تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3603
بازدید دیروز : 37451
بازدید هفته : 153435
بازدید ماه : 475716
بازدید کل : 10867471
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 25 / 1 / 1395

احادیث تصویری - حدیث با عکس

زنـدگـى در دنياى امروز, زندگى در مدرسه است و سعادت و شقاوت هر انسانى به اراده همان انسان رقم مى خورد.اگر بخواهيد عزيز و سربلند باشيد بايد از سرمايه هاى عمر و استعدادهاى جوانى استفاده كنيد.

امام خمينى (قدس سره ).

مقدمه

جوان براى درك بهتر خود و آشنايى با محيط پيرامون خويش , نيازبه راهنمايى و آگاهى دارد.او هـمـواره در حال رشد و نمو است و رشد جسمى اش بطور طبيعى , همراه با حالتها و هيجانهاى روحى و عاطفى است .جـسـم جـوان بـه شكل غير ارادى به رشد خود ادامه مى دهدو رشد روحى و روانى وى در ارتباط مستقيم و متقابل با جسم اوست .

هـنـگـامى جريان رشد, حالت طبيعى به خود مى گيرد, كه او از نظر فكرى و اعتقادى در جهت صحيح و در مسير طبيعى برنامه هاى تكاملى نظام آفرينش قرارگيرد.بـنـابـر ايـن , جوان براى رشد روانى و سازندگى خود, نيازمند هدايت و راهنمايى مربيان صالح و خيرانديش است .از طرفى او نيازمند به فكر كردن درباره خود و رفتار و اعمال و عكس العملهاى خويش در محيط زندگى است .

او بايد چگونه زيستن را بياموزد, به خصوص زمانى كه به شخصيت خود پى مى برد و كم كم خودش را پيدا مى كند كه : من كيستم و در كجا هستم وچگونه بايد باشم ؟ او بايد پاسخ اين سوالها را بيابد, تا بتواند در مسير زندگى خود سنجيده گام بردارد و به آينده اى مطمئن و سعادتمند دست يابد.

يكى از روان پزشكان((1))مى گويد: من در تحقيقات فراوانى كه درباره علت ناراحتيهاى اشخاص انـجام داده ام , به اين نتيجه رسيده ام كه : اين افراد دردوران كودكى و جوانى , چگونه زيستن را به خوبى فرا نگرفته اند و به اندازه كافى راهنمايى نشده اند, بسيارى از آنان در حال حاضر خود پدر و مـادرهـسـتند و داراى فرزندانى نيز هستند, ولى آنها بدون اين كه خودشان بخواهند و يا بدانند, ناراحتيهاى روحى و روانى خود را به فرزندان منتقل مى كنند.

جـوان بـه عـلـت اين كه سنش كم است و كمتر از بزرگسالان گرفتار ناملايمات زندگى شده , داراى ذهنى خام و عارى از تجربه است .اوكـمـتـر از بـزرگـتـرهـا سردو گرم روزگار را چشيده و با مشكلات و دشواريهاى كمترى در زندگى روبه رو گرديده است .

ذهـن پـاك و سـاده اش چـنـدان فرصت انحراف و آلودگى پيدا نكرده و از طرفى چون به دوران كـودكى نزديك است , بهتر از افراد مسن مى تواندخاطره ها و حوادث دوران كودكى خود را به ياد آورد و عـلـت بـعـضـى از احـساسات و رفتار خود را بفهمد و در نتيجه , هرگاه رفتارناپسندى از خودمشاهده كرد, به آسانى آن را علت يابى كرده واصلاح نمايد.

جوان هنوز قسمت بيشتر عمر خود را در پيش رو دارد.او با شناخت بهتر خود, مى تواند از بروز واكنشهاى نابهنجار در برابر پيشامدهاى زندگى , در آينده جلوگيرى نمايد.

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 24 / 1 / 1395


 

 

رفتارشناسی امام با جوان ها

امام صادق

در مکتب مترقى اهل بیت توجه ویژه‏اى به جوانان و نوجوانان شده است و هر کدام از امامان معصوم(ع) به نوعى به این گروه اجتماعى پرداخته‏اند.

آنچه پیش رو دارید، نگاهى گذرا به جوانان از دیدگاه حضرت صادق(ع) است.

 

هدایت جوانها

بعد از اینکه پدر محمد بن عبداللّه بن حسن در دوران عباسیان به شهادت رسید و او دست به قیام زد و مردم را به سوى حق دعوت نمود، حضرت امام صادق(ع) به عنوان راهنمایى به او فرمود: «یا ابن اخى علیک بالشّباب ودع عنک الشّیوخ؛1 اى فرزند برادرم! جوانان را دریاب و پیران را رها کن!»

امام صادق(ع) در روایات دیگر نیز این مسئله را بیان نموده‏اند که جوانها زودتر حرف حق را مى‏پذیرند و به سوى خیر و نیکى مى‏شتابند و آمادگى بیشترى دارند. از جمله، از اسماعیل بن عبدالخالق چنین نقل شده است که من شنیدم حضرت صادق(ع) از ابوجعفر اَحوَل مى‏پرسید: به بصره رفتى؟ گفت: بلى، فرمود: «اقبال مردم را به امامت و ورود آنان را به این مرام چگونه یافتى؟ گفت: به خدا سوگند که شیعیان اندک‏اند و تلاشهایى کرده‏اند، امّا آن هم اندک است.

آن‏گاه (امام صادق(ع) به او) فرمود: «علیک بالاحداث فانّهم اسرع الى کلّ خیرٍ؛2 بر تو باد به جوانان(و به دنبال آنها رفتن) که آنان در (پذیرش) هر نیکى و خیرى با شتاب ترند.»

تجربه پیروزى انقلاب اسلامى و حضور جوانان در صحنه‏هاى مختلف، و جذب شدن آنان به اسلام و انقلاب و روحانیت و رهبرى انقلاب، و همین طور حضور تمام عیار جوانان در صحنه‏هاى مختلف جنگ تحمیلى، دوران سازندگى و پیشرفتهاى علمى، مهر تأییدى است بر مضامین احادیثى که مطرح گشت.

 

جوان و کسب دانش

فراگیرى دانش در جوانى همچون نقشى است بر سنگ که تا پایان عمر، انسان را همراهى مى‏کند، از این رو هر کس هرچه دارد، از جوانى دارد، به همین سبب است که پیشوایان دینى سخت بر این مسئله سفارش کرده‏اند که در جوانى دنبال علم و دانش باشید.

در کلام الهى نیز دوره جوانى، دوره منحصر به فردى است. آنجا که در قرآن کریم مى‏فرماید: «و لمّا بلغ أشدّه و استوى آتیناه حکماً و علماً؛3 چون به حدّ رشد و کمال خویش رسید، به او علم و حکمت عطا کردیم.»

امام صادق(ع) در تفسیر آن فرموده‏اند: «اشدّه ثمانى عشره سنهٌ و استوى التحى؛4 اشدّ یعنى هجده سالگى و استوى یعنى ریش درآورد.»

امام صادق(ع) مى‏فرمایند: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منکم الّا غادیاً فى حالین امّا عالماً او متعلّماً فان لم یفعل فرّط و ان فرّط ضیّع فان ضیّع اثم و ان اثم سکن النّار والّذى بعث محمّداً بالحقِّ؛5 دوست ندارم جوانان شما را جز در دو حالت ببینم: دانشمند یا دانشجو. اگر (جوانى) چنین نکند، کوتاهى کرده و اگر کوتاهى کرد، تباه ساخته و اگر تباه ساخت، گناه کرده است و اگر گناه کند، سوگند به آنکه محمد(ص) را به حق برانگیخت، دوزخ جایگاه او خواهد شد.»

به همین سبب است که جوانان باید از عمر خویش استفاده کافى ببرند تا بعداً پشیمان نگردند.

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 24 / 1 / 1395

جوان و دوستی با خدا

دوستى خدا با جوانان

پروردگار عالمیان تمام بندگان خود را دوست مى‌دارد و نشانه‌هاى فراوانى از این دوستى پایدار در قرآن ‏مجید به چشم مى‌خورد قرآن با بیان این كه خداوند محسنین (1) و توابین (2) و متطهرین (3) و متقین (4) و ‏صابرین (5) و متوكلین (6) و مقسطین (7) و مطهرین (8) را دوست مى‌دارد، این حقیقت را به خوبى روشن ‏كرده اما در عین حال نسبت به جوانان، به خاطر جایگاه خاصى كه در نظام عالم هستى دارند دوستى و ‏علاقه دیگرى دارد.

خداوند متعال جوانان را به خاطر جوانى دوست داشته و احترام مى‌كند. محمد بن سلیمان از پدرش نقل ‏كرده كه در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم كه ابوبصیر وارد شد، در حالى كه نفس‌هاى عمیقى ‏مى‌كشید. همین كه در جاى خود قرار گرفت، امام به او فرمود: علت این نفس بلند و عمقى كه مى‌كشى ‏چیست؟

گفت : اى فرزند رسول خدا، سن من بالا رفته و استخوانهایم كوبیده گشته و مرگم فرا رسیده و این در ‏حالى است كه نمى‌دانم سرنوشت آخرتم چگونه خواهد شد.

امام فرمود: اى ابا محمد تو نیز كه چنین مى‌گویى؟

گفت : فدایت شوم، چرا چنین نگویم.

امام فرمود: اى ابامحمد، آیا نمى‌دانى كه خداوند متعال جوانان شما را اكرام مى‌كند و از بزرگسالان شرم و ‏حیا مى‌كند؟

گفت : فدایت شوم، چگونه خدا جوانان را اكرام كرده و از بزرگسان و پیرمردان شرم مى‌كند؟

حضرت فرمود: خداوند جوانان را به احترام جوانى عذاب نخواهد كرد و از پیرمردان شرم نموده، آنها را ‏حسابرسى نمى‌كند.(9)

از این رو است كه خداوند تمام پیامبران را در جوانى به پیامبرى برانگیخت (10) و به خاطر همین دوستى ‏است كه تمام بهشتیان جوان (11) خواهند بود و قرآن در روز محشر به صورت جوانى نشان داده مى‌شود(12) ‏و به همین جهت است كه اصحاب كهف با این كه بزرگسال بودند، اما قرآن آنان را جوان خطاب كرد(13) و امام ‏زمان (عج) نیز در چهره یك جوان ظاهر مى‌گردد(14) و یارانش همه جوان هستند(15) و سرانجام ملك الموت ‏در چهره جوانى سفید روى خواهد آمد.(16)

آرى، این كمال بى انصافى است كه جوان بداند خداوند متعال چه قدر او را دوست دارد به او مهر و محبت ‏مى‌ورزد، اما او با گناه در محضر خالق خود، راه دوستى متقابل را بر خود ببندد.‏

فروتنى در برابر خدا

یكى از بهترین و عارفانه‌ترین حالات بنده مخلص، حالت خدا ترسى و وحشت از روز قیامت است.

این حالت مراتب و جلوه‌هاى گوناگونى دارد، اما در انبیاى الهى و معصومین (علیهم السلام) داراى بیشترین ‏جلوه است؛ چرا كه آنان در بالاترین مراتب خوف خدا قرار دارند دیگران نیز كه در مراتب پایین‌ترى هستند، به ‏گوشه‌اى از این كمالات دست یافته‌اند در این میان دانشمندان و علما بیشتر از دیگران روحیه خدا ترسى ‏داشته‌اند.

قرآن كریم مى‌فرماید: انما یخشى الله من عباده العماء(17) از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او ‏مى‌ترسند.

حال باید پرسید: چرا فقط دانشمندان از خدا مى‌ترسند؟

علت آن است كه هر چه معرفت و یقین انسان به خدا بیشتر شود، ترس او از پروردگار بیشتر خواهد شد.

ترس از خدا اگر چه علل گوناگونى دارد، اما موثرترین آنها، به یاد آوردن عظمت پروردگار و وعده‌هاى تخلف ‏ناپذیر او و به خاطر آوردن عظمت روز قیامت است كه تمام این حالات، انسان را به ترس از خدا و روز قیامت ‏وا‌مى‌دارد.

در دوران جوانى كه دورانى حساس و پرفراز و نشیب است و جوان قادر است همه چیز را در خود بیازماید، ‏این مساله كاملا آشكار است؛ چرا كه جوان ممكن است با آزاد گذاردن نفس اماره و طغیانگر و پیروى از ‏وسوسه‌هاى شیطان، خود را از قید همه چیز رها كرده، به حیوانى درنده و خون آشام تبدیل شود و ممكن ‏است با مهار كردن آن، خود را به بالاترین مراتب كمال انسانیت و عالى ترین مراحل معرفت برساند.‏

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 24 / 1 / 1395


پیامبر و جوانان

جوان

یكی از رازهای بزرگ موفقیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در پیش‌برد اسلام، این بود كه ‏در تمام اقشار و طبقات مردم به ویژه در قلب جوانان جای گرفته بود چرا كه این شیوه را از ‏خدایش آموخته و سخت به این قشر علاقه مند بود و آن‌ها را دوست می‌داشت و به طور ‏جداگانه نیز حالشان را جویا می‌شد.

گاهی به عیادت بیماران جوان می‌رفت و گاهی در جمعشان می‌نشست و با آنان سخن ‏می‌گفت و نصیحت شان می‌كرد همین برخوردهای زیبا و منحصر به فرد پیامبر بود كه ‏باعث شد جوانان به رسول خدا عشق ورزیده، جان خود را فدای حضرتش نمایند.

در بسیاری از جنگ‌ها همین جوانان بودند كه فرماندهی یا پرچمداری لشگر اسلام را به ‏عهده می‌گرفتند و یا طرف مشورت پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار می‌گرفتند گاهی نیز ‏همین جوانان نماینده ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند تا به مردم قرآن و معارف ‏اسلامی بیاموزند و همین جوانان بودند كه از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان ‏استاندار و فرماندار و قضات در برخی از شهرها تعیین می‌شدند اینك از باب نمونه به چند ‏ملاقات و نشست پیامبر با جوانان اشاره می‌كنیم:‏

‏1. قرائت قرآن در محفل جوانان

امام صادق (علیه السلام‌) فرمود: روزی پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله) از ‏برخی جوانان انصار ستایش كرد و فرمود می‌خواهم بر شما آیاتی از قرآن مجید تلاوت ‏كنم؛ پس هر كه گریه كرد، بهشت بر او واجب می‌شود. آن گاه آخر سوره زمر را بر آنان ‏تلاوت فرمود « وَسِیقَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا ‏أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ یَتْلُونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِ رَبِّكُمْ وَ یُنذِرُونَكُمْ لِقَاء یَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ ‏كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِینَ »(1) كسانی كه كافر شدند، گروه گروه به سوی جهنم رانده ‏می‌شوند وقتی به دوزخ می‌رسند، درهای آن گشوده می‌شود و نگهبانان دوزخ به آن‌ها ‏می‌گویند: آیا رسولانی از میان شما به سویتان نیامدند كه آیات پروردگارتان را برای شما ‏بخوانند و از ملاقات این روز شما را بر حذر دارند؟

می گویند: آری ولی فرمان عذاب الهی بر كافران مسلم شده است. ‏

تمام جوانان حاضر در مجلس گریستند، جز یك جوان كه گفت: یا رسول الله من خود را به ‏حال گریه در آوردم، اما اشكی از چشمانم جاری نشد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من بار دیگر این آیه را بر شما تلاوت می‌كنم و هر كه ‏خود را به حالت گریه درآورد، بهشت بر او است و آن گاه آیه را بر آن‌ها تكرار فرمود این بار ‏تمام جوانان گریه كردند مگر همان جوان كه فقط تباكی كرد و به فرموده پیامبر (صلی الله ‏علیه و آله) همه از اهل بهشت شدند.(2)‏

‏2. در كنار قهرمانان

ابن فتال نیشابوری از امام صادق (علیه السلام‌) نقل كرده كه روزی پیامبر (صلی الله علیه ‏وآله) بر گروهی گذر كرد درحالی كه سنگی از جایی بلند می‌كردند و زور آزمایی می‌كردند ‏پیامبر (صلی الله علیه وآله) لحظاتی در كنار آنها ایستاد و فرمود: برای چه چنین می‌كنید؟

در پاسخ گفتند: می‌خواهیم ببینیم كدام از ما یك قوی‌تر است.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا شما را خبر دهم كه كدام یك از شما نیرومندتر ‏است؟ گفتند: آری رسول الله.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: قوی‌ترین شما كسی است كه اگر از چیزی خوشحال ‏شد و شادمان گشت، این شادمانی او را به باطل و گناه نكشاند و اگر از چیزی خشمگین ‏شد، خشم او، وی را از حق دور نسازد...(3)‏

‏3. برگزاری مسابقه

امام زین العابدین (علیه السلام‌) فرمود: هنگام برگشتن نیروهای رزمنده از جنگ تبوك ‏پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد تا مسابقه شتر دوانی برگزار گردد در این مسابقه، ‏شتر پیامبر (صلی الله علیه و آله) كه اسامة بن زید بر آن سوار بود، برنده شد اسامه، آن ‏روز جوانی 17 ساله بود.

همه می‌گفتند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) برنده شده است؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌فرمود: ‏اسامة برنده است.(4)‏

‏4. دل جویی از جوانان

رسول گرامی اسلام در طول سالیان نبوت خود، چه در مكه و چه در مدینه، بلكه در تمام ‏دوران عمر پر بركت خویش، با این قشر رابطه‌ی خوبی داشت؛ حتی نسبت به برخی ‏جوانان غیر مسلمان نیز عنایت ویژه داشت؛ به گونه‌ای كه آن‌ها را متمایل به اسلام ‏می‌نمود. گاه كه برخی از آنان را نمی‌دید تفقد كرده، به سراغشان می‌رفت. ‏

آورده اند: نوجوانی یهودی در مدینه همواره به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ‏می‌آمد؛ به حدی كه رابطه‌اش با آن حضرت خصوصی شده بود و پیامبر (صلی الله علیه ‏و آله) او را برای پیام رسانی به اطراف می‌فرستاد و...

پیامبر (صلی الله علیه و آله) چند روز او را ندید. از اصحاب احوال او را پرسید. یكی گفت: او ‏در بستر مرگ است و گویی امروز آخرین روز او در دنیا و نخستین روز او در آخرت است. ‏پیامبر (صلی الله علیه و آله) همراه چند نفر از اصحاب به خانه او رفت و او را بیهوش دید. ‏وجود مقدس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مایه بركت بود وقتی شخصی را صدا ‏می‌زد هر چند او بیهوش باشد، پاسخ آن حضرت را می‌داد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را صدا زد نوجوان یهودی، چشم هایش ‍ را گشود و ‏عرض كرد لبیك یا اباالقاسم حضرت به او فرمود: به یكتایی خدا و رسالت من از جانب خدا ‏گواهی بده.

نوجوان به پدرش كه در كنارش بود، نگاه كرد و به خاطر رعایت پدرش كه یهودی بود، ‏چیزی نگفت.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای بار دوم او را به یكتایی خدا و رسالت خود دعوت كرد او ‏باز پدر خود را دید و چیزی نگفت.

برای بار سوم نیز این كار تكرار شد.

پدرش به زبان آمد و گفت: فرزندم ملاحظه مرا نكن؛ اختیار با خودت است، هر چه ‏می‌خواهی بگو.

در این هنگام نوجوان گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله» سپس جان به ‏آفرین تسلیم كرد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از پدرش خواست كه خود به مسائل كفن و دفن آن ‏نوجوان بپردازد سپس به یاران فرمود: بدن آن نوجوان تازه مسلمان را غسل داده، كفن ‏كنید. آنان نیز پس از غسل و كفن، جنازه او را به حضور رسول خدا آوردند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر پیكر جوان تازه مسلمان نماز خواند و پس از پایان ‏مراسم دفن، پیامبر (صلی الله علیه وآله) به خانه خود بازگشت؛ در حالی كه می‌فرمود: ‏‏«الحمد لله الذی انجا بی الیوم نسمة من النار» سپاس خدای را كه امروز به وسیله من ‏انسانی را از آتش جهنم نجات داد.(5)‏


‏1- سوره زمر، آیه 71

‏2- سفینة البحار، ج 2، ص 94.

‏3- روضة الواعظین، ج 2، ص 379، مشكاة الانوار، ص 32

‏4- وسائل الشیعه، ج 13، ص 351.‏

‏5- داستان دوستان ج 3، ص 323، مشكاة الانوار، ص 392‏

موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
برچسب‌ها: پیامبر و جوانان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 1 / 1395

بررسى زندگانى علمى امام هادى (عليه السلام) در مناظره ‏هاى علمى، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مى‏سازد.

اين دوران، دوران اوج پيدايى مكتبهاى گوناگون عقيدتى است. ظهور آراء و نظريه‏ هاى گوناگون عقيدتى، آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى را سبب شد و حاصل اين آشفتگى، پيدايش گروه هاى گوناگونى چون: غلات، واقفيه، صوفيه، مجسمّه و... را در پى داشت. حاكميت جامعه نيز به اين آشفتگى فرهنگى، براى دست‏يابى به اهداف خود دامن مى‏زد. عباسيان تلاش مى ‏نمودند از فرآيند اين آشفتگي ها به عنوان حربه ‏اى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره‏بردارى كنند. از سويى گردانندگان و نظريه ‏پردازان اين حركتها را مشتى عناصر فريب خورده، فرصت‏طلب و سودجو تشكيل مى‏داد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 1 / 1395

شب داشت به نیمه می‌رسید. نسیم خنکی از لابه لای شاخ و برگ درختان داخل قصر می‌وزید. دور تا دور سالن سرباز‌ها آماده باش ایستاده بودند و از اطراف مراقب متوکل عباسی بودند.

گاه با خنده‌های متوکل می‌خندیدند و گاه به یاد زن و فرزندانشان می‌افتادند و بی‌حوصله سر به زیر می‌انداختند. گوشه سالن نزدیک تخت سلطنتی، سرباز، منتظر لحظه‌ای بود که وزیر سرش کمی خلوت شود. کار در قصر را دوست نداشت. اگر وضع مالی‌اش کمی بهتر بود، یک لحظه هم آنجا نمی‌ماند. به خود قول داده بود تا اگر حال کودک بیمارش کمی بهتر شود، در آن شهر دیگر نماند. جسمش در قصر بود و دلش پیش خانواده‌اش. وزیر در حال و هوای دیگری بود. متوکل جشن بزرگی ترتیب داده بود و مهمان‌های زیادی دعوت کرده بود که هیچ کدام هم قصد رفتن نداشتند. تازه مهمان‌ها جمع شده بودند و پایکوبی و رقصشان تازه شروع شده بود. متوکل تکیه داده بود به تخت سلطنتی و بطری شراب در دستانش خودنمایی می‌کرد.قصر شلوغ بود سر و صدای مجلس به گوش می‌رسید. هر کس برای خوشحالی متوکل کاری می‌کرد . متوکل دستش را زیر سرش گذاشته بود و با وزیرش پچ پچ می‌کرد. ذهنش جای دیگری بود. متوکل جرعه‌ای شراب خورد و در حال آروق زدن، نگاهش را به چهره وزیر خیره کرد: هر چه این جمع شادی بیشتر می‌کند، من غصه‌ام بیشتر می‌شود.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 1 / 1395

قرآن کریم در اندیشه، گفتار و کردار پیامبر اعظم و اهل بیت او، تجسم و عینیت تمام یافته و سیره کریمانه و سخنان حکیمانه آنان، مستقیم یا غیر مستقیم، روشنگر کتاب الهی در ابعاد گوناگون آن است. یکی از رسالت‌های مهم امامان معصوم، تبیین احکام و تفسیر قرآن بود. میراث قرآنی ارزشمندی که از حضرت امام هادی(ع) باقی مانده است، از ذخایر عظیم تفسیری معصومان(ع) است.


در این مقاله تفسیر برخی ایات را از منظر ایشان می‌آوریم. اما ابتدا به یکی از مباحث فکری و عقیدتی دوران امام هادی(ع) اشاره می‌کنیم. به گفته محققان، بحث در باب مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بنی‌امیه آغاز شد و نخستین بار، جعد بن درهم، معلم مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی، این بحث را مطرح کرد. او این فکر را از ابان بن سمعان و ابان نیز از طالوت بن اعصم یهودی فرا گرفته بود.[1]. گروه معتزله نیز که در مسائل عقیدتی کند‌وکاو عقلی بیش از حدی می‌کردند و این بحث ر در صفات خدا مطرح ساخته بودند، با قدیم بودن قرآن که اشاعره و اهل حدیث از آن جانبداری می‌کردند، به مخالفت برخاستند.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 1 / 1395

15 ذی الحجه هر سال قمری مصادف است با سالروز ولادت سومین علی از آل رسول حضرت امام علی الهادی علیه السلام که پانزدهم ذی حجه 212 هجری در اطراف مدینه از مادری بافضیلت به نام سمانه یا سوسن متولد شد و با شهادت پدر بزرگوارش امام جواد(ع) در سال 220 هجری، در سن هشت سالگی منصب الهی امامت را عهده دار شد. شاید این پندار چندان صحیح و متقن نباشد اما احساس می شود کوتاهی و کم کاری ما در شناخت زوایا و ابعاد مختلف زندگی ائمه علیهم السلام در رابطه با امام هادی دو چندان است تا جایی که می توانیم امام هادی(ع) را امامی بنامیم که نمی شناسیم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 23 / 1 / 1395

بسم الله الرحمن الرحیم

و لقد انزل‏الله تعالی فیک من قبل و هم کارهون.... انماولیکم ‏الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون‏الزکاه و هم راکعون.

«از زیارتنامه امیرالمومنین(ع)در روز غدیر» 
روز غدیر، عید ولایت و یادآور امامت راستین و فضیلت های متعالی ‏امیر مومنان علی(ع)است. معصومان(ع)یادآوران این روز بزرگ بودند و با الهام از آیه شریف «و ذکرهم بایام‏ الله‏» منزلت و جلالت ‏غدیر را گرامی داشته، فرمان هایی جهت ارج نهادن به آن فراراه ‏دلدادگان و سرخوشان باده ولایت قرار داده‏اند. یکی از جلوه‏ های‏ زیبای بزرگداشت غدیر در زیارت مخصوص امام علی(ع)در روز غدیرمشاهده می‏شود. کلمات آن زیارت زمزمه روح نواز امام هادی(ع)است‏و تاریخ صدور آن سالی است که معتصم خلیفه عباسی آن حضرت را به‏ بغداد احضار کرد. در این موقعیت، حضرت به زیارت‏ امیرمومنان(ع)شتافت; حدیث دلبری و یادمان ارزشهای راستین راتجلی دیگر بخشید و میراث ماندگاری از شکوه ولایت در خاطره ‏ها به ‏یادگار گذاشت.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 1 / 1395

2

پرسش:

آيا قرآن با آنچنان زبان پيچيده اي است كه انسانهاي عادي قادر به درك و فهم آن نيستد و فهم آن در انحصار علماي دين است؟

پاسخ:

همرازان، هم نفسان درود و سلام تان باد
 از آياتي كه امر به تدبر مي‏كند به خوبي استفاده ميشود كه قرآن براي هر كس قابل فهم است، ولي به مقدارمعرفت و شناخت و بضاعت علمي، و اگر قابل فهم نبود، امر به تدبر لغو بود و خداوند بزرگتر از آن است كه سخن لغو گويد.

عمومي بودن فهم قرآن بدين معنا نيست كه همگان بتوانند از آن به گونة مساوي بهره مند شوند، بلكه مفاهيم و معارف قرآني داراي مراتبي است كه هر مرتبة آن براي گروهي خاص است كه هر كسي به ميزان استعداد و سطح آگاهي و معلومات خويش بتواند از آن بهره جويد. بالاترين مرحلة آن "مقام مكنون" است كه تنها پيامبر(ص) و اهل بيت به آن دسترسي دارند.

از طرف ديگرعمومي بودن فهم قرآن و ميسور بودن فهم آن براي همگان بدان معنا نيست كه بدون آشنايي با قواعد ادبيات عرب و علوم ديگر كه در فهم قرآن نقش دارد، بتواند به آن دست يافت، بلكه لازم است هر كسي كه خواهان آشنايي با تفسير قرآن و دستيابي به معارف قرآني است، ابتدا مقدمات تفسير را فرا گيرد تا با آن ابزار بتواند به فهم بهتر قرآن نايل آيد.

بنابراين مي توان گفت :

1- قرآن كريم به گونه‌اي سخن گفته است كه هر كس به فراخور ميزان معلومات خود، از آن برداشت مي‌كند و فهمي عايدش مي‌شود; چرا كه كتاب هدايت‌، بايد زباني داشته باشد تا مخاطبينش از آن‌، تأثير بپذيرند. در آية شريفه زير، تا اندازه‌اي به اين حقيقت اشاره شده است‌: "يَـََّأَيُّهَا النَّاس‌ُ قَدْ جَآءَتْكُم مَّوْعِظَة‌ٌ مِّن رَّبِّكُم‌ْ وَشِفَآءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًي وَ رَحْمَة‌ٌ لِّلْمُؤْمِنِين‌َ ;(يونس‌،57) اي مردم‌! از سوي پروردگارتان براي شمااندرزي آمده است و درماني براي آن‌چه در سينه‌هاست‌، ]درماني براي دل‌هاي شما[ و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان‌." در اين آيه شريفه‌، چهار ويژگي مهم براي دگرگوني اخلاقي انسان‌، به قرآن نسبت داده شده و آيه هم با خطاب عام "يا ايها النّاس‌" آغاز شده است‌; يعني همه مردم مي‌توانند در اين چهار ويژگي از قرآن بهره‌مند شوند.

2. با وجود اين كه همگان مخاطب قرآن‌اند، ولي بي ترديد، بهره‌مندي از قرآن و تأثيرپذيري از آن و شفا يافتن و هدايت و رحمت‌، شامل همه افراد نمي‌شود; براي مثال‌، همين آيه‌، مشركان را در بر نمي‌گيرد.( تفسير الميزان‌، علامه طباطبايي‌;، ج 10، ص 82، دارالكتب الاسلامية‌. )

3. فهم و درك قرآن كريم نيز در توان همه انسان‌ها نيست‌، بلكه به مقدماتي نيازمند است‌; ازجمله اين مقدمات عبارت‌اند از:

الف ـ چون قرآن كريم به زبان عربي است‌; از اين رو،آشنايي به زبان عربي براي فهم قرآن‌، نخستين شرط و پيش نياز ضروري و اجتناب‌ناپذير است‌.

ب ـ افزون بر آن‌، براي كسي كه در صدد فهم و درك قرآن كريم است‌، آشنايي با مباني اسلام و معارف حق‌ّ آن و نيز باور به آن‌ها ضروري است‌; براي نمونه‌، در قرآن كريم‌، واژه‌هايي به كار رفته است كه به عالم غيب و ملكوت مربوط است‌، و نمي‌توان آن‌ها را با مباني مادّي و توجيهات عالم ماده‌، تجزيه و تحليل كرد; از اين رو، هر گونه برداشت‌، خارج از اين جهت‌گيري‌، مطرود و مردود است‌; براي مثال مسئله اعجاز پيامبران‌، خاستگاهي در عالم غيب دارد; به همين دليل‌، نمي‌توان با معيارها و نگرش‌هاي علوم تجربي‌، آن را تحليل كرد. علّت اين كه هر جا سخن از معجزه باشد، دركنارش‌، به "اذن اللّه‌" تعبير آمده است نيز، همين است‌; براي مثال در آيه 110 سوره مباركه مائده مي‌خوانيم‌: "اِذ تَخلُق‌ُ مِن‌َ الطّين‌ِ كَهَيئَة‌ِ الطَّيرِ بِاِذني فَتَنفُخ‌ُ فيها فَتَكون‌ُ طَيرًا بِاِذني وتُبرِئُ الاَكمَه‌َ والاَبرَص‌َ بِاِذني‌;(مائده‌،110) كه هم پرنده شدن گِل‌، هم بهبود بخشيدن كور مادرزاد و پيس و سرانجام زنده كردن مرده‌، به وسيلة حضرت عيسي‌غ را با "اذني‌" (اجازه من‌) بيان كرده است‌.( راهنماشناسي‌، استاد مصباح يزدي‌، ص 216، مركز مديريت حوزه علميه قم‌. )

نيز در مبحث معجزه‌، اين پيش فرض پذيرفته شده است كه علت‌هاي طبيعي و مادي‌، علل انحصاري نيستند; حال‌، كساني كه با اين ديد به مسئله معجزه نگاه نمي‌كنند و چنين باوري ندارند، توجيهات غلطي كرده‌اند. منشأ آن هم‌، انحصار علل در علت‌هاي طبيعي است‌; براي مثال اين كه رود نيل به اذن خدا و به دست حضرت موسي‌غ‌، خشك شد و بني اسرائيل از آن به سلامت گذشتند، ولي فرعونيان‌، هنگام عبور از آن غرق شدند، اين معجزه‌اي نبوده‌، بلكه حضرت موسي‌غ به خاطر تعليم الهي‌، به جذر و مد دريا علم داشته‌، و مي‌دانسته است كه‌، چه زماني در دريا جذر و مد واقع و كف رود، خشك مي‌شود; در نتيجه مي‌توان از آن عبور كرد، ولي فرعونيان به دليل محروميت از اين علم‌، غرق شدند. و يا مثال ديگر آورده‌اند كه‌; اين كه در قرآن درباره حضرت عيسي‌غ گفته شده است‌: "وَإِذْ تُخْرِج‌ُ الْمَوْتَي‌َ بِإِذْنِي‌;(مائده‌،110) و زماني كه به اجازة من مرده‌ها را از قبر خارج مي‌كني‌"; معجزه نيست‌، بلكه مقصود اين است كه حضرت عيسي‌غ اجازه نبش قبر داشت و مجاز بودكه قبر را بشكافد و مرده را از درون آن خارج كند; حال اگر كسي بگويد: حضرت عيسي‌غ طبق آيه 49 سوره مباركه آل‌عمران‌، مرده را زنده مي‌كرده است‌، چون در اين آيه مي‌خوانيم‌: "وَأُحْي‌ِ الْمَوْتَي‌َ بِإِذْن‌ِ اللَّه‌; و مردگان را به اجازه خدا زنده مي‌كنم‌." و اين كار، ديگر معجزه است‌; توجيه گران معتقدند: عيسي‌غ فرموده است كه اين كار را مي‌كنم‌، ولي اين يك غلوّ در گفتار است‌. عده‌اي ديگر نيز گفته‌اند: منظور از احيا (زنده كردن‌)، همان زنده كردن دل‌ها است‌. اين گونه توجيه‌ها در بعضي تفاسير مصر به چشم مي‌خورد.( همان‌، ص 229ـ230. ) ملاحظه مي‌شود، عدم آشنايي به مباني اسلامي از يك سو و عدم ايمان به آن‌ها از سوي ديگر، اصطلاحي مانند معجزه كه در فرهنگ معارف اسلامي‌، اصطلاحي خاص با مفهومي ويژه است‌; چه توجيهات غلط از قرآن را به دنبال دارد; از اين رو، فهم كسي حجت است كه دست كم از اين دو مقدمه و زمينه ضروري‌، بي بهره نباشد.

. با وجود رعايت پيش فرض‌هاي ياد شده در فهم قرآن‌، به دليل خطاپذير بودن عقل‌، در فرآيند فهم مطالب فرامادي وحي‌; چنان چه‌، به دليل ياد شده‌، در فهم اصطلاحي خاص‌، اختلاف ديدگاه روي نمايد; در اين صورت‌، روايات امامان حجت خواهند بود، و اساساً از دلايل و فلسفة وجودي امامان‌: نيز، همين تفسير و تأويل وحي است‌، چرا كه عقل بشر، با همه موانعي كه بر سر راهش وجود دارد از جمله محوريت منافع شخصي‌، تأثيرپذيري از هواها و تمايلات نفساني و...، نمي‌تواند به همه زواياي وحي‌، پي ببرد. روايات فراواني كه از امامان‌: در كشف و درك نكته‌هاي دقيق قرآني وجود دارد، چشمه جوشاني است كه در دريافت حقيقت وحي‌، مددكار عقل بشري است‌; حتّي كارشناسان شناخت وحي كه به بخشي از پيش‌نيازهاي آنان در بند پيش اشاره شده‌، در ميسر تحليل و تبيين وحي‌، از مهم‌ترين منابع خود در درك وفهم قرآن را بايد سخن امامان‌: قرار دهند; همان‌ها كه هيچ خطايي در درك و فهم‌شان وجود ندارد، چرا كه معصومند

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 1 / 1395

پرسش:

آيا قرآن به عقلانيت بها ميدهد؟ اگر بله از چه روشهايي و چگونه؟
پاسخ:

سلام و ادب

درباره جايگاه عقل و بهره‏وري از آن به طور خلاصه مي‏توان گفت؛ علاوه بر اين كه درك حقانيت قرآن و اسلام با استفاده از تعقل و معيارهاي عقلي قابل اثبات است، قدرت تشخيص عقل نيز در كنار قرآن و حديث و بعد از آن دو، معياري قابل اطمينان و راهنمايي روشنگربراي هدايت بشر مي‏باشد، به همين جهت حكم عقل همانند حكم شرع داراي ارزش علمي و عملي مي‏باشد و لازم‏الاجراء است. به همين جهت در تمامي امور توسعه و رشد زندگي فردي و اجتماعي مي‏توان از "عقل" به عنوان يك شاخص گويا و حق‏مدار بهره‏مند شد. اما ناگفته نماندكه حيطه فعاليت "عقل" در محدوده تجربه و آزمون بشري و تصور و تصديق انساني است . اما گستره وحي فراتر از معلومات بشري است. به همين جهت مي‏توان به عنوان ابزار شناخت راهگشا و با قابليت اطمينان حتي فراتر از عقل به آن اعتماد كرد و خود را از اين نعمت بزرگ الهي محروم نساخت. چنان كه در قرآن مجيد مي‏خوانيم: كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم... و يعلمكم مالم تكونوا تعلمونهمان طور كه در ميان شما فرستاده‏اياز خودتان فرستاديم... و آنچه را - كه هرگز - نمي‏دانستيد به شما ياد مي‏دهد{M، (بقره، آيه 151).

از اين آيه شريفه به خوبي استفاده مي‏شود كه اگر "وحي" نبود در بسياري از معارف به سوي بشر براي هميشه بسته بود و از آغاز و فرجام جهان - كه در محدوده مشاهده و تجربه و آزمون بشري نيست - آدمي بي‏خبر مي‏ماند.

 علاوه بر اين كه اگر فهم عقلاني بشر با آموزه‏هاي وحي سازگاري داشته باشد، اطمينان خاطر بيشتري براي بشر به وجود مي‏آورد.

 نكته مهم و قابل توجه آن است كه هيچ‏گاه خرد سليم و وحي اصيل در تضاد و ستيز نمي‏باشند. بنابراين در صورت مشاهده تضاد ميان عقل سليم و آموزه وحي، بايد در برداشت خود از وحي ترديد كنيم . اما از سوي ديگر همين مقدار كه آموزه‏هاي وحي خرد گريز نباشد اگر چه خردمند پسند نباشد نبايد آن را ناديده گرفت، زيرا افق‏هاي وحي فراتر از عقل حسابگر بشري است.

 اما براي توضيح بيشتر درباره جايگاه عقل در فرهنگ اسلامي، نظر شما را به مطالب زير جلب مي‏كنيم.

 در آيات و روايات ـ كه دو منبع اصلي و اصيل شناخت اسلام است ـ به طور صريح از "عقل" تعريفي ارائه نشده و به صورت مرسوم در باب تعريفات، ماهيت آن در قالبي مشخص مطرح نگشته است، امّا با تعابير و لحن‏هاي گوناگون به صفات و لوازم عقل و عاقل اشاره كردهكه بدين وسيله مي‏توان تا اندازه‏اي به برخي از شعاع‏هاي "عقل" دست يافت. از اين رو با استفاده از قرآن و احاديث كوشش مي‏كنيم در اين مجال اندك برخي از اين شعاعها در ذيل چند امر براي شما بيان كنيم:

1ـ اصل در معناي عقل، بستن و نگه‏داشتن است و به همين جهت ادراكي كه انسان دل به آن مي‏بندد و چيز را با آن درك مي‏بندد، عقل ناميده مي‏شود. هم چنين نيرو كه به واسطه آن خر و شر و حق و باطل را از يكديگر تشخيص مي‏دهد عقل نام دارد و مقابل آن جنون، سفه وجهل است. در ديدگاه قرآن، عقل موهبتي الهي است، كه آدمي را به سوي حق هدايت مي‏كند و از گمراهي نجات مي‏دهد. به فرموده علامه طباطبايي: "قرآن شريف عقل را نيرو مي‏داند كه انسان در امور ديني از آن بهره‏مند مي‏شود و او را به معارف حقيقي و اعمال شايسته رهبريمي‏كند، و در صورتي كه از اين مجرا منحرف گردد، ديگر عقل ناميده نمي‏شود، منظور از عقل در قرآن شريف، ادراكي است كه در صورت سلامت فطرت به طور تامّ براي انسان حاصل مي‏شود"، (تفسير الميزان، ج 2، ص 250)

2ـ در قرآن كريم 49 بار از مشتقات ماده "عقل" استفاده شده است و در عين حال واژه‏هاي ديگري مترادف با عقل تلقي گشته است همچون حلم (طور/32)، نُهي (طه/54 و 128)، حجر (فجر/5)، قلب (ق/37، حج/46، توبه/87 و 127) و لُبّ (آل عمران/7، رعد/19، زمر/18،غافر/54).

3ـ در روايات نيز عقل به عنوان ابزاري براي شناخت حقايق تلقي شده است. امام صادق(ع) در فرازي از يك روايت بسيار جالب و طولاني مي‏فرمايد: " ... عقل است كه خدا انسان‏ها را به آن آراسته، و روشني بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفريدگار خود راشناخته، و خوب را از بد تمييز داده‏اند، و شناخته‏اند كه تاريكي در ناداني و روشنايي در آگاهي است، اين آن چيزي است كه عقل آنان را به آن رهنمون شده است..."، (اصول كافي، ج اوّل، كتاب العقل و الجهل، روايت35).

4ـ از مجموع روايات در باب خلقت "عقل" چنين استفاده مي‏شود كه عقل داراي دو قوس صعود و نزول است و از آن به اقبال (روي آوردن) و اِدبار (بازگشتن) تعبير شده است [نگاه كنيد به اصول كافي، ج اوّل، صص 10ـ21 [با توجه به مضامين احاديث و تفاسير انديشمندان بزرگاسلامي اقبال عقل، اقبال به عالم طبيعت، اجسام، مواد و عالم كثرت است ودر همين عالم است كه عقل در نازل‏ترين مرتبه خود قرار مي‏گيرد و مردم آن را گاه در امور معاش و گاه در امور معاد خود به كار مي‏گيرند. عقل نزول كرده همان عقلي است كه گاه براي فراگيري علوم مختلف وبدست آوردن و حفظ تجربه‏ها از آن استفاده مي‏شود: العقل حفظ التجارب [آمدي عبدالواحد، شرح غرر الحكم و دررالكلم، شارح و مترجم جمال الدين محمد خوانساري،تصحيح ميرجلال‏الدين حسيني، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1366 ش، ج اوّل، ص 177]اما ادبار عقل، يعني پشت كردن به اين عالم و رجوع به سوي جايگاه اصلي آن كه همان عقل توحيدي و الهي است [در اين باب نك: محمد بن ابراهيم، صدرالدين شيرازي، شرح اصول الكافي، تصحيح محمدخواجوي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي تهران، چاپ اوّل، 1366، ج اوّل، ص 403]از عقل به اين سو افتاده به عقل اكتسابي، عقل جزيي، عقل بشري، عقل دنيايي و از عقل به آن سو نظر كرده به عقل آخرتي، عقل الهي، عقل كلي و عقل خدادادي نيز تعبير مي‏كنند.

 عقل كل را گفت ما زاغ البصر عقل جزوي مي‏كند هر سو نظرعقل "ما زاغ" است نور خاصگانعقل زاغ استاد كور مردگان(مثنوي/دفتر چهارم/1310 ـ 1309)

5ـ لسان آيات و روايات بيانگر اين حقيقت است كه از منظر اسلام، عقل جزئي بايد به منشأ خود؛ يعني، عقل كلي متصل شود و عقل بشري رنگ عقل الهي به خود گرفته و عقل دنيايي عقل آخرتي گردد. عقل اكتسابي بايد در راستا و خدمت عقل خداداي باشد. عقل كلي همان عقلياست كه موجب هدايت و وصول به مقصد مي‏شود و عقل الهي همان عقلي است كه خود را تحت فرمان الهي قرار داده و تخطي در برابر او را روانمي‏دارد از همين رو براي آن كه عقل جزئي و نزول يافته با مبدأ خود ارتباط يافته و سير صعودي خود را به موطن اصلي‏اش آغاز كند، و درپرتو اين سير و اتصال و توجه بتواند راهنماي انسان باشد، در اسلام تعقل و پرهيزگاري مقاري با يكديگر مطرح شده است. (به عنوان نمونه نك: غافر/3) در اين باب سخن علامه طباطبايي(ره) خواندني است: "شكي نيست كه قرآن مجيد و روايات، تقوا را در جانب علم معتبر مي‏دانند؛اما اين براي آن نيست كه در برابر تفكر منطقي ـ كه فطري است و انسان آن را به ناچار به كار مي‏برد ـ تقوا و يا تقوايي كه با تفكر باشد، به عنوان راه مستقل و جدايي قرار داده شود؛ و ترديدي نيست كه انسان تنها با پديدآوردن مقتضيات قواي شعوري مي‏تواند بر افكار خود تسلط يابدو به معارف خود وسعت بخشد. افراط و تفريط انسان در پيروي قوه‏اي از قواي خود موجب مي‏شود كه در افكار و معارفش انحراف پديد آيد. زيرا در اثر افراط، تمام خواسته‏هاي آن قوه را عملي مي‏سازد و آن را بر ساير تصديقات و افكار قواي ديگر مقدم مي‏دارد واز مقتضيات ديگرقوا غفلت پيدا مي‏كند. بنابراين، معارف حقّه و علم‏هاي سودمند، تنها در صورتي فرا چنگ مي‏آيد كه بشر اخلاق خود را اصلاح كند و فضايل انساني و ارزنده خود را كامل نمايد كه اين همان تقوا است. قرآن كريم، به خاطر استقامت فكر و صواب بودن علم و خالي بودنش از خيالاتحيواني و القائات شيطاني تقوا را در تفكر و تعقل شرط دانسته است؛ نه اين كه در مقابل تفكر منطقي، تقوا را هم ـمانند تذكر راه مستقل و جدايي قرار دهد"، (تفسير الميزان، ج 5، صص 270ـ267).

 باز عقلي كاورمد از عقل عقلكرد از عقلي به حيوانات نقل عقل كامل را قرين كن با خرد تا كه باز آيد خرد زان خوي بد (مثنوي/دفتر اول/3220 و دفتر پنجم/738)

6ـ اسلام عقل را حجت دانسته است. بسياري از آيات و روايات به صورت‏هاي گوناگون بر سنديت و حجيّت عقل در معارف صحه گذاشته و بر تعقل و تفكر در نظام آفرينش تشويق و تأكيد كرده است. به بيان ديگر دعوت فراوان قرآن مجيد به تدبر و تفكر بدون اين كه عقل و نتيجه استدلال عقلي داراي حجيت باشد، بي‏معنا و لغو خواهد بود. از سوي ديگر اين كه خداوند متعال در موارد متعددي از كفار و مشركان خواستار اقامه برهان شده است، نشانه آن است كه استدلال منطقي كه توسط قوه عقل صورت مي‏گيرد، حجّت است و هر دو طرف خصم مي‏توانند براياثبات مدعاي خويش بدان استناد كنند.

در اين باب نك: انفال/22 و يونس/100، بقره/111، انبياء/22.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 22 / 1 / 1395

پرسش:

تدبر صحيح در قرآن چگونه است؟ چگونه مي توان قرآن را فهميد (فهم در حد خود انسان) و نكات آن را دريافت نمود؟

پاسخ:

با سلام و ادب

خلاصه‏ اي از روش تدبّر در قرآن‏

همان‏گونه كه قرآن دو جنبه تزكيه و تعليم دارد، برنامه تدبردر آن نيز چنين است و ما آنها را با هم تركيب مي‏كنيم تا يك برنامه كامل در اختيار داشته باشيم:

خلاصه برنامه تدبّر چنين است:

1- هدف از تدبّر، ساختن شخصيت خواننده و رسيدن او به هدفهاي مشروع خويش، و شناختن حق و يافتن نيروي كافي براي روان كردن آن است.

2- تدبّر به معني تفكر و انديشيدن منطقي در معني حقيقي آيه است، در صورتي كه تفسير به رأي عبارت از بي‏نيازي نشان دادن به اين تفكر است از راه جعل كردن معنايي براي آيه و تدبّر واجب است و تفسير به رأي حرام.

3- محور تدبّر بحث و جستجو درباره آن قوانين علمي است كه آيات قرآن آنها را شامل مي‏شود، يا آن روشهاي تربيتي كه اين آيات از آنها حكايت مي‏كند، و به صورت خلاصه شناختن ظاهر تربيت و باطن علم از قرآن است.

4- محور تدبر منحصر به حقايقي است كه فكر شخص تدبر كننده مي‏تواند آنها را بفهمد (و به نام محكم خوانده مي‏شود) اما آنچه را كه نمي‏تواند بفهمد (و به‏

نام متشابه خوانده مي‏شود) بايد براي زماني باقي گذارد كه بتواند آن را فهم كند.

5- براي معرفت ظاهر قرآن لازم است، به دو شرط، به لغت و كتاب لغت رجوع شود: اول، پالودن آن از رسوبات محيط تنگ و تمركز پيدا كردن بر معناي عربي پاك آن دوم، انديشيدن در آن ماده اساسي كه ديگر معاني خاص از آن سرچشمه مي‏گيرد، و بدين گونه امكان به دست آوردن موارد استعمال لفظ براي دسترس پيدا كردن به معني واحد مشترك آنها كه بايد به آن متمسك شويم، فراهم مي‏آيد.

6- موارد استعمال لفظ را در قرآن جمع آوري و آنها را با يكديگر مقايسه كن تا بر حسب آنچه سياق هر يك از آنها به آن رهبري مي‏كند، معني مشترك ميان آنها را پيدا كني.

7- در آن هنگام كه در آيه‏اي تدبّر مي‏كني، اين پرسش را از خودت طرح كن: چرا قرآن اين كلمه را برگزيده و وجه تمايز آن با كلمات مترادف آن چيست؟ و در چارچوب مواد 5 و 6 به يافتن پاسخ اين پرسش بپرداز.

8- به جستجو در يك كتاب تفسير صحيح بپرداز، و از آن بپرهيز كه جنبه عموميت قرآن را به مورد نزول خاص آن، يا به تطبيق تاريخي واحد محدود كني، بلكه پس از يافتن مورد خاص آن را در مورد امثال آن در معرض تطبيق قرار ده. از خلال اينها صفاتي را خواهي شناخت كه سبب لزوم نزول آيه يا تطبيق آن بر آنها بوده است.

9- ظاهر قرآن را به هفت قسمت تقسيم كن: امر و تشويق و نهي و ترساندن و داستانهاي تاريخي و مثلهاي بياني و مجادله با دشمنان. و در صدد يافتن پاسخ اين پرسش برآي كه در آيه مورد نظر چند تا از آنها وجود دارد.

10- و در باطن آيه به يافتن ارتباط هر جمله به جمله ديگر و هر آيه به آيه پس از آن و ارتباط مجموعه‏اي از آيات به مجموعه‏اي ديگر برخيز، و به جستجوي دو نوع رابطه ميان آنها توجه داشته باش:

الف: رابطه علمي بدان سان كه يكي از آنها سبب ديگري يا هر دو سبب‏

جمله يا آيه ديگر شده باشد.

ب: رابطه تربيتي بدان سان كه يكي مستلزم ديگري باشد، تا مجموع به صورت روش و برنامه تكامل يافته‏اي براي تربيت فرد و تزكيه نفس او شود.

11- بر تو واجب است كه به صفات نفسي و عقلي متصف شوي تا امكان اكتشاف حقايق قرآني برايت فراهم آيد، و اينها عبارت است از:

الف: ايمان داشتن به وحي، و اين كه وحي وثيقه اي ميان تو و پروردگار و خطاب مستقيمي از جانب آفريدگار تو است.

ب: و آماده بودن براي به كار بستن تعليمات او، و تسليم شدن به افكار او حتّي در آن صورت كه مخالف با مصالح تو باشد يا با آداب و عادات گذشته تو و افكار اجتماعت مخالف باشد.

ج: متمركز ساختن جستجوي حقيقت در كانوني يگانه كه به نام تمركز فكر يا تروّي خوانده مي‏شود. و اين تمركز ژرفاي تدبّر دور دامنه است و اگر جز اين باشد، مواد ديگر در اين برنامه چيزي جز پوستهاي بدون مغز نخواهد بود.

د: شجاعت توسّل به حق و اعتماد به عقل يا به واقعيتي كه عقل به سوي آن رهنماست.

12- در صدد يافتن تطابقي خارجي و زنده براي موضوعات قرآن حكيم، و يافتن اشخاصي باش كه قرآن آنان را توصيف مي‏كند، و از اوضاعي كه قرآن بيان كننده آنها است، و نتايجي كه قرآن از آنها سخن مي‏گويد.

13- آيات قرآن را بر خودت در معرض تطبيق قرار ده، تا در آن هر چه را كه قرآن شرح داده است بيابي، و از آنچه ممكن است به تو برسد بيمناك شوي.

 تفسير هدايت، ج‏1، ص: 82تا ص: 85


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 1 / 1395

محمّد بن مسلم در ضمن حديثى حكايت كند:
روزى در مدينه بيمار بودم ، امام محمّد باقر عليه السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پيچيده بود، برايم فرستاد.
وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : بايد براى درمان و علاج بيمارى خود، آن را بنوشى .

هنگامى كه خواستم آن را بنوشم ، متوجّه شدم كه آن شربت بسيار خوشبو و خنك است .
و چون شربت را نوشيدم ، غلام گفت : مولايم فرموده است : پس از آن كه شربت را نوشيدى ، حركت كن و نزد ما بيا.
من در فكر فرو رفتم كه چگونه به اين سرعت خوب شدم ؟!
و اين شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشيدن شربت قادر به حركت و ايستادن نبودم .
به هر حال حركت كردم و به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم ؛ و دست و پيشانى مبارك آن حضرت را بوسيدم ؛ و چون گريه مى كردم حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى ؟
عرض كردم : اى مولايم ! بر غريبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنين بر ناتوانى خويش گريه مى كنم از اين كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فيض نمايم .
حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانيت ، متوجّه باش كه اولياء و دوستان ما در اين دنيا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در اين دنيا هر كجا و در هر وضعيتى كه باشد غريب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند.
امّا اين كه گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى ديدار با ما، به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.
سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟
عرض كردم : شهادت مى دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد، من قدرت و توان حركت نداشتم ؛ وليكن به محض اين كه آن شربت را نوشيدم ، ناراحتيم برطرف شد و خوب شدم .
حضرت فرمود: آن شربت دارويى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسين عليه السلام است ، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.
________________________________________
بحارالا نوار: ج (98)101، ص 120، ح 9، اختصاص شيخ مفيد: ص 52.
ارسال کننده : اقای صدقی

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 1 / 1395

بدون شك سخنان معصومان و ائمه اطهار عليهم السلام هماره روشنگر معناي آيات نوراني قرآن كريم بوده است. در اين سلسله مقالات برآنيم با مشعل فروزان بيانات حضرت امام باقرالعلوم عليه السلام آسمان معرفت را بشكافيم و چندگام به حقيقت نزديك شويم.


زنگار دلها
قرآن درباره مجرمان و گناهكاران جسور كه به بهانه هاي واهي از اجابت دعوت الهي سرباز مي زنند، مي فرمايد: 
«كلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهم ما كانُوا يكسبون»(1) 
چنين نيست كه آنها گمان مي كنند، بلكه كارهايشان همچون زنگاري بر دلهايشان نشسته است. (و از درك حقيقت محروم گشته اند.) 
امام باقر عليه السلام درباره اين آيه مي فرمايد: 
هيچ بنده مؤمني نيست مگر آنكه در قلبش يك نقطه سفيد (و نوراني) وجود دارد، پس آنگاه كه از وي گناهي سرزند، در ميان آن نقطه سفيد، نقطه سياهي ايجاد مي گردد. پس اگر توبه كند، آن سياهي رخت بر مي بندد؛ و اگر در گناهان غوطه ور گردد، بر سياهي افزوده مي شود تا آنكه تمام سفيدي را مي پوشاند. وقتي سفيدي پوشانده شد، دارنده چنين دلي ديگر هرگز روي سعادت را نخواهد ديد و اين است معناي سخن خداوند كه مي فرمايد: «كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون»(2)

فروش دين به دنيا
در موارد متعددي از قرآن به آياتي برمي خوريم كه يهود را به پيروي از قرآن فرا مي خواند، در يكي از اين آيات مي خوانيم: «به آنچه نازل كرده ام (قرآن) ايمان آوريد كه تأييد و تصديق كننده كتابي است كه شما با آن سروكار داريد (توارت) و نخستين كافر به آن نباشيد و آيات مرا به بهاي ناچيزي نفروشيد و تنها در برابر من تقوا پيشه سازيد.»(3) 
امام باقر عليه السلام در مورد شأن نزول آيه فوق مي فرمايد: 
براي حُيّي بن اخطب و كعب بن اشرف و گروهي ديگر از عالمان يهود، هر ساله مجلس ميهماني بسيار مجللي از طرف يهوديان ترتيب داده مي شد. اين افراد راضي نبودند، با تصديق و تأييد قرآن، آن منافع را از دست بدهند. به همين جهت تورات را تحريف كرده، آياتي از آن را، كه در زمينه اوصاف پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود، به بهاي ناچيز (مجالس و يا پولهايي كه به جيب آنها سرازير مي شد) فروختند.(4)

درس عبرت از انسانهاي مسخ شده
همان طور كه مي دانيم روحيه سركشي و نافرماني از دستورهاي الهي و علاقه شديد به مال دنيا از ويژگيهاي يهود بود و آياتي از قرآن بدانها اشاره كرده است، ماهيگيري در شنبه يكي از مظاهر اين علاقه است: 
خداوند به يهود فرمان داده بود روز «شنبه» را تعطيل كنند؛ اما گروهي از آنها كه كنار دريا مي زيستند و مشمول حكم الهي بودند، دلشان نمي آمد آن روز از ماهيهاي فراوان و چشمگير بگذرند. اتفاقاً روزهاي شنبه ماهيهاي بيشتري مي آمد. آنها با ترفند و حيله گري روز شنبه نيز ماهيگيري مي كردند تا آن كه عذاب خدا آنها را فرا گرفت. در همين زمينه در قرآن چنين مي خوانيم: قطعاً حال كساني (يهودياني) كه در روز شنبه نافرماني كردند، دانستيد. (و نيز به عذاب ما آگاه شديد كه) به آنها گفتيم: همچون بوزينگان طرد شده در آييد و آنها چنين شدند.(5) 
در آيه بعد از آن مي فرمايد: ما اين جريان را مجازات و درس عبرتي براي پيش روي آن واقعه (مابين يديها) و پشت آن (ماخلفها) قرار داديم.(6) 
امام باقر عليه السلام در توضيح مابين يديها و ماخلفها مي فرمايد: (مقصود از «مابين يديها»، نسل آن زمان و مراد از «ماخلفها» ما مسلمانان هستيم. يعني اين درس عبرت مخصوص بني اسرائيل نبود و همه انسانها را شامل مي شود.»(7)

محرم اسرار، خدا يا دشمنان خدا
در مرحله عمل روشن مي شود هر فرد چه كاره است و تنها ادعاي ايمان كافي نيست. آيا مي توان باور كرد: كسي ايمان به خدا داشته باشد اما با دشمنان خدا دست دوستي دهد و آنها را محرم اسرار خويش سازد؟ در قرآن مي خوانيم: آيا گمان كرده ايد به خود واگذار مي شويد و خداوند كساني را كه جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان محرم اسراري نگرفته اند، معلوم نمي دارد؟ و خداوند بدانچه انجام مي دهيد آگاه است.(8) 
امام باقر عليه السلام درباره آيه فوق فرمود: 
جز خدا محرم اسراري نگيريد كه در اين صورت مؤمن نخواهيد بود. هماناهر سبب و نسب (قرابت) و محرم اسرار گرفتن و بدعت و شبهه اي بريده خواهد شد مگر آن چيزي كه قرآن آن را اثبات كرده است. (يعني تقوا)(9) 
گمان مى ‏نماييد آيا شما بگرديد بى ‏آزمايش رها؟ نكرده خدا تا به امروز فاش مقام شما را به سعى و تلاش ؛ كدامينتان هست مومن درست كه از غير يزدان خود دست ‏شست نگيرد دگر دوست غير از خدا بجز مومنان و بجز مصطفى به هركارتان هست‏ يزدان خبير بود آگه از رازهاى ضمير نور نبوت و ولايت 
در قرآن مي خوانيم: او خدايي است كه خورشيد را مايه روشنايي و ماه را نوربخش قرار داد؛ هوالذي جعل الشمس ضياء والقمر نوراً.(11) 
امام باقر عليه السلام درباره آيه فوق چنين مي فرمايد: 
خداوند زمين را به نور محمد صلي الله عليه و آله روشن ساخت، همان گونه كه با نور خورشيد آن را روشن گرداند. به همين جهت، محمد صلي الله عليه و آله را به خورشيد و وصي اش علي عليه السلام را به ماه تشبيه كرده است.(12)
________________________________________
1- مطفّفين، آيه 14. 
2- اصول كافي، ج 2، باب الذنوب، ح 20. 
3- بقره، آيه 41. 
4- مجمع البيان، ذيل آيه 41 سوره بقره. 
5- بقره، آيه 65. 
6- بقره، آيه 66. 
7- مجمع البيان، ذيل آيه 66 سوره بقره. 
8- توبه، آيه 16. 
9- اصول كافي، ج 1، ص 59. 
10- مجد 
11- يونس، آيه 5. 
12- نورالثقلين، ج 1،ص 36.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 1 / 1395

اشاره 
ترديدى نيست كه بزرگ‏ترين رسالت مرجعيت دينى در عصر غيبت ولى عصر عليه‏السلام استخراج احكام شرعى از ادله و منابع دينى و قرار دادن آن در اختيار مسلمانان مى‏باشد؛ اما در اينجا اين پرسش به ذهن خطور مى‏كند كه نخستين بار، اين تلاش علمى - به معناى مصطلح و امروزى آن - توسط چه كسى انجام شد؟ و در واقع چه كسى باب اجتهاد را گشود و با تمسك به اصول، آن را تبيين نمود و آيا در زمان باز بودن باب علم و حضور معصوم نيز اجتهاد صورت مى‏گرفته است يا خير؟ اين نوشتار كوشيده است تا اين پرسش را در چند بخش پاسخ دهد.


الف. پايه گذارى علم اصول 
آن گونه كه از تاريخچه تأسيس علم اصول برمى آيد، تأسيس اين علم و گردآورى قواعد آن در زمان امام باقر عليه‏السلام صورت گرفته است. اگر چه اميرالمؤمنين عليه‏السلام برخى از قواعد اجتهاد را بيان كرده بودند، اما دوران امامت امام باقر عليه‏السلام نقطه عطفى براى استفاده دانشمندان راستين اسلامى از محضر معادن علم الهى و چشمه‏ هاى جوشان دانش و بينش وحيانى بود تا در اين عرصه به كسب دانش و معرفت بپردازند. پيش از دوران امامت امام باقر عليه‏السلام اوضاع خفقان بار جامعه هرگز به پيشوايان معصوم عليهم‏السلام اجازه نمى‏داد كه با آسودگى خاطر به پرورش استعدادهاى نهفته در جامعه اسلامى بپردازند. 
تزلزل در حكومت اموى در دوران امام باقر عليه‏السلام و ناتوانى حاكمان در پياده كردن سياستهاى تجربه شده بنى اميه مبنى بر اعمال فشار بر شيعيان، موجب ايجاد بستر مناسب فرهنگى در اين عصر گرديد. اتخاذ سياستهاى دوگانه و كشمكشهاى تمام نشدنى بر سر قدرت توسط حاكمان از يك سو، و ژرف نگرى امام باقر عليه‏السلام از سوى ديگر، زمينه رشد و تعالى و بارورسازى ارزشها را در بين مسلمانان پايه ريزى كرد و تلاشهاى بى پايان امام در اين راستا، تشنگان زلال معرفت و انديشه را بر آن داشت كه با جارى كوثر امام باقر عليه‏السلام ، همراه شوند و هر چه بيشتر در معرض تعاليم انسان ساز آن امام همام قرار گيرند. اين روند رشد، آن گونه در دانشمندان مختلف علوم دينى در زمينه‏هاى تفسير، حديث، كلام، فقه، اصول و... نهادينه شد كه امروز كمتر كتابى از متون دينى اسلامى، خالى از كلمات تابناك آن حضرت مى‏باشد. 
از جمله تلاشهاى گسترده امام در اين عرصه تبيين شيوه‏هاى صحيح استنباط حكم شرعى از منابع دينى بود كه بيش از پيش به اعتلا و توانمندى فقه شيعه غنا بخشيد. امام باقر عليه‏السلام شخصا بر اين امر مبادرت ورزيد و با تدوين قواعد علم اصول و آموزش آن به شاگردان مكتب خويش، گام مهم و كارسازى در پيش برد اهداف بلند اجتهاد برداشت؛ به گونه‏اى كه امروز شيعه مى‏تواند با سربلندى اذعان دارد كه ميراث دار دانش پيامبر اكرم صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله و جانشينان او عليهم‏السلام در بهره‏گيرى از منابع دينى در قالب اجتهاد و استنباط حكم شرعى مى‏باشد. 
مرحوم صدر در اين باره مى‏نويسد: 
«به واقع، اولين كسى كه دروازه علم اصول [و اجتهاد در احكام] را گشود و به تبيين و ترفيع قواعد آن پرداخت، امام ابوجعفر محمد بن على الباقر عليه‏السلام و پس از او، فرزند برومندش، ابوعبداللّه‏ الصادق عليه‏السلام است. اين دو بزرگوار با آموزش قواعد آن به بسيارى از شاگردان خود، و آنان نيز با جمع آورى و نگاشتن آن مسائل و قواعد، گام بزرگى در فقه و اصول شيعه برداشتند.(1) 
علامه سيد محسن امين مى‏نويسد: «مسلما بيشترين قواعد اصولى كه از امامان معصوم عليهم‏السلام روايت شده، از امام باقر عليه‏السلام تا امام حسن عسكرى عليه‏السلام مى‏باشد. سيوطى در [كتاب خود] «اوائل» بر اين باور است كه نخستين كسى كه علم اصول را تصنيف كرد، امام شافعى بوده است. در پاسخ او مى‏گوييم: نخستين كسى كه پيش از شافعى علم اصول را گشود و مسائل آن را بيان كرد، امام محمد بن على الباقر عليه‏السلام و فرزند [بزرگوار[ ايشان جعفر الصادق عليه‏السلام است كه براى اصحاب خويش مسائل مهم آن را تبيين نمودند... اولين كسى كه در علم اصول سخن رانده و هشت قاعده در زمينه علوم قرآنى را بازگو كرده، حضرت اميرالمؤمنين على عليه‏السلام است؛ همو بود كه بيان كرد در قرآن ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، و عام و خاص وجود دارد. به گونه‏اى كه اين قاعده‏ها بيشتر مباحث اصولى فقه را در بر دارد؛ اما امام باقر عليه‏السلام و امام صادق عليه‏السلام پس از اميرالمؤمنين عليه‏السلام نخستين كسانى هستند كه پيش از امام شافعى، مبانى گسترده علم اصول را تبيين نمودند و مسائل آن را براى [شاگردان و] ياران خود بيان فرمودند».(2)

ب. تبيين شيوه ‏هاى صحيح اجتهاد 
امام باقر عليه‏السلام به عنوان مبتكر و تدوين كننده علم اصول، در جايگاه برترين مرجع دينى شيعه در روزگار خويش، بر خود لازم مى‏دانست با تبيين شيوه‏هاى صحيح اجتهاد، به نهادينه ساختن فرهنگ اجتهاد بين دانشمندان علوم اسلامى مبادرت ورزد. 
از اين رو، به آموزش اصحاب و شاگردان خود در راستاى اجتهاد با بهره‏گيرى از شيوه‏هاى صحيح اقدام نمود كه در كتابهاى اصولى، نمونه ‏هاى فراوانى از آن به چشم مى‏خورد؛ به مواردى در اين زمينه توجه كنيد:

1. زراره مى‏گويد: از امام باقر عليه‏السلام پرسيدم: شما در مسح پا و سر، مسح تمام سر و پا را لازم نمى‏دانيد، بلكه مسح مقدارى از آن را كافى مى‏دانيد؛ آيا ممكن است بيان كنيد كه اين حكم را چگونه و از كجا بيان مى‏فرماييد؟ امام با تبسمى پاسخ دادند: اين همان مطلبى است كه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله نيز بدان تصريح دارد و در قرآن نيز آمده است؛ به درستى كه خداوند مى‏فرمايد:«فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ»(3)؛ «پس صورتهايتان را بشوييد». از اين جمله، فهميده مى‏شود كه شستن صورت واجب است. پس خداوند شستن دستها را عطف بر صورت نمود و فرمود: «وَاَيْدِيَكُمْ اِلَى الْمَرافِقِ»؛ «و دستانتان را تا آرنج بشوييد». بنابراين، خداوند شستن دو دست تا آرنج را به صورت متصل [و معطوف] بيان نمود. پس دانستيم كه شستن تمام دست تا آرنج لازم است. پس خداوند اين دو كلام [موردنظر و جمله بعد] را جدا مى‏كند و جمله [بعد]، از ماقبل [خود[ جدا مى‏شود و با فعل جديدى آغاز مى‏گردد كه: «وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُم»؛ «و سرهايتان را مسح كنيد». پس مى‏فهميم هنگامى كه فرمود: بِرُؤُوسِكُم، مقدارى از مسح سر كافى است و [اين مطلب[ از مكان باء فهميده مى‏شود [كه مراد مسح برخى از سر است؛ چرا كه نفرموده وَاْمسَحُوا رُؤُسَكم و آن را مانند فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم وَاَيْديكُم بدون باء نياورده است و در واقع، امام باء را باء تبعيضيه گرفته اند]. پس خداوند، رجلين را به رأس وصل [و عطف[ نموده است؛ همان گونه كه يدين را به وجه وصل [و عطف [نموده. و هنگامى كه فرمود: «واَرْجُلَكُم الى الْكَعْبَيْنِ»؛ از اينكه رجلين را به رأس وصل كرده، مى‏فهميم كه مسح بر برخى از قسمتهاى پا نيز كافى است. [اين همان چيزى است كه] رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را براى مردم تفسير كرده بودند، اما مردم سخن او را تباه ساختند.(4) 
به خوبى آشكار است كه امام با تأسى به دو نكته ادبى در تفسير آيه شريفه (اول: عدم انشاء امر جديد براى شستن دستها و عطف ايديكم به وجوهكم با يك صيغه امر فاغْسِلوا و دوم: تبعيضيه گرفتن باء جارّه در برؤسكم و عطف ارجلكم به آن) سعى در بازگو كردن چگونگى برداشت اين حكم از آيه دارند. البته امام مى‏توانستند بدون اين كار، حكم شرعى را براى مخاطب روشن سازند، اما آشكار است كه ايشان در آموزش شيوه ‏هاى اجتهاد به فرد پرسش كننده تلاش كرده ‏اند.

2. در روايتى ديگر، زراره و محمد بن مسلم مى‏گويند: از امام باقر عليه‏السلام پرسيديم: نظر شما در مورد نماز مسافر چيست؟ امام فرمود: خداوند بلندمرتبه مى‏فرمايد: «وَاِذا ضَرَبْتُمْ فِى الاَْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ»؛(5) 
«هنگامى كه سفر مى‏كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز خود را كوتاه كنيد.» پس تقصير در سفر واجب شده است، همانند وجوب تمام خواندن آن در «حَضَر». 
به امام عرض كرديم: خداوند فقط فرموده بر شما «جناحى» نيست و نفرموده «افعلوا» [كه ظهور در وجوب داشته باشد]، پس چگونه [از اين آيه فهميده مى‏شود كه] واجب گردانيده است؟ امام فرمود: آيا خداوند بلند مرتبه در [مورد] صفا و مروه نفرموده است: «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما»؛(6) «كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى‏دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند». آيا نمى‏بينيد طواف آن دو واجب شده است؟ چون خداوند در كتاب خود آورده و پيامبر او صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز بدان عمل كرده است. تقصير در سفر نيز همين گونه است كه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله بدان عمل كرده است و پروردگار تعالى نيز آن را در كتابش آورده است.(7) 
امام خمينى رحمه‏الله درباره دلايل وجود اجتهاد در عصر معصومان عليهم‏السلام مى‏نويسند: «از جمله آن دلايل، رواياتى است كه به چگونگى حكم شرعى از كتاب خدا اشاره مى‏كند و به عنوان نمونه، مى‏توان به روايت زراره اشاره نمود كه چگونگى آموزش به زراره در راستاى استنباط حكم شرعى از قرآن را بيان مى‏كند.»(8)

ج. دستور به فتوا دادن 
گام مهم ديگرى كه امام باقر عليه‏السلام در راستاى تحكيم بنيادهاى اجتهاد برداشتند، اين بود كه به شاگردان برجسته خود كه از آشنايى كامل به اصول و مبادى فقه و اجتهاد در آن برخوردار بودند، دستور به فتوا دادن فرمودند تا بدين وسيله، راه اجتهاد در فقه، هر چه بيشتر براى شيعه هموار گردد و از سويى، بسترى مناسب براى مرجعيت ياران فقيه خود و نيز رجوع مردم كه گاه دست رسى به امام ندارند، فراهم شود. از جمله افرادى كه مستقيما از سوى امام باقر عليه‏السلام بر فتوا دادن براى مردم مأموريت يافت، «ابان بن تغلب» مى‏باشد. امام باقر عليه‏السلام آشكارا به او فرمود: «در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا صادر كن. همانا كه من دوست دارم بين شيعيانم مانند تو ببينم.»(9) 
از آنجا كه ابان بن تغلب از شاگردان خاص و برجسته امام در زمينه مسائل فقهى بوده است و نيز دستور مستقيم از سوى امام مبنى بر فتوا دادن داشته، مى‏توان نتيجه گرفت كه اجتهاد در آن دوره (حضورامام) نيز جريان داشته است.

د. مبارزه با شيوه ‏هاى نادرست اجتهاد 
در دوران امام باقر عليه‏السلام برخى از عناصر فرصت طلب زمينه را براى آشفته سازى فرهنگ دينى مهيا ديدند و با اغراض و انگيزه‏هاى گوناگون، سعى در سودجويى به قيمت خدشه دار نمودن تعاليم اسلامى داشتند. تلاش مهم امام باقر عليه‏السلام در اين زمينه، در دو جنبه شكل گرفت: ابتدا به اصحاب و ياران نزديك خود، خطر آسيب پذيرى اجتهاد به واسطه شيوه ‏هاى نادرست را گوشزد نمودند و آنان را از خطر افتادن در دام آن دور داشتند و در گام ديگر، خود به مبارزه با اين شيوه‏ هاى نادرست پرداختند. 
برخى از اين شيوه‏ها كه از سوى عناصر فرصت طلب سامان دهى و گاه از سوى حاكميت جامعه نيز حمايت و تقويت مى‏شد در قالب عناوينى چون «قياس»، «استحسان»، «اجتهاد در مقابل نص» و برخى گونه‏هاى «اجماع» جلوه گر شد.(10) 
امام باقر عليه‏ السلام در صف اول مبارزه، همواره اطرافيان خود را از افتادن در دام اين گونه شيوه‏ها، برحذر مى‏داشتند و آنان را حتى از مراوده با افرادى كه در اين عرصه گام مى‏زنند و آن را دست مايه رسيدن به احكام شرعى مى‏دانند، دور مى‏داشتند. امام در گفتارى به زراره چنين ياد آور شدند: «اى زراره! بر تو باد از كسانى كه در دين قياس مى‏كنند، دورى گزينى؛ زيرا آنان از قلمرو تكليف خود، پا فراتر نهاده و آنچه را بايد مى‏آموختند، واپس نهاده ‏اند. و به آنچه از آنان خواسته نشده، روى آورده و خود را به سختى انداخته‏اند. روايات و احاديث را بنابر ذوق خود معنى كرده (استحسان) و بر خدا نيز دروغ بسته‏اند (اجتهاد در برابر نص) و در نظر من به سان كسانى هستند كه در مقابل شان، آنان را صدا مى‏زنى، اما نمى‏شنوند و سرگردان در دين هستند.»(11) 
و نيز مى‏فرمود: «سنت [و احكام شرعى [قياس بردار نيست. چگونه مى‏توان در سنت قياس كرد، در حالى كه زن حائض [پس از دوران حيض[ مى‏بايست روزه خود را قضا كند، ولى قضاى نماز بر او واجب نيست!(12) 
آن حضرت فتوا دادن براى مردم را كه برخاسته از عدم آگاهى و هدايت الهى باشد، به شدت مردود شمرده، مى‏فرمودند: «هر كس براى مردم، بدون علم و هدايت الهى فتوا بدهد، فرشتگان رحمت و عذاب او را نفرين مى‏كنند و گناه آنان كه نظر خطاى او را به كار بندند، بر عهده اوست.»(13) 
امام در راستاى اين موضوع و جهت جلوگيرى از خطر ابتلاء بدان، راهكارهاى مثبت و كارسازى را ارائه فرمودند كه يكى از اين راهكارها «توقف در شبهات» بود. از آنجايى كه افراد گاه به طور ناخواسته گرفتار اين دام مى‏شدند، آن حضرت بهترين راه را احتياط در مسائل پيچيده، و واگذارى آن به اهلش اعلام نمودند.(14) 
در همين راستا، «ابوحمزه ثمالى» روايت مى‏كند كه؛ روزى در مسجد الرسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نشسته بودم كه مردى داخل شد و سلام كرد و به من گفت: كيستى اى بنده خدا؟ گفتم: مردى از اهل كوفه، چه مى‏خواهى؟ گفت: آيا اباجعفر محمد بن على عليه‏السلام را مى‏شناسى؟ گفتم: آرى، با او چه كار دارى؟ گفت: چهل پرسش و شبهه آماده كرده‏ام و مى‏خواهم از او پاسخش را دريافت كنم تا آنچه را حق است، بدان حكم كنم و آنچه را باطل است، فرو گذارم. به او گفتم: آيا حق و باطل را به روشنى مى‏شناسى؟ گفت: بله! گفتم: تو كه حق و باطل را مى‏شناسى، ديگر چه حاجتى به او [امام باقر عليه‏السلام ] دارى؟ گفت: شما كوفيان بى صبر و كم طاقت هستيد. 
هنوز صحبتم تمام نشده بود كه ابوجعفر عليه‏السلام وارد مسجد شد، در حالى كه جماعتى از اهل خراسان و ديگر بلاد او را همراهى مى‏كردند و از او پرسش هايى راجع به حج مى‏پرسيدند. رفت تا در جايگاه خود بنشيند. مرد دانشمند نيز نزديك او نشست. من نيز در محلى نشستم كه صدايشان را بشنوم. چند تن از دانشمندان نيز حضور داشتند. 
وقتى امام پرسش هاى آنان را پاسخ داد، متوجه مرد شد و پرسيد: كيستى؟ گفت: من قتادة بن دِعامه بصرى هستم. امام پرسيد: آيا همان فقيه اهل بصره نيستى؟ گفت: آرى! ابوجعفر عليه‏السلام فرمود: واى بر تو اى قتاده! به درستى كه خداوند بلندمرتبه و بزرگ دسته‏ اى از آفريدگان خود را آفريد و آنان را حجت بر ديگر آفريدگان قرار داد. آنان «اوتاد» روى زمين هستند كه براى پروردگارشان ثابت قدم اند و برگزيدگان علم الهى مى‏باشند كه خدا آنان را پيش از آفريدن انسانها برگزيد و در سايه سار عرش خود جاى داد. قتاده مدتى طولانى سكوت كرد و سر فرو افكند. سپس گفت: 
پروردگار تو را آرامش بخشد! به خدا قسم كه من پيش روى بسيارى از دانشمندان نشسته‏ام و حتى ابن عباس را هم درك كرده‏ام، ولى هرگز اين گونه كه در محضر شما مضطرب و پريشانم، نزد هيچ كدام آنها نبوده‏ام. 
اباجعفر عليه‏السلام فرمود: واى بر تو! خيال مى‏كنى كجا هستى و پيش روى چه كسى نشسته‏اى؟ تو در مقابل كسى نشسته‏اى كه خداوند در مورد آنان فرموده: «فى بيُوتٍ أذِنَ اللّه‏ُ اَنْ تُرْفَعَ ويُذكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَالاَْصالِ رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارةٌ وَلابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه‏ِ وَاِقامِ الصَّلوةِ وَايتاءِ الزَّكوةِ(15)». قتاده گفت: به خدا سوگند! راست گفتى، فدايت شوم! آن خانه‏ها از سنگ و گل نيست [و همان است كه خود فرموديد]. اكنون بفرماييد حكم پنير چيست؟ امام باقر عليه‏السلام لبخندى زد و فرمود: سؤالت فقط همين بود؟ پاسخ داد: همه را اكنون فراموش كرده‏ام. امام فرمود: اشكالى ندارد.(16)

جايگاه خردورزى دينى از نگاه امام باقر عليه‏ السلام 
امام باقر عليه‏ السلام جايگاه ويژه‏اى براى فقه و تعميق در آن و به اصطلاح تفقه در دين قائل بودند و فقيه در دين را شخصيتى ممتاز و برجسته معرفى مى‏كردند و مى‏فرمودند: «مُتَفَقِّهٌ فِى الدّينِ اَشَدُّ عَلَى الشَّيْطانِ مِنْ عِبادَةِ أَلْفَ عابِدٍ؛(17) وجود يك فقيه در دين براى شيطان از عبادت هزار عابد سخت‏تر است.» 
ايشان ضمن تشويق و ترغيب ديگران به تفقه در دين مى‏فرمودند: «تفَقّهُوا فِى الْحَلالِ وَالْحَرامِ وَ اِلاّ فَاَنْتُمْ اَعْرابٌ؛(18) در حلال و حرام تفقه كنيد تا از «اعراب» [باديه نشين] نباشيد.» 
همچنان كه خداوند متعال درباره نادانى و جهل اعراب باديه نشينى كه به سختى اسلام را مى‏پذيرفتند، فرمود: «اَلاَْعْرابُ اَشَدُّ كُفْرا ونِفاقا»؛(19) «اعراب [باديه نشين] كفر و دورويى شان بيشتر است.»اگر چه روايت فوق به طور مستقيم دلالت بر اجتهاد ندارد، اما مى‏توان گفت كه به گونه‏اى تلويحى به ترغيب و تشويق مردم نسبت به آن مى‏پردازد. از اين رو، امام باقر عليه‏السلام نسبتا در اين زمينه به اصحاب و نزديكان خود سخت گير به نظر مى‏رسيدند و گاه با تهديد زمينه‏ هاى تحريك آنان را براى دنبال كردن اين سنت فراهم مى‏ آوردند و مى‏فرمودند: «اگر جوانى از جوانان شيعه را نزد من آورند كه دنبال تفقه در دين نباشد، او را تنبيه خواهم كرد.»(20) كه از اين مطلب به خوبى حساسيت و اهميت موضوع فهميده مى‏شود.

ابوالفضل هادى منش
________________________________________
1.همان. 
2.اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بى تا، ج1، ص137. 
3.مائده/6. 
4.وسائل الشيعة، محمد بن الحسن الحرّ العاملى، بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ پنجم، 1403 ق، ج1، ص290. 
5.نساء/ 101. 
6.بقره/ 158. 
7.بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ اول، 1362 ش، ج2، ص276. 
8.الرسائل، روح اللّه‏ خمينى، قم، اسماعيليان، 1385 ق، ج2، ص128. 
9.قاموس الرجال، شيخ محمد التسترى، قم، مؤسسة النشر الاسلامىّ التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، چاپ دوم، 1410 ق، ج1، ص97. 
10. به ياد داشته باشيم كه اهل سنت هر گونه اجماع را معتبر مى‏دانند كه همه آنها در فقه شيعه معتبر نيست و فقط اجماعى كه كاشف از قول معصوم باشد، در مواردى حجّيّت دارد. ر.ك: اجتهاد و تقليد، محمد دشتى، قم، نشر مؤسسه تحقيقاتى اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، چاپ اول، 1374 ش، ص119. 
11. وسائل الشيعه، ج18، ص39. 
12. بحارالانوار، ج2، ص308، عَن ابى جعفر عليه‏السلام قال: «اِنَّ السُّنَّةَ لاتُقاسُ، وكَيْفَ تُقاسُ السُّنَّةُ وَالْحائِضُ تَقْضِى الصِّيامَ وَلاتَقْضِى الصَّلاةَ.» 
13. بحارالانوار، ج2، ص118. عن ابى جعفر عليه‏السلام قال: «مَنْ أفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاهُدىً مِنَ اللّه‏ِ لَعَنَتْهُ مَلائِكةُ الرَّحْمَةِ وَمَلائِكَةُ الْعَذابِ، وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياهُ.» 
14.به عنوان نمونه ر.ك: بحارالانوار، ج2، ص307. 
15. نور/36 و 37: «در خانه هايى كه خداوند رخصت داده كه [قدر و منزلت آنها] رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن [خانه ها] هر بامداد و شامگاه او را نيايش كنند، مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى‏دارد.» 
16.أنوار البهية فى تواريخ الحجج الالهية، شيخ عباس قمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ اول، 1418 ق، ص136؛ بحارالانوار، ج46، ص358. 
17. بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، ابوجعفر بن الحسين بن فرّوخ صفّار القمى، قم، منشورات مكتبة آية اللّه‏ العظمى المرعشى النجفى، 1404ق، ص7. 
18.بحارالانوار، ج1، ص214. 
19.توبه/98. 
20. بحارالانوار، ج1، ص214

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 1 / 1395

امام باقر علیه السلام برای الگوسازی از جامعه ایده آل و دستیابی به مدینه فاضله شاخصه ها و ویژگی های ممتازی را معرفی کرده اند. تأسی و تمسک به این دستورالعملهای حیات بخش می تواند اسوه ای از سبک زندگی اسلامی باشد.

امام باقر(ع) در قالب سفارشهایی به یکی از یاران خویش معیار زندگی برتر و مورد تأیید اهل بیت (ع) را ارائه نموده اند. جابر بن یزید جعفى (ره) می گوید: امام محمد باقر(ع) به من فرمود: اى جابر آیا براى تشیّع همین بس است که کسى ادعا کند محبت ما اهل‌بیت را؟! سوگند به خدا که شیعیان ما نیستند مگر افرادى که تقواى خدا پیشه کنند و اطاعت او را برند. شیعیان ما شناخته نمى‏ شوند مگر به تواضع و خشوع دل، و نگاه‌دارى امانت، به زیاد یاد خدا کردن، به زیاد روزه گرفتن، نماز خواندن، احسان به پدر و مادر، مراعات فقراى همسایگان، از حال آنها با خبر بودن، از حال مسکینان و قرض داران و یتیمان با اطلاع بودن، و به آنها رسیدگى کردن، و در گفتار از راستى تجاوز نکردن، و تلاوت قرآن کردن و زبان را از گفت‌وگوى با مردم مگر چیزهایى که راجع به خیر آنها است بازداشتن و افراد امین و مورد اعتماد اقوام خود بودن در همه چیزها.(1)
امام باقر (ع) در توصیه ای حکیمانه برای حسابرسی در احوال فردی انسانها می فرماید: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه ، به درون خود دقّت کن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى ، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد؛ و خداوند تو را دوست مى دارد. ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشایند باشى و به اهل معصیت عشق و علاقه ورزیدى ، پس خیر و خوبى در تو نباشد؛ و خداوند تو را دشمن دارد و هر انسانى با هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.(2)
و در جایی دیگر می فرمایند: اى جابر روزىِ اندک را از سوى خدا براى خویشتن بسیار بدان که از عهده ‏شکرش باید به درآیى و طاعت افزون خود را براى خود اندک انگار تا بدین‏ وسیله نفس را خوار دارى و خود را سزاوار گذشت گردانى.
هیچ ‏ثروتى همانند بى‌نیازى دل و هیچ شناختى همچون خودشناسى نیست و هیچ‏ نعمتى مانند عافیت و هیچ عافیتى مثل یار شدن توفیق نیست و هیچ شرفى ‏همسنگ بلند همتى نیست و هیچ زهدى همگون با کوته آرزویى نیست و هیچ ‏عدالتى همانند انصاف و هیچ ستمى همچون موافقت با هوا و هوس و هیچ اطاعتى به مانند انجام فرایض نیست و هیچ مصیبتى همچون بى‏خردى و هیچ گناهى همانند کوچک شمردن گناهت و خشنودى از حالتى که در آن هستی، نیست و هیچ فضیلتى همچون جهاد و هیچ جهادى همانند جهاد با هوا و هوس و هیچ نیرویى همچون نیروى جلوگیری از خشم ‏نیست و هیچ ذلّتى همچون ذلّت آز نیست و مبادا با وجود فرصت، بهره‌ورى را از دست دهى که این عرصه‏اى است که به اهل خود زیان مى‏رساند.(3)
امام باقر علیه السلام در مورد صفات شیعیان واقعی می فرمایند: ای گروه پیروان ما! وصیتهای ما را بشنوید و فهم کنید و پیمان ما را با دوستانمان بشناسید. در گفتارتان صادق باشید، بخاطر ایمانی که دارید، به دوستان و دشمنانتان نیکی کنید، با اموالتان به دیگران مواسات و برادری کنید، با دلهایتان به مردم محبت کنید، به فقیرانتان از نظر مالی رسیدگی کنید، در کارهایتان، همدل و هماهنگ باشید، در هیچ کار خیانت‏آمیز و نیرنگ بر ضد کسی وارد نشوید، پس از یقین شک نکنید و بعد از اقدام، از روی ترس عقب ننشینید، هرگز به دوستان و هوادارنتان پشت نکنید. هرگز مودت و محبت خود را نسبت به بیگانه از خودتان و اجانب قرار ندهید، کارتان جز برای خدا و تصمیم و عملتان جز برای پیامبرتان نباشد، از خدا یاری بطلبید و شکیبا باشید و مقاوم، خداوند، زمین خویش را به هر که بخواهد به میراث می‏نهد، و سرانجام، از آن پرواپیشگان است...» سپس می‏افزاید: از شیعیان، کسی دوست خدا و رسول است که وقتی سخن می‏گوید، راست بگوید، هرگاه و عده می‏دهد، وفا کند، آنگاه که امانتی بپذیرد (و امین شمرده شود) ادا کند، هرگاه که حق واجب را از او بخواهند، بپردازد، وقتی به حق فرمان می‏دهد، خودش هم عمل کند، شیعیان ما آنانند که علمشان بیش از شنوایی‏شان نمی‏شود، شیعیان ما آنانند که عیب جویان ما را نمی‏ستایند، با دشمنان ما پیوند برقرار نمی‏کنند و با خائنان به ما، نشست و برخاست نمی‏کنند...
... شما مواظب باشید که خصومت نکنید و کاری را پیش از وقتش انجام ندهید که خونتان ریخته شود و مایه سرزنش و عبرت آیندگان قرار گیرید.(4)
و نیز می فرمایند: دوستان و شیعیان ما در گذشته، بهترین افراد زمانه بودند، اگر در مسجد محله‏ای، امام جماعتی بود، از آنان بود، اگر در قبله‏ای مؤذنی وجود داشت، از آنان بود، اگر امانت داری در میان مردم بود، امین مردم از شیعیان بود، اگر دانشمندی در میان جامعه بود که مردم به خاطر دین و مصالح کارهایشان سراغ او می‏رفتند، شیعه بود.
امام باقر (ع) همچنین به شیعیان سفارش می کنند که ثروتمندان و توانگرانشان به دیدار و عیادت تهیدستان بروند، تندرستانشان بیمارانشان را عیادت کنند، زندگانشان، در تشییع مردگان حاضر شوند، در خانه‏ها، به دیدار همدیگر بروند، چرا که این دیدارها و رفت و آمدهای خانگی، سبب احیاء امر ما می‏شود و می فرمایند: خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده می‏کند و به بهترین آن عمل می‏نماید.
امام باقر(ع) می فرمایند: هرگز به «ولایت» ما نخواهند رسید، جز با ورع و کوشش، حسرت‏بارترین حالت در قیامت، از آن کسی است که کارهای نیک را برای مردم توصیف کند، ولی خودش، مخالف آن رفتار کند.(6)
پانوشتها:
1. اصول کافى جلد 3 صفحه 118
2. اصول کافى : ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّیعة : ج 16، ص 183، ح 1
3. سید محمد تقی مدرسی ؛ زندگانی امام محمدباقر علیه السلام 
4. حیات الامام الباقر(ع) ص 249 (به نقل از عیون اخبار الرضا)
5. همان، به نقل از دعائم الاسلام
6. حیاة الامام الباقر(ع)، باقر شریف الفرشی، ص 253

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 1 / 1395

أبان بن تغلب و همچنین ابوبصیر - كه هر دو از راویان حدیث و از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بوده اند - حكایت كنند: طاووس یمانى با بعضى از دوستان خود مشغول طواف كعبه الهى بود، ناگهان متوجّه شد كه جلوتر از او نوجوانى خوش سیما نیز مشغول طواف كعبه الهى مى باشد، و چون در چهره نورانیش خوب دقیق شد، او را شناخت ، كه آن نوجوان حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم علیه السلام است .
هنگامى كه حضرت طواف خود را به پایان رساند و دو ركعت نماز طواف به جاى آورد، در گوشه اى از صحن مطهّر نشست و مردم یك به یك مى آمدند و سؤ الات خود را در حضور آن حضرت مطرح مى كردند و جواب مى گرفتند و مى رفتند.
آن گاه طاووس یمانى به دوستان خود گفت : ما نزد این دانشمند برویم و از او سؤالى كنیم ، شاید جواب آن را نداند.
سپس طاووس یمانى به همراه دوستانش خدمت حضرت رسیدند و سلام كردند.
بعد از آن طاووس گفت : اى ابوجعفر! آیا مى دانى چه زمانى یك سوّم جمعیّت روى زمین هلاك و كشته شد؟
امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: اى ابو عبدالرّحمن ! یك سوّم نبود؛ بلكه یك چهارم جمعیّت هلاك و نابود گردید.
طاووس گفت : صحیح مى فرمائى ، حقّ با شما است ، اكنون بفرما كه چگونه چنان شد؟
حضرت فرمود: این جریان ، آن زمانى اتّفاق افتاد كه تنها جمعیّت روى زمین حضرت آدم ، حواء، قابیل و هابیل بودند؛ و قابیل برادر خود را كشت ، در حالى كه هابیل در آن زمان یك چهارم جمعیّت را تشكیل مى داد.
طاووس گفت : كدام یك از هابیل و قابیل پدر تمام مردم بود؟
حضرت فرمود: هیچ كدام ؛ بلكه بعد از حضرت آدم علیه السلام ، شیث پدر آدمیان بود.
طاووس پرسید: چرا حضرت آدم علیه السلام را آدم نامیدند؟
فرمود: چون سرشت و خمیرمایه او را از خاك روى زمین برگرفتند.
پرسید: چرا همسر حضرت آدم را حوّاء گفته اند؟
فرمود: چون او از دنده آدم علیه السلام آفریده شد.
پرسید: چرا شیطان را ابلیس نامیده اند؟
فرمود: چون او از رحمت خداوند محروم و ناامید گشت .
پرسید: چرا جنّ را به این نام گفته اند؟
فرمود: چون كه آنها مى توانند از دید انسانها مخفى و نامرئى گردند.
پرسید: اوّلین كسى كه حیله بكار برد و دروغ گفت چه كسى بود؟
فرمود: شیطان بود، كه به خداوند عزّ و جلّ گفت : من از آدم بهتر و برترم ؛ چون كه مرا از آتش و او را از گِل آفریدى .
پرسید: آن گروهى كه شهادت به حقّ دادند؛ ولى دروغ مى گفتند، چه كسانى بودند؟
فرمود: منافقین بودند، كه در ظاهر شهادت به رسالت و نبوّت رسول خدا صلى الله علیه و آله دادند؛ ولى در باطن دروغ مى گفتند، چون عقیده و ایمان به خداوند نداشتند.
پرسید: آن رسولى را كه خداوند براى هدایت انسان فرستاد؛ ولى خودش از جنّ و انسان نبود، كه بود؟
فرمود: كلاغى بود، كه براى تعلیم قابیل آمد تا او را هدایت كند كه چگونه جسد برادرش هابیل را دفن نماید.
پرسید: آن كه قوم و تبار خود را راهنمائى و انذار كرد، و از زمره جنّ و إ نس نبود، كه بود؟
فرمود: مورچه اى بود كه در مقابل لشكر عظیم حضرت سلیمان علیه السلام ، به هم نوعان خود گفت : درون لانه هایتان بروید تا توسّط لشكر سلیمان لگدمال نگردید.
طاووس یمانى گفت : آن چه حیوانى بود، كه به دروغ مورد تهمت قرار گرفت ؟
فرمود: گرگ بود، كه برادران حضرت یوسف علیه السلام آن را متّهم به قتل برادر خویش كردند.
طاووس در آخرین سؤال خود از امام امام محمّد باقر صلى الله علیه و آله ، پرسید: آن چیست كه كم و زیاد مى گردد؛ و آن دیگرى چیست كه زیاد مى شود ولى كم نمى گردد؛ و آن چست كه كم مى شود ولى زیاد نمى گردد؟
حضرت باقرالعلوم علیه السلام همچنین در او جواب فرمود: آن كه كم و زیاد مى شود، ماه است ؛ و آن كه زیاد مى شود ولى كم نمى گردد، آب دریا است ؛ و آن كه كم مى شود ولى زیاد نمى گردد، عمر انسان است .*
------------------------------------------------------------
*احتجاج مرحوم طبرسى : ج 2، ص 180، ح 206، و ص 186، ح 210، بحارالا نوار: ج 46، ص 351، ح 4.
داستان طولانى بود كه در صفحات مختلف با عباراتى متفاوت نقل شده است كه خلاصه اى از آن ترجمه شد.
منبع:
چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر (ع )، عبداللّه صالحى

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 21 / 1 / 1395

بسم الله الرحمن الرحیم

این آگاهی ها و اطلاع ‏رسانی آن ستارگان هدایت موجب شده است که اهل ایمان و منتظران حکومت عدل حضرت مهدی علیه‏السلام بیش از پیش امیدوار و دلبسته آن عصر گشته، نسل های بعدی را نیز با این فرهنگ مأنوس کنند.

دلدادگان فرهنگ انتظار با همه مشکلات و گرفتاری هایی که دشمنان برایشان فراهم می‏ آورند، هرگز امید به رسیدن آن روز دیدنی و لذتبخش را از دست نمی‏دهند، بلکه شوق و عشقشان بیشتر می‏شود و زیر لب زمزمه می‏کنند:
چه خوش باشد که بعد از انتظاری     به امیدی رسد امیدواری 
سخن از خصوصیات انقلاب جهانی آن یار سفر کرده، زمانی شیرین‏ تر می‏شود که امامان معصوم علیهم‏السلام ویژگیها و نشانه‏ های عصر ظهور حضرت قائم آل محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله را برایمان توصیف کنند و بذر امید و آرزوی استقرار دولت کریمه امام زمان علیه‏السلام را در دلهای به انتظار نشسته‏ مان شکوفا گردانند تا رایحه دل‏ انگیز دوران ظهور در روح و جسم انسان هایِ خسته از ظلم و ناعدالتی و فتنه و فساد، حیاتی تازه ببخشد.
اگر آن نائب رحمان ز درم بازآید   ***    عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید 
دارم امید خدایا که کنی تأخیری   ***   در اجل تا به سرم تاج سرم بازآید 
گر نثار قدم مهدی هادی نکنم   ***   گوهر جان به چه کار دگرم بازآید 
آن‏که فرق سر من خاک کف پای وی است   ***   پادشاهی کنم ار او به سرم بازآید 
کوس نو دولتی از بام سعادت بزنم   ***   گر ببینم که شه دین ز درم بازآید 
می‏روم در طلبش کوی به کو دشت به دشت   ***   شخصم ار باز نیاید خبرم بازآید 
«فیض» نومید مشو در غم هجران و منال   ***    شاید ار بشنود آه سحرم، بازآید

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 1 / 1395

 

دعاکن آل شیطان نباشیم

مدتها نماز آیت الله اراکی شرکت کردم و یکبار ندیدم ایشان در نمازش شک کند. 
نمازش از نماز اکثر علما طولانی تر بود. 
یک آقایی بود با ما آشنا بود و اهل شیراز بود. و هر بار که قم می آمد یک سر هم به ما می زد. ایشان قم که می آمدند منزل آیت الله اراکی می رفتند. یک روز رفته بودند منزل آقای اراکی و گفته بودند: بنده از ارادتمندان شما هستم. 
گفته بود خودتان را معرفی کنید. 
گفته بود: بنده آل طیب هستم. 
آیت الله اراکی فرموده بودند: دعا کن من آل شیطان نباشم.


ادب آیت الله سید احمد خوانساری

مرحوم آقا سید احمد خوانساری طوری مؤدب و متواضع بود که در هنگام نشستن در میهمانی ها به دیوار تکیه نمی داد و با فاصله از دیوار می نشست. 
بنده چون برایش لباس می دوختم با ایشان آشنا شده بودم و به منزلش می رفتم. هر کس که می خواست از منزلشان بیرون برود بر می خاست ودر منزل می ایستاد تا مهمان از منزل با احترام خارج شود. 
این احترام را برای همه مهمانها رعایت می کرد.


آقا شیخ غلامرضا فقیه یزدی

مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدی عجیب آدمی بود. 
حقایق را باورش آمده بود. چند وقتی در قم بود و صبح ها در مدرسه فیضیه نماز میخواند. پسرش فوت کرد. 
او در فوت پسرش گریه نمی کرد و این را خلاف مقام رضایت حق می دانست و می فرمود: امانت خدا بود خودش خواسته بگیرد. 
آیت الله  سید محمدتقی خوانساری فرمود ایشان باید گریه کند و الا مریض می شود. 
به همین خاطر ایشان را مجبور کردند بر جسد فرزندش نماز میت بخواند. 
ایشان نیز در نماز چون به این جمله رسید که می خوانند: «اللهم ان هذا المسجی بین قدامنا» گریه اش گرفت.

خدمت به خلق از دیدگاه آيت الله مدرسی یزدی

آیت الله محمود مدرسی یزدی  یک وقتی به من فرمود: 
سن شما چقدر است؟ 
گفتم چند روزی است شیطان پیشانی مرا بوسیده است. ایشان خیلی خندید، به ایشان گفتم: با عرفا باید اینجوری حرف زد.
 خیلی باهوش بود. کارهایی را می کرد که دیگران نکرده بودند.
 مردم او را بخاطرساختن سرویس های بهداشتی و ... مذمت می کردند. می فرمود: عیب ندارد. همه می روند مسجد می سازند که مردم بروند در آن نماز بخوانند تا آنها ثواب ببرند. 
ما نیز می خواهیم مستراح بسازیم تا مردم در آن قضای حاجت کنند و من ثوابش را ببرم. این دستشویی های نزدیک مسجد امام حسن عسکری علیه السلام را ایشان ساخته است. یعنی معیار خدمات او نیاز مردم بود و احتیاج مبرم جامعه، نه آنچه که شهرت آور باشد یا آبروی محسوب شود.

یا ایها العزیز

فاضل ترک برایم نقل کرد: 
آیت الله العظمی سید هادی میلانی را دیدم چون به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف می شدند در برابر ضریح حضرت رضا علیه السلام می ایستادند و اشک از چشمانشان جاری می شد و خطاب به حضرت این آیه را می خواندند:
«یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا انالله یجزی المتصدقین»
فاضل ترک نقل کرد پس از دیدن این شیوه زیارت آیت الله میلانی من هر جا به زیارت رفتم حتی زیارت حضرت معصومه علیها السلام ذکر و زیارت من این آیه بود.


خوراک ابوالقاسم اینهاست تا از این امضاها نکند

متولی باشی قم روزی نیم ساعت به ظهر به منزل آیت الله شیخ ابوالقاسم کبیر می رود می بیند ایشان ماست را آب کرده و در آن نان خورده کرده است و مشغول خوردن می باشد. 
یک نامه ای در آورده بود که آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم کبیر امضا کند و شاید می خواسته سوء استفاده ای بکند. 
ایشان چون متولی باشی این نامه را پیش شیخ گذاشته بودند تا امضاء کند، فرموده بود: خوراک ابوالقاسم اینهاست تا از این امضاها نکند و از امضای آن نامه امتناع ورزیده بود. آقا شیخ ابوالقاسم همیشه درخیابان که حرکت می کرد عبا روی سرش می کشید و حرکت می کردو در حال حرکت مشغول نماز متسحبی بود.

 

 

 

 


 مرحوم سید هاشم حداد از شاگردان خاص آیت االله قاضی

منزلت علامه تهرانی در نزد جناب سید هاشم حداد

حجه الاسلام سید عباس موسوی نقل کردند :
در سفری که به سوریه مشرف شده بودم خدمت جناب جعفر یحیی ابوموسی از شاگردان جناب حداد رسیدیم .
وقتی وارد شدیم ایشان گریه اش گرفت و از اینکه کسی حالش را پرسیده و سراغ ایشان را گرفته منقلب شدند ، در آن دیدار بیان کردند :
مرحوم حداد در آخرین سفری که به سوریه آمدند خواستند که من دو نفر را از سفرشان به سوریه خبر کنم که آنها هم بیایند به سوریه .
یکی آقا سید محمد حسن شرکت اصفهانی و یکی علامه تهرانی  .
در آن سفر مرحوم حداد فرمودند که این سفر، سفر آخر من است و این طور به من فرمود که ما هرچه داشتیم به آقا سید محمد حسین داده ایم و ایشان وصی ما است .


 

 


آیت الله قاضی - ره

 

مقام توحیدی آیت الله قاضی

یکی از اساتید معارف توحیدی نقل می کردند :

مرحوم علامه طباطبایی می فرمود:
من وقتی فلسفه می خواندم و مشغول اسفار ملاصدرا بودم اینطور تصور می کردم که اگر جناب ملاصدرا نیر تشریف بیاورند من آنچه را می فهمم که اکنون فهمیده بودم و دیگر چیزی در این زمینه نیست که نفهیمده باشم ، اما چون خدمت 
علامه قاضی رسیدم دریافتم که هیچ نفهمیدم ! .
 

 شيطان در کمين است

يکي از شاگردان مرحوم شيخ انصاري  مي گويد: 
در زماني که در نجف در محضر شيخ به تحصيل علوم اسلامي اشتغال داشتم يک شب شيطان را در خواب ديدم که بندها و طنابهاي متعددي در دست داشت. 
از شيطان پرسيدم: اين بندها براي چيست؟ پاسخ داد: اينها را به گردن مردم مي افکنم و آنها را به سوي خويش مي کشانم و به دام مي اندازم. روز گذشته يکي از اين طنابهاي محکم را به گردن شيخ مرتضي انصاري انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه اي که منزل شيخ در آنجا قرار دارد کشيدم ولي افسوس که عليرغم تلاشهاي زيادم شيخ از قيد رها شد و رفت. 

وقتي از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فکر فرو رفتم. پيش خود گفتم: خوب است تعبير اين رؤيا را از خود شيخ بپرسم. از اين رو به حضور معظم له مشرف شده و ماجراي خواب خود را تعريف کردم. 
شيخ فرمود: آن ملعون ( شيطان) ديروز مي خواست مرا فريب دهد ولي به لطف پروردگار از دامش گريختم.
جريان از اين قرار بود که ديروز من پولي نداشتم و اتفاقا" چيزي در منزل لازم شد که بايد آنرا تهيه مي کردم. با خود گفتم: يک ريال از مال امام زمان ( عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسيده است. آنرا به عنوان قرض برمي دارم و انشاء الله بعدا" ادا مي کنم. يک ريال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همين که خواستم جنس مورد احتياج را خريداري کنم با خود گفتم: از کجا معلوم که من بتوانم اين قرض را بعدا" ادا کنم؟ 
در همين انديشه و ترديد بودم که ناگهان تصميم قطعي گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يک ريال را سرجاي خود گذاشتم.


 خلوص نيت محدث قمي

يکي از علما نقل می کرد : 
در يکي از ماههاي رمضان  به اتفاق چند تن از دوستان از حضور جناب  محدث قمي تقاضا کرديم که در مسجد گوهرشاد مشهد اقامه نماز جماعت را تقبل کنند. 
با اصرار و پافشاري پذيرفتند.
چند روز نماز ظهر و عصر در يکي از شبستانهاي آن مسجد به امامت معظم له برگزار شد و هر روز تعداد جمعيت نمازگزاران افزوده مي شد تا اينکه بر اثر اطلاع دادن جماعت نمازگزار به ديگراني که از اين امر هنوز باخبر نشده بودند تعداد مأمومين مرحوم قمي فوق العاده کثير شد. 

يک روز پس از آنکه نماز ظهر برگزار شد مرحوم قمي به من که در صف اول و نزديک ايشان بودم گفتند: من امروز نمي توانم نماز عصر بخوانم و رفتند و ديگر تا آخر ماه مبارک رمضان آن سال براي امر نماز نيامدند. 

در موقع ملاقات و سؤال از علت ترک نماز جماعت فرمودند:
حقيقت اين است که در رکوع چهارم متوجه شدم صداي اقتدا کنندگان از پشت سرم را که مي گفتند: يا الله! يا الله! يا الله! ان الله مع الصابرين. و اين صداها از محلي بسيار دور به گوش مي رسيد. اين توجه مرا به زيادي جمعيت اقتدا کننده متوجه کرد و در من شادي و فرحي توليد کرد و خلاصه خوشم آمد که اين جمعيت اين اندازه زيادند. 
بنابراين من براي امامت اهليت ندارم!

عالم باش يا متعلم باش يا شنونده يا دوستدار( علم و عالم)  و پنجمي مباش که هلاک خواهي شد. 
حضرت محمد صلي الله عليه آله و سلم ـ نهج الفصاحه

 گريه هاي شيخ انصاري بعد از مرجعيت

مرحوم آيه الله  محمد حسن نجفي مشهور به صاحب جواهر در روزهاي آخر زندگيش دستور داد مجلسي تشکيل شود و همه علماي طراز اول نجف اشرف در آن شرکت کنند. مجلس مزبور در محضر صاحب جواهر تشکيل گرديد. 
ولي شيخ انصاري در آن حضور نداشت. 

صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضي انصاري را نيز حاضر کنيد. 
پس از جستجوي زياد ديدند شيخ در گوشه اي از حرم اميرالمؤمنين عليه السلام رو به قبله ايستاده و براي شفاي صاحب جواهر دعا مي کند و از پروردگار مي خواهد تا او از اين مرض عافيت يابد. 
بعد از اتمام دعا شيخ را به مجلس بردند. 

صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند, دستش را گرفته و بر روي قلب خود نهاد و گفت: آلان طاب لي الموت ( اکنون مرگ براي من گواراست). سپس به حاضرين فرمود: 
هذا مرجعکم من بعدي ( اين مرد مرجع شما پس از من است). بعد رو به شيخ انصاري نموده و گفتند: قلل من احتياطک فأن الشريعه سمحه سهله ( از احتياطات خود بکاه. پس همانا دين اسلام ديني سهل و آسان است)

آن مجلس پايان يافت و طولي نکشيد که صاحب جواهر به ديار قدس پر کشيد و نوبت شيخ انصاري رسيد که زعامت امت را بر عهده گيرد.
 اما او با اينکه چهارصد مجتهد مسلم اعلميتش را تصديق کردند از صدور فتوي و قبول مرجعيت خودداري ورزيد و به سيد العلماء مازندراني که در ايران به سر مي برد و شيخ با او در کربلا همدرس بود نامه اي به اين مضمون نوشت: هنگامي که شما در کربلا بوديد و با هم از محضر درس شريف العلماء استفاده مي برديم استفاده و فهم شما از من بيشتر بود. اينک سزاوار است به نجف آمده و اين امر را عهده دار شويد. 

سيدالعلماء در جواب نوشت: آري! ليکن شما در اين مدت در حوزه مشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولي من در اينجا گرفتار امور مردم هستم. شما در اين مقام از من سزاوارتريد.

شيخ انصاري پس از دريافت پاسخ نامه اش به حرم مطهر مولا علي عليه السلام مشرف شده و از روح مطهر آن امام در اين امر خطير استمداد طلبيد.

يکي از خدام حرم مي گويد: 
طبق معمول ساعتي قبل از طلوع فجر براي روشن کردن چراغها به حرم رفتم. ناگهان از طرف پايين پاي حضرت امير عليه السلام صداي گريه و ناله سوزناکي به گوشم رسيد, شگفت زده شدم خدايا! اين صدا از کيست؟ 

آخر اين وقت شب زائري به حرم نمي آيد. در همین فکرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببينم جريان از چه قرار است ناگهان ديدم شيخ انصاري صورتش را به ضريح مطهر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده مي گريد و با زبان دزفولي خطاب به مولا مي گويد: آقاي من! اي اباالحسن! يا اميرالمؤمنين! اين مسئوليتي که اينکه بر دوشم آمده بسيار خطير و مهم است. از تو مي خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تکليف مصون و محفوظ داري و در طوفانهاي حوادث ناگوار همواره راهنمايم باشي والا از زير بار اين مسؤليت فرار کرده و نخواهم پذيرفت.

 سعي کن آدم شوي!

در سال يکهزار و سيصد و شصت شخصي که در يکي از شهرهاي ايران عنوان داشت نزد آيت الله  سيد رضا بهاء الديني ( ره) آمد و بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت ايشان نشست. 

او پس از احوال پرسي درخواست نصيحت و راهنمايي کرد. 
 آية الله بهاءالديني گفت:
سعي کنيد در زندگي مشرک نباشيد. اگر توانستيد به اين مرحله برسيد همه کارهاي شما اصلاح مي شود, اين بهترين نصيحتي است که مي توانم بکنم. 

آن شخص گفت: آقا ! دعا کنيد. 
 آقاي بهائ الديني فرمودند: آدم شو! تا دعا در حق تو تأثير کند و گرنه دعا بدون ايجاد قابليت, فايده اي ندارد. 
او گفت: امسال مکه بودم. براي شما هم طواف کردم. 
آقا فرمود:
انشاء الله سعي کن آدم شوي! تا طواف براي خودت و ديگران منشأ اثر باشد.

در اينجا يکي از همراهان آن شخص که گمان کرد آقا او را نمي شناسد گفت:
حاج آقا! ايشان فلاني هستند که در فلان شهر مسؤليت دارند و خدمات ارزشمندي انجام داده اند. 

مرحوم 
آقاي بهاء الديني فرمودند:
چرا متوجه نيستيد چه عرض مي کنم؟ 
بايد آدم شوي تا اينها براي او نافع باشد. دست از هوی و هوس بردارد. خود را همه کاره نداند. نقشه براي خراب کردن افراد و غلبه بر ديگران نکشد.
 بايد دست از کلک بازي بردارد! آن وقت است که طعم ايمان را مي چشد و رنه همه اينها ظاهر سازي است!


 زيارت عاشورا در هنگام مرگ

آية الله العظمي  بهجت  مي فرمودند : 
آية الله العظمي محمد حسين اصفهاني ( مشهور به کمپاني) که صاحب آثار و تأليفات و ديوان و نيز از اساتيد محترم ما بودند از درگاه خدا خواسته بودند که لحظه آخر عمرشان زيارت عاشورا را بخوانند و بعد قبض روح بشوند. 
دعاي ايشان مستجاب شد. 
بعد از اتمام زيارت عاشورا از اين عالم درگذشتند
 

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایات اخلاقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 1 / 1395


اين خداست كه مداح علي عليه‌السلام است

 در آذرماه 1360 توفيق خلوتي نصيبم شده بود و حال و هواي ديگري پيدا كرده بودم. 
روزي كه سرگرم مطالعه و بررسي اشعار آييني شعراي شيعي بودم، ناگهان به ذهنم اين مسأله خطور پيدا كرد كه هنوز مجموعه قابل مقبولي از اشعار برگزيده «علوي» در اختيار شيفتگان مولا اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام قرار نگرفته و بسيار به جاست از فرصتي كه دست داده استفاده نموده و اين خلأ ملموس را در حد تواني كه دارم پر كنم. 
در نهايت تصميم گرفتم اين مجموعه را در پنج بخش تنظيم كنم:
الف- ميلاد مولا علي عليه‌السلام
ب- غدير خم
ج- مناقب مولا علي عليه‌السلام
د – مراثي مولا علي عليه‌السلام
هـ - رباعيات علوي
و بلافاصله ذهنم به اين نكته معطوف شد كه چون انجام اين كار صبغه ولايي و الهي دارد و مرا باطناً به اين كار واداشته‌اند زيرا از پيش اصلاً پيرامون اين مسأله فكر نكرده بودم و كاملاً به صورت ناگهاني و غير عادي به انجام اين مهم سوق داده شده‌ام،
لذا بايد اولاً در انتخاب آثار دقت لازم را داشته باشم، ثانياً طبيعت اين گونه امور «حواله»اي اقتضا مي‌كند كه با حال وضو و توجه به استقبال آن‌ها رفت و به اميد آن كه اين طهارت ظاهري مقدمه‌اي  براي طهارت باطني باشد، بايد از توكل به خدا و توسل به مولا علي عليه‌السلام غافل نبود و اين مأموريت را به گونه‌اي سامان داد و به پايان برد كه خشنودي خدا وامير مؤمنان علي عليه‌السلام را از پي داشته باشد.
در اين اثنا ذهنم به سمت مسأله‌اي رفت كه براي من بسيار مغتنم و راه گشا بود و تصميم گرفتم كه يكصد و ده شعر ناب را از ميان آثار منظوم شصت و شش تن از شعراي گذشته و حال انتخاب كنم!
و با اين كار بود كه مي‌توانستم به آرزوي ديرينه خود جام، عمل بپوشانم! چون عدد «الله» به حساب ابجدي «66»، و عدد ابجدي نام مبارك «علي» برابر با «110» بود و من با تدوين اين مجموعه مي‌توانستم به شيفتگان حضرتش بگويم كه در واقع اين «خدا»ست كه ستايشگر«علي» است!
به خاطر دارم كه اين كار در فاصله زماني كوتاهي به پايان رسيد و روزي كه من سرگرم شماره ‌گذاري صفحات كتاب بودم، زنگ خانه به صدا درآمد!
هنگامي كه در را باز كردم با چهره بشاش و خندان يكي از مداحان با اخلاص آل‌الله عليه‌السلام روبرو شدم.
پس از سلام و احوال پرسي، گفت:
من حامل پيغامي براي شما هستم و بايد بروم!
وقتي كه از جريان امر جويا شدم، گفت:
ساعتي پيش در خدمت آقاي مجتهدي بودم. ايشان به من فرمودند:
آقاجان! مي‌دانيد آقاي مجاهدي چه كار جالبي كرده‌اند؟!
عرض كردم:
چند روزي است كه از ايشان خبر ندارم.
فرمودند:
مجموعه بسيار جالبي از اشعار برگزيده شاعران درباره مولا علي عليه‌السلام فراهم آورده‌اند، و جالب ‌تر اين كه «110» اثر را از «66» شاعر انتخاب كرده‌اند تا به ما بگويند:
اين خداست كه مداح « علي - ع » است!
از ما به ايشان سلام برسانيد و بگوييد:
آقاجان! عرض ادب شما را پذيرفتند!


گر انگشت سليماني نباشد ... !

حجت الاسلام سيد شجاع ‌الدين اوليايي از روحانيون با اخلاصي است كه مجالست با آيت الله كشميري - ره  را مغتنم مي‌شمرد و مورد عنايت آن بزرگوار قرار داشت.روزي به سراغ من آمدند و گفتند:
مدتي است كه آقاي كشميري سكوت اختيار كرده و با كسي سخن نمي‌گويند و به جواب سلام و پرس و جوي كوتاه از اشخاص بسنده مي ‌كنند و ارادتمندان ايشان نگران حال اين بزرگوار هستند.
پرسيدم:
مگر اتفاق تازه‌اي افتاده؟!
گفتند:
چندي پيش كه آقا در تهران بودند، خانه ايشان مورد سرقت قرار مي‌گيرد و برخي از چيزهايي كه مورد علاقه ايشان بودند بودند، از جمله انگشتري مخصوص آقا را با خود مي‌برند!
پرسيدم:
دوستان در اين مدت براي رفع نگراني ايشان چه كرده‌اند؟
گفتند:
تلاش‌هاي زيادي براي پيدا كردن سارق صورت گرفته ولي هنوز به نتيجه نرسيده است. حتي برخي از دوستان ار طريق اداره « آگاهي» اقدام كرده‌اند و مأموران با حضور در خانه ايشان از نزديك صحنه سرقت را بررسي كرده و رفته‌اند!
پرسيدم:
از دست من چه كاري ساخته است؟
گفتند:
حضور شما در جمع دوستان بي‌فايده نيست. اگر مايل باشيد به اتفاق به منزل آقا مي‌رويم، شايد خدا فرجي كند!
با هم به ملاقات آیت الله  كشميري رفتيم. در اتاق دوستان جمع بودند و آقا سر به زير انداخته و صحبت نمي‌كردند.


مرحوم آیت الله 
سيد عبدالکريم 
کشميری

سلام كردم و پس از مصافحه با آن مرد خدا، در كنار در ورودي نشستم، و ايشان با گفتن «اهلاً و سهلاً» به عرض ارادت من پاسخ گفتند.
فضاي سنگيني بر اتاق حاكم بود، و دوستان براي رعايت حال آن ولي خدا از صحبت كردن پرهيز داشتند، ولي با نگاه‌هاي خود به من مي‌گفتند كه بايد سكوت را شكست و باب سخن را آغاز كرد!
با مروري بر غزلياتي كه از لسان الغيب حافظ به خاطر داشتم، دو بيت از آن‌ها را براي عنوان كردن در آن محضر بسيار مناسب ديدم، و هنگامي كه براي چند لحظه نگاه نافذ ايشان به جانب من معطوف شد، گفتم:
حافظ، بيتي دارد كه بسيار پرمعناست و استغناي مردان خدا را در نهايت زيبايي به تصوير مي‌كشد.
پرسيدند:
كدام بيت؟
عرض كردم: 
ولي كه غيب ‌نماي است و جام جم دارد
ز خاتمي كه ازو گم شود، چه غم دارد؟!

با شنيدن اين بيت، تغيير محسوسي در چهره ايشان آشكار شد، و لبخند متيني كه بر لب ايشان نشست حاكي از انبساط خاطري بود كه رضايت آن مرد خدا را به همراه داشت.
از فرصتي كه به دست آمده بود، استفاده كردم و گفتم:
كساني كه فكر مي‌كنند اگر انگشتري شما را به دست كنند، درهاي آسماني بر روي آنان گشوده خواهدشد! و بدون زحمت و مرارت ناديدني‌ها را به تماشا خواهند نشست! سخت در اشتباه‌اند. تا اهليت نباشد خواص اسماء الهي براي كسي آشكار نخوادشد.
حافظ مي‌گويد:
گر انگشت سليماني نباشد
چه خاصيت دهد نقش نگيني؟!

اين بيت، اثر شگرف خود را در وجود آن ولي خدا نشان داد، و بهجتي كه در رخساره ايشان از شنيدن اين بيت پيدا شده بود، پايان قبض روحي و آغاز بسط باطني آن عالم وارسته را بشارت مي‌داد.
دوستان حاضر در محضر از تغيير حال ناگهاني ايشان به حدي خشنود شده بودند كه در وصف نمي‌گنجيد. به خود جرأت داده و گفتم:
بيت ديگري از حافظ به يادم آمده كه پرده از روي كار بر‌مي‌دارد و سارق را رسوا مي‌كند! 
خواستم بيت مورد نظر را به خوانم و بگويم كه: سارق از آشنايان است و بيگانه نيست! ولي آن مرد خدا با گزيدن لب به من فهماند كه: سارق را مي‌شناسد و در ميان دوستان حاضر در جمع حضور دارد! ولي بايد كتوم بود و اين راز سر به مهر را مكتوم نگاه داشت.
و من از نگاه بعضي از دوستان فهميدم كه شخص مورد نظر را شناسايي كرده‌اند! و از اينكه برخي ناخواسته حريم آن بزرگوار را رعايت نكرده و كار را به «آگاهي» كشانده‌اند، ناراحت‌اند و شرمسار!
شنيده شد كه انگشتري مفقود شده، پس از چند روز به جاي خود برگشت و سارق به اشتباهي كه كرده بود، پي‌برد، و با بازگردانيدن آن، اشتباه خود را جبران كرد و به كنه اين مطلب رسيد كه : به دست آوردن« گنج» بدون تحمل « رنج» امكان‌پذير نيست:


اوقات خوش آن بود كه ... !

آيت الله كشميري قدس‌سره تا هنگامي كه در قم در كوچه « آبشار» سكونت داشتند، در نهايت طراوت روحي به سر مي‌بردند و به هيچ عارضه جسمي مبتلا نبودند  و از وقتي كه به خانه جديد منتقل شدند، غالباً با ناملايمات روحي و جسمي مواجه بودند.
  روزي كه در همين خانه جديد به محضرشان شرفياب شدم، با قبض روحي عجيبي دست و پنجه نرم مي‌كردند.
به ايشان عرض كردم:
از هنگامي كه به اين خانه آمديد گرفتاري‌ها هم با شما آمد!
ايشان ضمن اينكه مطلب مرا تصديق كردند، پرسيدند:
شما علت اين گرفتاري را از چه مي‌دانيد؟
گفتم: مخلص را امتحان مي‌فرماييد؟
گفتند: نه به جدم! مي‌خواستم نظر شما را در اين باره بدانم. البته خودم به علت اين امر پي برده‌ام، و مي‌خواهم ببينم كه شما هم در اين قضيه به همان مطلب رسيده‌ايد يا نه؟!
عرض كردم:
اين جسارت را بر من خواهيد بخشيد اگر بگويم تمامي اين مشكلات شما ناشي از سكونت در اين خانه است! 
از در و ديوار اين خانه قبض و گرفتگي مي‌بارد! خانه قبلي شما اگر چه استيجاري بود ولي صفا و صميميت و انبساط و يكرنگي در آن موج مي‌زد.
حضرت عالي تا هنگامي كه در آن  خانه بوديد، يكي از اين حالات قبض در شما ديده نمي‌شد، چهره نوراني شما هميشه باز و خندان و حالات روحي شما با روح و فتوح همراه بود ولي از وقتي كه به اين خانه آمده‌ايد غالب اوقات از مرارت‌ها و ملالت‌ها رنج مي‌كشيد!
فرمودند:
همين طور است كه گفتيد، ولي به اصل مطلب اشاره نكرديد!
عرض كردم:
اگر خاطر شريف ‌تان باشد قسمتي از بهاي خانه فعلي را انسان پرهيزگار و بزرگواري تهيه كرد كه به خاطر اقتضائات شغلي با اموال مصادره‌آي و مجهول المالك و رد مظالم سر و كار داشت. 
او اگر چه شرعاً مأذون در تصرف اين گونه اموال بود ولي طبيعت شما بزرگواران به اندازه‌اي لطيف و نوراني است كه كوچكترين كدورت‌ها را تحمل نمي‌كند اگر چه شرعاً محظوري در ميان نباشد!
من ترديدي ندارم كه آن مرد بزگوار مبلغ مذكور را از محلي پرداخته كه هيچ شبهه شرعي در آن نبوده و جوانب كار را از هر جهت رعايت كرده است، ولي نفس سر و كار داشتن با اين اموال طبعاً « قبض آفرين» است و موجبات ملالت و كدورت خاطر را فراهم مي‌سازد.
اگر به خاطر داشته باشيد بارها خودتان به من فرموده‌ايد:
وقتي كه طبق دعوت براي صرف ناهار و يا شام به منزل كسي مي‌رويد، اگر غذا را از روي محبت و صميميت پخته باشند اشتهاي شما را بر مي‌انگيزد و براي شما هيچ جرم و سنگيني ندارد، ولي اگر با بي‌ميلي و يا از روي كراهت آماده شده باشد اگر بسيار هم گرسنه باشيد رغبتي در خود به خوردن آن غذا نمي‌بينيد! و اگر دچار شرم حضور شويد و از آن غذا تناول كنيد، فوراً آثار سوء آن را در روح و بدن خود احساس مي‌نماييد!
در حليت و مشروعيت اين دو نوع غذا هيچ مشكلي وجود ندارد ولي يكي بهجت افزا و ديگري ملالت زاست!
قضيه قبض خانه فعلي حضرت عالي شايد به همين امر مربوط باشد! و يا شايد حكمت آن، در رياضتي باشد كه حضرت عالي ناخواسته ولي دانسته با اقامت در این خانه بر خود روا داشته‌ايد! 
مرحوم شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني قدس‌سره بر اين عقيده است كه: هر چه ايام «قبض» به درازا بكشد، ايام «بسط» و گشايش روحي نيز براي سالك به همان اندازه طولاني خواهدبود، كسي چه مي‌داند شايد حضرت عالي براي نايل آمدن به يك «انبساط» دامنه‌دار روحي، قبض مستمر اين خانه را آگاهانه پذيرفته باشيد!
مرحوم آيت الله كشميري  پس از شنيدن عرايض من، نگاه سرشار از محبت خود را به من دوخت و فرمود:
فلاني! چه بيان شيريني داريد! 
شما «صغري» و «كبراي» اين قضيه را چنان منطقي و در عين حال با ذوق و سليقه در كنار هم چيديد كه من از شنيدن آن لذت بردم! 
توجيهاتتان عاقلانه بود و تأويلات ‌تان عارفانه! من هم با شما در اين قضيه هم عقيده‌ام كه در پذيرفتن آن كمك به جهات مالي و اخلاقي ناگزير شدم ولي در مورد اين كه اين « قبض طولاني» يك « بسط طولاني» به دنبال داشته باشد چه عرض كنم؟ 
دعا مي‌كنم كه انشاالله همين طور باشد كه گفتيد! بله آقاي مجاهدي! اوقات خوش آن بود كه در « كوچه آبشار» به سر رفت ...!

 


تلفني كه من به خدا زدم!

سالها قبل ، در اتاق كار خود نشسته بودم كه مرد روحاني خوش چهره‌اي وارد شد. از چين‌هاي عميق پيشاني‌اش پيدا بود كه مردي دنيا ديده و سرد و گرم روزگار چشيده‌است. سر و وضع نسبتاً مرتبي داشت و پنجاه ساله به نظر مي‌رسيد و رفتار متين او انسان را به احترام وامي داشت.
پس از سلام و احوال پرسي، گفت:
شنيده‌ام كه روحاني زاده‌ايد و اصيل و درد آشنا. كتابي نوشته‌ام كه اگر مجوز چاپ آن را صادر كنيد براي هيمشه ممنون شما خواهم بود.
نگاهي به كتاب‌هايي كه در روي ميز كارم بر روي هم انباشته شده بود، انداختم و گفتم:
ملاحظه مي‌كنيد، اين كتاب‌ها به ترتيب در انتظار نوبت نشسته‌اند تا پس از رسيدگي به دست چاپ سپرده شوند و مؤلفان آنها همه، همين تقاضاي شما را دارند. 
شغل اصلي من دبيري است و با حفظ سمت آموزشي، اين وظيفه سنگين اداري را نيز به من محول كرده‌اند تا در ساعات فراغت به بررسي كتاب بپردازم! و طبيعي است كه كار به روز نباشد. جانا! چه كند يك دل با اين همه دلبر؟! اگر شما به جاي من بوديد چه مي‌كرديد؟!
با لحن پدرانه‌اي گفت:
فرزندم! فكر نمي‌كنم در تشخيص خود اشتباه كرده باشم، شما اهل درديد و درد مرا خوب مي‌فهميد! اين كتاب، ماجراي تلفني است كه من به خدا زده‌ام! و فكر مي‌كنم كه مطالعه آن براي عموم مردم خصوصاً جوانان جوانان مفيد باشد. بركاتي كه اين تلفن به همراه داشته، نه تنها زندگي من بلكه زندگي صدها نفر را تا به امروز دگرگون ساخته است. اگر من به جاي شما بودم نگاه گذرايي به مطالب كتاب مي‌انداختم و اجازه چاپ آن را صادر مي‌كردم!
آن روز، حدود هفت سال از آشنايي من با عزيز نادرالوجودي چون آقاي مجتهدي مي‌گذشت و طبعاً تشنه شنیدن مطالبي از اين دست بودم، خصوصاً كه سفارش اكيد آن مرد خدا را هميشه به خاطر سپرده بودم كه:« فرصت‌ها را نبايد از دست داد.» گفتم:نيازي به بررسي كتاب نيست! دوست دارم فهرست ‌وار مطالب كتاب را از زبان شما بشنوم.
گفت:
اسم كتاب را: « عبرت‌انگيز» گذاشته‌ام به خاطر عبرت‌هاي بسياري كه از آن مي‌توان گرفت. 
اين كتاب دو بخش دارد، بخش اول آن درباره تلفني است كه به خدا زده‌ام! و بخش دوم آن مربوط به بركات بي‌شماري مي‌شود كه اين تلفن به همراه داشته. 
بعد آمار مفصلي را ارايه كرد كه تا آن روز توفيق انجام چه خدماتي را خداوند نصيب او كرده است؛ از قبيل: احداث چند باب دارالايتام، دبستان ، دبيرستان، مسجد و ...  و گفت: آمار اين خدمات به تفكيك سال، دقيقاً در اين كتاب آمده است.
از توفيق بزرگي كه خداوند سبحان نصيب اين روحاني خدوم كرده بود، دچار حيرت شده بودم و از او خواستم ماجراي تلفن خود را به خدا برايم بازگو كند، و او در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت:
طلبه جواني بودم كه در زمان مرجعيت آيت الله بروجردي  از اراك به قم آمدم، و با آنكه بيش از 25 سال نداشتم بايستي هزينه يك خانواده 5 نفري را تأمين مي‌كردم، و شهريه ناچيزي كه هر ماه از حوزه مي‌گرفتم، پاسخگوي اجاره  و هزينه‌هاي زندگي‌ام نبود، و با آنكه همسرم با فقر و نداري من مي‌ساخت ولي اغلب ناچار مي‌شدم براي امرار معاش از اين و آن قرض كنم.
 دو سه سال به اين روال گذشت و كار من به جايي رسيد كه به تمامي كسبه محله گذرخان از نانوا گرفته تا بقال و قصاب بدهكار شده بودم و شرم مي‌كردم كه براي تهيه مايحتاج زندگي به آنها مراجعه كنم
.

در اين شرايط دشوار و كمرشكن، صاحبخانه نيز با اصرار، اجاره‌هاي عقب افتاده را يك جا از من طلب مي‌كرد و بار آخر كه به سراغم آمد، گفت: اگر تا دور روز ديگر بدهي خود را پرداخت نكني، اثاثيه‌ات را از خانه بيرون مي‌ريزم و خانه‌ام را به مستأجري مي‌دهم كه توان پرداخت اين مال الجاره را داشته باشد!
ديگر كارد به استخوانم رسيده بود، سحرگاه از خانه بيرون زدم. بايستي خود را گم و گور مي‌كردم! زيرا ديگر تحمل آن همه سختي را نداشتم و نمي‌توانستم به چشمان بي‌فروغ فرزندانم نگاه كنم، و نگاه طلبكارانه كسبه محل را ناديده بگيرم، و از همه بدتر شاهد لحظه‌اي باشم كه اثاثيه مرا از خانه بيرون مي‌ريزند
!
از محله گذرخان كه بيرون آمدم، چششم به گنبد و گلدسته حرم مطهر  حضرت معصومه عليها‌السلام افتاد، بي اختيار دلم شكست و قطرات اشك بر گونه‌ام نشست، و با زبان بي زباني، ناگفته‌هاي دلم را براي آن بانوي بزرگوار گفتم. نماز صبح را در حرم بي‌بي خواندم، و از صحن بيرون آمدم:

چند اتوبوس در كنار «سه راه موزه» سرگرم پركردن مسافر بودند. دلم از غصه پر بود و جيبم خالي! بسيار كاويدم و سرانجام يك اسكناس 50 ريالي را در گوشه جيب بغلم پيدا كردم! سوار اتوبوسي شدم كه به تهران مي‌رفت و قرار بود مسافرهاي خود را در ميدان شوش پياده كند.

در طول راه، لحظه‌اي ارتباط قلبي‌ام با خدا قطع نمي‌شد. مدام اشك مي‌ريختم و مي‌سوختم. التهاب عجيبي تمام وجودم را فرا گرفته بود، انگار بر سر آتش نشسته‌ام! ناگهان با صداي راننده اتوبوس به خود آمدم كه مي‌گفت:
آقا! آخر خط است. ميدان شوش همين جاست
!

از ماشين پياده شدم، ساعتي از طلوع آفتاب مي‌گذشت. بايد به كجا مي‌رفتم؟ پاسخي براي اين سؤال نداشتم! 
مغازه‌ها يكي پس از ديگري باز مي‌شد،  و من در ميانه آنها به آدم آواره‌اي مي‌ماندم كه جايي براي رفتن ندارد، ولي سعي مي‌كند تا كسي پي به رازش نبرد! 
ناگهان به خاطرم خطور كرد كه برادرم مي‌گفت در خيابان شمالي منتهي به اين ميدان، نمايشگاه فرش دارد، و تابلوي بزرگي به چند رنگ سردر نمايشگاه او را زينت داده است
.
ت
صميم گرفتم كه از او ديدن كنم، هر چند او تمايلي به ديدن من نداشت.
محل كارش را پيدا كردم، نمايشگاهي بود چهار در و بسيار بزرگ، پيدا بود كه تازه درها را باز كرده، و يادش رفته كه در ماشين بنز خود را ببندد، و شايد عازم محلي بود و مي‌خواست از مغازه چيزي بردارد!

وارد نمايشگاه شدم و سلام كردم. همين كه نگاهش به من افتاد به طعنه گفت: عليكم! امروز آفتاب از كجا سرزده كه ياد فقيران كرده‌اي؟! 
شما كجا؟ اينجا كجا؟ 
مي‌داني چند سال است كه همديگر را نديده‌ايم؟  ولي نه، تو تقصيري نداري! آدم عاقل كه قم را نمي‌گذارد به تهران بيايد! هر چه باشد شما در قم برو و بيايي داريد، حق داريد ! باشد ما هم خدايي داريم
!

گفت: اگر كاري نداري، همين جا باش! من بايد تا بازار بروم و برگردم، يك ساعت بيشتر طول نمي‌كشدشاگردم امروز مرخصي گرفته، وقتي كه برگشتم بيشتر با هم صحبت مي‌كنيم!

او رفت و من ماندم و آن نمايشگاه بزرگ كه از قاليچه‌هاي ابريشمي گرانبها انباشته شده بود .

ديدن آن همه مال و منال، بغضي شد و راه گلويم را گرفت! 
رو به آسمان كردم و گفتم
:
آ خدا! ما هر دو بنده توايم و هر دو برادر هم، و اين تويي كه روزي ما را مقدر مي‌كني. او در نهايت آسايش است و توانگري، و من كه جواني خود را صرف آموختن علوم ديني كرده‌ام، لحظه‌اي نيست كه با فقر و تنگدستي دست و پنجه نرم نكنم! تو را به عزت‌ات و جلال ربوبي‌ات كه بيش از اين شرمسار اين و آنم مگردان، و از مال دنيا چنان بي نيازم كن كه پناه بندگان نيازمند تو باشم  كه براي مرد، دردي بدتر از تنگدستي نيست كه: من لا معاش له، لا معاد له.

در اين اثنا نگاهم به تلفن روي ميز برادرم افتاد كه انگار مرا صدا مي‌زند! و حسي غريب از درون بهمن نهيب مي‌زد  كه گوشي را بردار و با خدا دو سه كلمه‌اي درد دل كن!
گوشي را برداشتم، چشمان خود را بستم، و پشت سر هم چند شماره را گرفتم، صدايي در گوشي تلفن پيچيد كه: الو! بفرماييد!
 چرا حرف نمي‌زنيد؟ الو! الو
!

از كاري كه كرده بودم، پشيمان شدم، خواستم گوشي را قطع كنم، كه شنيدم صدايي ملتمسانه مي‌گفت:

تو را به آنكه مي‌پرستي، تماس خود را با ما قطع نكن! 
ما منتظر تلفن شما بوديم! و به كمك شما احتياج داريم!
 لطفاً نشاني خود را بگو و ما را از اين انتظار بيرون بيار! 
مگر نمي‌خواستي با خدا درد دل كني؟

ناخواسته نشاني مغازه برادرم را دادم و بعد، از كاري كه كرده بودم به قدري پشيمان شدم كه از مغازه بيرون زدم و به انتظار آمدن برادرم نشستم! 
با خودم مي‌گفتم: كه خود كرده را تدبير نيست! بايد تاوان اين گستاخي خود را بدهي. 
آخر كدام آدم عاقلي تا به حال تلفني با خدا تماس گرفته است؟ اين چه اشتباه بزرگي بود كه امروز مرتكب شدي؟ از يك روحاني واقعي اين كار بعيد است
!
 
از اينها گذشته، كسي كه گوشي را برداشته بود از كجا مي‌دانست كه من مي‌خواستم با خدا درد دل كنم؟  ثانياً چرا التماس مي‌كرد كه گوشي را قطع نكنم؟ و...

اينها سئوالاتي بود كه مرتباً در ذهن من نقش مي‌بست، ولي پاسخي براي آنها نداشتم!  ناگهان سواري مدل بالايي جلوي نمايشگاه توقف كرد، و راننده آن با لباس فرم نوار دوزي شده با عجله از ماشين بيرون پريد و در عقب سواري را با احترام باز كرد، و چند لحظه بعد پيرمرد موقري بيرون آمد. از وضع لباس فاستوني اطو كرده و كلاه فرنگي و عصاي دسته استخواني او پيدا بود كه از طبقه مرفه و اشراف است.
پس از آنكه راننده با نشان دادن تابلوي مغازه به او اطمينان داد كه آدرس را درست آمده است، پيرمرد از جلو و او از عقب با گام‌هاي شمرده به طرف مغازه حركت كردند.
در آن لحظات با سر درگمي عجيبي دست به گريبان بودم و نمي‌دانستم چه بايد بكنم؟ 
آنها داخل مغازه شدند، و من در كنار در ورودي ايستادم. . پيرمرد همين كه چشمش به من افتاد، گفت
:
اين مغازه از شماست؟! 
گفتم: نه! تشريف داشته باشيد، صاحب مغازه تا دقايقي ديگر خواهدآمد
!
از لحن پيرمرد و شيوه صبحت كردن او فهميدم كه  همان كسي  است كه گوشي را برداشت و با من صحبت كرد! 
در آن لحظه خدا خدا مي‌كردم كه مبادا در اين حال براردم برسد و از ماجراي تلفن مطلع شود و بهانه تازه‌اي براي تحقير كردن من به دست او بيفتد
!

پيرمرد كه از پريشاني حال من به واقعيت امر پي برده بود، با مهرباني پرسيد:
شما نبوديد كه حدود نيم ساعت پيش به خانه ما زنگ زديد؟! صداي شما براي من كاملاً آشناست!
خواستم عذري بياورم، و از مزاحمتي كه ناخواسته براي او فراهم آورده بودم، پوزش بطلبم، ولي با درنگي كه از خود نشان دادم، پيرمرد آنچه را بايد بفهمد، فهميد. جلو آمد و در آغوشم گرفت و گفت:
خدا را شكر كه گمشده « بانو» را پيدا كردم! و بعد به راننده خود تشر زد كه چرا ايستاده‌آي و ما را تماشا مي‌كني؟! آقا را راهنمايي كن! بايد زودتر خود را به « بانو» برسانيم!

هرچه از رفتن خودداري كردم، اصرار پيرمرد بيشتر مي‌شد و در همين اثنا برادرم از راه رسيد و ديد كه آن مرد اشرافي با چه اصراري به من مي‌خواهد كه براي چند ساعتي مهمان او باشم و من استنكاف مي‌كنم! سرانجام تصميم گرفتم خود را به دست سرنوشت بسپارم و پيش از آنكه برادرم از ماجراي تلفن آگاه شود، به همراه پيرمرد بروم!

فراموش نمي‌كنم هنگامي كه مي‌خواستم سوار ماشين شوم و آن پيرمرد موقر به احترام من شخصاً در عقب سواري مدل بالاي خود را باز كرده بود، برادرم كه در عالم خيال حتي تصور نمي‌كرد كه برادر طلبه او از چنان موقعيتي برخوردار باشد به هنگام خداحافظي در بيخ گوشم گفت:
ح
الا مي‌فهمم كه چرا ما را تحويل نمي‌گرفتي! كاش خدا تمام ثروت مرا مي‌گرفت و در عوض يك مريد پر و پا قرصي مثل اين پير مرد اشرافي نصيب من مي‌كرد!
اين خدا بود كه آبروي مرا خريد و ان قدر مرا در چشم برادرم بزرگ جلوه داد كه حالا به موقعيت من حسرت مي‌خورد و از من مي‌خواست زير بال او را هم بگيرم!

ماشين سواري با سرعت از خيابان‌ها مي‌گذشت ولي من ابداً حركتي احساس نمي‌كردم! انگار سوار كشتي شده‌ام و امواج كوه‌پيكر دريا ما را آرام آرام به پيش مي‌برد!

اتوبوس از رده خارج امروز صبح كجا، و اين سواري بنز مدل بالاي خوش ركاب كجا؟! واقعاً انسان در كار خدا در مي‌ماند و در برابر عظمت او با تمام وجود احساس كوچكي و ناچيزي مي‌كند.
از پيچ شميران هم گذشتيم، و راننده پس از عبور از يك خيابان طولاني و مشجر، سواري را به سمت خانه ويلايي بسيار بزرگي كه دو نگهبان د رسمت راست و چپ در ورودي آن با لباس فرم ايستاده بودند، هدايت كرد.
نگهبانان به محض ديدن سواري، در ورودي را باز كرده و دست خود را به رسم سلام بالا بردند، و پير مرد با اشاره دست به احترام آنان پاسخ گفت و با نواختن عصا به شانه راننده از او خواست تا به حركت خود ادامه دهد و توقف نكند!

از خيابان نسبتاً عريضي كه باغچه‌هاي زيبا و گلكاري شده در دو طرف آن خود نمايي مي‌كردند گذشتيم. 
ساختمان با شكوهي كه توسط پرچين‌هاي سرسبز از سايه قسمت‌ها مجزا شده بود و در وسط محوطه‌اي چمن‌كاري شده قرار داشت
.
ما پس از پياده شدن از ماشين با راهنمايي آن پير مرد از پله‌هايي كه دايره وارد ساختمان را احاطه كرده بود، بالا رفتيم و از در شمالي وارد ساختمان شديم.

تماشاي سرسرايي بسيار بزرگ و مجلل، با چلچراغ‌هاي نفيس، و فرش‌هاي عتيقه و... براي من و امثال من اين پيام را به همراه داشت كه آدمي موجودي است طبعاً سيري ناپذير و آزمند! كه هر چه از خداي خود بيشتر دور مي‌شود، به مال و منال دنيا بيشتر دل مي‌بندد و سرانجام از سراب عطش‌خيز دنيا در نهايت ناكامي و عطشناكي به وادي برزخ كوچ مي‌كند در حالي كه جز كفني از مال دنيا به همراه ندارد و بايد پاسخگوي وزر و وبالي باشد كه بر دوش او سنگيني مي‌كند!

به خاطر دارم كه در آن لحظات، از فرط حيرت قادر به سخن گفتن نبودم، و آرزو مي‌كردم كه اين نمايشنامه هر چه زودتر به پايان برسد! 
 پير مرد كه دقايقي پيش مرا تنها گذاشته بود به اتفاق خانمي كه سعي مي‌كرد با كمك خدمتكار مخصوص خود سر و روي خود را با چادر بپوشاند! وارد سرسرا شد
.
 
آن خانم، همين كه به چند قدمي من رسيد، با ديدن من فريادي كشيد و از حال رفت!
خدمتكاران دويدند و آب قند و گلاب آوردند دقايقي بعد كه خانم حال طبيعي خود را پيدا كرد، رو به پيرمرد كرد و گفت:
به روح پدرم قسم همين آقا را با همين شكل و شمايل ديشب در خواب به من نشان دادند! كسي كه بايد اين گره كور را از كلاف سر در گم زندگي من باز كند همين آقا است!

به پيرمرد گفتم:
آيا وقت آن نرسيده كه ماجراي خود را براي من بگوييد و مرا از اين همه دلهره و حيرت بيرون بياوريد؟!

گفت:

اين خانم، همسر من هستند. پدرشان كه از خاندان سرشناس قاجار بود، سال گذشته عمر خود را به شما داد و هنگام مرگ به همسرم كه تنها فرزند او بود، وصيتي كرد كه بايد از زبان خود او بشنويد.
همسر او كه سعي مي‌كرد آرامش خود را حفظ كند، گفت:
پدرم در دقايق واپسين عمر  گفت:
تو تنها وارث مني و تمام ثروت كلان من از اين پس متعلق به تو خواهد بود، من در اين لحظات آخر در قبال مال و منال هنگفتي كه براي تو مي‌گذارم، از تو فقط يك تقاضا دارم و بايد به من قول بدهي كه در اولين فرصت تقاضاي مرا برآورده سازي.
گفتم: تقاضاي شما هر چه باشد انجام خواهم داد
.
پدرم گفت:
متأسفانه در طول عمر خود، توفيق خدمت به مردم را كمتر پيدا كرده‌ام و از ثروت بي حسابي كه خدا نصيبم كرده است نتوانسته‌ام براي رضاي خدا گام مؤثري بردارم. چند روز پيش نشستم و بدهي خود را به خدا مشخص كردم. 
نيمي از بدهي خود را تسويه كردم، ولي به خاطر بيماري نتوانستم بقيه بدهي خود را پاك كنم. صندوق در زير تخت من است، پس از مرگ من آن را بردار و در ميان افراد نيازمند قسمت كن. تقاضاي من از تو همين است و بس
!
من هم به پدرم قول دادم كه در اولين فرصت به وصيت او عمل كنم. ولي متأسفانه پس از مرگ پدرم، به خاطر آمد و رفت‌ها و مراسمي كه بود وصيت پدر را فراموش كردم!

ديشب در عالم خواب، صحنه دلخراشي را به من نشان دادند كه تا آخر عمر از ياد من نخواهد رفت!
در عالم رؤيا ديدم كه به حساب پدرم رسيدگي مي‌كنند و او مرتب التماس مي‌كند كه من تقصيري ندارم!
دخترم كوتاهي كرده است! در آن اثنا نگاه پدرم به من افتاد و با تندي به من گفت
:
ديدي چه به روز من آوردي؟ مگر به من قول نداده بودي كه در اولين فرصت به تنها تقاضايي كه از تو داشتم عمل كني؟
چرا 
محتويات صندوق را به نيازمندان ندادي؟

در آن لحظات آرزو مي‌كردم كه زمين دهان باز مي‌كرد و مرا مي‌بعليد! از شدت شرم نمي‌توانستم به چشم پدرم نگاه كنم!
گفتم: چگونه مي‌توانم كوتاهي خود را جبران كنم؟
و پدرم در حالي كه دو مأمور عذاب مي‌خواستند او را با خود ببرند به من گفت
:
دخترم! به اين آقا خوب نگاه كن! اين آقا فردا صبح درست سر ساعت 9 از شدت فقر و درماندگي و نااميدي گوشي تلفن را بر مي‌دارد تا با خدا دو سه كلمه درد و دل كند! 
لطف خدا شامل حال من مي‌شود و شماره‌اي كه مي‌گيرد، شماره خانه شماست! تو بايد گوش به زنگ باشي و اين فرصت را از دست ندهي! آن صندوق متعلق به اين آقاست! دخترم! اين آخرين فرصت است! مبادا آن را از دست بدهي
!

به طرفي كه پدرم اشاره كرده بود، نگاه كردم. ديدم شما با همين لباس و با همين شكل و قيافه آنجا ايستاده‌ايد و به من نگاه مي‌كنيد!

و امروز درست ساعت 9 صبح بود كه تلفن زنگ زد و شوهرم به سفارش من ملتماسنه از شما خواست كه تلفن را قطع نكنيد و بقيه ماجرا را كه خود بهتر مي‌دانيد!
 

مثل اينكه از يك خواب دراز بيدار شده باشم، نفس عميقي كشيدم و نگاهي به اطراف خود انداختم. شرايط تازه‌اي كه داشت در زندگي من اتفاق مي‌افتاد به اندازه‌اي خارق‌العاده و غافل‌گير كننده بود كه نمي‌توانستم باور كنم! مگر مي‌شود زندگي يك انسان در كمتر از چند ساعت اين‌قدر دستخوش دگرگوني شود؟!
من ، طلبه‌اي كه از ترس آبرو و بيم طلبكاران، همسر و فرزندانم را در شهر قم به امان خدا رها كرده و به تهران آمده بودم، الآن در موقعيتي قرار داشتم كه يكي از ثروتمندترين خانواده‌هاي اشرافي تهران عاجزانه از من مي‌خواستند كه به كمك آنها بشتابم و صندوق پول و جواهري را از آنان بپذيرم كه نمي‌توانستند آن را  در جاي خود به مصرف برسانند؟!

راستي از ديشب در من چه تغيير شگرفي رخ داده بود كه اين دگرگوني اساسي را به دنبال داشت؟!
جز روي آوردن به خدا و از ژرفاي دل خدا را صدا زدن؟!
 بر درگاه كريمه اهل بيت عليها‌السلام سر ساييدن و ارتباط قلبي خود را با عوالم مارورايي برقرار كردن؟! 
و سفره دل خود را در پيشگاه خداوند مهربان گشودن واز او استمداد كردن؟
!

به دستور بانوي خانه، كليد صندوق را آوردند و او از من خواست تا قفل آن را باز كنم، و من پس از دو ركعت نماز و عرض سپاس از الطاف خداوند چاره ساز، در صندوق را باز كردم. محتويات صندوق از اين قرار بود:

الف- يكصد هزار تومان پول نقد!
ب – يكصد و پنجاه عدد سكه طلا!
ج – پنجاه قطعه الماس و جواهر!
د- سند مالكيت قطعه زمين مرغوبي به مساحت بيست هكتار در شمال تهران.
هـ - و نوزده قطعه اشياء عتيقه و قيمتي!

 سردفتري را به آنجا احضار كردند و في‌المجلس مالكيت زمين ياد شده را به نام من تغيير دادند و پس از صرف ناهار و ساعتي استراحت به همراه راننده به طرف قم حركت كرديم.

هنگامي كه به قم رسيديم، به راننده گفتم:
در نزديكي ميدان آستانه توقف كند، و من پس از تشرف به حرم مطهر كريمه اهل بيت، حضرت معصومه عليها‌السلام
عرض نيايش به درگاه خدا و سپاس از مراحم كريمانه آن حضرت در گشودن گره كور زندگي‌ام، در آن مكان مقدس با خداي خود پيمان بستم كه از ثروت بي‌حسابي كه نصيب من شده، در بر طرف كردن نيازهاي اساسي نيازمندان جامعه استفاده كنم و آن را در اموري كه خشنودي خدا و خلق خدا در آنست، مصرف نمايم.

اولين كاري كه پس از مراجعت به خانه انجام دادم، پرداخت بدهي‌هايي بود كه از آن رنج مي‌بردم، و بعد خانه نقلي كوچكي را به مبلغ سي و پنج هزار تومان خريدم و همسر و فرزندانم را پس از سال‌ها خانه به دوشي در خانه‌اي كه متعلق به خودم بود سكونت دادم.
من مشورت با افراد خدوم و كاردان نيمي از آن ثروت هنگفت را در امور مشروعي سرمايه‌گذاري كردم و كه منافع قابل ملاحظه‌اي داشت و با نيم ديگر آن چندين باب دارالايتام، دبستان، دبيرستان، مسجد و درمانگاه و داروخانه شبانه‌روزي احداث، و آب آشاميدني و بهداشتي اهالي چندين روستا را با صدها متر لوله‌كشي تأمين كردم

از آن روز تاكنون از منافع سرمايه‌گذاري‌هايي كه كرده‌ام هزينه تحصيلي ده‌ها كودك بي‌سرپرست را از دوره دبستان تا تحصيلات عالي و نيز هزينه‌ها جاري چندين مؤسسه عام‌المنفعه را پرداخت مي‌كنم و آمار دقيق اين خدمات را به تفكيك در كتابي كه ملاحظه مي‌كنيد ذكر كرده‌ام و آرزو مي‌كنم افراد نيكوكاري كه اين كتاب را مطالعه مي‌كنند، در گره گشايي از كار بندگان خدا و تأمين نيازمندي‌هاي آنان، اهتمام بيشتري از خود نشان دهند.

 


مردان خدا را نمي‌توان شناخت

مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي (1276-1355) پس از سال‌ها اقامت در عراق و كسب فيض از محضر علميا بزرگ در سال 1332 به اراك عزيمت كرد، و به هنگام ترك عراق 56 سال از عمر شريف ايشان مي‌گذشت.

چون اين ماجرا براي اين عالم بزرگوار در نجف اتفاق افتاده، مي‌توان حدس زد كه ايشان در آن زمان بيش از 40 سال داشته‌اند و اماراتي كه در اين ماجرا وجود دارد اين حدس را تقريباً تأييد مي‌كند.

از مرحوم حاج شيخ نقل شده است:
در ايام تحصيل در نجف اشرف، از مسأله خود سازي و تزكيه نفس نيز غافل نبودم و منتهاي آرزويم اين بود كه محضر يكي از مردان خدا را درك كنم. تا آنكه روزي به صورت كاملاً اتفاقي، يك نسخه خطي به دستم افتاد كه حاوي ادعيه برگزيده و برخي دستورالعل‌ها بود، و من مانند تشنه‌اي كه به سرچشمه زلالي رسيده باشد، با دقت به مطالعه آن پرداختم تا عطش ديرپاي خود را از معارف و نكات آموزنده‌اي كه داشت بر طرف كنم.

در يكي از صفحات آن نسخه خطي، شيوه ختم اربعيني تعليم  داده شده بود كه اگر كسي توفيق انجام اين عمل عبادي را به مدت چهل روز در ساعت معين و محل مشخص پيدا كند و به شرايط اين اربعين تماماً عمل نمايد، و در روز چهلم به هنگام سحر به حرم مطهر حضرت امير المؤمنان علي عليه‌السلام مشرف گردد، اوين كسي كه از حرف بيرون خواهد آمد از اولياي خدا است، بايد دامن او را بگيرد و خواسته‌هاي شرعي خود را با او در ميان بگذارد.

از فرداي آن روز در ساعت معين به محل ساكت و خلوتي مي‌رفتم و طبق و طبق دستور عمل مي‌كردم. روز چهلم فرارسيد و من پس از پايان اربعين به هنگام سحر به حرم مطهر علوي شرفياب شدم و در كنار در ورودي حرم به انتظار نشستم تا دامن اولين كسي كه از حرم بيرون مي‌آيد بگيرم.

لحظاتي گذشت كه پرده حرم به كنار رفت و مردي كه از ظاهر او پيدا بود از مردم عادي و عامي و زحمتكش نجف است. بيرون آمد. همين كه خواستم به طرف او بروم و او را در آغوش بگيرم، نفس به من نهيب زد كه:
عبدالكريم! پس از سال‌ها زحمت و مرارت و تحصيل علوم ديني و احراز مقام علمي، كار تو به جايي رسيده است كه حالا بايد دامن يك مرد عامي و بي‌سواد را بگيري؟!

مگر نه اينست كه مردم عامي نيازمندند و بايد در خدمت آنها باشند؟ از راهي كه آمده‌اي برگزد و برگرد اين كارها ديگر مگرد!
هنگامي به خود آمدم كه آن مرد رفته بود و من پس از چهل روز تلاش در اثر وسوسه‌هاي نفساني، خودم را از توفيقي كه به سراغم آمده بود، محروم كرده بودم! و خود را به اين مطلب تسلي مي‌دادم كه شايد شرايط اربعين را به درستي به جاي نياورده باشم! و بايد به اربعين دوم مشغول شوم.

اربعين دوم هم به پايان رسيد و سحرگاه به حرم نوراني امام علي عليه‌السلام مشرف شدم و در كمين مردي نشستم كه قرار بود ملاقات او به منزله پاداش معنوي زحماتي باشد كه در طول اين مدت برخود هموار كرده بودم.
پرده حرم مطهر به كنار رفت و بازهمان مردي كه در پايان اربعين اول ديده بودمش، بر سر راه من سبز شد! تصميم گرفتم اين بار راسخ و استوار به استقبال او بروم، كه باز هواهاي نفساني من سد راهم شد 
.

با خاطري آزرده و خاطره‌اي تلخ و ناگوار از حرم مطهر بيرون آمدم و در راه بازگشت به خانه با خود مي‌انديشيدم كه علت ناكامي من در چيست؟
 آيا امكان ندارد كه در ميان مردم غير روحاني نيز افرادي باشند كه خدا آنان را دوست داشته باشد و آنان نيز از ژرفاي جان به خدا عشق ورزند، و از صالحان و پاكان روزگار به شمار آيند؟
 ...

با مرور اين مطالب بود كه تصميم نهايي خود را گرفتم و عزم خود را جزم كردم كه تشخيص خود را كنار بگذارم، درباره بندگان خدا پيش‌داوري نكنم و در پايان اربعين سوم هر مردي كه در مسير من قرار بگيرد، او را رها نكنم.

اربعين سوم را با موفقيت به پايان بردم، و در نهايت فروتني و دلشكستگي به حرم مطهر مولا اميرالمؤمنين عليه‌السلام مشرف شدم و در گوشه‌اي از رواق بيروني نشستم تا توفيق زيارت يكي از مردان خدا نصيبم گردد.

پرده در ورودي حرم كنار رفت، و باز همان مردي كه دو بار از فيض صحبت او محروم مانده بودم، بيرو آمد و به طرف كفش كن رفت.
برخاستم و به دنبال او به راه افتادم، از صحن مطهر علوم بيرون آمد و به طرف قبرستان وادي‌السلام حركت كرد.
من سايه‌وار او را تعقيب مي‌كردم. صفاي عجيبي بر وادي‌السلام حكفرما بود. او گاه بر سر مزاري توقف كوتاهي مي‌كرد و پس از قرائت فاتحه به راه خود ادامه مي‌داد
.
در سكوت وادي‌السلام، ابهتي بود كه مرا هراسناك مي‌ساخت. آن مرد به اواسط قبرستان كه رسيد، لحظه‌اي مكث كرد و به طرف من برگشت و گفت:
عبدالكريم! از جان من چه مي‌خواهي؟ چرا مرا به حال خود رها نمي‌كني؟
!

فهميدم كه در مورد آن مرد اشتباه كرده بود، و بايستي در همان بار اول دامن او را مي‌گرفتم و راه خود را اين قدر دور نمي‌كردم. 
گفتم
:
خدا را شكر مي‌كنم كه پس از سه اربعين توفيق همصحبتي شما را پيدا كرده‌آم و ديگر از شما جدا نخواهم شد، چون خود را به لطف شما نيازمند مي‌بينم و مي‌دانم كه شما عنايت خود را از من دريغ نخواهيد كرد.

او آه سردي كشيد و گفت:
چاره ديگري ندارم همراه من بيا تا خانه خود را به تو نشان دهم.

از قبرستان وادي‌السلام بيرون آمديم و پس از پيمودن مسافتي، كلبه‌اي را به من نشان داد و گفت:
من به اتفاق همسرم در آن كلبه زندگي مي‌كنيم. امروز وقت گذشته است. فردا همين موقع به كلبه من بيا تا ببينم خداوند چه تقدير مي‌كند؟

من كه از شادي در پوست خود نمي‌گنجيدم، پرسيدم:
حداقل به من بگوييد از چه طريقي امرار معاش مي‌كنيد؟ گفت:

من از قماش بار برانم، و براي اين و آن خرما حمل مي‌‌كنم، و خدا را سپاسگزارم كه سال‌ها است اين رزق حلال را نصيب من كرده تا با كد يمين و عرق جبين امرار معاش كنم.
آن مرد خدا پس از گفتن اين جملات، از من جدا شد و به طرف كلبه‌اي كه نشانم داده بود، به راه افتاد و رفت، و من با نگاه ملتمسانه خود او را بدرقه كردم در حالي كه قطرات اشك شوق در چشمانم حلقه زده بود! چرا كه خود را در چند قديم مقصود مي‌ديدم.

در راه بازگشت، احساس مي‌كردم كه به خاطر سبك بالي در آسمان‌ها پرواز مي‌كنم، و انبساط خاطر و طراوت باطني خود را در آن لحظات هنوز پس از گذشت سال‌ها فراموش نكرده‌ام.

به ياد دارم كه آن روز به هر كاري كه دست مي‌زدم با بركت و خير همراه بود، و به سراغ هر عالمي كه مي‌رفتم با اقبال بي‌سابقه او مواجه مي‌شدم، و مطالب اساتيد خود را در حلقه درس به گونه‌اي باور نكردني تجزيه و تحليل مي‌كردم، و در فراگيري آنها با هيچ مشكلي مواجه نمي‌شدم و مي‌دانستم كه اينها همه از بركات ديدار زودگذري بود كه امروز صبح با آن مرد خدا داشتم.

مقارن اذان صبح فرداي آن روز پس از تشرف به آستان مقدس علوي و قرائت نماز صبح و زيارت مزار مطهر آن بزرگوار، عازم محل موعود شدم، و در اثناي راه چه بشارت‌هايي كه به خود نمي‌دادم! چه فتوحاتي كه در اثر ديدار آن مرد خدا براي خود تصور نمي‌كردم!

همين كه به چند قدمي كلبه رسيدم، احساس كردم كه زمزمه دردمند غريبي تنها مانده، با زمزم گريه كائنات هماوايي مي‌كند! ، به زحمت نفس مي‌كشيدم و ياري گام برداشتن به سمت كلبه را نداشتم.

ناگهان در چوبي كلبه، آهسته بر روي پاشنه خود چرخيد و بانويي قد خميده و سياهپوش در آستانه در پيدا شد و با اشاره دست، مرا به درون كلبه فراخواند.
پيش رفتم و قدم در دورن كلبه گذاشتم. جسد بي‌روح آن ولي خدا در وسط كلبه، آرامش روحي مرا در هم ريخت ولي لبخند رضاتي كه بر لبان او نقش بسته بود، مرا از بي‌تابي بازداشت.
بي‌اختيار به ياد قراري افتادم كه مرد خدا در سرگاه ديروز با من در همين كلبه گذاشته بود. همين كه خواستم از همدم ديرينه آن مرد _همسرش _ جريان امر را جويا شوم، با لحن بغض آلوده‌اي گفت:
اين مرد از سحرگاه ديروز، كارش مدام گريه و ناله بود! گاه به نماز مي‌ايستاد و با خداي خود به راز و نياز مي‌پرداخت، و گاه دستان خود را به طرف آسمان دراز مي‌كرد و از كوتاهي‌هايي كه در بندگي خدا داشته است سخن مي‌گفت، و گاه سر به سجده مي‌گذاشت و خدا را به غفاريت او سوگند مي‌داد تا از سر تقصيرات او بگذرد و او را با مقربان درگاهش محشور كند.

ولي ساعتي پيش، پس از انجام فريضه صبح لحن مناجات او تغيير كرد و خدا را به حرمت مولا اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام سوگند داد كه او را از تنگناي قفس تن رهايي بخشد، و مي‌گفت:
خداي من! تا ديروز اين بنده ناچيز تو را كسي نمي‌شناخت و فارغ از اين و آن در حد تواني كه داشت به بندگي تو مي‌پرداخت، ولي چه كنم اي كريم! كه تقدير تو عبدالكريم را بر سر راه من قرار داد.
مي‌ترسم كه او پرده از روي راز من بردارد و آفت شهرت به دينداري و پرهيزگاري، از سلامت نفسي كه به من ارزاني داشته‌اي، بكاهد و با فاصله انداختن در ميانه من و تو، مرا از بندگي تو دور سازد.
تو را به عزت و جلالت سوگند كه اين ناروايي را بر من روا مدار كه تاب شرمساري در پيشگاه تو را ندارم، و لحظاتي بعد با اطمينان از اين كه دعاي او به اجابت رسيده است. روي به من كرد و گفت:
چيزي به پايان عمر من باقي نمانده است. وقتي كه عبدالكريم آمد به او بگو:
همان خدايي كه موجبات ديدار او را با من فراهم ساخت، به درخواست من نيز پاسخ گفت و مرگ مرا در اين لحظه مقدر كرد. 
اگر زحمت غسل و كفن و دفن مرا برخود هموار كند ممنون او خواهم بود، و پس از اداي شهادتين رو به قبله دراز كشيد و رفت
!

و من كه از سخنان آن ولي خدا با همسر خود در لحظات پاياني عمرش، به عظمت روحي او بيشتر پي برده بودم، و فقدان او را براي خودم يك مصيبت مي‌ديدم، همسر او را دلداري دادم و گفتم:
تألمات روحي من در سوگ اين مرد كمتر از شما نيست. شما اگر شوي وفادار و پرهيزگاري را از دست داده‌ايد، من از داشتن معلم بزرگي چون او محروم شده‌ام چرا كه او در حكم پدر معنوي من بود، اگر چه فقط يك بار توفيق همصحبتي او را پيدا كرده بودم.

پس از انجام وظايفي كه در مورد آن مرد خدا و همسر وفادار و داغدارش داشتم، چاره‌اي جز بازگشت نداشتم. اگر به هنگام رفتن از فرط شوق سر از پا نمي‌شناختم، در موقع بازگشت گام‌هايي سنگيني مي‌كرد، انگار بار غم‌هاي دو عالم را بر دوش من گذاشته بودند.

و امروز كه مرجعيت جهان شيع را بر عهده دارم، و به احياي وجهه علمي حوزه علميه قم كمر بسته‌ام، مي‌دانم كه دعاي خير آن ولي خدا بدرقه راهم بوده كه خداوند اين توفيق بزرگ را به من ارزاني داشته است.

 


آقا را تا منزل همراهي كنيد
!

مرحوم آيت الله سيد عبدالكريم كشميري خاطرات بسياري از حاج مستور شيرازي رحمه‌الله در طول اقامت خود در نجف اشرف به خاطر داشت و از او به عنوان مردي « فوق‌العاده» ياد مي‌كردند و براي او كراماتي قايل بودند.
  روزي براي من تعريف كردند
:
مرحوم حاج مستور تا هنگامي كه در كوفه اقامت داشت، هر سال به مناسبت عيد غدير جشن بسيار مفصلي ترتيب مي‌داد و از محبان حضرت امير عليه‌السلام به نحو شايسته‌اي از لحاظ معنوي پذيرايي مي‌كرد
.
يكي از سا‌ل‌ها، چند روز به عيد غدير مانده، به منزل مسكوني من در نجف، آمد و مصراً از من خواست تا در جشن آن سال شركت كنم، و گفت پس از نماز مغرب و عشاء كسي را براي بردن من به كوفه خواهد فرستاد.
در آن روزگار وضعيت حوزه نجف به گونه‌آي بود كه مراوده عالمان ديني با عارفان، پيامدهاي ناخوشايندي براي آنان به همراه داشت، لذا مرحوم حاج مستور علي رغم علاقه وافر خود نسبت به من، از شركت در نماز جماعت كه به امامت من در صحن مطهر برگزار مي‌شد، پرهيز مي‌كرد و مي‌فرمود:
دلم نمي‌خواهد كه ارادت من، اسباب زحمت شما را فراهم كند! و لذا غالباً شب‌ها در منزل از من ديدن مي‌كرد تا كسي متوجه مراوده او با من نگردد!

در روز موعود و بر طبق قرار، با شخصي كه حاج مستور فرستاده بود به كوفه رفتيم و در جلسه اختصاصي كه حاجي ترتيب داده بود، حضور يافتيم.

اغلب كساني كه در آن جلسه روحاني حضور داشتند، افراد سالخورده و سرد و گرم روزگار چشيده بودند و از حالات آنان پيدا بود كه در سلوك الي الله، مراحلي را پشت سر نهاده‌اند و از محبت و ولايت علوم نصيب وافري دارند.
آن محفل روحاني تا نزديك سحرگاه ادامه داشت و از رايحه معنويت به اندازه‌اي سرشار بود كه آدمي خود را در بهشت مي‌انگاشت و سينه‌اش را از شميم دل‌انگيز محبت و معرفت علوم مي‌انباشت. با اين كه ده‌ها سال از اين ماجرا مي‌گذرد، من هنوز مزه آن شب روحاني را در زير زبانم مزه‌مزه مي‌كنم و بر روح آن عارف وارسته درود مي‌فرستم، و براي او فتوح و رضوان الهي را آرزو مي‌كنم
.

در ساعت پاياني آن شب، هر چه به اذان سحر نزديك مي‌شديم، اضطراب دروني من افزوني مي‌يافت، زيرا از سويي توفيق خواندن نماز صبح در حرم مطهر علوي را از دست رفته مي‌ديدم، و از سوي ديگر خوش نداشتم كه در روشني روز از آن محفل بيرون آمده و نگاه كنجكاو مردم را به طرف خود دوخته ببينم! من در اين افكار غوطه‌ور بودم كه حاج مستور در حاليكه نگاه نافذ خود را به من دوخته بود، با طمأنينه خاصي آهسته در گوشم گفت:
نگران نباشيد! نماز را به موقع در نجف خواهيد خواند!
گفتم: مشكل فاصله كوفه تا نجف را چگونه حل مي‌كنيد؟!
نيم ساعت بيشتر به اذان صبح باقي نمانده است
!
گفت: هيچ‌كاري براي اهلش نشد ندارد!

سپس جواني را كه جلوي در ورودي ايستاده بود، صدا كرد و آهسته در گوش او چيزي گفت و بعد از او خواست تا مرا همراهي كند!

و ما پس از خداحافظي به اتفاق آن جوان - كه بعداً معلوم شد از شاگردان زبده و كار كرده حاج مستور است - از خانه بيرون آمديم. در اثناي راه دريافتم كه جوان به ذكر قلبي سرگرم است و با اين كه مدام با من صحبت مي‌كند ولي قلب او به ذكر خاصي مترنم است! و مشاهده اين حالت در آن جوان به من فهماند كه سر و كارم با آدم راه رفته‌اي افتاده و حاج مستور بي‌جهت او را همراه من نفرستاده است!

هنوز چند دقيقه اي از همراهي او با من نمي‌گذشت، كه صداي پيش خواني اذان صبح را از مناره صحن مطهر علوي به گوش خود شنيدم!
 با خود فكر كردم كه اشتباه مي‌كنم و از تلقينات نفس است! ولي سخن آن جوان مرا به خود آورد كه گفت
:
چه لحن دلنشيني دارد! روح انسان را تا ملكوت پرواز مي‌دهد! اين طور نيست آقا؟! و بعد در حالي كه خانه ما را نشان مي‌داد، گفت:
خدا را شكر كه به موقع رسيديم! قربان مولا علي بروم كه دوستان خود را شرمنده نميكند! التماس دعا دارم! و مرا - كه در عالمي از بهت و حيرت فرو رفته بودم - تنها گذاشت و رفت. 
لذتي كه آن روز من از خواندن نماز صبح در حرم مطهر علوم بردم، هنوز فراموشم نشده است! نمازي سرشار از روح و ريحان
.

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایات اخلاقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 / 1 / 1395

http://serajnet.org/userfiles/www.salehin.com/images/%5E.gif

شير دادن با وضو

مرحوم حجة الاسلام دکتر هادي اميني فرزند علامه اميني مي گويد:
 مادر بزرگم ( مادر علامه اميني) يک روز آمده بودند منزل ما در نجف.
من مطالبي درباره زندگي علامه از ايشان پرسيدم. مادربزرگم به يکي از نکات عجيبي که اشاره کردند اين بود که مي گفت:
من بعد از اينکه ايشان متولد شد تا دو سال تمام هيچ وقت بدون وضو به ايشان شير نمي دادم و هر وقت موقع شير دادن ايشان مي شد مثل اينکه به من القاء مي شد و من مي رفتم وضو مي گرفتم و بعد به ايشان شير مي دادم ، به ياد ندارم بدون وضو به ايشان شير داده باشم و برکات زيادي در اين وضو گرفتن و شير دادن نصيبم شد.



سيراب شدن علامه اميني 

از قول فرزند علامه اميني قدس سره نقل مي کند: 
وقتي پدرم را دفن کرديم  ، یکی از بزرگان  آمد و به من تسليت گفت و فرمود: 
 من در اين فکر بودم ببينم مولا اميرالمؤمنين عليه السلام چه مرحمتي در مقابل زحمات و خدمات مرحوم اميني مي نمايند. 
در عالم خواب ديدم: 
حوضي است  و آقا اميرالمؤمنين عليه السلام بر لب آن ايستاده اند. افراد مي آيند و مولا از آن حوض ،  به آنها آب مي دهند. گفتند: اين حوض کوثر است.
 در اين حال آقاي اميني به نزديک حوض رسيد حضرت ظرف را گذاشتند، آستينها را بالا زده و دستان مبارکشان را پر از آب کردند و به علامه آب خورانيدند و خطاب به او 
فرمودند: 
بيض الله وجهک کما بيضت وجهي ( پروردگار رو سفيد کند تو را کما اينکه مرا رو سفيد کرد) 
 

علامه نسبت به حضرات معصومين عليه السلام بسيار ادب داشت. وقتي وارد حرم مطهر حضرت امير عليه السلام مي شد از پايين به بالاي سر نمي رفت. روبروي حضرت مي ايستاد و گريه شديدي مي نمود. 
خود ايشان به من فرمودند: 
« از آن وقتي که در نجف هستم از سمت بالاي سر حرم نرفته ام.»
 از پايين وارده شده و از همان سمت خارج مي شدند.

« انما يخشي الله من عباده العلماء» 
همانا تنها مردمان عالم خداترسند.
سوره فاطر: آيه 28


سفارشات علامه اميني

مرحوم حجة الاسلام دکتر اميني چنين مي نويسد:
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم علامه اميني نجفي يعني سال 1394 هجري قمري ، شب جمعه اي قبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم. او را شاداب و خرسند يافتم.

جلو رفته و پس از سلام و دست بوسي عرض کردم:
پدر جان! در آنجا چه علمي باعث سعادت و نجات شما گرديد؟
گفتند: چه مي گويي؟
مجددا" عرض کردم: 
آقا جان! در آنجا که اقامت داريد، کدام عمل موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدير ... يا ساير تأليفات .... يا تأسيس و بنياد کتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام؟

پاسخ دادند: نمي دانم چه مي گويي. قدري واضح تر و روشن تر بگو!

گفتم: آقا جان! شما اکنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد. در آنجا که هستيد کدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت و کارهاي بزرگ علمي و ديني و مذهبي؟

مرحوم علامه اميني درنگ و تأملي نمودند. سپس فرمودند:
 فقط زيارت ابي عبدالله الحسين عليه السلام. 

عرض کردم: شما مي دانيد اکنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه کربلا بسته ، چه کنم؟
فرمود: در مجالس و محافلي که جهت عزاداري امام حسين عليه السلام برپا مي شود شرکت کن. ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو مي دهند. 

سپس فرمودند: پسر جان! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اکنون به تو توصيه مي کنم که زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترک و فراموش نکن.
 مرتبا" زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان. اين زيارت داراي آثار و برکات و فوائد بسياري است که موجب نجات و سعادتمندي در دنيا و آخرت تو مي باشد ... و اميد دعا دارم. 
آري! علامه اميني با کثرت مشاغل و تأليف و مطالعه و تنظيم و رسيدگي به ساختمان کتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف  مواظبت کامل به خواندن زيارت عاشورا داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مي نمودند و به اين جهت ( خودم ) حدود سي سال است مداوم به زيارت عاشورا مي باشم. 


پشتکار برای تحصيل معارف

از قول فرزند علامه امينی نقل شده است :
بعضي ها خيال مي کنند کتاب الغدير به راحتي تأليف شد است. 
مرحوم علامه اميني سختي ها متحمل شد که توصيف آن از عهده زبان خارج است. 
مقابل خانه ما کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء قرار داشت ايشان يک مدرسه اي هم داشتند که در جنب اين کتابخانه بود و داراي ده، دروازه حجره بود. کتابهاي اين کتابخانه از پدرشان شيخ علي کاشف الغطا به ايشان رسيده بود و هيچگونه امکانات رفاهي نداشت.

مرحوم اميني از اين کتابخانه به لحاظ نزديکي، خيلي استفاده مي کردند. ايشان از صبح مي رفتند براي مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه مي شدند که حتي گذشت زمان را هم فراموش مي کردند.

يک بار مدير کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بيرون مي آيد و در کتابخانه را قفل مي زند. غافل از اينکه علامه اميني داخل کتابخانه است. 
آن روز سپري مي شود. روز بعد او وقتي به کتابخانه مي آيد مي بيند علامه در حال مطالعه هست.
به ايشان مي گويد: شما کِي آمده ايد؟
علامه پاسخ مي دهد: از ديروز که من را در اين کتابخانه زنداني کردي تا الآن در اينجا به سر مي برم!

ارادت به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

مرحوم علامه تهراني در کتاب معاد شناسي خود مي نويسد: 
از شخص موثقي شنيدم که مي گفت:
روزي يکي از معممين براي عيادت مرحوم علامه اميني در منزل موقت ايشان که در منطقه پيچ شميران تهران بود رفته بود. 
علامه اميني ( ره) سخت مريض و به پشت خوابيده بودند. 
آن شخص ضمن احوالپرسي و صحبت از آقا سؤال کرده بود:
 اگر انسان به حضرت عباس عليه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به ايمان او صدمه مي خورد؟
علامه متغير شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:
به حضرت ابوالفضل عليه السلام که سهل است. اگر به بند کفش من که نوکري از نوکران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبت نداشته باشد از اين جهت که نوکرم ، والله به رو در آتش خواهد افتاد!


 

سفارش شهید مدرس

شخصي دائم به مدرس مراجعه و اصرار مي نموده که ايشان سفارش کنند که فرماندار يکي از شهرستانها شود. اين مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت که بالاخره شهید مدرس روي تکه کاغذي مي نويسد: 
وزير کشور. 
حامل نامه از مزاحمين من و همکار شماست !. 
يکي از گردنه ها را هم به ايشان واگذار کنيد!. 



آيت الله حائري و مخالفت با هوای نفس

از مرحوم ملا علي همداني نقل شده که فرمود:
 در منزل حاج شيخ ابوالقاسم قمي که يکي از علماي با فضيلت بود نشسته بوديم ديديم 
مرجع وقت حاج عبدالکريم حائري تشريف آوردند پس از نشستن، مسئله اي را مطرح فرمودند و به حاج شيخ ابوالقاسم فرمودند: 
نظر شما در اين مسئله چيست؟ 
ايشان مقداري تأمل کرده سپس جواب مسئله را بيان کردند حاجي شيخ فوري خادمش را 
صدا زد فرمود:
 از اراک اين مسئله را ازمن سؤال کرده اند و من جوابش را نوشته ام که بيايند ببرند زود برو نگذار آن کاغذ را ببرند آن  جوابي که من نوشته ام اشتباه بوده همين جوابي که آقا بيان فرمودند بنظرم صحيح تر است . 

مرحوم مقدس اردبيلی و مخالفت با هوای نفس

در مجلسي، مرحوم ملا عبدالله تستري از مرحوم مقدس اردبيلي مسئله اي را سؤال کرد مقدس فرمود : بعدا" مي گويم . 
پس از اتمام مجلس دست  تستري را گرفت و از مجلس بيرون آورد. و رفتند به صحرا و در انجا جواب مسئله را شرح داد. 
ملا عبدالله گفت: چرا اين مطالب را در مجلس نفرموديد . 
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت مي کرديم شايد مايه نقصان من و تو مي شد چون هر يک خواهان  پيروزي خود بوديم و اين نفس سرکش استفاده سوء مي نمود و از شائبه ريا و خود خواهي خالي نبود و گناهکار مي شديم ولي الآن در اين 
بيابان جز من و تو و خدا کسي اينجا نيست ريا و شيطان و نفس هيچ گونه دخالتي ندارند .


 

بهره مندی مقدس اردبيلی از ولايت  حضرت علي عليه السلام

مرحوم  شيخ عباس قمي در کتاب تحفه الرضويه آورده است:
وقتي که مرحوم مقدس اردبيلي از دنيا رفت، يکي از مجتهدين او را در خواب ديد که با وضع خوبي از روضه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمده، از آن مرحوم پرسيد: شما از کجا به اين مقام و مرتبه رسيديد؟ 
مقدس اردبيلي ( ره) پاسخ داد:
بازار عمل را کساد ديدم ( يعني عملي که به درجه قبول برسد خيلي کم است ) ولي ولايت صاحب اين قبر ( حضرت علي عليه السلام) به ما بهره وافري داد. 


سيلي در مقابل سيلي!

يکي از بزرگان قم نقل کرده است :
 من مدت دوازده سال از قم به تهران نرفتم تا آنکه يک کار ضروري برايم پيدا شد که ناچار شدم به تهران بروم  . 
در آن ايام رضاشاه قلدر دستور کشف حجاب را داده بود  و مأمورين اين دستور را با شدت اجرا مي کردند .  من در تهران در يکي از خيابانها مي رفتم ديدم زني با چادر مي رود تا چشم يکي از افسران به آن زن افتاد با شدت يک سيلي به او زد و چادر را از سرش کشيد به طوري که من وحشت زده شدم  . 
ناگهان ديدم يک کالسکه در همانجا ايستاد و مرحوم سيد ابوالقاسم کاشاني از آن پياده شد و از پشت سر يک سيلي محکم به  آن افسر زده و او را به لرزش درآورد باز سوار کالسکه شده رفت آن افسر مانند کسي که استخواني در گلويش گير کند ديگر نتوانست کلمه اي حرف بزند.



 

 ثواب کربلاي نرفته !

آيه الله شهيد حاج آقا مصطفي اصفهاني  از اولياء الله و از علماي درجه يک شهر اصفهان بود. 
يک بار قصد زيارت کربلا مي کند و آماده مي شود که با عيال به زيارت برود. 
در مرز مسؤل گمرک متعرض مي شود که مي خواهم همسرتان را با عکس و گذرنامه تطبيق کنم. 
ايشان مي فرمايد: يک زن بايد اين کار را انجام دهد ولي مسؤل گمرک مي گويد:
نه، من خودم مي خواهم مطابقت کنم. 
ایشان مي فرمايد: ما معذوريم از انجام اين کار.

حاج آقا بهشتي سه روز آنجا مي ماند. تمام زوار کنترل شده و به زيارت امام حسين عليه السلام مي روند ولي آن مرحوم موفق نمي شود. 

بالاخره عازم کرمانشاه مي شوند و به منزل شهيد آيه الله حاج آقا عطاء الله اشرفي اصفهاني اقامت نموده و سپس به اصفهان برمي گردند. 
وقتي به اصفهان مراجعت مي کنند مردم از ايشان مي پرسند: چرا به زيارت مشرف نشديد؟
آقاي بهشتي مي گويند: امام حسين عليه السلام ما را نطلبيد. 
اين قضيه مي گذرد. 
زائران همگي از سفر برمي گردند و به خدمت آقاي بهشتي مي رسند و مي گويند: آقا! ما آمديم يک معامله بکنيم و آن اينکه تمام ثواب زيارات خود را بدهيم به شما و در عوض شما ثواب کربلاي نرفته را به ما بدهيد!
حالا اينکه امام حسين عليه السلام چه صحنه اي را براي آن زائران بوجود آورده که حاضر شده اند اينگونه بگويند خدا مي داند. 

من شايسته مرجعيت نيستم!

هنگامي که پس از ارتحال ميرزاي شيرازي اول، براي قبول و پذيرش مرجعيت به  آية الله حاج سيد محمد فشارکي  مراجعه مي کنند او مي گويد:
« من شايسته مرجعيت نيستم. زيرا رياست ديني و مرجعيت اسلامي به غير از علم فقه امور ديگري لازم دارد از قبيل:
اطلاع از مسائل سياسي و شناختن موضعگيريهاي درست در هرکار. 
و اگر من در اين امر دخالت کنم به تباهي کشيده مي شود. براي من غير از تدريس کار ديگري جايز نيست.»

و بدين گونه آن عالم وارسته  مردم را  به  آية الله ميرزا محمد تقي شيرازي ارجاع داد .

 مبارزه با هواي نفس

در حالات آية الله محمد فشارکي مي نويسند:
ایشان از مجتهدين بزرگ زمان خودش بود. بعد از فوت مرجع عاليقدر آية الله محمد تقي شيرازي مردم  به ايشان مراجعه کردند تا در مسجدي که هر شب آية الله شيرازي در آن نماز جماعت مي خواند اقامه نماز کنند و مرجعيت تقليد را هم بپذيرند.
آيه الله فشارکي مي گويند: 
ديدم در آن شب چيزي در من است که مرا خوشحال کرده و بعد فهميدم که ماجراي مرجعيت است و شيطان در من نفوذ کرده. با خود گفتم: 
مي دانم با تو چه کنم. 
فرداي آن شب مي آيند و هر چه به آيه الله فشارکي اصرار مي کنند بيا و نماز را بخوان قبول نمي کنند و از همينجا بود که ایشان حتي تا آخر عمر رساله هم ننوشتند و فقط شاگرد تربيت کردند.

بخشش سيد رضي

سيد رضي عليه الرحمه کتابهاي زيادي از کسي به ده هزار دينار خريد. 
وقتي آنها را به منزل آورد و کتابها را نگاه مي کرد ديد در حاشيه يکي از کتابها فروشنده يک بيت شعر نوشته که مضمون آن اين بود که من محتاج بودم و احتياج مرا ناچار کرد که کتابهايم را بفروشم. 
تا سيد اين مطلب را فهميد تمامي کتابها را به خانه فروشنده حمل کرد و قيمت آنها را هم به او بخشيد.

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایات اخلاقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 1 / 1395


3. ايمان و ابتلا

يك سلسله از آيات و روايات، بيانگر اين حقيقت است كه مؤمنان، به دليل ايمانشان بيشتر در معرض آزمون هستند. حتى اموال و فرزندان آنان نيز به عنوان ابزارى براى آزمايش ايشان تلقى شده است.[184] امتحان مؤمنان، همچون زينتى دانسته شده كه فرد مؤمن بدان آراسته مى گردد[185] و مانند شير مادرى تلقى گشته كه فرزند خردسال، با آن سدجوع مى كند؛[186] گويا:

هر كه در اين بزم مقرب تر است

جام بلا بيشترش مى دهند

فرد مؤمن به قدر ايمانش از راه هاى گوناگون و با شدت و ضعف، به وسيله ابتلاى الهى، محك مى خورد و اين خود موجب افزايش ايمانش مى گردد؛ زيرا در پرتو اين آزمون، اركان اصلى ايمانش عمق بيشترى مى يابد؛ يعنى، هم معرفتش زياد مى شود و هم انقياد، تسليم و خضوع قلبى اش افزايش مى يابد. در واقع انسان مؤمن، با اين آزمايش ها قيمت و ارزش پيدا مى كند.

گندمى را زير خاك انداختند

پس ز خاكش خوشه ها بر ساختند

بار ديگر كوفتندش ز آسيا

قيمتش افزود و نان شد جان فزا

باز نان را زير دندان كوفتند

گشت عقل و جان و فهم هوشمند

باز آن جان چون كه محو عشق گشت

يعجب الزراع آمد بعد كشت[187]

به همين دليل است كه پيامبران الهى ـ همچون حضرت آدم،[188] ابراهيم،[189] يونس،[190] ايوب،[191] و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) [192] ـ آن همه محنت ها كشيدند و با انواع  سختى ها، تنگدستى ها، فقرها، فشارها، آزارها آزمايش شدند.[193]

خداوند، آزمون الهى را به عنوان سنتى حكيمانه بر جهان جارى ساخته و دنيا را با آرامش و اضطراب، سختى و راحتى و خوشى و ناراحتى در آميخته است تا انسان هاى وارسته را محك زده و مؤمنان را در طى راه مستقيم و تداوم آن، يارى بخشد.[194] اين مسئله به قدرى اهميت دارد كه اگر فردى، خود را در معرض آزمون نديد، بايد بداند مبغوض درگاه الهى است.[195]

پس بى جهت نيست كه عاشقان، كمال خود را در درد و بلا مى بينند.

بر چنين گلزار دامن مى كشيد

جزو جزوش نعره زن «هل من مزيد»

گلشنى كز بقل رويد يكدم است

گلشنى كز عقل رويد خرم است[196]

به هر روى بايد توجّه داشت، تجهيز انسان به اصل «قدرت بر انتخاب بد و نيك»، صبغه آزمون دارد و از اين جهت، در تقويم احسن او سهيم است؛ چنان كه تجهيز انسان به «انتخاب درجات يا دَرَكات» و تعبيه قدرت مراتب صعود و سقوط نيز جنبه آزمون داشته و از اين لحاظ، در حسن قوام انسان سهم به سزايى دارد. وجود نفس ملهمه،[197] مسوّله،[198]امّاره،[199] لوّامه،[200] مطمئنه[201] و تحولات گوناگون،  آزمون الهى را گوشزد مى كند و اهميت عنايت به مراتب امتحان را يادآور مى شود.[202]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 1 / 1395


معناى «اَعلى»

پرسش 21 . معناى «اَعلى» در «سبحان ربى الاعلى» چيست؟

«اعلى» از «علو» مشتق شده كه به معناى نوعى برترى است. در توصيف خداوند به اعلا، تنها در مقام انتساب موجود مخلوق ـ كه در برابر او پست و دنى است ـ اين واژه و واژه هاى ديگرى چون «علىّ» و «متعالى» به كار مى رود.[158]

اما از آنجا كه حضرت حق، علوّ بالذات دارد و در واقع اين برترى ذاتى او است و مخلوقات و موجودات، علوّ و برترى شان بالغير و به واسطه افاضه علوّ خداوند به آنها است؛ اصلاً نمى توان برترى مخلوقات را با برترى خداوند متعال نسبت سنجى كرد و گفت: خدا از مخلوقاتش ـ كه برترند ـ برتر مى باشد. در اينجا مقايسه معنا و مفهوم ندارد.[159]

بر اين اساس، واژه «اعلا»، بيانگر اين حقيقت است كه خداوند متعال، برتر از آن است كه در فكر مخلوقات خود بگنجد. به مقام ذات او راهى نيست؛ نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و نه كشف ارباب شهود: «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً».[160]

عنقا شكار كـس نشـود دام بازچـين

كاينجا هميشه باد به دست است دام را

 

عدالت خداوند

پرسش 22 . توضيح دهيد كه بر چه اساسى، خداوند را «عادل» مى خوانيم؟

خداى متعال، بالاترين مراتب قدرت و اختيار را دارد و هر كار ممكنى را مى تواند انجام دهد يا ندهد؛ بدون اينكه تحت تأثير هيچ نيروى اجبارگر و مقهور كننده اى قرار بگيرد. البته همه آنچه را مى تواند انجام نمى دهد؛ بلكه آنچه را مى خواهد و اراده مى كند، انجام مى دهد.

تجلى عدالت خداوند را مى توان در تكوين موجودات، تشريع احكام و حساب رسى قيامت مشاهده كرد؛ از آنجايى خداى متعال، كمال محض است، اراده او اصالتاً به جهت كمال و خير مخلوقات، تعلّق مى گيرد و اگر لازمه وجود مخلوقى، پيدايش شرور و نقايصى در جهان باشد، جهت شرّ آن، مقصود بالتَبَع خواهد بود.

پس مقتضاى صفات كماليّه الهى، اين است كه جهان به گونه اى آفريده شود  كه مجموعا داراى بيشترين كمال و خير ممكن باشد و از اينجا، صفت حكمت براى خداى متعال، ثابت مى گردد.

امتياز اصلى انسان، اختيار و اراده آزاد است و داشتن نيروى اختيار و انتخاب، يكى از كمالات وجودى به شمار مى رود. موجودى كه واجد آن باشد، كامل تر از موجود فاقد آن، محسوب مى شود. امّا لازمه مختار بودن انسان، اين است كه هم بتواند كارهاى خوب و شايسته انجام دهد و به سوى كمال نهايى و ابدى، گام بردارد و هم بتواند، مرتكب كارهاى زشت و ناپسند گردد و به سوى خسران و شقاوت جاودانى، سقوط كند. البته آنچه اصالةً مورد اراده الهى قرار مى گيرد، همان تكامل او است؛ ولى چون لازمه اختيار انسان، امكان تنزّل و سقوط هم هست، چنين سقوط اختيارى هم به تَبَع مورد اراده الهى واقع خواهد شد.

و درباره عدالت در مقام تشريع احكام نيز گفتنى است؟ خداى متعال، انسان را به آنچه موجب خير و مصلحت او است، امر فرموده و از آنچه موجب فساد و سقوط او است، نهى كرده است تا وسيله حركت تكاملى او فراهم گردد و چون تكاليف الهى به منظور رسيدن انسان به نتايج عمل به آنها وضع شده و نفعى براى خداى متعال ندارد؛ از اين رو، حكمت الهى اقتضا دارد كه اين تكاليف، متناسب با توانايى هاى مكلّفان باشد؛ زيرا تكليفى كه امكان اطاعت نداشته باشد، لغو و بيهوده خواهد بود.

بدين ترتيب، عدالت در مقام تكليف، ثابت مى شود كه اگر خداى متعال، تكليفى فوق طاعت بندگان، تعيين كند، امكان عمل نخواهد داشت و كار بيهوده اى خواهد بود.

عدالت در مقام قضاوت بين بندگان، با توجّه به اين نكته ثابت مى شود كه اين كار، به منظور مشخص شدن استحقاق افراد براى انواع پاداش و كيفر، انجام  مى گيرد و اگر بر خلاف قسط و عدل باشد، نقض غرض خواهد شد.

سرانجام عدالت در مقام دادن پاداش و كيفر با توجه به هدف نهايى آفرينش، ثابت مى گردد؛ زيرا كسى كه انسان را براى رسيدن به نتايج كارهاى خوب و بدش آفريده است، اگر او را بر خلاف اقتضاى آنها، پاداش يا كيفر دهد، به هدف خود نخواهد رسيد. پس دليل عدل الهى ـ به معانى صحيح و در همه مظاهر آن ـ اين است كه صفات ذاتى او، موجب رفتار حكيمانه و عادلانه است و هيچ صفتى كه اقتضاى ظلم و ستم يا لغو و عبث را داشته باشد، در او وجود ندارد.[161]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 1 / 1395


شناخت اوصاف الهى

پرسش 17 . با توجّه به اينكه خداوند نامحدود است، آيا ما مى توانيم صفات نامحدود او را درك كنيم؟

درك صفات نامحدود الهى

پرسش اصلى آن است كه: آيا عقل بشرى قادر است بفهمد ذات خداوند، داراى چه صفاتى است؟ كدام يك لايق و شايسته ذات او است و چه صفاتى اين طور نيست؟ چرا عقل قادر به درك اوصاف الهى نيست و هر چه در اين زمينه بگويد، يا براى خويش ترسيم كند، احتمالات است؟

متكلمان به اين پرسش، پاسخ هاى گوناگونى داده اند كه در اين مجال اندك، نمى توان به نقد و بررسى آنها پرداخت. از آنجا كه سخن علامه طباطبايى در اين ميان، نظرى كامل و متقن است، به تحليل ديدگاه ايشان در پاسخ دهى به اين پرسش اساسى، اكتفا مى كنيم.

عقل بشرى، قادر است اوصاف خداوند را دريافته و علاوه بر درك آن، به بررسى آن نيز بپردازد؛ زيرا اگر عقل ما چيزهايى از قبيل علم، قدرت، حيات و ... را براى خداى تعالى اثبات مى كند، يا موجودات را مستند به وى مى داند و يا  صفات فعلى ـ از قبيل رحمت، مغفرت، رزق و انعام، هدايت و غير آن ـ را براى او قائل مى شود؛ همه از اين جهت است كه در خود، نمونه اى از آن كمالات را سراغ دارد. نيز از آنجا كه معطى كمال، محال است كه فاقد آن كمال باشد؛ وجود چنين اوصاف كماليه اى در مخلوقات، نشانه آن است كه مبدأ و منشأ اصلى موجودات (خداوند)، داراى آن كمالات است. در عين حال ادعا نمى كنيم كه عقل به كنه ذات و صفات خداوند احاطه دارد؛ بلكه اعتراف مى كنيم آنچه را كه ما با عقل خود، براى او اثبات و توصيف مى كنيم، غير از آن است كه در خداى تعالى است؛ مثلاً علمى كه ما براى خدا اثبات و او را بدان توصيف مى كنيم ـ از آنجايى كه ما خود محدود هستيم ـ محدود است؛ در حالى كه خداى متعال بزرگ تر و برتر از آن است كه حدى، او را در خود محدود سازد. اين مفاهيم، آينه هاى محدودى است كه نمى تواند وجود بى كران پروردگار را منعكس سازد. اما اين امر، باعث نمى شود كه تشخيص عقل را در اين باره معتبر ندانيم. عقل ما قادر به ادراك صفات هست؛ ولى به اندازه و حد توانايى عقل بشر. انسان در شناخت خداوند سبحان، مثل كسى است كه دو دست خويش را به آب دريا نزديك كند و بخواهد از آن بنوشد؛ او فقط مى خواهد خود را سيراب سازد و ابدا مقدار برايش مطرح نيست و نمى تواند بيشتر از اندازه دو دستش از دريا آب بردارد».[130]

صفات سلبى خدا:

ما به اندازه فهم و عقل خود، اوصاف خداوند را مى فهميم؛ اما براى آنكه اين مفاهيم نسبت به خداوند متعال، معانى حقيقى و برتر از فهم ما داشته باشد؛ از  صفات سلبى استفاده كرده، كمبود فهم خود را نسبت به اوصاف الهى جبران مى كنيم و در عين اينكه مى گوييم: خدا عالم، قادر و حىّ است و اضافه مى كنيم: خداوند در وصف نمى گنجد و بزرگ تر از آن است كه در چهارديوارى اوصاف و تحديدهاى ما، محصور گردد و اين خود ما را به حقيقت امر نزديك مى سازد.[131]

بر اين اساس ما معتقديم: اين مفاهيم، از جنس همان معانى و مفاهيمى است كه درك و تعقّل مى كنيم و آنچه را كه برخى مدعى شده اند ـ كه تمامى اين اوصاف و اسماى الهى، مجازهاى مفرد يا استعاره هاى تمثيلى اند ـ قبول نداريم؛ زيرا مثلاً ما از دو جمله «زيد دانست» و «خداوند دانست»، يك چيز مى فهميم و آن، روشن بودن معلوم نزد عالم است. چيزى كه هست، ما مى دانيم آگاهى و علم «زيد»، فقط به واسطه صورت ذهنى است كه نزد او است و چنين صورتى براى خداوند ممتنع است؛ زيرا در آنجا ذهنى نيست. اما اين ويژگى مربوط به «مصداق» علم است و موجب دگرگونى مفهوم نمى شود. بنابراين، مفهوم، يك مفهوم است و ويژگى هاى مصداقى دخالتى در مفهوم ندارد. پس ضابطه عمومى در تبيين صفات خداوند آن است كه مفاهيم آنها را از ويژگى هاى مصداقى و به عبارت ديگر، از ابعاد عدمى و نقص به واسطه صفات سلبى، خالى سازيم.[132]

نتيجه آنكه: ما از صفات خدا، همان معانى را مى فهميم كه از صفات انسان در مى يابيم و چنان كه عقل قادر است آن صفات را در مورد انسان درك كند، در باب صفات خداوند متعال نيز قادر به چنين دركى است. منتها به دليل تفاوت درجه در مصداق ميان انسان و خداوند، شائبه نقص در صفات الهى، به  وجود مى آيد كه ما به كمك صفات سلبى، اين شبهه را از بين مى بريم. بدين وسيله با كمك از صفات ايجابى و سلبى، علاوه بر آنكه دگرگونى در مفهوم ايجاد نمى كنيم؛ بلكه آن را به مصداق حقيقى و واقعى رهنمون مى سازيم و مى گوييم: خداوند موجود است؛ ولى نه وجودى مانند مخلوقات؛ خدا علم دارد، اما نه مثل علم موجودات؛ قدرت دارد، نه از اين قدرت ها؛ حيات دارد، نه از اين حيات ها و ... .[133]

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 1 / 1395

7. آية الله جواد تبريزي( م 1427 ه ق)
 

وي در پاسخ سؤالي درباره ي امتحان حضرت زهرا (ع)پيش از خلقت ايشان- که در زيارت نامه ي آن حضرت مطرح شده است- مي نويسد:
لعل الامتحان راجع الي عالم الذّر و خلق الأرواح في الصور المثاليه قبل خلق الأبدان( 2: ج 2، ص 568)
شايد امتحان مربوط به عالم ذرّ و خلق ارواح به صورت مثالي پيش از خلق ابدان بوده باشد.

8. سيد عبدالرسول جهرمي شريعتمداري( معاصر)
 

ايشان هم تصريح دارد که عالم ذرّ ثابت است و روايات فراواني در اين باره وجود دارد که دلالتشان بر عالم ذر واضح و روشن است.(1)
ايشان در جاي ديگر در مورد علت عدم ذکر اخراج فرزندان آدم از پشت
حضرت آدم (ع)سخن گفته و توضيح مي دهد که در اين جهت ميان آيه و روايات تعارض وجود ندارد.
إن الله تعالي اخرج أولاً ذرية آدم ظهره، ثم اخرج من ذريته ذريتهم. و ليس معني الذرية خاصاً بما بعد الولادة في الدنيا. لکن لم يذکر في الآيه إخراج ذرية آدم، و لم يتعرض في النصوص للترتيب المذکور، کغالب القصص القرآنية، حيث لا تعرض فيها لأکثر الخصوصيات. و لعله لعدم مدخلية ذکره هنا في غرض الاحتجاج. فبهذا يحصل التوفيق بين الآية و النصوص. و من المعلوم أنه يجوز رفع اليد في الجملة عن ظاهر الآيات، اذا ورد تفسيرها عن المعصوم (ع)بنص صحيح.(4:ص 19-20)
خداي تعالي اول ذرّيه حضرت آدم را از پشت او خارج کرد، سپس از پشت ذرّيه او ذرّيه آنها را. و معناي ذرّيه اختصاص ندارد به آنچه در دنيا متولد مي شود. ولي نه در آيه ي شريفه، از اخراج ذرّيه ي حضرت آدم سخني به ميان آمده و نه در نصوص به ترتيب مذکور اشاره شده است. اين عدم ذکر، مانند بيشتر داستانهاي قرآني است که در آنها به اکثر خصوصيات تعرّض نمي شود. و شايد به خاطر آن است که ذکر آن مدخليّتي در هدف احتجاج ندارد. و به اين بيان، تنافي بين آيه و روايات نيز برطرف مي شود.
ايشان در پاسخ به شبهات عالم ذرّ مي نويسد:
اولاً: اين اشکالات عقلي، بر امتناع وجود عالم ذرّ دلالت ندارد، بلکه شبهه اي در مقابل دليل است که نمي شود آن را حلّ کرد. همچنين رمز بطلان آن نيز براي ما معلوم نيست، زيرا عقلها با عالم مادّي مأنوس شده و از درک حقيقت ماسواي عالم مادّه- از عوالم غيبي مانند احوال بهشت و جهنم و برزخ- قاصر است. روشن است که ميّت در مقابل ما يا در قبرش به انواع عذابها معذب مي شود و يا به انواع لذائذ متنعّم است، ولي ما از درک آنها به حواسّ ظاهري خود ناتوانيم.
ثانياً:... حجت بر مردم در اين عالم تمام است، در همين حدّ که به معرفت
فطري، خالقشان را اجمالاً مي شناسند. اين معرفت، محصول آن چيزي است که در عالم ذرّ براي مردم حاصل شده است، چنانچه امام باقر و صادق (ع)بدان تصريح کرده اند...
و ذريه اي که از پشت حضرت آدم گرفته شده يا از طينت اصلي او... از موادّ و جرمهاي زميني نيست که به نطفه تبديل شود، بلکه آنها اجزاي لطيف و عالي اند که به صورتي خاصّ با مواد زميني امتزاج پيدا مي کنند تا از آنها به امر خالقشان، انسان پديد آيد.(4: ص 20-21)

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 1 / 1395

بررسي مباني انسان شناسي و سيماي انسان کامل در آينه قرآن و نهج البلاغه
انسان هموارانسان همواره در کانون انديشه و تفکر بشري يکي از مهم ترين دغدغه ها بوده است. توجه به انسان تنها به اين سبب نيست که او يکي از موجودات اين عالم است بلکه اهميت شناخت انسان به عنوان موجودي شگفت آور از اين جهت است که در واقع شناخت ماهيت و حقيقت خويشتن است، حقيقتي که گاه در ميان زندگي روزمره و علوم ظاهري و مادي گم مي شود و انسان با وجود همه پيشرفت هاي تکنولوژيکي و علمي از آن غافل مي شود.

صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مي نداند آن ظلوم انسان همواره در جهان بيني اسلامي جايگاه ويژه اي دارد و موجودي مرموز و شگفت آور با ابعاد ناشناخته بسيار است. قرآن به عنوان منبعي عظيم و لايتناهي و عميق، گاه انسان را ستايش کرده و گاهي هم مذمت و نکوهش؛ او که هم مي تواند از همه خلايق و فرشتگان و موجودات عالم برتر و شريف تر باشد، هم پست تر و پايين تر و هم مي تواند در «اعلي عليين» باشد و هم در «اسفل سافلين».
به همين سبب در آموزه هاي تمامي اديان الهي، شناخت انسان پس از خداشناسي بيشترين اهميت را دارد، تا آنجا که يکي از اهداف اساسي انبياي الهي توجه دادن انسان به خويشتن است. بسياري از مشکلات فرا روي انسان چه در عهد قديم و چه در زمان معاصر به دليل بي توجهي به حقيقت خود و توجه بيش از حد به بعد مادي و غير معنوي خويش است که علت اصلي آن را مي توان ناديده انگاشتن دين و آموزه هاي ديني دانست. در اهميت اين موضوع همين بس که حضرت علي (ع) در رواياتي چند خودشناسي و انسان شناسي را «افضل المعرفه»، «افضل الحکمه»، «انفع المعارف»، «فوز اکبر» و... دانسته است(غرر الحکم، باب معرفه النفس.)
حال چگونه مي توان انسان را با اين همه استعداد و توانايي به حد تکامل و رشد يافتگي رساند و راه را به آن نماياند.

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 1 / 1395

واژه انسان یعنی چه؟ برای بررسی این مهم ابتدا با مراجعه به کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم نوشته قرآن پژوه معاصر مرحوم استاد حسن مصطفوی نتیجه زیر را به دست آوردم؛ در جلد اول صفحه 158 کتاب التحقیق تکه‌هایی از کتب واژه شناسی مختلفی آمده است که از آن‌ها موضوعات زیر به طور کلی برداشت می‌شود؛ 1.الانس خلاف جن است که بر مذکر و مونث و مفرد و جمع دلالت می‌کند. که در ریشه‌ی آن اختلافاتی وجود دارد. (مصباح اللغة فیومی) 2.انس خود یک ریشه است که ظاهر هر چیزی است که خلافه وحشی گری باشد. (معجم مقاییس اللغة ابن فارس) 3.الانس یعنی بشر. (صحاح اللغة جوهری) 4.انس خلاف جن و وحشی گری است. (مفردات راغب اصفهانی) و علامه مصطفوی در انتها این موضوع را تاکید می‌کنند که در تمامی مشتقات کلمه انسان این انسان مخالف نفرت و وحشی گری است پنهان شده است. در کتاب نشر طوبی (یا دائره المعارف قرآن مجید گردآوری شده توسط علامه شعرانی و استاد قریب) ذیل کلمه انسان این مطلب نوشته شده است که علما انسان را به عنوان حیوانی که دارای قدرت تکلم و تعقل است می‌دانند. وبعد از آن به توضیحی 6 صفحه ای (از صفحه 48 تا 53) در مورد انسان و آیاتی که پیرامون این کلمه است پرداخته است که از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود و خواننده را به مطالعه صفحات ذکرشده توصیه می‌کنم. در صفحه 51 فرهنگ أبجدی عربی-فارسی نوشته رضا مهیار انسان بشر معرفی شده است که در مورد مونث و مذکر به کار برده می‌شود. از مطالبی که در واژه نامه های مختلف آمده می‌توان این موضوع را برداشت کرد که ریشه انسان متشکل از ‹ا ن س› است و از معانی آن می‌توان به بشر اشاره کرد و اینکه مخالف جن و وحشی گری است.
تعیین جایگاه انسان در عالم

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

نگاهی دارد به پاره ای معارف مندرج در سوره الرحمن. داستان هایی که در هر بخش بیان شده، بر گیرایی مطلب افزوده و در انتهای هر داستان، پیامی به عنوان نتیجه آنچه روایت می شود، بیان می گردد.

نویسنده: سمیه افشار

خدا
كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍۢ (الرحمن/26)
همه کسانی که روی آن [= زمین ] هستند فانی می شوند

مرگ آغاز جهانی دیگر است

صدای خنده شان را می شنوی. چنان آزاد و رهایند که گویی هیچ رنجی در عالم نیست، چنان سبک که گمان می کنی هرگز روی سختی ندیده اند. پا پیش می گذاری. مشتاقی به دیدارشان. دور هم نشسته و شادند. 
نمی خواهی جمع دوستانه شان را بر هم زنی. 
کمی آن سوتر، صدای ناله و فریاد گوشت را آزار می دهد. باورت نمی شود، گروهی خندان و گروهی نالان!!!
فاصله هاست میانشان، فاصله ای به بلندای یک عمر زندگی. گروهی سختی دنیا را به جان خریده و سرزنشها شنیدند، اما استوار بر سر عقیده ماندند و گروهی دیگر تمسخرکنان پشت کردند به حق و حقیقت، به خوبی و عدالت....
چشمانت را می بندی. یک لحظه، یک دم، یک بازدم، و عالمی دیگر. چشمانت را باز می کنی. و امروز این جهان ادامه جهان پیش از مرگ بود. خنده ات می گیرد. 
حالا می فهمی که مرگ تنها آغاز جهانی دیگر بود و نه پایان ماجرا.

وَیَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو ٱلْجَلَٰلِ وَٱلْإِكْرَامِ (الرحمن:27)
و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند!
 آدرس خدا

با همان خیسی دستت قامت می بندی. ظهر تابستان است. می خواهی نسیمی به صورت و دستت بخورد و خنک شوی. لبانت خشکیده از کم آبی. آرام آرام حمد و سوره قرائت می کنی. روزه، آن هم در ظهر تابستان!! عجب همّتی!!. رکعت دوم را با فکر افطار تمام می کنی، رکعت سوم به یاد آنان که روزه نیستند می افتی. چه راحت زندگی می کنند بی هیچ عذابِ وجدانی. سلام رکعت چهارم به سرعت می رسد. از گرما بدنت آتش گرفته می خواهی زودتر سلام دهی. می گویی خواب روزه دار هم عبادت است. آرام دراز میکشی. به سقف اتاق نگاه می کنی. یکدست سفید است. یاد بچگی ات می افتی. آن زمان که برای خوردن یک تکه نان در پی پناهگاهی به دور از چشم خدا، به هر گوشه و کناری سرک می کشیدی. آن زمان که آرام آرام مزه نان زیر دندان هایت می رفت پشیمان از کرده خویش شرمنده می گفتی خوب است که خدا ندیده وگرنه برایم بد می شد.
امروز هم با دیروز فرقی نکرده است. تنها لبانت خشکیده و شکم خالی از طعام. نه نمازت نماز است و نه عملت عمل. نماز امروزت خود گواه است. همان نمازی که قامت نبسته سلام دادی و به گوشه ای خزیدی برای یک خواب راحت.
هنوز هم اگر نشانی خدا را بخواهند می گویی هر جا که چشمی برای دیدن باشد، آنجا خدا را می-یابی.

منا اهل البیت

چشمانش را به او دوخته بود و از پی اش می رفت.
آنچنان با دقت گام بر می داشت که گویی در میدان مین قدم می گذارد. و هر گام دقیقا در جای پای علی علیه السلام فرو می آمد. قدم به قدم. و چون خوب می نگریستی، رد پایی جز رد پای علی علیه السلام نبود.
او خوب آموخته بود معنای تبعیت از امام را و این حتی در راه رفتنش نیز به تصویر کشیده می شد.
سلمان تصویر خود را در آیینه امامش فراموش کرد تا در زمره اهل بیت قرار گیرد.

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

کدام دختر دانشجو، وقتی دارد کتاب و جزوه می اندازد توی کوله، گوشش به رعدِ «عبدالباسط» است؟ کی دلش سرِ صبحی، هوای طاهای «حکیم عمران» کرده؟ کی خواسته همراه صبحانه، «لیثی» گوش کند؟ ما کجاییم؟ از چی حالمان به هم خورده که پناه گرفته ایم به تلاوت ها؟

♥بخوان و تفکر کن...(عکس نوشته های زیبا) ♥

« قرآن هایی که زیاد ورق خورده اند، قرآن هایی که یکی با آنها دوست بوده، قرآن هایی که به درون روزمرگی راه پیدا کرده اند؛ قرآن هایی با رد انگشت و اشک...».
این صفحه نشان داده است که فضای مجازی آنقدرها هم که می گویند، مایوس کننده نیست. هنوز هم می شود از لای انبوه صفحات سیاه و خاکستری اش، صفحات سفیدی را پیدا کرد که حال و روز آدم را حسابی خوب و بهاری کند؛ صفحاتی که در کار انتشار نورند و عطر معرفت می پراکنند.

صداهای باشکوه

«قبول! تلویزیون بزرگِ سالن، برای مهمانی های شلوغ، سریال های چندفصله، اخبارهای بین المللی، گعده های فیلمِ کلاسیک یا اصلا بگذار خاموش باشد، من توی همین اتاق کوچک، با همین تلویزیون کوچک می نشینم پای تلاوت های درخواستی.

صبح، که همه یا خوابند یا سرِ میز صبحانه اند، چای می ریزم و می آیم توی اتاقْ این وری و تلویزیون کوچک قدیمی را روشن می کنم. آیه ها، شبیهِ عطر می پیچند توی خانه. راستی، حالا چندتا آدم مثل من نشسته اند پای شبکه قرآن تا تلاوتِ در خواستی* شان پخش بشود؟ کدام دختر دانشجو، وقتی دارد کتاب و جزوه می اندازد توی کوله، گوشش به رعدِ «عبدالباسط» است؟ کی دلش سرِ صبحی، هوای طاهای «حکیم عمران» کرده؟ کی خواسته همراه صبحانه، «لیثی» گوش کند؟ ما کجاییم؟ از چی حالمان به هم خورده که پناه گرفته ایم به تلاوت ها؟ از چی زده شدیم؟ از کجا فهمیدیم آن همه شبکه قلابی اند؟ کی یادمان داد صبح را با صداهای باشکوه شروع کنیم؟

کِی بشود این تلاوت های درخواستی با ما از خانه بیایند بیرون، بیایند توی هدفون هایمان، بیایند توی تاکسی، توی اتوبوس، توی مترو، با ما برسند سر کار و شبِ خسته، با ما برگردند خانه؟

کِی بشود؟»

قرآن

دو. بهشت غواص شهید 16ساله!

فاطمیه ی سه سال قبل بود که دو شهید گمنام میهمان شهر ما شدند.
مفتخر بودم که یکی از آن دو شهید گمنام را که 16 ساله بود در آغوش بگیرم و در خانه ی ابدیش بگذارم.
به رسم خاکسپاری اولیاء الله قبل شهید داخل قبر شدم و تا صاحبخانه بیاید اول زیارت عاشورا خواندم و بعد این صفحه از ختم قرآنم را خواندم.
قرآنم متبرک شد به لمس استخوان هایی که از شهید غواص 16 ساله مانده بود و بیرون که آمدم، این جملات را در حاشیه آن صفحه از قرآن می نوشتم.
حالا سالها از آن روز گذشته و من هر بار که به صفحه 124ام از قرآنم می رسم، یاد آن بهشت کوچک که در جوار آن شهید نصیبم شد، در خاطرم زنده می شود.

نویسنده : نفیسه مرشدزاده

 

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 / 1 / 1395

می خواهم دست، پا، چشم، گوش و تمام اعضایم را بر سر سفره عقل مهمان کنم. می خواهم قلبم را از سر سجاده عشق بلند کرده و بر بلندای سکوی تعقل بنشانم تا ببیند فرقی میان قلب و عقل نیست و هر دو در یک جهت در حال حرکتند. می خواهم ضیافت با شکوهی بر پا سازم. مهمانی خلیفه الله ای.

نویسنده: سمیه افشار

خلقت آدم

خَلَقَ ٱلْإِنسَٰنَ مِن صَلْصَٰلٍۢ كَٱلْفَخَّارِ (الرحمن/14)
انسان را از گِل خشکیده ای همچون سفال آفرید

می خواهم جسم را از اعماق وجودم بیرون کشم و مهمانی بزرگی ترتیب دهم. مهمانی آدم شدن. آدم شدن تمام اعضایم. آدم شدن خودم. می خواهم ضیافتی بر پا کنم و آدم شدنم را به جشن بنشینم. آخر فهم چرایی و چگونگی زیستن بزرگترین فهم عالم است. 
می خواهم دست، پا، چشم، گوش و تمام اعضایم را بر سر سفره عقل مهمان کنم. می خواهم قلبم را از سر سجاده عشق بلند کرده و بر بلندای سکوی تعقل بنشانم تا ببیند فرقی میان قلب و عقل نیست و هر دو در یک جهت در حال حرکتند. حتی می خواهم عقلم را از بلندای غرور به زیر کشم و در کنار دیگر اعضاء بنشانم تا بفهمد دیگر اعضاء چگونه فرامینش را عمل می کنند.
می خواهم ضیافت با شکوهی بر پا سازم. مهمانی خلیفه الله ای.
امروز می خواهم تاج بندگی بر سر گذارم و خود را بنده یک اله بنامم. می خواهم از بند اله ها رهایی یابم و عبد یک اله گردم. می خواهم بنده آنی شوم که باید در بندش باشم.
اعضای بدنم واقفند به رمز و راز مهمانی. اما با عقل و قلبم چه کنم؟!! هر یک سازی جدا می نوازند.
غبار از روی عقل می زدایم. با صدایی آهنگین بیدارش می کنم. آهسته چشم می گشاید. چشمان خواب آلودش می ترساندم. نکند هرگز از خواب بر نخیزد؟
دوباره صدایش می کنم. از آهنگ صدایم خنده ام می گیرد.آنقدر ملایم و دلنواز است که بسان نوازش مادرانه جانبخش است.
عقل نگاهم می کند.چشمان زیبایش را باز و بسته می کند و با لبخندی دلنشین پاسخ می دهد.
می گویم «ضیافتی بر پا شده. مهمانی خلیفه الله است. می خواهد تاجگذاری کند. برخیز تا با هم بر سر سفره بندگی اش بنشینیم که بدون تو او نمی تواند تاجی بر سر گذارد». خنده اش می گیرد. می گوید تا کنون در چنین مهمانی حضور نداشته. راست می گوید این اولین مهمانی است و شاید آخرین.
می گویم «برای اولین بار است که می خواهد تاج بندگی بر سر گذارد تا عبد شود، عبد الله».
و باز می گوید «او سال هاست مرا ترک گفته، چه شد که امروز به یاد من افتاد؟!!»
نمی دانم چه پاسخ دهم. فقط آهسته نزدیک گوشش می گویم «آخر او امروز فهمیده کیست. تازه چرایی خلقتش را فهمیده و تازه درک کرده رمز خلقت تو در چیست. امروز فهمیده تو بزرگترین نعمت خدایی و برای داشتن تو باید شکر گذارد. اگر تو نباشی او هرگز نمی تواند تاجگذاری کند. اگر نباشی او هرگز عبد نمی شود. برخیز تا برویم». 
آرام بلند می شود. وقارش تنم را می لرزاند. به آرامی گام برمی دارد. آرامش درونش از نحوه راه رفتنش هویداست. به او می گویم «در این مدت که خواب بودی چگونه تفکر و تدبر فراموشت نشده؟» می خندد. اما با وقار. حتی خندیدنش هم متفکرانه است. پاسخ می دهد حتی خوابیدنم نیز عاقلانه بوده است. خداوند مرا به منشاء نور خود پیوند زده. برآمده از اویم. من عقلم، اول مخلوق عالم».
این بار گریه ام می گیرد. آخر چگونه آدم خود را خلیفه الله می نامد و تجلی علم خدا را کنار نهاده و دعوت به سکوت می کند؟!!
نگاهم می کند. برق نگاهش نافذ است. مو بر اندامم راست می شود. آهسته می گوید «من هرگز نخوابیدم. فقط ساکت شدم. آن هم تا اندازه ای. اگر امروز فهمیده کیست و رمز خلقت را فهمیده و دعوتم کرده، از ذات خودش نیست. من همیشه با او بودم. اما او مرا نمی دید و به کارم نمی گرفت».
سر به زیر انداخت و بر سرعت گامهایش افزود. شاید می خواست زودتر برسد. آخر ثانیه ها هم با ارزش بودند. سر یک دو راهی ایستاد. پرسید «آیا همه دعوت شده اند؟» گفتم «آری. همه». سراغ قلب را گرفت. گفتم«او نیز دعوت شده ولی هنوز صدایش نکرده ام». خندید اما عاقلانه. گفت« با هم برویم. آخر قلب را عادت هایی است که من از آن آگاهم. باید با لطافت با او سخن گفت». 
چند گام که رفتیم صدای تپش های قلب به گوش رسید. آرام و منظم بود. کنارش نشست و آهسته صدایش کرد. چشمان قلب هنوز بسته بود اما تپش های نامنظم خبر از حال درونش می داد. عقل داستانی را شروع کرد. داستان خلقت بشر. از روزگاری گفت که خداوند قلب را محرم اسرار نامید و آن را مقدس کرد تا تنها محمل تجلی خداو یاد او باشد.
قلب چشمانش را گشود. قطره اشکی همچون مروارید غلطان از چشمانش چکید. آهسته گفت «تو نیز می دانی که من تنها جایگاه یگانه اله و رب عالم بودم و او مرا جایگاه هوس های خود کرد؟» عقل با اشاره ای او را به سکوت دعوت کرد و گفت «تو می خواهی محمل مهر یار شوی و خاضع و خاشع در برابرش؟ می خواهی او را ببینی و به سان گذشته مهرش را در دل بپرورانی؟» صدای تپش های تند قلب حال درون را خبر می داد. خندید و گفت «آری، می خواهم. اما چگونه؟» عقل گفت «برخیز که امروز ضیافتی بر پا شده. خلیفه الله می خواهد تاج بندگی بر سر نهد. بشر فهمیده کیست. می خواهد عبد شود و بندگی الله کند.»
و اینجا بود که فهمیدم در قلب رقتی هست که در عقل نیست. آخر همین چند جمله کافی بود تا قلب مشتاق از جای برخیزد و خود را دوان دوان به ضیافت برساند.
مهمانی آغاز گشت. ضیافتی با شکوه. بشری از جنس خاک، خاک چسبناک. گِلی از گِل های سرزمین های مختلف. نشسته بربلندای سکوی انسانیت.
عقل در سمت راست و قلب در سمت چپش جای گرفتند و هر یک از اعضاء به سمتی رفته و نظاره گر شدند.
عقل گفت «زبان در کام کش که امروز من و قلب شایسته آنیم که تاج بندگی بر سرت گذاریم اما به چند شرط. اول بگو کیستی و از کجا آمده و به کجا می روی؟» و بشر شروع کرد. با صدایی بلند تا همگان بشنوند.
خود را آدم نامید. آدمی که از گِلی چسبناک آفریده شده، و در عالم خلق زمانی نطفه بوده و بعد تکه گوشتی که تا مدتها قابل ذکر نبوده و بعد در هیات آدمی پا به عرصه گذارده. خودش می گفت و اشک می ریخت. شاید به یاد می آورد چه بوده و چه شده، چه کرده و چه نکرده.
گفت طفلی بودم خردسال که یارای جنبیدن نداشتم. مادر مرا از شیره جانش غذا داد و با مهر بزرگ کرد. جوانی شدم بالغ و بعد از چند صباح که گرد پیری بر رخسارم نشیند هوش و حواس از کف داده و عاقبت می میرم و مهمان خاک می شوم و جسمم دوباره به خاک باز می گردد و روحم به سوی اله ام رجعت می نماید تا در روز بعث دوباره محشورم سازد.
عقل به سخن آمد و گفت «این اعضاء و جوارح به چه کارت می آیند؟ چرا تو را با آنها زینت داده اند؟» و بشر سر به زیر انداخت و گریست. پس از دقایقی گفت «دست را عطایم کردند تا دستگیرم از همنوع خود به وقت گرفتاری. تا دست خدا باشم در زمین. یاری کننده محتاجان. پاهایم را برای راه رفتن در مسیر هدایت عطایم کردند تا نایستم. تا قدم در راه سعادت گذارده و اینگونه از شکر گزاران باشم. چشمانم برای دیدن نشانه های هدایت به من عطا شدند تا مسیر را از غیر مسیر باز شناسم، خوبی را از بدی، زشتی را از زیبایی تفکیک کنم. تا بصیر شوم. گوش هایم برای شنیدن ندای حق به من بخشیده شدند تا صدای کاینات را بشنوم که همگی به یک صدا یک اله و رب را ثنا می کنند. زبانم را در کام قرار دادند و دو لب را محافظش تا دیده ها و شنیده هایم را به جا و به موقع بازگو کنم. تا تنها ذکر خدا کند برای بیدار سازی اعضاء».
بعد با صدایی بلند فریاد زد «اما شاهد باشید که من آنگونه رفتار نکردم. دست و پایم را در مسیر هدایت و یاری ستمدیده به کار نگرفتم و چشم و گوش را فرمان دادم تا ببینند و بشنوند آنچه که نباید، زبانم را آزاد گذاشتم تا بچرخد و سخن گوید اما نه در مسیر بندگی خدا»
صدای هق هق گریه قلب بلند شد. عقل به آرامش دعوتش کرد. آخر خوب می دانست که اگر آرام نگیرد از تپش خواهد ایستاد و از کار افتادن قلب یعنی ناتمام ماندن ضیافت. یعنی بنده نشدن بشر. یعنی خسران.
بشر ادامه داد «حال می فهمم که چگونه با دست خویش تاج بندگی را پَس زدم. شما بگویید چه کنم؟»
عقل ایستاد. تاج بندگی را بر دست گرفت و گفت «این تاج پادشاهی تو در زمین است. تو خلیفه الله هستی و خود نخواستی. کنون من با دو دست خویش این تاج را بر سرت می گذارم و یادآور می شوم تا زمانیکه از یکایک نعمت هایی که به تو عطا شده در راه درست و بندگی یگانه ربّ عالم بهره گیری، خودم حافظ این تاج خواهم بود. ما اگر روزی، زمانی، یا حتی لحظه ای فراموش کردی در محضر کیستی و معبودت کیست، بدان خودت با دست خویشتن خود را عزل کرده و از خلیفه الهی کناره گرفته ای. در آن صورت نه تنها از بهایم کمتری بلکه به جایی فرستاده می شوی که سزاوار خسران دیدگان است.»
و اینگونه مهمانی به پایان رسید. عقل با دو دست خویش تاج بندگی بر سر بشر نهاد و آدم دو رکعت نماز بندگی خواند تا به خود یادآور شود که عقل و قلب از هم جدا نیستند و هر یک از اعضاء را برای طی کردن مسیر کمال عطایش کرده اند تا خوب ببیند و بشنود. تا طاهر شود و لایق خلیفه اللهی روی زمین.

 

موضوعات مرتبط: دانستنی ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی