای خدا که حاصلش رشد عبد و توفیق تقرب و لقا می‌باشد. یعنی اگر فرمود: اطاعت من در اطاعت رسول من است (مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ – کسی که رسول را اطاعت کند، در حقیقت خدا را اطاعت کرده است)، یک عده نگویند: نه دیگه نشد! ببین ما موحد هستیم و فقط خودت را اطاعت می‌کنیم و با رسولت کاری نداریم – و اگر رسول فرمود: اطاعت من نیز در گرو اطاعت اهل بیت من است، یک عده نگویند: «هذیان می‌گوید»، ما نه خودش را اطاعت می‌کنیم و نه اهل بیتش را، بلکه همین قرآن را می‌زنیم زیر بغل و خدا را مستقیم عبادت می‌کنیم؟! حال اگر از او بپرسید: "حالا اصلاً عبادت چی هست؟" چه می‌گوید؟ عبادت پرستش خداوند است، آن گونه که خود می‌فرماید – حرکت در صراط مستقیم است، آن گونه که خود می‌فرماید – اطاعت است، از آن چه او فرمود. پس همه‌ شیعیان خداوند را مستقیم و طبق رهنمود و امر او عبادت می‌کنند.

هدف از القای این شبهه:

پس دانستیم که انسان به طور کلی هیچ کاری را نمی‌تواند بدون واسطه و وسیله انجام دهد و همه امور دنیا در عوالم مادی و معنوی نیز به واسطه انجام می‌گیرد. قرآن و نماز و روزه و سایر عبادات نیز همه وسیله هستند، پس باید دقت کنیم که چرا تا نوبت به اهل عصمت می‌رسد، به خداوند متعال درس توحید می‌دهند و می‌گویند: باید آنها را کنار بگذاریم تا عبادتمان خالص شود!

خب، این درس ابلیس و سایر نوچه‌های او از شیاطین جنّ و انس است؛ می‌خواهند وسایل عبادت مخلصانه را از مسلمان بگیرند تا نتواند پرواز کند - او را از واسطه‌های هدایت و کسب فیض دور و محروم کنند، تا اصلاً از فضیلت دور بماند و به جای هدایت منحرف شود؛ البته به نوعی که نه تنها خودش نفهمد، بلکه گمان کند که این دیگر بهترین و کامل‌ترین و مخلصانه‌ترین عبادت است! خداوند به اینها می‌گوید: زیانکارترین‌ها.

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» (الکهف، 103 و 104)

ترجمه: بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم * همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده و پندارند كه رفتار نيكو دارند.

شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بالاخره متوجه نشدیم که سؤال یا شبهه‌ی این متن طویل که بخشی از آن درج شد، چیست؟! این که مسلمان جز «لا إله الا الله» را قبول ندارد، چطور دلیل بی‌خدایی او شده است؟!

«هر کدام سیستم خدایی خود را قبول دارند»، یعنی همگان گرایش به خدا و خداپرستی دارند، و البته "خدا"، یک حقیقت است، خانه‌سازی نیست که هر کدام سیستم خودشان را داشته باشند و همه نیز درست باشد.

در عین حال توجه به نکات ذیل می‌تواند مفید باشد.

الف – یکی از روش‌های نادرست، محکوم کردن حق و باطل توأماً، در هنگامی است که محکومیت باطل روشن است. این روش را در مباحث و مجادلات سیاسی نیز بسیار تجریه کرده‌اید. شخصی مدافع مقام یا جریانی می‌شود و به شدت در دفاع بحث و جدل می‌کند، اما همین که نظراتش با دلایل متقن رد می‌شود، می‌گوید: ای بابا! همشون مثل هم هستند!

ب – نمی‌شود به حکم این که موحدین خدایان و ربّ النوع‌های کاذب و ساختگی را قبول ندارند و کفار و مشرکین نیز خدای واحد را قبول ندارند، حکم کرد که «هر دینداری به نوعی بی‌خدا نیز هست!» این حکم از کجای این قضیه و صغرا و کبرای مطروحه برای آن استنباط شده است؟

ج – هر حقی، یک باطل و بدلی هم کنارش دارد و این امر اختصاص به "خدا" ندارد. دین حق و دین باطل – کتاب حق و کتاب باطل – امام حق و امام باطل – معبود حقیقی و معبود باطل – معشوق حقیقی و معشوق کاذب – سخن حق و سخن باطل و ... همه وجود دارند. حال اگر کسی سخن حق را قبول کرد و سخن باطل را نپذیرفت، می‌توان مدعی شد که کسانی که اهل منطق و کلام هستند، همگی بی‌سخن یا بی‌منطق می‌باشند؟!

اسم، مسما و مصداق:

یک موقع بحث در موضوع اسم است، یک موقع در موضوع مسما و مصداق حقیقی یک "اسم" است، و یک موقع بر سر تعریف، مفهوم و مصداق آن. مثل همان حکایت «انگور، عنب، ازوم» است که هر سه یک معنا و مصداق دارد، اما برخی گمان می‌کردند که اختلافی بین آنهاست.

به عنوان مثال چه با ادبیات قرآنی گفته شود: الله، رحمن، رحیم، رئوف، جواد، غفار، ستار ... و مقصود همان معبود حقیقی باشد و چه با فارسی گفته شود: خداوند، پروردگار، بخشایش‌گر، پوشش دهنده ... و مقصود همان معبود حقیقی باشد، تفاوتی جز در اسم‌های متفاوت برای یک حقیقت و هیچ اختلافی جز در زبان‌ها نیست.

«قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى ...» (الإسراء، 110)

ترجمه: گو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد نام‌هاى نيكو از اوست ... .

اسم‌های بی‌مسما:

همان‌طور که اگر گروهی به شخصی "دکتر یا مهندس" بگویند، به صرف گفته‌ی آنان او دکتر و مهندس نمی‌شود، مگر آن که حقیقتاً خودش دکتر یا مهندس باشد و مردم او را به این اسم صدا کنند؛ کسی یا چیزی هم به صرف نامگذاری مردم، خدا، پیامبر، کتاب و امام حقیقی نمی‌شود، مگر این که حقیقتاً خودش خدا، پیامبر یا امام باشد و مردم به این اسم‌ها آنها را بخوانند.

این ترفند را امروز بسیار بهتر و بیشتر مشاهده می‌کنید. دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، مبارزه با تروریسم (آنتی تروریسم) ...، همه اسم‌هایی خوب و خوشایندی هستند، و هم چنین سایر "ایسم‌ها"، مثل اگزیتانسیالیسم، کمونیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم، فمنیسم ...، یا در جناح‌بندی‌های داخلی مثل: اصولگرا، اصلاح طلب، اعتدال، توسعه و ...، همه اسم‌های قراردادی و اعتباری هستند که خودشان گذاشته‌اند و هیچ دلیلی نیست که حقیقت و واقعیت خارجی آنها نیز همین طور باشد.

از این رو، بحث و مجادله بر سر این اسم‌ها، بیهوده است، چنان که حضرت ابراهیم علیه السلام به بت‌پرستان آن روز فرمود: شماها فقط "اسم" می‌پرستید، اسم‌هایی که حقیقت خارجی ندارند و بر سر این اسم‌ها و ایسم‌ها نیز با من [که شما را به طرف حق و حقیقت می‌خوانم] جدل می‌کنید!

«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» (یوسف، 40)

ترجمه: آنچه غير از خدا مى‏پرستيد اسماء بى‏حقيقت و الفاظ بى‏معنا است كه خود شما و پدرانتان ساخته‏ايد، خدا هيچ دليلى براى آن نازل نكرد و تنها حكمفرماى عالم وجود خداست و امر فرموده كه جز آن ذات پاك يكتا را نپرستيد، اين آئين محكم است ولى اكثر مردم نمى‏دانند.

تعریف:

اما یک موقع اختلاف در "تعریف" از موجودی است که این اسم‌ها برای اوست. مثل این که جنگ را "صلح" تعریف کنند، یا فسق و فجور و فساد را "تفریح و لذت" تعریف کنند، یا لاابالی‌گری و هرج و مرج را "آزادی" تعریف کنند، یا طاغوت را ربّ (صاحب اختیار و تربیت کننده امور) و بت را "خدا" بنامند و  تعریف کنند!

یکی می‌گوید: خداوند متعال، واحِد و اَحد است – لَم یَلِد وَلَم یُولَد است – لَیسَ کَمِثلِه شیء است ...؛ دیگری می‌گوید: پدر است، پسر است، قوم و خویش است، مثل و مانند هم زیاد دارد، منتهی او بزرگتر است، راه می‌رود، به زمین می‌آید، راه گم می‌کند، در کوه صهیون تا قیامت سکنا می‌گزیند، از کرده‌اش پشیمان است، دستش بسته است و ... – آن یکی می‌گوید این بت بودا چون خیلی بزرگ است، خدای حقیقی همین است و ... - در اینجا آن که موحد است می‌گوید: درست است که در یک "اشتراک لفظی"، همه می‌گوییم "خدا"، اما اینها در تعاریف ارائه شده، "اشتراک معنوی" ندارند، من آن خدایی که تو این گونه او را تعریف می‌کنی، قبول ندارم و چنین خدایی، اساساً خدا نیست.

مصداق:

یک موقع بحث سر مصداق است. فرض کنیم که همه [از موحد تا بت پرست]، یک تعریف از خدا داشته باشند، بعد یکی بگوید که او "الله جلّ جلاله" است، دیگری مصادیقی از مخلوقات را بیاورد و بگوید: خیر، بلکه او همین حضرت موسی، حضرت عُزَیر، حضرت عیسی علیهم السلام است، دیگری بگوید که خیر خدای حقیقی و خدای موسی و خدای شما، همین گوساله‌ای است که من (سامری) ساختم، دیگری بگوید که خیر بلکه بت‌هایی چون لات و هول و بودا و ...، خدا هستند.

نتیجه - نه کسی بی‌خداست و نه کسی بی‌دین است، منتهی ... :

خداپرستی و خداجویی و توابع آن، چون اعتقاد به دینی خاص، کتابی خاص، پیام‌آور و رهبری (امامی) خاص؛ فطری بشر است، و فطریات در همگان مشترک می‌باشند. منتهی مصادیق و متعلق آن متفاوت می‌شود. چنان که عشق و نفرت، در همه هست، اما متعلق‌اش متفاوت است. یکی همه محبت خود را متوجه دنیا و متاع آن کرده است، «حب الدنیا» سراسر قلبش را اشغال کرده است، دیگری «اشدّ حُباً لله» است، شدت عشقش به خداست و مابقی را در راستای آن معشوق دوست می‌دارد و اگر منافات و مانعی برای این عشق باشد، کنار می‌گذارد. چنان که جانش را دوست دارد، اما در مجاهدت به شهادت می‌رسد.

پس، نه تنها چنین نیست که گفته شود «هر دینداری به نوعی بی‌خدا نیز هست»، بلکه درست معکوس آن درست است، یعنی می‌توان گفت: هر کافر و مشرک و ملحد و بت‌پرستی نیز "إله" و "دین" دارد، چرا که خداگرایی و خدا پرستی فطری است. منتهی یکی طاغوت را خدا می‌گیرد، یکی مجسمه‌ را و یکی هم هوای نفس خودش را، إله و معبود خویش قرار داده و بنده نفس می‌شود: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... - آيا ديدى كسى را كه خداى خود را خواهش و هوس خويش گرفت / الجاثیه، 23»

در قرآن کریم، سوره الکافرون، به پیامبر صلوات الله علیه می‌فرماید که به کفار بگوید: من معبود شما را نمی‌پرستم، و شما نیز معبود مرا نخواهید پرستید، پس دین شما برای خودتان و دین من برای خودم. یعنی هر دو به نوعی معبود و دین داریم. منتهی یکی حقیقی است، بقیه تقلبی و بدل از خدا، بدل از دین، بدل از پیامبر، بدل از کتاب، بدل از امام، بدل از عبادت و ... می‌باشد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 6 / 1394


هوش فضایی که مربوط به تجسم سه بعدی اشیا است، بیش از هر چیزی با هنر در ارتباط بوده و باعث تقویت درک کودک از محیط پیرامون و اشیای موجود در آن می شود.

محققان معتقدند پرورش هوش فضایی کودکان باعث می شود تا آنها در بزرگسالی در رشته های طراحی، عکاسی، معماری، مهندسی و هنر موفق شوند. در حال حاضر اسباب بازی های مختلفی برای پرورش این جنبه از هوش کودکان طراحی و ارائه شده است. از آنجا که روانشناسان پایان دوسالگی را بهترین زمان برای تقویت هوش فضایی کودکان می دانند، تهیه این نوع اسباب بازی کمک زیادی به پرورش ذهنی کودکان می کند.

در این نوع اسباب بازی ها شکل های مختلفی طراحی شده است. به کودک کمک کنید تا مکعب ها، مستطیل ها و مربع ها را در محل صحیح خود قرار دهد. به او بیاموزید چگونه اندازه های اضلاع اشکال را با محل خودش تطبیق دهد و زاویه های آن را بر جای خود منطبق کند.



البته استفاده از مقوا و برش مثلث، مربع و یا مستطیل در مرکز مقوا و جدا کردن آن هم روش ساده ای است که با استفاده از آن نیازی به تهیه اسباب بازی نخواهید داشت. پس از جدا کردن اشکال مختلف از مقوا، کودک را راهنمایی کنید تا دوباره اشکال را در جای مخصوص خود قرار دهد. این شیوه توانایی استدلال و تجسم فضایی کودکان را پرورش داده و تمرکز او را تقویت می کند.



هوش دیداری / فضایی یا تصویری : این نوع هوش توانایی درک پدیده های بصری است. یادگیرنده های دارای این نوع هوش ، گرایش دارند که با تصاویر فکر کنند و برای به دست آوردن اطلاعات نیاز دارند یک تصویر ذهنی واضح ایجاد کنند. آنها از نگاه کردن به نقشه ها، نمودارها، تصاویر، ویدیو و فیلم خوششان می آید.

مهارت های آنها شامل موارد زیر است: ساختن پازل، خواندن، نوشتن، درک نمودارها و شکل ها، حس جهت شناسی خوب، طراحی، نقاشی، ساختن استعاره ها و تمثیل های تصویری (احتمالا از طریق هنرهای تجسمی)،دستکاری کردن تصاویر، ساختن، تعمیر کردن وطراحی وسایل عملی، تفسیر تصاویر دیداری. شغل های مناسب برای آنها عبارتند از:دریانورد،مجسمه ساز، هنرمند تجسمی، مخترع، کاشف، معمار، طراح داخلی، مکانیک،مهندس
 
بسیار مفید خواهد بود که کودک شما بتواند الگوهایی از وقایع زندگی، اعم از الگوهای برنامه ریزی و سیاست گذاری و نیز الگوهای طراحی و راهبردی، استنتاج و ترسیم کند. شما می توانید با استفاده از پازل های ساده، از سن پایین این عادت فکر کردن را در کودک تقویت کنید.


 از کودک خود بخواهید روی یک تکه کاغذ نقاشی بکشد و سپس از او بخواهید آن را به کمترین تعداد، یعنی دو قسمت ببرد و مجددا با استفاده از آن دو قسمت تصویر اصلی را بسازد، و بعد آن را به بیشترین تعداد ببرد و همین کار را انجام دهد. به تدریج که کودک تان بزرگ تر می شود می توانید نقاشی های مفصل تری بکشید و مانند یک پازل پیچیده آن را به قطعات بیشتری تقسیم کنید.
 
شما می توانید با خواستن از کودکتان که صورت های شاد و صورت های غمگین بکشد به او کمک کنید تا با احساس های خود ارتباط برقرار کند و احساس های دیگران را بشناسد. عکس های افراد مختلفی را که می شناسد به او نشان دهید و از او بخواهید احساس افراد داخل عکس را بیان کند.

این کار به کودک شما کمک می کند تا نه تنها احساس های مختلف را بشناسد، بلکه با دیگران همدلی کند و ارتباط نزدیک تری با آنها برقرار سازد. بعدا می توانید او را با روزنامه ها مختلف آشنا کنید. بعضی از بچه ها حتی در بین هجده ماهگی به تماشای مجله های رنگی علاقه دارند و نام اشیایی را در آنها می گویند و به چیزهایی که نام آنها گفته می شود اشاره می کنند.
 
در سنین بالاتر می توان چهره ها را به آنها نشان داد و سوال هایی مانند فکر می کنی آن شخص چه احساسی دارد؟ یا چهره او چه احساسی را نشان می دهد؟ از آنها پرسید. آنگاه می توان درباره اینکه چطور می توان با آنها همدردی کرد و یا آنها را آرام کرد، صحبت کرد. وقتی کودکتان کمی بزرگ تر شد می توانید آدمک هایی بکشید و از او بپرسید وضعیت های مختلف آنها از نظر احساسی چه مفهومی دارد. بعدا از کودک خود بخواهید آدمک هایی بکشد و احساس های مختلف آنها را نشان دهد. از نقاشی برای گسترش دید کودک خود از جهان نیز می توانید استفاده کنید.
 
  یک فکر خیلی ساده این است که وقتی آب از دست تان می ریزد چه اتفاقی می افتد شما و کودکتان می توانید یک نقاشی بکشید که در آن یک ظرف آب واژگون شده و آب آن روی کف اتاق ریخته و یک حوضچه کوچک ساخته است. یا از لبه میز به صورت قطره ها و ترشح های درشت روی کف اتاق می ریزد.

این نوع تمرین ها حافظه کودک شما را تقویت می کند و ادراک های او را از دنیای اطراف عمق می بخشد. هر وقت که مشغول گفتن یا نوشتن داستان هستید یا زمانی که کودک تان آنقدر بزرگ شده است که این کارها را خودش انجام دهد، همیشه از او بپرسید که آیا می توان قسمتی از داستان را به تصویر کشید.
 
ابتدا به او کمک کنید و بعدا از او بخواهید تصویری بکشد تا آنچه را در مخیله خود دارد تجسم کند وآن را با تصاویر نشان دهد، نه فقط با کلمات، حتی در حین گفتگو می توانید موضوع تصاویر ذهنی را مطرح کنید و او را وادار کنید تصویر ذهنی خود را با کلام ونه فقط با نقاشی بیان کند. 

 

موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: تربیتی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی