تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 61290
بازدید دیروز : 7590
بازدید هفته : 69739
بازدید ماه : 123017
بازدید کل : 10514772
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 8 / 1394

تعقل

بر خلاف تفکر که امری تک بعدی و جزئی است و به یک امر متعلق می شود. عقل چند بعدی و سیستمی نگر و نظام مند است و به چند امر متعلق می شود. قرآن کریم در آیات 11 تا 13 سوره نحل در انتخابی معنادار، همراه با فکر و ذکر در آیات 11 و 13 سوره از واژه آیه استفاده می کند اما در آیه 12 از واژه آیات همراه با عقل استفاده می کند. همین جا مرحوم علامه طباطبایی تفاوت ذکر و فکر با عقل را همین تک بعدی بودن در مقابل چند بعدی بودن می داند.
گویی مجموعه و حاصل فکرها در کنار هم قرار می گیرند و در یک نظام و سیستم معنادار، تعقل حاصل می شود. (طباطبایی،8/ 216)
هر چند در جاهایی نیز واژه آیه کنار تعقل نشسته است، اما این معنا وقتی حاصل می شود که بافتار یا context سوره نحل را در نظر بگیریم.
پس تفکر مقدمه تعقل است و تعقل نظام مند کردن و کنار هم چیدن معنادار برون داده های تفکر و نگرش نظام مند به هستی و آیات الهی منجر به دست آوردن قانونمندی های حاکم بر هستی می شود. فهم و معرفت و به دست آوردن فرمول قانونمندی ها نیز باعث کنترل عمل و تصحیح حرکت آدمی است. چرا که وقتی کسی آگاه به قانونمندی ها باشد، بر اساس آنها عمل می کند و همواره نگران این است که با حرکتی اشتباه بازخورد یا نتیجه ای نامطلوب در سیر کمال به دست آورد. از این رو این نوع عقل و فهم منجر به خشیت می شود.
از کنار هم قرار دادن آیات شریفه «إِنَّما یخشی اللهَ مِن عبادهِ العلماء»(فاطر:28) و «ما یعقِلُها إِلاَّ العالمونَ»(عنکبوت:43) معلوم می شود که اولاً کسانی به تعقل می رسند که به دانایی رسیده اند: ثانیاً فقط این دانایان، از خداوند دارند، زیرا به قانونمندی های هستی آگاهند و با این حساب همواره نگران و مراقب درست عمل کردن خویش، پس آنچه به واقع خشیت و مراقبت همواره را ایجاد می کند، تعقل است.
تعقل باعث تبدیل دانایی حاصل از تفکر به حکمت و خرد است، یعنی هر چیزی را در جایی خود دیدن و از نظر قرآن حکمت خیر کثیر است، «و مَن یُؤتَ الحکمهَ فقد أُوتیَ خیراً کثیراً». (بقره:269)
از نگاه اسلامی، صرف دانش نمی تواند انسان را از جهل برهاند، بلکه اگر دانش در سیر تفکر و تعقل خویش در آید، روشنی بخش و نجات دهنده است، اما علی (ع) می فرماید:«ربّ عالم قد قتله جهله» (مجلسی، 2 / 110) و جالب است بدانیم که در ادبیات روایی- اسلامی عقل مقابل جهل است و نه علم، یعنی درونی شدن و در سیستم آمدن دانش ها منجر به خروج از جهل و نادانی است. (کلینی، ج1)
از این رو از نظر قرآن، جایگاه تعقل در وجود آدمی قلب است که مرکز همه اتفاقات معنوی آدمی و کنترل کننده اصل وجود است، «فتکونَ لهم قلوبٌ یعقلونَ بها»(حج:46) همچنین کنار هم نشینی سمع و عقل در قرآن کریم قابل توجه است (ملک:10؛ یونس:42؛فرقان:44). قرآن مجید، سمع و عقل را راه هدایت می داند، سمع راهی با واسطه و تحمل راهی بی واسطه است، سمع بیرونی و عقل درونی است. برای همین اگر کسانی که به عقل و تعقل برسند به دلیل اشتراک های دورنی، احساس همرنگی و همدلی و همراهی می کنند و پیوندی عمیق میانشان برقرار می شود. اما دلیل تشتت قلوب و تفرقه بی عقلی است:«تحسبُهُم جمیعاً و قلوبُهُم شتَّی ذلکَ بأَنَّهُم قومٌ لاَّ یعقلونَ». (حشر:14)

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 8 / 1394

میدان معنا شناختی دوم

واژه شناسی

در دومین میدان معنا شناختی با واژگانی روبه رو می شویم که بیشتر ابزارهای اندیشه، از منظر قرآنند:
مهمترین و مرکزی ترین مفهوم در این میدان «قلب» است که با عقل، تدبر و فقه ارتباط برقرار می کند، جایی که مرکز همه فهم های آدمی است. (آیات آن گذشت)
«سمع» دومین واژه در این میدان است که به عنوان جانشین قلب مطرح می شود و اگر کسی نتواند «قلب» زنده ای داشته باشد لااقل باید «سمع» داشته باشد. (اعراف:100؛ حج:46؛ فرقان:44 و... )
و بعد «بصیر» یا (شهادت) است که گاهی مستقل و گاهی با سمع همراه می شود و با هم جانشین «قلب» و فهم قلبی می شوند. (هود:20؛ ق:50)
که هر دو استعداد و نیرویی بالقوه برای اندیشه و فهمند که احتیاج به تربیت و رشد دارند.

«اُذن» و «عین»

ارتباط اذن با سمع، و عین با بصر به عنوان دو کلید واژه دیگر این حوزه، معنایی جالب توجه دارد، هر اذنی نمی تواند به سمع برسد و هر عینی به بصر، در حقیقت اذن و عین به عنوان دو عضو از اعضای ادراکی اند که اگر تربیت نشوند لزوماً به نتیجه نمی نشینند و نقش خود را بازی نمی کنند. (اعراف:179، 165؛ حج:46)
در عین حال ممکن است کسی فاقد این اعضا باشد اما بتواند به سمع و بصر برسد، یعنی این دو نیرو بُعد باطنی و درونی فهم اند، نه اعضای ظاهری و خارجی، و اگر کسی این نیروها را از دست دهد، یا بتواند آنها را بارور کند در آخرت نیز که ظهور باطن وجود است، فاقد آنها خواهد بود. «و مَن کانَ فی هذهِ أَعمی فهوَ فی الآخرهِ أَعمی و أَضلُّ سبیلاً». (اسراء:72)
در تضاد معنایی با این میدان ها واژگان «صم» و «بکم» و «عمی» به معنای گنگ، کور و کر مطرح است و مطلقاً به معنای از بین رفتن سمع، نطق و بصیرت در لایه های درونی و باطنی است نه از دست دادن اعضای جسمانی و اندام این احساس است. (بقره:18 و 17؛ انعام:39؛ انفال:22 و... )
«فؤاد» در لغت به معنای گوشت پخته شده (راغب، 386) و در اصطلاح قرآنی به نیروی ادراکی که با احساس و تمایل همراه است و در مؤلفه معنایی آن شوق و محبت دیده می شود و جایگاه مهرورزی و علاقه مندی با اثرپذیری بالا از محرک های خارجی و به نوعی مکمل نقش سمع و بصر است گفته می شود. (هود:120؛ فرقان:32؛ ابراهیم:37). گویی قرآن دعوت می کند علاوه بر فهم نوعی ارتباط درونی همراه با میل و شوق با دیدگاه ها، اعتقادات و عملکرد الهی برقرار شود.
آنچه از نظر قرآن مهم است، «مسؤول» بودن همه این توانمندی هاست (اسراء:39)، به خاطر اینکه فرصتی استثنایی در اختیار بشر بوده و شکر آن لازم است و شکر آن به ثمر نشاندن و به کار گرفتن آن است. (نحل:78؛ مؤمنون:78؛ سجده:9؛ احقاف:26؛ ملک:23)

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 8 / 1394

چکیده

مفهوم اندیشه در دیدگاه قرآن کریم، مانند بسیاری دیگر از مفاهیم این کتاب آسمانی نه مفهومی انتزاعی و صرفاً ذهنی و نه مفهومی عرضی و فقط مادی است. قرآن کریم در برنامه رشد و تربیتی که برای رسیدن انسان به کمال نهایی و قرب الهی تدوین کرده است شرط اصلی رسیدن را طی مراتب اندیشیدن می داند.
از دیدگاه این نوشتار چهار مرحله «تفکر»، «تعقل»، «تدبر» و «تفقه» به ترتیب مراحل سیر تکامل اندیشه در قرآن است.
«تفکر» که امری جزئی نگر و تک بعدی است باعث تبدیل دانش ها و معلومات به دانایی و به نوعی درونی شدن آگاهی می شود.
«تعقل» نگاهی کلی نگر و نظام مند و سیستمی دارد و برون داده های تفکر را در ارتباط و چینشی معنا دار قرار داده و به حکمت یا خرد تبدیل کرده و قانونمندی های هستی را کشف می کند.
«تدبر» که رسیدن به فضای حاکم بر قانونمندی هاست. در حقیقت دیدن کارگردانی پشت پرده برنامه هستی است و باعث تبدیل حکمت به بصیرت می شود.
و بالاخره «تفقه» فهم عملی است و باعث نفوذ و سریان دانسته های حاصل از مسیر فوق و به عمل آوردن آنها در عرصه زندگی می شود و علم، حکمت و بصیرت را به عمل و حرکت در می آورد.
بدین گونه معلوم می شود که رشد اندیشه در قرآن حاصل و همراه با رشد وجودی و معنوی و طی مراتب کمال است و کسی نمی تواند صرفاً با فعالیت ذهنی در مراتب اندیشه رشد یابد.
کلید واژه ها: اندیشه، تفکر، تعقل، تدبر، تفقه، قرآن کریم

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 9 / 8 / 1394

پرورش قدرت خلاقیت

با سازی که کودک می زند، برقصید!

یکی از بهترین راه‌های پرورش قدرت خلاقیت کودکتان این است که پیوسته در تخیل او شرکت کنید. خوشبختانه، برخی از ابتکاری ‌ترین فعالیت‌ها، ساده‌ترین آن‌ها هستند.

در زیر چند بازی جالب و قدیمی ارائه شده است که می‌توانید با خانواده انجام دهید.

 

کودک

 

 

۱. یک سوپ عجیب و غریب درست کنید

اجازه بدهید کودکتان مواد لازم سوپ را از تمام خانه انتخاب کند. هر چیز بدون خطر که در قابلمه‌ایی بزرگ جا شود، برای این کار خوب است.

 

چه کسی را باید به این ضیافت دعوت کنید؟ مادر بزرگ و حتی عروسک پارچه‌ای کودکتان می‌تواند میهمان مناسبی باشد. اجازه بدهید کودکتان تصمیم بگیرد.

 

فایده این کار این است که استفاده از اشیاء معمول به شیوه‌های غیر معمول کودکتان را تشویق می‌کند با ذهن بازتری به جهانی که در آن زندگی می‌کند، فکر کند.

 


۲. به یک پیاده روی بامزه و جالب بروید

با نگاه جدیدی به اطرف خانه‌ تان بنگرید. در خیابان نزیک خانه قدم بزنید و از او سوال‌هایی بپرسید که پاسخی آزاد دارند، برای مثال: «به نظرت اون هاپو به چی داره نگاه می‌کنه؟» او را تشویق کنید با اشاره آن‌ها را به شما نشان دهد.

این نیم وجبی‌ها دیدگاه متفاوتی دارند. شاید شگفت انگیز‌ترین جنبه آن این باشد که همه چیز برایشان تازگی داشته، جدید و جالب است.

 


۳. یک گروه موسیقی تشکیل بدهید

قاشق، ماهی تابه و قابلمه را بردارید، بنوازید و با تخیل خود و کودکتان حرکت کنید. از هر نوع موسیقی استقبال کنید و بدون هیچ قضاوتی درباره سبک و سیاق آن برقصید.

 


۴. قصه‌های خیالی بگویید

پایان قصه‌ها را طبق داستان‌ها و شعر‌های مورد علاقه‌تان تغییر دهید. با این قصه‌ها به رشد دایره زبان کودکتان کمک کرده و به او کمک می‌کنید که یاد بگیرد چگونه به شیوه خودش داستان بگوید.

 

 

 

 

۵. ابر‌ها را تماشا کنید

"آن ابرهای پفکی شبیه گوسفندند". "آن ابرهای لاغر شبیه مداد هستند". با هم به پشت بخوابید و از کودکتان بپرسید که چه چیزی می‌بیند.

خیال ‌پردازی درباره پرده نقاشی بی‌ انتهای آسمان به کودکتان نشان می‌دهد که حتی درباره عادی‌ترین چیز‌ها می‌توان بی‌‌‌نهایت خیال‌پردازی کرد.

 


۶. یک مسابقه خنده دار ترتیب بدهید

کودکتان را تشویق کنید تا عجیب‌ترین تصویر یک گربه را بکشد یا خنده دار‌ترین رقص دنیا را انجام دهد. این نوع فعالیت‌ها نه تنها قوه تخیل او را تقویت می‌کند، بلکه به او نشان می‌دهند که تلاش برای کمال لزوماً هدف مطلوبی نیست.

 


۷. بازی لباس‌های شاهانه را انجام دهید

باورتان نمی‌شود آن پیراهن رنگارنگ قدیمی را بپوشید که شبیه لباس حاملگی است؟ آن را از کمد بیرون آورده و بپوشید و ملکه رنگین کمان شوید و اجازه بدهید کودکانتان به عنوان اعضای خانواده سلطنتی در درباری خنده دار به شما ملحق شوند. بچه‌ها با این بازی درمی یابند که شما برای تخیل ارزش قائلید و بسیار اهل تخیل هستید.


منبع: پارسه گرد
تهیه و تنظیم: مریم فروزان کیا

 

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 9 / 8 / 1394

عوارض بیش فعالی در کودکان(1)

تعریف اختلال عدم توجه  و بیش فعالی

اختلال عدم توجه  و بیش فعالی (ADHD)  یک بیماری مزمن است که میلیون ها کودک را  در سراسر جهان تحت تاثیر قرار می دهد و ترکیبی از مشکلاتی مانند عدم توجه و تمرکز، بیش فعالی و رفتارهای تکانشی است.


کودکان مبتلا به ADHD ممکن است عزت نفس پایینی هم داشته باشند، روابطشان با دیگران آشفته بوده و عملکردشان در  مدرسه ضعیف است. علائم این بیماری گاهی اوقات با افزایش سن کاهش پیدا می کند با این حال، برخی از افراد هرگز به طور کامل علائم ADHD را از دست نمی دهند و فقط یاد می گیرند که چطور آن ها را کنترل کنند.

 

علائم اختلال عدم توجه  و بیش فعالی

 

  • اشکال در توجه
  • خیال بافی
  • ناتوانی در دنبال کردن دستورالعمل های مشخص و گوش دادن به حرف های دیگران
  • اشکال در سازماندهی وظایف یا فعالیت ها
  • فراموش کاری به خصوص فراموش کردن وسایل مورد نیاز از جمله مداد، کتاب، اسباب بازی و...
  • ناتوانی در تمام کردن تکالیف مدرسه و...
  • زود ناراحت شدن و از کوره در رفتن یا پریشان شدن
  • ناتوانی در یک جا نشستن به مدت طولانی
  • پرحرفی بیش از حد
  • پریدن وسط حرف دیگران یا خراب کردن بازی های گروهی
  • ناتوانی در رعایت کردن نوبت

 

دلایل اختلال عدم توجه  و بیش فعالی

علل بروز این بیماری تا حدودی ناشناخته است اما متخصصان نقش ژن ها را در این زمینه پر رنگ می دادند.

 

ریسک فاکتورهای اختلال عدم توجه  و بیش فعالی

 

  • سابقه خانوادگی بیش فعالی در اقوام درجه یک
  • تماس با توکسین یا سموم محیطی مانند سرب
  • مصرف بعضی دارو ها در دوران بارداری
  • نوشیدن الکل یا استعمال سیگار در بارداری
  • تماس با برخی مواد شیمیایی مانند بی فنیل های پلی کلرینه در بارداری
  • تولد به صورت نارس
  • عوارض اختلال عدم توجه  و بیش فعالی در کودکان
  • بچه های بیش فعال اغلب نمی توانند آرام سر کلاس بنشینند و روی درسشان تمرکز کنند بنابراین موفقیت تحصیلی چندانی به دست نمی آورند.
  • بچه های بیش فعال بیش از دیگران توی دردسر می افتد، دچار سانحه می شوند و به خودشان آسیب می زنند.
  • بچه های بیش فعال عزت نفس پایینی دارند.
  • بچه های بیش فعال به سختی توسط گروه های دوستان وهم سالان پذیرفته می شوند.
  • بچه های بیش فعال بیش از سایرین در معرض گرایش به بزه کاری قرار دارند.
    • بچه های بیش فعال بیش از سایرین در معرض گرایش به بزه کاری قرار دارند.
      کودک
      مشکلات روانی همراه با اختلال عدم توجه و بیش فعالی در کودکان اختلالت یادگیری شامل اختلال در خواندن، فهمیدن و ارتباط برقرار کردناختلال اضطراب که باعث می شود این بچه ها بیش از حد نگران و عصبی باشند.افسردگی که در کودکان بیش فعال شایع تر از بزرگسالان است.اختلال دوقطبی که علاوه بر افسردگی باعث رفتارهای جنون آمیز هم می شود.سندرم توره که نوعی اختلال عصبی است که خودش را با تیک های ماهیچه ای و صوتی نشان می دهد.

     

     

    ادامه دارد ...


     

     

    تکتم نجفی
    تهیه و تنظیم: مریم فروزان کیا

 

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 9 / 8 / 1394

عوارض بیش فعالی در کودکان(2)

کودک
درمان های مرسوم اختلال عدم توجه  و بیش فعالی در کودکان

درمان استاندارد ADHD در کودکان شامل دارو، آموزش و مشاوره است. این درمان ها می تواند بسیاری از علائم ADHD را تسکین دهند اما آن ها را درمان نمی کند. در ضمن ممکن است کمی طول بکشد تا درمان های بیش فعالی روی کودک اثر کنند پس انتظار معجزه یک شبه نداشته باشید.

 

در حال حاضر، داروهای محرک (روانی) معمولترین داروهای تجویز شده برای درمان ADHD هستند. به نظر می رسد داروهای محرک برای تقویت و برقراری تعادل سطح مواد شیمیایی مغز که  انتقال دهنده های عصبی نام دارند کمک می کند. این داروها در بهبود علائم و نشانه های عدم توجه و بیش فعالی بسیار موثرند. 
 
از جمله این داروها می توان به ریتالین، دیگران، دگزامفتامین و... اشاره کرد که در دو فرم کوتاه و طولانی اثر موجودند. دیگر داروهای مورد استفاده در درمان ADHD شامل اتوموکستین و داروهای ضد افسردگی مثل بوپروپیون و دزیپرامین و... است. 
 
کودکان مبتلا به ADHD اغلب باید از درمان های رفتاری و مشاوره، با یک روان پزشک، روان شناس، مددکار اجتماعی و... بهره مند شوند.

 

برخی از کودکان مبتلا به ADHD نیز ممکن است شرایط دیگر مانند اختلال اضطراب یا افسردگی داشته باشند که در این مورد هم رفتاردرمانی و مشاوره ضروری است.


نمونه هایی از این درمان ها شامل موراد زیر است:


رفتار درمانی: 
معلمان و والدین می تواند استراتژی های رفتاری رابه کودک آموزش دهند تا نحوه برخورد با شرایط دشوار را یاد بگیرند. این استراتژی ممکن است شامل سیستم های پاداش و... باشد. 

کودک

روان درمانی: 
معمولا برا کودکان بزرگتر انجام می شود تا الگوهای رفتاری منفی و راه های مقابله با علائم بیماری خود را یاد بگیرند. 
 
مهارت آموزی به پدر و مادر:
این روش می تواند به پدر و مادر کمک کند تا راه های درک و راهنمای رفتار کودک را یاد بگیرند. 
 
خانواده درمانی: 
خانواده درمانی می تواند به پدر و مادر و خواهر و برادر کودک کمک کند تا با  با استرس زندگی با کودک مبتلا به بیش فعالی مقابله کنند. 
 
درمان های جایگزین اختلال عدم توجه  و بیش فعالی در کودکان

 

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 8 / 8 / 1394

درس دهم
صفات سلبيه
در يک جمله مي توان گفت منظور از صفات سلبيه اين است که خداوند از هر گونه عيب و نقصي و عوارض و صفات ممکنات پاک و منزه است، ولي قسمتهاي مهمي از اين صفات مورد بررسي قرار گرفته از جمله اينکه او مرکب نيست، جسم ندارد، قابل رويت نمي باشد، مکان و زمان و محل و جهت براي او نيست، از هر گونه نياز و احتياج مبرا است، هرگز ذات او محل حوادث و عوارض و تغيير و دگرگوني نمي باشد، و صفات خداوند عين ذات اوست و زائد بر ذاتش نيست.
امير المومنين عليه السلام در آغاز خطبه اي مي فرمايد: لا يشغله شان و لا يغيره زمان و لا يحويه مکان و لا يصفه لسان هيچ چيزي او را به خود مشغول نمي دارد و گذتشت زمان در او دگرگوني ايجاد نمي کند هيچ مکاني او را در بر نمي گيرد و هيچ زباني را ياراي توصيفش نيست.1
در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام آمده است که فرمود: ان الله تبارک و تعالي لا يوصف بزمان و لا مکان و لا حرکه و لا انتقال و لا سکون بل هو خالق الزمان و المکان و الحرکه و السکون و الانتقال تعالي الله عمايقول الظالمون علوا کبيرا خداوند توصيف به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون نمي شود بلکه او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است، خداوند بسيار برتر است از آنچه ظالمان و ستمگران در حق او مي گويند. 2

توضيح صفات سلبي
خداوند مرکب نيست يعني اجزاء ترکيبي ندارد زيرا هر مرکبي محتاج اجزاء خويش است در حاليکه خداوند احتياج به هيچ چيز ندارد. در بحث يگانگي خداوند گفتيم خداوند کمال مطلق است و هيچ حد و مرزي در او راه ندارد. پس بايد دقت کنيم که آنچه موجب محدوديت و يا نياز است مخصوص ممکنات است و خداوند از آنها منزه است تعالي الله عن ذلک علوا کبيرا.

خداوند جسم نيست و ديده نمي شود.
لا تدرکه الابصار و هو يدرک الابصار و هو اللطيف الخبير چشمها او را درک نمي کنند ولي او همه چشمها را درک مي کند و او لطيف و آگاه است.3

سوال: چرا ديدن خداوند محل است؟
جواب: زيرا لازمه ديده شدن اموري است که هيچيک از آنها در مورد خداوند امکان پذير نيست يعني اگر بخواهد ديده شود بايد جسم داشته باشد، مکان داشته باشد، جهت داشته باشد، داراي اجزاء باشد، زيرا هر جسمي داراي اجزاء و عوارضي مانند رنگ و حجم و ابعاد است. بعلاوه همه اجسام در حال تغيير و دگرگوني بوده و احتياج به مکان دارند و تمام اينها از ويژگيهاي ممکنات است و موجب اينها از ويژگيهاي ممکنات است و موجب نياز و احتياج بوده و خداوند از آنها منزه است. در نتيجه خداوند متعال نه جسم است و نه ديده مي شود (گروهي از اهل تسنن مي گويند خداوند روز قيامت تجسم پيدا کرده و ديده مي شود در اين زمينه مطالبي از آنها نقل شده که مضحک است و يا هيچ منطقي سازگار نيست).
از امام رضا عليه السلام نقل شده که فرمودند: انه ليس منا من زعم ان الله عزوجل جسم و نحن منه براء في الدنيا و الاخره کسي که گمان کند خداوند متعال جسم است از ما نيست و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم.4

بي محل است و در همه جا هست
شناختن يک وجود مجرد از ماده براي انسانهائيکه هميشه در زندان عالم ماده اسيرند و به آن خو گرفته اند بسيار مشکل است و نخستين گام در شناختن خداوند منزه شمردن او از ويژگيهاي مخلوقات است و تا خداوند را بي مکان و بي محل ندانيم او را به درستي نشناخته ايم اصولا محل و مکان داشتن لازمه جسماني بودن است و قبلا بيان کرديم که خداوند جسم نيست.

موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: اصول عقاید
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 8 / 8 / 1394

درس نهم
صفات خداوند متعال (بخش دوم)
هستي مطلق قدرت بي نهايت دارد، جهان هستي با پديده هاي عظيم و شگرفش، کرات عظيم آسمانها، کهکشانها، منظومه ها، اقيانوسها و درياها و موجودات مختلفي که در آ«هاست نشانه هايي از قدرت خداوند است. خداوند بر هر چيزي قادر است و قدرت او بر تمام اشياء يکسان است.
تبارک الذي بيده الملک و هو علي کل شيي قدير پر برکت و زوال ناپذير است خداونديکه حکومت جهان هستي بدست اوست و او بر همه چيز قادر است 1 لله ملک المسوات و الارض و ما فيهن و هو علي کل شييء قدير حکومت آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست از آن خداوند است و او بر هر چيزي توانا است2. فلا اقسم برب المشارق و المفارب انا لقادرون سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها که ما قدريم.3
از آيات فراواني که در قرآن قدرت خداوند را بيان مي کند فهميده مي شود که قدرت خداوند هيچ گونه حد و مرزي ندارد هر زمان اراده کند انجام مي دهد و هر زمان اراده محو و نابودي چيزي را بکند آن چيز از ميان مي رود و بطور کلي هيچ گونه ضعف و ناتواني در او تصور نمي شود، آفرينش کرات عظيم آسمانها با خلقت موجود کوچکي براي او يکسان است.
عن علي عليه السلام: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوي والضعيف من خلقه الاسواء آشکار و نهان، سنگين و سبک، قوي و ناتوان، از جهان آفرينش در برابر قدرت خداوند يکسان و مساوي است. 4
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي موسي عليه السلام به سوي طور رفت گفت پروردگارا خزائنت را به من نشان ده پس خداوند فرمود: همانا خزائن من چنين است که هر زمان اراده کنم به چيزي بگويم بوده باش پس آن چيز خواهد بود. 5

سوال در مورد قدرت خداوند
گاهي سوال مي شود آيا خدا مي تواند موجودي مانند خودش بيافريند؟ اگر بگوييد مي تواند پس تعدد خدايان ممکن است و اگر بگوييد نمي تواند قدرت خداوند را محدود کرده ايد و يا اينکه خداوند مي تواند اين جهان پهناور را درون تخم مرغي جاي دهد بدون اينکه جهان را کوچک کند يا تخم مرغ را بزرگ؟ در جواب بايد گفت در اينگونه موارد کلمه نمي شود بکار مي رود نه کلمه نمي تواند و به عبارتي روشن تر طرح سوال نادرست است زيرا وقتي مي گوييم آيا خداوند مي تواند موجودي مانند خودش بيافريند کلمه آفريدن معنايش اين است که آن شيي ممکن الوجود و مخلوق است و هنگامي که مي گوييم مثل خداوند معنايش اين است که آن شيي واجب الوجود باشد. و نتيجه اش اين مي شود که آيا خداوند مي تواند چيزي بيافريند که هم واجب الوجود باشد و هم نباشد، هم ممکن الوجود باشد و هم نباشد (هم خالق باشد و هم مخلوق). طرح اين سوال نادرست است و خداوند بر هر چيزي قادر است.
همچنين وقتي گفته مي شود آيا خدا مي تواند جهان ار در تخم مرغي قرار دهد بطوريکه نه جهان کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ؟ معنايش اين است که جهان در همان حال که بي نهايت بزرگ است بي نهايت کوچک باشد و با توجه به غلط بودن اين سوال نوبتي به جواب نمي رسد زيرا تعلق به محال محال است.
همين سوال را مردي از امير المومنين عليه السلام نمود حضرت فرمودند: ان الله تبارک و تعالي لا ينسب الي العجز و الذي سالتني لا يکون بدرستيکه خداوند تبارک و تعالي به عجز و ناتواني نسبت داده نمي شود ولي آنچه تو مي پرسي نشدني است. 6
و در روايتي از امام رضا عليه السلام نقل شده که فرمود: بله خدا مي تواند و در کوچکتر از تخم مرغ هم مي تواند، خداوند دنيا را در چشم تو قرار داده در حاليکه از تخم مرغ کوچکتر است (البته اين يک نوع جواب اقناعي است زيرا سوال کننده قدرت تحليل اين گونه مسائل را نداشته است).7

موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: اصول عقاید
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 8 / 8 / 1394

درس هشتم
صفات خداوند متعال (بخش اول)
به آن اندازه که شناخت خداوند و پي بردن به اصل وجودش آسان است پي بردن به صفات او آسان نيست. زيرت در مرحله شناخت خداوند، به تعداد ستارگان آسمان، برگهاي درختان، انواع گياهان و جانداران بلکه به تعداد ذرات اتم دليل بر وجود او داريم (خود اينها آيه ها و نشانه هاي وجود و عظمت او هستند) اما در راه شناسايي صفات خداوند بايد دقت کنيم تا از خطر تشبيه و قياس در امان باشيم و نخستين شرط شناخت صفات، نفي تمام صفات مخلوقات از خداوند و تشبيه نکردن او به مخلوقات است زيرا هيچيک از صفات خداوند با صفات مخلوقات قابل مقايسه نيست و هيچ صفتي از صفات ماده در ذات مقدسش راه ندارد، چون هر صفت و کيفيت مادي موجب محدوديت است و خداوند نامحدود است. او هستي محض است و هيچ مرزي برايش تصور نمي شود و داراي همه مراتب کمال است بنابراين ما هرگز به ذات خداوند پي نخواهيم برد و نبايد چنين انتظاري داشته باشيم.

س ـ چرا عقل به کنه ذات و صفات خداوند نمي رسد؟
ج ـ زيرا او وجودي است از هر نظر بي نهايت، علم و قدرت و همه صفات خداوند مانند ذات او بي نهايت است و از سوي ديگر ما و هر چه مربوط به ما مي شود (علم و قدرت و حيات و زمان و مکاني که در اختيار داريم) همه محدود و متناهي است، بنابراين با اين همه محدوديت چگونه مي توانيم به کنه آن وجود نامحدود و صفاتش برسيم و چگونه مي توانيم به کنه وجودي پي ببريم که هيچ گونه مثل و مانندي ندارد.

صفات ثبوتيه و سلبيه
صفات خداوند را به دو بخش تقسيم مي کنند: صفات ثبوتيه و صفات سلبيه، اما در حقيقت، صفات سلبي را نمي توان صفت ناميد زيرا موصوف به آنها متصف نيست مثلا ليس بجسم را نمي شود يک صفت ناميد.

موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسب‌ها: اصول عقاید
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 7 / 8 / 1394





پیـــام های آسمــانی 

جزء یازدهم

(برگرفته از تفسیر نور)



1. خُذْ مِنْ أَمْوَالِهْم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا
وَ صَلّ‏عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لَهُم وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ


از داراييهايشان صدقه بستان تا آنان را پاك و منزه سازى و برايشان
دعا كن، زيرا دعاى تو مايه آرامش آنهاست، و خدا شنوا و داناست.

نگوییم زكات دادن وظيفه ‏اش بوده،
ما هم تشكّر كنيم. 

«خُذْ»، 

«صَلِّ عَلَيْهِمْ»

( توبه، 103)




2.أَ لَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ 
وَ يَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

آيا هنوز ندانسته‏ اند كه خداست كه توبه بندگانش را مى ‏پذيرد 
و صدقات را مى ‏ستاند، و خداست كه توبه ‏پذير و مهربان است.


چون گيرنده‏ ى صدقات خداست، پس با دلگرمى بدهيم
و بهترين جنس را با بهترين شيوه بپردازيم. 

«أَنَّ اللَّهَ» ... 

«يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ»

(توبه، 104)



2.أَ لَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ 
وَ يَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

آيا هنوز ندانسته‏ اند كه خداست كه توبه بندگانش را مى ‏پذيرد 
و صدقات را مى ‏ستاند، و خداست كه توبه ‏پذير و مهربان است.


چون گيرنده‏ ى صدقات خداست، پس با دلگرمى بدهيم
و بهترين جنس را با بهترين شيوه بپردازيم. 

«أَنَّ اللَّهَ» ... 

«يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ»

(توبه، 104)



3 . يَا أَيُّها الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد، از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد.


دوستى، همنشينى و همراهى با راستگويان، يكى از عوامل تربيت
و جلوگيرىِ انسان از انحراف است. 


«اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»

(توبه، 119)


4 . لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ 
حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيم

هر آينه پيامبرى از خود شما بر شما مبعوث شد، هر آنچه شما را 
رنج مى ‏دهد بر او گران مى ‏آيد. سخت به شما دلبسته است
و با مؤمنان رئوف و مهربان است.


از عوامل تأثير كلام در ديگران، خيرخواهى، دلسوزى، 
مهربانى،بى ‏توقّعى و تواضع است. 

«عَزِيزٌ عَلَيْهِ»، 

«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ»، 

«رَؤُفٌ رَحِيمٌ»

(توبه، 128)




 
5. إِنَّ فِى اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ
فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُون

درآمد و شد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين 
آفريده است براى پرهيزگاران عبرتهاست.



از كنار پديده‏ ها، به سادگى نگذريم. 

«ما خَلَقَ اللَّهُ» ... 

«لَآياتٍ»

(یونس، 6)


6. هُنَالِكَ تَبْلُواْ كُلُّ ‏نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ
مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ‏ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كاَنُواْ يَفْتَرُون

در آنجا هر كس هر چه كرده است پاداشش را خواهد ديد 
و همه را به سوى خدا مولاى حقيقيشان بازمى‏ گردانند 
و همه آن بتان كه به باطل مى‏ پرستيدند نابود مى ‏شوند.

قيامت، روز دريافت كارنامه‏ ى آزمون دنيوى است. 

«تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ»

(یونس، 30)




7. أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ 
مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين

مى ‏گويند كه آن را به دروغ به خدا نسبت مى‏دهد. بگو: 
اگر راست مى‏ گوييد، جز خدا هر كه را كه مى ‏توانيد 
به يارى بخوانيد و سوره ‏اى همانند آن بياوريد.


نه تنها كلّ قرآن، بلكه حتّى يك سوره از آن هم معجزه است.

«بِسُورَةٍ»

(یونس، 38)


 
8. هُوَ يُحْیِی وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون

اوست كه زنده مى ‏كند و مى ‏ميراند و همه به سوى او بازمى ‏گرديد.


حيات و مرگ و سرانجام كار همه به دست خدا و به سوى اوست. 

«يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»

( یونس، 56)



9. فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ إِنَّ هَاذَا لَسِحْرٌ مُّبِين

و چون حق از نزد ما به سوى ايشان آمد، 
گفتند كه اين جادويى آشكار است.


پيامبران با خداوند رابطه ‏ى مستقيم دارند 
و معجزات و برنامه ‏هايشان از او سرچشمه مى‏ گيرد.

«عِنْدِنا»

(یونس، 76)



10. وَ قَالَ مُوسَى‏ يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِين

موسى گفت: اى قوم من، اگر به خدا ايمان آورده ‏ايد
و تسليم فرمان هستيد به او توكل كنيد.

ايمان، از توكّل جدا نيست.

«إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا» 

با توكّل و تسليم بايد مشكلات را پشت سرگذاشت.


«تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ»

(یونس، 84)


موضوعات مرتبط: پیام های وحی آسمانی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 5 / 8 / 1394



 

 

واژه (قرآن ) در لغت عرب ، به معناى (قرائت و خواندن ) است . گويند: (( قرء قرء و قرائة و قرانا الكتاب اى : نطق بالمكتوب فيه ...)) ، اين معنا در خود آيات قرآن كريم نيز به كار رفته است ، در سوره قيامت ، چنين آمده است :
(( لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه فاذا قراناه فاتبع قرانه )) (2).
يعنى : (زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در خواندن آن عجله كنى ، كه خواندن و جمع آن بر عهده ماست . و چون ما آن را خوانديم ، از خواندن آن پيروى كن (و همانطور بخوان كه ما خوانده ايم ).
پس در اين دو مورد، واژه (قرآن ) مصدر و به معناى (خواندن ) آمده است . و اينكه خداوند متعال اين كلمه را براى كتاب خود نام نهاده است ، شايد بدين جهت باشد كه (قرآن ) به معناى (كتاب خواندن ) است . هميشه بر سر زبانها باشد. و دائم آن را بخوانند. و معانى آن را در دل داشته باشند. در اين صورت ، قرآن كه مصدر است به معناى مفعول ؛ يعنى (مقرو) است .
برخى نيز گفته اند كه معناى لغوى (قرآن ) به معناى (جمع كردن ) است ؛ چون در (( قراء قرانا الشى ء يعنى : اى جمعه وضم بعضه الى بعض )) . پس در اين صورت بايد مصدر به معناى فاعل باشد. و قرآن ؛ يعنى : (جمع كننده حقايق و سخنان الهى ) ولى معناى اول مقبولتر است . و خود قرآن مجيد نيز آن را تاءييد مى كند. مرحوم علامه طباطبائى نيز در تفسير الميزان آن را پذيرفته است . اما مرحوم طبرسى ، در ذيل آيه شريفه (( شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن )) (3)، قول دوم را پذيرفته است اما در مقدمه در (فن رابع ) هر دو قول را - بدون ترجيح يكى بر ديگرى - نقل كرده است . ولى از اينكه قول دوم را با لفظ (قيل ) آورده ، ظهورش ‍ در تاءييد قول اول مى باشد.

 

 


 

 

سوره هاى قرآن كريم

 

 

قرآن مجيد، داراى 114 سوره مى باشد كه همه آنها با (بسم الله الرحمن الرحيم ) آغاز مى شود. بجز سوره توبه كه سوره نهم از قرآن كريم است . و (بسم الله الرحمن الرحيم ) ندارد و اما آنچه در سوره نمل در آيه سى ام آمده است ، آن جزء نامه حضرت سليمان - عليه السلام - است كه به ملكه (سباء) نوشته است .
در اينكه چرا در سوره توبه (بسم الله الرحمن الرحيم ) نيامده است ، دو روايت وجود دارد. يكى از آن دو از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - است كه فرموده : علت نيامدن (بسم الله الرحمن الرحيم ) آن است كه : (بسم الله الرحمن الرحيم ) براى (امان و رحمت ) است . ولى سوره برائت ، براى برداشته شدن امان با شمشير، نزول شده است .
در مجمع البيان چنين آمده است :
(( عن على عليه السلام لم ينزل بسم الله الرحمن الرحيم على راءس سورة برائة لاءن بسم الله للاءمان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف . ))
و زمخشرى در كتاب كشاف ، آن روايت را از ابن عيينه نقل كرده است .
روايت دوم از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرموده است : انفال و برائت ، يك سوره هستند (الانفال و البرائة واحد) ناگفته نماند كه هر دو حديث به لفظ (روى ) است . باقى اقوال ، احوال به طور احتمال و استحسان مى باشد. اما ظاهرا علت اصلى همان تعبد باشد كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را در اول سوره برائت ، نفرموده است .
( بسم الله الرحمن الرحيم ) به عقيده شيعه اثنى عشرى ، يك آيه مستقل و جزء هر سوره است كه نمى شود يكى را به جاى ديگرى خواند. در اين باره در اين كتاب ، يك بحث مستقل آمده است .
و از اهل بيت عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم - نقل شده است كه آنها سوره : (والضحى ) و: (الم نشرح ) و نيز سوره (لايلاف ) و (فيل ) را يك سوره حساب كرده اند كه در نماز نمى شود به يكى اكتفا كرد بلكه بايد هر دو با (بسم الله الرحمن الرحيم ) خوانده شوند.
تعداد واژه هاى قرآن كريم
قرآن مجيد، با حذف مكررات و مشتقات ، حدود 1860 كلمه مى باشد. تمام واژه ها و آيات نورانى قرآن كريم ، از تكرار و مشتقات همين تعداد كلمات ، تشكيل و به وجود آمده است . در تعداد آيات قرآن مجيد، اختلاف مى باشد. تعداد صحيح و قابل اطمينان در اين باره آن است كه عدد آيات قرآن كريم ، 6236 آيه مى باشد. در مجمع البيان در تفسير (هل اتى ) از اميرالمؤ منين - عليه السلام - از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه حضرت فرمود: (سوره هاى قرآن كريم 114 سوره ، و آيات آن ، 6236 آيه است .).
سيوطى در الاتقان ، در اين رابطه شش قول را نقل كرده است :
قول اول : (6000) آيه .
قول دوم : (6204) آيه .
قول سوم : (6214) آيه .
قول چهارم : (6219) آيه .
قول پنجم : (6225) آيه .
قول ششم : (6236) آيه (4).
ولى قول اخير از همه قويتر و مطابق روايت و نيز مطابق قرائت عاصم ابن ابى النجود است . ناگفته نماند كه : اختلاف شماره هاى آيات ، از قاريان قرآن نشاءت گرفته است . براى قرآن كريم ، زيانى در برندارد. بلكه اختلاف در تعيين مرزها و حدهاى آيات است ؛ مثلا بقره از نظر قاريان كوفه (286) آيه ، از نظر قاريان بصره (287) آيه ، از نظر علماى حجاز (285) آيه ، و قاريان شام تعداد آيات سوره بقره را در (284) آيه دانسته اند. ولى سوره بقره همان است بى كم و كاست .

 

 


 

 

آيات و سور مكى و مدنى

 

 

مدت نبوت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جمعا 23 سال به طول انجاميده از اين مدت ، سيزده سال را در مكه و ده سال را در مدينه اقامت داشته اند. آيات و سورى كه در مكه معظمه و در عرض ‍ آن سيزده سال نازل شده اند، آيات و سور (مكى ) نام دارند؛ و آيات و سورى كه در مدينه طيبه و در عرض آن ده سال نازل شده اند (مدنى ) نام دارند.
بنابر مشهور، از مجموع 114 سوره قرآن كريم ، 86 سوره در مكه ، و 28 سوره در مدينه منوره نازل شده است . سوره هاى مكى نوعا در زمينه اصول عقيدتى از قبيل : توحيد، معاد، نبوت ، نظامهاى متقن جهان ، مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل و شكست جباران و طاغوتها و امثال آن است .
و اما سوره هاى مدنى اغلب درباره احكام و حكومت و روابط عمومى و نظام زندگى است . و جنبه رو بنايى دارند. در روايات و نقلها در ترتيب نزول سوره ها اختلاف هست . و شايد اثبات ترتيب صحيح آنها مشكل باشد. اما بنا به نقلى - كه بعدا خواهيم گفت - ترتيب نزول سوره هاى مكى چنين است :
1 - علق 2 - قلم 3 - مزمل
4 - مدثر 5 - فاتحة الكتاب 6 - مسد
7 - تكوير 8 - اعلى 9 - ليل
10 - فجر 11 - والضحى 12 - انشراح
13 - والعصر 14 - عاديات 15 - كوثر
16 - تكاثر 17 - ماعون 18 - كافرون
19 - فيل 20 - فلق 21 - ناس
22 - توحيد 23 - والنجم 24 - عبس
25 - قدر 26 - والشمس 27 - بروج
28 - والتين 29 - قريش 30 - قارعه
31 - القيامة 32 - همزه 33 - مرسلات
34 - قد 35 - بلد 36 - طارق
37 - قمر 38 -ص 39 - اعراف
40 - جن 41 - يس 42 - فرقان
43 - فاطر 44 - مريم 45- طه
46 - واقعه 47 - شعرا48- نمل
49 - قصص 50 - اسرا 51 - يونس
52 - هود 53 -يوسف 54 - حجر
55 - انعام 56 - صافات 57 - لقمان
58 - سباء 59 - زمر 60 - غافر
61 - فصلت 62 - شورى 63-زخرف
64 - دخان 65 - جاثيه 66 -احقاف
67 - ذاريات 68 - غاشيه 69 - كهف
70 - نحل 71 - نوح 72 - ابراهيم
73 - انبيا 74 - مؤ منون 75 - سجده
76 - طور 77 - ملك 78 - حاقه
79 - معارج 80 - نباء 81 - نازعات
82 - انفطار 83 - انشقاق 84 - روم
85 - عنكبوت 86 - مطففين
اين ترتيب ، عينا همان ترتيبى است كه مرحوم (ابوعبدالله زنجانى ) در كتاب (تاريخ قرآن ) از مقدمه شهرستانى ؛ موسوم به (مفاتيح الاسرار) از مصحف امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است . و نيز همان ترتيبى است كه مرحوم طبرسى در تفسير سوره (هل اتى ) آورده است . با اين تفاوت كه در آن (سوره حمد) اصلا ذكر نشده است . ولى سوره حمد در اسناد ديگر - چنانكه نقل گرديد - سوره پنجم مى باشد. و نيز در تفسير الميزان ، ج 13، ص 249 از (اتقان سيوطى ) و در تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص ‍ 19 با اندك تفاوت ، نقل شده است .
و اما سوره هايى كه در مدينه منوره نازل شده اند بنا به نقل قرآن (مصطفى نظيف ) با ترتيب نزول بدين قرارند:
1 - بقره 2 - انفال 3 - آل عمران 4 - احزاب 5 - ممتحنه 6 - نساء
7 - زلزال 8 - حديد 9- محمد (ص )
10 - رعد 11 - رحمن 12 - انسان
13 - طلاق 14 - بينه 15 - حشر
16 - نور 17 18 - منافقون
19 - مجادله 20 - حجرات 21 - تحريم
22 - تغابن 23 - صف 24 - جمعه
25 - فتح 26 - مائده 27 - توبه
28 - نصر
اين ترتيب ، در تاريخ قرآن ، 102. و مجمع البيان در تفسير سوره (هل اتى ) با اندكى تفاوت نقل شده است . در تاريخ قرآن ، سوره (نصر) در رديف شانزدهم و (تحريم ) در رديف 22، و در تفسير مجمع البيان ، سوره نصر، در رديف شانزدهم و سوره (توبه ) در آخر آمده است .
در مكى و مدنى بودن دوازده سوره از سوره هاى قرآن ، اختلاف پديد آمده است و هر كس نظر ويژه اى داده است . و آنها بنا به نقل تفسير الميزان (5)، بدين قرار مى باشد: سوره هاى رعد، رحمن ، جن ، صف ، تغابن ، مطففين ، قدر، بينه ، زلزال ، توحيد، فلق ، و ناس .

 


 

اولين و آخرين سوره قرآن

 

طبق روايات وارده ، اولين سوره اى كه نازل شده ، سوره علق ، و آخرين سوره تمام سوره نصر مى باشد. در تفسير برهان ، كافى و عيون اخبار الرضا از امام صادق و امام رضا - عليهماالسلام - نقل شده است كه : اولين سوره اى كه نازل شده ، سوره علق تا آخر و آخرين سوره (اذا جاء نصرالله ) است :
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك الى آخره و آخر، سورة : اذا جاء نصر الله و الفتح )) .
ناگفته نماند كه در تفسير برهان ، در هر دو حديث ؛ كلمه (الى آخره ) آمده است ولى در كافى (6)، لفظ (الى آخره ) وجود ندارد. و چنين است : (( اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك ... )) ولى ظهور آن در نزول همه سوره است .
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، در اولين سوره بودن (علق ) پنج حديث نقل كرده و در بعضى تا پنج آيه است : در مجمع البيان در تفسير سوره علق مى فرمايد: اكثر مفسرين گفته اند: اولين آيات نازل شده ، پنج آيه از اول سوره علق مى باشد.
مرحوم مجلسى ، در مرآت العقول ، در آخرين سوره بودن (اذا جاء نصرالله ...) فرموده : شايد منظور، تمام سوره است ، يعنى : آخرين سوره ، تمام سوره نصر است و اين منافات ندارد كه بعضى از آيات (يا سوره هايى كه چند قسمت نازل شده اند (از مؤ لف )) بعد از سوره نصر آمده باشند. مؤ يد اين سخن آن است كه در مجمع البيان ، سوره نصر در رديف شانزدهم آمده است .
آخرين آيه نازل شده
ظاهرا آخرين آيه نازل شده ، آيه (( واتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ...)) (7) است .
در مجمع البيان فرموده است : اين آخرين آيه اى است كه نازل شد. و به نقل سدى و ابن عباس ؛ چون اين آيه نازل شد، جبرئيل گفت : آن را در راءس آيه 280 از سوره بقره بگذار... رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بعد از نزول آن ، فقط 21 روز ديگر در دنيا ماند.
ابن جريح مى گويد: فقط نه شب ، و سعيد بن جبير، هفت شب را گفته است . زمخشرى نيز آن را در كشاف نقل مى كند. در تفسير برهان ، آن را از واحدى ، و در الميزان آن را از درالمنثور سيوطى ، نقل كرده و پسنديده است . ابن كثير نيز آن را در تفسير خود آورده است .
اما به روايت اهل سنت ، از براء بن عازب نقل شده است كه آخرين آيه ، آيه (( يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلالة )) (8) مى باشد. و به روايت ابى بن كعب : (( لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه )) (9) است . چنانكه واحدى در اسباب النزول ، صفحه 8 نقل كرده است . ولى آيه اول صحيح است

 


 

تركيب سوره هاى قرآن

 

بايد دانست كه تركيب و تشكيل سوره هاى قرآن و تعيين اول و آخر آنها، به دستور و اعلام شخص رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بوده و كسى در آن دخالتى نداشته است . چنانكه در مجمع و كشاف نقل شده است كه : چون آيه (واتقوا يوما...) نازل گرديد، جبرئيل گفت : مكان آن ، راءس آيه 280 از سوره بقره است . و حال آنكه سوره بقره ، در اوايل هجرت نازل شده و اين آيه شريفه در دهم هجرت در حجة الوداع نازل گرديد. در مجمع البيان فرموده است : تمام سوره بقره مدنى است ، مگر آيه (واتقوا يوما...) كه در حجة الوداع نازل شده است .
و اينكه قرآن حكيم فرموده : (( فاتوا بسورة من مثله (10)؛ فاءتوا بعشر سور مثله (11)، فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال )) (12) و امثال آن ، روشن مى كند كه سوره ها مفروق و جدا از هم بوده اند. در تاريخ قرآن ، صفحه 38 از امالى شيخ طوسى از ابن مسعود نقل شده است كه : هفتاد سوره از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و بقيه را از على بن ابيطالب - عليه السلام - ياد گرفته است . سوره ها به وسيله آن حضرت ، شروع ، تمام و تركيب شده است .
علامه طباطبائى (ره ) مى فرمايد: نمى شود انكار كرد كه اكثر سوره هاى قرآنى ، پيش از رحلت ، در ميان مسلمانان داير و معروف بودند، در دهها و صدها حديث ... و همچنين در وصف نمازهايى كه خوانده مى شد. و سيرتى كه در تلاوت قرآن داشتند، نام اين سوره ها آمده است . و همچنين نامهايى كه براى گروه اين سوره ها در صدر اسلام داير بود؛ مانند سوره هاى طولانى و مثانى و مئين و مفصلات . در احاديثى كه از زمان پيغمبر حكايت مى كند.(13)
در مجمع البيان از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه فرمود: (( اعطيت مكان التوراة ، السبع الطول (14) و مكان الانجيل ، المثانى الزبور، المئين و فضلت بالمفصل )) (15).
يعنى : (به جاى تورات ، خداوند به من هفت سوره طولانى داد. و به جاى انجيل ، مثانى و به جاى زبور، مئين را عطا فرمود: و با سوره هاى مفصل ، فضيلت يافتم ).
آنگاه طبرسى مى فرمايد: مراد از هفت سوره (طويل ) مقره ، آل عمران ، نساء، مائده ، انعام ، اعراف و انفال تواءم با توبه است . و منظور از (مثانى ) سوره هاى است كه بعد از آن هفت سوره آمده اند كه آن هفت سوره با اينها تثنيه شده اند. هفت تاى اول ، مبادى ، و هفت تاى دوم ، مثانى اند. و آنها عبارتند از سوره هاى : يونس ، هود، يوسف رعد، ابراهيم ، حجر و نحل .
اما (مئمون ) از (ماءة ) به معناى عدد (صد) است . و مراد از آن ، سوره هايى است كه صد آيه يا كمى بيش يا كمتر مى باشد و آنها نيز هفت سوره و عبارتند از: بنى اسرائيل تا مؤ منون . و مراد از (مفصل ) از بعد از (حم ) اخير تا آخر قرآن است . علت اين تسميه آن است كه آنها فصول زياد دارند. و (مفصلات ) هم گفته شده است .
از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه فرمود: (( شيبتنى هود والواقعه و المرسلات و عم يتسائلون )) (16) همه اينها حاكى است كه سوره هاى قرآن كريم همه اش در زمان آن حضرت ، و تحت نظر ايشان ، تركيب و تشكيل شده بود. و كسى جز او در تشكيل آن سوره ها، دخالتى نداشته است .

 


 

ترتيب سوره هاى قرآن

 

گفتيم كه تشكيل سوره هاى قرآن كريم و تعيين ابتدا و انتهاى آنها توسط رسول خدا- صلى الله عليه و آله - بوده است . اما در ترتيب فعلى قرآن مجيد - سوره هاى مفصل در اوايل و سوره هاى كوچك در اواخر قرآن ، واقع شده - در آن دو قول وجود دارد:
قول اول آنكه : اين ترتيب ، در زمان رسول خدا نبوده بلكه بعد از رحلت ايشان ، به دستور ابوبكر و توسط زيد بن ثابت به وجود آمده است .
قول دوم آنكه : اين ترتيب ، در اواخر عمر آن حضرت ، به دستور وى بوده است . و اينك به تفصيل اين دو قول مى پردازيم :
تفصيل قول اول : بنابراين قول ، قرآن كريم در زمان آن حضرت به اين ترتيب نوشته نشده ، بلكه شخصى كه پس از رحلت پيامبر، قرآن را جمع آورى و در يك جا نوشت (على بن ابيطالب ) عليه السلام - بود. در كتاب تاريخ قرآن (17)، آمده است كه كاتبان وحى ، از نوشته خود، يك نسخه را هم به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى دادند. و آن حضرت آنها را نزد خود نگاه مى داشت .
در كتاب وافى (18)، از امام صادق - عليه السلام - نقل نموده است كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - هنگام رحلت ، به على - عليه السلام - فرمود: يا على ! قرآن ، در پشت خوابگاه من ، در صحيفه ها و حرير و قرطاسهاست ، آن را جمع كنيد. و نگذاريد قرآن كريم ضايع گردد. على - عليه السلام - نيز همه قرآن را در پارچه زردى نوشت و به اتمام رسانيد. و فرمود: تا قرآن را تمام نكنم ، به دوشم عبا نخواهم انداخت . اگر كسى مى خواست دم درب خانه ، آن حضرت را ملاقات كند، حضرت ، بدون عبا به ملاقات مى آمد تا اينكه قرآن كريم را جمع آورى نمود. مشهور است كه وقتى على - عليه السلام - قرآن را به مسجد آورد - چون نمى خواستند امتيازى به آن حضرت بدهند - گفتند: لازم نيست ، ما هم قرآن را در اختيار داريم !
پس از يك سال و اندى - كه از رحلت آن حضرت مى گذشت - جنگ يمامه ، براى كشتن مسيلمه كذاب ، پيش آمد. و در آن 1200 نفر از مسلمانان از جمله هفتصد نفر از قاريان قرآن ، به شهادت رسيدند. در كتاب (قرآن در اسلام ) عدد آنها را هفتاد تن گفته است . ولى جرجى زيدان در (تاريخ آداب اللغة العربيه ) و (تاريخ تمدن اسلام ) عدد آنها را هفتصد نفر از 1200 نفر گفته است .
به هر حال ، شهادت آنها اين فكر را به وجود آورد كه شايد نظير اين جريان پيش بيايد و قاريان ديگر نيز كشته شوند و براى قرآن ، خطرى به وجود آيد. لذا ابوبكر به (زيد بن ثابت ) ماءموريت داد كه عده اى از صحابه تحت سرپرستى او قرآن را از الواح و شاخه هاى نخل و قطعات سفيد سنگها و از آنچه در خانه پيامبر و نزد صحابه بود، جمع كرده و در يك مصحف قرار بدهد.
زيد بن ثابت ، اين كار را انجام داد. و همه قرآن كريم را در يكجا نوشت . آن نسخه نزد ابوبكر بود. و پس از وى به عمر رسيد. و پس از مرگ عمر، آن نسخه نزد حفصه دختر عمر بود. در كتاب (قرآن (19) در اسلام ) مى نويسد: (نسخه هايى از آن را به اطراف و اكناف فرستادند.).
در خلافت عثمان بن عفان ، به وى خبر رسيد كه مردم ، قرآن كريم را با قرائتهاى مختلف مى خوانند و با همان اختلاف ، استنساخ ، مى كنند؛ اهل دمشق و حمص از (مقداد) و اهل كوفه از (عبدالله مسعود) و برخى نيز از ديگران ، قرائتهاى خويش را نقل مى كنند.
حذيفة بن يمان - كه در جنگ (ارمنيه و آذربايجان ) شركت كرده بود - ديد ميان مسلمانان اختلاف قرائت زياد شده است لذا هنگامى كه به مدينه مراجعت كرد، عثمان بن عفان را از اين خطر، مطلع ساخت .
عثمان نيز دستور داد، تا قرآنى را كه به دستور ابوبكر نوشته شده بود، از حفصه دختر عمر به امانت گرفتند و پنج نفر از قراء را - كه يكى از آنها زيد بن ثابت بود. ماءموريت داد تا نسخه هايى از آن بردارند. چندين نسخه از روى آن نوشته شد كه يكى از آنها در مدينه باقى ماند. و بقيه نسخ را به بلاد مكه ، شام ، كوفه ، بصره و به قولى هم به يمن و بحرين فرستادند. و آن نسخه ها را (نسخه امام ) مى خواندند كه اصل ساير نسخه ها بود. و بعدا همه قرآنها از روى آن نسخه ها تحرير گرديد.
آنگاه عثمان دستور داد تا ساير قرآنها را كه در ولايت در دست مردم بود، جمع آورى كرده و هر چه را كه به مدينه رسيد سوزاندند. در (تاريخ قرآن ) آمده است : عثمان ، مصحف عبدالله بن مسعود و سالم ، غلام ابى حذيفه را گرفت و با آب شست . و نيز نقل مى كند كه : دوازده نفر از صحابه در مجلس مشورت اين كار، شركت داشتند. و نيز نقل مى كند كه : ابى بن كعب ، عبدالله بن مسعود و سالم ، با اين كار مخالفت كردند، ولى عثمان با صلاحديد على بن ابى طالب - عليه السلام - اين كار را انجام داد.
ابن اثير در تاريخ كامل ، در حوادث سال سى ام هجرت ، مى نويسد: چون اميرالمؤ منين - عليه السلام - در زمان خلافت ، وارد كوفه شد، پيرمردى برخاست و از عثمان انتقاد كرد و گفت : (او مردم را بر يك مصحف وادار كرده است ). امام - عليه السلام - صدا زد: ساكت باش ! عثمان در حضور ما و با راءى ما آن كار را انجام داد. و اگر من هم به جاى عثمان بودم اين كار را مى كردم .) معلوم مى شود كه آن كار، با راءى و صلاحديد آن حضرت بوده است .
تفصيل قول دوم : قول دوم آن است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اواخر عمر خويش ، به كاتبان وحى دستور داد تا قرآن كريم را به اين ترتيب بنويسند. و سوره هاى بزرگ را در اول بياورند. و ترتيب فعلى قرآن مجيد مانند تشكيل سوره هاى آن ، توسط رسول خدا انجام گرفته است .
در تاءييد اين قول ، اقوال ذيل را نقل مى نماييم :
1: در مقدمه مجمع البيان ، فن خامس ، از سيد مرتضى علم الهدى - رحمه الله - نقل مى كند كه : قرآن در زمان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - به صورتى كه امروز هست ، تاءليف شده بود: (( ان القرآن كان على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله مجموعا مؤ لفا على ما هو عليه الآن )) . به دليل اينكه : قرآن كريم در آن ايام ، تعليم مى شد و همه اش را حفظ مى كردند. و آن را به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نشان مى دادند. و بر وى مى خواندند، و عده اى مانند عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران ، آن را چندين بار بر پيغمبر اكرم خواندند.
2: حاكم در مستدرك (20) از زيد بن ثابت نقل مى كند كه مى گويد: (( كنا عند رسول الله عليه و آله و سلم نولف القرآن من الرقاع ؛ )) يعنى : در نزد رسول خدا - صلى الله عليه و آله - بوديم و قرآن را از رقعه ها جمع مى كرديم ) علامه خوئى نيز آن را در البيان (21)، از اتقان سيوطى و مستدرك نقل كرده است .
اين سخن ، صريح است در اينكه جمعى از كتاب وحى نزد آن حضرت گرد آمده و قرآن را - كه در رقعه ها و پارچه ها بود - جمع و مرتب مى كرده اند. عبدالله بن عمر مى گويد: قرآن را جمع كردم و هر شب آن را مى خواندم . اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: قرآن را در يك ماه بخوان ... (( جمعت القرآن فقرات به كل ليله فبلغ النبى (ص ) فقال اقراه فى شهر...(22) )) اين حديث نيز دلالت به جمع شدن قرآن كريم در عصر آن حضرت دارد.
3: شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرموده است : (( لا صلوة الا بفاتحة الكتاب )) مى دانيم كه سوره حمد، اولين سوره نازل شده از قرآن نيست . مگر در يك نقل افسانه اى كه مرحوم طبرسى از حاكم نيشابورى نقل كرده است . پس فاتحة الكتاب بودن (حمد) در زبان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نشان مى دهد كه قرآن كريم در عصر آن حضرت جمع شده و (حمد) در اول آن قرار داده شده بود.
4: در حديث متواتر ثقلين ، نقل شده است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود: (( انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ... )) پس مشكل است كه آن حضرت از (كتاب الله ) يك چيز درهم و برهم و غير مرتب و مفرق را در نظر گرفته باشد. پس نظرش ‍ به كتاب تاءليف يافته و مرتب شده بوده است .
5: در روايات آمده است : عده اى از صحابه ، قرآن را در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله - جمع كردند كه از آن جمله آنها (على بن ابيطالب - عليه السلام ) سعد بن عبيد، ابوالدرداء، معاذ بن جبل ، ثابت بن زيد بن نعمان ، ابى بن كعب و زيد بن ثابت بوده اند. در تاريخ قرآن (تاءليف ابوعبدالله زنجانى ) بعد از نقل اين سخن در اين زمينه ، چند روايت از بخارى واتفان سيوطى و از بيهقى و مناسب خوارزمى ، نقل كرده است . و اينها در البيان ، تاءليف آية الله خوئى ، فصل (جمع القرآن ) نيز مشروحا نقل شده است . ظهور اين روايات ، در جمع ترتيب و تدوين قرآن كريم است كه قهرا زير نظر آن حضرت بوده است .
6: بالاتر از همه اينها اين است كه ائمه اهل بيت - عليهم السلام - به اين ترتيب ، اعتراضى نكرده و آن را پذيرفته اند. اگر اين تدوين و ترتيب در زمان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و تحت نظر آن حضرت انجام نگرفته بود، ائمه معصومين - عليهم السلام - آن را بازگو مى كردند. ولااقل مى فرمودند كه : اين قرآن همان است كه نازل شده ولكن اين ترتيب ، بعد از آن حضرت بوده است .
وانگهى ، اهتمام بى حد رسول خدا- صلى الله عليه و آله - نسبت به قرآن ، مانع از اين بود كه اين كار را انجام ندهد و از دنيا برود.
نگارنده قول دوم را قبول دارد. على هذا، كار على بن ابى طالب - عليه السلام - يكجا نوشتن بود، نه اينكه ترتيب جديدى را به وجود آورد.

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: واژه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 4 / 8 / 1394



در هنگام تلاوت جزء يک قران کريم اين آيه را انتخاب کردم که به روي آن تامل بيشتري داشته باشيم: 

وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ 
"45" سوره مبارکه بقره 
و از صبر و نماز يارى جوييد ، و به راستى نماز ، كارى بس سنگين و گران است ، مگر بر فروتنان

نکات برجسته آيه :

1- چيره شدن بر مشكلات در گروى پايدارى و توجّه به خداست ;
2- براي غلبه بر مشکلات خداي متعال به صبر و نماز توصيه مى كند 
3- هر مشكلى هرچند بزرگ باشد با صبر و بردباري در نظر ادمي كوچك مى شود 
4- به وسيله نماز و روى آوردن به خدا ، روح ايمان شكوفا مى گردد 
5- اگر آدمى باور كند كه به تكيه گاهى استوار و زوال ناپذير اتّكا كرده است ايمانش قوي و تحملش دربرابر مشکلات بيشتر مي شود 
6- نماز و روزه موجب تقويت ايمان و صبر و تحمل مي شود. 

در همين زمينه از امام صادق عليه السلام روايت است که فرمود ه اند : 
هرگاه امرى دهشت آور بر حضرت على (ع) هجوم مياورد به نماز برمى خاست . سپس اين آيه را تلاوت فرمود : « واستعينوا بالصّبر و الصّلوة »
كافى ،{ج 3 ، ص 480 ، ح 1} . 

ونيز از ايشان درباره اين آيه نقل شده است كه فرمود : « صبر » روزه است ، و فرمود : 
« هرگاه براى كسى بلايى سخت پيش آمد ، روزه بگيرد كه خداوند بزرگ فرموده است : 
« واستعينوا بالصّبر » كه مقصود از آن روزه است . كافى ، {ج 4 ، ص 63 ، ح 7[ } 
بايد دانست كه تفسير صبر به روزه ، از باب بيان يكى از مصاديق آن است .

خوشحال مي شم دوستان ديگر هم در اين زمينه نظر شون رو بيان کنند 

التماس دعا 

 

آیه 13 سوره بقره :


"وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـكِن لاَّ يَعْلَمُونَ" 

"و چون به ایشان گویند: ایمان آورید چنانکه دیگران ایمان آوردند؛ گویند: چگونه ایمان آوریم مانند بیخردان؟! آگاه باشید که ایشان خود بی‌خردند ولی نمی‌دانند."

تفسیر آیه :
يكي ديگر از ويژگي‌هاي منافقان اين است كه هرگاه پيامبر گرامي اسلام(ص) يا مؤمنان به آنان مي‌گفتند شما هم مانند ساير مردم ايمان بياوريد، مي‌گفتند: آيا همانند مردم كم عقل و سبكسر ايمان بياوريم. در اين آيه خداوند مي‌فرمايد: آگاه باش كه خود اينان كم عقل‌اند، ولي نمي‌دانند.
از آيه فهميده مي‌شود كه منافقان طبقة ممتازي بودند و براي خود برتري فكري و عقلي قائل بودند و روش نفاق خود را دور انديشي مي‌پنداشتند و روش مؤمنان را ساده‌لوحي، كم عقلي و سفاهت تلقي مي‌كردند؛ چون مي‌ديدند شماري از مسلمانان خانه و زندگي خود را رها و مهاجرت كرده‌اند و در شهري غريب با يك لقمه نان زندگي مي‌كنند؛ در حالي كه در شهر خود امكانات فراواني داشتند و دستة ديگري از مسلمانان اموال خود را در اختيار مهاجرين قرار داده‌اند و براي رهبري كه از شهر آنها نيست، فداكاري و كمك مي‌كنند تا با گروهي كه از خود آنهايند، بجنگند. از سوي ديگر به نظر منافقين، جنگ هم جنگي عاقلانه نبود؛ زيرا عده‌اي با نيرو و امكانات بسيار اندك در برابر گروهي انبوه با ساز و برگ فراوان جنگيدند و چنين جنگي از نظر آنها سرنوشتي جز شكست نداشت. به نظر آنان اين روش سفاهت بود و خود را در پيروي از پيامبر معذور مي‌دانستند و معتقد بودند كه مقتضاي عقل احتياط است و بايد هر دو طرف را براي خود حفظ كنند تا هر گروهي كه غالب شد، راه دوستي با او باز باشد.
و خدا در پایان آیه میفرماید انها خودشان سفیه و بی خرد هستند




آيه
إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏
ترجمه
(خدايا) تنها ترا مى‏پرستيم و تنها از تو يارى مى‏جوئيم.
نکته ها
انسان بايد به حكم عقل، بندگى خداوند را بپذيرد. ما انسان‏ها عاشق كمال هستيم و نيازمند رشد و تربيت، و خداوند نيز جامع تمام كمالات و ربّ همه‏ى هستى است. اگر به مهر و محبّت نيازمنديم او رحمان و رحيم است و اگر از آينده دور نگرانيم، او صاحب اختيار و مالك آن روز است. پس چرا به سوى ديگران برويم؟! عقل حكم مى‏كند كه تنها بايد او را پرستيد و از او كمك خواست. نه بنده هوى و هوس خود بود و نه بنده زر و زور ديگران.
در نماز، گويا شخص نمازگزار به نمايندگى از تمام خداپرستان مى‏گويد: خدايا! نه فقط من كه همه‏ى ما بنده توايم، ونه تنها من كه همه‏ى ما محتاج و نيازمند لطف توايم.
خدايا! من كسى جز تو را ندارم «ايّاك» ولى تو غير مرا فراوان دارى و همه هستى عبد و بنده‏ى تو هستند. «ان كلّ من فى السموات و الارض الاّ اتى الرّحمن عبداً»(41) در آسمان‏ها و زمين هيچ چيزى نيست مگر اين كه بنده و فرمان بردار خداوند رحمان هستند.
جمله «نعبد» هم اشاره به اين دارد كه نماز به جماعت خوانده شود و هم بيانگر اين است كه مسلمانان همگى برادر و در يك خط هستند.
مراحل پرواز معنوى، عبارت است از: ثنا، ارتباط و سپس دعا. بنابراين اوّل سوره‏ى حمد ثناست، آيه‏ى «ايّاك نعبد» ارتباط و آيات بعد، دعا مى‏باشد.
گفتگو با محبوب واقعى شيرين است، شايد به خاطر همين كلمه «ايّاك» تكرار شد.
41) مريم، 93.
پيام ها
1- ابتدا بايد بندگى خدا كرد، آنگاه از او حاجت خواست. «نعبد، نستعين»
2- بندگى، تنها در برابر خداوند رواست نه ديگران. «ايّاك نعبد»
3- گر چه عبادت از ماست، ولى در عبادت كردن نيز نيازمند كمك او هستيم. «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين»(42)
4- «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين» يعنى نه جبر است و نه تفويض. چون مى‏گوييم: «نعبد» پس داراى اختيار هستيم و نه مجبور. وچون مى‏گوييم: «نستعين» پس نياز به او داريم و امور به ما تفويض نشده است.
5 - شناخت خداوند و صفات او، مقدمّه دست‏يابى به توحيد و يكتاپرستى است. «ربّ العالمين، الرّحمن الرّحيم، مالك يوم الدّين، ايّاك نعبد»
6- از آداب دعا و پرستش اين است كه انسان خودرا مطرح نكند و خود را در حضور خداوند احساس كند. «ايّاك نعبد...»
7- توجّه به معاد، يكى از انگيزه‏هاى عبادت است. «مالك يوم الدّين ايّاك نعبد»
42) و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه» اگر هدايت الهى نبود ما هدايت نمى‏يافتيم. اعراف، 43.




آیه 34 سوره بقره :


"وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ"
"و چون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنید، همه سجده کردند مگر شیطان که ابا و تکبّر ورزید و از فرقه کافران گردید."
تفسیر آیه : 

نگرشى بر واژه‏ها «سجود» جمع «سجده» است. اين واژه در فرهنگ واژه‏شناسان به‏معناى «نهايت خضوع و اظهار ذلّت و فرمانبردارى و در اصطلاح دين، به‏مفهوم «قراردادن پيشانى بر زمين» است، و بسان ركوع، قنوت و تشهّد، يكى از اجزاى نماز بشمار مى‏رود. «اَبى‏» به‏معناى «سرباز زد» آمده است؛ و سه واژه «اباء»، «ترك»، و «امتناع»، يك معنا دارند. «استكبر» به‏مفهوم «خود را بزرگ پنداشتن و خودبزرگ‏بينى» است. و استكبار نيز از همين ماده و به‏معناى «تكبّرورزيدن» است. «ابليس» معادل پارسى «شيطان» است. تفسير در اين آيه و چند آيه ديگر كه ازپى آن خواهد آمد، مقام و شكوه آدم به‏تصوير كشيده مى‏شود و خداوند عظمت او را بيان مى‏كند. روى سخن اين آيه شريفه در وهله اوّل پيامبر گرامى (ص) است؛ كه: هان اى محمّد! بياد آر هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع و سجده كنند: «و اذ قلنا للملائكة...». آيه شريفه بيانگر آن است كه فرمان خدا، فرمان به همه فرشتگان است. با اين برداشت، فرشتگان گرانقدرى چون فرشته وحى نيز درميان آنان قرار مى‏گيرند؛ چرا كه هيچكدام استثنا نشده‏اند. اين نكته از آيات ديگر نيز دريافت مى‏شود؛ ازجمله: «فَسَجَدَالْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اِلّا اِبْليسَ...»(114). امّا برخى براين باورند كه فرمان خدا به‏سوى گروهى از فرشتگان، كه شيطان نيز از آنان بود، صادر شده است. چگونگى اين سجده‏ سجده فرشتگان براى آدم، چگونه و به چه ترتيب انجام پذيرفت؟ دربرابر اين پرسش، دو ديدگاه ارائه شده است: 1. در روايات آمده است كه منظور از اين سجده، گراميداشت آدم و خضوع فرشتگان درمقابل او بود؛ تا بدينوسيله برترى انسان - در صورتيكه راه توحيد و تقوا را درپيش گيرد و به دانش و ارزشهاى والاى انسانى آراسته گردد - روشن شود. اين بيان، علاوه بر روايات، ديدگاه گروهى ازجمله قتاده و على‏بن عيسى رمّانى نيز است. 2. گروهى برآنند كه به دستور خدا، آدم قبله فرشتگان شد و فرمان رسيد كه همه بدان سو سجده كنند. با اين بيان، آدم به‏مثابه قبله بود و سجده براى خدا و نوعى گراميداشت و شكوه و خضوع دربرابر آدم. با تعمّق در اين آيه و آيات ديگر در اين مورد، و نيز انگيزه سرپيچى و سركشى ابليس در سجده به آدم كه مى‏گفت: «انا خيرمنه...»، اين حقيقت دريافت مى‏شود كه ديدگاه دوّم سست است؛ چرا كه علاوه بر دلالت آيه مورد بحث، اگر براستى آدم به‏منزله قبله بود، سرباززدن شيطان معنا نداشت. پس، ديدگاه نخست درست‏تر بنظر مى‏رسد. ابليس فرشته بود يا جن؟ گروهى ازجمله ابن مسعود و ابن عبّاس براين باورند كه شيطان فرشته بود و در ميان فرشتگان قرار داشت. مرحوم شيخ طوسى نيز اين ديدگاه را برگزيده است. و افزون بر ظاهر تفاسير، از ششمين امام نور (ع) نيز همين نكته روايت شده است. امّا شيخ مفيد معتقد است كه: ابليس از جن بود، نه از فرشتگان. روايات بسيارى نيز، علاوه بر مذهب اهل بيت، اين ديدگاه را تأييد مى‏كنند. طرفداران اين ديدگاه مى‏گويند: 1. خدا در قرآن مى‏فرمايد: «... فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ كانَ مِنَ‏الْجِنِّ...»(115) (پس همه جز ابليس كه از [گروه‏] جن بود، سجده كردند). و روشن است كه منظور از واژه «جن» در هر آيه‏اى از قرآن كه بكار رفته باشد، همان «جنّ» مشهور و معروف است. 2. قرآن در ترسيم شخصيت و هويت فرشتگان، آنان را فرمانبردارانى معرّفى مى‏كند كه هرگز از آنچه خدا به آنان فرمان مى‏دهد، سرپيچى نمى‏كنند، و هر آنچه را فرمان يافته‏اند، انجام مى‏دهند: «... لا يَعْصُونَ‏اللَّهَ ما اَمَرَهُمْ...»(116). با اين بيان، ابليس نمى‏تواند از فرشتگان باشد، چرا كه نافرمانى خدا كرد. 3. به گفته قرآن شريف، ابليس داراى نسل و تبار است؛ و قرآن به انسانها هشدار مى‏دهد كه از نسل و تبارش، دوست و سررشته‏دار امور خويش نگيرند: «... اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ اَوْلِياءَ مِنْ دُونى‏ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ...»(117). و برخى از قرآن‏پژوهان اظهار نظر كرده‏اند كه ابليس پدر جن است و آدم پدر انسانها؛ درحاليكه فرشتگان روحانى هستند و معنوى، و نسل و تبار و توليد مثل و خور و خواب ندارند. مطابق اين عقيده، ابليس از فرشتگان نبود. 4. قرآن درمورد فرشتگان مى‏فرمايد: «... جاعِلِ‏الْمَلائِكَةِ رُسُلَاً...»(118) (...فرشتگان را پيام‏آورنده قرار داد...). روشن است كه كفرگرايى و شرك و تبهكارى از فرستاده و پيام‏آورنده خدا، سخنى دور و بيگانه است؛ چرا كه اگر كفر و تبهكارى را درمورد آنان بپذيريم، بايد دروغپردازى را نيز ازجانب آنها قبول كنيم؛ در اينصورت چنين پيام و پيام‏آورنده‏اى چگونه خواهد بود؟! با اين بيان، ابليس از فرشتگان نبود؛ چرا كه به كفر گراييد و از فرمان حق خارج شد. بيان طرفداران ديدگاه نخست‏ طرفداران ديدگاه نخست، به اين آيه شريفه استناد مى‏كنند كه مى‏فرمايد: «فَسَجَدَالْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اِلّا اِبْليسَ اَبى‏ اَنْ تَكُونَ مَعَ‏السّاجِدينَ»(119). پس فرشتگان همگى سجده كردند، جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه با سجده‏كنندگان باشد. و به اين آيه شريفه كه مى‏فرمايد: «فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ اَبى‏ وَاسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ‏الْكافِرينَ»(120). پس جز ابليس كه سرباز زد و كبر ورزيد و از كافران شد، [همه‏] سجده كردند. از اين دو آيه روشن مى‏شود كه او جزو فرشتگان بوده كه استثنا شده است؛ و نيز او هم بسان همه فرشتگان فرمان يافته بود كه سجده كند. در پاسخ اين ديدگاه گفته‏اند كه: استثناى ابليس از فرشتگان در اين آيه شريفه، هرگز دليلى بر قراردادن آن جزو فرشتگان‏نيست؛ چرا كه ممكن است فرمان خدا هم به گروهى از فرشتگان صادر شده باشد و هم به دسته‏اى از جنّ؛ امّا آنان فرمانبردارى كنند و اين نافرمانى. درست بسان اين سخن كه گفته شود: به همه مردم بصره فرمان دادند كه به مسجد جامع بروند؛ همه رفتند جز يك مرد «كوفى». از اين استثنا مشخّص مى‏شود كه مردم كوفه نيز همانند مردم بصره مشمول فرمان بودند، امّا علّت اينكه تنها از مردم بصره نام برده شده، بسيارى گروه آنان و شمار اندك كوفيان بوده است. و نيز ممكن است اين استثنا، استثناى منقطع باشد و آنچه پس از حرف استثنا آمده، غير آن چيزى باشد كه پيش از آن آمده است؛ بسان اين آيه: «... ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ...»(121) (... و هيچ دانشى بدان ندارند، جز آنكه از پندار پيروى مى‏كنند...). افزون برآنچه آمد، از ششمين امام نور (ع) نقل كرده‏اند كه در پاسخ جميل بن درّاج كه پرسيد: «ابليس فرشته بود يا جنّ؟ و آيا به انجام كارى در آسمانها گمارده شده بود؟»، فرمود: «او نه فرشته بود و نه به كارى گمارده شده بود؛ بلكه از جنّ بود؛ امّا فرشتگان مى‏پنداشتند از آنان است؛ چرا كه هماره با آنان بود؛ ليكن هنگامى كه فرمان سجده به آدم آمد و او سرباز زد، ماهيتش براى فرشتگان آشكار شد». گروهى كه ابليس را از فرشتگان مى‏دانند، علاوه بر تمسّك به ظاهر آيات و برخى روايات، چهار دليل ديدگاه دوّم را - كه شيطان را از جنّ مى‏شمارد - بدينصورت پاسخ مى‏گويند: 1. درمورد آيه شريفه «اِلّا اِبْليسَ كانَ مِنَ‏الْجِنّ ِ» مى‏گويند: واژه «جنّ» به‏معناى پوشيده و نهان است، و از آنجا كه گروهى از فرشتگان از چشمها پوشيده‏اند، اين واژه درمورد آنها بكار رفته است. 2. درمورد آيه شريفه «لايَعْصُونَ‏اللَّهَ ما اَمَرَهُمْ...» مى‏گويند: اين آيه بيانگر وصف گروهى از فرشتگان است كه دربانان بهشت پرطراوت و زيبا هستند، نه وصف همه آنان. 3. درمورد «توليد مثل ابليس و داشتن نسل و تبار» مى‏گويند: ممكن است خدا در ابليس كه فرشته بود، چنين نيرويى قرار داده باشد؛ ما از كجا مى‏توانيم اين موضوع را نفى كنيم؟! 4. و درمورد آيه شريفه «وَ جاعِلِ‏الْمَلائِكَةِ رُسُلَاً...» مى‏گويند: خداوند تنها برخى از فرشتگان را بعنوان پيام‏آورنده برمى‏گزيند، نه همه آنان را؛ از اين رو، به استناد آن، نمى‏توان استدلال كرد كه گناهكار و نافرمان نمى‏تواند بعنوان فرستاده خدا برگزيده شود و چنين نتيجه گرفت كه: پس شيطان از فرشتگان نبود. نه، اينطور نيست؛ چرا كه بعضى از آنان فرستاده و پيام‏آورنده خدا بودند، همانند برخى از انسانها. قرآن مى‏فرمايد: «اَللَّهُ يَصْطَفى‏ مِنَ‏الْمَلائِكَةِ رُسُلَاً وَ مِنَ‏النّاس ِ...»(122) (خدا از ميان فرشتگان، فرستادگانى برمى‏گزيند، و نيز از ميان مردم...). روشن است كه «من» به‏معناى «از» و بيانگر اين است كه عدّه‏اى از فرشتگان و گروهى از مردم را برمى‏گزيند، نه همه را. با اين توضيح، مى‏توان گفت كه ابليس از فرشتگان بود. «و كان من‏الكافرين» و از كافران شد مفسّران درباره كفر شيطان، سخنان مختلفى دارند: الف - درمورد «و كان من‏الكافرين» مى‏گويند: او كافر شد، نه آنكه از كافران بود. درست بسان اين آيه كه درخصوص فرزند نوح (ع) مى‏فرمايد: «... فَكانَ مِنَ‏الْمُغْرَقينَ.»(123) (پس، از غرق‏شدگان گرديد). ب - كفر و شرك، مفهومى مربوط به قلب و انديشه و عقيده است يا عملكرد؟ كداميك؟ برخى آن را، هم به دل منسوب دانسته‏اند و هم به رفتار و عملكرد؛ چرا كه شيطان ازنظر عقيدتى گويى مشكل نداشت، ولى در عملكرد كه سجده‏كردن به فرمان خدا بود، از دستور سرباز زد، و همان هم سبب كفرش شد. امّا بعضى معتقدند كه اين سخن بى‏اساس است؛ زيرا عملكرد آگاهانه و آزادانه و حساب‏شده انسان، نشانگر انديشه و عقيده اوست. براى نمونه: شايد درمورد فردى كه دربرابر بت سجده مى‏كند، بتوان گفت خود اين كار كفر نيست ولى از آنجا كه نشانگر انديشه بى‏اساس و منحطّ اوست كه به خدايى بت عقيده دارد، كار او كفر محسوب مى‏شود؛ و شيطان نيز چنين بود؛ و با تصريح قرآن به كفر وى درمى‏يابيم كه او از اصل به خدا ايمان نداشت و گرنه از او نافرمانى نمى‏كرد و به سركشى و خودكامگى و شرارت روى نمى‏آورد. ج - درمورد چگونگى فرمان سجده، ديدگاهها متفاوت است: 1. عدّه‏اى معتقدند كه دستور سجده دربرابر آدم بدانگونه بود كه فرشتگان و شيطان خطاب قرار گرفتند و فرمان سجده يافتند. 2. برخى ديگر مى‏گويند: خداوند پيام رسانى به‏سوى آنان گسيل داشت تا فرمان او را به آنان برساند. 3. و پاره‏اى نيز بر اين باورند كه خدا كارى انجام داد كه ازطريق آن، به آنان فهمانيد بايد دربرابر آدم سجده كنند. د - آيا ترك سجده براى آدم - همانگونه كه در قرآن آمده - كفر و كفرگرايى است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد خاطرنشان ساخت كه كفر شيطان تنها به‏دليل ترك سجده نبود؛ بلكه ترك سجده، گناهان ديگرى را نيز به‏همراه داشت كه بسيار سهمگين بود؛ بدينصورت: 1. او به اين نتيجه رسيد كه آفريدگار هستى وى را به كار بيهوده‏اى فرمان داده؛ چرا كه به باور او، در اين سجده سود و مصلحتى نبود. 2. او از سر خودبزرگ‏بينى و تكبّر، از انجام‏دادن فرمان خدا و سجده براى آدم سرباز زد. اكنون نيز اگر كسى با اين پندار زشت از نماز و سجده سرباز زند، كافر مى‏شود. 3. او افزون بر ترك سجده، پيام‏آور خدا را به‏باد استهزا گرفت؛ و اين كار زشت نيز نشانگر باطن آلوده به كفر او بود. يك نكته ديگر از فرازهاى اين آيه شريفه، اين نكته ظريف دريافت مى‏شود كه جبر و جبرگرايى بى‏اساس است و طرفداران آن نسنجيده سخن مى‏گويند؛ چرا كه در اين آيه، نخست مى‏فرمايد: «أبى‏» يعنى «شيطان سرباز زد»؛ و بديهى است كه مى‏توانست از فرمان خدا سرباز نزند. و اينكه مى‏فرمايد: «فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ...»، به اين معناست كه سجده و فرمانبردارى، كار فرشتگان است. و ديگر اينكه قرآن در همين آيه، فرشتگان سجده‏كننده را مى‏ستايد و شيطان سركش را نكوهش مى‏كند؛ و اين نيز نشانگر سستى و بى‏پايگى جبر است، چرا كه فقط كارهاى ارادى و اختيارى قابل ستايش و حق‏شناسى است، نه كارهاى جبرى. و اينكه برخى گفته‏اند شيطان نمى‏توانست جز آن عمل كند، سخنى پوچ است




موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 4 / 8 / 1394

 

 


در سوگ زین العابدین ، زهرا‎ ‎نشسته‎

تیر غم از داغش بر این دل ها‎ ‎نشسته

از دیدگان یاران، اشك جارى ز‎ ‎داغش

‎سوزم براى قبر بى شمع و‎ ‎چراغش

اى من فداى قبر بى نام و‎ ‎نشانت‎

خواهم كه تا سایم جبین بر‎ ‎آستانت

كویَش چرا بى زائر و بى سایبان‎ ‎است

‎قبر غریبش وعده گاه عاشقان‎ ‎است





دل سودا زده ام ناله و فرياد كند

 
 
هر زمان ياد غم سيد سجاد كند


 
 
بى گمان اشك به رخساره بريزد از چشم

 
 
هر كه يادى ز گرفتارى آن راد كند


 
 
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم

 
 
آن كه خلقى ز كرم از الم آزاد كند


 
 
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگرى

 
 
با تن خسته كسى اين همه بيداد كند


 
 
تن تب دار و اسيرى و غم كوفه و شام

 
 
واى اگر شِكوه اين قوم بر اجداد كند


 
 
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر

 
 
چون كه از واقعه كرب و بلا ياد كند


 
 
غير زينب كه بد آن قافله را قافله دار

 
 
كس نبودى كه بر آن غمزده امداد كند


 
 
نتوان ماتم سجاد نوشتن «خسرو»

دل اگر سنگ بود ناله و فرياد كند

 
(محمّد خسرو نژاد)



 


 
 

در عزای سیّد سجاد

جای آن دارد که بارد آسمان خون بر زمین 
در عزای سیّد سجّاد، زین العابدین 

آنچه او دید از جفای کوفیان و شامیان 
کافرم گر هیچ کس دیده است ظلمی این چنین 

سی و شش سال از پس قتل پدر در کربلا 
روز و شب کاری نبودش غیر زاری و غمین 

گاه برنی جلوه گر دیدی سر پاک حسین 
گاه خوردی تا زیانه از غلامان حَصین 

خویش را از اهل دین خواندند آن بی‏دین گروه 
وانگهی بستند در زنجیر کین، سلطان دین 


نصیر اصفهانی



حضرت علی اکبر بزرگتر بودند یا امام سجاد(ع)؟ 

در باره بزرگ تر وکوچک تر بودن علی اکبر (ع) از امام سجاد (ع) اختلاف نظر وجود دارد.
مقرّم می نویسد: علی اکبر در روز یازدهم شعبان(1) سال 33هجری- دو سال قبل از کشته شدن عثمان(2) به دنیا آمد. این قول با قول ابن ادریس در « سرائر » که فرموده: حضرت علی اکبر در خلافت عثمان چشم به دنیا گشود. موافق است
پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27ساله بود. مورّخان و علمای علم نسب گفته اند حضرت علی اکبر از امام سجّاد (ع) بزرگ تر بوده، و امام در روز عاشورا 23سال داشته اند. اینکه بعضی سن آن جناب را 17یا 19سال نقل کرده اند، با این مغایر است، مضافاً بر اینکه شاهدی بر قول خود ندارند.(3) 
ابن شهر آشوب می نویسد: علی اکبر هیجده سال داشت، و گفته شده 25سال بوده است.(4)
محدّث قمی گوید: در سن علی اکبر اختلاف است.ابن شهر آشوب و محمّد بن ابی طالب گویند؛ 18ساله بوده، شیخ مفید او را 19ساله دانسته (5)، بنابراین از امام زین العابدین (ع) کوچک تر بود. 
بعضی گویند 25ساله بود . پس علی اکبر از برادرش امام سجاد بزرگ تر بود و این اصلح و اشهر اقوال است. ابن ادریس در رد کسانی که می گویند علی اکبر کوچک تر بوده می نویسد:‌
دراین باب باید به خبره این فن که علمای ‌نسب و تاریخ و اخبارند، مانند زبیر بن بکار رجوع نمود. نام جمعی را می برد که همگی علی اکبر (ع) را بزرگ تر می دانند و بر این قول اتفاق دارند. 
محدّث قمی می فرمایند: گفتار ابن ادریس کافی است. (5) مرحوم ملا هاشم می نویسد: حضرت 25ساله بوده که دو سال از حضرت زین العابدین بزرگ تر بوده، احتمالاً این قول اقوی می باشد. بسیاری از مورّخان نقل کرده اند:‌ علی اکبر از امام سجاد بزرگ تر است. (6) طبرسی در«اعلام الوری» می گویند:‌امام سجّاد (ع) بزرگ تر بوده است . (7) 


پی نوشت ها:
1. انیس الشیعه، سید محمدعبدالحسین هندی .
2. الحدایق الوردیه.
3. علی اکبر ، مرحوم مقرم ،ص12.
4. مناقب، ج4، ص 109.
5. ارشادج 2،ص 109.
6. زندگانی قمر بنی هاشم و علی اکبر ، 356.
7. علی اکبر، ص 16تا 20.


 

 

جاودان‌ترين صداها از گلوي تو برخاست 
و پژواك آن تا ابد رسوايي خون‌خواران اموي را در گوش زمان تكرار مي‌كند. 

سفاكان اموي، در اين خيال خام به‌‌سر مي‌بردند
كه با فاجعه كربلا، پيام عاشورا را خاموش كرده‌اند، 
اما پيام حماسه كربلا در دفتر سترگ تاريخ پايدار خواهد ماند.

«فرياد گلبرگ‌هاي پرپر شده عاشورا از لبان تو بر آمده
و براي هميشه در مشام تاريخ مي‌چرخد و تعفن آن جور و ستم را جار مي‌زند».

جان باختن در راه سردار عشق برايت سهل بود و زنده ماندن سخت، 
اما مشيت الهي بيماري را برايت رقم زد؛

بايد مي‌ماندي و با ياري عمه‌ات زينب(س) وجدان خفته مردمان را بيدار مي‌كردي.

مبارزه با ستمگري، ريشه در روح آسماني‌ات داشت، با فشار و اختناق حكام جبار، 
دستانت را به‌سوي آسمان برداشتي و شِكوه‌ات را 
در ظرف مناجات و دعا ريختي و فرياد زدي: 

«فرمان خداوند تعطيل شده، كتاب خداوند متروك گشته 
و سنت‌هاي رسول خدا(ص) به‌دست تحريف سپرده شده.» 

همه مبهوت اين همه شجاعت و ابهت كه تو كيستي؟ 
«من فرزند مكه‌ام و منا، فرزند زمزمم و صفا، فرزند آن كسي هستم
كه به معراج رفت و فرزند فاطمه زهرا(س)».

اذان دادند تا به سكوت وادارت كنند ... اشهد أنّ محمداً رسول الله... . 
«اي يزيد! محمد جد من است يا تو؟ 
اگر گمان كني جد توست، دروغ گفتي و كافر شدي 
و اگر جد من است، چرا خاندان او را كشتي؟»

با فرياد «القتل لنا عادهُ و كرامتُنا الشهاده»، 
تشت رسواي يزيديان را از بام قصر شيطاني‌شان فرو انداختي،
گوش‌ها هنوز صداي آن را از پس قرن‌ها آشكارا مي‌شنود.

قيام حره، توابين، مختار و ده‌ها خون‌خواهي ديگر، 
ثمره افشاگري‌هايت در كوفه و دمشق و مدينه بود؛ 
اما قيامي هنوز هم برپاست و آن قيامتي است كه در دل شيعه
شعله كشيده است و هرگز خاموش نخواهد شد.




 
نیایشی از صحیفه سجادیه


دعاهای امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه جمع آوری گشته که هر کدام در موردی خاص ذکر گردیده است. دعای سیزدهم صحیفه برای طلب حوایج از درگاه الهی است:
خواهندگان آنچه بخواهند در انتهای حوایج و خواهش های خویش بذات اقدس تو رسند و ترا منتهای احتیاجات و تمنیات خویش دانند. 
تو آن کسی هستی که آرزوی آرزومندان به ذات اقدس و اعلای تو انتها پذیرد و تمنیات بی انتهای ما یکجا در خزانه پایان ناپذیر تو ذخیره و آماده باشد.
ای پروردگار من که نعمای بی قیاس خود را در برابر قیمت اعطا نفرمائی و روزی را به روزی خوران نفروشی.
ای پروردگار من که عطیات و مواهب تو هرگز کدورت منت نپذیرد و بندگان تو که همیشه در نعمای تو غرق باشند هرگز از تو سرزنش و ملامت نگیرند.
ای پروردگار من که همه در سایه عنایات تو از ماسوای تو مستغنی باشند ، ولی هرگز از عنایات تو کسی را استغنا نیست.
ای پروردگار من که همواره دلهای ما به سوی تو پر کشد و جان مشتاق ما از درگاه تو روی برنگرداند.
ای پروردگار من که خزانه غیب تو بی دریغ بر کائنات سیم و زر بیفشاند و کرم بی مانند تو خزانه غیب ترا تهی نسازد.
ای پروردگار من که حوادث روزگار نظام حکمت ترا درهم نشکند و مشیت علیای ترا از نظر خویش نگرداند.
ای پروردگار من که خواهش خواهندگان از درگاه تو یک لحظه وانماند و تمنای بندگان، خسته ات نکند.

خویش را به بی نیازی ستودی و کائنات را در پیشگاه الوهیت خویش مسکین و محتاج شمردی.
بی نیازی ترا سزاست و ما را نیز بدرگاه تو استغاثه و احتیاج سزاوار است.

آنان که همی خواهند از فقر به سوی غنا گرایند دست گدائی به درگاه تو پیش آورند و به هنگامی که گمان اجابت قوی تر باشد حاجت خویش از تو خواهند و حقیقت این است که رشد و صلاح خود دریافته اند و راه خانه ترا شناخته اند، زیرا آن کسان که در گمراهی حلقه بر خانه دیگران کوبند جز حرمان و حسرت بهره ای نخواهند برد و بسزای گمراهی خویش خواهند رسید.
ای پروردگار من! من که اکنون دست دعا به ملکوت اعلای تو پیش آورده ام بنده ای مسکین و محتاج باشم و جز خانه تو خانه ای را نشناسم.
خدای من! هر چه به خاطر حاجت خویش کوشیده ام بیهوده مانده و هر چه حیله و تدبیر بکار برده ام تمنای من صورت نگرفته است.
نفس نابردبار من به وسوسه افتاد و می خواست که دست حاجت مرا به سوی مردمی که خود حاجات خویش را به درگاه تو آورند بکشاند و مرا از خانه خالق به خانه مخلوق ببرد.
نفس من سخت در تب و تاب و اضطراب بود و پای مرا به بی تابی می لرزانید و بیم آن میرفت همچون خطاکاران بلغزم و با گناهکاران از پرتگاه غفلت فرو افتم ولی لطف عمیم تو به فریادم رسید و مرا به خویشتن باز آورد.

دیده از خواب غفلت بگشودم و در پناه تو از لرزش و لغزش، از سقوط و شقاوت بر کنار ماندم و به سوی تو بازگشتم.
گفتم که عظمت و جلال ویژه پروردگار من است و این فکر کودک و کوچک ماست که گاهی کوتهی آورد و تباهی کند و گرنه بدیهی است که هرگز نیازمند حاجت، نیاز دیگری بر نیاورد و محتاج به پیش محتاج، حاجت خویش عرض نکند، و تهی دست دستهای تهی را گرانبار ندارد.

ای پروردگار من! یکباره به جانب تو روی آورده ام و با رغبت و اشتیاق بسیار حلقه خواهش بر در خانه تو کوبیده ام.
به تو عرض حاجت می دارم ای پروردگار من، ایمان من کوه صفت، استوار است که خواهش های من هر چه دشوار باشد برای تو سنگین نخواهد بود و هر قدر بسیار باشد باز هم در پیشگاه تو از هر اندکی اندک تر است.
رحمت وسیع و کرم عمیم تو همه کس را فرا گرفته و همه جا را فرو برده است.
دست بخشنده تو از بخشش های بی شمار هرگز کلیل و علیل نخواهد شد.
بنابراین ای خدای من، به روح پاک محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا آنچنان که فضل و عنایت تو اقتضا کند به درگاه خویش بپذیر ، زیرا اگر به استحقاق من حوالت شود از عطیت تو محروم خواهد ماند.
من نخستین کس نباشم که دست حاجت به سوی تو پیش آورده و شایسته اجابت نیست و نخستین خواهنده نیستم که تنها به امید فضل تو با روی سیاه بدرگاه تو روی نهاده است.
به آن کسان که از خزانه غنای تو استحقاق نعمت ندارند نعمت بخشیده ای و بر مردمی که فضل ترا سزاوار نیستند افضال و انعام فرموده ای.
صدای مرا با مرحمت و عنایت بشنو و بر التماس و تضرع من رحمت آور و دعای مرا اجابت فرمای.
پروردگارا مگذار که نگاه امیدوار من از ملکوت مقدس تو نومید بازگردد و رشته ای که قلب مرا با آسمانها پیوند می دهد بریده شود، و هرگز حاجات مرا ای برآورنده حاجات از حضرت خویشتن بدیگران باز مگذار.
حاجات مرا خود برآور و هنوز که دستان گدایی من از در گاه تو فرو نیفتاده آرزوهای مرا به من ببخش.
گره از کار فرو بسته من بگشای و سرنوشت مرا به سعادت و سلامت من پایان فرمای.
به روح نازنین پیامبر اکرم و فرزندان گرامیش رحمتی فرست که همچون ذات اقدس تو بی ابتدا و انتها باشد و از برکت همین صلوات و تحیات مرا به آنچه از فضل و رحمت تو میخواهم برسان زیرا رحمت تو وسیع و کرم تو عمیم باشد.
" در اینجا امام علیه السلام حاجات خویش را به زبان می آورد". " و سپس پیشانی بر خاک می گذاشت و در سجده به درگاه خدا عرضه می داشت. "
مرحمت تو زبان مرا به عرض حاجت گشود و احسان تو مرا بدرگاه تو راهنمائی کرد. اکنون محمد و آل محمد را در پیشگاه تو به شفاعت آورده ام تا مرا از حضرت خویش نومید باز نگردانی.

آمین یا رب العالمین


در سوگ زين العابدين عليه السلام زهرا (سلام الله عليها) نشسته، تير غم از داغش بر اين دلها نشسته 

امام سجاد عليه السلام 
خدايا من در کلبه فقيرانه خود چيزي را دارم که تو در عرش کبريايي خود نداري من چون تويي را دارم 

عاشوراى حسينى، كتاب سرخى بود كه «تفسيرناب» آن از زبان امام سجاد تراويد.
 
امام سجّاد عليه السلام، پاسدار «وحى نبوى» و «خط علوى» و «شورحسينى» بود. 

در برابر خدا، «سجّاد» بود، هرگز در برابر ظالمان، سرِ تسليم فرود نياورد و چهره بر درگاه ارباب قدرت نسود. 

کبوتر مجروح و پر وبال شکسته عدالت با پماد عرفان زین العابدین عليه السلام در شفا خانه دعاهایش التیام یافت
 
امام سجاد عليه السلام 
تمام خیرات و خوبی‌های دنیا و آخرت را در چشم پوشی و قطع طَمَع از زندگی و اموال دیگران می‌بینم ‏‏(یعنی قناعت داشتن ).‏ 

امام سجاد عليه السلام 
كسی كه بینش و عقلش كاملترین چیزش نباشد هلاكتش آسانترین چیزش است. 
تو را سجاده داران مى‏شناسند 
تو را سجده گزاران مى‏شناسند 
تو سجادى تو سجاده نشینى 
تو در زهد و ورع تنهاترینى 
- اي سرور عابدان عالم، امشب كه شب رحلت توست، به درگاهت مي آيم تا بر جواني ام دعا كني، تا در لطافت و غلظت و رقت و نورانيت تو شناور شوم و ذوب شوم در زلال نگاهت. 

- اي امام سجده كننده بر تربت كربلا، عروجت بر جاده هاي گل آذين بسته آسمان و رها شدنت از بي مهري هاي اهل زمين بر قلب هاي ما تسليت باد. 

- امروز روز پر كشيدنِ مردي است كه در ساليان دراز، غم عظيم عاشورا را لابه لاي بغض هاي مناجات، به آسمان هديه كرده است . 

- صحيفه سبز تو، نجواي انوار تابناكي است كه تا بي نهايت، شربت آرام بخش روح عطشناك آدمي است . دعاهايت را در اين فصل سرد، بدرقه جواني ام كن. 

- امشب اشك هاي داغ ِ روي گونه هايم، در كنار تپش هاي ملتهب قلبم، نظاره گر پر كشيدن سجده دارترين عنصر هستي است . اي امام زمزمه هاي عاشقانه شب، سفرت پرباران! 

- اي امام عابدان شب زنده دار، غم فراق علقمه و عاشورا، چگونه بر پيكر تب دارت نهيب مي زد، آن زمان كه در ابتداي اسارتت، زخم هاي گلگون قدم هايت را به شمارش نشستي؟ 

- در كوچه پس كوچه هاي جواني ام، نجواي دعاي توست كه مي جوشد و ميل رويش را در تمام وجودم ايجاد مي كند. براي سبز شدن و جوانه زدن، لابه لاي صحيفه ات آشيانه مي كنم. 

-شهادت بزرگ مرد مناجات، سيد سجده كننده آل طه، امام عابدان و عارفان، بر همه جوانان جوينده راه سبز وصال تسليت باد! 

- تسليت باد سالروز شهادت امامِ لحظه هاي مناجات سبز صحيفه عشق و عرفان! 

- غم فراق امام كاروان اسراي كربلا، نگين آرامش قلب اهل حرم، بر همگان به ويژه جوانان دلداده كوي دوست تسليت باد! 

امام صادق علیه‏السلام : «امام سجاد علیه‏السلام هرگاه به نماز می‏ایستاد، چونان تنه درختی بود که چیزی از آن نمی‏جنبید، مگر آنچه را که باد می‏جنباند». 

خدايا من در کلبه فقيرانه خود چيزي را دارم که تو در عرش کبريايي خود نداري من چون تويي را دارم ولي چون خودي را نداري.امام سجاد(ع) 

امام سجاد عليه السلام فرمودند: بهترین گشایندۀ کارها ، راستی و بهترین پایان برندۀ آن ، وفاداری است
 
امام سجاد عليه السلام فرمودند: هيچ قطره اي نزد خداوند محبوبتر از دو قطره نيست: قطره خوني که در راه خدا ريخته شود و قطره اشکي که در سياهي شب جاري گردد. 

امام سجاد عليه السلام فرمودند: حق آنکه بزرگتر است این است که او را به خاطر سنش احتـــرام کنی و او را به خاطر اینکه بر تو در مسلمانی پیشی داشته است،بزرگ شماری 

امام سجّاد عليه السلام فرمودند: کسی که به آنچه خداوند بر او واجب ساخته عمل کند از بهترین مردمان است. 

امام سجاد عليه السلام فرمودند: هر کس به قسمتى که خدایش داده قانع باشد ، همو ، بى ‏نیازترینِ مردم ‏است

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 3 / 8 / 1394


تا کنون گفتیم که قوای نباتی در انسان شامل قوای غاذیه و نامیه و مولده می شود. قوه غاذیه را بیان نمودیم و گفتیم که آن نیز متشکل از چهار قوه جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه است. اکنون به بیان قوه نامیه دومین قوه از قوای نباتی می پردازیم.
قوة ناميه يا قوة مربّيه قوه‌اي است كه غذا را بصورت متوالی به تمامی اجزای بدن میرساند و موجب افزایش سه بعد طولی و عرضی و عمقی جسم مي‌ شود تا جسم از ناحیه این توازن به تمام بالندگي و تناسب حقیقی خود برسد.
در حقیقت از ناحیه قوه نامیه است که به هریک از اجزای بدن چون قلب و مغز و استخوان و معده و کبد و کلیه و شش و حتی موی و ناخن به اندازه مورد نیازشان غذارسانی میکند و از راهیابی غذای بیش از اندازه به هر یک از اعضا جلوگیری میکند.
سوال اینجاست که اگر به راستی غذاهاي جذب شده به واسطة قوه جاذبه، صرفا با قوای غاذیه تبديل به اجزای بدنی مي‌شد و هرگز قوه‌اي بنام ناميه نبود که به تناسب هر یک از اعضا و مقدار نیاز خاصشان غذارسانی کند و موجب رشد و نمو فرد در سه بعد طولی و عرضی و عمقی وی شود، چه پیشامدهای غیر قابل تصوری برای جسم انسان پدید می آمد و چه قامت زشت و غیر قابل تحملی برایش بوجود می آمد. اين چه حقيقتي است كه براي زيبايي و تناسب قامت افراد، ناميه را ملازم غاذيه قرار داده است؟ 
ناميه چه مي‌دانست كه بايد به موي سر بيش از مويِ مژگان چشم غذا دهي كند؟ ناميه چه مي‌دانست كه بايد به ريشه ناخنها كمتر از سرِ آنها غذا دهد؟ اگر قرار بود ناخنها در ريشه خود نیز رشد طولي داشته باشند نهايتاً مي‌بايست ناخنها در عمقِ گوشتها نفوذ كرده و موجب اختلالات عضوي گردند.
ناميه چه مي‌دانست كه انگشتان دست و پا را بدين تناسب غذا دهي كند كه هر كدام نسبت به ديگري بيش از اندازه دراز يا كوتاه ظاهر نشوند؟ و هزاران هزار سؤال ديگر كه در مورد اين قوا مطرح است...


موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 3 / 8 / 1394


دوستان خوبم!
اعتقاد این حقیرِ سراپاتقصیر این است بزرگترین حسرتی که گریبانگیر همه ما انسانها پس از مشاهده حقایق عوالم پس از مرگ می شود جهل به معرفت نفس و حقیقت خودمان است آنجا که میبینم محور اصلی همه اعتقادات معنوی انسان ساز، از جمله توحید و ایمان به آخرت و حشر و نشر ارواح و اجساد و شناخت نبی و امام و اسماءالله همه و همه در گرو معرفت نفس است. معرفتی که اکثر انسانها از آن غافلند و عمری را در فراموشی این مهم سپری میکنند. و همین امر بزرگترین شقاوتها و ناکامی های دنیا و آخرت را برایشان به ارمغان می آورد. 
آنچه موجب صلاح و رستگاری انسان در دنیا و آخرت میشود قرب انسان به خداوند متعال است و این قرب الهی متفرع بر شناخت و معرفت به حضرت پروردگار است و این معرفت و شناخت به حضرت حق جز با معرفت نفس و شناخت حقیقت خودمان میسر نمیشود که پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر که خود را شناخت پروردگارش را شناسد.
و حکیمی چون ملاصدرا در رساله سه اصلش معتقد است اگر این معرفت به رب حاصل نشود انسان را هیچ برتری نسبت به چهار پایان نیست و با آنها برابر است بلکه به حکم«ُاولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» از حیوانات نیز فروتر خواهد بود چرا که انسان با قوت عقل و فوق عقلش توان قرب و معرفت به حق را دارد ولی حیوانات از اصل خلقت خود فاقد این قوت و توان هستند. چنین کسانی در روز قیامت کور دل محشور می شوند«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ» و حق تعالى در حق ايشان گويد «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» یعنی ایشان خدا را فراموش کردند و این فراموشی همان فراموشی به حقیقت خودشان است.
آن که کمی از علم منطق بهره مند است آگاه است که همین فرمایش خداوند که فرمود«نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» به منزله عكس نقيض «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است و هر دو بیان در صدد القای یک حقیقت هستند. زیرا هرگاه فراموشى خدا سبب فراموشى نفس است تذكر و معرفت نفس نیز موجب تذكر و معرفت رب خواهد بود و تذكر رب خود موجب تذكر انسان نسبت به نفس خودش می شود. لذا خداوند در آیه دیگر فرمود: « فَاذْكُرُونِيأَذْكُرْكُمْ».
این که خداوند وعده فرمود اگر مرا یاد کنید من شما را یاد خواهم کرد، از آن رو است که ذکر و معرفت به رب ملازم با ذکر و معرفت به نفس است و آنکه ذکر و معرفت به نفس روزیش شود ذکر و معرفت به رب روزیش شده است لذا آن جا که فرمود: «اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» مراد از ذکر الله، همان معرفت نفس و مراد از «کثیرا» اهتمام دائمی انسان در تمامی ساعات زندگیش نسبت به این امر مهم یعنی همان معرفت نفس است چرا که معرفت به نفس عین معرفت رب و موجب قرب انسان به خداوند و علت ذکر حقیقی وی است.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 3 / 8 / 1394


 

هزار و یک شب مجموعه‌ای از داستانهای افسانه‌ای قدیمی هندی ، ایرانی و عربی است که به زبان‌های متعددی منتشر شده‌است و در سده‌های پیش ترجمه عربی آن با اضافات دیگر به زبان‌های اروپایی نیز ترجمه شد و در غرب به عنوان بهترین کتاب «ادبیات عرب» شناخته شده است


حکایت از آنجا شروع می شود که دو برادر از سلسله ساسانی به نام شهرباز و شاه زمان به خیانت همسران خود پی می‌برند. شاه زمان که پادشاه سمرقندست به کنج عزلت می‌نشیند ولی شهرباز یا شهریار تصمیم به انتقام می‌گیرد بنابراین تا چندین سال هر شب باکره‌های را تزویج کرده و صبح آنها را به قتل می‌رساند. وزیر که وظیفه یافتن دختران را دارد به تنگ آمده ولی کاری از دستش بر نمی‌اید تا اینکه شهرزاد دختر وزیر قدم جلو میگذارد و تصمیم بازدواج با شاه را می‌گیرد با این برنامه که هر شب برای شاه قصه ای شیرین می‌گفته و بقیه داستان را برای شب بعد وعده می داده که این شبها به هزار و یک شب می رسد و در این مدت برای شاه فرزندانی می‌آورد و بدین ترتیب مانع از کشته شدن خود و دختران دیگر می شود
سپس با عنوان هزار ویک شب داستانها و افسانه های بسیاری در کتابها نوشته میشود
غرض از اشاره به این هزار و یک شب این بود که بگوییم اگر براستی بخواهیم در عجایب و حقایق شگفت آور خود و کلمات وجودی عالم به تفکر وتامل بنشینیم باید هزاران هزار و یک شب را در گوشه تنهایی خود فرو رویم و در هر شب از آن حقایق نامتناهی، شکاری کنیم با این فرق که آن هزار و یک شب افسانه ای بیش نبود و این هزاران هزار و یک شب عین حقیقت و واقعیت است

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 3 / 8 / 1394


 

اولین و مهمترین دستور العمل خودشناسی و معرفت نفس دستور العمل تفکر است اگر توفیق رفیق آدمی شود و انسان بتواند یک دوره قرآن کریم را برای استخراج آیاتی که خداوند در آنها انسان را به تفکر و تعقل و تدبر در آیاتش توصیه نموده است، قرائت کند خواهد دید تعداد آیاتی که انسان به تفکر و تعقل امر شده است بسیار چشمگیر و زیاد است. تفکر و تامل در آیات الهی خصوصا تفکر در مورد نفس و شئون شگفت آورش موجب خروج از عادات و تولدی دیگر می شود. تفکر در اینکه به راستی ما که هستیم؟ و از کجا آمده ایم؟ و به چه غایت و هدف آمده ایم؟ و علت خلقت این همه عوالم بیکران برای آدمی چیست؟ و به چه منظور برای انسانی که شریف ترین موجودات است این همه آیات و حقایق آفریده شده است؟ قرار است انسان با وجود این همه اسرار و حقایق بیکران به چه افقی سوق داده شود؟ به راستی اگر نه این است که عقل انسان برای قرائت کتاب علم انباشته روی هم آفریده شده است پس به راستی چرا بیشترین دستور العمل انسان سازی در قرآن به تفکر و تعقل اختصاص یافته است؟

ای عزیز! برای تو که دغدغه خودسازی و خودشناسی را در سر داری و چون تشنه ای به هر نقطه ای سری میزنی تا از آب زلال معرفت نفس خویشتن جرعه ای بنوشی میگویم که از تفکر در نهاد و اسرار وجودی نفس خویش غافل مشو! 

تفکر میتواند تو را به آب حیات جوشان معرفت الهی رهنمون سازد به شرط آنکه آداب تفکر را خوب بدانی و آنگونه که شایسته است عاملش باشی، چرا که بین تعقل و تخیل تفاوت بسیاراندکی است و انسان چه بسا ساعتی را برای تفکر و تعقل در خلوتی بنشیند اما حاصل خلوتش جز تخیل و سفر در خاطرات گذشته و مرور حرفها و کارهای آینده و گذشته خود و دیگران نباشد. این تخیلات نه تنها کمکی برای معرفت نفس نمی کند بلکه او را از تعقل و تامل در حقایق باز می دارد چرا که تعقل با تعلق سازگاری ندارد.
اگر خواننده گرامی مایل به شنیدن مطالبی بیشتر در این باره بود اعلام فرماید در غیر این صورت سکوت خود بهتر از هر کلامی بیانگر ناگفته هاست.


از جمله آداب تفکری صحیح برای مشاهده اسرار و حقایق عالم، آن است که محیطی خلوت و بدون مزاحمت را در دل تاریکی شب برگزینیم یعنی ساعتی از شب را که هیچ سر و صدایی ما را مشغولمان نمی کند و کسی از حال ما خبردار نمی شود در گوشه تنهایی خود بنشینیم. ساعتی که در اعتدال کامل باشیم، ساعتی که مقداری استراحت کرده و خسته و نیازمند به خواب نباشیم، ساعتی که نه خیلی سیر باشیم که پری شکم ما را به خود مشغول سازد و نه گرسنگی ما را از توجه به وحدت باز دارد، باید تمامی اسباب راحتی جسم و روان در آن ساعت فراهم شود حتی گرما یا سرما مانع از توجه انسان به عالم معقولات می شود خلاصه آنکه باید محیطی معتدل را برای عدم اشتغال نفس و بدن اختیار کرد.
جناب بوعلی سینا در فصل اوّل نمط سوم كتاب اشاراتش و نیز در آخر فصل نخستين مقاله نخستين فن ششم کتاب شفایش دستور العمل تفکر را اینچنین بیان نموده است که عبارتش را برایتان نقل به ترجمه میکنم.

«خويشتن را چنين پندار كه: تمام اندام تندرست و خردمند، چشمها بسته و انگشتان گشاده، دستها و پاها باز و دور از بدن و از يكديگر، در هوايى كه اندازه گرمى آن با گرمى تنت برابر، در فضايى آرام و خاموش كه نه به چيزى وابستهاى و نه بر چيزى ايستاده، به يكبارگى آفريده شدى، و در آنگاه تنها به بود خودت آگاهى و جز آن از همه چيز ناآگاه.»

اگر خواننده گرامی مشتاق شنیدن توضیحاتی درباره این عبارت بوعلی سینا و آداب بیشتر تفکر است اظهار فرماید.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394


 



یک جرعه معرفت ازاقیانوس کلام سیدالشهداء‌

قال الامام حسین بن علی علیه السلام 

مَنْ طَلَبَ رِضَى اللهِ بِسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ الله اُمُورَ النّاسِ، 
وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النّاسِ بِسَخَطِ اللهِ وَ کَّلَهُ اللهُ إلَى النّاسِ.


اقا امام حسین علیه السلام فرموده اند: 

هرکس رضایت وخوشنودى خداوند را در أمورزندگى طلب نماید 
گرچه همه افراد از او رنجیده شوند، 
خداوند مهمّات و مشکلات او را کفایت خواهد نمود.
و کسى که رضایت و خوشنودى مردم را طالب گردد
گرچه مورد خشم و غضب پروردگار باشد، 
خداوند أمور این شخص را به مردم واگذار مى کند.



وقایع روز عاشورا 

صبح عاشورا و خطبه حضرت


چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد 

پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و ني‌هائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. 

و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.



و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.

اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند
و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه مي‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي‌ديدند.

پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست،

فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني مي‌كرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه مي‌دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.









اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي‌شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست: 

اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.





پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ 

آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ 

پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي‌دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي‌باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي‌دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده‌اند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين مي‌بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت مي‌كني، و من شهادت مي‌دهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نمي‌دانم چه مي‌گوئي البته نمي‌داني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ايست آيا در اين مطلب هم شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي‌باشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،‌خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كرده‌ام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زده‌ام تا قصاص جوئيد؟ 

هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميو‌ه‌هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته‌ايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمي‌دانيم چه مي‌گوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:


عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.






آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. 
ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه:

گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار مي‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. 

همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي‌خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.
لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. 

ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نمي‌كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درمي‌آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: 

يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.

من با تو تكلم نمي‌كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي‌باشي به خدا سوگند گمان نمي‌كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت .

زهير فرمود آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.
راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام مي‌فرمايد بيا به نزد ما.

فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.







و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه :
چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود:

كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي‌آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان .

پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي‌زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه‌وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه‌گان .

پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت مي‌كنيد و از ياري ما دست بر مي‌داريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوه‌ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌ايد غاصب را .

الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. 





موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394

 


قاسم بن الحسن علیه السلام
شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «کیف الموت عندک؟»مردن پیش تو چگونه است،چه طعم و مزه ای دارد؟عرض کرد:«یا عماه احلی من العسل »از عسل برای من شیرین تر است...

شب اتمام حجت

در آن شب،بعد از آن اتمام حجت ها وقتی که همه یکجا و صریحا اعلام وفاداری کردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد،یکدفعه صحنه عوض شد.امام علیه السلام فرمود:حالا که این طور است،بدانید که ما کشته خواهیم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شکر می کنیم برای چنین توفیقی که به ما عنایت کرد،این برای ما مژده است، شادمانی است.طفلی در گوشه ای از مجلس نشسته بود که سیزده سال بیشتر نداشت.این طفل پیش خودش شک کرد که آیا این کشته شدن شامل من هم می شود یا نه؟از طرفی حضرت فرمود:تمام شما که در اینجا هستید،ولی ممکن است من چون کودک و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو کرد به ابا عبد الله و گفت:«یا عماه!»عمو جان!«و انا فی من یقتل؟ »آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟نوشته اند ابا عبد الله در اینجا رقت کرد و به این طفل-که جناب قاسم بن الحسن است-جوابی نداد.از او سؤالی کرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «کیف الموت عندک؟»مردن پیش تو چگونه است،چه طعم و مزه ای دارد؟عرض کرد:«یا عماه احلی من العسل »از عسل برای من شیرین تر است،تو اگر بگویی که من فردا شهید می شوم،مژده ای به من داده ای.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم »ولی بعد از آنکه به درد سختی مبتلا خواهی شد،بعد از یک ابتلای بسیار بسیار سخت.گفت:خدا را شکر،الحمد لله که چنین حادثه ای رخ می دهد.

بیان استاد مطهری(ره)

حالا شما ببینید با توجه به این سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبیعی عجیبی به وجود می آید.بعد از شهادت جناب علی اکبر،همین طفل سیزده ساله می آید خدمت ابا عبد الله در حالی که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است،اسلحه ای به تنش راست نمی آید.زره ها را برای مردان بزرگ ساخته اند نه برای بچه های کوچک.کلاه خودها برای سر افراد بزرگ مناسب است نه برای سر بچه کوچک.عرض کرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهید به میدان بروم.(در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه ابا عبد الله به میدان نمی رفت.هر کس وقتی می آمد،اول سلامی عرض می کرد: السلام علیک یا ابا عبد الله،به من اجازه بدهید.)ابا عبد الله به این زودیها به او اجازه نداد.او شروع کرد به گریه کردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن.نوشته اند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه » (۱) یعنی قاسم شروع کرد دستها و پاهای ابا عبد الله را بوسیدن.آیا این[صحنه]برای این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟او اصرار می کند و ابا عبد الله انکار.ابا عبد الله می خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر می خواهی بروی برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر،می خواهم با تو خداحافظی کنم.قاسم دست به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست به گردن جناب قاسم.نوشته اند این عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه کردند-اصحاب و اهل بیت ابا عبد الله ناظر این صحنه جانگداز بودند-که هر دو بی حال و از یکدیگر جدا شدند.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: حلاوت شهادت
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394


امام حسين عليه ‌السلام
ياقوت مستعصمي از اَنَس روايت مي‌ كند كه در خدمت امام حسين ‌‏عليه ‌السلام‏ بودم؛ كنيزكي دسته گلي براي آن حضرت آورد. امام حسين ‌‏عليه ‌السلام‏ فرمود: اَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى تو براي خدا آزادي.

احاديث

 قَالَ الصَّادِقُ ‌عليه ‌السلام: يَا شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ، اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَمْلِكْ نَفْسَهُ عِنْدَ غَضَبِهِ، وَ مَنْ لَمْ يُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ، وَ مُخَالَقَةَ مَنْ خَالَقَهُ، وَ مُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَهُ، وَ مُجَاوَرَةَ مَنْ جَاوَرَهُ، وَ مُمَالَحَةَ مَنْ مَالَحَهُ.

قَالَ الصَّادِقُ‌ عليه ‌السلام فِي قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: «إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»، كَانَ يُوَسِّعُ الْمَجْلِسَ، وَ يَسْتَقْرِضُ لِلْمُحْتَاجِ، وَ يُعِينُ الضَّعِيفَ.

قَالَ البَاقِرُ‌ عليه ‌السلام: عَظِّمُوا أَصْحَابَكُمْ وَ وَقِّرُوهُمْ، وَ لَايَتَهَجَّمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ، وَ لَاتَضَارُّوا، وَ لَاتَحَاسَدُوا، وَ إِيَّاكُمْ وَ الْبُخْلَ، كُونُوا عِبَادَ الله الْمُخْلَصِينَ.
عذرپذيري امام حسين‌ عليه ‌السلام
 امام حسين ‌‏عليه ‌السلام‏ در آداب اجتماعي و حسن معاشرت با دور و نزديك، بلند پايه و بي‏ نظير بود. خصال آن حضرت، سرشار از عفو و گذشت است.
 جمال ‌الدين محمد زرندي حنفي مدني روايت كرده كه از حضرت زين ‌العابدين از پدرش امام حسين ‏عليه ‌السلام‏ نقل مي‌ كند كه فرمود: «اگر مردي به من دشنام دهد در اين گوش (و به گوش راستش اشاره فرمود) و عذر بياورد در گوش ديگرم، عذر او را مي‏ پذيرم؛ زيرا اميرالمؤمنين‌‏ عليه‌ السلام‏ از جدم پيغمبر صلي ‌الله‌ عليه ‌وآله براي من نقل فرمود:
لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْ مُبْطلٍ
وارد حوض (كوثر) نمي‏شود كسي كه عذر را نپذيرد؛ خواه عذرآور حق بگويد يا باطل.[۱]

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394


نجوا با عاشورا
عاشورا آبروی نمازگزاران است و عزّت مسلمانان ... و سرانجام ، عاشورا ، رکن کعبه است و پایه ی قبله و عماد امّت و حیات قرآن، و روح نماز و بقای حج و صفای صفا و مروه و جان مشعر و منی ... و عاشورا ، هدیه ی اسلام است به بشریت و تاریخ ...

نجوا با عاشورا و سخنی در ابعاد و اکنون را با یاری بس گران و طاقت سوز، از اندوهان و تجربه ها و چگونگی رویدادها... . دوست دارم با عاشورا نجوا کنم، و در معبر جلیل این حضور عظیم، سر بر آستان لحظه های صیرورتهای متعالی نهم، و فیضان ایات عدل را در این منشور خونین لمس کنم، و دردهای تراکم یافته در استخوان انسان محروم و مظلوم را، و مظلومیت تعالیم مغفول و مکتوم را ، با فریاد باز گویم، و همه ی بیدادهایی را که ستمدیدگان رفته است و می رود - دوباره - در گوش عاشورا زمزمه کنم، و خون دلی را که برگونه های انسان بی پناه روانست بر لوح عاشورا بنگارم ... و لحظه هایی در جاذبه ی این حضور شگرف انسانیت محو گردم:
عاشورا حضور شگرف انسانیت است در هر جا و هر روز...
عاشورا مائده ی بزرگ روح انسان است ، در تداوم اعصار ...
عاشورا محتوای راستین زمان است، در ملکوت زمین...
عاشورا ضربان قلب خورشید است، در سینه ی خاک ...
عاشورا صیرورت روح کلی است ، در تکاپوی پرشکوه تکلیف...
عاشورا تجسم اعلای وجدان بزرگ است ، در دادگاه روزگار...
عاشورا ذات متعالی ارزش است، در مقایسها، هر مقیاس...
عاشورا عظمت سرشاری لحظه هاست، در فوران بزرگ سپیده...
عاشورا حضور نور است، در سیطره ی بی امان ظلمت...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است، در تجلیگاه ایمان...
عاشورا جاری سیال مناجات است در محراب حماسه...
عاشورا طواف خون است، در احرام فریاد...
عاشورا تجلی کعبه است ، در میقات خون...
عاشورا بلوغ روز است، در استلام آفتاب...
عاشورا شفق خونبار است، در فجر آگاهی ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است ، در کالبد آفاق...
عاشورا بارش خونین لحظه هاست، بر ارواح خروشان...
عاشورا نقش بیدار گذرها و رهگذرهاست. در کاروان دراز آهنگ زندگی ها و عبورها...
عاشورا نجوای بزرگ صخره هاست، در دشتها و هامونها
عاشورا باز خوان تورات و انجیل و زبور است ، در معبد اقدام...
عاشورا ترتیل ایات قرآن است، در الواح ابدیت ...
عاشورا دژ نگهبانی تعالیم وحی است، در آفاق زمان ها ...
عاشورا خون خداست، جاری رگهای تنزیل ...
عاشورا اعلان ان الله یأمرُ بالعدل است ، و پشتوانه لیقوم الناس بالقسط ...
عاشورا حنجره ی خونین کوه حرا ست . در ستیغ ابلاغ ...
عاشورا درگیری دوباره ی محمد(ص) است، با جاهلیت بنی امیه و شرک قریش ...
عاشورا تجدید مطلع رجزهای بدر است و حنین
عاشورا خطّ بطلان است بر موجودیت دوباره ی احزاب و خیبر ...
عاشورا انفجار نماز است در شهادت و انفجار شهادت است در نماز
عاشورا راز حبّ ازلی است، در افشایی شکوهمند...
عاشورا قتلگاه اشباح توحید است ، در مصاف تجسّم شرک...
عاشورا تبلور شکوهزاد جاودانگی حقّ است، در تباهستان نابود باطل...
عاشورا نماز شب یازدهم است، در سکوت خروشان خیمه های سوزان ...
عاشورا هشدار خونین حسینیه هاست ، در معبر اقوام...
عاشورا رمز بقای دین اسلام است وبر قراری ایین حق (حسین منّی و انا من حسین)
عاشورا خروش تندر آسای عدل است ، د رکلیت ناچیز کاخ دمشق، و سپس کلیت ناچیز همه کاخ ها و قدرتها...
عاشورا نفی همه ستم ها و پلیدیها و پستی ها و فجورها و ظلم ها و حق کشی ها ست ، به هر نام و در هر عملکرد...
عاشورا فریاد گسترانسانهای مظلوم است ، در همه ی تاریخ ...
عاشورا غمگسار سترگ یتیمان و کوخ نشنیان است؛ در هر جای زمین ...
عاشورا دست نوازش انسانیت است، بر سر بی پناهان ...
عاشورا رواق سرخ حماسه است، در تاریکستان سیاهی و بیداد...
عاشورا قلب تپنده دادخواهان است، در محکمه ی بشریت ...
عاشورا طنین بلند پیروزی است، در گوش آبادی ها...
عاشورا شهادتی است تابیده، برچکادهای افراشته ی پیروزی...
عاشورا رسالتی است بزرگ ، بر دوش اسارتی رهایی بخش ...
عاشورا خروش طنین افکن آزادگی است ، در زندگی ...
عاشورا بانگ رسای همه ی انسانهاست، در همه ی تاریخ ، از همه ی حنجره های پاک خدایی...
عاشورا آبروی نمازگزاران است و عزّت مسلمانان ...
و سرانجام ، عاشورا ، رکن کعبه است و پایه ی قبله و عماد امّت و حیات قرآن، و روح نماز و بقای حج و صفای صفا و مروه و جان مشعر و منی ...
و عاشورا ، هدیه ی اسلام است به بشریت و تاریخ ...
آری، عاشورا، از لحظه ی آغازین خویش ، یعنی ترک مکّه در روز ترویه (روز هشتم ماه ذیحجّه که مسلمانان متوجه مکّه مکرّمه اند ، و هر کس که امکاناتی دراد می کوشد تا در حج شرکت جوید ، بویژه مجاوران) ، زلزله ای خروشناک و گسترنده بود، که معیارها را دگرگون کرد، و پرچم رسالتی بزرگ را برافراشت ، و مرزهای صیانت قرآن را استوار گردانید ، و بنیاد جامعه ی منحرف اسلامی آن روز را (که از سیاسیت قرآنی و تربیت و اخلاق قرآنی دور افتاده بود ، و خصلتهای جاهلیت از نو در آن زنده شده بود، و تبعیض و تفاوت در آن حضور داشت، و سستی و مردگی بر آن حکومت می کرد)، به لرزه درآورد...
عاشورا حاکمیت ضدّ قرآنی دربار دمشق را مطرود اعلام نمود. افکار تخدیر شده را به خود آورد. آن دسته از اصحاب پیامبر(ص) و عالمان و محدّثان و بزرگان مسلمین را که می پنداشتند در برابر اوضاع انحرافی جامعه ی اسلامی هیچ تکلیفی ندارند، محکوم کرد. زهد پیشگان صوفی مشرب را (که محصول نفوذ فرهنگهای بیگانه در اسلام و – اغلب – موید ستمکاران و موجب تخدیر اذهان و سستی در حرکت های اجتماعی و انقلابی بودند) رسوا ساخت.
اعتبار و اعظان و عالمانی را که در جوّ اختناق زندگی می کردند پذیرای ذلّت بودند کاست. ماهیت اسلام را که حاکمیت حق و عدالت است از نو مطرح کرد. حکومت تحمیلی و صد در صد غیر مشروع یزید را باطل خواند. نظام انبیایی فراموش شده را که شالوده ی آن بر اجرای عدالت. در همه جا و برای همه کس است به یادها آورد. خصلت های جاهلیت را که زنده شده بود به سوی نابودی راند. به نسلهای پر شور جوان تفسیر زندگی آموخت.
بی ثمری کار عالمان و فقیهانی را که در مسجدها و مدرسه های تابع حکومت ظالم به کار علم و درس مشغول بودند نشان داد. پوچی عمر عابدان و زاهدانی را که به زهدی گسسته از تعهدّهای اجتماعی و تحرّکهای اقدامی دل خوش کرده بودند برملا ساخت . نشان داد که دین خدا امانت الهی است که هر گاه زمامداران در نگاهداری آن خیانت کنند، هیچ چیز مهمتر از مبارزه با آنان نیست . یادآور شد که انسان ودیعه ی خدایی است که هرگاه حاکمیت ها مسیر او را منحرف سازند، مهمترین تکلیف ایستادن در برابر آنهاست .
اذانهای بی محتوا ی آن روز را محتوا بخشید. نمازهای بی خروش آن روزگار را تغذیه کرد . زندگی با ظالمان را که به جز غرق شدن در منجلاب تسلیم و انحراف و ذلّت پذیری چیزی نیست؛ از مرگ بدتر خواند . مرگ در راه آزادی و عدالت را سعادت کامل خواند. مرگ در راه آزادی و عدالت را سعادت کامل دانست . رسالت انسان را یادآوری کرد. حماسیه ی قرآنی را تحقق بخشند . جوهر تزکیه و تعلیم را که رکن رسالت الهی است به تبلور آورد. روزهای یکسان گذر بی خورشید را از افسردگی رهانید.
همتهای سست آسایش طلب را منفور ساخت . مردانگیها و دلاوریها را رواج داد . ایات جهاد را بر در و دیوار آبادیها نقش کرد . حماسه ی نمازگزاران را، در آفاق موجودیت انسان و تاریخ ، با جلالتی آسمانی، برفراز قلّه ی عظمتهای راستین برنشاند.
عاشورا، فریادهای شورگستر پیامبران را، دوباره در گوشهای سنگین فرود آورد؛ و خون قرآن را در قلبهای مرده جاری ساخت. اذانها و نمازها را از زیر غبار تحمیلی سیاستهای تخدیر آموز درآورد و جلا داد، جان ها و روانها را از حضور بی حاصل در عرصه ی زندگی های مذلّت بار بیرون کشید.
... هر کجا و هر کس با خود می گفت: عاشورا! شهادت پسر پیامبر! اسارت دختران پیامبر! چرا؟ و برای چه ؟ و این خروش صخره های ساحل فرات بود که دلها را می لرزاند و از جا می کند، و این انفجار بیدارگر خونی بود که در زمزمه ی مناجات سحرگاهان راه یافت، و سپیده دمان را طلایه دار اعلام حضور خویش ساخت، و روزها را از تلآلو شکوهمند تعهّد و رسالت بپا کند، و در واژه ای زندگی ساری گشت...
عاشورا، شهادت پسر پیامبر، اسارت دختران پیامبر، و آواره گرداندن آنان در شهرها و بیابانها و حاضر نمودن آنان با غل و زنجیر . در دربار دمشق، در حضور حاضران دربار یزید، به همراه اظهار شادمانی از فتح و پیروزی و غلبه بر فرزندان پیامبر چرا؟ و برای چه ؟ این سؤالی بود که افکار را به خود مشغول می داشت، و سینه ها را می جوشاند ... تا خطبه های علی وار بانوی کربلا، و سخنرانی ولی خدا (در اجتماع شام، در مرکز حاکمیت حزب اموی و پهنه ی نفوذ فرهنگ جاهلیت سفیانی) ، ماییم فریادگران راستین اذان ، و حاملان راستین قرآن...
و بدینگونه عاشورا از مرز شهادت و اسارت گذشت، و بر فراز قلّهای جاودان رسالت جای گرفت، رسالت احیای قرآن و نجات انسان. و بدینگونه عاشورا دوباره جوّ نزول قرآن را بازسازی کرد، و سیاهی های متراکم جاهلیت را زدود. و نجات این کتاب آسمانی را از همه ی تمهیدهای الحادی و حذفهای تعبیه شده ی اموی تضمین نمود.
قرآن یک بار دیگر از حنجره ی عاشورا تلاوت شد، تا هیچگاه . آری هیچگاه فراموش نگردد. و فراموش نمی گردد، تا وارث کبیر عاشورا بار دیگر آن را عملی گرداند. زندگیها را تطهیر کند، و زندگی قرآنی را نمودار سازد و معنای حکومت اسلامی را نشان دهد...
و اکنون ما مسلمانیم و دو تجدید نظر ضروری ، یعنی دو تکلیف بزرگ، در برابر عاشورا:
الف – تجدید نظر در شناخت عاشورا، شناختی ژرف و گسترده ، و رابطه ی آن با اهداف پیامبران و آرمانهای قرآن، و سپس شناساندن آن به همه ی انسانها به نام یک وظیفه ی بزرگ انسانی ، و یک اقدام سترگ اسلامی.
ب – تجدید نظر در چگونگی بهره وری از عاشورا، و بهره رسانی به انسانها به وسیله ی آن و برگزاری مراسم آن ، و مناسبات متصدّیان آن، و شرایط ضروری و بسیار مهم و لازم الرّعایه ی وعّاظ حسینی و ذاکران و مدّاحان و هیأتهای عزاداری، و چگونگی اشعار و ادبیات عاشورا، و خلاصه ؛ بازسازی فرهنگ عاشورا ، در جهت هر چه بیشتر عمق بخشیدن به آن ، و بهره رسانی و شناخته شدن و سازندگی بوسیله ی آن، و گسترش دادن نفوذ آن، در نسلها و عصرها... به منظور رهایی خلقها از باطل و ستم و رسیدن به حق و عدالت ...

 منبع: خیمه - اسفند ۱۳۸۱- شماره ۱ - نجوا با عاشورا

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: نجوا با عاشورا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394


امام حسين عليه ‌السلام
هر چه بيشتر در حالات سيدالشهداء ‏عليه‌ السلام‏ دقيق شويم اين رمز بر ما آشكارتر مي‌ شود كه در امر دين، بصيرتي خارق‌ العاده و بينشي غيبي، راهنماي آن حضرت بوده است.

احاديث

 قَالَ رَسُولُ اللهِ‌ صلى‌ الله‌ عليه‌ وآله: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ؛ أَلَا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ.

 قال أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ‌ عليه‌ السلام: أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ أَلَا وَ إِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ وَ ضَمِنَهُ وَ سَيَفِي لَكُمْ وَ الْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ وَ قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ فَاطْلُبُوهُ.

 قال الصادق‌ عليه‌ السلام: تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ فَهُوَ أَعْرَابِيٌّ إِنَّ اللهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ.

 قال الصادق ‌عليه‌ السلام: يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ الله وَ لَا تَكُونُوا أَعْرَاباً فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللهِ، لَمْ يَنْظُرِ اللهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلاً.

 قال الصادق‌ عليه‌ السلام: قَالَ لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُءُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتَّى يَتَفَقَّهُوا.[۱]

شاگردان مكتب پيامبر صلي‌ الله‌ عليه‌ وآله
 احاديث معتبر بر اين مطلب دلالت دارند كه پيغمبر صلي‌ الله‌ عليه‌ وآله، علي‌ عليه‌ السلام و فرزندانش را به دانش‌ هايي مخصوص گردانيد. كتابي به خط علي‌ عليه‌ السلام و املاي پيغمبر صلي‌ الله‌ عليه‌ وآله همواره در اين خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است، در حقيقت، تبليغات و تعليمات امامان ‏عليهم‌ السّلام و سيره و روش آنها مكمل و متمم هدف پيغمبر صلي الله عليه وآله در تربيت جامعه و هدايت بشر مي‌ باشد.
 بر اساس حديثِ متواتر و مشهور ثقلين، پيغمبر صلي‌ الله‌ عليه‌ وآله جميع امت را به اين بزرگواران ارجاع داده است. با وجود اين حديث شريف، صلاحيت علمي اهل بيت پيغمبر، ظاهر و آشكار مي ‏گردد.
علاوه بر اينها روايات بسيار ديگري از طرق اهل سنت دلالت دارند برآن‌كه در بين تربيت‌ شدگان مكتب نبوت، علي ‏عليه‌ السلام‏ بيشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوت استفاده كرد؛ او بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مرجع عموم در مسائل مشكل علمي مي‌ باشد و علوم شرعيه همه به آن سرور منتهي مي ‏شود.
بعد از علي ‏عليه‌ السلام،‏ منصب الهي امامت و رهبري علمي و ديني با فرزندانش حضرت امام حسن ‌مجتبي و حضرت امام حسين، سيدالشهداء ‌عليهماالسّلام بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامي، علوم تفسير و احكام شرعي بودند؛ سخنشان قاطع و مقبول، و روششان سرمشق و ميزان بود.
امام حسين عليه‌السلام، چراغ اسلام
هر چه بيشتر در حالات سيدالشهداء ‏عليه‌ السلام‏ دقيق شويم اين رمز بر ما آشكارتر مي‌ شود كه در امر دين، بصيرتي خارق‌ العاده و بينشي غيبي، راهنماي آن حضرت بوده است.
علم و دانش آن بزرگوار از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت، بخصوص معاويه و مروان، از نامه ‏هايي كه به معاويه مرقوم فرموده، از خطبه‏ هايي كه به مناسبت‌ هاي مختلف انشاء نموده‌ اند و از دعاي عرفه، و دعاهاي ديگري كه از آن حضرت در كتاب‌ هاي شيعه و سني نقل است، ظاهر و آشكار مي‌ گردد.
نافع بن ازرق، رهبر فرقه ازارقه خوارج به امام حسين‌‏ عليه‌ السلام‏ عرض كرد:
«خدايي را كه مي ‏پرستي براي من توصيف كن!»
امام حسين‌‏ عليه‌ السلام‏ فرمود:
يا نافِعُ مَنْ وَضَعَ دينَهُ عَلَي الْقِياسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرُ فِي الالتِباسِ مائِلاً ناكِباً عَنِ الْمِنْهاجِ ظاعِناً بِالْاِعْوِجاجِ ضالّاً عَنِ السَّبيلِ قائِلاً غَيْرَ الْجَميلِ يَابْنَ الاَزْرَقِ اَصِفُ اِلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ لايُدْرَكُ بِالْحَواسِ، وَلا يُقاسُ بِالنّاسِ  قَريبٌ غَيْرُ مُلْتَصِق، وَبَعيدٌ غَيْرُ مُسْتَقْصي يُوَحَّدُ، وَلا يُبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْـآياتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلا هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ؛
اي نافع! هركس دين خود را بر قياس بسازد همواره در اشتباه است و در راه به صورت افتد، به اعوجاج و كژي كوچ كند، گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. اي پسر ازرق! من خدايم را وصف مي ‏كنم به آنچه او خود را وصف فرموده است. او به حواس ادراك نشود و به مردم قياس نگردد. نزديك است اما به چيزي چسبيده نيست، دور است اما دوري نجسته (دوري و نزديكي خداوند مانند دوري و نزديكي موجودات ديگر نيست. دوري و نزديكي او با حواس مادي قابل درك نمي‌ باشد) او يگانه است و تبعيض، تجزيه و تركيب در او راه ندارند، و به نشانه‌ ها شناخته شده و به علامت‌ ها وصف گرديده است؛ غير از خداوند بزرگ و بلند مرتبه، خدايي نيست.
ابن ازرق گريست و گفت:
«ما اَحْسَنَ كَلامَكَ»؛ چقدر نيكو است كلام تو!
امام حسين‌ عليه‌ السلام فرمود: «به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهي به كفر مي ‏دهي!»
ابن ازرق گفت: «اَمّا وَاللهِ يا حُسَيْنُ لَئِنْ كانَ ذلِكَ لَقَدْ كُنْتُمْ مَنارَ الاِسْلامِ وَ نُجُومَ الاَحْكامِ»؛
يا حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند! به يقين، شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خداييد.[۲] يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكي‌ ها به ستاره‏ هاي وجود شما هدايت گردند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394


امام حسين عليه ‌السلام
«خدايا! مرا نعمت بخشيدي و شكر مرا نيافتي، به بلا گرفتارم نمودي و صبر مرا دريافت نكردي، نعمتت را از من دريغ نورزيدي و با ترك صبرم شدت بلا را بيشتر ننمودي. پروردگارا! از كريم غير از كرم نسزد».

احاديث
 قَالَ الصَّادِقُ ‌عليه‌ السلام: فِي التَّوْرَاةِ مَكْتُوبٌ يَا ابْنَ آدَمَ! تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي امْلَأْ قَلْبَكَ غِنًى وَ لَا أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ وَ عَلَيَّ أَنْ أَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَمْلَأَ قَلْبَكَ خَوْفاً مِنِّي وَ إِنْ لَا تَفَرَّغْ لِعِبَادَتِي أَمْلَأْ قَلْبَكَ شُغُلاً بِالدُّنْيَا ثُمَّ لَاأَسُدَّ فَاقَتَكَ وَ أَكِلْكَ إِلَى طَلَبِكَ.

 قَالَ الصَّادِقُ‌‌ عليه‌ السلام: قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا عِبَادِيَ الصِّدِّيقِينَ تَنَعَّمُوا بِعِبَادَتِي فِي الدُّنْيَا فَإِنَّكُمْ تَتَنَعَّمُونَ بِهَا فِي الْآخِرَةِ.

 قَالَ رَسُولُ اللهِ‌ صلي‌ الله‌ عليه‌ وآله: أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ.

 قَالَ الصَّادِقُ ‌عليه‌ السلام: إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ؛ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ وَ هِيَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ.

قَالَ رَسُولُ اللهِ‌ صلي‌ الله‌ عليه وآله: مَا أَقْبَحَ الْفَقْرَ بَعْدَ الْغِنَى وَ أَقْبَحَ الْخَطِيئَةَ بَعْدَ الْمَسْكَنَةِ وَ أَقْبَحُ مِنْ ذَلِكَ الْعَابِدُ للهِ ثُمَّ يَدَعُ عِبَادَتَهُ.

قَالَ السَّجَادُ‌ عليه‌ السلام: مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْهِ، فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ.[۱]
امام حسين عليه‌ السلام، عابدترين بندگان
 ابن عبدالبر و ابن اثير از مصعب زبيري روايت كرده ‏اند كه مي‌ گفت:
«حسين با فضيلت و متمسك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود.»[۲] عبدالله بن زبير در وصف عبادت او گفت: «حسين در شب بيدار و در روز، روزه‌ دار بود.»
 عقاد مي ‏گويد: «علاوه بر نمازهاي پنجگانه، نمازهاي ديگر نيز به جا مي ‏آورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماه‌ هاي ديگر هم روزهايي را روزه مي‏ گرفت، و در هيچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آن‌كه ناچار به ترك شده باشد.»[۳]
 در شبانه‌روز، هزار ركعت نماز به جاي مي‏ آورد، و بيست و پنج مرتبه پياده حج گذارد ‌و اين دليل كمال عبادت و خضوع او به درگاه خداست. روزي از روزها، ركن كعبه را گرفته بود و بدين‌ گونه دعا و اظهار بندگي و ذلت به درگاه خداي عزيز مي‏ كرد و او را مدح و ثنا و ستايش مي‏ نمود:
 اِلهي نَعَمْتَني فَلَمْ تَجِدْني شاكِراً وَ ابْتَلَيْتَني فَلَمْ تَجِدْني صابِراً فَلا اَنْتَ سَلَبْتَ النِّعْمَةَ بِتَرْكِ ‏الشُّكْرِ، وَ لا اَدَمْتَ الشِّدَّةَ بِتَرْكِ الصَّبْرِ اِلهي ما يَكُونُ مِنَ الْكَريمِ اِلا الْكَرَم[۴]
«خدايا! مرا نعمت بخشيدي و شكر مرا نيافتي، به بلا گرفتارم نمودي و صبر مرا دريافت نكردي، نعمتت را از من دريغ نورزيدي و با ترك صبرم شدت بلا را بيشتر ننمودي. پروردگارا! از كريم غير از كرم نسزد».
 اگر كسي بخواهد حال دعا و پرستش و مسكنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند كافي است كه به همان دعاي معروف عرفه رجوع نمايد.

 منبع: رسالت عاشورايي/ده درس و سخنراني ويژه مبلّغان/حضرت آيت الله العظمي صافي ‌مدظله الوارف/چاپ اول: محرم الحرام۱۴۳۳/ پاييز۱۳۹۰
-----------------------
پی نوشت:
[۱]. کافي؛ ج ۲. 
[۲]. اسدالغابة؛ ج۲، ص۲۰- استيعاب؛ ج ۱، ص ۳۷۸.
[۳]. ابوالشهداء؛ ص ۷۳.
[۴]. اسعاف الراغبين؛ ص ۱۸۳.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394


امام حسين عليه ‌السلام
امروزه سوگواری امام حسین علیه السلام در شبه قاره هند، آناتولی و آسیای صغیر، مصر و مغرب و کشورهای آفریقایی، ایران، افغانستان، و حتی کشورهای اروپایی رونق دارد و به عنوان یک عامل تأثیرگذار موجب ترویج تشیع در جهان شده است.

اشاره
امروزه سوگواری امام حسین علیه السلام در شبه قاره هند، آناتولی و آسیای صغیر، مصر و مغرب و کشورهای آفریقایی، ایران، افغانستان، و حتی کشورهای اروپایی رونق دارد و به عنوان یک عامل تأثیرگذار موجب ترویج تشیع در جهان شده است.
شناخت و پژوهش این مراسم ارزش آن را دارد که پژوهشکده ویژه ای بدان اختصاص یابد. تعزیه گردانی، شبیه خوانی، نوحه گرایی، سینه و زنجیر زنی در شمار ابزارهای انتقال مفاهیم دینی و عرفانی شیعه به جهان شمرده می شوند و همین ابزارها با توجه به جنبه های نمایش آیینی، زیبایی شناختی و ابعاد هنری و نیز فرصتهایی که برای مشارکت مردم فراهم می سازند، هنر مقاومت را به مخاطبان خود آموزش می دهند و در مطبوعات و کتابها و اسناد زیادی مورد بحث و گفت و گو قرار گرفته اند.
ما در اینجا فقط به جلوه هایی از این مراسم در بخشی از قلمرو وسیع اسلام اشاره می کنیم و بدون تردید پژوهش جامع به فرصت و فراغت بیشتری نیازمند است.
۱ سوگواری مردم عراق و جهان عرب
مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، از زمان شهادت آن حضرت به ویژه پس از دستور متوکل عباسی برای ویرانی قبر او در کربلا و شهرها و روستاها و میان چادرنشینان شکل گرفت و با گذشت زمان هیأتها و اجتماعاتی تشکیل شد. این سنّتهای دینی که در محرم و صفر اجرا می شوند، در تاریخ العرب فیلیپ حتّی، کتاب تاریخ کربلا و حائر الحسین نوشته سید عبدالجواد کلیددار، کتاب مدینة الحسین سید محمّد حسین کلیددار آل طعمه، مهزله العقل البشری و دراسةٌ فی طبیعة المجتمع العراقی نوشته دکتر سید علی الوردی و کتاب سیرت سید محسن امین بازتاب یافته است.
امروزه در همه روزهای محرم و اربعین، مردم عراق از شهرهای مختلف و حتی زائران دیگر کشورهای عربی و اسلامی به سوی کربلا سرازیر می شوند و دسته های بزرگی به نام دسته انصار به حرکت در می آید(۱). این حرکت مردمی همراه با آرامش و وقار گریه کنان با سرها و پاهای برهنه و لباس سیاه، موجب اندوه عمیق در بیننده می شود. پرچمهای سیاه که شعار عزا و سوگواری است در پیش روی هر دسته ای حرکت داده می شود.
از مهم ترین دسته های عزاداری که در روز عاشورای حسینی در کربلا شرکت می کنند، عزاداری روستای طویریج معروف به «هندیه» است. دسته های این روستا از صبح زود گرد آمده، هَروَله کنان به سوی کربلا حرکت می کنند و هر چه به کربلا نزدیک می شوند گروه گروه از عشایر و اهل روستاها به آنها می پیوندند و جمعیتی بیش از یک میلیون نفر را به وجود می آورند. آنها با پای پیاده خود را به کربلا می رسانند. حالت آنها وصف ناپذیر است(۲) و بیش از سه قرن است که تحت عنوان «عزاداری بنی اسد» دوام آورده است.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 2 / 8 / 1394



  




ويژه نامه عاشوراى حسينى

 

سید علی اصغر موسوی


عاشورا

نبض هستی

آن گاه که دیباچه خلقت سروده می شد، نام مبارک حسین بن علی علیه السلام پیش درآمد تمام نام هایی بود که عاشقانه خود را فدای راه خداوندگار شهادت کرده بود.

آن گاه که دیباچه خلقت سروده می شد، نامی به بلندای تمام تاریخ شروع به درخشیدن کرد؛ نامی که به اندازه تمام قافیه های جهان، از عشق سرشار بود، از عاطفه سریز و از مهر آکنده؛ بس که از ذاتِ سلحشوری قدرت میکائیل در بازو و زبان حضرت جبرئیل در بیان داشت. حدیث عاشقی اش فراتر از زمین، در تمام کهکشان و در زبان اهالی ماورا بود. هنگامی که روز آفریده می شد، بعد از نوروز، این «عاشورا» بود که مفهوم «اندوه» را مقابل «شادی» به نمایش می گذاشت و این «محرم» بود که خبر از حادثه ای تلخ در روی زمین می داد؛ حادثه ای که بدترین نامردمان تاریخ، بهترین مردمان تاریخ را به شهادت می رسانند! حادثه ای که پاک ترین چشم ها را با ناب ترین اشک ها خواهد شست و زندگی انسان های آزاده، درست از جایی آغاز خواهد شد که آفتاب کربلا غروب می کند!

آری، آن گاه که دیباچه خلقت سروده می شد، نام مبارک حسین بن علی علیه السلام پیش درآمد تمام نام هایی بود که عاشقانه خود را فدای راه خداوندگار شهادت کرده بود.

***

محرم آغاز حرکت به سمت انسانیت است و حرکت مدام تاریخ از ظلمت به سمت نور؛ نوری که از کربلا آغاز شده است. همین انگیزه است که همیشه میان حق و باطل و ظلمت و نور جهاد برپاست؛ آری، تکرار شعار «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» با تحقق همین آرزو شکل گرفته است.

نام کربلا تنها نام یک شهر نیست! نام یک تاریخ، نام یک حادثه و یک واقعیت مکانی است و عاشورا تنها، یک روز از روزهای محرم نیست؛ که حقیقت تاریخی و یک آرمان از مکتب اسلام است. واقعیت زمانی عاشورا، همان رستاخیز مقابلة خیر و شر است. همان گونه که در روز خندق، تمام اسلام مقابل تمام کفر ایستاد، در روز عاشورا نیز این واقعه تکرار شد.

***

گویی پرده از رخ دوزخیان کنار رفته است و انبوه سواران و پیادگان، که بی شباهت به خیل درندگان نبودند و از چشم هاشان لهیب آتش بیرون می زد، با حرص تمام برای کشتن هر که از روبه رویشان می آمد، هجوم می بردند! گرسنه بودند، گرسنه کشتن! تشنه بودند، تشنه خون؛ خون پاکان، خون خوبان! و صحرای کربلا حکم فرقان داشت تا پاکی را از پلیدی جدا و خیر را از شر رها و ظلمت را با نور آشنا کند. نور همیشه نور است و ظلمت، وقتی نور می آید، محو می شود؛ چراکه ظلم و ظلمت هیچ گاه پایه و اساس درست ندارد و شبح هایی است در دل شب که با دمیدن سپیده از بین می رود!

عاشورا نور است؛ نوری که سحرگاه ظلمت زده جهان به دمیدن پاکی ها سپرد و خون مولایمان حسین علیه السلام در دشت کربلا، درخت های باور، ایمان و تقوا را برای جهان اسلام کاشت و میوه آن، روز به روز در قلب انسان های آزاده رشد کرد.

***

آن گاه در میدان فرمود: هل من ناصر ینصرنی؟ آیا کسی به یاری من نمی آید؟!

صدایی از ظلمت تباران نیامد! چراکه درون آن نامردمان، آکنده از ظلمت بود. حتی قابلیت پذیرش نور را از دست داده بودند و جهل مرکب شان، اجازه اندیشیدن به آنان نمی داد، که واقعاً بشنوند که حجت خداوند، امام معصوم در مقابل آنان به چه نوع یاری و یاری نیاز دارد! حضرت امام حسین علیه السلام می خواست همچون نوح نبی علیه السلام، امت جاهل پیامبر را از غرقاب جهل بیرون کشد؛ امتی که در شقاوت و بدبختی به مراتب بدتر از قوم نوح بودند و کشتی نجات می خواست آنها را از گرداب جهل نجات دهد! حسینٌ علیه السلام مصباح الهدا، حسینٌ علیه السلام سفینة النجاة! حسین نور حق در ظلمت و جهل! حسین آیت ایمان، حسین عزت قرآن، حسین شوکت انسان، حسین جان جانان، حسین سرور خوبان، حسین.... ، حسین حسین حسین!

دست ها آرام به سمت سینه می رود و تکرار می کند: حسین حسین حسین! حسین جانم، حسین جانم، حسین جان!

آن گاه اشک ها به پهنای صورت ناخودآگاه سرازیر می شود و بغض هایت طوفانی در دل ایجاد می کنند: السلام علیک یا قتیل عبرات!

آقا جان، مولاجان، چگونه می توانم از عاشورا سخن بگویم؟! چگونه می توانم از علی اصغر بخوانم؟! چگونه می توانم مرثیه عباس را مرور کنم؟! چگونه می توانم از میدان رفتن علی اکبر بنویسم؟! چگونه می توانم افتادن قاسم را از اسب واگویه کنم؟! چگونه می توانم از دست بریده عبدالله بگویم؟! چگونه می توانم به عمرو بن جناده بپردازم؟! چگونه به وهب بن عبدالله بیندیشم؟! چگونه به حبیب، زهیر، عابس، جُون، حرّ، عون، محمد، فرزندان علی علیه السلام، نوادگان و فرزندان عقیل نپردازم؟ یک دشت اشتیاق و یک دشت شهید! یک صحرا شقاوت، یک چشم کرامت! یک سپاه در ظلمت و یک سپاه در نور! نوری که یادگار بهشت است و با آدمی هبوط کرده است. مولا جان، کدامین مرثیه را توانِ پرداختن به «وداع» تو با اهل خیمه است؟! کدام مثنوی می تواند شکوه لحظه های شهادتت را به تصویر کشد؟! جز آن که بگوییم: السلام علیک علی الشیب خضیب! سلام بر تو ای سربریده! سلام بر تو ای جسم چاک چاک! سلام بر تو ای گلوی تشنه و سلام بر تو ای تربت پاک، مولا جان، یا اباعبدالله، روحی فداک!

 منبع: اشارات - پاییز سال ۱۳۹۳ شماره ۱۵۶ - فرهنگ عاشورا

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: عاشورا نبض هستی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 1 / 8 / 1394






ماه بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام 


حضرت عباس عليه السلام كه اكبر اولاد ام البنين و پسر چهارم اميرالمؤمنين عليه السلام بود و كنيتش ابوالفضل و ملقب به سقا و صاحب لواي امام حسين عليه السلام بود، 
چنان جمال دل آرا و طلعتي زيبا داشت كه او را ماه بني هاشم مي‌گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوي و فربه می نشست پاي مباركش بر زمين کشیده می شد. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچكدام را فرزند نبود. 

ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را به بيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد. پس از شهادت ايشان به نحوي كه ذكر شد بعضي از ارباب مقاتل گفته‌اند كه چون آن جناب تنهائي برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد :

اي برادر آيا رخصت مي‌ فرمائي كه جان خود را فداي تو گردانم؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختي نمود، پس فرمود: اي برادر تو صاحب لواي مني چون تو نماني كس با من نماند. 

ابوالفضل عليه السلام عرض كرد سينه‌ام تنگ شده و از زندگاني دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهي خود كنم.حضرت فرمود پس الحال كه عازم سفر آخر گريده اي‏‏، پس طلب كن از براي اين كودكان كمي از آب.

پس حضرت عباس عَلَيْه السًَلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواي نصيحت و موعظت افراشته و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزر گوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.





لاجرم حضرت عباس عَلَيْه السًَلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد.كودكان اين بدانستند بناليدند و نداي العطش العطش در آوردند، جناب عباس عَلَي‍‍ْه السًَلام بي تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت و مشگي برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبي به دست آورد.پس چهار هزار تن كه مو كل بر شريعة فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلة كمان نهاده و به جناب او انداختند، جناب عباس عَلَيْه السًَلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و زجز خواند:


لا اَرْهَبُ الْمُوْتَ اِذشا الْمَوتُ زَقَا
حَتّي اُوراي فِي الْمَصاليتِلِقا
نَفْسي لِنَفْس الًمُصطَفَي الطُّهرْوَقا
اِنّي اَنَا الْعّباسُ اَغْدُوا بِالسَّقا
وَ لا اَخافُ الشَّرَ يَو‎ْمَ الْمُلْتَقي


و از هر طرف كه حمله مي كرد لشكر را متفرق مي ساخت تا آنكه به روايتي هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمت گير و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبي به لب خشك تشنة خود رساند دست فرا برد و كفي از آب برداشت تشنگي سيدالشهداء عَلَيْه السلام و اهلبيت او را ياد آورد ‌آب را از كف بريخت:

پر كرد مشگ و پس كفي از آب برگرفت
مي‌خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
شد با روان تشنه از آب روان روان
چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار
آمد به يادش از جگر تشنة حسين (ع) 
دل پر ز جوش و مشگ بدوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضي 
يك شير در ميانه گرگان بيشمار
يك تن كسي نديده و چندين هزار تير 
يك گل كسي نديده و چندين هزار خار



مشگ را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگي برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مي‌كرد و راه مي‌پيمود. 


ناگاه نوفل الارزق و به روايتي زيدبن ورقاء كمين كرده از پشت نخلي بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغي حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل عليه السلام جلدي كرد و مشك را بدوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:

وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُمُ يَميني

اِنيّ اُحامي اَبَداً عَنْ‌ديني

نَجْلِ النَّبّي الطّاهِرِ الاَمينِ
وَ عَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقين


پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر باره نوفل (لعين) و به روايتي حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش را از بند بينداخت، جناب عباس عليه السلام اين رجز خواند:


يا نَفْسُ لاتَخْشي منَ الْكُفّارِ
وَ‌ اَبْشِري بِرحْمَهِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِيّ السَّيّدِ الْمُختارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَساري
فَاَصْلِهِمْ يا رَبّ حّر َّ النّار


و مشگ را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لبان تشنگان برساند وناگاه تيري بر مشگ آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه‌اش رسيد و از اسب در افتاد.

عَمُّوهُ بِالنَّبْلِ وَالسَّمْرِ الْعَواسِل
وَالْبَيْضِ الْفَواصِلِ مِنْ فَرْق اِلي قَدَم
فَخَرّض لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْيَديْنِ لَهُ
مِنْ كُلّ مَجْدٍ يمينٌ غَيْرَ مُنْجَذِمٍ

پس فرياد برداشت كه اي برادر مرا درياب، به روايت مناقب ملعوني عمودي از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد. 



چون جناب امام حسين عليه السلام صداي برادر شنيد، خود را به او رسانيد ديد برادر خود را در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاي مقطوع بگريست و فرمود:

اَلانَ اِنْكَسَرَ ظَهْري وَ قَلَّتْ حيلَتي. 
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته و به روايتي اين اشعار انشاء فرمود:


 
تَعَدَّيْتُمُ ياشَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيكُمْ
 
وَ خالَفْقُمُوا دينَ النًّبِيّ مُحَمدٍ
اَما كانِ خَيْرُ الرُّسْلِ وَصّاكُمُ بنا
اَما نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيّ الْمُسَدَّدِ
اَما كانَتِ الزَّهْرآءُ اُمّيَ دُونَكُمْ
اَما كانِ مِنْ خَيْرِ الْبَريَّهِ اَحْمَدِ
لَعِنْتُم وَ‌اُخْزيتُمْ بِماقَدْ جَنَيْتُمُ
فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

در حديثي از حضرت سيد سجاد عليه السلام مرويست كه فرمودند خدا رحمت كند عمويم عباس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداي او نمود تا آنكه در ياري او دو دستش را قطع كردند و حق تعالي در عوض دو دست او دو با ل به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مي‌كند و از براي عباس عليه السلام در نزد خدا منزلتي است در روز قيامت كه مغبوظ جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوي مقام اوست.

نقل شده كه حضرت عباس عليه السلام در وقت شهادت سي و چهار ساله بود و آنكه ام البنين مادر جناب عباس عليه السلام در ماتم او و برادران اعياني او بيرون مدينه در بقيع مي‌شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مي‌كرد كه هر كه از آنجا مي‌گذشت گريان مي‌گشت، گريستن دوستان عجيبي نيست مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمني بود خاندان نبوت را چون ام البنين عبور مي‌كرد از اثر گريه او گريه مي‌كرد.



محل دفن حضرت عباس علیه السلام 

قبرحضرت عباس علیه السلام نزديك محل شهادتش كنار شريعه فرات است ، حضرت ابوالفضل علیه السلام لحظه شهادت سي و چهار سال سن داشت.

حسين عمادزاده نويسنده متبحّري است كه رحلت نمودند، ايشان كتابي مخصوص حضرت عباس علیه السلام مي نويسد و زمانيكه جناب عمادزاده به عتبات عاليات تشريف مي برد خدّام مرقد حضرت ابوالفضل علیه السلام از ديدنشان (بخاطر كتابي كه راجع به حضرت عباس علیه السلام نوشته است) خوشحال مي شوند لذا خدّام به او احترام زيادي مي گذارند حتي به ايشان اجازه مي دهند تا قبر حضرت را براي او باز كند و ايشان به زير جايگاه تصريح حضرت بروند. خدّام مي گفتند: جايگاه را فقط براي بزرگان باز مي كنيم و اين جايزه توست كه براي حضرت عباس علیه السلام زحمت كشيدي.

وقتي عمادزاده به كنار قبر مي رود چاله اي را كنار مرقد حضرت مي بيند كه داخل چاله را آب گرفته است، عمادزاده از خدام مي پرسد: چرا اينجا چاله اي است كه درونش را آب گرفته است؟ 

خدام گفتند: مرقدحضرت كنار فرات است و سطح زمين با آب زياد فاصله ندارد لذا ما چاله اي كنديم تا داخل قبر را آب نگيرد. ببينيد چقدر دردناك است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم تا كنار حضرت مي آيد ولي داخل قبر نمي تواند برود. سپس عمادزاده مي گويد: حالا كه لطفي شامل حال من شده است، دو ركعت نماز هم كنار قبر حضرت بخوانم كه ركعت دوم در قنوت چشمم به مرقد حضرت افتاد، ديدم حضرت با وجود قد رشيدي كه داشته چقدر مرقد كوچكي دارد (مانند قبر طفلي مي ماند) لا حول و لا قوه بالله العلي العظيم.

نمي دانم اين چه رابطه اي است كه بعد از قرنها ذكر كربلا، حضرت ابا عبدالله و اباالفضل العباسعلیهم السلام و ... اشك از رخسارمان سرازير مي گردد؛ وقتي دست ميوه دل علي علیه السلام،وجود مقدس ابالفضل علیه السلام را قطع مي كنند، دشمنان جرأت مي يابند و به سوي ايشان حمله مي كنند، تيري به چشم مباركش مي زنند و آقا ديگر نمي بيند، از طرفي هم دست ندارد كه تير را بيرون بياورد؛ زانوها و پاهايش را جمع مي كند و تير را از چشم خود خارج مي كند، خون چشم آقا را فراگرفته است، جايي را نمي بيند، دشمنان به او شمشير مي زنند حضرت كه هيچوقت مولايش را برادر صدا نمي كرد فرياد مي زند: 
يا اخا ادرك اخا 
لا يوم كيومك يا ابا عبدالله(ع) ... 
برگرفته از منتهی الآمال ، شیخ عباس قمی


زندگی نامه عباس بن علی (ع)

 
 
نويسنده: علامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشي

ولادت و رشــد
پـيـش از پـرداخـتـن بـه ولادت و رشـد ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) به اختصار از دودمـان تـابـنـاك ايـشان كه در ساخت شخصيت و سلوك درخشان و زندگى سراسر حماسه ايشان اثرى ژرف داشتند، سخن مى گوييم .

دودمان درخشان 
حـَسـَب و نـَسـَبـى والاتـر و درخـشانتر از نسب حضرت ، در دنياى حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، يكى از والاترين و شريفترين خاندانهايى كه بـشـريـت در طـول تـاريـخ خـود شـناخته است ، خاندانى تناور و ريشه دار در بزرگى و شرافت كه با قربانى دادن در راه نيكى و سودرسانى به مردم ، دنياى عربى و اسلامى را يـارى كـرد و الگوهايى از فضيلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را بـا روح تقوا و ايمان منوّر ساخت . در اين جا اشاره اى كوتاه به ريشه هاى گرانقدرى كه ((قمر بنى هاشم )) و ((افتخار عدنان )) از آنها بوجود آمد، مى كنيم .


 
 
 
پـدر 
پـدر بـزرگـوار حـضـرت عـبـاس ( عـليـه السـّلام ) امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، وصـىّ رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) در مـديـنـه عـلم نـبـوت ، اوليـن ايـمـان آورنـده بـه پـروردگـار و مـصدق رسولش ، همسر دخت پيامبرش ، همپايه ((هارون )) براى ((موسى )) نـزد حـضـرت خـتـمـى مـرتـبـت ، قـهرمان اسلام و نخستين مدافع كلمه توحيد است كه براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزديكان و بيگانگان جنگيد.
تـمـام فـضـيـلتـهـاى دنـيـا در بـرابـر عـظـمـت او نـاچـيـزنـد و در فـضـيـلت و عمل ، كسى را ياراى رقابت با او نيست . مسلمانان به اجماع او را پس از پيامبراكرم ( صلّى اللّه عـليـه و آله ) داناترين ، فقيه ترين و فرزانه ترين كس مى دانند. آوازه بزرگيش در همه جهان پيچيده است و ديگر نيازى به تعريف و توصيف ندارد.
عـبـاس را هـمـيـن سرافرازى و سربلندى بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .



 
 
 
مادر 
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حـزام بـن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى رفت و در بـخـشـش ، مـهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان اين بانو از خاندانهاى ريـشـه دار و جـليـل القدر بود كه به دليرى و دستگيرى معروف بودند. گروهى از اين خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :
1 ـ عامر بن طفيل : 
عـامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنين )) بود كه از معروفترين سواران عرب بـه شـمـار مـى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غير آن پيچيده بود تا آنجا كـه اگـر هـيـاءتـى از عـرب نزد ((قيصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجليل و تقدير قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.
2 ـ عامر بن مالك : 
عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنين )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سـبـب دليـرى بـسـيارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نيزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گويد:
((عـامـر بـا سـرنـيـزه هـا بازى مى كند و بهره گردانها را يكجا از آن خود ساخته است )). (1) 
عـلاوه بـر دلاورى ، از پـايبندان به پيمان و ياور محرومان بود و مردانگى او ضعيفان را دسـتـگـيـر بـود كـه مـورخـان در ايـن بـاب نـمـونـه هـاى مـتـعـددى از او نقل كرده اند.
3 ـ طفيل : 
طـفيل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنين ) از نامدارترين دلاوران عرب بود و برادرانى از بهترين سواران عرب داشت از جمله : ربيع ، عبيده و معاويه . به مادر آنان ((ام البنين )) گفته مى شد. اين چند برادر نزد ((نعمان بن منذر)) رفتند.
در آنـجـا ((ربـيـع بـن زيـاد عبسى )) را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند. ((لبيد)) از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنين سرود:
((اى بخشنده خير بزرگ از دارايى ! ما فرزندان چهارگانه ((ام البنين )) هستيم )).
((ماييم بهترين فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاى بزرگ به ديگران اطعام مى كنيم )).
((در ميدان كارزار، ميان جمجمه ها مى كوبيم و از كنام شيران به سويت آمده ايم )).
((درباره او (ربيع ) از دانايى بپرس و پندش را به كار بند)).
((هـشـيـار باش ! اگر از بدگويى و لعن بيزارى ، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو)). (2) 
نعمان از ربيع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت :
((از مـن دور شـو و بـه هـر سـو كـه مـى خـواهـى روانـه شـو و بيش از اين با اباطيلت مرا ميازار)).
((چـه راسـت و چـه دروغ ، دربـاره ات چـيزهايى گفته شد، پس عذرت در اين ميان چيست ؟)). (3) 
اين كه نعمان فوراً خواسته آنان را برآورد و ربيع را از خود راند، بيانگر موقعيت والاى آنان نزد اوست .
4 ـ عروة بن عتبه : 
عـروه پـدر ((كبشه )) نياى مادرى ام البنين و از شخصيتهاى برجسته در عالم عربى بود. بـه ديـدار پـادشـاهـان مـعـاصـر خـود مـى رفـت و از طـرف آنـان مـورد تـجـليـل و قـدردانـى قـرار مـى گـرفـت و پـذيـرايـى شـايـانـى از او بـه عمل مى آمد. (4) 
اينان برخى از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل ( عليه السّلام ) هستند كه متصف به صفات والا و گرايشهاى عميق انسانى بوده اند و به حكم قانون وراثت ، ويژگيهاى والاى خود را از طـريـق ام البـنـيـن بـه فـرزنـدان بـزرگـوارش منتقل كرده اند.





 
پيوند امام با ام البنين 
هـنـگـامى كه امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به سوگ پاره تن و ريحانه پيامبر اكرم ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و بـانـوى زنـان عـالميان ، فاطمه زهرا( عليها السّلام ) نشست ، بـرادرش ((عـقيل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برايش هـمـسـرى بـرگزيند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دليرى به عرصه وجود برساند و سالار شهيدان را در كربلا يارى كند. (5) 
عـقـيـل ، بـانـو ام البـنين از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حـضـرت انـتخاب كرد. بنى كلاب در شجاعت و دلاورى در ميان عرب زبانزد بودند ولبيد درباره آنان چنين مى سرود:
((ما بهترين زادگان عامر بن صعصعه هستيم )).
و كـسـى بـر ايـن ادعـا خـرده نـمى گرفت . ((ابوبراء)) همبازى نيزه ها (ملاعب الاسنّه ) كه عرب در شجاعت ، چون او را نديده بود، از همين خاندان است . (6) 
امـام ايـن انـتـخـاب را پـسـنـديد و عقيل را به خواستگارى نزد پدر ام البنين فرستاد. پدر خشنود از اين وصلت مبارك ، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پيوندى هميشگى با مولاى متقيان ، اميرمؤ منان ( عليه السّلام ) بست . حضرت در همسرش ، خـِرَدى نـيـرومـنـد، ايـمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نيكو مشاهده كرد و او را گرامى داشت و از صميم قلب در حفظ او كوشيد.





 
ام البنين و دو سبط پيامبر (صلی الله علیه واله ) 
ام البـنـيـن بـر آن بـود تـا جـاى مـادر را در دل نـوادگـان پـيـامـبـر اكـرم و ريـحـانـه رسـول خـدا و آقـايان جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسين ( عليهما السّلام ) پر كند؛ مادرى كـه در اوج شـكـوفـايـى پـژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسـول خـدا در وجـود اين بانوى پارسا، مادر خود را مى ديدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مـى بـردنـد. ام البنين فرزندان دخت گرامى پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را بر فـرزنـدان خـود ـ كه نمونه هاى والاى كمال بودند ـ مقدّم مى داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى كرد.
تـاريـخ ، جـز ايـن بـانـوى پـاك ، كـسى را به ياد ندارد كه فرزندان هووى (7) خود را بر فرزندان خود مقدّم بدارد. ليكن ، ام البنين توجّه به فرزندان پيامبر را فريضه اى دينى مى شمرد؛ زيرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنـان امانت و ريحانه پيامبر بودند؛ ام البنين با درك عظمت آنان به خدمتشان قيام كرد و حقّ آنان را ادا نمود.






 
 
اهل بيت و ام البنين 
مـحـبـت بـى شـائبـه ام البـنـيـن در حـق فـرزندان پيامبر و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كـوشـيـدنـد و از قـدردانـى نـسـبـت بـه آنـان چـيـزى فـروگـذار نكردند. ((شهيد)) ـ كه از بزرگان فقه اماميه است ـ مى گويد:
((ام البـنـيـن از زنـان بـافـضـيـلت و عـارف بـه حـق اهـل بـيـت ( عليهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كـرده بـود. آنـان نـيـز بـراى او جـايـگـاهـى والا و مـوقـعـيـتـى ارزنـده قايل بودند. زينب كبرى پس از رسيدن به مدينه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت و همچنين در اعياد براى تسليت نزد او مى رفت ...)).
رفتن نواده پيامبر اكرم ، شريك نهضت حسينى و قلب تپنده قيام حسين ، زينب كبرى ، نزد ام البنين و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنين نزد اهل بيت ( عليهم السّلام ) است .



 
 
ام البنين نزد مسلمانان 
ايـن بـانـوى بـزرگـوار، جـايـگـاهـى ويژه نزد مسلمانان دارد و بسيارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهـد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختيها و درماندگى ، اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مى دهند.
البـتـه بـسـيـار طـبيعى است كه ام البنين نزد پروردگار مقرب باشد؛ زيرا در راه خدا و استوارى دين حق ، فرزندان و پاره هاى جگر خود را خالصانه تقديم داشت .

مولود بزرگ 
نـخـسـتـيـن فـرزنـد پـاك بـانـو ام البـنـيـن ، سـالار بـزرگـوارمـان ابـوالفـضـل العـبـاس ( عـليـه السـّلام ) بـود كـه بـا تـولدش ، مـديـنـه بـه گـُل نـشـسـت ، دنيا پرفروغ گشت و موج شادى ، خاندان علوى را فراگرفت . ((قَمَرى )) تـابـنـاك بـه ايـن خـانـدان افـزوده شـده بـود و مـى رفـت كـه بـا فضايل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گيتى بنگارد.
هـنـگامى كه مژده ولادت عباس به اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) داده شد، به خانه شتافت ، او را در برگرفت ، باران بوسه بر او فرو ريخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجـرا كـرد. در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت . نخستين كلمات ، بانگ روحبخش تـوحـيـد بـود كـه بـه وسـيـله پدرش پيشاهنگ ايمان و تقوا در زمين ، بر گوشش نشست و سرود جاويدان اسلام ، جانش را نواخت :((اللّه اكبر... لا اله الاّ اللّه )). اين كلمات كه عصاره پـيـام پـيـامبران و سرود پرهيزگاران است ، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجين شـد و بـه درخـتـى بـارور از ايمان بدل شد تا آنجا كه در راه بارورى هميشگى آن ، جان بـاخـت و خـونـش را بـه پـاى آن ريـخـت .

در هـفتمين روز تولد نيز بنا به سنّت اسلامى ، حـضرت ، سر فرزند را تراشيد، همسنگ موهايش ، طلا (يا نقره ) به فقيران صدقه داد و هـمـان گـونـه كـه نـسـبـت بـه حـسـنـيـن ( عـليـهـمـا السـّلام ) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقيقه ذبح كرد.



 
 
سال تولد 
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى ديده به جهان گشود. (8) 

نامگذارى 
امـيـرالمـؤ مـنـيـن ( عـليـه السـّلام ) از پـس پرده هاى غيب ، جنگاورى و دليرى فرزند را در عرصه هاى پيكار دريافته بود و مى دانست كه او يكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـيـر بـيـشـه ) (9) نـامـيـد؛ زيـرا در بـرابـر كـژيـهـا و بـاطـل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نيكى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه كه پـدر دريـافـتـه بـود، فـرزنـدش در مـيـاديـن رزم و جـنـگـهـايـى كـه بـه وسـيـله دشـمنان اهـل بيت ( عليهم السّلام ) به وجود مى آمد، چون شيرى خشمگين مى غرّيد، گردان و دليران سـپـاه كـفر را درهم مى كوفت و در ميدان كربلا تمامى سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آورى كرد. شاعر درباره حضرتش مى گويد:
((هـراس از مـرگ ، چـهـره دشـمـن را درهـم كـشـيده بود، ليكن عباس در اين ميان خندان و متبسم بود)). (10) 



 
 
كنيه ها 
به حضرت عباس ، اين كنيه ها را داده بودند:
1 ـ ابوالفضل : 
از آنـجـا كـه حـضـرت را فـرزنـدى بـه نـام ((فـضـل )) بـود، او را بـه ((ابـوالفـضـل )) كـنـيـه داده بـودنـد. شـاعـرى در سـوگ ايـشـان مـى گـويـد: ((اى ابـوالفـضـل ! اى بـنـيانگذار فضيلت و خويشتندارى ! ((فضيلت )) جز تو را به پدرى نپذيرفت )). (11) 
ايـن كـنـيـه بـا حـقـيـقـت وجـودى حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض ‍ فرزندى به نام فـضـل نـداشـت ، بـاز بـه راستى ابوالفضل (منبع فضيلت ) بود و سرچشمه جوشان هر فـضـيـلتـى بـه شـمـار مـى رفـت ؛ زيـرا در زنـدگـى خـود بـا تـمـام هستى به دفاع از فضايل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشيد.
حـضرت پس از شهادت ، پناهگاه دردمندان شد و هركس با ضميرى صاف او را نزد خداوند شفيع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف ساخت .
2 ـ ابوالقاسم : 
حضرت را فرزند ديگرى بود به نام ((قاسم ))، لذا ايشان را ((ابوالقاسم )) كنيه داده بـودنـد. بـرخـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد قـاسـم هـمـراه پـدر و در راه دفـاع از ريـحـانـه رسول اكرم در سرزمين كربلا به شهادت رسيد و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.


 
 
القاب 
مـعـمـولاً القـاب ، ويـژگـيـهـاى نـيـك و بـد آدمى را مشخص مى سازد و هر كس را بر اساس خـصـوصـيـتـى كـه دارد لقـبـى مـى دهـنـد. ابـوالفـضل را نيز به سبب داشتن صفات والا و گرايشهاى عميق اسلامى ، لقبهايى داده اند، از آن جمله :
1 ـ قمر بنى هاشم : 
حـضـرت عـبـاس بـا رخـسـار نـيـكـو و تـلا لؤ چـهـره ، يـكـى از آيـات كـمـال و جـمـال بـه شـمار مى رفت ، لذا او را قمر بنى هاشم لقب داده بودند. در حقيقت نه تـنـهـا قـمـر خـاندان گرامى علوى بود، بلكه قمرى درخشان در جهان اسلام به شمار مى رفـت كه بر راه شهادت پرتو افشانى مى كرد و مقاصد آن را براى همه مسلمانان آشكار مى نمود.
2 ـ سقّا: 
از بـزرگـتـرين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقه اش ‍ بود، ((سـقـّا)) مـى بـاشـد. پـس از بـسـتـن راه آب رسـانـى بـه تـشـنـگـان اهـل بـيت ( عليهم السّلام ) به وسيله نيروهاى فرزند مرجانه ، جنايتكار و تروريست ، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) قهرمان اسلام ، بارها صفوف دشـمـن را شـكـافـت و خـود را بـه فـرات رسـانـد و تـشـنـگـان اهل بيت و اصحاب امام را سيراب ساخت كه تفصيل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بيان خواهيم كرد.
3 ـ قهرمان علقمى : 
((عـلقـمـى )) نام رودى بود كه حضرت بر كناره آن به شهات رسيد و به وسيله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند مرجانه ، محافظت مى شد تا كسى از ياران حضرت اباعبداللّه را يـاراى دسـتـيـابـى بـه آب نـبـاشـد و هـمـراهـان امـام و اهـل بـيـت ايـشـان تـشنه بمانند. حضرت عباس با عزمى نيرومند و قهرمانى بى نظير خود تـوانـسـت بـارهـا به نگهبانان پليد علقمى حمله كند، آنان را درهم شكند و متوارى سازد و پـس از بـرداشـتـن آب ، سربلند بازگردد. در آخرين بار، حضرت در كنار همين رود، به شهادت رسيد، لذا او را ((قهرمان علقمى )) لقب دادند.
4 ـ پرچمدار: 
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار (حامل اللواء) است ؛ زيرا ايشان ارزنده ترين پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان ؛ امام حسين ( عليه السّلام ) را در دست داشتند.
حضرت به دليل مشاهده تواناييهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ايـشـان سـپـردنـد و از ميان اهل بيت و اصحاب ، او را نامزد اين مقام كردند؛ زيرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترين مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدين امتياز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نيز پرچم را با دستانى پولادين برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدينه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمين نيفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.




موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 1 / 8 / 1394


پیشگفتار: 

الحمدللََّه الذی جعل الحمد مفتاحا لذکره و دلیلا علی نعمه و آلائه. و الصلاة و السلام علی‏اشرف الخلائق محمد و آله الطیبین الطاهرین. قدر و عظمت واقعهء عاشورا - از سال ۶۱ هجری - سال به سال در حال افزایش است؛و نام حسین، در شرق و غرب عالم، بیش از پیش بر سر زبانها می‏افتد. 

به راستی سرچشمهء این عظمت و جاودانگی کجاست؟ این پرسشی است که اذهان‏بسیاری را به خود مشغول داشته و شاید پاسخ آن را بتوان در موارد ذیل خلاصه کرد: 
اول - در واقعهء عاشورا «خون مقدس» فرزند رسول خدا(ص) و فرزند سرور اوصیا وفرزند سرور زنان عالم و یکی از دو آقای جوانان بهشت و باقیمانده اهل آیهء تطهیر و سورهءهل اتی ریخته شد. خونی که «در بهشت سکونت گزید و پایه‏های عرش برایش لرزید و همهءآفریدگان و آسمانها و زمینهای هفتگانه و آنچه درون آنها و در میان آنهاست و همهء آفریدگان‏ساکن در بهشت و جهنم و آنچه دیده می‏شود و آنچه دیده نمی‏شود، برایش گریه کردند.. (1)
آری عاشورا قداستش را از قداست امام حسین(ع) در نزد امت اسلامی می‏گیرد. آنچه‏همهء روزها را عاشورا و همهء سرزمینها را کربلا و میدان پیروزی خون بر شمشیر ساخته،قداست خون پاک حسین(ع) است. همین قداست موجب شده است که فاجعهء عاشورابه صورت بزرگ‏ترین مصایب اسلامی و حتی بزرگ‏ترین مصیبت‏ها در آسمان و زمین درآید. 
اگر حسین(ع) نبود، فاجعهء کربلا نیز به صورت یکی دیگر از فجایع تاریخی درمی‏آمدو مردم تنها به تأسف خوردن بر آن بسنده می‏کردند و در محدوده زمان و مکان محصورمی‏گردید. 
دوم - کربلا صحنه‏ای از رویارویی فضایل و رذایل انسانی بود؛ فضایلی که نماینده‏اش‏حسین(ع) و یارانش و رذایلی که نماینده‏اش دشمنان وی بودند. سرانجام این رویارویی،پیروزی فضیلت بود که با نمایش نیکوترین خصایل انسانی، اسوه‏ای برای جهانیان پدیدآورد که باید برای همیشه روزگار از آن پیروی کرد. 
از سوی دیگر، در وقایع عاشورا، رذیلت نیز با بدترین شکل خود ظاهر گردید و از سرظلم و ستم وحشیانه‏ترین رفتارها را از خود بروز داد. از این رو، عاشورا نمونه‏ای عالی برای انسانها اعم از مسلمان و غیر مسلمان در رویارویی‏حق و باطل است؛ و حسین(ع) مشعلی برای همه انسانهاست و همهء مبارزان راه حق و حقیقت‏به وی افتخار می‏کنند.



سوم - کربلا در روز دهم محرم میدان یک برخورد سرنوشت‏ساز میان اسلام ناب محمدی‏ و حرکت نفاق با همهء شاخه‏های آن بود؛ رویدادی همه جانبه و نامحدود. 

این رویداد همانند جمل به یک پیروزی قطعی و محدود منتهی نگشت و مانند صفین‏ناتمام نماند؛ بلکه پس از مدتی کوتاه، به طور کامل به سود اسلام ناب محمدی پایان پذیرفت‏و تلاشهای پنجاه سالهء حرکت نفاق به نقطهء صفر رسید. زیرا با ریخته شدن خون مقدس‏حسین(ع) در عاشورا اسلام ناب محمدی از اسلام اموی جدا گردید. حکومت اموی‏پس از ریختن خون حسین(ع) دیگر نتوانست خود را در زیر پردهء تزویر پنهان کند و توان‏گمراه سازی امت اسلامی را در زمینهء دینی، روحی و تبلیغاتی از دست داد. این یکی ازروشن‏ترین افقهای فتح حسینی بود، و چنانچه واقعهء کربلا نبود حکومت بنی امیه به نام‏دین، ادامه می‏یافت و برای مردم این ذهنیت پیش می‏آمد که اسلامی جز اسلامی که امویان‏از آن دم می‏زنند وجود ندارد و در این هنگام فاتحهء اسلام خوانده می‏شد. (2)
از این رو عاشورا ثابت کرد که اسلام ناب محمدی و امام حسین(ع) جدایی ناپذیرندو از آن پس، دعوت به اسلام در حقیقت دعوت به حسین(ع) بود و دعوت به حسین(ع)،دعوت به اسلام. نیز پس از عاشورا دشمنی با اسلام و یا با حسین(ع) عین دشمنی با دیگری‏تلقی می‏گشت و بقای اسلام پس از کربلا، مشروط به بقای عاشورای حسین(ع) گردید.بنابراین اسلام وجودش را از محمد(ص) دارد و بقایش را از حسین(ع). 
چهارم - نگاهی به قیام امام حسین(ع) در چارچوب نقش عمومی و مشترک امامان‏اهل بیت(ع) نشان دهندهء آن است که این قیام تکمیل کنندهء فعالیتهای امیرمؤمنان علی(ع)و امام حسن(ع) در پاسداری از اسلام است؛ تلاشهایی که برای حفظ دین در برابر تحریفهای‏حرکت منافقان انجام می‏شد و از هر گونه شائبه و پیرایه‏ای به دور بود. اما پس از قیام امام حسین(ع) همهء امامان در چارچوب این رسالت مشترک، تکمیل کنندهءاهداف این قیام مقدس بودند. از این رو قیام آن حضرت را در سه مقطع زمانی می‏توان‏مورد نگرش قرار داد:


- مقطع عاشورا: رهبری قیام در این دوره با شخص امام حسین(ع) است؛ این دوره باخودداری ایشان از بیعت با یزید و خروج از مدینه به مکه و از آنجا به کربلا آغاز می‏گرددو با شهادت ایشان پایان می‏پذیرد. 

۲ - مقطع پس از عاشورا تا عاشورای ظهور: این فصل بلافاصله پس از شهادت امام(ع)آغاز و تا قیام امام مهدی(ع) در روز عاشورا ادامه می‏یابد؛ و رهبری این دوره امامان نه‏گانه‏شیعه از نسل امام حسین(ع) است. تأمل دربارهء این دوره نشان می‏دهد که امامان(ع) همزمان‏با نشر و گسترش اسلام، به شدت تأکید داشته‏اند که امت اسلامی را به سوی ارتباط با امام‏حسین(ع) سوق دهند. مردم را تشویق کرده‏اند که بر آن حضرت گریه کنند و از شاعران‏خواسته‏اند که دربارهء آن حضرت شعر بسرایند و مردم را بگریانند و اندوه روز طف را (3) برانگیزند و از مردم خواسته‏اند که خطر انتقام حکومتهای ستمگر را به جان بخرند و به‏زیارت قبر حسین(ع) بروند. (4)

امام سجاد(ع) فرمود: «هر مؤمنی که برای حسین بن علی(ع) بگرید، به طوری که اشک‏بر گونه‏هایش جاری شود، خداوند در بهشت به او غرفه‏ای می‏بخشد که سالیان سال در آن‏سکونت گزیند». (5)

امام صادق(ع) فرمود: «همهء جزعها و بی تابیها مکروه است، مگر جزع و بی‏تابی برای‏حسین بن علی(ع)». (6)

نیز آن حضرت فرمود: «هر کس برای حسین(ع) شعری بگوید و بگرید و دیگران رابگریاند، خداوند بهشت را برایش واجب گرداند و او را ببخشاید.. (7)

نیز آن حضرت فرموده است: «شهادت حسین پلکهامان را زخمدار و اشکهامان راخشکانده است. عزیز ما را در سرزمین کربلا خوار ساخته و تا روز قیامت برای ما غم و اندوه‏به یادگار گذاشته است. پس گریه‏کنندگان باید بر حسین(ع) گریه کنند چرا که گریه بر اوگناهان بزرگ را می‏ریزد.. (8)
امام رضا(ع) فرمود: «هرکس در روز عاشورا کار و کوشش را ترک گوید، خداوند نیازهای‏او را در دنیا و آخرت بر آورده سازد و هر کس در روز عاشورا غمزده، اندوهناک و گریان‏باشد، خداوند روز قیامت را روز شادی و سرورش قرار دهد و چشم او را در بهشت به ماروشن می‏گرداند.. (9)


نیز فرمود: «ای پسر شبیب، اگر دوست داری خداوند را در حالی دیدار کنی که از گناه‏پاک شده‏ای، حسین(ع) را زیارت کن! ای پسر شبیب، اگر دوست داری که در غرفه‏های بهشتی همراه رسول خدا(ص) سکونت گزینی، قاتلانش را لعنت کن! ای پسر شبیب، اگردوست داری که ثواب یاران حسین(ع) را ببری، هر گاه که او را به یاد آوردی بگو: ای کاش‏با آنها بودم و به رستگاری بزرگی نایل می‏آمدم!. (10)

و فرمود: «هر کس به خاطر ستمی که بر ما شده اندوهگین باشد، نفس او تسبیح است‏و غم او برای ما عبادت است و نگهداری راز ما جهاد در راه خداوند است. (11)

امام باقر(ع) در زیارت عاشورا می‏فرماید: من از خداوندی که مقام تو را گرامی داشت‏ و مرا نیز به تو گرامی داشت، می‏خواهم که گرفتن انتقام تو را همراه با امام یاری شده ازاهل بیت محمد(ص) روزی من گرداند و مرا توفیق دهد که همراه امامی ظاهر و ناطق به‏حق از خاندانتان، از تو خونخواهی کنم. 

گویی که آن بزرگواران از خلال این سخنان می‏خواستند به مردم بفهمانند که: اصل درنزد آنها این است که هرگاه شرایط فراهم شود. در برابر ستم قیام کنند؛ و کاری حسینی‏انجام دهند، و انسان حسینی مؤمنی است تسلیم فرمان امامان خویش، شجاع، آزاده، بصیر،استوار و قاطع که از حسین(ع) و یارانش الگو می‏گیرد، و چنین کسی جز در مکتب عاشوراساخته نمی‏شود. 

۳ - مقطع عاشورای ظهور: رهبری این مقطع با طالب خون کشتگان کربلا و انتقام گیرنده‏حسین(ع)، حضرت مهدی (عج) است، که چون شمار یاران ایشان کامل گردد، در روز عاشوراقیام می‏کند. در آن روز همهء هستی و همهء دوستداران حسین(ع) سرگرم عزاداری هستندکه ناگهان خبر قیام مهدی قائم(عج) را می‏شنوند و دلهای غمگین‏شان که از طول غیبت وانتظار فرج خسته شده شادمان می‏گردد. پس از آن، لشکریان آن حضرت با سردادن شعار«یا لثارات الحسین» به حرکت در می‏آیند و سرزمینها را یکی پس از دیگری به نام حسین(ع)فتح می‏کنند و نسل قاتلان حسین(ع) را - به دلیل رضایت از کار پدرانشان - می‏کشند و سرکشان‏و ستمگران را یکی پس از دیگری از بین می‏برند تا آنکه زمین از عدل و داد پر گردد،همان طور که از ظلم و ستم پر شده است


به راستی که نام حسین(ع) برای همه چیز با برکت و عاشورا آغاز و پایانی بس بزرگ ‏است. 


کتاب حاضر «امام حسین(ع) در کربلا» جلد چهارم از پژوهش مفصل تاریخی «با کاروان‏حسینی از مدینه تا مدینه» است، و دورهء حضور امام(ع) در کربلا تا شهادت آن حضرت رادر بر می‏گیرد. در اینجا لازم است از نویسندگان محترم این مقطع از قیام حسینی یعنی شیخ عزت‏اللََّه‏مولایی - نویسندهء فصلهای اول و دوم کتاب - و شیخ محمد جعفر طبسی - نویسنده فصل های‏ سوم و چهارم - به خاطر زحمتهای فراوانی که متحمل شده‏اند، تشکر و قدردانی گردد. نیز از جناب استاد محقق علی شاوی کمال تشکر و قدردانی را داریم که مباحث کتاب‏را - همانند جلدهای پیشین - مورد توجه قرار داده به نقد و تنظیم و تکمیل آن پرداخته است.از خداوند بزرگ برای ایشان توفیق روز افزون خواستاریم و امیدواریم که برای تکمیل‏بخشهای باقیماندهء این پژوهش، بازهم پشتیبان پژوهشگران این پژوهش ارزشمند باشند. 

پژوهشکده تحقیقات اسلامی ‏


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 1 / 8 / 1394






می نویسم ابر؛
تا کلماتم تا آخرین روز دنیا خون گریه کنند.

چگونه بغض هایم را نبارم؟ چگونه اشک هایم را ننویسم؟!
نام تو را که می آورم، تمام صفحات دفترم عطر می شوند
و قلمم از خود بی خود می شود و صلوات می فرستد.


لب هایم بی اختیار به دو دست بریده تو سلام می کنند
و اشک در چشمانم حلقه می زند.. ..

خدا کند باران ببارد! 
زیر باران، بی بهانه می توان گریست.

می دانم آرزو داری باران بگیرد. 
دست های بریده ات، مشک تکه تکه ات، 
چشم هایت که با پیشانی ات خون گریه می کنند؛ 

همه چیز را می گویند بی آنکه تو لب باز کنی.
فرات، عربی کل می کشد. 


ابرها، سنگ سوگت را به سینه می کوبند؛
اما چشم هاشان خشکیده است.

نخل ها مرثیه خوان تواند. 
جاده پیش پایت جان می دهد تا شرمگین خیمه ها نشود.








عباس یعنی شمع جمع هاشمیون 
عباس یعنی ماه بین فاطمیون 

عباس یعنی شیر یعنی شیر حیدر 
عباس یعنی کربلا را میر لشکر 


عباس یعنی حیدری دیگر به پیکار 
عباس یعنی میر و سقا و علمدار 

عباس یعنی شاه بیت شعر ایثار 
عباس یعنی میر و سقا و علمدار 


عباس یعنی نور مصباح هدایت 
عباس یعنی کشته ی راه ولایت 

عباس یعنی شیرمرد از خُردسالی 
عباس یعنی زاده ی مولی الموالی 


عباس یعنی ماه شب های مدینه 
عباس یعنی آرزوهای سکینه 

عباس یعنی دست، دست حیّ داور 
عباس یعنی خون ثارالله اکبر 


عباس یعنی مظهر کل حقایق 
عباس یعنی باب حاجات خلایق 

عباس یعنی لاله ای در چشم صحرا 
عباس یعنی شعله ای در قلب دریا 


عباس یعنی لنگر فُلک ولایت 
عباس یعنی جلوه ای تا بی نهایت 

عباس یعنی عاشقی بی دست و بی سر 
عباس یعنی کشته ی صد پاره پیکر 


عباس یعنی باب، باب الله اعظم 
عباس یعنی غیرت الله مجسم 




 

بالاترین معانی آب، به ظهور رسیده است. 
از اول چنین رقم خورده بود که مردی بیاید که همان 
روشنایی مصور و همان زلالیت مجسم باشد. 

امروز، دامان ام‏البنین، پر از درخشندگی نگاهی است که
خدا را زمزمه می‏کند. امروز، ام‏البنین، نهایتی از
فتوت را تقدیم مولا علیه‏السلام می‏کند.


عباس، یعنی معرفی غیرتی که بی‏نظیر است با پشتوانه‏ای
از قدرت ذوالفقار. لشکرشکنی می‏آید که شکافنده صف
جماعت شب‏آلودگان است.

عباس، یعنی بهترین یاور کربلا، با رایت تقوا و ولایت‏پذیری.
دلاورمرد عرصه پیکار می‏آید تا تزلزلی به ارکان
یلان پوشالی و طبل‏های توخالی بیفکند.


مولود ام‏البنین است و جهان، تشنه پیام تازه‏اش؛
پیامی که با حروف سپید حمایت و وفا آغاز می‏شود 
وبا خونی سرخ، به امضا می‏رسد. 

عباس، یعنی خط بطلان بر اندیشه ‏های
تیره‏ای که امان‏نامه تعارفش کردند.


هر که با مضامین معطر پیامش مأنوس شود، 
روشن محض است و می‏تواند دلش را ابوالفضلی بداند.



 



تاسوعا یعنی عباسِ علی. عشقِ عباس به مولایش فقط 
حسی برادرانه نبود عشقی خدایی بود.

تاسوعا! چه دیر می گذری! 
یارانِ عاشق تاب ندارند، کمر خمیده ی حسین را
پس از عباس نظاره گر باشند و اشک و آه زینب را
ببینند و فغان کودکان و طفلان را بشنوند.


عباس عاشق ترینِ یاران، به حسین بود و عجب نیست
که نام تاسوعا با نام او عجین است. 

امروز، از سوی دشمن برای یارانِ حسین امان نامه می آید 
و امشب حسین به یارانش می فرماید تا دیر نشده جان خود را
برداشته و به سلامت از این دشت بیرون روید. 

اما یارانش بی صبرانه به انتظار شهادت،لحظه شماری می کنند 
و خنده ی شیرین حسین، نشانه ی رضایت اوست
که به چنین اصحابی می بالد.

یاران، چه مشتاق به فردا می نگرند 
و اهل خود را به صبر و اطاعت خدا می خوانند


و دست نوازش بر سر طفلان خویش می کشند 
چرا که خوب می دانند تاسوعا مقدمه ای است
برای عاشورا چنان که نبرد عباس مقدمه ای بود برای رزم حسین.

تاسوعا! می بینی بچه ها چقدر مضطربند؟!

شاید می دانند که امروز آخرین نگاه های پدران خویش را می بینند
و درگرمای آغوش آنان طعم محبت را می چشند.

سکینه، بارها و بارها به آغوش پدر پناه می برد 
و رقیه از دامان حسین جدا نمی شود 

و زینب چه حرف ها که از برادر نمی شنود 
و می داند که باید صبور باشد،
چنان که مادر به او گفته بود و پدر به او سپرده بود 
و حسین بارها برایش همه چیز را تفسیر کرده بود. 

آری! تاسوعا یعنی عشق 
و عشق یعنی عباس علی.





موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 7 / 1394

همه مي‏دانيم اميرمؤمنان عليه‏السلام در سال چهلم هجري از جهان خاكي به عالم ملكوت رخت بركشيد و حدود ده سال، امامت و رهبري امت بر عهده امام حسن مجتبي عليه‏السلام بود. سبط اكبر رسول خدا نيز در سال پنجاهم به دست دشمن مسموم شد و راهي جنان الهي گرديد و پرچم امامت در دست حسين بن علي عليهما‏السلام قرار گرفت و از امامت تا قيام سيدالشهداء عليه‏ السلام حدود ده سال فاصله است. در اين مقاله برآنيم تا فلسفه عدم قيام آن بزرگوار در عصر معاويه را مورد بررسي قرار دهيم.
در اين‏جا تنها بخشي از عوامل تأثيرگذار در عدم قيام سيدالشهداء عليه‏السلام در عصر معاويه را، بر مي‏شماريم:


1. تفاوت معاويه و يزيد 
با نگاهي به تاريخ، در مي‏يابيم كه معاويه از مكر و شيطنت ويژه ‏اي برخوردار بود؛ به طوري كه برخي كوته‏ انديشان خيال مي‏كردند او از امام علي عليه‏السلام سياستمدارتر است.
امام علي عليه‏السلام در برابر اين خيال باطل مي‏فرمايد: «واللّه ما معاوية بِاَدهي منّي و لكنَّهُ يَغْدُرُ وَ يَفْجُرُ و لولا كراهية الغدر لكنت ادهي النّاس»1؛ به خدا سوگند! معاويه زيرك‏تر از من نيست، ولي او مكر و حيله‏ گري مي‏كند و اگر نبود ناپسندي خدعه، من از زيرك‏ترين افراد بودم.»
او با همين حيله ‏ها، در صفّين خود را از كشتن عمّار تبرئه كرد.
پيامبر صلي ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم از قبل، خطاب به عمّار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر خواهند كشت.»2 زماني كه عمار توسّط لشكر معاويه به شهادت رسيد، نقل اين حديث موجب اضطراب و ترديد آنان گشت. اما وي در مقابل با تحليلي وارونه به آنان وانمود كرد: ما او را نكشته‏ايم، اين علي بوده است كه او را با خود همراه كرده و سبب كشته شدنش شده است. و نيز در آخرين لحظات كه مي‏رفت سپاه اميرمؤمنان عليه‏السلام غائله حكومت اموي را براي هميشه پايان دهد، با دسيسه قرآن بر نيزه كردن، خود را از سقوط حتمي نجات داد. او با كاربرد همين شيوه‏ها، سبب از هم گسستگي سپاه امام مجتبي عليه‏السلام و ايجاد تفرقه در ميان صفوف آنان گشت و از سويي ديگر با تطميع راويان آخرت فروش، فضايي ابهام آلود بر افكار حاكم ساخت؛ به گونه‏اي كه قدرت تشخيص سره از ناسره براي بسياري از افراد مشكل شد. امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: عقل چيزي است كه بدان، خداوند عبادت شود و بهشت به دست آيد. راوي سؤال مي‏كند: پس آنچه معاويه داشت، چه بود؟ حضرت پاسخ داد: «اَلنّكراء، الشّيطنة»3؛ مكر و شيطنت بود.»
اين چنين بود كه امام حسين عليه‏السلام با قدرت تبليغاتي معاويه و جهل عمومي، زمان را براي قيام خويش مناسب ندانست. زيرا به خوبي آگاه بود كه معاويه با همان حيله‏ها و نيرنگ‏هاي صفّين به صحنه مي‏آيد و مانع درخشش حق و سبب سركوب بيشتر مؤمنان خواهد شد. از سوي ديگر، امام مجتبي عليه‏السلام با معاويه بيعت نموده بود و اگر سيدالشهدا عليه‏السلام قيام مي‏نمود، معاويه با استناد به همين اصل كه نقض بيعت شده، حقيقت را در اذهان و افكار مردم مشتبه و آن را تحريف مي‏كرد و خود را چهره‏اي حق به جانب قلمداد مي‏كرد. برعكس، يزد فردي سبك سر و خام بود كه تجربه‏هاي شيطاني پدر را خوب نياموخته بود و توان مقابله با آثار نهضت عظيم حضرت را نداشت. بدين جهت، امام حسين عليه ‏السلام در پاسخ بني‏جعده، اين چنين نگاشت: 
«اكنون حركتي نكنيد و از آشكار شدن دوري كنيد و خواسته خود را پنهان كنيد و تا (معاويه) فرزند هند زنده است، از اقدام نابه جا بپرهيزيد. اگر او مرد و من زنده بودم، نظرم به شما خواهد رسيد. ان شاء اللّه.»4

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 7 / 1394

(هل‌ اتي'ك‌ حديث‌ الغاشية‌ * وجوه‌ يومئذ خاشعة‌ * عاملة‌ ناصبة‌ * تصلي‌ ناراحامية‌.) 
سهل‌ بن‌ محمد از حضرت‌ ابي‌ عبدالله نقل‌ مي‌كند: مراد از حديث‌ غاشيه‌، قائم‌مهدي‌(عج) است‌ كه‌ با شمشير خروج‌ مي‌كند و كساني‌ كه‌ به‌ غير حق‌ بر مردم‌ سلطنت‌ مي‌كنند،مي‌جنگند.


(والفجر * وليال‌ عشر * والشفع‌ والوتر * والليل‌ اذا يسر) 
حضرت‌ ابي‌ عبدالله فرمود: مراد از فجر، فجر ظهور قائم‌(عج) است‌ و شب‌هاي‌ عشر،دولت‌ ائمه‌ علیهما السلام تا دولت‌ قائم‌(عج) است‌. 
(والشمس‌ و ضُحي'ها * و القمر اذا تلي'ها * و النهار اذا جلّيها * و الليل‌ اذايغشيها) 
سليمان‌ ديلمي‌ از ابي‌ عبدالله نقل‌ مي‌كند: كه‌ در اين‌ سوره‌ معناي‌ شمس‌ و قمرسوال‌ كردند، فرمود: شمس‌ شخصيت‌ رسول‌ خدا (ص) و قمر امير المؤمنين‌ و نهار فاطمه‌الزهرا و مراد «جلّيها» نسل‌ فاطمه‌ زهرا سلام الله علیها مخصوصاً مهدي‌ قائم‌(عج) است‌ و «وضحي'ها» قيام‌ قائم‌(عج) است‌. 
(والليل‌ اذا يغشي‌ * و النهار اذا تجلي‌) 
از حضرت‌ ابي‌ عبدالله روايت‌ شده‌ كه‌ مراد از شب‌، تاريكي‌ دولت‌ ابليس‌ است‌ ونهار، متجلي‌ دولت‌ قائم‌ آل‌ محمد(ص) است‌. 
(امن‌ يجيب‌ المضطر اذا دعاه‌ُ و يكشف‌ السوء و يجعلكم‌ خلفاء الارض‌) 
از حضرت‌ ابي‌ عبدالله (ع) روايت‌ است‌ كه‌ فرمود: قائم‌ ما وقتي‌ خروج‌ مي‌كند، واردمسجد الحرام‌ مي‌شود و رو به‌ قبله‌ مي‌ايستد و پشت‌ به‌ ديوار كعبه‌ مي‌دهد و دو ركعت‌ نمازمي‌خواند و با صداي‌ بلند مي‌گويد: « ايها الناس‌ انا أولي‌ الناس‌ بآدم‌ يا ايهاالناس‌ انا أولي‌الناس‌ بابراهيم‌ يا ايهاالناس‌ انا اولي‌ الناس‌ باسماعيل‌ يا ايهاالناس‌ انا اولي‌ الناس‌ بمحمدثم‌ يرفع‌ يده‌ الي‌ السماء و يدعو و يتضرع‌ حتي‌ يقع‌ علي‌ وجهه‌ و هو قول‌ ا... عز و جل‌ (امن‌يجيب‌ المضطر اذا دعاه‌ و يكشف‌ السوء و يجعلكم‌ خلفاء الارض‌ أءله‌ مع‌ الله قليلا ماتذكرون‌)؛ اي‌ مردم‌! من‌ اكنون‌ اولي‌تر از آدم‌ و از ابراهيم‌ و از اسماعيل‌ و از محمد (ص) به‌ شما هستم‌. آن‌ گاه‌ دست‌ بلند كند و دعا و تضرع‌ نمايد و مي‌خواند آيا كسي‌ هست‌ اجابت‌ كند مضطر را، و بدي‌هاي‌ واردة‌ بر او را برطرف‌ كند. آري‌، قرار داد خداوند خلفاي‌ خود را درزمين‌. آيا با وجود خداي‌ يكتا، خدائي‌ هست‌، ليكن‌ مردم‌ اندكي‌ يادآور اين‌ حقيقت‌اند. 
در كتاب‌ مسطور از علي‌ بن‌ احمد از عبدالله بن‌ موسي‌ از برقي‌ از پدرش‌ از محمدبن‌ سليمان‌ از ابي‌ بصير از ابي‌ عبدالله در آيه‌ معروف‌ (يعرف‌ المجرمون‌ بسيماهُم‌)روايت‌ كرده‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود: خدا مجرمان‌ را مي‌شناسد، ليكن‌ قائم‌ (عج‌) ايشان‌ را ازسيما و صورت‌ مي‌شناسد و با شمشير ايشان‌ را مي‌زند. 
مفصل‌ بن‌ عمر روايت‌ كرده‌ كه‌ از ابي‌ عبدالله تأويل‌ آيه‌: (ولنذيقنهم‌ من‌ العذاب‌الادني‌' دون‌ العذاب‌ الاكبر) را پرسيدم‌، فرمود: عذاب‌ ادني‌ گراني‌ نرخ‌ها و قحط‌، و عذاب‌اكبر شمشير مهدي‌ است‌.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی