تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1450
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 80676
بازدید ماه : 133954
بازدید کل : 10525709
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 9 / 1394

دست در دستان نوح امّت در طوفان حوادث

امام رضا

زندگی امام هشتم ‌علیه السلام كه قریب بیست سال از دوره مهم و تعیین كننده زندگی ائمه معصومین ‌علیهم السلام را فرا گرفته، از جمله برجسته ‌ترین بخش‌های آن است كه بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم به كار رود. مهم‌ترین چیزی كه در زندگی ائمه‌ علیهم السلام به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسی» است.


 

به دنبال تاسیس نظام عادلانه اسلامی

از آغاز نیمه دوم قرن اول هجری كه خلافت اسلامی به طور آشكار با پیرایه ‌های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حكومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل بیت علیهم السلام مبارزه سیاسی خود را به شیوه ‌ای متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند. این مبارزه بزرگ‌ترین هدفش تشكیل نظام اسلامی و تاسیس حكومتی بر پایه امامت بود.

بی ‌شك تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحی، و رفع تحریف‌ها و كج فهمی‌ ها از معارف اسلامی و احكام دینی نیز هدف مهمی برای جهاد اهل بیت علیهم السلام به حساب می ‌آمد. اما طبق قراین حتمی، جهاد اهل بیت علیهم السلام به این هدف‌ها محدود نمی ‌شد. و بزرگ‌ترین هدف آن، چیزی جز «تشكیل حكومت علوی و تاسیس نظام عادلانه اسلامی» نبود.

بیشترین دشورای‌های زندگی مرارت بار و پر از ایثار ائمه علیهم السلام و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و آنان از دوران امام سجاد علیه السلام و بعد از حادثه عاشورا به زمینه سازی دراز مدت برای این مقصود پرداختند.

در تمام دوران صد و چهل ساله میان حادثه عاشورا و ولایت عهدی امام هشتم ‌علیه السلام، جریان وابسته به امامان اهل بیت‌ علیهم السلام یعنی شیعیان، همیشه بزرگ‌ترین و خطرناك‌ترین دشمن دستگاه‌های خلافت به حساب می‌آمد. در این مدت بارها زمینه‌های آماده‌ای پیش آمد و مبارزات تشیع كه باید آن را نهضت علوی نام داد، به پیروزی‌های بزرگی نزدیك گردید، اما در هر بار موانعی بر سر راه پیروزی نهایی پدید می‌آمد و غالبا بزرگ‌ترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مركز اصلی این نهضت؛ یعنی شخص امام در هر زمان و به زندان افكندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد می‌گشت و هنگامی كه نوبت به امام بعد می‌رسید اختناق و فشار و سختگیری به حدی بود كه برای آماده كردن زمینه به زمان طولانی دیگری نیاز بود.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 9 / 1394

خورشید تابان امامت بر بام خانواده و جامعه

امام رضا

 

امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام جامع تمام فضایل بودند، به طوری كه تمام صفات عالی در ایشان جمع شده بود. خصایص شریف امام رضا علیه السلام قسمتی از صفات جدش، بزرگترین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود كه از میان پیامبران ممتاز بودند.


سایه‌ای بر سر خانه

سراسر مدت سی و پنج سال امامت امام موسی كاظم علیه السلام با حوادث و فراز و نشیب‌های سیاسی آمیخته بود. بیشتر زندگانی ایشان در زندان‌های هارون الرشید سپری شد. امام رضا علیه السلام در تمامی مدتی كه امام كاظم علیه السلام زندانی بودند دستیار و پشتوانه استوار پدر در حوادث سیاسی فرهنگی بودند. شریك غم‌ها و رنج‌های پدرشان بودند هرگز در برابر قدرت ‌طلبان هوس باز، خودشان را تسلیم نكردند. ایشان راه پدر را ادامه دادند و مردم را به شدت از یاری رساندن و كمك به خلفای طاغوتی دور می‌كردند.

چون امام كاظم علیه السلام بیشتر عمر شریفشان در زندان‌ها سپری شد، امام رضا علیه ‌السلام به عنوان فرزند ارشد مسئول نگهداری خانواده ایشان بودند، ایشان در این مدت طوری از خانواده‌شان مراقبت كردند، كه اجازه ندادند كسی به آنها بی ‌احترامی كند، نهایت احترام را به آنها می ‌گذاشتند و خطرات دشمنان را از آنان دور می ‌كردند.

علاقه حضرت به خانواده‌ اشان در محبتی كه به امام جواد علیه السلام داشتند نیز قابل ملاحظه است. قبل از تولد امام جواد علیه السلام فردی به امام رضا علیه السلام می‌گوید شما كودكان را دوست دارید پس از خداوند بخواهید كه پسری به شما عطا كند. حضرت فرمودند: خداوند پسری به من خواهد داد كه وارث من می‌شود هنگامی كه اباجعفر علیه السلام متولد شدند، حضرت در طول شب گهواره ایشان را حركت می‌دادند و با او بازی می‌كردند. امام فرزندشان را آن قدر دوست می‌داشتند كه شب را نمی‌خوابیدند و گهواره امام جواد علیه السلام را حركت می‌دادند.

رفتار امام با فرزندشان امام جواد علیه السلام آن قدر محبت آمیز و توام با احترام بود كه ایشان را به نام صدا نمی‌زدند بلكه بیشتر با كنیه مورد خطاب قرارش می‌دادند. به عنوان مثال می‌فرمودند:  «ابوجعفر برای من نوشته است و من برای ابوجعفر نوشتم.» به این ترتیب می‌خواست ایشان را احترام و تمجید كنند.

نمونه دیگر علاقه و وابستگی امام رضا علیه السلام، محبتی بود كه به حضرت معصومه علیهاالسلام داشتند که در تایخ زبانزد است. مدت 25 سال تمام، حضرت رضا علیه السلام تنها فرزند نجمه خاتون بود. پس از یك ربع قرن انتظار، سرانجام ستاره ای تابان از دامان نجمه درخشید كه هم سنگ امام هشتم علیه السلام بود و امام علیه السلام توانست والاترین عواطف انباشته شده و در سودای دلش را بر او نثار كند. بین حضرت معصومه و برادرش امام رضا علیه السلام عواطف سرشار و محبت شگفت انگیزی بود كه قلم از ترسیم آن عاجز است.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 9 / 1394

بنده خالص شده به ‌دست خدا، سخن می‌گوید

امام رضا

 

در بعضی از آیات و روایات نهی از توصیف خداوند وجود دارد ولی در برخی دیگر برای خداوند به نوعی، وصف قائل شده اند به طور مثال در توحید صدوق مذكور است كه شخصی از حضرت امیر علیه السلام توصیف خداوند را درخواست می نماید و حضرت غضبناك می شود (1) اما در خطبه اول نهج البلاغه خود آن حضرت می فرمایند «الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود » كه از این عبارت برداشت می شود كه خداوند صفت دارد لكن صفت او محدودیت ندارد و هر یك از صفات كمال خدا بی منتها می باشد راه حل این تعارض ظاهری و ابتدایی، دو آیه كوتاه از قرآن است كه می فرماید:

« سبحان الله عما یصفون إلا عباد الله المخلصین » (2)

یعنی خداوند پاك و منزه است از هر آنچه توصیف كنندگان در مورد او توصیف می كنند مگر آن توصیف كنندگانی كه بندگان مخلص خداوند می باشند كه توصیف آنها مطابق حق و واقعیت است و در واقع چون این بندگان به مقام مخلَصین رسیده اند دیگر توصیف آنها همان توصیف خداوند محسوب می شود چرا كه كلام آنها بدون هیچ شائبه ای همان كلام خداست و شیطان و سهو و خطا به هیچ شكلش در آنها راه ندارد چنانچه در قرآن، خود ابلیس بارها اعتراف به این حقیقت نموده است كه من بر بندگان مخلَص هیچ سلطه ای ندارم (3) البته مخلص با لام مفتوح و نه مكسور، و بین این دو بسی فرق می باشد چرا كه مخلص با فتحه لام یعنی خالص شده و كسی كه در این زمینه به پایان راه رسیده است و به عبارت بهتر خدا او را خالص نموده چنانچه خداوند در مورد ابراهیم و برخی دیگر از پیامبران فرموده ما آنها را خالص كردیم :

« إنا أخلصناهم بخالصة ذكری الدار » (4) .

و در مورد یوسف نیز وقتی هوای نفس و شیطان بر او غلبه نكرد، فرمود:

ما بدی و فحشا را از او دور نمودیم چرا كه او از بندگان مخلص – به فتح لام - ما بود (5)

اما مخلص با كسر لام اسم فاعل است یعنی كسی كه تازه مشغول خالص نمودن خود است حال ممكن است موفق بشود یا نشود و به پایان راه برسد یا نرسد!!

این مطالب مقدمه ای بود تا در ایام شهادت و مصیبت امام رضا علیه السلام، عالم آل محمد علیهم السلام بر سر سفره توحید ایشان مهمان گردیم چرا كه ایشان طبق حدیث سلسلة الذهب از شروط توحیدند(6) .

شیخ صدوق علیه الرحمه در كتاب شریف صدوق حدیثی راجع به توصیف خداوند نقل می نمایند كه هم از لحاظ لفظی بسیار زیبا و مسجع می باشد و هم از لحاظ محتوا در اوج قرار دارد:

امام عسكری علیه السلام به نقل از پدر بزرگوارشان امام هادی علیه السلام و ایشان نیز به نقل از پدر بزرگوارشان امام جواد علیه السلام نقل فرموده اند كه شخصی در محضر امام رضا علیه السلام ایستاد و گفت:

« یابن رسول الله صِف لنا ربك فإن مَن قِبَلنا قد اختلفوا علینا ».

ای پسر رسول خدا خداوند را برای ما توصیف نما چرا كه مردمی كه در نزد ما هستند در این امر اختلاف نموده اند!

آن وقت آن حضرت شروع نمود:

« إنه من یصف ربه بالقیاس لا یزال الدهر فی الالتباس مائلا عن المنهاج ظاعنا فی الاعوجاج ضالا عن السبیل قائلا غیر الجمیل أعرّفه بما عرّف به نفسه من غیر رۆیة و أصفه بما وصف به نفسه من غیر صورة لا یدرك بالحواس و لا یقاس بالناس معروف بغیر تشبیه ومتدان فی بُعده لا بنظیر لا یمثل بخلیقته و لا یجور فی قضیته، الخلق إلی ما علم منقادون و علی ما سطر فی المكنون من كتابه ماضون و لا یعملون خلاف ما علم منهم و لا غیره یریدون فهو قریب غیر ملتزق و بعید غیر متقص یحقق و لا یمثل و یوحد و لا یبعض یعرف بالآیات و یثبت بالعلامات فلا إله غیره الكبیر المتعال » (7) .

هر كس كه خدا را از طریق مقایسه نمودن و تشبیه نمودن به مخلوقاتش توصیف كند در كل عمرش در اشتباه خواهد بود و در واقع از راه روشن منحرف شده و آن را گم كرده و در كجی و گمراهی مسافرت و كوچ نموده است و كلام غیر زیبا بر زبان جاری نموده است!

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 9 / 1394

درسهایی از یک حدیث طلایی!

 

سلسله الذهب
 

«سلسلة الذهب» به معنای زنجیر طلا، نام یکی از احادیث مشهور امام رضا علیه السلام است. در اینجا می‌خواهیم به کمک این روایت و حواشی آن، قدری برای زندگی خود الگو بگیریم.

 


 

حدیث سلسله الذهب چیست؟

به نظر می‌آید که مشهورترین حدیث امام رضا علیه السلام همان حدیث «سلسلة الذهب» باشد. خلاصه ماجرا آن است که راه امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو از نیشابور می‌گذشت و جمع زیادی از دوستداران علم و نویسندگان حدیث در آنجا به سراغ امام آمدند و گفتند: از پیش ما می‌روید اما حدیثی برایمان نقل نمی‌کنید که به ما فایده برساند؟ امام علیه السلام سر مبارک خود را از کجاوه بیرون آوردند و این حدیثی را به شکل روایی را از یکایک پدران معصوم خود نقل نمودند که «خدا فرمود: "لا اله الا الله" دژ من است و هر که در آن دژ داخل شود از عذاب من ایمن است.»

نویسندگانی که حاضر و ناظر این واقعه بودند با اشتیاق این حدیث را نوشتند و کاروان امام دیگر حرکت کرده بود و از کنار آنها گذشت. آنان گفتند: امام سپس اینگونه فریاد برآوردند که "این حدیث شرطهایی دارد که من یکی از شرطهای آن هستم"

لَمَّا وَافَى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام نَیْسَابُورَ وَ أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ مِنْهَا إِلَى الْمَأْمُونِ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَصْحَابُ الْحَدِیثِ فَقَالُوا لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَرْحَلُ عَنَّا وَ لَا تُحَدِّثُنَا بِحَدِیثٍ فَنَسْتَفِیدُهُ مِنْكَ وَ كَانَ قَدْ قَعَدَ فِی الْعَمَّارِیَّةِ فَأَطْلَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی أَمِیرَ الْمُۆْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ یَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا. (امالی صدوق،‌ص 235)

تفکر درباره این حدیث از کارهای مهمی است که می‌توانیم درباره امام رضا علیه السلام انجام دهیم و برای این کار به دانستن شرایط اجتماعی-سیاسی بیان این حدیث احتیاج داریم.

فایده بخش‌ترین دانشها و امنیت بخش‌ترین امور، "لا اله الا الله" است. هر بدی و عیبی که در تفکرات و رفتار و اخلاق ما وجود دارد به نقص ما نسبت به "لا اله الا الله" باز می‌گردد

قلم به دستانی نه چندان پیرو

مأمون با زیرکی خود مسیر حرکت امام رضا علیه السلام را به گونه‌ای تعیین کرده بود که از شهرهای شیعه‌نشین مانند بغداد و قم عبور نکند. در نیشابور هم که در آن زمان از مراکز مهم علمی بود؛ هیچ دعوت عمومی از طرف حکومت برای بهره‌مندی مردم از محضر امام رضا علیه السلام انجام نشده بود؛ با این حال اجتماع بزرگی از طالبان و نویسندگان علم خود را به کاروان آن حضرت رساندند که از ایشان کسب علم کنند.

لازم به ذکر است که در آن دوره نقل روایات از منابع اصیل و قابل اتکا برای اهل حدیث اهمیت زیادی داشت و آنان مشتاقانه حتی شهرهای مختلف را طی می‌کردند تا احادیث را از منابع دست اول تر بشنوند. از اینجا می‌فهمیم که مردم ایشان را به عنوان یکی از علمای دین و یکی از سادات بزرگ اکرام می‌کردند به گونه‌ای که سخنان ایشان ارزش علمی دارد و می‌توانند از پیامبر صلی الله علیه و آله روایتی را نقل کنند اما آنان هرگز آن نگاهی را که شایسته مقام اهل بیت علیهم السلام در جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله است را نداشتند و ایشان را به چشم یگانه منبع زنده و قابل اتکا برای فهم درست از قرآن، به حساب نمی‌آوردند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 9 / 1394

رأفتی از جنس رضا علیه السلام

امام رضا

با شنیدن نام امام هشتم علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه اولین خصوصیتی که از ایشان به ذهن هر دلداده ای می رسد رأفت و مهربانی غیر قابل وصف ایشان است. هر کسی که بر حریم رضوی وارد شده باشد این احساس پاک او سراسر وجودش را فرا گرفته است که بر آستان آقایی مهربان وارد شده است. جذبه معنوی حرم نشان از جاذبه بی مانند صاحب حرم است. او کسی است که هم نام جد بزرگوارش امیرالمۆمنین علیه السلام است. او همان است که جدش رسول الله صلی الله علیه و آله در باره او تعبیر پاره تن و جان من دارد. و او کسی است که روضه خوان جدش اباعبدالله الحسین علیه السلام است.

او هشتمین خورشید فروزنده از تبار فاطمه علیهاالسلام است. او فرزند باب الحوائج الی الله موسی بن جعفر علیهماالسلام است. او ضامن هر آن کسی است که به درگاهش پناه آورد. و او همان بزرگواری است که در سه جای سر نوشت ساز به دیدار زائرانش خواهد آمد. او ضامن بهشت بر زائران با معرفت خود است. او عالم آل محمد صلی الله علیه و آله است.

از رأفت بی مثالش چه می توان گفت که کسی را توان نیست حق مطلب ادا نماید. هر چند چیزی که عیان است و آن مهربانی امام رضا علیه السلام است چه حاجت به بیان است؛ با این وجود آب دریا را اگر نتوان چشید هم به قدر تشنگی باید چشید. برای عرض ارادت به ساحت قدسی امام رئوف لازم است چند کلامی در خصوص این ویژگی حضرتش سخن به میان آورد.

 

 

 

رأفت امام رئوف بر زائرانش

رأفت امام رضا علیه السلام بر زائرانش را باید در توجه و نگاه رحیمانه ایشان به آنان مشاهد کرد؛ و این نگاه رحیمانه در پاک نمودن زائران از گناهانی است که مرتکب شده اند و نیز صفای دل از آلودگی ها که همین امر باعث برطرف شدن غم و اندوه زائر نیز خواهد شد از این روست که در روایتی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که می فرمایند: سَتُدْفَنُ‏ بَضْعَةٌ مِنِّی بِخُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مَكْرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَرْبَهُ وَ لَا مُذْنِبٌ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ‏. [1]

 

 

و چه رأفتی از این بالاتر که حضرت در سخترین لحظات به فریاد زائران قبرش برسد و آنها را از ترس آن روزهای هولناک که هر کس در پی پناهگاهی است پناه دهد؟

در روایتی از حضرت رضا علیه السلام است که می فرماید: «مَنْ زَارَنِی عَلَى بُعْدِ دَارِی أَتَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَایَرَتِ الْكُتُبُ یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِیزَان‏.» [2]

یعنی هر کس با دوری راه به زیارت من بیاید من در سه جا نزد او می آیم تا او را از سختی های آنجا نجات دهم: یکی آنجایی که نامه عمل به دست راست و چپ انسان ها داده می شود؛ دوم نزد پل صراط و سوم کنار میزان. (آنجایی که ارزش اعمال انسانها سنجیده می شود.)

و در نهایت رأفت حضرت بر زائرانش در عاقبت نیک آنان خواهد بود که جایگاه زائران حضرتش بهشت و از آن مهم تر حرام شدن بدن آنان بر آتش جهنم است چرا که عاقبت همه محبان اهل بیت علیهم السلام بهشت است اما ممکن است در اثر گناهان و آلودگی های مرتکب شده مدتی هم در آتش جهنم بسوزند که از این رو نسوختن در آتش از ورود به بهشت مهم تر بنظر می رسد.

در روایتی دیگر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله درباره مۆمنی که فرزندش امام رضا علیه السلام را در خراسان زیارت کنند آمده است:

سَتُدْفَنُ‏ بَضْعَةٌ مِنِّی بِأَرْضِ خُرَاسَانَ لَا یَزُورُهَا مُۆْمِنٌ إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ الْجَنَّةَ وَ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ. [3]

یعنی هیچ مۆمنی او را زیارت نمی کند جز اینکه خداوند بهشت را بر او واجب و بدنش را بر آتش حرام گرداند.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 9 / 1394




 ۩  عصمت هشتم  ۩ 

 ویژه نامه شهادت جانگداز آقا امام رضا علیه السلام


قالَ علی بن موسی الرضاعليه السلام :

اءبْلِغْ شيعَتى : إ نَّ زِيارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اءلْفَ حَجَّةٍ
فَقُلْتُ لاِ بى جَعْفَرٍ عليه السلام : اءلْفُ حَجَّةٍ؟!

قالَ: إ ى وَاللّهُ، وَ اءلْفُ اءلْفِ حَجَّةٍ، لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ.

به يكى از دوستانش نوشت : به ديگر دوستان و علاقمندان ما بگو: 
ثواب زيارت قبر من معادل است با يك هزار حجّ.راوى گويد:
به امام جواد عليه السلام عرض كردم : هزار حجّ براى ثواب
زيارت پدرت مى باشد؟!

فرمود: بلى ، هر كه پدرم را با معرفت در حقّش زيارت نمايد
هزار هزار يعنى يك ميليون حجّ ثواب زيارتش مى باشد.

مستدرك الوسائل : ج 10، ص 359، ح 2.



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 9 / 1394


نمونه‏ هايى از كرم و سخاوت امام(ع) 

درباره سخاوت امام(ع)روايات زياد و جالبى نقل شده كه برخى از آنها را ذيلا خواهيد خواند، و در حديثى آمده كه امام حسن(ع)هيچ‏گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او«نه‏»نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هيچ‏گاه سائلى را رد نمى‏كنيد؟پاسخ داد:

«انى لله سائل و فيه راغب و انا استحيى ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان يفيض نعمه على، و عودته ان افيض نعمه على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان يمنعني المادة‏»! 


(من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمتهاى خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده‏ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.) 

امام(ع)به دنبال اين گفتار اين دو شعر را نيز انشا فرمود: 

«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا 

بمن فضله فرض على معجل 

و من فضله فضل على كل فاضل 

و افضل ايام الفتى حين يسئل‏»
 (1) 

(هنگامى كه سائلى نزد من آيد بدو گويم: خوش آمدى اى كسى كه فضيلت او بر من فرضى است عاجل.و كسى كه فضيلت او برتر است‏ بر هر فاضل، و بهترين روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گيرد، و از او چيزى درخواست‏ شود.) 




اين هم داستان جالبى است:
 

ابن كثير از علماى اهل سنت در البداية و النهاية روايت كرده كه امام(ع)غلام سياهى را ديد كه گرده نانى پيش خود نهاده و خودش لقمه ‏اى از آن مى ‏خورد و لقمه ديگرى را به سگى كه آنجا بود مى‏ دهد. 

امام(ع)كه آن منظره را ديد بدو فرمود: انگيزه تو در اين كار چيست؟ 

پاسخ داد: 

«انى استحيى منه ان آكل و لا اطعمه‏»(من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!) 

امام(ع)بدو فرمود: از جاى خود برنخيز تا من بيايم!سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مى ‏كرد از وى خريدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد! (2) 



چه نامه پر بركتى 

ابراهيم بيهقى، يكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى (3) روايت كرده كه مردى نزد امام حسن(ع)آمده و اظهار نيازى كرد، امام(ع)بدو فرمود: 

«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضيها لك‏»(برو و حاجت‏خود را در نامه‏اى بنويس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى‏آوريم!) 


آن مرد رفت و حاجت‏خود را در نامه‏اى نوشته براى امام(ع)ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود.شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد: 

«ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!»(براستى چه پر بركت‏بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا!) 

امام(ع)فرمود: 

«بركتها علينا اعظم حين جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما كان ابتداءا من غير مسئلة، فاما من اعطيته بعد مسئلة فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه‏»(بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته ‏اى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست‏باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت‏ بدهى كه آن را در برابر آبرويش پرداخته‏ اى!) 



و چه لقمه پر بركتى 

قندوزى، از نويسندگان اهل سنت، در كتاب ينابيع المودة (4) از حضرت رضا(ع)روايت كرده كه امام حسن(ع)به خلاء (5) رفت و لقمه نانى را در آنجا ديد، پس آن را برداشت و با چوبى آن را پاك كرد و به برده‏اش داد، و چون بيرون آمد آن را از آن برده مطالبه كرد و برده گفت: 

«اكلتها يا مولاى‏»؟ 


(اى آقاى من، من آن را خوردم!) 

امام(ع)به او فرمود: 

«انت‏حر لوجه الله‏»! 

(تو در راه خدا آزادى!) 


آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا(ص)شنيدم كه مى‏فرمود: 

«من وجد لقمة فمسحها او غسلها ثم اكلها اعتقه الله تعالى من النار، فلا اكون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار». 


(كسى كه لقمه‏ اى را افتاده ببيند و آن را پاك كرده يا بشويد و بخورد، خداى تعالى او را از آتش دوزخ آزاد كند، و من چنان نيستم كه مردى را كه خداى عز و جل از آتش دوزخ آزاد كرده به بردگى خود گيرم.) 



و چه شاخه ‏گل پر بركتى 

زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد: من در دمت‏حسن بن على(ع)بودم كه كنيزكى بيامد و شاخه گلى را به آن حضرت هديه كرد. 

حسن بن على بدو گفت: 

«انت‏حرة لوجه الله‏»(تو در راه خدا آزادى!) 

من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: كنيزكى شاخه گل بى ‏ارزشى به شما هديه كرد و تو او را آزاد كردى؟ 

در پاسخ فرمود: 

«هكذا ادبنا الله تعالى‏«اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها»و كان احسن منها اعتاقها» (6) 

(اينگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحيه‏اى به شما دادند، تحيتى بهتر دهيد»و بهتر از آن آزادى اوست.) 

دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسيله امام 
از كتاب العدد روايت‏شده كه گفته‏اند مردى در حضور امام حسن(ع)ايستاده، گفت: 

«يابن امير المؤمنين بالذى انعم عليك بهذه النعمة التى ما تليها منه بشفيع منك اليه بل انعاما منه عليك، الا ما انصفتنى من خصمى فانه غشوم ظلوم، لا يوقر الشيخ الكبير و لا يرحم الطفل الصغير»! 


(اى فرزندان امير مؤمنان سوگند به آنكه اين نعمت را به تو داده كه واسطه‏اى براى آن قرار نداده، بلكه از روى انعامى كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمكارم بگيرى كه نه احترام پيران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!) 

امام(ع)كه تكيه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: اين دشمن تو كيست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟ 

عرض كرد: فقر و ندارى! 

امام(ع)سر خود را به زير انداخت و لختى فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود: 

«احضر ما عندك من موجود»؟ 

(هر چه موجودى دارى حاضر كن!) 


خدمتكار رفت و پن جهزار درهم آورد. 

امام(ع)فرمود: اين پول را به اين مرد بده، آنگاه به وى فرمود: 

«بحق هذه الاقسام التى اقسمت‏بها على متى اتاك خصمك جائرا الا ما اتيتنى منه متظلما» (7) 

(به حق همين سوگندهايى كه مرا بدانها سوگند دادى كه هرگاه اين دشمنت‏ براى زورگويى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد من آيى!) 


دو نمونه از بزرگوارى‏هاى امام(ع) 

محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردى نامه‏ اى به دست امام حسن(ع)داد كه در آن حاجت‏ خود را نوشته بود. 

امام(ع)بدون آنكه نامه را بخواند بدو فرمود: 

«حاجتك مقضية‏»! 

(حاجتت رواست!) 


شخصى عرض كرد: اى فرزند رسول خدا خوب بود نامه ‏اش را مى‏ خواندى و مى‏ ديدى حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى‏ دادى؟ 

امام(ع)پاسخى عجيب و خواندنى داد و فرمود: 

«اخشى ان يسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته‏» (8) بيم آن را دارم كه خداى تعالى تا بدين مقدار كه من نامه ‏اش را مى ‏خوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.) 

على بن عيسى اربلى در كشف الغمة و غزالى در كتاب احياء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابو الحسن مدائنى و ديگران روايت كرده‏اند (9) كه امام حسن(ع)و امام حسين(ع)و عبد الله بن جعفر (10) شوهر حضرت زينب(ع))به قصد انجام زيارت حج‏خانه خدا از مدينه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شديدى شدند و در اين خلال به خيمه پيرزنى برخوردند و از او نوشيدنى خواستند! 

پيرزن گفت: آب و نوشيدنى در خيمه نيست، ولى در كنار خيمه گوسفندى است كه مى ‏توانيد از شير آن گوسفند استفاده كنيد، آن را بدوشيد و شيرش را بنوشيد! 

آنها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و خوردند، و سپس از او خوراكى خواستند. 

زن گفت: جز همين گوسفند مالك چيزى نيستم و چيز ديگرى نزد من يافت نمى ‏شود، يكى از شما آن را ذبح كنيد تا من براى شما غذايى تهيه كنم؟ 

در اين وقت‏يكى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبح نموده و آن زن نيز برخاسته براى ايشان غذايى تهيه كرد و آنها خوردند و لختى بياسودند تا وقتى كه گرماى هوا شكسته شد، برخاسته و آماده‏رفتن شدند و به آن زن گفتند: 

«يا امة الله نحن نفر من قريش نريد حج‏بيت الله الحرام فاذا رجعنا سالمين فهلمى الينا لنكافئك على هذا الصنع الجميل‏»(اى زن!ما افرادى از قريش هستيم كه اراده زيارت حج‏بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبت تو را بدهيم!) 

آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت: 

«ويحك تذبحين شاتى لاقوام لا تعرفينهم ثم تقولين: نفر من قريش‏»؟! 

(واى بر تو!گوسفند مرا براى مردمانى كه نمى ‏شناسى سر مى ‏برى، آنگاه به من مى ‏گويى: افرادى از قريش بودند؟!) 

اين جريان گذشت و پس از مدتى، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه كشانيد و چون سرمايه و كسب و كارى نداشتند به جمع‏آورى سرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش كرده و زندگى خود را مى‏گذراندند. 

در يكى از روزها پيرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع)افتاد و در حالى كه امام(ع)بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولى پيرزن امام را نشناخت.در اين وقت امام حسن(ع)به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وى بياورد. 

غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع)بدو فرمود: آيا مرا مى ‏شناسى؟ 

گفت: نه! 

فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم! 

پيرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت! 

امام حسن(ع)دستور داد هزار گوسفند براى او خريدارى كردند و با هزار دينار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نيز وى را به نزد برادرش‏حسين(ع)فرستاد. 

امام حسين(ع)از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟ 

عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار! 

امام حسين(ع)نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پيرزن پرسيد: 

حسن و حسين(ع)چقدر بتو دادند؟ 

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار! 

عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند!و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودى، من آن دو را به رنج و تعب مى‏انداختم! (11) 

و در كشف الغمه اربلى آمده كه گويد: 

اين قصه در كتابها و داستانهاى ائمه اطهار(ع)مشهور است، و در روايت ديگرى كه از طريقى ديگر نقل شده اينگونه است كه مرد ديگرى نيز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت: 

«ابدئى بسيدى الحسن و الحسين‏»(به آقايان من حسن و حسين آغاز كن!) 

و چون به نزد امام حسن(ع)رفت آن حضرت يكصد شتر به او داد و امام حسين(ع)نيز يكهزار گوسفند به او عنايت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خيال مرا از اين بابت آسوده كردند)و سپس دستور داد هزار دينار به او پرداخت كردند...!در اينجا پيرزن به نزد آن مردى كه از مردم مدينه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى بدان زن گفت: 

«انا لا اجارى اولئك الاجواد فى مدى، و لا ابلغ عشر عشيرهم فى الندى، و لكن اعطيك شيئا من دقيق و زبيب...» 


(من هرگز به پاى اين سخاوتمندان بى بدل در جود نمى‏ رسم و به يك دهم آنها نيز در بخشش نخواهم رسيد، ولى مختصرى آرد و كشمش به تو مى ‏دهم!) 

و به دنبال اين ماجرا آن پيرزن آنها را گرفت و به ديار خود بازگشت. (12) 



چه كسى همانند اين جوانمردان است؟ 

از كتاب خصال شيخ صدوق(ره)روايت‏ شده كه مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او-كه بر درب مسجد نشسته بود-درخواست‏ بخششى كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند. 

آن مرد گفت: اين مقدار دردى را از من دوا نمى‏ كند، پس مرا به شخصى راهنمايى كن كه حاجتم را برآورده سازد! 

عثمان به گوشه‏ اى از مسجد كه امام حسن و امام حسين(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت: 

«دونك هؤلاء الفتية‏»! 

(به نزد اين جوانمردان برو!) 

آن مرد نيز متوجه آنها شده و حاجت‏ خود را به ايشان معروض داشت! 

حسنين(ع)به آن مرد رو كرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع ففى ايها تسئل‏»(سؤال جز در يكى از سه چيز جايز نيست: خونى فاجعه آميز، يا بدهكارى دردآور و جانسوز، يا فقرى كه انسان را خاكستر نشين كند، اكنون بگو: تو در كداميك از اين سه مورد سؤال مى ‏كنى؟) 

پاسخ داد: در يكى از همين سه مورد است! 

در اينجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دينار به او بدهند، و امام حسين(ع)چهل و نه دينار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دينار! 

آن مرد پولها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسيد: چه كردى؟و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگوارى حسنين(ع)و عبد الله بن جعفر را براى او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتى شده بود گفت: 

«من لك بمثل هوءلاء الفتية؟!اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخير و الحكمة‏» (13) 

(چه كسى همانند اين جوانمردان است، اينان از پستان علم و دانش شير خورده و خير و حكمت را نزد خود گرد آورده‏اند.) 

نگارنده گويد: نظير اين روايت از عيون الاخبار ابن قتيبة نيز نقل شده، با چند تفاوت: 

اول-آنكه به جاى عثمان، عبد الله بن عمر ذكر شده. 

دوم-آنكه امام حسن(ع)بدو فرمود: 

«ان المسئلة لا تصلح الا فى دين فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة‏»(سؤال شايسته نيست جز در بدهكارى سنگين، يا فقرى كه به خاك مذلت نشاند، يا خونبهايى و يا بدهكارى كه انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: يكى از همين سه چيز است. 

سوم-اينكه در نقل مزبور آمده كه امام حسن(ع)يكصد دينار به او داد و امام حسين(ع) نود و نه دينار به او پرداخت كرد، چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل كرده باشد. 

و تفاوت چهارم-آنكه در اين روايت نامى از عبد الله بن جعفر ذكر نشده است. 



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 9 / 1394



 


 



دیدگاه مراجع و علما درباره هفتم صفر؟!


با توجه به اختلافی که درباره هفتم صفر وجود دارد، جمعی از ارادتمندان به ساحت قدسی اهل بیت ‌(علیهم السلام) در پرسش مشترکی از مراجع عظام تقلید وظیفه شیعیان در این روز را جویا شده‌اند که ما در این نوشتار برآن شدیم تا آن نظرات را برای شما عزیزان متذکر شویم:

متن استفتاء:

با توجه به اهمیت برگزاری شعائر اهلبیت علیهم السلام و مظلومیت سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام و سیره ی مستمره ی علمای حوزه های علمیه ی قم و نجف اشرف و سایر مشاهد مشرفه که روز هفتم ماه صفر را به عنوان شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام اقامه ی عزا می کردند و از جمله مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری مۆسس حوزه علمیه ی قم که بر تعطیلی دروس حوزه ی علمیه و اقامه ی عزا بر آن وجود شریف اصرار داشتند و به دستور ایشان بازار قم تعطیل می گردید و از زمان حیات آن بزرگوار تا کنون نیز بر این منوال باقی است؛ نظر حضرتعالی نسبت به روز هفتم صفر ـ که بنا بر اقوالی از جمله شهید اول در کتاب دروس، مرحوم کفعمی در مصباح، شیخ بهایی و مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء و برخی دیگر از اعاظم فقها تصریح بر شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام در این روز نموده اند؛ـ چیست؟ در صورت صحت اقوال فوق الذکر در این روز و بنا بر قولی که ولادت امام موسی کاظم علیه السلام نیز هست، وظیفه و تکلیف ما شیعیان و خصوصا صدا و سیما در بر پایی عزاداری و یا جشن و سرور چه می باشد؟





 

آیت الله وحید خراسانی(دام ظله):

به آنچه فقیه محقق ، موسس حوزه علمیه (قدس سره) فرموده اند ، باید عمل شود.


آیت الله سیستانی(دام ظله):

بزرگداشت شهادت سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام و ترتیب مجالسی برای آن حضرت و ذکر مصائب و یادآوری مناقب آن امام از مصادیق تعظیم شعائر است . و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب


آیت الله سید صادق روحانی(دام ظله):

جماعتی از محققین و علما مانند شیخ مفید، شهید و کاشف‌الغطاء بعد از تحقیق، روز هفتم صفر را روز شهادت آن حضرت نوشته‌اند من هم موقعی‌ که در این مورد تحقیق می‌کردم، تقریبا اطمینان به این پیدا کردم بنابراین مقتضای تعظیم شعائر، اقامه مجلس عزا، تعطیلی بازار، خروج دسته‌جات و عزاداری در این روز است، و وظیفه صدا و سیما بر پایی عزاداری است و تولد امام کاظم ‌(علیه السلام) در این روز مانع نباید بشود.


آیت الله صافی گلپایگانی(دام ظله):


برپائی مجلس میلاد ائمه علیهم السلام بسیار خوب و مناسب است اما چون هفتم صفر بنا بر بعضی اقوال مصادف با سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام می باشد و از طرفی تمام ماه محرم و صفر ماههای حزن آل الله و کاروان داغدار و مصیبت زده حضرت سیدالشهداء علیه السلام است سزاوار است در این دوماه مجلس روضه وعزا برپا نموده و از مجالس جشن وسرور جدا اجتناب نمود. ان شاءالله مجمع مقدس شما عزیزان مورد توجه و عنایت خاصه حضرت بقیةالله ارواحنا فداه قرار بگیرد و همه از منتظران امر فرج آن حضرت بوده باشید.


آیت الله میرزا جواد تبریزی(ره):


محرم و صفر ماه های حزن بر سیدالشهداء و خاندان اهل بیت علیهم السلام می باشد و باید به مجالس عزاداری روضه خوانی بگذرد. والله العالم


آیت الله فاضل لنکرانی(ره):

در این که باید یک روز اختصاص به حضرت امام مجتبی علیه السلام داشته باشد تردیدی نیست و با توجه به اینکه روز 28صفر روز رحلت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) هم هست و بدین لحاظ شهادت سبط اکبر علیه السلام تحت الشعاع قرار می گیرد، لذا خوب است که روز هفتم صفر را به این عنوان اختصاص دهند که (( مشهور )) هم همین است.


آیت الله سید صادق شیرازی(دام ظله):

مراجع عظام و علمای اعلام روز هفتم ماه صفر را به عنوان روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام روز حزن و اندوه شمرده و اقامه ی عزا می نمایند و همچنین روز بیست و هشتم صفر نیز طبق قولی مصادف با روز شهادت حضرت می باشد.


آیت الله بهجت(ره):


مناسب است در جمع بین دو قول (مشهور) در روز هفتم صفر به شهادت سبط اکبر امام مجتبی (علیه الاف التحیة والثناء ) و تولد امام موسی کاظم علیه السلام ترتیب مجالس برای هر دو امام بزرگوار داده شود به این صورت که مصائب امام دوم (علیه السلام) و مناقب امام هفتم (علیه السلام) را متذکر و یادآور باشند و همین احتیاط حاصل میشود . والسلام


آیت الله شبیری زنجانی(مد ظله):

عزاداری روز هفتم ماه صفر به عنوان سوگواری سبط (علیه السلام) و تعطیل بازار که سنت شیعیان بوده از شعائر دینی است که باید محفوظ بماند و با ذکر مناقب امام هفتم (علیه السلام) منافات ندارد .


آیت الله مکارم شیرازی(دام ظله):


البته نظر مشهور طبق آنچه مرحوم کلینی (ره) در کافی آورده این است که شهادت آن حضرت در آخر ماه صفر است ولی با توجه به روایت دیگری که مربوط به هفتم ماه صفر است سزاوار است نسبت به آن روز نیز احترام رعایت شود.






فرآوری: آمنه اسفندیاری 


بخش احکام اسلامی تبیان






 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 9 / 1394

ادعایی عجیب پس از وفات پیامبر(ص)

حضرت محمد (ص)

 

ابن اسحاق، از زهری، از سعید بن مسیّب، از ابی هریره روایت کرده است: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت کرد، عمر بن خطاب برخاست و گفت: عده ای گمان می کنند که رسول خدا فوت کرده است، در حالی که به خدا قسم، رسول خدا فوت نکرده است، بلکه پیش پروردگار خود رفته است؛ چنان که موسی بن عمران پیش خدا رفت و پس از غیبت چهل روزه به میان قوم خود بازگشت، در حالی که آن ها گمان کرده بودند او از دنیا رفته است!، به خدا قسم که رسول خدا، حتما مراجعت می کنند؛ چنان که موسی مراجعت کرد. دست و پای کسانی که گمان می کنند رسول خدا فوت کرده است، باید قطع شود.

وقتی این خبر به ابوبکر رسید، پیش آمد تا جلوی در مسجد رسید، در حالی که عمر مشغول صحبت با مردم بود و متوجه حضور او نشد. او وارد حجره عایشه شد که جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله در گوشه ای از آن نهاده شده و بُرد قرمز رنگی بر روی آن کشیده شده بود. ابوبکر پارچه را کنار زد و صورت پیامبر را بوسید. سپس پارچه را برگرداند و از حجره خارج شد، در حالی که عمر هنوز با مردم سخن می گفت. ابوبکر او را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای عمر، تو را به پیامبر ساکت باش، اما عمر می خواست که همچنان صحبت کند!، ابوبکر رو به مردم کرد و پس از حمد و ثنای الهی، گفت: ای مردم، آگاه باشید که هر کس محمد را می پرستیده، محمد فوت کرده است و هر کس که خدا را عبادت می کرده، همانا او زنده است و هرگز نمی میرد. سپس این آیه را خواند: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قدْ خلَت مِن قبلِهِ الرُّسُل أَفَإِن ماتَ أَو قُتِل انقَلَبْتُم علی أعقابِکُم وَ مَن یَنْقَلِبْ علی عَقَبَیه فلَن یضُرَّ اللّهَ شیئا و سیجزی اللّه الشّاکرین»(آل عمران :144)؛ محمد، جز فرستاده ای که پیش از او هم پیامبرانی آمده و گذشته اند نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟ و هر کسی از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، و به زودی خدا سپاسگزاران را پاداش می دهد.

عمر که گویی نمی دانست، این آیه نازل شده است، از تعجب دهانش باز ماند.*

 

گروه دین و اندیشه - شکوری


*ابن اسحاق، کشف الغمه، ج 4، ص 305

منبع: مجله معرفت، شماره 65، حسین علی عربی؛

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 9 / 1394

می خواستند جسد پیامبر را بدزدند

 حضرت محمد رسول الله

بنا بر آنچه در متون معتبر تاریخی آمده است، دشمنان اسلام; اعم از مشرکان، کافران و یهودیان، بارها برای ترور پیامبر گرامی اسلام تلاش های مذبوحانه ای انجام داده اند که تمامی آن تلاش ها با شکست روبه رو شده است. چنان که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: و َیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ(الأنفال/30)

خدای متعال به حکم آیه شریفه: وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ (مائده/67)، پیامبر خود را از گزند و آسیب در امان نگه داشت تا آن حضرت ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ رسالت مقدس خویش را به انجام رسانَد و پایه های دین مبین اسلام را مستحکم سازد.

اما دشمنی آن نابکاران، که در اعماق جان ناپاکشان ریشه داشت، پس از رحلت پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) نیز ادامه یافت، چندان که در طول قرون متمادی، بارها تلاش کردند تا قبر مبارک آن حضرت را نبش کنند و پیکر مطهّر ایشان را بربایند، اما اراده و خواست الهی چنین بود که آن حضرت را پس از رحلتش نیز در پناه خویش مصون و محفوظ بدارد.

در این نوشتار، دو مورد از این تلاش های مذبوحانه را، که در منابع تاریخی و کتب معتبر بدان اشاره شده، بررسی می کنیم:

 

1 . نخستین بار، در ابتدای قرن پنجم هجری گروهی به فرمان «الحاکم بأمرالله عبیدی» و به سرکردگی شخصی به نام «ابو الفتوح»، حاکم وقت مکه و مدینه، تلاش کردند تا با نبش قبر مطهّر پیامبر، پیکر پاک ایشان را به مصر منتقل کنند.

تاریخ نگاران، جزئیات این واقعه را با ذکر سند و به نقل از کتاب تاریخ بغداد، نوشته ابن نجار چنین آورده اند:

گروهی از زنادقه به الحاکم بأمرالله، فرمانروای عبیدی پیشنهاد کردند که پیکر مطهر پیامبر را از مدینه منوره به مصر منتقل کند. حاکم را این سخن خوش آمد و گفت: اگر چنین کاری میسّر گردد، مردمان از همه جا برای زیارت، آهنگ مصر کنند و وضع اهل مصر دگرگون شود!

از این رو، فرمان داد بنایی بسازند و برای ساخت آن، اموال بسیار هزینه کرد. سپس ابوالفتوح را برای نبش مرقد مطهّر پیامبر روانه کرد. چون ابوالفتوح به مدینه منوره رسید، گروهی از اهل مدینه ـ که می دانستند او برای چه کاری آمده است ـ به همراه یکی از قاریان قرآن، به نام زلبانی، به نزد وی آمدند. زلبانی این آیه از قرآن کریم را تلاوت کرد:

 

 

وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ * أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّة أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن کُنتُم مُّؤُمِنِینَ . (التوبة/13و12)

مردم با شنیدن این آیه به خروش آمدند و نزدیک بود ابوالفتوح و سربازانش را به قتل برسانند، اما از آنجا که سرزمین حجاز تحت حاکمیت آنان قرار داشت، درنگ کردند. چون ابوالفتوح آن وضع را دید، گفت: «آری، خدای سزاوارتر است که از او پروا کنند! اگر از ترس جانم نبود، هرگز به این کار اقدام نمی کردم.» پس چندان به تنگ آمد که طاقتش نماند; از این اندیشه که چگونه بدان عمل ناپسند دست یازیده است.

پیش از به پایان رسیدن آن روز، به فرمان خدای، تندبادی وزیدن گرفت که زمین را به لرزه افکند، چندان که اشتران و اسبان با هودج ها و زین هاشان سرنگون شدند و بسیاری از جانداران و شماری از مردم هلاک گشتند. ابوالفتوح از کرده خویش پشیمان شد و هراس از «حاکم» از دلش رخت بر بست.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 9 / 1394


 

پیامدهاى رحلت پیامبر(ص) از زبان فاطمه(ص)

 

حضرت محمد ( ص )

در اینجا پیامدهاى رحلت پیامبر اكرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم) از نگاه تنها یادگارش، حضرت فاطمه سلام الله علیها كه بضعة الرسول است (1) و به تعبیر امام على (علیه السلام) بقیة النبوة (2) است و به اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولك، سابقة فی وفور عقلك است. (3)، بیان می شود.

او كه خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره‏اش چنین گفته است: انت معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدین و عین الحجة است. (4)

و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة الا ان یكون الذی ولدها. » (5)

او كه هم مردمان مكه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اكرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم) بوده و هم در كنار پیامبر و حضرت امیر(علیه السلام) حوادث ریز و درشت عصر نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ایام كوتاه را به دقت زیر نظر داشته است . آرى او مى‏تواند پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر را خوب بیان كند . در اینجا به مواردى از آنها مى‏پردازیم:

آن حضرت در خطبه فدكیه (6) و خطبه‏اى كه بعدا در جمع زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده بودند (7) ایراد فرموده‏اند، پیامدهاى رحلت پیامبر را بیان مى‏كنند از جمله آنها عبارتند از:

 

1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .

استومع وهنه « یا وهیه.‏» (8)

حضرت در خطبه‏اى كه در حضور زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده بودند نیز این امر را تذكر دادند و با تاسف فرمودند:

« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (9) ؛ چه زشت است ‏سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش .»

 

2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .

«استنهر فتقه وانفتق رتقه (10) ؛ تشتت و پراكندگى گسترش یافت . و وحدت و همدلى از هم گسست.»

استنهر از نهر به معناى وسعت و زیادى است، فتق به معناى جدایى و پاره پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنى شكافتن و رتق هم به معناى همبستگى و اتحاد است .

در قرآن كریم نیز آمده است كه: «ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما (11) ؛ (آیا كافران ندیدند) كه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم .»

 

3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.

آنان كه به پیامبر اكرم (صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم) و احكام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش كرده بودند از نعمت دین الهى و حكومت اسلامى بهره ‏مند گشته بودند. اكنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس مبدل گشت.

« واكدت الامال‏.» (12)

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 9 / 1394




 

سلام، آشنایِ غریب، مهربانِ غریب، بزرگ زاده غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!


سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!


سلام، امام غریب من!
آمده ام؛ با تمام دلم، با قدم های احساسم، با حضور هر چه تمام ارادتم.


آمده ام؛ تا فانوس های روشن اشک هایم را، بر مزار بی چراغت، بیاویزم!
آمده ام؛ تا شریک غربت بی نهایتت باشم.


آمده ام ـ کبوترانه آمده ام ـ تا از دستان مهربانت، آب و دانه بدهی!
آمده ام؛ با دسته دسته یا کریم های اخلاص و محبّت
تا شاید لحظه ای در گنبد نگاه مهربانت، پناه گیرم.




 

لجه ای از اقیانوس معرفت امام 

قال الامام الحسن المجتبی(عليه السلام):

عَجِبتُ لِمَن یَتَفَکَّرُ فِی مَأکولِه کَیفَ لا یَتَفَکَّرُ فِی مَعقُولِه؛

تعجب میکنم از کسانیکه در غذای جسم خود فکر میکنند
ولی در امور معنوی وغذای جان خویش تفکر نمیکنند.


(بحار الانوار،ج1،ص218)


 


ای مادری ترین پسر فاطمه ، حسن!
ای مجتبی ترین ثمر فاطمه ، حسن !

آن مقتدا که هیچ کَسَش اقتدا نکرد
با اینکه هست تاج سر فاطمه ، حسن!


وقتی که در مدینه غریبش گذاشتند
یعنی شکست بال و پر فاطمه ، حسن!

حتی صدای تو به سپاهت نمی رسید
یعنی شکسته شد کمر فاطمه ، حسن!


روزی که مادر تو به کوچه ز پا فتاد
چشم تو دید درد سر فاطمه ، حسن!

در ناله ها و نافله های شبش کسی
چون تو ندید چشم تر فاطمه ، حسن!

در بین اهل بیت ، خدایی خودت بگو
مثل تو کیست خونجگر فاطمه ، حسن!

چون تو کسی که چادر خاکی ندیده است
ای قامتت عصا به بر فاطمه ، حسن!

سیلی به پیش چشم تو بر مادرت زدند
دیوار بود و زخم سر فاطمه ، حسن!

زهرا اگر که شد سپر مرتضی علی
آری تویی ، تویی سپرِ فاطمه ، حسن!


الحق که از حسین تو هستی غریب تر
این غربت است ، در نظر فاطمه ، حسن!

یک یار هم کنار تو روز وفا نماند
در غربتی تو هم اثر فاطمه ، حسن!


یک عمر خونِ دل ز گلویت به تشت ریخت
ای پاره پارۀ جگر فاطمه ، حسن! 

محمود ژولیده


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: آشنایِ غریب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 9 / 1394








 پندهایی حکمت آمیز و کوتاه 
از رسول مهربانیها حضرت محمد
 



« دعای رسول الله (ص) »


خدايا مرا به دانش ، توانگر ساز و به بردبارى ، زينت بخش و به پرهيزكاري ، گرامي بدارو به تندرستي ، زيبايي ده.
 
 
« بهترين كار خير »

بهترین کار خیر، اصلاح بين مردم است .
 
****************
« منفورترين حلالها »


منفورترين حلالها نزد خداوند ، طلاق است .
 
 
****************
 
« هنگام مرگ »


هنگام مرگ ،مردمان مى پرسند از ثروت چه باقى گذاشته ؟ 
فرشتگان مى پرسند از عمل نيك چه پيش فرستاده ؟ .
 
 
****************
« طریق مهربانی »

در يك سطح زندگى كنيد تا دلهاى شما در يك سطح قرار بگيرد . 
با يكديگر در تماس باشيد تا بهم مهربان شويد .
 
 
****************

« خردمندترين مردم »


خردمندترين مردم ، كسى است كه با ديگران بهتر بسازد .
 
 
 
****************
« ترس از مردم »

مبادا كه ترس از مردم ، شما را از گفتن حقيقت باز دارد ! .
 
 
****************
« خوشرویی »


خوشروئى كينه را از دل مى برد .
 
 
 
****************
« مسلمان کیست ؟ » 


هر كه صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد ، مسلمان نيست .
 
 
« روش زدودن کینه »

دست يكديگر را به دوستى بفشاريد كه كينه را از دل مى برد .
 
 
 
 
« فال و گمان بد »

اگر فال بد زدى ، به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى ، فراموش كن و اگر حسود شدى ، خوددار باش .
 
 
 
« مؤمن و منافق »

مؤمن ، خنده رو و شوخ است ، و منافق ، عبوس و خشمناك .
 
 
 
 
 
 
« خدا دوست ندارد »

خداوند دوست ندارد كه بنده اى را بين يارانش ، با امتياز مخصوص ببيند .
 
 
 
 
 
 
«بی نیازی از غیر»

از ديگران چيزى نخواهيد گرچه يك چوب مسواك باشد .
 
«سازش با مردم»

آنكه از نعمت سازش با مردم محروم است ، از نيكيها يكسره محروم خواهد بود
 
 
«کار نسنجیده»

كارى كه نسنجيده انجام شود ، بسا كه احتمال زيان دارد
 
 
«در افتادن با مردم»

پس از بت پرستيدن ، آنچه به من نهى كرده اند ، در افتادن با مردم است .
 
«ناسزا گفتن»

از ناسزا گفتن ، بجز كينه مردم ، سودى نمى برى . 
 
 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 9 / 1394

سوگنامه امام علی در فراق پیامبر

حضرت محمد _ص_

 

على علیه السلام وارد قبر گردید، و چهره مبارك پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را گشود، قطرات درشت اشك مانع آن مى شد كه دیدگان حضرتش ‍ چهره دوست و حبیب را درست ببیند، چه لحظه اى دردناك است این لحظه ، لحظه اى كه آرزو دارد، جان به همراه آن دردناكش از بدن خارج گردد، شعاع دید على علیه السلام از لابلاى پرده اشك گذر كرده خود را به چهره حبیبش مى رساند، تا آخرین وداع را بنماید، او در این لحظه ناچار است ، همه وجود خود را به خاك بسپارد، چه واجب دردناكى است ، كه رگه هاى قلبش را پاره مى كند، او خود را براى هجرانى ابدى كه در دنیا دیگر، ملاقاتى ندارد، آماده مى كند: با نگاهى اشك آلوده و آمیخته با حسرت ، كه نمى تواند حتى یك لحظه آن را به دیگر سوئى كشاند، اندوه بزرگ خود را ابراز مى دارد:

“باءبى انت و امى یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لقد انقطع بموتك ما لم ینقطع بموت غیرك من النبوة والنباء و اخبار السماء خصصت حتى صرت مسلیا عمن سواك ، و عممت حتى صار الناس فیك سواء، و لو لا انك امرت بالصبر، و نهیت عن الجزع ، لانفدنا علیك ماء الشئون و لكان الداء مما طلا، و الكمد محالفا، و قلا لك ، و لكنه مالا یملك رده ، و لا یستطاع دفعه ، بابى انت و امى ، اذكرنا عند ربك ، و اجعلنا من بالك : “

 

پدر و مادرم فدایت ،اى رسول گرامى ، با مرگ تو رشته نبوت گسسته گشت ، و گزارش دادن از آسمان ، و اخبار آن بریده شد، كه با مرگ هیچكس چنین نشود، به مصیبت خود یك ویژه گى داده اى ، و آن این كه مصیبت تو موجب تسلیت است ، یعنى آن قدر مصیبت و اندوه فراوان است كه مصایب دیگر را ناچیز مى كند، و به آن عمومیت داده اى یعنى همگان به سوگت نشسته اند، اگر نه این بود كه به ما دستور داده اى صبر پیشه سازیم ، آنقدر بر تو مى گریستیم كه سرچشمه اشكمان خشك گردد، و اندوهمان پیوسته و مدام ، و این درد جانكاه براى همیشه همراه من خواهد بود، و این همه در مصیبت تو اندك است ، پدر و مادرم فداى تو باد ما را در سراى دیگر به یاد آور، و در خاطر خود نگه مى دار.

و نیز فرمود:

” نفسى على زفراتها محبوسة

 

یا لیتها خرجت مع الزفرات “

نفس من در كنار آه اندوه بار خود، به زندان افكنده شده است اى كاش به همراه آه عمیق ، نفس من از بدن خارج مى گشت .

” لا خیر بعدك فى الحیاة و انما

 

اخشى مخافة ان تطول حیاتى “

پس از تو در زندگى دنیا خیرى نیست و من از آن مى ترسم كه زندگى من طولانى شود.

 

و نیز فرمود:

” اءمن بعد تكفین النبى و دفنه

 

باثوابه اسى على هالك ثوى “

آیا كسى كه پس از تكفین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دفن او با لباس هایش غمین است كه در جاى نابود كننده اقامت گزیند؟

” رزءنا رسول الله فینا فلن نرى

 

 بذاك عدیلا ما حیینا من الورى “

مصیبت ما از دست دادن رسول خداست كه تا زنده ایم همتایى براى او در میان خود نخواهیم یافت .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 9 / 1394

ملاقات رسول خدا با رسول خدا

حضرت محمد _ص_

 

على علیه السلام گوید: جبرئیل در بیمارى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم كه بر اثر آن از دنیا رفت هر روز و هر شب به نزد او مى آمد، و مى گفت : خداوند به تو سلام مى رساند و مى گوید: چگونه اى ، در حالى كه او خود به تو آگاه تر است ، ولیكن مى خواهد شرافت و كرامت تو را بر مردمان افزون كند، و مى خواهد عیادت بیمار را در میان امت تو سنت و امر پسندیده اى بگرداند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اگر دردى مى داشت ، به او مى گفت مى بینى درد دارم . و جبرئیل مى گفت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم بدان كه خداوند به تو سخت نمى گیرد، در حالى كه هیچیك از آفریدگان را به اندازه تو دوست ندارد، ولیكن دوست مى دارد، صدایت ، و دعایت را بشنود، تا در هنگام ملاقات با او مستوجب درجات و مقاماتى كه براى تو در نظر گرفته است قرار گیرى . و اگر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم راحت بود و دردى نداشت ، پاسخ مى داد: مى بینید كه راحت هستم و دردى ندارم ، و جبرئیل مى گفت : پس خداى را سپاس گوى ، زیرا خداوند دوست دارد سپاس شود، و شكرش افزون گردد.

على علیه السلام افزود: و جبرئیل در زمان مقررى كه فرود مى آمد بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وارد شد، ما فرود آمدن او را احساس كردیم ، پس هر آنكه در خانه بود از خانه خارج گردید، بجز من ، در این هنگام جبرئیل عرضه داشت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم خداوند به تو سلام مى رساند، و از تو سؤ ال مى كند، در حالى كه او به تو آگاه تر است ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: من از دنیا مى روم ؛ جبرئیل گفت : اى محمد صلى الله علیه و آله و سلم بشارت باد، زیرا خداوند اراده نمود در عوض آنچه مى بینى ، كرامتى را كه براى تو مهیا نموده است ابلاغ كند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 9 / 1394

 

افول خورشيد

رحلت پيامبر

مدينه حال و هواي غريبي دارد. چندي است كه شهر پيامبر(ص) ، مونس اشك و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از ياد برده است.

از آن هنگام كه كاروان بزرگ حج ، از زيارت خانه خدا باز گشته‏اند،

هر لحظه سيماي ملكوتي پيامبر(ص) افروخته‏تر مي‏شود و سرو بلندش، پس از يك عمر تلاش و پيكار، خميده‏تر.

گويا در همين روزها پيك الهي براي او پيام آورده است كه اي محمد :

«تو مي‏ميري، ديگر مردمان نيز مي‏ميرند.» (زمر 30)

در حالي كه دست بر شانه علي(ع) دارد، راهي «قبرستان بقيع» مي‏شود، تا در واپسين لحظات، براي اسيران خاك، طلبِ آمرزش كند.

با قدمهايي شمرده، وارد «بقيع» مي‏شود. با نگاهي مهربان يك يك قبرها را از نظر مي‏گذراند و برايشان «فاتحه» مي‏خواند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: افول خورشيد
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 9 / 1394

ویژه نامه رحلت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله

جرعه ای نور 

قال رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:

بهترین امّت من کسی است که جوانی اش را صرف فرمانبرداری از خداکند.
و نفسش را از لذّت های دنیا باز دارد.و آن را متوجّه ی آخرت نماید.
همانا پاداش او نزد خدا بالاترین درجه ی بهشت است 
.


(تنبیه الخواطر/ ج2/ص 123)



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 9 / 1394

 



8.انواع ابتلائات مومنان


به طور كلي ابتلائات مومنان دو گونه است يا خير و نيكي است و يا شر و بدي:

«وَ بلَوناهُم بِالحَسَناتِ وَ السَّيئاتِ ...» (اعراف / 168)
«وَ نَبلوَكُم بِالشَّر وَ الخَيرِ فِتنَةً ...» (انبيا / 35)
اين تقسيم به حسب ظاهر است يعني چيزي كه ظاهرا مردم آن را خير و خوبي مي‌دانند مثلاً ثروت ابتلاي حسن است و فقر كه عرفاً ناپسند است، ابتلاي به شر ناميده شده است. در حالي كه اگر مومن از اين ابتلائات با روي سفيد بندگي بيرون آيد، در هر صورت حسنه است و اگر سياهي عصيان و نسيان را بر قلب خود بگذرد هر چه باشد، سيئه است.
البته به سه دليل ابتلا به شر و بدي ميان مومنان بيشتر و فراگيرتر است. يكم – دنيا اساسا سراي رنج محنت و تزاحم بوده و پليدي در ذات حيات تنگ مادي قرار دارد.هم از اين روي بيشترين سهم مومنان و در دنيا رنج است كه فرمود «لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ فِي كَبَدٍ» به درستي كه انسان را در رنج آفريديم (بلد / 4)
لقمان به فرزند خود سفارش كرده است: «يا بُنَي لا تَركَن اِلي الدُّنيا وَ لا تَشغَل قَلبَكَ بِها فَما خَلَق اللهُ خَلقاً هُوَ اَهونُ عَليه مِنها ألا تَري أنَّه لَم يجعَل نَعيمُها ثواباً للمُطيعين وَ لَم يجعَل بَلاءَها عُقُوبَةً للعاصِين» .
دوم: ابتلا چه خير باشد و چه شر بايد شخص مبتلا را با مشكلاتي روبرو كند. اگر بيشتر مومنان با ثروت و دارايي آزموده شوند كمتر به مشكل بر مي‌خورند. اما اگر افراد كمتري ثروتمند باشند، آنگاه ابتلاي ثروتمندان معنا دارد چون آنها بايد بخش زيادي از اموالشان را انفاق كنند.
ابن نباته مي‌گويد روزي نزد علي بن ابي طالب (ع) نشسته بودم، كه مردي آمد و گفت: اي امير المومنين به خدا قسم كه من شما را بسيار دوست دارم در نهان دلم همانطور كه در آشكار ابراز مي‌كنم ... امام پاسخ دادند: پس براي فقر لباسي آماده كن.70

سوم: بخش عمده اي از مومنان متوسط به خاطر آمرزش گناهانشان در اين دنيا و برخورداري از عفو و رحمت در آخرت مبتلا مي‌شوند و اين نوع از ابتلائات قاعدتا ً بايد با امور ناپسند و ناخوشايند باشد. امير المومنين علي ابن ابي طالب (ع) فرموده اند: «ما مِن الشِيعَةِ عَبدٌ يقارِفُ اَمراً نَهَيناه عَنه فَيموت حَتّي يبتَلي بِبَليةٍ تُمحُصُ بِها ذُنُوبُه امّا في مالٍ وَ امّا فِي ولدٍ وَ امّا فِي نَفسِه حتّي يلقي الله عزُّوجلَّ و مالَه ذَنبُ وَ انّه ليبقي عَليهِ شَيءٌ مِن ذُنوبِه فَيشتَدد بِه عَلَيه عِندَ مَوتِه»71 بنده اي از شيعيان نيست كه كار نهي شده اي را انجام دهد و بميرد مگر اين كه به بلايي مبتلا شد تا از آن گناه پاك گردد بلايي در دارايي يا فرزند يا در خودش تا در حالي كه گناهي ندارد ملاقات كند و اگر چيزي از گناهان باقي باشد ساعت مرگ برايش دشوار مي‌گردد.

قال رسول الله (ص) «السُّقمُ يمحُو الذُّنوبَ وَ ساعاتُ الوَجَع يذهَبنَ ساعاتَ الخَطايا و ساعاتُ الهُمومِ ساعاتُ الكفّارات وَ لايزالُ الهَمُّ بالمومِنِ حتّي يدَعه وَ مالَه مِن ذَنبٍ»72 بيماري گناهان را نابود مي‌كند و ساعات در دو رنج از بين برنده ساعات خطاكاري است و ساعات غم و گرفتاري ساعات كفاره است و گرفتاري همواره براي مومن است تا اين كه او را رها كند و او گناهي نداشته باشد.




ابتلائات حسنه و نيكو تمام نعمت‌ها و برخورداري‌هاي مومنان را فرا مي‌گيرد كه مي‌توان موارد زير را با استفاده از آيات و روايات برشمرد:
1 – زينت‌هاي دنيايي: «انّا جَعَلنا ماعَلي الاَرضِ زينَةً لَها لِنَبلوُهُم اَيهُم اَحسَنُ عَمَلاً»
بدرستي كه آنچه بر زمين است مايه زيبايي آن قرار داديم تا آنها را بيازماييم ... (كهف / 7)
هر كدام از حوادث و امور تكويني در بستر تشريع موقعيت آزمايشي را براي انسان پديد مي‌آورد. بنابراين مواردي را كه در اين بخش مي‌شماريم بايد به جايگاه آن در شريعت توجه كنيم تا ببينيم چگونه با آنها آزموده مي‌شويم. براي مثال همين مورد اول را در شريعت رديابي مي‌كنيم.
زينت‌هاي دنيا انواعي دارد مثلا «ثروت و فرزندان زينت زندگي دنيايي هستند.»73 و قرآن همين دو را مايه آزمايش معرفي مي‌كند74. اين طور كه مي‌فرمايد انسان مي‌تواند از اين زينت‌هاي مادي بهره برداري كند ولي بايد آن‌ها را در راه خدا استفاده كند و رضاي او را در نظر بگيرد براي نمونه قرآن مي‌فرمايد «خُذُوا زِينَتكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ» براي نماز و حضور در مسجد آراسته و زيبا باشيد (اعراف / 31) زينت‌هاي دنيايي نبايد اسباب رو گرداني از ذكر حق تعالي و اهل معنويت شود «وَ اَصبِر نَفسَكَ معَ الذَين يدعونَ رَبَّهُم بِالغِداوَةِ وَ العَشي يريدونَ وَجههُ وَ لا تَعُدُّ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَةً الحياةِ الدُّنيا ...» با كساني كه پروردگار خود را صبح و عصر مي‌خوانند، و تنها رضاي او را مي‌جويند، همراه باش و هرگز به خاطر زيور‌هاي دنيا چشمان خود را از آنها برنگردان ... (كهف / 28) نه تنها نبايد خود را از زينت‌هاي باطني به زينت‌هاي مادي و ظاهري مشغول كنيم بلكه نبايد با بهره‌ي خود از دنيا اسباب اعجاب و غفلت ديگران از حق تعالي و عبوديت را فراهم كنيم. چنانكه قرآن كريم درباره‌ي قارون مي‌گويد: «فَخَرَجَ عَلي قَومه فِي زِينَته قال الذَّينَ يريدونَ الحَيوةَ الدُّنيا يا لَيتَ لَنا مِثلَ ما أوتِي قارونَ إنَّه لَذو حظٍّ عَظيمٍ» با زينت در برابر قومش ظاهر شده آنها كه خواهان زندگي دنيا بودند، گفتند: اي كاش همانند آنچه به قارون داده شده؛ براي ما هم بود بدرستي كه او بهره‌ي فراواني دارد. (قصص / 79)
زيورها و نعمت‌هاي دنيا بهره‌هاي الهي است كه مسلمان مومن نبايد از آنها مطلقا دوري گزيند و بهره‌ي آن را حرام شمارد بلكه بايد در حال بهره مندي از آن، حدود الهي را نيز رعايت كند. كسي كه دست از دنيا مي‌كشد و عزلت و رهبانيت پيش مي‌گيرد از آزمون الهي گريخته و به راحت طلبي روي آورده است و كسي هم كه در آزمون آمده، اما هواي نفس را پيشواي خود قرار مي‌دهد از اين آزمون ناكام بيرون خواهد رفت. رسول الله (ص) فرمودند: «إِنَّ مالَ الدُّنيا كُلَّما ازدادَ كَثرةً و عِظماً اَرادَ صاحِبَهُ بَلاءً فَلا تَغتَبطوا اَصحابَ الاَموالِ الاّ بِمَن جاءَ بِمالَه فِي سَبيلِ اللهِ»75 بدرستي كه مال دنيا هر چه زياد شود براي دارنده‌ي آن موجب افزايش رنج است پس بر ثروتمندان دريغ مخوريد مگر به بخشش دارايي‌اش در راه خداوند تعالي.
2 – زيبايي چهره: يكي ديگر از آزمون گاه‌هاي خداوند است. اين مورد در داستان حضرت يوسف (ع) به خوبي بيان شده است. امام صادق (ع) فرموده اند: «روز قيامت زن زيبا روي را مي‌آورند كه به زيبايي‌اش امتحان شده پس مي‌گويد: پروردگارا مرا زيبا آفريدي تا پيش آمد، آنچه پيش آمد. پس حضرت مريم (س) را مي‌آورند و به آن زن مي‌گويند تو زيباتر بودي يا اين بانوي بزرگوار ؟ بي ترديد او را زيباتر آفريديم ولي هرگز دچار خطا نشده است.
«و مرد خوش چهره را مي‌آورند كه به واسطه زيبايي‌اش آزموده شده پس مي‌گويد: پروردگارا مرا نيكو آفريدي تا اينكه پيش آمد، آنچه پيش آمد. سپس حضرت يوسف (ع) را مي‌آورند و به آن مرد مي‌گويند تو زيباتري يا او ؟ به تاكيد كه او را زيبا تر آفريديم اما هرگز آلوده نشد ...»76
 


ابتلائات حسنه و نيكو تمام نعمت‌ها و برخورداري‌هاي مومنان را فرا مي‌گيرد كه مي‌توان موارد زير را با استفاده از آيات و روايات برشمرد:
1 – زينت‌هاي دنيايي: «انّا جَعَلنا ماعَلي الاَرضِ زينَةً لَها لِنَبلوُهُم اَيهُم اَحسَنُ عَمَلاً»
بدرستي كه آنچه بر زمين است مايه زيبايي آن قرار داديم تا آنها را بيازماييم ... (كهف / 7)
هر كدام از حوادث و امور تكويني در بستر تشريع موقعيت آزمايشي را براي انسان پديد مي‌آورد. بنابراين مواردي را كه در اين بخش مي‌شماريم بايد به جايگاه آن در شريعت توجه كنيم تا ببينيم چگونه با آنها آزموده مي‌شويم. براي مثال همين مورد اول را در شريعت رديابي مي‌كنيم.
زينت‌هاي دنيا انواعي دارد مثلا «ثروت و فرزندان زينت زندگي دنيايي هستند.»73 و قرآن همين دو را مايه آزمايش معرفي مي‌كند74. اين طور كه مي‌فرمايد انسان مي‌تواند از اين زينت‌هاي مادي بهره برداري كند ولي بايد آن‌ها را در راه خدا استفاده كند و رضاي او را در نظر بگيرد براي نمونه قرآن مي‌فرمايد «خُذُوا زِينَتكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ» براي نماز و حضور در مسجد آراسته و زيبا باشيد (اعراف / 31) زينت‌هاي دنيايي نبايد اسباب رو گرداني از ذكر حق تعالي و اهل معنويت شود «وَ اَصبِر نَفسَكَ معَ الذَين يدعونَ رَبَّهُم بِالغِداوَةِ وَ العَشي يريدونَ وَجههُ وَ لا تَعُدُّ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَةً الحياةِ الدُّنيا ...» با كساني كه پروردگار خود را صبح و عصر مي‌خوانند، و تنها رضاي او را مي‌جويند، همراه باش و هرگز به خاطر زيور‌هاي دنيا چشمان خود را از آنها برنگردان ... (كهف / 28) نه تنها نبايد خود را از زينت‌هاي باطني به زينت‌هاي مادي و ظاهري مشغول كنيم بلكه نبايد با بهره‌ي خود از دنيا اسباب اعجاب و غفلت ديگران از حق تعالي و عبوديت را فراهم كنيم. چنانكه قرآن كريم درباره‌ي قارون مي‌گويد: «فَخَرَجَ عَلي قَومه فِي زِينَته قال الذَّينَ يريدونَ الحَيوةَ الدُّنيا يا لَيتَ لَنا مِثلَ ما أوتِي قارونَ إنَّه لَذو حظٍّ عَظيمٍ» با زينت در برابر قومش ظاهر شده آنها كه خواهان زندگي دنيا بودند، گفتند: اي كاش همانند آنچه به قارون داده شده؛ براي ما هم بود بدرستي كه او بهره‌ي فراواني دارد. (قصص / 79)
زيورها و نعمت‌هاي دنيا بهره‌هاي الهي است كه مسلمان مومن نبايد از آنها مطلقا دوري گزيند و بهره‌ي آن را حرام شمارد بلكه بايد در حال بهره مندي از آن، حدود الهي را نيز رعايت كند. كسي كه دست از دنيا مي‌كشد و عزلت و رهبانيت پيش مي‌گيرد از آزمون الهي گريخته و به راحت طلبي روي آورده است و كسي هم كه در آزمون آمده، اما هواي نفس را پيشواي خود قرار مي‌دهد از اين آزمون ناكام بيرون خواهد رفت. رسول الله (ص) فرمودند: «إِنَّ مالَ الدُّنيا كُلَّما ازدادَ كَثرةً و عِظماً اَرادَ صاحِبَهُ بَلاءً فَلا تَغتَبطوا اَصحابَ الاَموالِ الاّ بِمَن جاءَ بِمالَه فِي سَبيلِ اللهِ»75 بدرستي كه مال دنيا هر چه زياد شود براي دارنده‌ي آن موجب افزايش رنج است پس بر ثروتمندان دريغ مخوريد مگر به بخشش دارايي‌اش در راه خداوند تعالي.
2 – زيبايي چهره: يكي ديگر از آزمون گاه‌هاي خداوند است. اين مورد در داستان حضرت يوسف (ع) به خوبي بيان شده است. امام صادق (ع) فرموده اند: «روز قيامت زن زيبا روي را مي‌آورند كه به زيبايي‌اش امتحان شده پس مي‌گويد: پروردگارا مرا زيبا آفريدي تا پيش آمد، آنچه پيش آمد. پس حضرت مريم (س) را مي‌آورند و به آن زن مي‌گويند تو زيباتر بودي يا اين بانوي بزرگوار ؟ بي ترديد او را زيباتر آفريديم ولي هرگز دچار خطا نشده است.
«و مرد خوش چهره را مي‌آورند كه به واسطه زيبايي‌اش آزموده شده پس مي‌گويد: پروردگارا مرا نيكو آفريدي تا اينكه پيش آمد، آنچه پيش آمد. سپس حضرت يوسف (ع) را مي‌آورند و به آن مرد مي‌گويند تو زيباتري يا او ؟ به تاكيد كه او را زيبا تر آفريديم اما هرگز آلوده نشد ...»76





3 – ويژگي‌ هاي ممتاز افراد و ملت‌هاي مختلف يكي از موارد آزمون الهي به نيكي هاست. «وَ لَو شاءَ اللهُ لَجَعلكُم اُمَةً واحدةً وَلكن لِيبلوكُم في ما آتاكُم فَاستَبقوا الخَيراتَ ...» اگر خداوند مي‌ خواست شما را همسان و يك امت قرار مي‌ داد اما براي آزمونتان در آنچه به شما داده شده گوناگوني پيش آورد. پس به سوي نيكي‌ ها پيشي بگيريد. (مائده / 48)
4 – مقامات و برتري‌ ها‌ي اجتماعي از امتحانات الهي معرفي شده است «وَ رَفَع بَعضَكُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ ليبلوكُم في ما آتيكُم» وعده اي نسبت به گروهي ديگر بالا رفتند براي اينكه در آنچه به شما داده شده امتحان شويد. (انعام / 165)
5 – قدرت هم يكي ديگر از مواد امتحاني خداوند براي بندگان معرفي شده است. بنده اي از صالحان زمان حضرت سليمان به خواست آن پيامبر تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن از سرزمين دور به حضور حضرت سليمان آورد؛ پس از اين كار شگفت انگيز سليمان نبي مي‌ گويد اين از فضل پروردگارم و براي آزمودن من است «فَلَمّا رَآهُ مُستَقَرَّاً عِندَه قالَ هذا مِن فَضلِ رَبّي لِيبلوَنِي» (نمل / 40) اين نمونه اي بود از توانمندي آن پيامبر كه خداي تعالي همه‌ي امكانات و نيروهاي عالم را در اختيارش نهاده بود. و به همه مردم اعلام مي‌ كرد اين‌ها فضل پروردگار است و از اين آزمون غافل نبود»[77].
6 - غلبه بر دشمن و پيروزي: «فَلَم تَقتُلوهُم ولكنَّ اللهَ قَتَلهُم وَ ما رَمَيتَ إذ رَمَيتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي وَ لَيبلي المُومنينَ مِنهُ بَلاءً حَسَناً» شما آنها را نكشتيد بلكه خداوند آنها را نابود كرد و تو نيز نينداختي هنگامي كه مي‌افكندي بلكه خداوند مي‌انداخت و براي آزمودن مومنان به امتحاني نيكو در اين پيروزي (انفال / 17)
7- نعمت‌ هاي حلال هم گاهي وسيله‌ي امتحان الهي قرار مي‌ گيرد: «أ لَّو استَقاموا عَلي الطَريقَهِ لاسقَيناهُم ماءً غَدَتاً لِنَفتنَهُم فيه» اگر بر راه ايمان پايداري ورزند نعمت فراوان به آنها مي‌ دهيم تا در آن امتحانشان كنيم.[78] (جن / 16 و 17)
«فأما الانسان اذا ما ابتليه ربه فأكرمه و نعمه ...» اما انسان هنگامي كه پروردگارش براي آزمايش اكرام مي‌ كند و نعمت مي‌ بخشد ... (فجر / 15) غير از اين وضعيت عمومي گاهي نعمت‌ ها به طور خاص وسيله‌ي امتحان مومنان قرار مي‌ گيرند. هنگامي كه طالوت سپاهي براي جنگ با جالوت آراست در مسير حركت طالوت به لشكريانش گفت «خداوند به نهري شما را مي‌آزمايد، هر كس از آن بنوشد از من نيست.[79]
همچنين قوم بني اسرائيل با شكاري كه در دسترس و تيررس شان بود آزموده شدند.[80]
در امت محمد (ص) شبيه اين آزمون در ترك تجارت روز جمعه تا پيش از پايان نماز قرار داده شده است «يا ايها الذَّينَ آمَنوا اِذا نُودِي لَلصلوةِ من يوم الجُمعةِ فَاسعَوا الي ذِكرِ اللهِ وَ ذَروا البَيعَ ...» اي كساني كه ايمان آورده‌ايد هنگامي كه در روز جمعه براي نماز خوانده مي‌ شويد به سوي ياد خداوند بكوشيد و معامله را رها كنيد .... (جمعه / 9)
8 – آيات الهي و معجزات انبيا نيز دستمايه‌ ي ابتلاي الهي بودند مثل شتري كه خداوند براي هدايت قوم صالح از دل كوه بيرون آورد «اِنّا مُرسَلوا الناقَةً فِتنَة لَهُم» همانا ما فرستنده‌ ي اين شتر هستيم براي امتحان آنها (قمر / 27) اين عنايت الهي حتي به حسب ظاهر خير و نيكي است اما بعضي با آن هدايت يافته و عده اي گمراه مي‌ شوند.
با مروري بر آيات قرآن كريم روشن مي‌شود كه قرآن به عنوان معجزه و يادگار پيامبر اكرم (ص) وسيله‌ي امتحان ما معرفي شده و حقوقش بر ما و وظايفي در برابر آنها براي ما تعريف شده است. هم از اين رو براي متقين مايه‌ي هدايت «هُدَي للمتَّقين» (بقره / 2) و براي ظالمان موجب زيان و گمراهي است «ولا يزيدُ الظّالمينَ الاّ خَساراً» (اسراء / 82)
9 – شهرت: عن النبي (ص) قال: «كَفي بِالرَّجُل بَلاءً أَن يشارُ اِليه بَالاصابِعَ فِي دِينٍ أَو دنيا»[81] از جهت بلا براي شخص كافي است كه در امور ديني و دنيايي انگشت نما شود.
شهرت به حسب ظاهر بسيار جذاب و مطلوب است اما كسي كه به دارايي دنيايي شهرت پيدا كرد بايد نيازمنداني كه به او چشم اميد دارند را دريابد و اگر در امور ديني بود بايد باطن خود را در حد گمان مردم اصلاح كند تا از دو رويي فاصله بگيرد.
10 – كل آفرينش: «وَ هُوَ الذّي خَلَق السَّموات وَ الارضَ في سِتَةِ اَيام وَ كانَ عَرشُهُ عَلي الماءِ لِيبلوَكُم ...» او كسي است كه آسمان‌ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش (فرمانفرمايي) او بر آب (حيات) قرار داشت؛ (آفريد) تا شما را بيازمايد ... (هود / 7) اين آيه از دو جهت قابل تبيين است يكي كلمه عرش كه مركز فرماندهي خداوند در كل عالم است و بر اساس اوامر و تكاليف است كه آزمون شكل مي‌ گيرد. و ديگر آب است كه كنايه از رحمت خداوند بوده، نشانگر رحمت عامه اي است كه وضع انسان را از ناچيز بودن به ظهور آورده و ابتلائات را براي رشد او فراهم ساخته.

 


11 – اهل بيت و امامان: امام حسين (ع) به اهل كوفه فرمود: «يا اهلَ الكوفَه يا اَهلَ المَكرِ وَ الغَدر وَ الخُيلاء فَانّا اَهلُ بَيت ... وَ اِبتلاكُم بِنا فَجعلَ بَلاءَنا حَسَناً وَ جَعَل عِلمَهُ عِندَنا وَ فَهمَه لَدَينا فَنَحنُ عَيبةُ عِلمِه وَ وِعاءُ فَهمه وَ حِكمَتَه وَ حُجَّتَه عَلي الاَرضِ فِي بَِلاده لعِبادِه»[82] اي اهل كوفه اي اهل نيرنگ و فريبكاري و خيال پرداز. براستي كه ما اهل بيت هستيم ... و شما بوسيله ما آزموده مي‌شويد پس ابتلاي به ما نيكو قرار داده شده و علم و فهم آن پيش ماست ...»
12 – اولياي خدا كه در بين ما هستند: «وَلا تَطرُدِ الذَينَ يدعونَ رَبَّهُم بِالغَداوَةِ وَ العَشي يريدونَ وَجهَه ما عَليكَ مِن حِسابَهُم مِن شَيءٍ وَ ما مِن حِسابِكَ عَليهِم مِن شيءٍ فَتُطرد هُم فَتَكونَ مِن الظّالمينَ وَ كذلِك فَتنّا بَعضَهُم بِبَعضٍ ليقولوا أَهولاءِ مِنَ اللهِ عَليهِم مِن بَينِنا ...» و كساني را كه صبح و شام خدا را مي‌خوانند و جز ذات پاك او نظري ندارند، از خود دور مكن. نه چيزي از حساب آنها بر توست و نه چيزي از حساب تو بر آنها. پس اگر آنها را از خود براني از ستمگران هستي و اين چنين بعضي از آنها را با عده اي ديگر آزموديم تا بگويند: آيا اين‌ها را خداوند از ميان ما برگزيده و منت نهاده است (انعام / 53)
بي ترديد اين موارد از امتحان‌هاي نيكو نمونه‌ هايي است كه به صراحت در قرآن بيان شده و در واقع هر چه كه تكاليف شرعي به آن تعلق گرفته يكي از مواد امتحانات و ابتلائات الهي است.
از موارد ناخوش آيند و شر آزمون‌هاي الهي نيز نمونه‌ هايي بيان شده است كه برخي از آنها عبارت‌اند از:
1) فقر: « ... و امّا اذا ما ابتليها فَقَدر عَليهِ رِزقَهُ ...» و هنگامي كه خداوند بنده را مي‌ آزمايد و روزي‌ اش را محدود مي‌ كند ...» (فجر / 15)
قال رسول الله (ص) قال الله عز و جل: «لو لا انَّي اَستَحيي مِن عَبدي المُومِنِ ما تَرَكتُ عَليه خِرقَةً يتَواري بِها ...»[83] اگر از بنده‌ ي با ايمانم شرم نداشتم حتي لباس فرسوده براي پوشاندن برايش نمي‌ گذاشتم.
احمد بن سليمان قمي مي‌ گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه: ممكن است پيامبري از پيامبران به گرسنگي مبتلا شود تا بميرد. ممكن است پيامبري از انبيا به عطش دچار شود تا بميرد. ممكن است پيامبري از پيامبران به برهنگي آزموده شود تا مرگش فرا رسد ...»[84]
امام صادق (ع) فرمود: همواره از فرزندان آدم (ع) مومني نبود مگر فقير و كافري نبود مگر اين كه ثروتمند هم بود. تا اين كه حضرت ابراهيم (ع) آمد و دعا كرد «ربَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً للذّينَ كَفَروا» خدايا ما را مايه‌ ي آزمايش كافران {در اين مورد} قرار نده: سپس خداوند در ميان هر دو گروه دارايي و نيازمندي را قرار داد»[85]
2) ترس: يكي ديگر از موارد امتحان خداوند است كه چند نوع دارد:
1- 2 از حاكم ستمگر: رسول الله (ص) فرمود «اِنَّ المومنَ اِذا قارَفَ الذُّنوبَ ابتَلي بِالخَوف مِن السُلطانِ يطلُبُه ...»[86] اگر مومن گناهاني را انجام دهد به تراز حاكمي كه در جستجوي اوست دچار مي‌شود.
امام رضا (ع) نيز فرمودند: «انَّ الانبياء و اولادِ الانبياء وَ اَتّباع الانبياء خَصّوا بثلاثِ خصال السُّقم في البَدَنِ وَ خَوف السُلطانِ و الفقرِ»[87] به راستي كه پيامبران و فرزندان و پيروان آن‌ ها سه ويژگي دارند: بيماري، ترس از پادشاهان و حاكمان و فقر.
2- 2 دشمني ها: «وَ لَو يشاءَ اللهُ لانتَصَر مِنهُم ولكِنَ لِيبلو بَعضُكُم بِبَعضٍ» اگر خدا مي‌ خواست به تاكيد مجازاتشان مي‌ كرد ولي اين دشمني‌ها براي آزمودن بعضي از شما به واسطه گروهي ديگر است (محمد / 4) امام صادق (ع) فرمودند: «انّ الله جَعَل المومنينَ في دار الدُّنيا غَرَضاً لَعَدوِّ هم.»[88] واقعا كه خداوند مومنان را در دنيا مورد دشمني قرار داده است.
3) بيماري: امام صادق (ع) فرمودند: «انَّ في الجَنَّة مَنزِلَةً لا يبلُغُها عَبدٌ الاّ بِإبتلاءِ في جَسَدِه»[89]
بدرستي كه در بهشت منازلي است كه بنده اي به آن نمي‌ رسد مگر با بيماري.
در كافي از آن امام بزرگوار نقل شده است: «ان المومن من الله عزوجل لبأفضل مكان ثلاثا انه ليبتليه بالبلاء ثم ينزع نفسه عضوا عضوا من جسده و هو يحمد الله علي ذلك»[90].
 


4) ناكامي در نتيجه‌ ي كارها: خداوند درباره‌ي ماجراي جنگ احد مي‌ فرمايد خداوند وعده‌ ي خود را عملي نمود تا اينكه سست شديد و عده اي از شما به غنايم دنيايي روي آوردند و گروهي ديگر خواهان آخرت بودند سپس شما را مغلوب آنها نمود تا آزمايشتان كند «ثُمَّ صَرَفكُم عَنهُم لِيبتَليكُم» (آل عمران / 152)

5) شكستهاي مالي: ممكن است كسي دچار شكست مالي شود يا زيان عمده اي به دارايي‌اش برسد اما فقير نشود. اين هم يكي از ابتلائات خداي تعالي پنج موردي كه تا اين جا شمرده شد در اين آيه شريف يكجا آمده است «وَ نَبلُوكُم بِشَيءٍ مِن الجوعِ وَ الخَوفِ وَ نَقصٍ مِن اَموالِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمراتِ ...» با گرسنگي، هراس و كاستي در دارايي‌ ها و جان‌ ها و نتايج كارها شما را مي‌آزماييم ... (بقره / 155)

6) آمدن به اين دنيا و زندگي مادي: «الذَّي خَلَقَ الموتَ وَ الحياةَ لِيبلُوَكُم ...» كسي كه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد (ملك / 2) مرگ به معناي انتقال از يك عالم به عالم ديگر است. بنابراين مي‌تواند موضوع آفرينش قرارگيرد.[91] و دراينجا كه پيش از حيات ذكر شده و ظهور آن در حيات اين دنياست. به معناي انتقال از عالم نوراني ارواح پيش از جهان به دنياي تاريك مادي است. هم از اين رو آن را از موارد شر آزمونهاي الهي به شمار آورديم.
7) بتواره‌ ها‌ي دلربا: اين مورد از ابتلائات را قرآن كريم در ماجراي رفتن حضرت موسي (ع) از ميان بني اسرائيل و روي آوردن آنها به پرستش گوساله اي زرين بيان كرده شده است. «قالَ لَهُم هارونُ مِن قَبلِ يا قَومِ اِنَّها فَتَنتُم بِه» جناب هارون قبل از بازگشت موسي (ع) به آنها گفت كه شما به اين وسيله آزمايش شده ايد. (طه / 90)

البته ممكن است به نظر‌ايد كه اين مورد ابتلا به خير است. زيرا آنها دلداده و فريفته‌ي گوساله‌ي زرّين شدند و از كارشان سرخوش بودند. اما معيار براي تمايز ابتلا به خير يا شر خير يا شر حقيقي در عالم تكوين است. مثلا ثروت سلامت، پيروزي و زيبايي واقعا خير است. اما بتي آراسته و گوساله اي زرّين سر؛ شر و فساد است.
در زندگي پيشرفته روزگار ما نيز هر روز بتي آراسته برمي‌ايد و گوساله اي زرين دلربايي مي‌كند. و چشم‌ها و دلها را به سوي خود جذب مي‌كند اما مومنان آزموده در اين ميان دل به محبوب ازلي سپرده و غير از عبوديت او دغدغه‌ي ديگري ندارند.
8) القائات شيطاني: «وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ وَلا نَبي الاّ اِذا تَمَنّي اَلقي الشَّيطانُ في اُمنيته ... لِيجعَلَ ما يلقي الشَّيطانُ فِتنَةً للذّينَ في قُلوبِهم مَرَضٌ ...» و ما پيام آوري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه وقتي آرزو مي‌كرد (در رسالتش موفق شود) شيطان در اين آرزو القا مي‌كرد (تا اهل عناد با او مقابله كنند)[92] براي اينكه خداوند وسوسه‌ي شيطان را آزموني قرار داد براي بيمار دلان ... (حج / 52 – 53)
البته واضح است اين آزمون براي كساني است كه ايمان فطري دارند و بالقوه مومن‌ اند اما در اين آزمونها كفر خود را شكوفا مي‌كنند و بعد از اين به ابتلائات كافرانه عقاب مي‌شوند. و اما مومنان در برابر اين وسوسه‌ها گويي بنايي آهنين و شكست ناپذيرند «صَفّاً كَأنَّهُم بُنيانٌ مَرصُوصٌ» (صف / 4)

زراره از امام حعفر صادق (ع) نقل مي‌ كند: «لَو أَن مُومِناً عَلي قُلَّةِ جَبَلٍ لَبَعَثَ الله اِليهِ شيطاناً وَ يجعلَ لَه مِن ايمانِه أُنساً لا يستَوحِشُ اِلي اَحَدٍ»[93] اگر مومني بر فراز كوهي باشد خداوند شيطاني براي او بر مي‌انگيزد و از ايمان همدمي برايش قرار مي‌ دهد كه از ترس به سوي كسي ميل نكند و در روايت ديگري از آن امام بزرگوار مي‌ خوانيم: «إنَّ الشَياطينَ عَلي المُومِنينَ اَكثَرُ مِن الزَنابيرَ عَلي اللَّحمِ ثُمَّ قالَ هكذا بِيدِه الاّ ما دَفَع اللهُ»[94] همانا شياطين براي مومنان بيشتر از زنبورها بر تكه اي گوشت هستند سپس با دست به آسمان اشاره كرد و فرمود مگر اينكه خدا آنها را دور كند.


9) آزارهاي ديگران: امام صادق (ع) فرمودند: «لَو أَنَّ مُومِناً كانَ في قُلَّة جَبَلٍ لَبَعَث اللهُ عَزَّ وَ جلَّ اليهِ من يؤذيهِ لِيأجُرَه عَلي ذلكَ»[95] اگر مومني بر فراز كوهي باشد به درستي كه خداوند كسي را براي آزار او بر مي‌انگيزد تا به اين علت به مومن پاداش دهد. و از رسول الله نقل شده «لَو كانَ المومِنُ في حُجرِ فَأرَةِ لَقُيضَ اللهُ فيه مَن يؤذيهِ وَ قالَ المُومِنُ مُكَفَّرٌ»[96] اگر مومن در سوراخ موشي باشد خداوند كسي را براي آزار او بر مي‌انگيزد. البته اين آزارها از سوي افراد مختلف به مومن مي‌رسد. 1 - 9 منافقان: امام صادق (ع) فرمود: «ماكان و لن يكون مومن الاوله ... منافق يقفوه اثره او منافق يري قتاله جهادا ...»[97] هيچ گاه مومني نبوده و نخواهد بود مگر اين كه منافقي او را دنبال مي‌كند يا منافقي كه كشتن او را جهاد مي‌پندارد. عظيم ترين بلا اين گونه مصايبي است كه منافقان مومن نما بر سر اهل بيت رسول الله (ص) آوردند به ويژه د رماجراي كربلا كه حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) فرمود: «يا اهل الكوفه يا اهل المكر و الغدر و الخيلاء فإنه اهل بيت ابتلانا الله و بكم ...»[98] اي اهل كوفه ! اي اهل نيرنگ و خيال پرداز ! بدرستي كه ما اهل بيت هستيم و خداوند ما را گرفتار شما كرده است. 2- 9 مومنان: امام صادق (ع) فرمودند: «ما كان و لن يكون مومن الاوله ... مومن يحسده ...»[99] هميشه چنين بوده كه مومني نيست مگر اين كه مومني ديگر بر اوحسد مي‌ورزد رسول الله (ص) فرمود: «ان الله اخذ ميثاق المومن علي بلايا اربع، اشد‌ها عليه: مومن يقول بقوله يحسده ...»[100] به درستي كه خداي تعالي با مومن بر چهار بلا پيمان بسته است كه دشوارترين آنها مومني است كه با او هم عقيده است ولي بر او رشك مي‌ورزد. 3 – 9 خويشان: رسول الله (ص) فرمود: «ما كان و لا يكون و لا هو كائن نبي و لا مومن الاوله قرابة يؤذيه»[101] هيچ پيامبر يا مومني نبوده و نيست و هيچ گاه نخواهد بود مگر اين كه خويشاوندي دارد كه او را آزار مي‌دهد. 4 – 9 همسايه: امام رضا (ع) از پدرانش از رسول الله (ص) نقل كردند: «ما كان و لا يكون الي يوم القيامة مومن الا له جار يؤذيه.»[102] هيچ وقت نبوده و تا قيامت هم نخواهد بود مومن مگر اين كه همسايه اي دارد كه او را مي‌آزارد. 5 – 9 همسر: سكوني از امام صادق (ع) نقل كرده: «قال اميرالمومنين (ع) اياكم و تزويج الحمقاء فإن صحبتها بلاء و ولدها ضياع»[103] برحذر باشيد از ازدواج با همسر سبك سر، براستي كه همراهي با او بلا و فرزند او تباه است.


 


10) غم و اندوه:
قال الصادق (ع): «إن العبد إذا كثرت ذنوبه و لم يجد ما يكفرها به ابتلاه الله عز وجل بالحزن في الدنيا ليكفرها به فإن فعل ذلك به و إلا فعذبه في قبره ليلقاه الله عزو جل يوم يلقاه و ليس شي يشهد علي بشي من ذنوبه»[104] براستي كه اگر گناهان بنده زياد شود و چيزي براي پوشاندن و بخشيدن آن نباشد خداوند او را به اندوه در دنيا دچار مي‌كند تا پاك شود و اگر نشد در گور عذابش مي‌كند تا در قيامت خدا را در حالي ملاقات كند كه چيزي بر گناهش شهادت ندهد.
«يونس بن يعقوب قال سمعت جعفر بن محمد (ع) يقول: ... يا يونس إن المومن اكرم علي الله تعالي من أن يمر عليه اربعون لا يمحص فيها ذنوبه و لو بغم بصيبه لا يدري و ما وجهه و الله إن احدكم ليضع الدارهم بين يديه فيزنها فيجد‌ها ناقصة فيغتم بذلك. فيجدها سوا فيكون ذلك حطا لبعض ذنوبه»[105] امام صادق (ع) به يونس بن يعقوب مي‌فرمود: اي يونس براستي كه مومن گرامي تر از آن است براي خداوند كه چهل روز بگذرد و او را از گناهان پاك نسازد اگر چه با اندوهي كه نمي‌داند علتش چيست.
به خدا اگر يكي از شما درهمي به دست گيرد و گمان كند كم است و غمگين شود سپس دريابد كه اندازه است، اين غم موجب ريزش گناهان اوست و از آن امام ارجمند نقل شده: «لا تزال الغموم و الهموم بالمومن حتي لا تدع له ذنبا»[106] همواره مومن با گرفتگي و اندوه دست به گريبان است تا گناهي براي او نماند.
11) هواي نفس:
رسول الله (ص) فرمودند: «المومن بين خمس شدايد: مومن يحسده و منافق يبغضه و كافر يقاتله و نفس تنازعه و شيطان يضله»[107]
مومن با پنج گرفتاري دست به گريبان است: مومني ديگر كه به او حسادت مي‌ورزد، منافقي كه با او دشمني مي‌ كند، كافري كه با او مي‌ ستيزد، نفسي كه با او كشمكش دارد و شيطاني كه براي گمراهي‌ اش مي‌ كوشد.

موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 9 / 1394

 





 اختصاص بلا در دنيا براي مومنان

در بعضي از روايات بلاها مخصوص مومنان دانسته شده و موجب هراس عده اي از دين و ايمان گرديده است. مانند روايت ابن فضال از ابن بكير كه مي‌گويد از ابا عبدالله (ع) پرسيدم آيا مومن به جذام و پيسي و مثل آن مبتلا مي‌شود. امام (ع) فرمودند: «هَل كُتِبَ البَلاءُ الاّ عَلي المُومِنِ»
[55] آيا بلا براي غير مومن نوشته شده است ؟
و سدير صيرفي از امام باقر (ع) نقل كرده است كه به ابي جعفر (ع) گفتم آيا مومن مبتلا مي‌شود. فرمود: «هَل يبتَلي اللهُ الاّ المُومنِ...»
[56] آيا خداوند غير مومن را مبتلا مي‌كند ؟
عيسي بن ابي منصور از امام صادق (ع) روايت كرده: «اِنَّ اللهَ يذودُ المُومِنُ عَمّا يشتَريهِ كَما يذودُ اَحَدَكُم الغَريبَ عَن اِبِله لَيسَ مِنها.»
[57] براستي كه خداوند مومن را از آن چه ميل دارد و مي‌خواهد، باز مي‌دارد، همان طور كه يكي از شما بيگانه را از شتري كه براي او نيست منع مي‌كنيد.
ابي بصير نيز از امام صادق (ع) نقل مي‌كند كه «كان علي (ع) يقولُ إِنَّ البَلاءَ اَسرَعُ اِلي شيعَتِنا مِن السَّيل اِلي قَرارِ الوادِي»
[58] اميرالمومنين همواره مي‌فرمود: واقعا كه بلا به سوي شيعيان ما با سرعت تر از سيل به زمين پست نزديك مي‌شود. س
امام باقر (ع) نيز فرموده اند: «إنَّ اللهَ عزَّ و جلَّ لَيتعاهدَ المُومن بِالبَلاءِ كَما يتعاهَدُ الرَّجلُ اَهلهُ بالهَديةِ مِن الغِيبَةِ وَ يحميه كَما يجمي الطَّبيبُ المَريضَ»
[59] بدرستي كه خداوند عزيز و با جلالت بنده‌ي مومن را با بلا و گرفتاري مورد لطف قرار مي‌دهد همانطور كه مرد به هنگام سفر خانواده‌اش را با فرستادن هديه مورد لطف قرار مي‌دهد و دنيا بر مومن داغ مي‌گذارند همانطور كه طبيب بر بيمار قال رسول الله صلي الله عليه وآله: «انَّ اللهَ لَيغذِي عَبدَه المُومنَ بِالبَلاءِ كَما تَغذي الوالِدةُ ولدَها باللَّبَنِ»[60] خداوند بنده‌ي مومن خود را با بلا و گرفتاري تغذيه مي‌كند همچنان كه مادر فرزند خود را با شير. اين همه در حالتي است كه در مباحث گذشته معلوم شد كه ظالمان و كافران نيز انواعي از بلا و مراتبي از ابتلا را دارند. پس معلوم مي‌شود اين اختصاص كه به ويژه در روايات اول و دوم ظهور دارد، مربوط به مراتبي از بلاست كه ويژه مومنان است. يعني از نوع ابتلاي ادب و عفوبت نيست بلكه ابتلاي امتحان يا درجه و يا كرامت است كه در بحث پيش بررسي و تبيين گرديد. در قرآن مجيد مي‌خوانيم: «ما به سوي امت‌هايي كه پيش از تو بودند، (پيامبران) فرستاديم؛ سپس آنها را با شدت و رنج و ناراحتي مواجه ساختيم؛ شايد به بندگي روي آورند پس چرا هنگامي كه بلاهاي ما به آنها رسيد دلهاي شان سخت شد و شيطان اعمال ناشايستشان را زيبا جلوه داد. پس چون آنچه به آنها ياد آور شديم را فراموش كردند، درهاي همه چيز را به روي آنها گشوديم تا شادكام (و دلبسته شوند)؛ ناگهان همه را گرفتيم، پس نااميد شدند»[61] از اين آيه شريفه بر مي‌آيد كه بعد از آزمونهاي ويژه‌ي مومنان، در صورت موفق نشدن بندگان، نوبت به آزمون‌هاي كافرانه نظير مكر و استدراج و در نهايت بلاي عقوبت مي‌رسد. ممكن است پرسشي در اين جا پيش آيد: كه اين آيا ت مربوط به مشركان وكافراني است كه حتي بعد از آمدن آيات و ابتلائات الهي به حق روي نياورده‌اند چطور ابتلائاتشان مومنانه بوده ؟
پاسخ اينكه خودشان مومن نبوده‌اند اما ابتلائات مومنانه براي كشف و شكوفايي استعداد عبوديت و ايمان فطري است كه خداي تعالي همه‌ي امت‌ها را به اين گونه بلاها مي‌آزمايد و اگر از خود شايستگي نشان ندهند به ابتلائات كافرانه گرفتار مي‌كند. حق تعالي براي پيامبر (ص) در فرمايشي اين دو گونه ابتلا را از جهت مصاديق دنيايي تفكيك نموده است: «اي محمد اگر بنده اي را دوست بدارم، او را با سه چيز مواحه مي‌سازم دلش را غمگين، بدنش را بيمار و دستش را از بهره‌ي دنيا تهي مي‌كنم... و آنگاه كه بر بنده اي خشم گيرم او را با سه حالت همراه مي‌كنم دلش را شاد، بدنش را سلامت و دستش را از بهره‌هاي دنيا پر مي‌كنم.»
[62]
در مجموع ابتلائات اهل شقاوت در دنيا كمتر از مومنان است همانطور كه علي ابن ابي طالب (ع) از رسول الله روايت كرده اند: «الدُّنيا سِجنُ المُومِنِ وَ جَنَةُ الكافِر فَأَمّا المومِنُ يفزَعُ فيها وَ امّا الكافِرُ فَيمَتَّعُ فِيها»
[63]
زيرا رنج كم دنيا عاقبتي خوش دارد «وَ الاخِرَةُ خَيرٌ وَ اَبقي (اعلي / ؟) و درمقابل خوشي ناپايدار دنيا رنج بسيار آخرت را در پي دارد لذا فرمود «قُل تَمَتَّعُ بِكُفرِكَ قَليلاً اِنَّكَ مِن اَصحابِ النّارِ» بگو به سبب كفرت اندكي بهرمند باش، بدرستي كه تو اهل آتش هستي (زمر / 8) از امام صادق (ع) روايت شده: «إِنَّ اَهلَ الحَقِّ لَم يزالوا مُنذُ كانوا في شِدَّةٍ أَمّا إِنَّ ذلكَ اِلي مُدَةٍ قَليلةٍ وَ عافيةٍ طَويلَةٍ»
[64] براستي كه اهل حق همواره در سختي هستند اما آن تا زماني كوتاه و آسايش بلند مدت است.
برنامه‌ي آزمون الهي مومنان و كافران به رنج و نعمت در دنيا در نمونه اي از فرمايشات امام جعفر صادق (ع) به خوبي نشان داده شده است «روزي دو فرشته از آسمان به زمين مي‌آمدند كه يكديگر را ملاقات نمودند. يكي به ديگري گفت: براي چه كاري فرو مي‌آيي. پاسخ داد: خداوند مرا مامور كرده است كه به درياي ايل بروم و يك ماهي نادر را براي حاكمي ستمگر كه به آن ميل پيداكرده، بالا بياورم. تا او در كفرش به نهايت آرزوي دنيايي برسد. اما تو براي چه كاري مي‌روي ؟ فرشته‌ي ديگر پاسخ داد من مامورم تا كاري شگفت انگيز تر از كار تو انجام دهم. به سوي بنده مومني مي‌روم كه روزه دار و نمازگذار بوده و دعا و صدايش در آ سمان شناخته شده است. مي‌روم تا ظرف غذايش را كه براي افطار آماده كرده، بريزم تا به نهايت آزمون در ايمانش برسد»
[65]
بنابراين هر بلايي براي آزمودگي مومن به او مي‌رسد، آثار پر بركت آن برايش ذخيره مي‌شود.
«اگر خدا بنده اي را دوست بدارد به شدت او را در بلا غرق مي‌كند.»
[66] پس «مومن از رنج‌هاي دنيا در امان نيست اما از نابينايي و بدبختي آخرت در امان است.»[67] حضرت سجاد (ع) فرمودند: «اِنّي لاُكرِهُ للرَّجُلِ أَن يعافي فِي الدُّنيا فَلا يصيبَهُ شَيءٌ مِن المَصائِب»[68] همانا نمي‌پسندم براي كسي كه در دنيا سلامت و آسوده باشد و از حوادث دنيا چيزي به او برخورد نكند. روزي پيامبر (ص) دعوت شدند؛ وقتي وارد منزل ميزبان شد به مرغي كه بالاي ديوار بود نگاه كردند او تخمي گذاشت كه از بالا افتاد روي ميخي كه در ديوار بود و همانجا ماند و نشكست، رسول الله صلي الله عليه وآله شگفت زده شدند آن مرد گفت آيا از اين حادثه تعجب مي‌كنيد ؟ به خدايي كه شما را به حق مبعوث كرده هيچ گاه مصيبتي به من نمي‌رسد ! پيامبر برخواستند و چيزي نخوردند و فرمودند: «مَن لَم يرزَأ فَماللهِ فيهِ مِن حاجَةٍ» كسي كه رنجي به او نمي‌رسد، خداوند كاري به او ندارد.[69]

بنابراين مومنان در دنيا بيش از غير اهل ايمان دچار بلا مي‌شوند و از آثار آن بهره‌مند مي‌گردند اما كافران و منافقان نيز بلاهاي مخصوص خود را دارند و البته در دنيا از بهره‌ي بيشتري برخوردارند.
عقوبت و ابتلاي غير اهل ايمان از بحث ما خارج است. ولي مراتب ديگر ابتلا كه اختصاص به مومنان دارد موضوع اين پژوهش بود و در ادامه به انواع، آثار، آفات و چگونگي مواجهه با آنها مي ‌پردازيم.

موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 9 / 1394


نقش على عليه السلام در وحدت جامعه

كسى را نمى‏توان يافت كه چون امام على عليه السلام خواهان خير و صلاح امت بوده باشد؛ چرا كه او همواره بر آن بود تا مسير تاريخ را در بستر واقعى آن به جريان اندازد. اگر چه مردم در انتخاب و گزينش رهبرى راه خطايى را پيمودند، اين چيزى نبود كه امام را وادارد تا تصميم عجولانه بگيرد؛ زيرا امام به فراست، تبعات جانبى اين دگرگونى را دريافته بود . عامه مردم از وجود فرصت طلبان كاملا بى اطلاع بودند، از اين رو، هم در انتخاب خليفه و هم در روش عزل وى اشتباه كردند وشايد در موقعيت و جو آن چنانى، هر كسى جاى آنان مى‏بود همين تصميم را اتخاذ مى‏كرد؛ زيرا عثمان بارها پيمان بست و نقض پيمان كرد. عثمان به وضوح احساس مى‏كرد كه على عليه السلام خير و صلاح وى را مى‏خواهد؛ جز اين كه اوضاعى كه بر خليفه حاكم بود، مانع مى‏شد روابط آن دو گرم و دوستانه باشد.

ابن قتيبه مى‏گويد: «روزى عثمان به على عليه السلام گفت: اى ابو الحسن، نمى‏دانم طالب مرگت هستم، يا زندگى تو را خواهانم. به خدا! اگر بميرى نمى‏خواهم بعد از تو براى ديگران بمانم، زيرا كسى را چون تو نخواهم يافت» (1) .

جرج جرداق مى‏گويد: «در جريان حصر سراى عثمان، فرزندان على عليه السلام حسن وحسين عليهم السلام به دفاع از وى پرداختند؛ اين در حالى بود كه بنى اميه پنهانى از وى گريختند و در شام به معاويه پيوستند.» (2) مسعودى مى‏گويد: «علاوه بر فرزندان، كسان خود را نيز فرستاد. (3) »مؤلف الفخرى مى‏گويد: «على عليه السلام در رديف مدافعان و ياران عثمان بود و عثمان براى دفع مردم از او كمك مى‏خواست واو نيز به دفع آنان قيام كرد. عاقبت چون عثمان را محاصره نمودند على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را به يارى او فرستاد كه او جهت دفاع از عثمان سخت كوشيد، چندان كه عثمان او را قسم داد كه از دفاع دست بردارد.» (4)

طبرى و اين قتيبه آورده‏اند: «چون عثمان در محاصره مخالفين بود، شورشيان آب را بر وى بستند و كسى جرأت نمى‏كرد كه به آنان آب برساند، تا اين كه عثمان از پشت بام خانه‏اش از على عليه السلام خواست تا به خانه‏اش آب برساند كه على عليه السلام هم چند مشك آب برايش فرستاد.» (5)

پى‏نوشتها:

.1 الامامة و السياسة، ج 1، ص .36

.2 على صداى عدالت انسانى، ج 1، ص 218 ـ 219؛ نهاية الارب، ج‏5، صفحه 80

.3 مروج الذهب، ج 1، ص 701 ـ .702

.4 الامامة و السياسة، ج 1، ص 42؛ نهاية الارب، ج 5، ص 74، به نقل از: تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص .300

.5 الامامة و السياسة، ج 1، ص 40؛ تاريخ طبرى، ج 3، (حوادث سال 35) نهاية الارب، ج 5، ص 74

تاريخ ولايت در نيم قرن اول صفحه .112

استاد حسين ذاكر خطير.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 9 / 1394


آزادى از ديدگاه امام على(ع)

على امير المؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد.او خليفه است و آنها رعيتش،هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد،به آنها نيز همچون ساير افراد مى‏نگريست.اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏كردند،طرفين استدلال مى‏كردند،استدلال يكديگر را جواب مى‏گفتند.

شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد.مى‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏كردند.روزى امير المؤمنين بر منبر بود.مردى آمد و سؤال كرد.على بالبديهه جواب گفت.يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد:«قاتله الله ما افقهه‏»(خدا بكشد اين را،چقدر دانشمند است!).ديگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهايش كنيد،او به من تنها فحش داد.

خوارج در نماز جماعت‏به على اقتدا نمى‏كردند زيرا او را كافر مى‏پنداشتند.به مسجد مى‏آمدند و با على نماز نمى‏گذاردند و احيانا او را مى‏آزردند.على روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده‏اند.يكى از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شد و آيه‏اى را به عنوان كنايه به على،بلند خواند:

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين . (1)

اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى‏رود و از زيانكاران خواهى بود.ابن الكواء با خواندن اين آيه خواست‏به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى‏دانيم،اول مسلمان هستى،پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد،در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى،خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست،اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى عمالت‏به هدر مى‏رود،و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.

على در مقابل چه كرد؟!تا صداى او به قرآن بلند شد،سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند.همينكه به آخر رساند،على نماز را ادامه داد.باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلافاصله على سكوت نمود.على سكوت مى‏كرد چون دستور قرآن است كه:

اذا قرى‏ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (2) .

هنگامى كه قرآن خوانده مى‏شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد.

و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مامومين بايد ساكت‏باشند و گوش كنند.

بعد از چند مرتبه‏اى كه آيه را تكرار كرد و مى‏خواست وضع نماز را بهم زند،على اين آيه را خواند:

.فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون (3) .

صبر كن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسيد.اين مردم بى ايمان و يقين،تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند.

ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد (4) .

پى‏نوشتها

1- زمر/65.

2- اعراف/204.

3- روم/60.

4- شرح ابن ابى الحديد،ج 2/ص 311.

 

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 311


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 9 / 1394

مردم از ديدگاه حضرت على(ع) (قسمت اول)

-لطف او عام بود،همه كس را چه هم كيش بود و چه غير آن،مورد عنايت قرار مى‏داد و براى ستمى كه به آنها مى‏رسيد، شديدا مى‏رنجيد،لذا مى‏ فرمود:

«مردم دو دسته‏اند:يا برادر دينى تو هستند،يا انسانى مانند تو.» (1)

«بر اهل ذمه ستم روا مدار.» (2)

در پيمان مسيحيان نجران نوشت:«نبايد ستم ببينند و نه حقى از آنان پايمال گردد.» (3)

از اينكه يك سرباز دشمن توانسته بود خلخالى از پاى زنى يهودى،در شهر«انبار»كه محيط مسلمين بود، باز كند و به غارت ببرد،شديدا ناراحت‏شده مسلمانان آنجا را عتاب كرد و فرمود:

«اگر مسلمانى،پس از اين ماجرا به تاسف و اندوه بميرد،جا دارد،و او را سرزنش نبايد كرد.» (4)

پى‏نوشتها:

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1 ص 117.

2.ماخذ قبل-ج 1 ص 280/281.

3.ماخذ قبل-ج 1 ص 280/281.

4.ماخذ قبل-ج 1/281.

على معيار كمال صفحه 180

دكتر رجبعلى مظلومى

مردم از ديدگاه حضرت على (ع) (قسمت دوم)

ايجاد زمينه‏هاى مشاركت مردم در عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى فرهنگى، تأمين خواسته‏هاى مشروع مردم و دفاع از حقوق اساسى و عمومى مشروع، شاخص زير بنايى مردم گرايى را شكل مى دهند.يك فرد يا يك نهاد در صورتى مى تواند در ادعاى مردم گرايى خويش صادق باشد كه در رعايت محورهاى ياد شده متعهد بوده و تلاش پر بار در گشودن فضاهاى متناسب ابعاد ياد شده انجام دهد.

مردم گرايى يك ارزش اجتماعى در جوامع بشرى متبلور است و نهادهاى اجتماعى در تشكيل آن تلاش مى كنند و بلكه فراتر از ارزش اجتماعى يك آرمان، و ايده به شمار مى آيد و نهادهاى سياسى يكى از امتيازهاى خويش را مردم گرايى مى دانند.

نهاد دين و نيز رهبران دينى به خصوص انبيا و ائمه عليه السلام مظهر ارزشهاى الهى و انسانى مى باشند و به هيچ ارزشى از ارزشهاى اجتماعى بى تفاوت نمى‏توانند باشند. زيرا كه دين تبلور ارزشها و شكوفايى استعدادها و رشد و بالندگى است. به همين جهت دين و رهبران دينى با بها دادن به اين ارزشها بيشترين تلاش را در اين راستا دارند و به لحاظ ارج نهادن به اين نوع ارزشها همواره بازتاب آن نيز در جامعه نسبت به آنان مشاهده مى‏شود، كه رهبران دينى انبيا و جانشينان آن محبوب‏ترين و با نفوذترين انسانهاى جامعه مى باشند و گوى سبقت را در جذب قلبها ربوده‏اند و فروغ نفوذ آنها هر روز فروزانتر از گذشته مى‏درخشد. رهبران الهى بخصوص رسول الله عليه السلام بيشترين نفوذ و محبوبيت را دارد و در بين جانشينان وى(دوازده امام) امام على عليه السلام بيش از ديگران مظهر ارزشهاى اجتماعى مى باشد.

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 9 / 1394

شرح و تفسير:

دو اصل اساسى در اسلام اين خطبه مانند بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه با حمد و ستايش پروردگار آغاز مى شود ولى در اينجا انگيزه هاى سه گانه اى براى حمد و ستايش الهى بيان شده است: نخست تقاضاى افزايش و تكميل نعمتهاى الهى و ديگر اظهار تسليم در مقابل قدرت و عزت او و سوم تقاضاى حفظ و نگهدارى از معاصى به بركت الطاف او مى باشد، مى فرمايد: حمد و ستايش مى كنم او را به خاطر جلب اتمام نعمتش و اظهار تسليم در برابر عزتش و تقاضاى حفظ و نگهدارى از معصيت و نافرمانيش (احمده استتماما لنعمته و استسلاما لعزته و استعصاما من معصيته).بايد توجه داشت كه مفهوم حمد چيزى بيشتر از شكر است و به تعبيرى ديگر شكر آميخته با ستايش است و اين از يك سو سبب فزونى نعمتهاى الهى مى شود همانطور كه مى فرمايد: لئن شكرتم لازيدنكم و از سوى ديگر انجام وظيفه عبوديت و بندگى است و آن همان تسليم در برابر عزت پروردگار است و از سوى سوم موجب جلب عنايات و الطاف و امدادهاى حق، براى حفظ از گناهان است.بعد از حمد به سراغ استعانت از پروردگار مى رود و دليل آن را نيز بيان مى فرمايد، مى گويد: از او يارى مى جويم چرا كه نيازمند به كمك و كفايت او هستم (و استعينه فاقه الى كفايته).آرى هنگامى كه بنده آگاه خود را سر تا پا نيازمند به آن ذات بى نياز و صاحب كمال مطلق مى بيند، دست استعانت به دامان لطفش مى زند و در همه چيز و در همه حال از او يارى مى طلبد.سپس به دليل ديگرى براى اين يارى جستن اشاره كرده، مى افزايد: چرا كه آن كس را كه او هدايت فرمايد هرگز گمراه نمى شود و آن كس را كه خدا او را دشمن دارد هرگز نجات و رهايى نمى يابد و هر كس را كفايت كند هرگز نيازمند نخواهد شد (انه لا يضل من هداه و لا يئل من عاداه و لا يفتقر من كفاه).آرى قدرتش آن چنان است كه هيچ كس را ياراى مقابله با آن نيست و علمش چنان است كه هيچ خطايى در آن راه ندارد.اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله هاى سه گانه دليل ديگرى براى حمد و هم دليل براى استعانت باشد.

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 9 / 1394

خطبه 002-پس از بازگشت از صفين

ترجمه:

اين خطبه را امام (ع) به هنگام بازگشت از صفين ايراد فرمود و در آن، وضع حال مردم پيش از بعثت و اوصاف اهل بيت پيامبر اسلام (ص) و سپس اوصاف گروه ديگرى بيان شده است: حمد و ستايش مى كنم او را براى جلب اتمام نعمتش و اظهار تسليم در برابر عزتش و تقاضاى حفظ و نگهدارى از معصيتش، چرا كه آن كس را كه او هدايت فرمايد هيچگاه گمراه نمى شود و آن كس را كه او دشمن دارد هرگز رهايى نمى يابد، زيرا ستايش او در ترازوى سنجش، از همه چيز سنگينتر است و براى ذخيره كردن، از هر گنجى برتر و گواهى مى دهم كه جز خداوند معبودى نيست، يگانه و بى شريك است، همان گواهيى كه خلوص آن آزموده شده و عصاره و جوهره آن در عمق عقيده خود جاى داده ام، شهادتى كه تا خدا ما را زنده دارد به آن پايبنديم و آن را براى صحنه هاى هولناكى كه در پيش داريم ذخيره كرده ايم زيرا اين (شهادت به توحيد) پايه اصلى ايمان و ريشه و قوام آن و سرآغاز همه نيكيها و سبب جلب خشنودى خداوند و موجب طرد و دورى شيطان است.

خطبه در يك نگاه:

اين خطبه در واقع داراى پنج فراز است (كه در ضمن چهار بخش مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد): فراز اول درباره حمد و ثناى الهى و پناه بردن به فضل و كرم و رحمت او و فراز دوم درباره شهادت به توحيد پروردگار و آثار پربار ايمان به توحيد و فراز سوم شهادت و گواهى به نبوت، به اضافه بخش مهمى از فضايل پيغمبر اكرم (ص) و اوضاع و احوال عصر جاهليت، و گرفتاريهاى عظيم جامعه اسلامى در آن زمان و اشاره به زحماتى كه پيامبر اسلام براى دگرگون ساختن اين وضع تحمل فرموده و بالاخره در فراز چهارم اشارات پرمعنايى درباره موقعيت اهل بيت و عظمت مقام آنها و لزوم پناه بردن مردم در مشكلات دينى به آنان آمده است.

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 9 / 1394

نكته ها:

در مورد حج مسائل و مباحث زيادى است كه ذكر همه آنها كتاب مستقلى را مى طلبد و در اينجا به چند نكته كه از اهميت خاصى برخوردار است قناعت مى كنيم:

1- تاريخچه خانه كعبه اين خانه كه نام ديگرش بيت الله الحرام است، تاريخچه بسيار مفصلى دارد كه مطابق روايات به زمان حضرت آدم (ع) برمى گردد.

او نخستين كسى بود كه خانه را بنا كرد و برگرد آن طواف نمود، سپس در طوفان نوح ويران شد و ابراهيم به كمك فرزندش اسماعيل، طبق آيات صريح قرآن بار ديگر آن را بنا كرد و حج خانه خدا را به جا آورد و اين اولين خانه توحيد است كه براى انسانها قرار داده شد: ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا و همانگونه كه قبلا اشاره شد- طبق روايات- در محاذى آن در آسمانها مركز عبادتى است كه فرشتگان بر گرد آن مى گردند، حتى گفته شده كه محل خانه كعبه اولين نقطه خشكى بود كه سر از زير آب درآورد و داستان (دحو الارض) نيز اشاره به همين معنى است كه در آغاز، مجموعه روى زمين بر اثر بارانهاى سيلابى زير آب بود، آبها كم كم در مناطق پايين تر جاى گرفتند و خشكيها از زير آب سر برآوردند و اولين نقطه، همين محل خانه كعبه بود.

درباره عظمت و اهميت خانه كعبه روايات فراوان- چه در نهج البلاغه و غير نهج البلاغه- وارد شده است، از جمله در حديثى از امام باقر (ع) مى خوانيم: ما خلق الله عز و جل بقعه فى الارض احب اليه منها- ثم اوماء بيده نحو الكعبه- و لا اكرم على الله عز و جل منها، خداوند هيچ نقطه اى در زمين را نيافريده كه محبوبتر به سوى او از آن باشد- سپس با دست خود به سوى كعبه اشاره كرد- و نه هيچ نقطه اى نزد خداوند گرامى تر از آن است.

در آغاز هيمن حديث آمده است: ان النظر اليها عباده، حتى نگاه كردن به آن عبادت است.

خانه كعبه، رمز وحدت مسلمين و مركز دايره صفوف جماعات آنها در شبانه روز، در كل جهان است.

خانه كعبه، بزرگترين مركز اجتماع مسلمين در طول سال و مهمترين كانون عظمت آنهاست كه از سراسر جهان به سوى آن مى آيند و مشمول بركات فوق العاده معنوى و مادى آن مى شوند.

جالب اين كه زراره كه از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- بود روزى خدمت امام صادق (ع) عرض كرد: جعلنى الله فداك اسئلك فى الحج منذ اربعين عاما فتفتينى، فدايت شوم از چهل سال قبل تاكنون درباره احكام حج از تو سوال مى كنم و به من پاسخ مى گويى (و هنوز تمام نشده است)، امام در پاسخ او فرمود: يا زراره بيت يحج اليه قبل آدم بالفى عام تريد ان تفنى مسائله فى اربعين عاما، اى زراره! خانه اى كه از دو هزار سال قبل از خلقت آدم (ع)، حج آن بجا آورده مى شده است، مى خواهى مسائلش در چهل سال پايان گيرد! از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه حتى قبل از آدم، خانه كعبه مورد توجه فرشتگان يا مخلوقاتى بوده كه قبل از وى در زمين زندگى مى كرده اند.

2- فلسفه حج: در فراز بالا از كلام مولا على (ع) اشارات پرمعنايى به فلسفه و اسرار حج شده است.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات آموزنده و سازنده اى در اين زمينه ديده مى شود و از مجموع آنها مى توان گفت كه اين مناسك بزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است: بعد اخلاقى و عبادى، بعد سياسى و اجتماعى، بعد فرهنگى و بعد اقتصادى.

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 9 / 1394

خطبه 001-آغاز آفرينش آسمان و

خطبه در يك نگاه:

اين خطبه از مهمترين خطبه هاى نهج البلاغه است كه در طليعه اين كتاب بزرگ واقع شده و از نشانه هاى بارز حسن انتخاب (مرحوم رضى) است.اين خطبه شامل يك دوره جهان بينى اسلامى است كه از صفات كمال و جمال خداوند و دقايق عجيبى در اين زمينه شروع مى شود، سپس به مساله آفرينش جهان به طور كلى و بعد از آن آفرينش آسمانها و زمين و آنگاه آفرينش فرشتگان، سپس آفرينش آدم (ع) و داستان سجود فرشتگان و مخالفت ابليس و هبوط آدم (ع) به زمين مى پردازد.در ادامه خطبه از بعثت پيامبران و فلسفه آن و سرانجام از بعثت پيامبر اسلام (ص) و عظمت قرآن مجيد و اهميت سنت پيامبر (ص) سخن مى گويد و از ميان دستورهاى اسلامى و به اصطلاح فروع دين، روى مساله حج به عنوان يك فريضه عظيم الهى و فلسفه و اسرار آن انگشت مى گذارد، به طورى كه توجه دقيق به محتواى اين خطبه مى تواند يك بينش جامع و كلى نسبت به مهمترين مسائل اسلامى به ما بدهد و بسيارى از مشكلات و پيچيدگيهايى را كه در اين مسائل وجود دارد، حل كند.از يك نظر اين خطبه به منزله فاتحه الكتاب در قرآن مجيد است كه فهرستى را از مجموعه مسائلى كه در نهج البلاغه مطرح شده است به دست مى دهد، چ را كه محورهاى اصلى مجموعه خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار در اين خطبه به گونه فشرده اى آمده است.ما اين خطبه را به پانزده بخش تقسيم كرده ايم و هر بخشى جداگانه مورد بررسى و تفسير قرار گرفته، سپس در جمع بندى كلى از مجموع آنها نتيجه گيرى مى كنيم.

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 14 / 9 / 1394

 

 

 

حكايت هر چه صلاح است!

 

سالها بسی دورپادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت:
هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.

 

روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی را طلب کرد. ام در حین بریدن میوه انگشت خود را برید, وزیر که در آنجا بود گفت:ن
گران نباشید تمام چیز هایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست.

 

پادشاه از این سخن بر آشفت و دستور داد تا او را زندانی کنند.چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگل رفتند و پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد؛ در این میان پادشاه که در پی یافتن راه بازگشت بود که به محل سکونت قبیله ای رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،

 

زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور میکردند که وی بهترین قربانی برای تقدیم به خداست.

 

بسویش حمله بردند تا ا را قربانی کنند؛ ناگهان مردی فریادکشید: چگونه می خواهید او را قربانی کنید در حالیکه بدن وی ناقص است و به انگشت وی اشاره کرد!!!

 

به همین دلیل پادشاه را قربانی نکردند و او آزاد شد.

 

پادشاهکه به قصر رسید وزیر را از زندان فراخواند و گفت:

 

اکنون فهمیدم منظور تو از این جمله که گفتی چیست. اما تو چی؟

 

وزیر پاسخ داد : پادشاه عزیز اگر من در زندان نمی افتادم مانند همیشه همه جا شما را همراهی میکردم و وقتی ما به آن قبیله میرسیدیم آنها من را به جای شما قربانی میکردند؛ پس حبس شدن من نیز به مصلحتم بوده
پادشاه بر او آفرين گفت و از آن پس نزد خود عزيزش داشت.

 

دوستان خوبم پس شما نيز ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد به صلاح است...


 

 

 
 
حكايت ماهيگير

 


دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست . 

هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .

ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد : 

- چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟

مرد جواب داد : آخر ظرف من کوچک است و ماهي هاي بزرگ در ان جاي نمي گيرند !


گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است 
.
ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک ظرف بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .




 
پيله ابريشم : 

روزي سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد . 

شخصي نشست و ساعتها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله راتماشا کرد. ناگهان تقلاي پروانه متوقف شدو به نظر رسيدکه خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد. 

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند وبا برش قيچي سوراخ پيله را گشاد کرد.

پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما جثه اش ضعيف و بالهايش چروکيده بودند. آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .

اوانتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنين نشد . 

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد . و هرگز نتوانس تبا بالهايش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امکان پرواز دهد . 

گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم. اگر خداوند مقرر ميکرد بدون هيچ مشکلي زندگي کنيم فلج ميشديم و به اندازه کافي قوي نميشديم و هر گز نميتوانستيم پرواز کنيم
 
 
زنجير عشق 

يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود . 
آن زن براي او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسميت پياده شد و خودشو معرفي کرد و گفتمن اومدم کمکتون کنم. 

زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد،اين واقعا لطف شماست .

وقتي که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست وآماده رفتن شد, زن پرسيد:" من چقدر بايد بپردازم؟"

و او به زن چنين گفت: " شماهيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت روبه من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني.

نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!" 

چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزي بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولينتونست بي توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردارباشه و از خستگي روي پا بند نبود.
او داستان زندگي پيشخدمت رو نميدانست¸واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد. 
وقتي که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلارشو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ،درحاليکه بر روي دستمال سفره يادداشتي روباقي گذاشته بود. 

وقتي پيشخدمت نوشته زن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در يادداشت چنين نوشته بود:" شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم دراين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. 

اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار روبکني.

نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!". 

همان شب وقتي زن پيشخدمت از سرکاربه خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسميت همه چيز به لطف زنجيز عشق داره درست ميشه . 

هركار نيكي وهرخيرخواهي حلقه ايست كه زنجير عشق و محبت بين انسانها را طولاني مي كند. پس هرگز نگذاريم زنجير عشق به ما ختم شود .
 
 
حيله شيطان

مردي در زمانهاي گذشته زندگي ميكرد، در جستجو بود تا دنيا را از راه حلال به دست آورده ثروتي فراهم نمايد، ولي نتوانست، پس از راه حرام به تكاپور افتاد، تا مال و اموالي كسب كند، از اين راه هم نتوانست.

روزي شيطان ملعون در نظر او مجسم و آشكار شد، به او گفت:
از راه حلال خواستي ثروتي اندوخته كني نشد، از راه حرام خواستي اموالي به دست آوري موفق نشدي ، حال آيا مايل هستي تا تو را به راهي راهنمايي كنم كه مالت را فراوان كرده، دنيايت را رونق بخشيده ياران و پيروانت را زياد نمايد.

گفت:‌آري. مايلم.

شيطان گفت: از خود كيش، آيين و ديني اختراع كرده و مردم را به سوي آن دين دعوت كن.

آن مرد به دستور شيطان رفتار كرد و پس از مدتي مردم پيرامون او جمع شده از ياران و پيروانش شدند، و از اين راه به آنچه كه از ثروت و مال دنيا ميخواست رسيد.

اما پس از مدتي درفكر عاقبت كار خود فرو رفته با خود گفت:
اين چه كار ناشايستي بود كه من كردم، بي جهت براي مقداري مال و ثروت بي ارزش دنيا، مردم را از راه حق گمراه نموده به دنبال خود كشيدم. حال در روز قيامت چه پاسخي خواهم داشت ، لذا بر اثر اين افكار پشيمان،‌نادم و شرمسار شده‌، پيش خود گفت: فكر نميكنم پشيماني و توبه ام پذيرفته شود مگر افرادي را كه به واسطه من گمراه شده اند ، مطلع و آگاه سازم به اين كه آنچه از من شنيده اند، باطل و شيطاني بوده و از خودم ساخته ام. تا آنها را از راه باطل برگردانده و به اين وسيله توبه ام پذيرفته شود.

پس روز ديگر به نزد ياران و پيروان خود آمد و خطاب به آنها گفت:
اي پيروان من، آنچه كه از جانب خود به شما گفتم بدانيد همگي بي اساس و پايه بوده، باطل مي باشد و اين راه و اين آيين، عملي شيطاني بود كه از خود ساختم
با شنيدن اين جملات پيروان او در جوابش گفتند:
تو دروغ ميگويي، گفتار سابق تو حق است، اكنون در تو شك و ترديد پيدا شده و تو خود گمراه شده اي.

به همين علت گفتار او را نپذيرفته بر ظلالت و گمراهي خود باقي ماندند.

آن مرد وقتي ديد كه از گفتار و اعتراضش نتيجه اي حاصل نميشود. غل و زنجيري تهيه كرده، برگردن خود آويخت و گفت:
تا خداوند توبه ام را نپذيرد، اين غل و زنجير را باز نمي كنم.

پس خداوند سبحان به پيامبر آن زمان وحي فرمود كه برو به نزد آن مرد و به او بگو:‌قسم به عزت و جلالم اگر آنقدر مرا بخواني،‌تا رگهاي گردنت پاره شود و ناله كني تا بند،‌بندت از هم جدا گردد، دعايت را مستجاب نميكنم و توبه ات را نمي پذيرم. مگر كساني كه به كيش باطل تو گمراه شده و از دنيا رفته و مرده اند،‌آنها را زنده كني ، و با بيان حقيقت كار ناشايست خود، ايشان را آگاه و مطلع نموده، به اين وسيله آنان از كيش تو به راه حق بازگردند،‌و اين كار هم براي تو محال و غيرممكن است ، اي بدبخت سيه روز.

ثواب الاعمال ، شيخ صدوق،‌ص 585. 


حکایت برصیصای عابد 

ابن عباس می گوید : در میان بنى اسرائیل عابدى بود بنام "برصیصا" كه زمانى طولانى عبادت كرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود كه بیماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى یافتند.
روزى زن جوانى را که از یک خانواده با شخصیت بود به وسیله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد، شیطان در اینجا به وسوسه گرى مشغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز كرد! 

چیزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است ) زن را به قتل رسانید، و در گوشه اى از بیابان دفن كرد!

برادرانش از این ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنین جنایت هولناكى زده ، این خبر در تمام شهر پیچید، و به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حركت كرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى كه جنایات عابد، مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشیدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شیطان در نظرش مجسم شد.

گفت : من بودم كه تو را به این روز افكندم ! و اگر آنچه را مى گویم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!

عابد گفت چه كنم ؟ گفت : تنها یک سجده براى من كن كافى است ! عابد گفت: در این حالتى كه مى بینى توانائى ندارم شیطان گفت : اشاره اى كفایت مى كند، عابد با گوشه چشم ، یا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده به شیطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنیا رفت !

آرى چنین است سرانجام وسوسه هاى شیاطین، و منافقانى كه در خط آنها هستند.

قرآن در این رابطه میگوید :

«كَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنكَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ »1 ؛ (این منافقان )
 

در مثل مانند شیطان اند كه به انسان (همان برصیصاى عابد) گفت : به خدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت : من از تو بیزارم . من از عذاب پروردگار عالمیان مى ترسم !

منبع: تفسیر نمونه جلد 23
 
 
 
استیصال شیطان 

روزی شیطان در گوشه مسجد الحرام ایستاده بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند. وقتی آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده ، کناری ایستاده است ،

فرمود:ای ملعون ! تو را چه می شود که چنین ضعیف و رنجوری ؟! 

گفت : ازدست امت تو به جان آمده وگداخته شدم .

فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟ 

گفت : یا رسول الله ! چند خصلت نیکو در ایشان است ، من هر چه تلاش ‍ می کنم این خوی را از ایشان بگریم نمی توانم . 

فرمود: آن خصلت ها که تو را ناراحت کرده کدامند؟ 

گفت : اول این که ، هرگاه به یک دیگر می رسند سلام می کنند، و سلام یکی از نام های خداوند است . پس هر که سلام کند حق تعالی او را از هر بلا و رنجی دور می کند. و هر که جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او می گرداند.
دوم این که ، وقتی با هم ملاقات کنند به هم دست می دهند. و آن را چندان ثواب است که هنوز دست از یک دیگر برنداشته حق تعالی هر دو را رحمت می کند. 

سوم ، وقت غذا خوردن و شروع کارها بسم الله می گویند و مرا از خوردن آن طعام و شرکت در آن دور می کنند. 

چهارم ، هر وقت سخن می گویند: ان شاءالله بر زبان می آورند و به قضای خداوند راضی می شوند و من نمی توانم کار آنها را از هم بپاشم ، آنان رنج و رحمت مرا ضایع می کنند. 

پنجم ، از صبح تا شام تلاش می کنم تا اینان را به معصیت بکشانم . باز چون شام می شود، توبه می کنند و زحمات مرا از بین می برند و خداوند به این وسیله گناهان آنان را می آمرزد. 

ششم ، از همه این ها مهم تر این است که وقتی نام تو را می شنوند با صدای بلند صلوات می فرستند و من چون صواب صلوات را می دانم ، از ناراحتی فرار می کنم ؛ زیرا طاقت دیدن ثواب آن را ندارم . 

هفتم : ایشان وقتی اهل بیت تو را می بینند، به ایشان مهر می ورزند و این بهترین اعمال است . پس حضرت روی به اصحاب کرده و فرمودند: هر کس ‍ یکی از این خصلت ها را داشته باشد از اهل بهشت است.
 

شیطان در کمین گاه/نعمت الله صالحی حاجی آبادی


مريد و مرشد 

روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.

آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".


مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.


روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.

صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. 

پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.

ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.

مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....

نتیجه:
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.






 
 
 
 

 
 

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایت ها وحکمت ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 13 / 9 / 1394


اصولاً طبيعت هر انقلابي چنين است كه بعد از پيروزي چشمگير با صفوف منافقان روبرو خواهد شد و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذي امروز در لباس دوستان جلوه‏گر مي‏شوند و از اينجاست كه مي‏توان فهميد چرا همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده است.
نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براي هر جامعه از خطر هر دشمني بيشتر است چرا كه از يكسو شناخت آنها غالباً آسان نيست و از سوي ديگر دشمنان داخلي هستند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مي‏كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلي است و از سوي سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مي‏سازد.

موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: خط قرمز های قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 13 / 9 / 1394

نفاق

يكي از مسائل مهمي كه در سوره‏هاي مختلفي از قرآن مورد بحث قرار گرفته است، مسأله «نفاق» است و قرآن از گروهي به نام «منافقين» ياد مي‏كند كه ما در فارسي از آن به «دورو» يا «دو چهره» تعبير مي‏كنيم. اين گروه كه نه اخلاص و شهامت براي ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، در صفوف مسلمانان واقعي نفوذ كرده بودند و از آنجا كه ظاهري اسلامي داشتند، غالباً شناخت آنها مشكل بود كه قرآن با بيان نشانه‏هاي دقيق وزنده خط باطني آنها را آشكار مي‏سازد. از آنجا كه اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده است، سخت‏ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنقدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمني را نكوبيده است. نكته حائز اهميت اين است كه هيچ كدام از امامان معصوم - عليهم السلام - ما توسط كفار و مشركين به شهادت نرسيده‏اند و همگي بدست همين منافقان به ظاهر مسلمان شهيد شده‏اند كه خود جاي بسي تأمل است.

موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: خط قرمز های قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 13 / 9 / 1394

 

نگاه حرام

در مكتب انسان ساز اسلام، پاكدامني از ارزش هاي والاي انساني به حساب مي آيد و در مقابل، بي عفّتي و بي بندوباري جنسي محكوم شده است. اسلام نخست با راهنمايي و هدايت،‌مسائل جنسي و شهواني را كنترل و تعديل مي كند، مسلمانان را به عفاف و پاكدامني فرا مي خواند، سپس با تدابير حكمت آميز و اصولي زمينه هاي انحراف را از ميان بر مي دارد. هم به پيروان خويش دستور مي دهد، بي عفتي نكنند و هم از آنان مي خواهد كه اسباب لغزش و گناه ديگران را فراهم نسازند.
چشم چراني، اولين قدم انحراف
گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسي «چشم چراني» و نگاه به نامحرم است. نگاههاي آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا مي كند.
حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود:
«اَلنَّظرَةُ بَعْدَ النًّظرَةِ تَزرِعُ في الْقَلبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفي بِها لِصاحِبِها فِتْنَة»[1]
چشم چراني، تخم شهوت را در دل مي كارد و چنين كاري براي نگاه كننده كافي است كه منشأ فتنه گردد.
نگاه كردن به ناموس ديگران،‌خواست شيطان است. چشمي كه تيرهاي آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب مي كند، محل كمين شيطان است.شيطان از كمان چشم هاي او ناموس ديگران را نشانه مي گيرد.
پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود:
«النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبليسَ...»[2]
نگاه (به نامحرم) تيز زهرآلودي از تيرهاي شيطاني است....
اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ فرمود:
«الْعُيونُ مَصائِدُ الشَّيطانَ»[3]
چشمها، كيمنگاه هاي شيطان است.
پس بايد مراقب چشمان خويش باشيم، تا شيطان از آن براي تخريب ايمان ما و ناموس مردم استفاده نكند.
سفارش قرآن به چشم پوشي از نامحرم
امام باقر ـ عليه السلام ـ فرمود:

 

 

موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: خط قرمز های قرآن
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی