تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44334
بازدید دیروز : 37451
بازدید هفته : 194166
بازدید ماه : 516447
بازدید کل : 10908202
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 14 / 8 / 1395

عاقبت نفرین پدر

زنجیر و دست

سید ابن طاووس در منهج الدعوات مى نویسد که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام ) فرمود من با پدرم در شب تاریکى به طواف خانه خدا مشغول بودیم. در این هنگام متوجه ناله اى جانگداز و آهى آتشین شدیم که شخصى دست نیاز به درگاه بى نیاز دراز کرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرع و زارى مشغول است . پدرم فرمود اى حسین (علیه السلام ) آیا مى شنوى ناله گناهکارى را که به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاک اشک ندامت و پشیمانى مى ریزد او را پیدا کن و پیش من بیاور.

ابا عبدالله (علیه السلام ) فرمود در آن شب تاریک گرد خانه گشتم تا او را میان رکن و مقام پیدا کرده و به خدمت پدرم آوردم . على (علیه السلام ) دیدند جوانى زیبا و خوش اندام با لباس هاى گران بها، فرمود تو کیستى؟ عرض کرد مردى از اعرابم . پرسید این ناله و التهاب و سوز و گدازت براى چه بود؟ گفت از من چه مى پرسى یا على (علیه السلام ) که بار گناه پشتم را خمیده و نافرمانى پدر و نفرین او توان را از من ربوده است.

فرمود حکایت تو چیست؟ گفت پدر پیرى داشتم که به من خیلى مهربان بود ولى شب و روز من به کارهاى زشت و بیهوده مى گذشت هر چه او مرا نصیحت مى کرد و راهنمائى مى نمود نمى پذیرفتم و گاهى هم او را آزار رسانده و دشنامش مى دادم یک روز پولى در نزد او سراغ داشتم و براى پیدا کردن آن پول نزدیک صندوقى که در آنجا پنهان بود رفتم تا پول را بردارم. پدرم از من جلوگیرى کرد. من دست او را فشردم و بر زمینش انداختم. خواست از جاى برخیزد ولى از شدت کوفتگى و درد یاراى حرکت نداشت. پول ها را برداشتم و در پى کار خود رفتم. در آندم شنیدم که گفت به خانه خدا مى روم و تو را نفرین مى کنم.

چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن ساز و برگ سفر آماده کرد و بر شتر خود سوار شد و به جانب مکه بیابان را پیمود تا خود را به کعبه رسانید. من شاهد کارهایش بودم. دست به پرده کعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرین کرد؛ به خدا سوگند هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود. در این موقع پیراهن خود را بالا زد. دیدم یک طرف بدن او خشک شده و حس و حرکتى ندارد. جوان گفت بعد از این پیش آمد بسیار پشیمان شدم و نزد او رفته عذر خواهى کردم ولى او نپذیرفت و به طرف خانه خود رهسپار گشت. سه سال بر همین وضع گذراندم و دائم از او پوزش مى خواستم و او رد مى کرد. سال سوم ایام حج درخواست کردم همان جائى که مرا نفرین کرده اى دعا کن. شاید خداوند سلامتى را به برکت دعاى تو به من بازگرداند. قبول کرد و با هم به طرف مکه حرکت کردیم تا به وادى اراک رسیدیم.

شب تاریکى بود ناگه مرغى از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و پر زدن او شتر پدرم رمید او را از پشت خود بر زمین افکند. پدرم میان دو سنگ واقع شد و از تصادم به آنها جان به حق تسلیم کرد. او را همان جا دفن کردم و مى دانم این گرفتارى و بیچارگى من فقط به واسطه نفرین و نارضایتى اوست .

پدرم با آهى سوزان مرا نفرین کرد؛ به خدا سوگند هنوز نفرینش تمام نشده بود که این بیچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود

امیر المؤ منین (علیه السلام ) فرمود اینک فریادرس تو رسید. دعائى که پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به من تعلیم کرده به تو مى آموزم و هر کسى آن دعا که اسم اعظم الهى در آنست بخواند بیچارگى و اندوه و درد و مرض و فقر و تنگدستى از او برطرف مى گردد و گناهانش آمرزیده مى شود. طرفى چند از مزایاى آن دعا را على (علیه السلام ) شمرد که ابو عبدالله (علیه السلام ) گفت من از امتیازات آن دعا بیشتر از جوان بر سلامتى خویش مسرور شدم .

مفاتیحآنگاه فرمود در شب دهم ذیحجه دعا را بخوان و صبحگاه پیش من آى تا تو را ببینم و نسخه دعا را به او داد. صبح دهم جوان با شادى و شعف بسوى ما آمد و نسخه دعا را تسلیم کرد. وقتى که از او جستجو کردیم سالمش یافتیم. گفت به خدا این دعا اسم اعظم دارد. سوگند به پروردگار کعبه دعایم مستجاب شد و حاجتم برآورده گردید. حضرت فرمود قصه شفا یافتن خود را بگو:

گفت در شب دهم همین که دیده هاى مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا نالیده اشک ندامت ریختم. براى مرتبه دوم خواستم بخوانم آوازى آمد که اى جوان کافى است خدا را به اسم اعظم قسم دادى و مستجاب شد. پس از لحظه اى به خواب رفتم.

پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که دست بر بدن من گذاشت و فرمود: احتفظ بالله العظیم فانک على خیر؛ از خواب بیدار شدم و خود را سالم یافتم .(20)

دعائى که به او دادند همان دعاى مشلول معروف است که در مفاتیح ذکر شده است.

 

منبع :آگاه شویم (2)- مولف: حسن امیدوار

تنظیم : گروه دین و اندیشه تبیان

پی نوشت :

1- بحارالانوار، ج 9، ص 562.

 

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: عاقبت نفرین پدر
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 14 / 8 / 1395

توبه جوان هرزه

توبه

در کتاب کیفر کردار جلد دوّم آمده است : رابعه عدویه مى گوید:

دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى ، جوانان و دوستان بذه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.

بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران معصوم بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.

یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم ، یک وقت دیدم او در سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است ، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.

از حالش متعجّب و حیران شدم ! با خود گفتم آن حال گناه و معصیت و بذه کارى چه بود؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست ؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده ؟!

صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم : ابن علام خودتى ؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در هوى و هوس و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى ؟ با خدا آشتى کردى ؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!

عتبه گفت : اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم ، همانطور که مى دانى بیش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم .

یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز چشم هایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت ، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد، نزدیکش رفتم ، گفتم : واى بر تو مرا نمى شناسى ؟! من عتبه هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند ... با تو حرف مى زنم ، به من بى اعتنائى مى کنى ؟! گفت از من چه مى خواهى ؟ گفتم مرا مهمانى کن .

گفت : اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى ؟

گفتم : من همان دو چشم هاى قشنگ و زیباى تو را دوست دارم که مرا فریب داده .

گفت : راست گفتى من از آنها غافل بودم . اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم .

جوانان باید مواظب نگاه های خود باشند چرا که هر نگاهی به نامحرم ممکن است آتش ها بر افروزد که هم خود او را بسوزاند هم دیگران را.

سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى ؟

گفت : اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم گفتم کجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى که خداوند مى فرماید:

تِلْک الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ.1 ؛ این سراى (دائمى و با عظمت ) آخرت را فقط به افرادى اختصاص ‍ (داده و) مى دهیم که در نظر ندارند در زمین برترى جوئى و فساد نمایند و عاقبت نیک و شایسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهیزگار خواهد بود.

توبهبله ما هرچه داشتیم براى آخرت جاوید فرستادیم دنیاى باقى ماندنى نیست . اکنون اى مرد بیا و از خدا بترس و از این کار درگذر حذر کن از اینکه بهشت همیشگى را به دنیاى فانى بفروشى و حوران را به زنان .

گفتم : از این پرهیزگارى درگذر و حاجت مرا روا کن .

خیلى مرا نصیحت کرد دید فایده اى ندارد گفت : حال که از این کار نمى گذرى آیا ناگزیرم و ناچارم نیاز تو را برآورم ؟!

گفتم آرى .

دیدم رفت در اُتاق دیگر و مرا به آن حال گذاشت . مشاهده کردم پیرزنى در آن اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همین طوردر فکر بودم که این جا کجاست اینها کى هستند و چرا تا حال طول کشید که ناگهان فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقى برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد.

بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادى زدمن وحشت زده پریدم دیدم آن دختر جفت چشم هایش را با کارد بیرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتى آن پیرزن آن طبق را به سوى من آورد دیدم چشم ها با پیه آن هنوز در حرکت بود.

پیرزن که ناراحت و رنگ از صورتش پریده بود گفت : آنچه را که عاشق بودى و دوست داشتى بگیر ما را تو حیران کردى خدا ترا حیران کند. طبق را جلوى من گذاشت ، من وحشت کرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چکارى بود که آن دختر انجام داد.

پیر زن با حالت گریه گفت ماده نفر زن بودیم که در خانه اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمى رفتیم و خرید خانه را این دختر مى کرد و براى ما چیزى مى آوررد ولى تو ما را حیران و سرگردان و ناراحت و افسرده کردى خوب شد؟! این چشم هائى که تو به آنها علاقه مند شده بودى بگیر؟!

همینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتى بیهوش شدم وقتى که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم و بر گذشته هایم تأسف خوردم گفتم : واى به حال من یک عمر دارم گناه مى کنم هیچ ناراحت نبودم ولى این دختر با این کار مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مریض شدم ، رفتار و کردار و کارِ آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم پشیمان و نادم گردم و توبه نمودم .

 

منبع: کتاب قصص التوابین از حسین میر خلف زاده  

تنظیم : گروه دین و اندیشه تبیان


1-  آل عمران : 135 .

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: توبه جوان هرزه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 14 / 8 / 1395

مسابقه ای که در آن "پیامبر" پیروز نشد

شترسواری

اسلام تمرین كارهایى را كه دانستن و مهارت در آنها براى سربازان ضرورت دارد سنت كرده است

مسلمانان به مسابقات اسب دوانى و شتردوانى و تیراندازى و امثال اینها خیلى‏ علاقه نشان مى‏دادند، زیرا اسلام تمرین كارهایى را كه دانستن و مهارت در آنها براى سربازان ضرورت دارد سنت كرده است. بعلاوه خود رسول اكرم كه رهبر جامعه اسلامى بود، عملا در این گونه مسابقات شركت مى‏كرد و این بهترین تشویق‏ مسلمانان خصوصا جوانان براى یاد گرفتن فنون سربازى بود.

تا وقتى كه این سنت‏ معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امور تشویق مى‏كردند، روح‏ شهامت و شجاعت و سربازى در جامعه اسلام محفوظ بود.

رسول اكرم گاهى اسب و گاهى شتر سوار مى‏شد و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه مى‏داد. رسول اكرم شترى داشت كه به دوندگى معروف بود، با هر شترى كه مسابقه داده‏ بود برنده شده بود.

كم كم این فكر در برخى ساده لوحان پیدا شد كه شاید این شتر از آن جهت كه به رسول اكرم تعلق دارد از همه جلو مى‏زند. بنابراین ممكن نیست در دنیا شترى پیدا شود كه با این شتر برابرى كند.

تا آنكه روزى یك اعرابى بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعى شد، حاضرم با شتر پیغمبر مسابقه بدهم. اصحاب پیغمبر با اطمینان كامل براى تماشاى این مسابقه جالب، مخصوصا از آن جهت كه رسول اكرم شخصا متعهد سوارى شتر خویش شد، از شهر بیرون دویدند. رسول اكرم و اعرابى روانه شدند و از نقطه‏اى كه قرار بود مسابقه از آنجا شروع شود شتران را به طرف تماشاچیان به حركت درآوردند.

هیجان عجیبى در تماشاچیان پیدا شده بود. اما برخلاف انتظار مردم، شتر اعرابى،‏ شتر پیغمبر را پشت سر گذاشت. آن دسته از مسلمانان كه درباره شتر پیغمبر عقاید خاصى پیدا كرده بودند، از این‏ پیشامد بسیار ناراحت شدند؛ خیلى خلاف انتظارشان بود.

قیافه هاشان در هم شد. رسول اكرم به آنها فرمود: «اینكه ناراحتى ندارد، شتر من از همه شتران جلو مى‏افتاد، به خود بالید و مغرور شد، پیش خود گفت من بالا دست ندارم. اما سنت‏ الهى است كه روى هر دستى دستى دیگر پیدا شود، و پس از هر فرازى، نشیبى برسد، و هر غرورى در هم شكسته شود.» به این ترتیب رسول اكرم، ضمن بیان حكمتى آموزنده، آنها را به اشتباهشان‏ واقف ساخت.‏ (1)


برگرفته از داستان راستان

تنظیم شده توسط موسوی

(1) .وسائل‏،ج 2/ص 274.

 

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 13 / 8 / 1395

بحران در کاخ سفید

بحران در کاخ سفید
بحران در کاخ سفید

نويسنده: امیر مسعودی

"الینور" با قیافه‌ای نگران وارد دفتر من شد و متن خبری را که از تهران مخابره شده بود به من داد. براساس این خبر (امام) خمینی درخواست محاکمه را تکرار کرده و تهدید نظامی را دست انداخته و به مسخره گرفته بود. در اعلامیه‌های قبلی به احتمال محاکمه گروگانها به اتهام جاسوسی اشاره شده بود، ولی این بار شکی باقی نمانده بود. بر خود لرزیدم و محاکمات علنی و اعدام افرادمان را در حالی مجسم کردم که ما با حالی نزار در کاخ سفید نشسته بودیم. "جودی پاول" را صدا زدم و او فورا خود را به دفتر من رسانید. برژینسکی در حالی وارد شد که متن کامل سخنان (امام ) خمینی نسبت‌به رئیس جمهوری امریکا را در دست داشت. خشمگین و عصبانی بود، بعضی از جملات آن را با صدای بلند برای ما می‌خواند:
"
چرا ما باید بترسیم. . . کارتر طبل تو خالی است. . . او عرضه هیچ کاری را ندارد. . . آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. . . (1) "
حادثه‌ای که روز 29 آبان 1358 در دفتر "هامیلتون جردن" ریاست‌ستاد کاخ سفید کارتر اتفاق افتاد تنها گوشه‌ای از ضعف و ناتوانی شیطان بزرگ در برابر حرکتهای توفنده انقلاب اسلامی ایران پس از ماجرای تسخیر لانه جاسوسی است.
پانزده سال از هجرت تاریخی امام خمینی - قدس سره الشریف - بنیانگذار نهضت اسلامی می‌گذشت و مردم ایران در تدارک برگزاری مراسم یادمان هجرت امام و تجدید پیمان با شهدای دانش‌آموز و دانشجوی حادثه 13 آبان 1357 دانشگاه تهران بودند.
13
آبان 1343 امام - قدس سره - به وسیله رژیم شاه و به دستور آمریکا به ترکیه تبعید شدند. این تبعید پس از دو ماه زندان و هشت ماه تحت نظر بودن در خانه‌ای واقع در قیطریه تهران انجام می‌شد. حضرت امام دو سال در ترکیه ماندند و پس از دو سال به نجف اشرف هجرت نمودند تا آنکه پس از چهارده سال تبعید، در روز 12 بهمن 1357 به ایران بازگشتند.
امام خمینی (ره) که با تدابیر راهگشای خود همراه با مردم رژیم طاغوت را سرنگون کرده بود روز دهم آبانماه 1358 از درون خانه‌ای محقر در شهرستان مذهبی قم فرمان مبارزه مستقیم با آمریکا را صادر فرمودند و هراس و وحشتی بی‌پایان بر جان شیطان بزرگ افکندند:
"
بر دانش‌آموزان، دانشگاهیان و محصلین علوم دینیه است که با قدرت تمام حملات خود را علیه امریکا و اسرائیل گسترش داده و امریکا را وادار به استرداد شاه مخلوع جنایتکار نمایند. "
سه روز بعد، در حدود ساعت‌یازده صبح چهارصد تن از دانشجویان مسلمان به سوی لانه جاسوسی امریکا راهپیمایی کردند و با گذشتن از دیوارهای جاسوسخانه امریکا وارد آن شدند و آنجا را به تسخیر خود درآوردند و حدود یکصد تن از کارکنان داخل آن را به گروگان گرفتند و طی اولین اطلاعیه خود، ضمن اعتراض به توطئه‌ها و دسیسه‌های امریکا، خواستار استرداد شاه مخلوع از امریکا شدند.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: بحران در کاخ سفید
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 13 / 8 / 1395

تاثير تسخير لانه جاسوسى آمريكا درروند انقلاب اسلامى

تاثير تسخير لانه جاسوسى آمريكا درروند انقلاب اسلامى
تاثير تسخير لانه جاسوسى آمريكا درروند انقلاب اسلامى

نويسنده:عباسعلى عظميى شوشترى

پس از كودتاى ننگين 28 مرداد سال 1332 توسط دست نشاندگان مـزدور آمـريـكـايـى در ايران و برگرداندن محمد رضا شاه پهلوى به قدرت و سلطنت ، آمريكاييان به جاى استعمارگران قبلى يعنى انگليسى ها، حاكمان پس پرده حكومت در ايران گرديدند و از آن به بعد، ورق هاى تاريخ ايران را آنان رقم زدند.
دخـالت هـاى مـسـتـقـيـم و غـيـرمـسـتـقـيـم آمـريـكـاييان تحت پوششهاى گوناگون در سرزمين ما از قبيل گسيل سيل عظيمى از مستشاران نظامى و در قبضه گرفتن ارتش ، تصويب طـرح نـنـگـيـن كـاپـيـتـولاسـيون جهت مصونيت اتباع آمريكايى در اين سـرزمـيـن ، مـسـافرت هاى رؤ ساى جمهور آمريكا به ايران و چندين سـفـر شاه خائن به آمريكا، پشتيبانى مستقيم حكومت استكبارى آمريكا از شاه معدوم و اعمال ظالمانه اش ، كم كم خشم و نفرت روشن فكران مـتـعـهّد، روحانيت آگاه و مردم مسلمان و هوشيار ايران را زياد كرد كه نـمـود اصـلى و اساسى اين كينه و نفرت در سخنان امام خمينى (ره ) در ردّ قضيه منفور كاپيتولاسيون جلوه و ظهور پيدا نمود.
امـام خـمـيـنـى (ره ) در مـبـارزات دلاورانه خويش ، نوك پيكان حمله را متوجه آمريكا، اسراييل و نوكر حلقه به گوش آن ها محمدرضا شاه پـهـلوى نـمـود. بـا گـذشـت زمـان ، امـام راحـل بـا سـخنان و پيام هاى خود، اعمال پس پرده استكبار جهانى را بـيـش تـر افشا مى نمود، و بدين وسيله نفرت مسلمانان انقلابى را نـسـبـت بـه آمـريـكـا زيـادتـر بـرمـى انـگـيـخـت و در مـقـابـل شـدت عـمل آمريكاييان نيز افزون تر مى گشت . تا اين كه مـجـاهـدات قهرمانانه ملّت مسلمان و متعهد ايران به رهبرى امام خمينى (ره ) بـه ثـمـر نـشـسـت و حـكـومت 2500 ساله شاهنشاهى سرنگون گـرديـد، و بـا حـكـم امـام (ره )، دولت مـوقـّت بـه نـخـسـت وزيـرى بـازرگـان شروع به كار نمود. روحيه سازشكارانه بازرگان و اعـضـاى دولت او، بـا روحـيه پرشور و انقلابى ملّت مسلمان ايران سازگارى نداشت و دولت جوابگوى احساسات انقلابى مردم نبود.
اغـتـشـاشـات داخـلى ضـدّ انقلاب و افراد وامانده سلطنت طلب ، دسته بـنـدى هـاى سـيـاسـى و احـزاب قـدرت طـلب ، تـجـزيه خواهى هاى كـردسـتان ، گنبد، سيستان و بلوچستان ، نفوذ جاسوسان آمريكايى بـا چـهـره هاى انقلابى و ملّى گرايى در دولت موقّت ، درك نكردن انقلاب اسلامى از سوى اينان و عدم توانايى در ايجاد امنيت و سر و سامان دادن به اوضاع مملكت كه بيشتر آن از لانه جاسوسى آمريكا در ايـران هـدايـت و رهـبـرى مـى گـرديـد، مى رفت كه جهت انقلاب را مـنـحـرف گـردانـد و شـور و نـشاط انقلابى ملت غيور ايران را به ياءس و نااميدى مبدّل گرداند. بدين جهت ، دانشجويان پيرو خط امام ، بـا الهـام از رهنمودهاى امام عظيم الشاءن ، براى نشان دادن خشم و نفرت مردم مسلمان ايران از اعمال ظالمانه آمريكا و نيز برگرداندن شـاه خـائن كـه بـه آمـريكا پناهنده شده بود، با يك برنامه ريزى حـسـاب شـده ، بـه سـفـارت آمـريـكـا حمله كرده و آن را به تصرّف خـويـش درآوردنـد، و اين لانه فساد و هدايت اغتشاش و نابسامانى در ايـران ، بـلكـه در كـلّ مـنـطـقـه خـاورمـيـانـه را از چـنـگال خون آشامان آمريكايى بيرون آوردند و با افشاى اسناد مهم تـاريـخـى آن ، خـونى دوباره در كالبد نيمه جان اين انقلاب الهى دمـيـدنـد و حـركت ضدّ استكبارى آن را شدت بخشيدند و امام (ره ) اين روح عظيم انقلاب ، با پشتيبانى از كار دانشجويان پيرو خط امام ، آن را (انـقـلابـى بـزرگ تـر از انـقـلاب اول ) نـامـيـد. مـا در ايـن مقاله به بررسى اين اقدام مهم تاريخى ، اثرات و پيامدهاى آن مى پردازيم .

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 13 / 8 / 1395

تسخیر,لانه,جاسوسی,تسخیر لانه جاسوسی

سه نکته درباره تسخیر لانه جاسوسی آمریکا


 

1. همه کسانی که در سال 1357 در شهرهای ایران حضور داشتند و حضور آنها نیز به مثابه تماشاگر نبود، بلکه بازیگر میدان بزرگ‌ترین و مردمی‌ترین انقلاب قرن بیستم بودند، بخوبی می‌دانستند که دشمن اصلی آنها شاه و رژیم پهلوی نیست، درست که شاه دشمن اولیه محسوب می‌شد، اما همه آگاه بودند که شاه نوکر اجنبی به ویژه امریکاست و مبارزه با شاه مبارزه با امریکاست. شعار «بعد از شاه نوبت امریکاست»، آن روزها یکی از شعارهای اصلی مردم ایران بود. در حقیقت انقلاب اسلامی در برابر همه حاکمیت غرب ایستاده بود و امریکا را به میدان نبرد کشانده بود و پیروزی انقلاب اسلامی به معنای پیروزی نخستین انقلاب کاملاً مستقل و در عین حال با اندیشه دینی در جهان بود و اینجاست که دو ضلع اصلی جهان آن روز ـ امریکا و شوروی ـ آن را برنمی‌تافتند، به ویژه امریکا که مهم‌ترین پایگاه خود را از دست می‌داد.

2. روزها و شب‌های انقلاب اسلامی خاطرات زیادی را برای من تداعی می‌کند، و تسخیر لانه جاسوسی یکی از بهترین آن‌هاست. من یادم هست از بدو پیروزی انقلاب اسلامی بحث مقابله عملی با امریکا بحث روز مجامع دانشجویی بود تا اینکه برخی از دانشجویان دانشگاه‌های تهران که بیشتر آنها نیز دانشجویان فنی بودند، تصمیم گرفتند، سفارت امریکا را اشغال کنند. در آن مجمع دانشجویان از گروه‌های مختلف حضور داشتند، دانشجویان متدین و خط امام و در کنار آنها دانشجویانی وابسته به منافقان. روز سیزدهم آبان 1358 این تصمیم عملی شد، اما ما در عین حال که با اصل اشغال موافق بودیم، از جهتی نگران بودیم که نکند که این حرکت را منافقان رهبری کنند. بنابراین در روز اشغال سفارت امریکا مردد بودیم که چه باید بکنیم. اما خیلی زود نگرانی ما برطرف شد، زیرا دیدیم که امام از این حرکت حمایت کردند. خیابان طالقانی و مقابل لانه جاسوسی در روزها و شبها مکانی دیدنی بود که تنها کسانی که آن روزها و شبها را از نزدیک درک کرده‌اند، حلاوت و شیرینی آن را درک می‌کنند. من برای اینکه حلاوت آن روزهای مردم ایران به ویژه کسانی که در مقابل لانه جاسوسی امریکا جمع می‌شدند، بیان کند، احساس خودم از آن روزها را بیان می‌کنم.

امریکایی‌ها باور نمی‌کردند که سفارتشان که لانه فساد و جاسوسی بود به اشغال دربیاید و حالا که اشغال شده است، چنین مورد حمایت امام و امت قرار گیرد. اما سیزدهم آبان سال 1358 و روزهای بعد از آن؛ نبض انقلاب در خیابان طالقانی و در مقابل لانه جاسوسی امریکا می‌تپید. مردم ما تصور می‌کردند که لانه فسادی را که مرکز همه توطئه‌های سال‌های طولانی است، فتح کرده‌اند و حاضر نبود که این سنگر را رها کنند. امریکایی‌ها و دنباله‌روهای آنها چنین وانمود می‌کردند و تبلیغ می‌نمودند که سفارت آنها در تهران به اشغال عده‌ای کج‌فهم و بی‌اعتنا به موازین بین‌المللی اشغال شده و دپیلمات‌ها که از مصونیت سیاسی برخوردار هستند، دستگیر شده‌اند.

حق این بود که انقلاب که پیروز شد، مردم بریزند و سفارت امریکا را ببندند و همه امریکایی‌های مقیم ایران را از کشور بیرون کنند، اما مردم ایران نجابت بخرج دادند و گذاشتند که آنها در کشور بمانند و به کار خود ادامه دهند. حداقل توقع ما این بود که آنها در برابر نجابت مردم ما، لااقل مدتی سکوت کنند، اما از فردای پیروزی انقلاب توطئه‌ها شروع شد.

ما ما می‌دانستیم که هیاهوهای آنها خلاف واقع است، ما امریکا را مقصر اصلی همه بدبختی‌هایی می‌دانستیم که از 28 مرداد 1332 بر سر این ملت آمده است. امریکا عامل کودتای ننگین 28 مرداد بود که در پی آن 25 سال از رژیم وابسته و غیرانسانی و ضداسلامی شاه خائن همه  پشتیبانی‌ها لازم را کرده بود و درست زمانی که ملت ایران عزم خود را برای بیرون راندن شاه از مملکت و اداره کشور به دست خودش بر پایه اسلام برداشته بود، رئیس جمهور دمکرات امریکا با تمام توان به حمایت از شاه پرداخته بود، آن هم با سرمستی و غرور استکباری که هیچ‌گاه تلخی آن از ذائقه ما پاک نمی‌شود. مردم ما در گوشه و کنار مملکت پرپر می‌شدند و امریکایی‌ها تمام قد از جنایتکاران حمایت می‌کردند.تازه این اول ماجرا بود.

حق این بود که انقلاب که پیروز شد، مردم بریزند و سفارت امریکا را ببندند و همه امریکایی‌های مقیم ایران را از کشور بیرون کنند، اما مردم ایران نجابت بخرج دادند و گذاشتند که آنها در کشور بمانند و به کار خود ادامه دهند. حداقل توقع ما این بود که آنها در برابر نجابت مردم ما، لااقل مدتی سکوت کنند، اما از فردای پیروزی انقلاب توطئه‌ا شروع شد، توقع از ملت هوشیار و بیدار ایران چه بود؟ بنشیند و توطئه‌‌های رنگارنگ را نگاه کند که همه هستی آنها را نشانه رفته بود؟ این شد که دانشجویان این مردم در روز سیزدهم آبان لانه جاسوسی و فساد امریکا را اشغال کردند و امام و امت نیز از این حرکت جانانه دفاع نمودند.

3. امام تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم نامیدند. درک این مطلب برای ما سخت نبود، ما این اقدام را بهترین کاری می‌دانستیم که پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شده بود. تسخیر لانه جاسوسی اقدامی احساسی نبود، بلکه عملی کاملاً عقلانی با محاسبه دقیق بود. زیرا ما تجربه انقلابهای مختلف را پشت سر خود داشتیم که با هزار خون دل و تلاش بسیار و خسارتهای سنگین مالی و جانی پیروز شده بودند و رژیم‌های وابسته را سرنگون کرده بودند و بنا داشتند که مستقل و بنابر فرهنگ خود زندگی کنند. اما دریغ که از درون ضربه خوردند و به تدریج به انحراف رفته‌اند و در نهایت تسلیم قدرتهای خارجی ‌شدند و مجدداً وابسته گردیدند. کاری که سفارت امریکا در ایران انجام می‌داد، در حقیقت همین بود که شرایط را به دوره گذشته باز گرداند و تسخیر لانه جاسوسی قطع کردن، رشته حیات امریکا در ایران بود که می‌توانست فاجعه‌‌ای بزرگ بر سر انقلاب اسلامی مردم ایران بوجود بیاورد. این است که ما آن روزها همان احساسی را داشتیم که در روزهای 22 بهمن 1357 داشتیم، بلکه حس می‌کردیم که ریشه فساد را در کشور خود خشکاندیم و اکنون که سی و یک سال از آن روز می‌گذرد، هنوز شیرینی این پیروزی بزرگ را در ذائقه خود حس می‌کنیم. آری خداوند متعال با این مردم بود که برای خدا بپا خاسته بودند.

منبع : سایت تبیان

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 13 / 8 / 1395




آبان در كشور ما محمل پیدایش حوادث مختلفی بوده است كه در شكل دهی تاریخ كشور و انقلاب اسلامی نقشی بزرگ و سرنوشت ساز داشته‏اند: 13 آبان 42 تبعید حضرت امام خمینی (ره) در پی قیام مردمی 15 خرداد و اعلام مخالفت ایشان با قانون استعماری - آمریكایی كاپیتالاسیون، 13 آبان 57 شهادت جمع زیادی از دانش‏آموزان و دانشجویان در مقابل دانشگاه تهران در زمان اوج‏گیری انقلاب و بالاخره 13 آبان 58 تسخیر لانه جاسوسی ایالات متحده توسط دانشجویان پیرو خط امام.

در این میان، واقعه اخیر با توجه به ابعاد و پیامدها و همچنین گستره ملی - بین المللی آن از اهمیت و جایگاه ویژه‏ای در تاریخ انقلاب اسلامی برخوردار شده است به طوری كه با گذشت بیش از ربع قرن از آفرینش آن، پیامدها و آثارش همچنان در صحنه سیاست داخلی و خارجی كشور، اثرگذار و بحث‏انگیز است.

این اقدام متهورانه یكی از منحصر به فردترین حركت‏ها در تاریخ انقلاب‏های اصیل و مردمی جهان بود.پیروزی انقلاب اسلامی جدای از تاثیراتی كه در زمینه اندیشه سیاسی و پارادایم حاكم بر مقولات دولت ملت و ساختار حكومت داشت، تاثیرات عمیقی نیز بر استراتژی‏های امنیتی منطقه و توازن قدرت بین غرب و شرق داشت به طوری که كشور ایران را كه به عنوان خط مقدم جبهه غرب در مقابله با نفوذ كمونیسم از جایگاه ویژه‏ای نزد دولت مردان ایالات متحده برخوردار بود به یكباره تبدیل به یك هژمون منطقه‏ای با شعار وحدت جهان اسلام و درهم نوردیدن مرزهای جغرافیایی كشورهای مسلمان كرد، كه برای هر دو ابرقدرت شرق و غرب خطرناك جلوه می‏كرد.

 انقلاب اسلامی استراتژی «دو ستونی» آمریكا در منطقه را كه از مدت‏ها پیش بر پایه‏های قدرت اقتصادی عربستان سعودی و قدرت نظامی ایران برای حفظ منافع منطقه‏ای آمریكا و مقابله با نفوذ شوروی بنا شده بود با چالش جدی مواجه كرد به طوری كه «سایروس ونس» وزیر امور خارجه دولت كارتر در این باره می‏گوید: «رفتن ایران از صف كشورهای متحد آمریكا و افتادن این كشور به دست رژیمی كه دوست‏ ما نیست، ضربه‏ای اساسی به منافع سیاسی - امنیتی ما در آسیای جنوب غربی و خاورمیانه به شمار می‏رود

آمریكا كه تمام تلاش خود را در حمایت از رژیم شاه و جلوگیری از پیروزی انقلاب به كار بسته بود، با پیروزی انقلاب اسلامی سفارت خود را به عنوان پایگاهی برای طراحی و اجرای توطئه علیه انقلاب تبدیل نمود، تا بتواند آن بخش از اقداماتش را كه می‏توانست در پوشش دیپلماتیك برای شكست یا به انحراف كشاندن نظام نو پای اسلامی انجام دهد، با مرکزیت سفارت به اجرا درآورد.

 

 

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 12 / 8 / 1395

  •  ناتوانتر از ناتوانترین

اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم.

ح/ 12

ترجمه: ناتوان‏ترین مردم کسى است که در بدست آوردن دوست، ناتوان باشد، و ناتوان‏تر از او، کسى است که دوست بدست آمده را، از دست بدهد.

شرح: توانایى انسان، تنها در قدرت جسم و زور بازو نیست. بلکه توانایى روحى و اخلاقى، بالاتر و با ارزش‏تر از توانائى جسم و تن است. قدرت جسمى، با گذشت زمان و افزایش سن و سال از بین مى ‏رود، اما توانایى روحى و اخلاقى، بر اثر گذشت زمان بیشتر مى ‏شود، و انسان را قوى ‏تر و ورزیده‏ تر مى‏ کند.

پس ما، ضمن آنکه براى سلامت تن و قدرت جسم خود، باید ارزش و اهمیت قائل باشیم و در حفظ آن بکوشیم، باید سعى کنیم که توانایى روحى و اخلاقى هم بدست آوریم و هر روز به مقدار آن بیفزائیم.

امام على علیه‏السلام مى ‏فرماید: یکى از نشانه ‏هاى قدرت روح و توانایى اخلاق، این است که انسان بتواند با اخلاق خوب و رفتار انسانى و مناسب، براى خود دوستان زیادى پیدا کند. پس کسى که نمى ‏تواند براى خود دوست صمیمى و خوبى پیدا کند، از لحاظ روحى و اخلاقى، عاجز و ناتوان است.

اما، ناتوان‏تر از او، کسى است که دوستى را که پیدا کرده، نتواند براى همیشه نگه دارد. یعنى با رفتار بد و اخلاق نامناسب خود، دوستان بدست آمده را، از دست بدهد و در زندگى اجتماعى تنها بماند. زیرا نگهدارى دوست، دشوارتر از بدست آوردن دوست است. یعنى براى حفظ دوستان بدست آمده، بیش از یافتن دوستان جدید، قدرت روحى و اخلاقى لازم است.

رفتار ما و گفتار دیگران

من اسرع الى الناس بما یکرهون قالوا فیه بما لا یعلمون.

ح/ 35

ترجمه: هر کس به سوى چیزى که مردم از آن بدشان مى‏ آید بشتابد، مردم نیز درباره او، آنچه را که نمى ‏دانند، خواهند گفت.

شرح: کسى که با گفتار و کردار زننده خویش، مردم را برنجاند، مثل آن است که شتابان، به سوى چیزى رفته که مردم از آن بدشان مى ‏آید. یعنى، براى انجام کارى که باعث رنجش و آزردگى دیگران مى ‏شود، شتاب کرده است.

معنى شتاب کردن، در کارى که باعث رنجش مى ‏شود، آن است که ما، بدون فکر و اندیشه، و بدون سنجیدن و حساب کردن، سخنى بگوئیم یا کارى کنیم که دیگران را از ما متنفر و رنجیده سازد.

وقتى کسى چنین کارى کند، معلوم است که دیگران هم بفکر تلافى کردن مى ‏افتند و تصمیم مى ‏گیرند کارى کنند، که آن شخص هم رنجیده شود. در چنین حالتى، مردم نیز، مثل همان شخص رفتار مى ‏کنند. یعنى نسنجیده و نیندیشیده، درباره او بدگوئى آغاز مى ‏کنند،

و هر چه را که درباره او شنیده باشند، چه راست باشد چه دروغ به زبان مى ‏آورند. و از گفتن چیزهائى هم که نمى ‏دانند واقعیت دارد یا نه، خوددارى نمى ‏کنند.البته این هم رفتار خوبى نیست، ولى بهر صورت این نتیجه اعمال کسى است که مردم را مى ‏رنجاند، و به سوى چیزى که ناخوشایند دیگران است شتاب مى ‏کند.

فروتنى توانگران و سرافرازى تهیدستان

ما احسن تواضع الاغنیاء للفقراء طلبا لما عند الله! و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء اتکالا على الله.

ح/ 406

ترجمه: چه زیباست فروتنى توانگران، در برابر مستمندان، بخاطر رضاى خدا، و چه زیباتر است سرفرازى و بى ‏اعتنائى تهیدستان، در برابر ثروتمندان، بخاطر اعتماد و توکل بر خدا.

شرح: در اسلام، ثروت یا فقر، هیچکدام ملاک ارزش و برترى نیست. یعنى مسلمانى که اخلاق اسلامى و ایمان راستین دارد، براى ثروتمند بیش از لیاقتش، و براى فقیر کمتر از شایستگى ‏اش، ارزش و احترام قائل نمى ‏شود. زیرا خداوند فرموده است: ارزش انسان، به تقوى است، یعنى هر کس بیشتر تقوى داشته باشد، ارزشمندتر است.

با این حال، متاسفانه بعضى از افراد هستند که این اخلاق اسلامى در آنها ضعیف است. اینگونه افراد، اگر ثروتمند باشند، بخاطر ثروت خود، گردن فرازى مى ‏کنند، نسبت بفقراء اعتنائى نشان نمى ‏دهند، و گاهى حتى حاضر نمى ‏شوند با شخص فقیر،همنشین و همصحبت شوند، و اگر به مجلسى بروند، حاضر نمى ‏شوند با فقراء، بر سر یک سفره بنشینند.

از سوى دیگر، شخصى که از لحاظ اخلاق اسلامى ضعیف است، اگر فقیر باشد، عزت نفس خود را از دست مى ‏دهد، و در برابر ثروتمندان، به تعظیم و کرنش و تملق مى ‏پردازد.

حضرت امیرالمومنین (ع) در همین مورد مى ‏فرمایند: اگر شخص ثروتمند، در برابر فقراء بجاى گردن فرازى و بى اعتنائى، از خود تواضع و فروتنى نشان دهد، تا رضایت خداوند را بدست آورد، کار نیکو و زیبائى کرده است. چون ثروت و احترام واقعى، پاداشى است که نزد خداوند وجود دارد.

ولى از آن زیباتر و نیکوتر، آن است که شخص فقیر، در برابر ثروتمندان، تعظیم و کرنش نکند، بلکه از خود، سرفرازى و بى ‏اعتنائى نشان دهد. و ثابت کند که تعظیم و کرنش، مخصوص خداوند متعال است، و کسى که به خدا، توکل و اعتماد داشته باشد، همه خواستهایش را از او مى‏ خواهد. پس چنین کسى احتیاجى ندارد که براى جلب محبت و نظر ثروتمندان، و به امید اینکه آنها نیاز او را بر طرف کنند، در برابرشان، کوچکى و افتادگى نشان دهد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 12 / 8 / 1395

  • پرهیز از جایگاه تهمت

من وضع نفسه مواضع التهمه فلا یلومن من اساء به الظن.

ح/ 159

ترجمه: کسى که خود را در معرض بد نامى و جایگاه تهمت قرار مى‏ دهد، نباید کسى را که به او گمان بد مى ‏برد، ملامت کند.

شرح: یکى از دستورهاى اسلامى این است که: مسلمان مومن نباید فقط به این که کار بد نمى‏ کند و حرف بد نمى ‏زند، راضى و خشنود باشد. بلکه باید از شنیدن حرف بد و دیدن کار بد نیز خوددارى کند. یعنى اگر در مکانى، عده‏ اى، سخنان گناه‏ آلود بر زبان بیاورند، نباید آنجا بماند و آن سخنان را بشنود. یا اگر در جایى کارهاى گناه‏آلود انجام شود، نباید در آنجا درنگ کند.

امام علیه‏السلام نیز، بر اساس همین دستور اسلامى، شیعیان خود را راهنمایى فرموده است. طبق فرمایش امام (ع): مسلمان مومن، نباید به جاهایى برود، که در آنها، کارهاى زشت و گناه آلود انجام مى ‏گیرد. مثلا هرگز نباید به قمارخانه یا مشروب فروشى برود. زیرا با رفتن به چنین مکانهایى، به جایگاه تهمت قدم مى ‏نهد و خود را در معرض بدنامى قرار مى ‏دهد. یعنى هر چند هم که خود او، اهل قمار و مشروب نباشد، وقتى در چنان مکانهایى دیده شود، مورد بد گمانى قرار خواهد گرفت. و دیگران که از باطن او خبر ندارند، ممکن است تصور کنند که او نیز اهل قمار و مشروب است و به این ترتیب، به او تهمت قماربازى و مى ‏گسارى بزنند.

روشن است که اگر چنین وضعى پیش بیاید، کسى که مورد تهمت قرار گرفته، نباید کسانى را که به او بدگمان شده و تهمت زده‏اند، ملامت کند. زیرا، تقصیر از خود اوست، که با قدم گذاشتن به چنان مکانهایى، در دل دیگران، نسبت به خود بدگمانى ایجاد کرده است.

فرصت را از دست ندهیم

اضاعه الفرصه غصه.

ح/ 118

ترجمه: از دست دادن فرصت، مایه غم و اندوه است.

شرح: عمر انسان کوتاه و زودگذر است، و فرصتهاى زندگى کوتاه‏تر و زودگذرتر از آن. هر روزى که از عمر انسان مى‏ گذرد، تعدادى از فرصتهاى زندگى او نیز براى همیشه از دست مى‏رود و نابود مى ‏شود.

چون فرصتهاى زندگى، دیگر قابل بازگشت نیستند، باید از هر فرصتى بهترین استفاده را بکنیم.استفاده کردن از فرصت، یعنى اینکه هر کارى را در وقت مناسب آن انجام دهیم. اگر فرصتى که امروز، براى انجام کارى در اختیار ما است از دست برود، فردا، براى آن کار، فرصتى نخواهد بود. چون فرصتهاى فردا هم، مخصوص کارهاى دیگرى است که هر یک باید در وقت خود انجام شود، و دیگر نمى ‏توانیم کارى را که فرصت انجامش امروز بوده، براى فردا بگذاریم، در آن صورت، کارهایى هم که باید در فرصتهاى فردا انجام شود، عقب مى ‏افتد، و اگر کار به همین شکل پیش برود، تمام فرصت‏هاى روزهاى آینده ما نیز، تباه مى‏ شوند و از دست مى ‏روند.

پس هر کارى را، باید در فرصت مناسب آن کار انجام داد، و گرنه ممکن است که دیگر، هیچگاه فرصتى براى انجام آن پیدا نشود. مثلا سنین کودکى و نوجوانى، فرصت مناسب تحصیل علم و آموختن دانش است. کسى که چنین فرصت مناسبى را از دست بدهد، در سالهاى بعد، گرفتاریهاى زندگى، اشتغال به کار و تامین معاش، رسیدگى به امور خانه و همسر و فرزندان، و دهها مسئولیت دیگر، به او اجازه و فرصت تحصیل نخواهند داد.

بهمین دلیل است که انسان باید هر فرصتى را که پیش مى ‏آید، غنیمت بشمارد و از آن بهترین استفاده را بکند. و گرنه، از دست دادن فرصت، مایه غم و اندوهى مى ‏شود که به هیچ قیمتى، قابل جبران نخواهد بود.

مسئولیت وعده

المسئول حرحتى یعد.

ح/ 336

ترجمه: کسى که از او درخواستى مى ‏شود، تا زمانى که وعده انجامش را نداده باشد، آزاد است.

شرح: اسلام، درباره وفاى به عهد سفارش بسیار کرده است. تا جایى که گفته مى‏شود: یکى از تفاوتهاى مسلمان با دیگران، در این است که مسلمان، وقتى براى انجام کارى قول بدهد، دیگر به هیچ قیمتى نباید از انجام قول و وعده خود، شانه خالى کند.

بدین ترتیب، مسلمان باید به شدت مراقب قول و قرارهاى خود باشد، و یا بى‏توجهى به عهد و وعده‏هایش، خود را نسبت به دستورهاى اسلام، بى ‏اعتناء نشان ندهد.پس هرگاه، کسى از شما درخواستى کرد، نباید نسنجیده و بدون اندیشه و حساب، وعده انجام آن را بدهید. بلکه باید به خوبى فکر کنید و ببینید که آیا توانایى انجام آن کار را دارید یا نه. چون اگر وعده‏یى بدهید و بعد، از عهده انجامش برنیائید، کسى که به او وعده داده ‏اید، به اطمینان قول شما، در انتظار کمک و مساعدت شما مى ‏ماند، و براى حل مشکل خود، دست به اقدام دیگرى نمى‏ زند و اگر شما وعده خود را انجام ندهید، ممکن است به آن شخص و زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى ‏اش، لطمه‏ هاى جبران‏ناپذیر وارد آید و مسلمان مومن، هرگز راضى نمى ‏شود تا برادر و خواهر دینى ‏اش، بخاطر بد قولى او، لطمه ببیند.

امام علیه‏السلام، براى آن که ارزش و اهمیت خوش قولى، و زشتى بد قولى را نشان دهد، در این کلام، موضوع را به شکل تازه‏ اى مطرح کرده است. حضرت مى ‏فرماید: وقتى از شما درخواستى مى ‏شود، تا زمانى که قول انجامش را نداده ‏اید، آزاد هستید که انجام آن کار را قبول کنید یا قبول نکنید. اما همینکه وعده انجامش را دادید، دیگر آزاد نیستید، بلکه خود را به صورت بنده کسى در آورده‏اید، که باید برایش کارى انجام بدهید.

یعنى انسان، در برابر قول و قرارى که مى ‏گذارد، آنقدر مسئولیت پیدا مى ‏کند که گویى به صورت بنده‏ى قول و عهد خود درآمده است، و هیچ چاره‏یى، جز انجام آن ندارد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 12 / 8 / 1395

پند های کوتاه از نهج البلاغه (12)

  • تفاوت اعمال

شتان ما بین عملین عمل تذهب لذته و تبقى تبعته، و عمل تذهب موونته و یبقى اجره.

ح/ 121

ترجمه: چه تفاوت بسیارى، که بین دو گونه عمل و کردار انسانها وجود دارد: عملى که لذت و خوشى آن به سرعت مى‏گذرد، ولى نتایج زیانبار و عواقب آن باقى مى ‏ماند، و عملى که رنج و زحمت آن، زود تمام مى ‏شود ولى پاداش آن بر جاى مى ‏ماند.

شرح: خداوند، انسان را آزاد و مختار آفرید و به او عقل و شعور داد، تا آزادانه راه زندگى‏اش را انتخاب کند، و با اراده و اختیار خود، هر عملى را که دلش خواست، انجام دهد.اما در روز قیامت، کسى که عمل خوب انجام داده پاداش مى ‏گیرد و کسى که مرتکب اعمال بد شده، به کیفر و مجازات مى ‏رسد.

امام علیه‏السلام، به مسلمانان هشدار مى‏ دهد، تا بدانند که بین این دو گونه عمل، تفاوت بسیارى هست، و فریب ظاهر را نخورند. یعنى انسان باید بداند، که کار خوب و بد، هر دو، به زودى مى ‏گذرد و تمام مى‏ شود، در حالیکه نتایج و پى ‏آمدهاى آن، از بین نمى ‏رود، و در کارنامه عمل انسان، باقى مى‏ ماند.

فرزند عزیز، تو خود، در میان دوستان، همکلاسى ‏ها، و اطرافیانت، نمونه‏ هاى این دو گونه عمل را، بسیار دیده‏ اى.به عنوان مثال: دانش‏آموزى که به جاى درس خواندن و زحمت کشیدن، وقت خود را به بازى و تفریح و خوشگذرانى تلف مى ‏کند، تمام آن بازیها و تفریحاتش، زودگذر است، و تمام خوشگذرانیهایش، به زودى تمام مى ‏شود. اما نتیجه این خوشیهاى زودگذر، مردود شدن است که یک سال از عمر او را بیهوده تلف مى ‏کند و دیگر تا پایان عمر نمى ‏تواند آن یک سال را دوباره به دست آورد.

دانش ‏آموزى هم که زحمت درس خواندن را تحمل مى ‏کند، رنج و زحمتش به زودى تمام مى‏ شود، در حالیکه پاداش این زحمت، یعنى آموختن علم و دانش، و رفتن به کلاس بالاتر و پیشرفتى که نصیب او مى‏شود، نتایج خوب و لذت بخشى است که براى همیشه در زندگى او باقى مى ‏ماند.

از این مثال ساده، نتیجه مى‏گیریم که اعمال گناه آلود نیز اگر هم لذتى داشته باشند، لذت‏شان زودگذر است، در حالیکه نتیجه آنها، یعنى مجازاتى که در پى دارند، نزد خدا باقى مى‏ماند و در روز قیامت، گریبان شخص گناهکار را مى ‏گیرد. مثلا کسى که بر خلاف فرمان خداوند، روزه نمى ‏گیرد و در ایام ماه مبارک رمضان، شکم‏چرانى مى ‏کند، لذتى که از خوردن و آشامیدن مى ‏برد، یک لذت زودگذر است. یعنى لذتى است که با جمع کردن سفره غذا، تمام مى‏ شود و چیزى از آن باقى نمى ‏ماند. ولى نتیجه این نافرمانى، تا روز قیامت باقى مى‏ماند و خداوند شخص روزه خود را به مجازات نافرمانى ‏اش مى‏ رساند.

اما کسى که روزه مى ‏گیرد، فقط چند ساعت، زحمت گرسنگى و تشنگى را تحمل مى ‏کند، ولى در عوض این رنج زودگذر، که با فرا رسیدن غروب همان روز تمام خواهد شد، براى خود پاداشى فراهم مى ‏کند، که تا روز قیامت، در نزد خداوند باقى خواهد ماند، و در آن روز مزد زحمت او، داده خواهد شد.اگر خود شما خوب فکر کنید خواهید دید که تمام کارها همین طور است. یعنى هم تمام لذتها زودگذر هستند، هم تمام زحمتها. ولى آنچه براى همیشه باقى مى ‏ماند، نتیجه عمل و کردار انسان است، که اگر بخاطر لذتهاى زودگذر گناه کرده، مجازات مى ‏شود، و اگر در راه اطاعت از خدا، رنج و زحمت زودگذر را تحمل کرده، مزد و پاداش مى ‏گیرد.

آخرت نتیجه دنیا

اعمال العباد فى عاجلهم، نصب اعینهم فى آجلهم.

ح/ 7

ترجمه: کارهایى که بندگان در این دنیا انجام مى ‏دهند، روز قیامت، در برابر چشم هایشان خواهد بود.

شرح: دستگاههاى رادیو و تلویزیونى که به دست بشر ساخته شده، صدا و گفتار، و حرکات و اعمال آدمى را که چند سال پیش ضبط شده، پس از گذشت سالها دوباره پخش مى ‏کنند، و دوباره عین همان حرفها و حرکات را جلوى چشم ما مجسم مى‏سازند. فیلمى که از اعمال و حرکات کسى ضبط شد، تا سالهاى سال، حتى تا وقتى که دنیا وجود دارد، مى ‏تواند باقى بماند. چون به فرض اینکه یک فیلم رو به کهنگى و خرابى برود، مى ‏توان تصویر و صداى آن را روى فیلم دیگرى ضبط کرد و به این ترتیب، براى همیشه آن تصویر و صدا را نگهدارى کرد.

وقتى بشر که مخلوق خداوند است، توانسته چنین دستگاهى بسازد، به سادگى مى ‏توان فهمید که خداى متعال، در دستگاه عظیم آفرینش خود، چه دستگاههاى عجیب و دقیقى براى ضبط و نگهدارى اعمال انسان، خلق کرده است. آرى، دستگاههاى گیرنده و فرستنده و نگهدارنده جهان آفرینش، چنان عظیم و دقیق و حساس است که کوچکترین اعمال و کردار انسانها را ضبط مى ‏کند و حساب یکایک کارها و کلمه به کلمه حرفها را نگاه مى ‏دارد.

امام علیه‏السلام، درباره این دستگاه عظیم، چنین خبر مى‏ دهد که: هر کارى را که بندگان، در این دنیا انجام مى ‏دهند، خداوند با تمام جزئیاتش ضبط و حفظ مى ‏کند. و در روز قیامت، تمام آن کارها را، که در نامه عمل هر کس محفوظ مانده است، جلوى چشم بندگان مجسم مى‏ سازد، تا به چشم خود ببینند و به یاد بیاورند که در این دنیا چه کرده‏اند، و بدانند که خداوند، هر کس را، به نسبت اعمال نیک و یا بدش، پاداش یا کیفر مى ‏دهد.و در آن روز، سخت‏ترین عذابها، براى کسانى است که کارهاى بدى که در این دنیا انجام داده ‏اند، در آن دنیا مقابل چشمشان مجسم مى ‏شود.

عجز آفت است و صبر شجاعت...

و العجز آفه، و الصبر شجاعه، و الزهد ثروه، و الورع جنه، و نعم القرین الرضا.

ح/ 4

ترجمه: ناتوانى آفت است و بردبارى شجاعت، پرهیزکارى و پارسایى توانگرى است و خرسندى به رویدادها یار و همراهى است با ارزش.

شرح: انسانى که گرفتار ضعفهاى روحى و اخلاقى باشد، همیشه با یک خطر بزرگ روبرو خواهد بود. و آن خطر این است که: در برابر مسائل مختلف و پیش آمدهاى گوناگون، قدرت ایستادگى نخواهد داشت، و دچار سستى و لغزش خواهد شد و از راه راست، انحراف پیدا خواهد کرد.

از این رو است که در تعالیم اسلامى، همیشه تکیه بر این است که انسان، قبل از هر چیز، ضعفهاى روحى و اخلاقى را از خود دور کند، و قدرت درونى لازم براى ایستادگى در برابر مسائل مختلف را به دست آورد و در حفظ و تقویت آن بکوشد.مثبت و منفى سخن مى‏گوید و انسان را با عیب و ضعفها، و ارزش قدرتهاى روحى و اخلاقى آشنا مى ‏سازد.

بر اساس فرمایش امام (ع)، ضعف و ناتوانى، بزرگترین آفت و دشمن زندگى انسان است. زیرا انسان ضعیف، زود فریب مى ‏خورد، زود به لغزش دچار مى ‏شود، و زود از راه راست منحرف مى ‏گردد. یک انسان ضعیف، ممکن است در برابر چند کلمه فریبنده، از راه بدر شود. ممکن است با هر تهدید پوچى دچار وحشت شود، یا اگر پول و مقامى به او پیشنهاد کنند، در برابر آن تاب مقاومت از دست بدهد، و حاضر به انجام هر کار نادرستى بشود.

افراد بسیارى بوده ‏اند که سالها از عمر خود را در راه عبادت و انجام وظایف شرعى و دینى گذارنده‏اند. ولى به خاطر همین ضعف، ناگهان از راه بدر رفته و حاصل تمام عمر خود را در چند لحظه بر باد داده‏اند و چیزى جز رسوایى و بدنامى بدست نیاورده‏اند. این است که ضعف و ناتوانى از بزرگترین آفتهاى زندگى و از خطرناک‏ترین دشمنان انسان است.

اما در برابر این عجز و ناتوانى، صفتهاى نیکوى روحى و اخلاقى قرار دارد، که تعدادى از آنها را، امام (ع) در همین کلام پر معنى، بر شمرده است.

یکى از این صفات، صبر و بردبارى است، که از عالى‏ترین جلوه‏هاى شجاعت انسان بشمار مى ‏رود. شجاع، آن کسى نیست که در برابر هر مسئله‏ اى به خشم مى‏آید و عجولانه دست به اقدامات حساب نشده مى ‏زند. چون بسیار دیده شده که چنین افرادى، صدها گرفتارى براى خود، و هزاران مشکل براى دیگران ایجاد کرده ‏اند. بلکه آن کسى براستى شجاعت دارد که در برابر مسائل و مشکلات بردبار باشد و با صبر و حوصله، درباره آن فکر کند و همیشه، بجاى سریع‏ترین راه حل، در جست و جوى بهترین راه حلها باشد.

صفت دیگر، پارسایى و پرهیزکارى است، که براى انسان، بهترین ثروتها و بالاترین توانگریها به شمار مى‏آید. انسان پارسا و پرهیزکار، در وجود خود، آنقدر ارزشهاى روحى و معنوى ذخیره مى‏کند، که دیگر به مال و ثروت دنیا چشم نمى ‏دوزد. و همین بى‏نیازى از مال دنیا، او را از بزرگترین ثروتمندان و توانگران، ثروتمندتر مى‏ سازد.

خرسندى به رویدادها نیز از صفات ارزنده انسان است. اصولا یک مسلمان مومن، از آنچه با اراده و قدرت خداوندى، در زندگى‏اش رخ دهد، هرگز اظهار نارضایى نمى‏کند. یعنى به هر پیشامدى که خداوند برایش مقدر کرده باشد راضى و خرسند است و همین رضایت و خرسندى، باعث مى‏شود که از پیش آمدهاى گوناگون، دچار رنج و عذاب نشود. چنین کسى اگر ببیند که دیگران به قدرت و مقام رسیده‏اند و مال و ثروت بدست آورده‏اند، و او از آنها بى ‏نصیب مانده است، هرگز حسادت نمى ‏ورزد و غم و غصه به دل راه نمى‏دهد. زیرا صفت خرسندى و رضایتى که در او وجود دارد، مانند نعمتى با ارزش، همیشه همراه اوست و مانند دوستى مهربان و دلسوز، همیشه او را از دچار شدن به اینگونه رنج و عذابها، باز مى ‏دارد.

بنیاد نهج البلاغه هیات تحریریه


برگرفته شده از پایگاه تخصصی نهج البلاغه (nahjolbalaghe.blog.ir )

 

موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 11 / 8 / 1395

Image result for ‫حضرت زهرا‬‎

تاریخ عزاداری فاطمیّه و محسّنیّه علیهما السّلام در شیعه بنابر نقل قاضی عبد الجبّار معتزلی

در پی انکار برخی که سوگواره ایام محسنیّه را بیجا و بدعت و پدیده ای نوظهور می دانند، یکی از کهن ترین تاریخ های برپایی این مراسم در ادامه ذکر می گردد...

اللّهمّ إنّها خرجت من دنیاها مظلومةً مغشومةً، قد ملئت داءً و حسرةً و کمداً و غصّةً

خدایا، همانا زهرا سلام الله علیها از زندگی دنیایی خود بیرون رفت در حالی که مظلوم و ستم کشیده بود و از بیماری و حسرت و غصه، پر شده بود... (بحارالأنوار: ج100 ص197)

صدای شیعه: در پی انکار برخی که سوگواره ایام محسنیّه را بیجا و بدعت و پدیده ای نوظهور می دانند، یکی از کهن ترین تاریخ های برپایی این مراسم در ادامه ذکر می گردد تا روشنگر راه سوگواران اوّل شهید بنی فاطمه علیهم السّلام، گردد.

قاضى عبد الجبّار بن أحمد بن عبد الجبّار همدانى اسدآبادى، أبو الحسین معتزلی (متوفی 415 هـ) از ناحيه صاحب بن عبّاد قضاوت رى داشته و در  باب امامت و مباحث مورد اختلاف اماميه و معتزله در بغداد با شيخ مفيد مناظراتى نموده است. قاضى بزرگترين کتاب کلامى معتزله را به نام المغنى در 17 مجلد تصنيف نموده است. و سیّد مرتضی و شیخ طوسی و دیگران ردیه هایی بر او نوشته اند: الشافي في الإمامة و تلخیص الشافي و... .

وی در کتاب خود تثبيت دلائل النبوّة  (ناشر: دار المصطفى‏ القاهرة) جلد‏2 صفحات594 و 595  می نویسد:

و في هذا الزمان منهم (الشّیعة) مثل أبي جبلة إبراهيم بن غسّان، و مثل جابر المتوفّي، و أبي الفوارس الحسن بن محمّد الميمديّ و أبي الحسين أحمد بن محمّد بن الکميت، و أبي محمّد الطبريّ، و أبي الحسن الحلبيّ، و أبي يتيم‏ الرلبايّ، و أبي القاسم النجّاريّ، و أبي الوفا الديلميّ، و ابن أبي الدّيس، و خزيمة، و أبي خزيمة، و أبي عبد اللّه محمّد بن النّعمان، فهؤلاء بمصر و بالرملة و بصور، و بعکّا و بعسقلان و بدمشق و ببغداد و بجبل السماق. و کلّ هؤلاء بهذه النواحي يدّعون التشيع و محبّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و أهل بيته، فيبکون على فاطمة و على ابنها المحسّن الذي زعموا أنّ عمر قتله، و يذکرون لهم تبديل القرآن و الفرائض، و يذکرون ما قد تقدّم ذکره من أنّ خلافهم له و قتالهم إنّما هو لعداوته صلّى اللّه عليه و سلّم و للشّکّ في نبوّته، و يقيمون المنشدين و المناحات في ذلک، و يأخذون على النّاس العهود، و يحلفونهم بالأيمان الغليظة، فإذا حصلوا کذلک قالوا لهم: إيّاکم و مجالسة الفقهاء، و استماع الحديث من أصحاب الحديث، و استماع القرآن من العامّة، و عليکم برواية الخاصّة، فقد قال جعفر بن محمّد کتابة: حديث العامّة يعمي القلب، و إيّاکم و فقه أبي حنيفة و مالک و الثوري و الحسن البصريّ و أمثالهم فإنّهم کفرة و أعداء أهل البيت، و الرشد کلّه في خلافهم، و إذا عمى على أحدکم الصواب فلينظر ما عليه الفقهاء فيعمل بخلافه فإنّه يصيب الحقّ.‏.. .

ترجمه: و در این زمان (یعنی سال 409 قمری که تألیف این کتاب به پایان رسیده) از جمله آنان (یعنی عالمان شیعه) کسانی هستند چون أبوجبلة ابراهیم بن غسّان، و مانند جابر متوفّي، أبوالفوارس حسن بن محمّد ميمدیّ، أبوالحسين أحمد بن محمّد بن کميت، أبو محمّد طبری، أبوالحسن حلبی، أبويتيم‏ رلبای، أبو القاسم نجّاری، أبو الوفا ديلمی، ابن أبی الدّيس، خزيمة، أبوخزيمة، و أبو عبد اللّه محمّد بن نعمان (شیخ مفید). اینان در مصر و رملة (در سوریه)، صور (در لبنان)، عکّا (در فلسطین اشغالی)، عسقلان (در ساحل فلسطین)، دمشق، بغداد، جبل السماق (در ادلب سوریه) هستند و همگی در این سرزمین ها، ادّعای تشیّع و دوستی محمّد صلّی الله علیه و سلّم و اهل بیت او را دارند، سپس بر فاطمه و بر فرزندش محسّن ـ که عقیده دارند خلیفه دوم  او را کشته است ـ گریه می کنند و...، و نیز آنچه را  قبلاً گفته شد یادآور می شوند مبنی بر اینکه مخالفت آنان (یعنی خلیفه دوم و...) با پیامبر و جنگیدن با ایشان (یعنی جنگیدن با رسول الله و فاطمه و فرزندانش) تنها به جهت دشمنی آنان با رسول الله صلّی الله علیه و سلّم و تردید در پیامبری حضرت بود، و اینان (شیعیان) شاعران را دعوت نموده و مجالس عزا در این باره برپا می دارند و از مردم پیمان ها می گیرند و آنان را سوگندهای سختی می دهند و وقتی چنان به مقصود رسیدند به آنان می گویند:

مبادا با فقهاء (مخالفین) همنشینی کنید و حدیث را از اصحاب حدیث (مخالفین) بشنوید و قرآن را از عامه (مخالفین شیعه) بشنوید، و بر شما باد که براساس روایات خاصّه (شیعیان اهل بیت) عمل کنید که به راستی جعفر بن محمّد (صادق علیه السّلام) در نامه خود فرموده است: «حدیث عامّه (یعنی مخالفین شیعه) دل را کور می کند» و برحذر باشید از فقه ابوحنیفه و مالک و ثوری و حسن بصری و مانند آنان که همانا آنان کافر و دشمن اهل بیت (رسالت) هستند و هدایت تماماً در مخالفت با آنان است و هنگامی که یکی از شما به راه درست دسترسی نیافت، نظر کند بر آنچه که فقهای آنان بر آن اتّفاق نظر دارند و خلاف آن عمل کند که این چنین به حق رسیده است... .

می بینیم که وی در کتاب خویش به برپایی مجالس عزاداری برای شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن سلام الله علیهما در زمانی بیش از هزار سال پیش تصریح می کند. ناگفته نماند که این شخص یعنی قاضی عبدالجبار از چهره های سرشناس مخالفین اهل بیت رسالت و شیعیان است.

قاضى شهید سیّد نور اللَّه مرعشی قدّس سرّه در کتاب مجالس المؤمنين: مجلس 5 صفحه200و201 فرمايد: در کتاب مصابيح القلوب حکايتی آورده که خلاصه آن چنين است: روزى قاضى عبد الجبار معتزلى يکى از بزرگان اهل سنت و دانشمندان نامى در علم اصول و کلام در مجلس درس خود نشسته بود و دانشمندان شيعه و سنى در مجلس او حاضر بودند شيخ مفيد که در آن موقع مجتهد شيعه و قاضى عبد الجبار نام او را شنيده ولى تا آن روز او را نديده بود به مجلس وى آمد و دم در  نشست. پس از لحظه‏اى رو به قاضى کرده گفت: اگر اجازه دهى سؤالى است در حضور اين دانشمندان بپرسم؟ قاضى گفت: بپرس، شیخ مفيد گفت: اين حديثى که شيعه روايت کنند که پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در روز غدير فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه» صحيح است يا شيعه آن را ساخته‏اند؟ قاضى گفت: صحيح است، شیخ مفيد گفت: مقصود از «مولى» چيست؟ قاضى گفت: مقصود اولويّت و آقایى است، مفيد گفت: اگر چنين است پس اين همه اختلافات و دشمنيها ميان شيعه و سنى براى چيست؟ قاضى گفت: اى برادر اين حديث (يعنى حديث غدير) روايت است (و چيزى است که نقل شده) ولى خلافت ابوبکر درايت و امرى مسلّم است و مردم عاقل به خاطر روايتى درايت را ترک نمی کنند.

شیخ مفيد از اين سؤال صرف نظر کرده فرمود: چه می گویيد: در باره اين حديث که پيغمبر به على عليه السّلام فرمود: «يا عليّ، حربک حربي و سلمک سلمي» (يعنى جنگ با تو جنگيدن با من است و صلح و سازش با تو صلح با من است)؟ قاضى گفت: اين حديث صحيح است! شیخ مفيد گفت: با اين حديث در باره اصحاب جمل (که با امير المؤمنين جنگ کردند) چه می گویيد؟ و بنا به گفته شما بايد کافر باشند؟ قاضى گفت: اى برادر آنها توبه کردند، شیخ مفيد فرمود: جناب قاضى جنگ جمل درايت و امرى مسلَّم است ولى توبه کردن آنها روايت و شنيدنى است، و خود شما لحظه‏اى پيش گفتى: مردم عاقل به خاطر روايت ترک درايت نمى‏کنند؟!. قاضى سخت در جواب فروماند و متحير گرديد و نتوانست پاسخى بگويد، ساعتى سر به زير انداخته آنگاه سر برداشته گفت: تو کيستى؟ شیخ مفيد فرمود: محمّد بن محمّد بن النعمان هستم، قاضى برخاست و دست شيخ مفيد را گرفته بر جاى خود نشانيده بدو گفت: «أنت المفيد حقّا» (يعنى به حقيقت که تو مفيد هستی). علماى مجلس از اين رفتار قاضى سخت رنجيده خاطر شده و همهمه در ميانشان افتاد، قاضى رو به آنها کرده گفت: اى فضلاء و اى دانشمندان دين اين مرد مرا ملزم و محکوم نمود و من پاسخى ندارم به سؤال او بدهم اگر شما پاسخى داريد بگویيد تا از جایى که نشسته برخيزد و به جاى خويش بنشيند؟! کسى نتوانست پاسخ او را بدهد. اين خبر که به گوش عضد الدوله ديلمى رسيد شیخ مفيد را خواسته و جريان را از او پرسيد، سپس دستور داد مرکوبى مخصوص باقلاده زرّين و جبّه و دستارى نيکو و صد دينار اشرفى و يک بنده به او دادند و براى هر روز ده من نان و پنج من گوشت براى منزل شیخ مفيد حواله داد.

 

السّلام علی المطلوبة بالأحقاد المفجوعة بالأولاد

سلام بر بانویی که با کینه توزی نسبت به او رفتار کردند و داغ فرزندانش را بر قلبش نهادند...

(المزار الکبير (ابن المشهدی): ص104 باب12 و بحار الأنوار : ج‏99 ص192)

 

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 11 / 8 / 1395

پنج ویژگی ممتاز حضرت مسیح در قرآن

ضمن تبریک و تهنیت به مناسبت سال روز تولد حضرت عیسی مسیح(علیه السلام) و آغاز سال نو میلادی به پیروان آن پیامبر راستین و الهی، در این مقاله با استفاده از آیات و روایات نقطه نظر اسلام را در خصوص حضرت مسیح(علیه السلام) و جایگاه و امتیاز خاصی که ایشان در منابع اسلامی دارند را مرور می کنیم.

صدای شیعه: در فرهنگ اسلامی نه تنها حضرت عیسی بن مریم(علیه السلام) بلکه تمام انبیاء الهی دارای کمالات رفیع اخلاقی می باشند و دامن ایشان از هر گونه ناپاکی و رذایل اخلاقی مبرا دانسته شده است.

حضرت مسیح پیامبری است که به طور معجزه آسا پا به عرصه گیتی نهاده و مورد عنایت و توجه خاص الهی بوده است. خداوند متعال در قرآن کریم با بیان حضرت او را این چنین گرامی می دارد: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا؛[سوره مریم، آیه 33] و سلام (خدا) بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که مى میرم، و آن روز که زنده برانگیخته خواهم شد

تعامل اسلام با ادیان توحیدی و پیروان حضرت مسیح(علیه السلام)

بر خلاف سیاست و تبلیغات گسترده ای که کمپانی های خبر پراکنی دنیا در خصوص اسلام هراسی در پی گرفته اند دین اسلام آیین دوستی و مهرورزی بوده است؛ چرا که هیچ گاه به دنبال ظلم و تعدی به حقوق سایر انسانها و مروج ستیز و جنگ با پیروان ادیان توحیدی نبوده است. کما اینکه خداوند متعال در این خصوص می فرماید: «لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین [ممتحنه/8] خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى کند چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد». 

جایگاه ممتاز حضرت مسیح در فرهنگ اسلام

نگاه اسلام به حضرت مسیح(علیه السلام) یک نگاه ارزشی و اخلاقی است، به طوری که این چنین توصیف و منزلتی حتی در آیین مسیحیت مورد توجه و بیان قرار نگرفته است. علامه فقیه مرحوم کاشف الغطاء این چنین بیان می دارد اگر ما تعریف و تمجیدی که قرآن مجید در خصوص حضرت مسیح(علیه السلام) و مادر مکرمشان حضرت مریم مقدس (علیها السلام) بیان داشته را نداشتیم جهان بشریت به عظمت و قداست  حضرت مسیح(علیه السلام) دست نمی یافت، چرا که اگر قرار بود برای شناخت جایگاه و موقعیت حضرت مسیح(علیه السلام) به اناجیل رجوع می کردیم قلم شرم می نمود که در توصیف حضرت آن مطالب را بیان نماید.[1
این در حالی است که خداوند متعال با عبارتی نیکو حضرت عیسی بن مریم را می ستاید و به بزرگی و عظمت از ایشان یاد کرده و ایشان را مایه مبارکی و برکت معرفی می فرماید:« قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛[مریم، آیات31و 30] (ناگهان عیسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدایم او کتاب (آسمانى) به من داده و مرا پیامبر قرار داده است! و مرا- هر جا که باشم- وجودى پربرکت قرار داده و تا زمانى که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است
!».

ویژگی های ممتاز حضرت مسیح در قرآن

1-عیسی بن مریم الگوی تکریم والدین و دوری از ظلم

خداوند متعال در قرآن کریم با بیان اوصاف ارزنده حضرت مسیح ایشان را به عنوان یکی از اسوه های برتر اخلاقی معرفی می نماید بطوری که هر انسان آزاد و موحدی سزاوار است آن زیبایی های اخلاقی را در زندگی خود نهادینه کند
یکی از اوصاف و شاخصه های برجسته ای که خداوند متعال آن را برای بندگان معرفی می فرماید توجه و تکریم والدین و دوری از ظلم و ستم در زندگی است. شاخص مهم اخلاقی که همه انسانها در زندگی فردی و اجتماعی خود نیازمند آن هستند، «وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنی جَبَّاراً شَقِیًّا؛[ مریم، آیه 32] و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جبّار و شقى قرار نداده است
!».

2-دعوت به خدا پرستی و توحید

دعوت به خداپرستی و پرهیز از شرک، اصلی ترین و محوری ترین برنامه همه انبیاء الهی  بوده است. حضرت عیسی(علیه السلام) نیز به فراخور وظیفه و مسؤلیت الهی خود در این زمینه از هیچ گونه تلاشی دریغ ننموده است. اصرار حضرت مسیح(علیه السلام)  به یکتا پرستی و عبودیت خدای متعال گویای بطلان اعتقاد به تثلیث است. بر خلاف باور و اعتقاد پیروان حضرت مسیح که مقام اولوهیت و خدایی را برای ایشان قائل هستند ایشان این چنین باوری در خصوص خود نداشته و افراد را به توحید رهنمود ساخته است. « وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیم؛[سوه مریم، آیه 36] و خداوند، پروردگار من و شماست! او را پرستش کنید این است راه راست!».   
در روایتی از حضرت عیسی (علیه السلام) در خصوص بندگی خداوند متعال این چنین نقل شده است: «طُوبی لِلَّذینَ یَتهَجَّدونَ مِن اللَّیلِ ، اُولئکَ الّذینَ یَرِثونَ النُّورَ الدّائِمَ؛[2]خوشا آنان که پاسی از شب را به عبادت می گذرانند ؛ آنان کسانی اند که نوری ماندگار به ارث می برند
.

3-روشنگری و تبین حقایق

روشنگری و تبین حقایق یکی از شعارهای مشخص حضرت مسیح(علیه السلام)در قرآن است. [3] حرکت انبیاء یک حرکت فرهنگى و فکرى است نه کودتایى، ایشان به دنبال قوام نظام فکری امت خود بوده اند تا اینکه بدین وسیله به پیروان خود کمک تشخیص حق از باطل را نمایند. از اینرو خداوند متعال این شاخص حضرت عیسی(علیه السلام) را این چنین بیان می فرماید: « وَ لَمَّا جاءَ عیسى بِالْبَیِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُون؛[زخرف، آیه 63] و هنگامى که عیسى دلایل روشن (براى آنها) آورد گفت: «من براى شما حکمت آورده ام، و آمده ام تا برخى از آنچه را که در آن اختلاف دارید روشن کنم پس تقواى الهى پیشه کنید و از من اطاعت نمایید!».

4-آبرومندی ومقبولیت در دنیا و آخرت

یکی اوصاف و ویژگیهای ممتازی که خداوند متعال تنها در خصوص حضرت عیسی(علیه السلام) از آن استفاده نموده است، آبرو مندی و مقبولیت در دنیا و آخرت است« إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبین؛[آل عمران، آیه45] (به یاد آورید) هنگامى را که فرشتگان گفتند: «اى مریم! خداوند تو را به کلمه اى [وجود با عظمتى ] از طرف خودش بشارت مى دهد که نامش «مسیح، عیسى پسر مریم» است در حالى که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیّت خواهد بود و از مقرّبان (الهى) است».

5-حضرت عیسی(علیه السلام) از صالحین بود

«وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحین؛[آل عمران، آیه46] و با مردم، در گاهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت و از شایستگان است».« وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ؛[انعام آیه 85.] و (همچنین) زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را همه از صالحان بودند». 
صلاح: در مقابل فساد و بمعنى شایسته بودن و نیکو شدن است، بطوریکه اختلال و فسادى در آن نباشد. و صالح بطور مطلق کسى است که در افکار و أعمال و رفتار او هیچگونه فساد و تباهى صورت نگیرد
.[4]

سخن پایانی

با اندکی تأمل و دقت در آیاتی که در خصوص ویژگی و شاخص های ارزشمند حضرت مسیح (علیه السلام) وجود دارد، به خوبی می توان اقرار نمود که تعظیم و تکریمی که قرآن از حضرت مسیح می نماید در عالی ترین و عمیق ترین صورت ممکن می باشد تا آنجا که بی تردید انجیل های رسمی موجود هرگز نمی توانند در این رابطه با قرآن مجید مقایسه شوند.

پی نوشت ها:
[1].
پژوهشی در باره مسیح و انجیل،آیه الله شیخ محمد حسین کاشف الغطا، ص17.
[2].
تحف العقول ، ص 510 .
[3].
اشخاص و شاخص ها در قرآن، سید فتاح مرتضوی، ص224.
[4].
تفسیر روشن: ج 8، ص71.

منبع: تبیان

 

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 11 / 8 / 1395

گفتاری از علامه طهرانی به مناسبت سالروز صدور فرمان کشف حجاب توسط رضا شاه؛ حجاب حق اولیه زن است

حقّ اوّليّه زن، حجاب و پوشانيدن پيکر خود از ديدگان شهوى مفسده انگيز است نه اينکه حقّ اوّليّه وى برهنگى و خودنمائى است و بعد منع خداوندى بر اين حقّ طبيعى عارض شده و جلوى آن را گرفته باشد.

صدای شیعه: 77 سال پیش رضا شاه پهلوی فرمان کشف حجاب زنان را صادر کرد. کشف حجاب در ایران زمانی اتفاق افتاد که  رضاشاه قانونی را در 17 دی 1314 به تاریخ تصویب کرد که به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری منع شدند.  گفتاری از علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی درباره حجاب زنان  در پی می آید؛

حقّ اوّليّه فطرى زن، خوددارى از امور جانکاه و مشقّت بار است، نه اينکه حقّ اوّليّه وى آزادى در انجام اين امور مي باشد. حقّ اوّليّه زن، حجاب و پوشانيدن پيکر است از ديدگان شهوى مفسده انگيز، نه اينکه حقّ اوّليّه وى برهنگى و خودنمائى است و بعد منع خداوندى بر اين حقّ طبيعى عارض شده و جلوى آن را گرفته باشد.

علامه آیه الله حاج سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی (ره) در کتاب «رساله بديعه: در تفسير آيه الرجال قوامون على النساء» ذیل مبحث کلى در فلسفه حقوق زن و مرد به طور عام، ‏مساله حجاب زن و حقوق فطری آنان را چنین روایت می کند:

مخلوقات و از جمله انسان بر نوع و وجهه واحد و يکسان آفريده نشده ‏اند، بلکه در نوع انسانى از نظر نيروى جسمانى و قواى مادّى قوى و ضعيف وجود دارد؛ و نيز از نظر صفات روحى و غرايز اخلاقى و تفکّر و احساسات و عواطف؛ افراد مختلف و متفاوت ديده مي شوند که انسان آميزه‏اى است از موادّ گوناگون و صفات متعدّده و خداوند وى را به درجات استعداد و مراتب استحقاقى‏ که دارد بر اين ترکيب آفريده است؛ و از جمله مرد و زن هر يک را به ويژگى‏هائى مجهّز ساخته و براى هر يک از آنها (ذکور و إناث) بر حسب ظرفيّت و گنجايش و خصائص وجودى برنامه و تکاليفى مقرّر فرموده است؛ و اگر نه چنين بود بجاى عدل، ستم شده بود و ظلم از ساحت اقدس وى به دور است.

بنابراين اگر در بعضى از امور اجتماعى مثل قضاوت و حکومت و جهاد و اختلاط با مردان و کشف حجاب و نماز جماعت و تشييع جنازه براى زنان در شرع مقدّس اسلام محدوديّت‏هائى وجود دارد، و برداشتن کارهاى سنگين و مشقّت بار از دوش بانوان، نه از جهت سلب حقّ از آنان است، بلکه اعطاء حقّ ايشان است به نحو اتّم و اکمل. زيرا خداوند متعال پس از آنکه زنان را با انواع غرائز بيافريد و با ويژگى‏هاى مخصوص شکل داد آنچه را مصحلت و شايسته شأن آنهاست در حقّ آنان مراعات فرمود؛ که همان دور ماندن از جهاد و قضاوت و حکومت و أمثال اين امور است.

و اين «بازداشتن»، حقّ اوّليّه الهى است که خداوند عليم و خبير به ايشان عطا فرموده است؛ نه اينکه حقّ اوّليّه فطرى آنان جهاد و أمثال آن باشد و خداوند آنها را از اين حقوق محروم ساخته باشد. که خداوند هيچ صاحب حقّى را از حقّ خويش محروم نساخته، بلکه به او آنچه را سزاوار تکامل اوست عنايت کرده است و بر حذر باش که آنچه را عين دادن حقّ است سلب حقّ مپندارى‏!

حقّ اوّليّه فطرى زن، خوددارى از امور جانکاه و مشقّت بار است، نه اينکه حقّ اوّليّه وى آزادى در انجام اين امور مي باشد و بعد منع خداوندى بر اين حقّ طبيعى عارض شده و جلوى آن را گرفته باشد.

حقّ اوّليّه زن، حجاب و پوشانيدن پيکر است از ديدگان شهوى مفسده انگيز، نه اينکه حقّ اوّليّه وى برهنگى و خودنمائى است، خداوند او را از اين حقّ محروم‏ ساخته و به حجاب و خانه نشينى امر فرموده است.

آرى به خدا قسم ملاک‏ها جابجا شده و در شناخت حقايق تحريف پيش آمده است، نه فقط در مرحله تکلّم و سخن بلکه در ساحت تفکّر؛ تا آنجا که گوئى خودنمائى و جلوه گرى و برهنگى و بى حجابى زن و ورود در جماعات مردان و تصدّى مناصب قضاوت و حکومت و جهاد از جمله حقوق اوّليّه زن است و شارع از وى سلب کرده است.

و اينگونه تحريف‏ها بندگى و ذلّت حقيقى فکرى است و عبارت از برداشتن حقايق و معانى از جاى اصلى خود و در غير جاى خود نهادن آنها مي باشد. و اين از بزرگترين مصائبى است که از ناحيه کفر خانمان برانداز مادّى بر ما وارد شده است؛ زيرا که بدين ترتيب نه تنها ديدگان ما را از ملاحظه ظواهر امور بازداشته است بلکه اساساً مانع دريافت حقايق امور و واقعيّات براى ما گرديده است.

و اين مطلب نظائر و شواهد بسيارى در معارف و آداب ما دارد که کفر خانمان سوز مادّى لغات را از معانى واقعى خود منحرف و تهى ساخته و معانى مختلف را از جايگاه اصلى خود به در برده است، و بدين ترتيب شديدترين ضربات را بر پيکر جامعه و فرهنگ ما فرود آورده است.

از خداوند تعالى مسألت داريم که پس از آنکه چشم ظاهر ما را به نعمت بينائى و ديدن گشود، ما را در کورى باقى نگذارد؛ و پس از اينکه چشم بصيرت ما را به ادراک حقيقت منوّر ساخت ديگر ما را در جهالت و کوردلى رها نساخته و به آراء منحطّ و ناچيز و افکار هلاکت بار خود وا مگذارد که به وبال اعمال خود گرفتار آئيم و به سرانجامى خسران بار دچار شويم. و ما را از زمره کسانى قرار ندهد که قلبشان از ذکر خداوند در غفلت است و دنباله روى هوى‏ نموده و تجاوزکارانند.

دفع اين اشکال که ضعف زنان ناشى از محروميت هايى است که به آنها اعمال شده است

علامه طهرانی سپس به یک شبهه چنین پاسخ می دهند: و اينکه بعضى بى خبران از روى جهالت و نادانى مي گويند که: «نگهداشتن زن ها در خانه، و پوشانيدن آنها به حجاب و عدم اشتراک و همدوشى آنان با مردان در ميدان‏هاى نبرد و ديگر کارهاى سخت و خطير است که ضعف در قواى جسمى و فکرى زنان و عهده دارى امور کودک را براى آنها به ميراث گذارده است، و اين ضعف و کمبود نسبى در زنان ناشى از اين محروميت‏هاى اجتماعى و امرى اکتسابى است نه يک ويژگى غريزى و سرشتى در زنان. و در واقع ضعف و کمبود معلول آن محروميتهاى اجتماعى و حقوقى است، نه علّت آن» سخن درستى نيست، و اين اشکال به سه دليل باطل ميشود:

اوّلاً: آنچه از ضعف قواى جسمانى و کمبود نسبت به مردان در زنان مشاهده مي شود اختصاص به جوامعى که زن ها با حجاب و خانه نشين و دور از کارهاى اجتماعى مردانه هستند، ندارد؛ بلکه مشترک بين آنها و ساير زنان (که در جوامع ديگر هم رديف و همکار مردان و کارهاى مردانه هستند) مي باشد؛ با توجّه باينکه همه زن ها (در همه شهرها و روستاها) بدون تفاوت بين شهرى و روستائى، هر ماه دچار حيض و عادت ماهيانه هستند.

و ثانياً: اختلاف قوا بين مذکّر و مؤنّث تنها در نوع انسان نيست، بلکه همه اقسام و انواع حيوانات را اعمّ از صحرائى و دريائى و پرندگان در بر مي گيرد؛ و چنين تفاوتى در تمام انواع حيوانات از نر و ماده به روشنى مشهود است، آيا اين اختلاف در ساير انواع جانوران نيز مربوط به حجاب است؟

و اگر گفته شود که در حيوانات مادّه نيز يک نوع حجاب از طرف جنس نر وجود دارد که موجب ضعف او شده است، مي گوئيم که: بنابراين حجاب امرى لازم و ضرورى است که عالم تکوين به آن اقرار دارد و هيچ حيوانى از آن مستثنى نيست؛ پس چرا ما انسان را از اين قاعده عمومى کنار بگذاريم و درباره او حکم به برهنگى و بى حجابى بنمائيم. و اگر اين سستى و ضعف منوط به حجاب نباشد، بنابراين در اصالت تفاوت داشتنِ مذکّر و مؤنّث بين حيوانات و انسان فرقى نيست‏.

ثالثاً: اين تفاوت، ناموس و قانون کلّى آفرينش است که در همه اعضاء جهانِ مادّه اعمّ از جمادات و غير آن سارى و جارى مي باشد؛ زيرا که قوّه فعليّه و اثربخشى - در عالم مادّه - همواره از قوّه انفعاليّه و اثر پذيرى نيرومندتر است؛ و در علم فيزيک نيز به اثبات رسيده است که مقدار نيروى پروتون متمرکز در مرکز اتم که حاصل قوّه فعليّه مثبت است به تنهائى برابر با جميع قواى الکترونى که بدور آن مى‏چرخد و حامل قوّه انفعاليّه منفى است، ميباشد.

تفکيک اعتبارهاى طبيعى، اجتماعى و سلوکى در زن و مرد

هنگامي که بر مرد و زن از نظر اشتراک در زندگى خانوادگى در مدينه فاضله انسانى بنگريم، مى‏بينم که براى هر يک از آنها سهمى مساوىِ ديگرى از نظر نقش تنظيم و اشتراک در امور زندگى و امور اجتماعى قرار داده شده است. و اگر هر يک از مرد و زن را مجرّد از ديگرى و به تنهائى و از ديد مواهب طبيعى الهى داده شده به هر يک به ديگرى مقايسه کنيم در مى‏يابيم مردان از جهت بنيه بدنى و قواى عاليه عقلانى و وسعت فکر و قدرت تدبير بر زنان برترى دارند که:

«الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعضٍ؛ مردان بر زنان بواسطه برترى‏اى که خداوند يکى را بر ديگرى داده است قيموميّت دارند.» 

«وَ لَهُنَّ مِثلُ الَّذِى عَلَيهِنَّ بِالمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَه؛ براى زنان به خوبى حقوقى است (که از طرف مردان بايد رعايت شود) هم چنانکه تکاليفى نيز دارند (که بخاطر مردان بايد رعايت کنند) و مردان را (در حقوق) بر زنان پايه‏اى بالاتر و افزونى است.» 

ولى اگر هر يک را از نظر سلوک و حرکت خاصّ تکاملى به سوى خداوند و لقاء او، و سير مدارج و مراتب کمال غائى انسانى و درجات نزديکى و قرب خداوندى در نظر بگيريم، راه روشن و طريق واضح است، که هيچ يک را مانع و دافعى (در مقابل اين سير تکاملى) نيست؛ بلکه هر يک مي توانند دامن همّت به کمر زده و از ظاهر به باطن و از عالم اعتبار به عالم حقيقت و از جهل و خيال به انديشه و تفکّر سالم و صحيح و از دنيا به عُليا و از غير خدا به سوى توجّه کامل به خدا و نزول در حرم قدس و حريم عزّت او حرکت کنند، تا در جايگاه صدق و حقُّ، نزد آن سلطان مقتدر و صاحب اختيار عزيز قرار گيرند. « فى مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلِيکٍ مُّقْتَدِرٍ.» 

بنگر که خداوند تبارک و تعالى چگونه هر دوى آنها (مرد و زن) را در مقابل آمرزش و غفران و اجر عظيم خود در يک درجه واحد و برابر قرار داده است:

«إِنَّ المُسلِمِينَ و المُسلِمَتِ و المُؤمِنِينَ و المُؤمِنَتِ و القَانِتِينَ و القَانِتَتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقَتِ و الصَّابِرِينَ و الصَّابِرتِ و الخاشِعِينَ و الخَاشِعَتِ و المتصدّقین و المُتَصَدِّقاتِ و الصَّائِمِينَ و الصَّائِمتِ و الحافِظِينَ فِرُوجَهُمْ و الحافِظَتِ و الذاکِرِينَ اللَهَ کَثِيرًا وَ الذاکِرتِ أَعَدَّ اللَهُ لَهُمْ مَغْفِرَه وَ أَجْرًا عَظِيمًا.»

«همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن و مردان‏ و زنانى که دائماً فرمانبر خدايند و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان پايدار و زنان پايدار و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و مردان روزه دار و زنان روزه دار و مردان با عفّت و خويشتن دار و زنان با عفّت و خويشتن دار و مردانى که ياد خدا بسيار ميکنند و زنانى که ياد خدا بسيار مي کنند، خداوند براى همه آنها آمرزش و پاداشى بس بزرگ آماده کرده است.»

و از کاملترين آيات در اين معنى، گفته خداوند متعال است که: «و مَن يَعمَل مِن الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَو أُنْثَى و هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِکَ يَدخُلُونَ الجَنَّه و لَا يَظْلَمُونَ نَفِيرًا؛ هر کس از مرد يا زن کارهاى نيک کند و مؤمن باشد (بر اساس ايمان کار نيک انجام دهد) اين گروه بى شک به بهشت در خواهند آمد و باندازه ذرّه‏اى به آنها ظلم نخواهد شد.» 

و از آيه فوق کاملتر اين آيه است: «و مَن عَمِلَ صَالِحًا مِن ذَکَرٍ أَو أُنْثَى و هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِکَ يَدخُلُونَ الجَنَّه يُرزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسَابٍ؛ هر کس از مرد يا زن که از روى ايمان عمل صالحى انجام دهد، پس اين گروه بى شکّ به بهشت در خواهند آمد و در آن بى حساب از نعمتهاى الهى روزى داده خواهند شد.» 

و صريح تر از آن و کامل تر در معنى، قول خداوند تبارک و تعالى است:

«مَن عَمِلَ صالِحًا مِن ذَکَرٍ أَو أُنْثَى و هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حياةً طَيِّبَه و لَنَجزِيَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ مَا کانُوا يَعمَلُونَ؛ هر کس از مرد يا زن از روى ايمان عمل صالحى انجام دهد او را حيات و زندگى پاکيزه و خوشى بخشيم و به بهتر از آنچه عمل ميکردند پاداششان مي دهيم.» 

که در اين آيه خداوند سبحان حيات طيّبه و پاداش بهتر و برتر از آنچه را که استحقاق است، وعده فرموده است.

 

موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 10 / 8 / 1395

Image result for ‫موسیقی‬‎

. روایات تفسیرى

دسته‏اى از روایات مربوط به غنا، روایاتى است که در تفسیر آیات مورد بحث است. این روایات به ترتیب آن آیات یادشده، عبارتند از:

6. 1. روایات تفسیرى آیه‏ىِ سوره حجّ

روایاتى که در تفسیر سوره‏ىِ حج وارد شده، به این قرار است:
-
کلینى به سند خود از حسین بن سعید و محمّد بن خالد و آنها از نضربن سوید، از درست، از زید شحام نقل مى‏کنند که گفت:
از امام صادق علیه‏السلام در باره‏ىِ این قول خداى عزّ و جل که«واجتنبوا قول الزور؛ از قول زور اجتناب کنید» پرسیدم، حضرت فرمود:
قول الزور الغناء؛(60) قول زور همان غناست.(61)
-
در روایتى صحیح از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که در تفسیر این آیه فرمود:
منه قول الرجل للذى یغنّى اَحْسَنْتَ؛(62) از جمله [مصادیق] قول زور، سخن کسى است که به غناکننده مى‏گوید: احسنت.

6. 2. روایات تفسیرى آیه‏ىِ سوره‏ىِ لقمان

در تفسیر آیه‏ىِ سوره‏ىِ لقمان این روایات رسیده‏است:
-
کلینى به سند خود از على بن ابراهیم، از پدرش، از ابن ابى عمیر، از على بن ابراهیم، از ابن مسکان از محمّدبن مسلم نقل مى‏کند که از امام باقر علیه‏السلام شنیدم که فرمود:
الغناء ممّا وعداللّه‏ علیه النار، و تلا هذه الایة: «و من النّاس من یشترى لهوالحدیث لیضل عن سبیل اللّه‏...»؛(63)
غنا از آن گناهانى است که خدا بر آن وعده‏ىِ آتش داده است و در این آیه آمده است که: «و از مردم کسانى هستند که سخن لهو را مى‏خرند تا از راه خدا گمراه کنند».(64)

6. 3. روایات تفسیرى آیه‏ىِ سوره‏ىِ فرقان

در تفسیر آیه‏ىِ سوره‏ىِ فرقان چنین آمده‏است:
-
در دو روایت صحیح محمّدبن مسلم و ابى الصباح آمده است که امام صادق علیه‏السلام در باره‏ىِ قول خداوند در آیه‏ىِ «والذین لا یشهدون الزور» فرمودند:
مراد، غنا است.(65)

6. 4. روایت تفسیرى آیه‏ىِ سوره‏ىِ مؤمنون

در تفسیر آیه‏ىِ سوره‏ىِ مؤمنون آمده است که امام فرمودند:
انه الغناء والملاهى؛(66) آن لغو، لهو و لعب است.
***
مناسب به نظر مى‏رسد، به روایات یادشده، این روایت را نیز افزود که در حرمت قرائت قرآن با آهنگ لهوى وارد شده‏است:
-
مرحوم شیخ صدوق به سند خویش از امام رضا علیه‏السلام ، از پدرانش از على بن ابى طالب علیه‏السلام نقل مى‏کند که فرمود: از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که مى‏فرمود: اخاف علیکم استخفافا بالدین و بیع الحکم و قطیعة الرحم و ان تتخذوا القرآن مزامیر، تقدمون احدکم و لیس با فضلکم فی الدین(67)
من بر شما از چند چیز مى‏ترسم: کوچک شمردن دین و فروختن حکم و قضاوت و قطع نمودن رحم و این که قرآن را با مزمارها و آهنگ‏هاى لهوى فرابگیرید، و کسى از شما بر آن که در دیانت از شما برتر نیست، تقدم جوید.

7. نقد احادیث تفسیرى

عده‏اى از فقیهان بر این باورند که دلالت روایات بر حرمت غنا به معناى مطلقِ‏صداى شادى‏آفرین هنگامى تمام است که در گاهِ صدورِ آنها، استعمال زیادِ غنا در غناى لهوى و فسادانگیز موجب انصراف لفظ «غنا» به غناى لهوى و فسادانگیز نشده باشد؛ امّا پیش‏تر اشاره شد که لفظ غنا در زمان صدور اغلب این احادیث ـ یعنى زمان صادقین علیهماالسلام ـ در غناى لهوى و شهوانى داراى حقیقت عرفى بوده است و لذا استناد به احادیثِ وارده در این زمان، براى اثبات حرمت مطلق غنا، درست نخواهد بود و بر فرض پذیرش صحتِ سند، این احادیث از نظر دلالت با موانعى روبه‏روست.
در مقابل این نظریه برخى از فقها معتقدند: هیچ دلیلى بر انصراف نیست و مجرد وجود غناى لهوى و شهوانى در زمان صادقین علیهماالسلام حقیقت عرفى به وجود نمى‏آورد.
به هرحال، روایاتى که غنا را یکى از مصادیق آیه‏ىِ سى سوره‏ىِ حجّ معرفى مى‏کنند، هیچ‏یک داراى سند معتبرى نیستند:
روایت اوّل، به سببِ وضعیّت مجهول «درست» از نظر رجالى؛ روایت دوّم، به سبب ارسال در سند(68)؛ روایت سوّم، به سبب وجود راوى غیر موثق یعنى «سهل بن زیاد» و وضعیت مجهول رجالى «یحیى بن مبارک» و روایت چهارم، به سبب ضعفِ «على بن حمزه» از نظر رجالى سندشان مورد خدشه‏است. البته، حدیث پنجم، از نظر سندى صحیح است؛ امّا دلالتش بر حرمت مطلق غنا ناتمام است؛ زیرا «احسنت» گفتن به خواننده نمى‏تواند غنا باشد؛ چون به قول بزرگانى همچون شیخ انصارى، صاحب جواهر و امام خمینى «عرف متشرعه» از غنا تنها کلام را نمى‏فهمد؛ بلکه کلام آهنگین و خاصّ را غنا مى‏نامند و لذا اطلاق غنا بر کلام برخلاف ارتکاز عرفى است. به علاوه، احتمال قوى مى‏رود «زور» و «باطل» بودن تشویقِ خواننده بدان جهت باشد که «آواز لهوى و فسادانگیز» مورد تشویق و تأیید واقع مى‏شود.
روایات ناظر به تفسیر آیه‏ىِ 5 از سوره‏ىِ لقمان نیز از صحت سند برخوردار نیست:
روایت اوّل، به سبب وضعیت مجهول «على بن اسماعیل»؛ روایت دوم و سوم، به علت ضعف رجالى «مهران بن محمد»؛ روایت چهارم به سبب ضعف «على بن ابى حمزه بطائنى واقفى(69)» و روایت پنجم، به سبب ارسال، داراى سند معتبرى نیستند.
روایات مفسّر آیه‏ىِ 72 از سوره‏ىِ لقمان و آیه‏ىِ 3 از سوره‏ىِ مؤمنون، با وجود صحّت سند، بر حرمت غنا دلالتى ندارند؛ زیرا همان‏گونه که گفته شد، این آیات در صددِ بیان وصف مؤمنان حقیقى است و چه‏بسا، شروط رسیدن به کمال حقیقى را یادآورى کرده باشد؛ از این رو اگرچه این روایات صحیح، مورد آیات را به غنا تفسیر نموده‏اند، امّا حرمت مطلق غنا را ثابت نمى‏کنند؛ زیرا در این دو حدیث به حرمت غنا به معناى صوت شادى‏آفرین یا لزوم اجتناب از آن هیچ اشاره‏اى نرفته است.
در زمینه‏ىِ روایات دال بر حرمت فراگیرى قرآن با صداى لهوى باید گفت:
اوّلاً، در این روایت مقصودى دیگر محتمل است و این احتمال به دلالت روایت خدشه وارد مى‏کند. احتمال دارد که مقصود حضرت این بوده‏است که قرآن همچون دمیدن در مزمار، بدون توجّه و سطحى خوانده نشود.
به علاوه، این حدیث بر فرض پذیرش احتمال قائلان به حرمت، به موردِ خاصّ خود محدود مى‏شود و حداکثر مى‏تواند حرمت غناى در قرآن را ثابت کند؛ نه هر غنایى را؛ چنان که روایات متعدّدى در حرمت غناى در قرآن وارد شده‏است که براساس آنها قرائت قرآن با آواز و غناى لهوى و شهوانى حرام خواند شده است.
گذشته از اینها، بر فرض پذیرش سند و دلالت احادیث مورد بحث، همگى مطلق بوده و قابل تخصیص و تقیید است؛ چون احادیث بسیارى نیز دال بر جواز غنا وارد شده‏است که آنها به مثابه‏ىِ قیود و خصوصیات غناى مقصود از روایات مذکورند.
با آشنایى با این روایات و ضمیمه نمودنِ قرائن خارجى که قبلاً بدان اشاره رفت، مى‏توان به طور قطع گفت: مقصود از روایات دال بر حرمت، غناى لهوى و فسادانگیز است؛ نه هر غناى شادى آفرین.
با برشمردن احادیثِ دالّ بر حرمت و یادآورى نقاط ضعف و قوّت آنها به دست آمد که آنها تنها بر حرمتِ غنا به صورت مبهم و نه دقیق دلالت مى‏کنند و البته با شواهد ذکر شده، مى‏توان تقیید آنها را به غناى لهوى و شهوانى، دریافت. با توجه به همین ایرادهاست که مقدس اردبیلى مى‏فرماید:
اخبار در تحریم مطلق غنا صراحت ندارند.(70)
در جوامع روایى - اعم از شیعه و سنّى - روایات فراوانى وارد شده‏است که بر تحسین و تشویق آواز و صوت زیبا و مانند آن، دلالت دارند. این احادیث هریک به نحوى از سوى قائلان به حلیّت براى اثبات این دیدگاه استفاده‏شده‏است.
-
عبداللّه‏ بن مسکان از امام صادق علیه‏السلام نقل مى‏کند که آن حضرت فرمود: پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
ان من اجمل الجمال شعر الحسن و نغمة الصوت الحسن؛(71) از زیباترین زیبایى‏ها موى خوب و نغمه‏ىِ صوت نیکوست.
-
از امام صادق علیه‏السلام فرمودند: ما بعث اللّه‏ عزّ و جل نبیا الا، حسن الصوت؛(72) خداوند عزّ و جل هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد مگر آن که آواز او نیکو بود.
-
سید حمیرى از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر علیه‏السلام نقل مى‏کند که گفت: از حضرت امام کاظم علیه‏السلام درباره‏ىِ غنا در عید فطر و قربان و ایام فرح سئوال نمودم، آن حضرت فرمود:
لا بأس به ما لم یعص به؛(73) مادامى که با آن گناه نشود، اشکالى ندارد.
-
از ابى بصیر نقل شده که گفت: از امام صادق علیه‏السلام در مورد مزد زنان خواننده که عروس را همراهى مى‏کنند، پرسیدم، حضرت فرمود:
اجر المغنیة التى تزف العرایس لیس به بأس لیست بالتى یدخل علیها الرجال(74)؛ اجرت زن آوازخوان و غناگرى که عروس‏ها را همراهى مى‏کند، اشکالى ندارد؛ زیرا از خوانندگانى نیست که مردها با او مى‏آمیزند.
روایاتى مبنى بر جواز «حداء» وارد شده‏است که عدّه‏اى از فقها خواسته‏اند با استناد به این طایفه از روایات،(75) حلیّت اصل غنا را ثابت نمایند.
طایفه‏اى دیگر از روایات بر جواز نوحه‏گرى دلالت دارند که در نزد قائلان(76)به حلیت غنا غیرلهوى دلیلى بر مدّعایشان محسوب مى‏گردد.
-
شیخ صدوق رحمه‏الله نقل مى‏کند که امام صادق علیه‏السلام فرمود:
لا بأس بکسب النائحة اذا قالت صدقا؛(77) کسب زن نوحه‏گر مادامى که راست بگوید اشکالى ندارد.
خواندن آواز براى تند راندن شتر در صحرا و بادیه، «حداء» نام دارد. «نیاحة» در لغت به معناى نوحه سرایى یا شیون و زارى بر مرده آمده است و عدّه‏اى آن را نوعى از غنا دانسته‏اند و به همین جهت مشهور فقیهان، حداء را استثنا کرده‏اند.(78)
-
پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:
و رجع فى القرآن صوتک فان اللّه‏ یحب الصوت الحسن(79)
در قرائت قرآن صوتت را با ترجیع همراه کن که خداوند صوت نیک را دوست دارد.
-
عبداللّه‏ بن سنان از امام صادق علیه‏السلام نقل مى‏کند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: لکل شى‏ء حلیة و حلیة القرآن الصوت الحسن(80)
براى هر چیزى زینتى است و زینت قرآن آواز خوش است.
-
شخصى از امام صادق علیه‏السلام درباره‏ىِ خریدن کنیزى که صوت خوبى داشت پرسید، آن حضرت فرمود:
ما علیک لو اشتریتها فذکرتک الجنة یعنى بقرائة القرآن والزهد و الفضائل التى لیست بغناء فاما الغناء فمحظور.(81)
اگر آن را بخرى تا تو را با قرائت قرآن و خواندن اخبار و اشعار مربوط به زهد و فضائل غیر غنا، به یاد بهشت بیندازد، اشکالى ندارد؛ امّا غنا جایز نیست.
البته قاتلان به حرمت مطلق غنا معتقدند: خود این روایت به تنهایى بر حرمت مطلق غنا دلالت دارد و نظر به این که معناى غنا در لغت و فقه و در میان عرف مجمل است، باید به قدر متیقن آن که صداى مطرب و آواز لهوى است، اکتفا شود.
فیض کاشانى دلیلى ارائه مى‏کند که آن را مبتنى بر استظهار از مجموعه‏ىِ روایات مى‏داند. ایشان در توجیه دیدگاه خود چنین مى‏گوید:
از مجموع احادیث وارد در باب غنا، چنین استفاده مى‏شود که حرمت غنا و خرید و فروش به آن و تعلیم و تعلّم و شنیدن آن، به غنایى اختصاص دارد که در روزگار بنى‏امیه و بنى‏عباس رایج بوده است. در این دوران مردان به مجالس خوانندگى زنان وارد مى‏شده‏اند و زنان به باطل سخن مى‏گفته‏اند و به گونه‏هاى بازى‏ها مشغول بوده‏اند.(82)
ایشان با اشاره به موارد مختلف گناه و فساد در آن دوران که مخصوصا غنا نیز انجام مى‏شده است، در مبرّا کردن اصلِ غنا از حکم حرمت سعى دارد؛ مواردى چون، اختلاط زن و مرد، شهوت‏رانى و عیش و نوش، شنیدن صداى زنان نامحرم، زن بودن خوانندگان، هرزگى غناگران، باطل و لغو بودن محتوا و شرابخوارى و قماربازى.
همان‏گونه که پیش‏تر گفتیم، انصراف روایات غنا و موسیقى از غناى غیرلهوى شواهدى دارد که از مهم‏ترین آن مى‏توان به موارد زیر اشاره نمود: الف. شواهد تاریخى بسیار، مبنى بر استفاده از این هنر در مجالس گناه‏آلود، گرچه این هنر، مختص مجالس لهو و باطل نبوده است.
ب. از مقایسه‏ىِ روایات نبوى و غیرنبوى، چنین استنتاج مى‏شود که پنج روایت نبوى و 32 روایت ائمه‏ىِ معصومین(ع) تنها کراهت را مى‏فهماند یا به غناى شهوانى و مبتذل و یا آمیخته با شراب و محرمات دیگر نظر دارند.
بر فرض آنکه، انصراف ثابت نشود، راه‏هاى دیگرى وجود دارد که نتیجه‏اش با دلیل انصراف، یکى است. طرفداران تفصیل براى این منظور یکى از دو راه زیر را مى‏پیمایند:
راه اوّل، استفاده از تعلیل‏هاى وارد در روایات است؛ همان طور که در روایات بیان شد، غنا به سبب مصداق بودن براى «قول زور» و «لهوالحدیث» و «لغو» حرام گردیده‏است. در حقیقت علّت تشریع حکم حرمت براى غنا، موارد یاد شده است. به علاوه، باید دانست که مطلق غنا در نزد عرف، لغو و باطل شمرده نمى‏شود. به عنوان نمونه در روایتى آمده است:
الملاهى التى تصدّ عن ذکر اللّه‏ عزّ و جل مکروهة کالغناء و ضرب الاوتار والاصرار على صغائرالذنوب.(83)
بازى‏هایى که انسان را از یاد خدا باز مى‏دارد، ممنوع است. مانند غنا و تار زدن و اصرار بر گناهان کوچک.
در این روایت ملاک و کبراى کلى، «حرمت ملاهى»، «باز داشتن از یاد خدا» ذکر شده و سپس به موارد آن اشاره گردیده است. در اینجا گرچه غنا مطلق است، امّا تعلیل و وصف، باعث تقیید مطلق مى‏گردد؛ بنابراین اگر غنا باعث باز داشتن از یاد خدا نگردد، اشکالى ندارد.
راه دومى که براى اثبات دیدگاه تفصیل در پیش داریم، توجه به روایات معارض و مقیِّد است. روایات بسیارى وجود دارند که حکم غنا را به‏صورتى بیان مى‏کند که با روایات دیگر متعارض است یا با روایات دیگر تقیید گردیده‏است. این احادیث معارض و مقید از آن رو مدعاى ما را اثبات مى‏نمایند که در بسیارى از موارد، هیچ دلیل خاصّى براى اختصاص آن حکم خاص به آن مورد خاصّ به نظر نمى‏رسد. هم چنین ظاهر بسیارى از روایات دالّ بر حلیّت موارد خاصّ هیچ‏گونه تعلقّى نسبت به آن مورد خاصّ ندارد؛ بلکه احادیثى وجود دارند که حکم حلّیّت آن موارد را در مقابل حکم حرمتِ غناى لهوى بیان نموده است؛ از این جهت مى‏توان به این نکته پى برد که مقصود از احادیث حلّیّت، تنها آن موارد خاص نبوده‏است؛ بلکه منظور از آن تعیین مصادیق غناى غیرلهوى است که حلّیّت آن در نظر سائلان و امامان علیهم‏السلام مسلّم بوده و لذا اشاره‏اى بدان نشده است.

 

 

موضوعات مرتبط: موسیقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 10 / 8 / 1395

Image result for ‫موسیقی‬‎

.5 دیدگاه قرآن کریم درباره‏ىِ غنا و موسیقى

باید دانست که در آیات قرآن از لفظ «غنا» استفاده نشده، و امر و نهى خاصّى صریحا بدان تعلّق نگرفته‏است؛ بلکه تمسّک‏کنندگان به آیات، آنها را به‏واسطه‏ىِ دلایل خارجى همچون احادیث وارده در این باب دلیل بر حرمت گرفته‏اند. در این آیات الفاظى نظیر «قول زور»، «باطل» و «لهو الحدیث» آمده‏است که برخى آنها را به «غنا» معنا کرده‏اند.
براى روشن شدن صحّت و سقم این ادّعا به بررسى تفصیلى این آیات مى‏پردازیم:

4. 1. قول زور

در سوره‏ىِ حج از قول زور نهى شده‏است:
فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور؛(51) از بت‏هاى پلید و «سخن زور» اجتناب کنید.
دلالت این آیه بر حرام بودن «قول زور» کاملاً آشکار است. «زور» به معناى باطل و دروغ آمده است.
علاّمه طباطبایى در المیزان مى‏نویسد:
کلمه‏ىِ زور به معناى انحراف از حق است و به همین دلیل به دروغ نیز «زور» مى‏گویند و نیز هر سخن باطل دیگرى را زور نامند.(52)
این آیه، با توجه به اضافه شدنِ «زور»به «قول»، از چیزى از جنسِ «گفتار و محتوا» نهى نموده است و نسبت به چیزهایى نظیر «صوت» که از مقوله‏ىِ کیفیّت است، ساکت است؛ ولى منشأ اصلى حمل این آیه بر مورد غنا، احادیث وارده در تفسیر آیه‏ىِ مزبور است که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت و اگر با استفاده از روایات بپذیریم که قول زور به معناى غناست، دیگر نسبت به صوت که از مقوله‏ىِ کیفیت است، ساکت نخواهد بود؛ بلکه نفس غنا، حرام خواهد بود. قدر متیقن از معناى غنا همان است که اشاره شد.

4. 2. لهوالحدیث

در سوره‏ىِ لقمان آمده‏است:
و من النّاس من یشترى لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه‏ بغیر علم و یتخذها هزوا اولئک لهم عذابٌ مُهین(53)
گروهى از مردم، خریدار سخنان بیهوده‏اند، تا به نادانى مردم را از راه خدا، گمراه کنند و راه خدا را لوث کنند. آنان عذابى خوار کننده دارند.
از این آیه، حرمت خرید «لهوالحدیث» استفاده مى‏شود. در تفسیر المیزان در باره‏ىِ معناى این آیه آمده است:
کلمه‏ىِ لهو به معنى هر چیزى است که انسان را از مهمّش باز دارد و «لهو الحدیث» سخنى است که انسان را از راه حق منحرف و منصرف نموده و به خود مشغول کند و همچون داستان‏هاى خرافى و هدایت‏کننده به‏سوى فساد و فجور و یا سرگرمى به شعر و موسیقى و مزمار و سایر آلات لهو که همه از مصادیقِ «لهوالحدیث»اند.(54)
منشأ این که بسیارى از مفسران همچون علامه طباطبایى و طبرسى(55) و بسیارى از فقها، غنا را از مصادیق «لهوالحدیث» دانسته‏اند، آن است که تعدادى از روایات وارده از سوى معصومان علیهم‏السلام «لهوالحدیث» را به «غنا» تفسیر نموده‏اند.

4. 3. زور

در سوره‏ىِ فرقان آمده‏است:
والذین لا یشهدون الزور و و اذا مروا باللغو مروا کراما(56)
آنان که به دروغ شهادت نمى‏دهند و چون از کنار ناپسندى بگذرند، با بزرگوارى گذر کنند.
در تفسیر مجمع البیان چنین آمده است:
بعضى گفته‏اند: «زور» به معنى شرک است. پاره‏اى دیگر گفته‏اند: به معناى دروغ است و دروغى بالاتر از شرک وجود ندارد. برخى نیز گفته‏اند: به معناى اعیاد یهودیان و مسیحیان است.
مجاهد گفته است: «زور» غنا است و از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نیز چنین نقل شده است.
ریشه و اصل زور، به معناى «تزویر» و «باطل را به صورتِ حق نشان دادن» است.(57)
این آیه و آیه‏ىِ حج، تقریبا داراى یک معنایند و در تفسیر این آیه نیز روایاتى از ائمّه‏ىِ اطهار علیهم‏السلام نقل شده است که «زور» را غنا معرفى مى‏نماید.

4. 4. لغو

در سوره‏ىِ مؤمنون مى‏خوانیم:
والذین هم عن اللغو معرضون(58)؛ و آنان از «لغو» اعراض مى‏نمایند.
این آیه در مقام بیان وصف مؤمنان است که از «لغو» به معناى کارى که غرض عقلایى بر آن مترتب نباشد، پرهیز مى‏کنند.

5. نقد دلالت آیات باب غنا

برخى گفته‏اند: هیچ‏یک از آیات مورد بحث بر حرمت مطلق غنا دلالت صریحى ندارد؛ چون بر سر راه این دلالت، موانع متعددى وجود دارد.
عده‏اى معتقدند: دلالت آیه‏ىِ اوّل، تنها چیزهایى را شامل مى‏شود که از مقوله‏ىِ کلام باشد. به بیان دیگر هر چند تفسیر «قول زور» به غنا، مستند و قطعى باشد، امّا ناظر به محتواى غنا خواهد بود: هنگامى غنا از مصادیق«قول زور» محسوب مى‏شود که داراى محتوایى زشت و باطل باشد؛ لذا اگر احادیث و قرائن ناظر به تفسیر آیه، مقبول باشد، تنها حرمت غناهاى داراى محتواى زشت را ثابت مى‏کند؛ اما به نظر ما دلالت ظاهر آیه، مطلق است و به محتوا اختصاص ندارد؛ بنابراین یا باید دلالت آیه بر حرمت غنا را انکار کنیم و یا اگر قبول کردیم، دیگر به محتوا اختصاص نخواهد داشت.
البته روایات متعدّدى در تفسیر «قول زور» به غنا وارد شده‏است؛ امّا هیچ‏یک از این روایات سند معتبرى ندارند؛ چنان که به زودى بدان اشاره مى‏رود؛ منتها با توجه به کثرت روایات و عمل مشهور نظریه‏ىِ مذکور نیازى به اعتبار سندى و رجالى آنها نیست؛ زیرا وثوق به صدور کفایت مى‏کند.
آیه دوّم نیز تنها در مقوله‏ىِ کلام جریان دارد و همچون آیه‏ىِ اوّل، دلالت واضح بر حرمت نفس غنا ندارد. این آیه داراى قید «یضلّ عن سبیل اللّه‏» است؛ به عبارت دیگر خودِ آیه، منظور خویش را بیان کرده و گفته‏است: «لهو الحدیث»، چیزى است که انسان را از راه راست گمراه مى‏کند. با این قید، آیه تنها ناظر به چیزهایى است که داراى قید مذکور باشد. به علاوه غنا به صرف آن که سببِ یادآورى قیامت و معنویت نیست، نمى‏تواند در زمره‏ىِ گمراه‏کننده‏ها محسوب گردد؛ چون بسیارى از افعال مؤمنان داراى چنین خصیصه‏اى نیست و تنها عنوان غفلت بر آن صدق مى‏کند؛ نه ضلالت.
با این مقدمه مى‏توان دریافت که تنها «غناى لهوى» مشمول دلالتِ آیه‏ىِ مزبور قرار مى‏گیرد و شاید اطلاقِ احادیث مفسِّر این آیه به سببِ رواج «غناى لهوى» در آن دوران بوده است. البته بعید نیست که گفته شود، مصداق لهو الحدیث، غناست.
آیه‏ىِ سوم در مورد بیان یکى از صفات برجسته‏ىِ مؤمنان واقعى و «عبادالرحمن» است و بر حرمت غنا هیچ دلالتى ندارد؛ زبرا «عبادالرحمان» داراى مقام والایى بوده و ذکر خصوصیّات آنان به معناى لزومِ داشتن آن خصوصیّات براى همه‏ىِ مؤمنان نیست.
نکته‏ىِ اصلى این آیه آن است که این «خصیصه‏ىِ نیک» یکى از شروط رسیدن به کمال حقیقى است. آیه، عدم حضور در چنین مجالسى را از صفات «عبادالرحمان» مى‏داند؛ ولى بر حرمت حضور در آن مجالس هیچ دلالتى ندارد؛ چرا که اگر برپایى آن مجالس و شرکت در آن حرام بود، شایسته نبود، مؤمن کامل، از کنار آن گذشته و توجّهى به اصل امر به معروف و نهى از منکر نداشته‏باشد.
به علاوه اگر بپذیریم طبق آیه شرکت در مجالس زور حرام نیست، حرمت غنا را درپى نخواهد داشت؛ چه آن که ممکن است حرمتِ حضور و شاهد بودن در چنان مجالسى از ناحیه‏ىِ چیز دیگرى بوده باشد.
از آنجا که آیه‏ىِ سوّم با آیه‏ىِ اوّل مشابهت زیادى دارد، اشکالاتى که بر استدلال آیه‏ىِ اوّل وارد است، بر این آیه نیز وارد مى‏شود.
آیه‏ىِ چهارم نیز از آنجا که در مقامِ وصف مؤمنان است، حرمتى را ثابت نمى‏کند؛ چه آن که احتمال نمى‏رود وصفِ کمالِ واقعى مورد نظر بوده است.
به علاوه، «لغو» از آن رو که به معناىِ «کار بدون غرض عقلایى» است، نمى‏تواند به طور مطلق حرام باشد؛ چون با وجود آن که بسیارى از کارها داراى غرض عقلایى نیست، حکم حرمت شامل آنها نمى‏شود.
حرمت هیچ یک از مفاهیم موجود در آیات چون لغو، لهو و زور با معناى لُغَوِیشان، یقینى و قطعى نیست؛ چه آن که بسیارى مى‏دانند که حرکات و سکنات مردم، مملو از کارهایى است که شامل معانىِ لغوىِ واژگان مزبور مى‏گردد؛ در حالى که احدى به حرمت آنها فتوا نداده است؛ علاوه بر این استفاده‏ىِ حرمت لغو، لهو، زور، باطل و... از آیات، دچار اشکالات فنّى است.(59) با خدشه در حرمتِ این موارد، استفاده از آیات مذکور به منظور اثبات حرمت غنا نیز مشکل مى‏گردد. گرچه چنان که گذشت، به دو آیه‏ىِ قول زور و لهوالحدیث مى‏توان بر حرمت غنا استدلال کرد.
احادیث تفسیرى این آیات که ناظر به مورد غنا به معناى مطلق صداى شادى‏آفرین است، اشکالات سندى و دلالى دارد که بدان خواهیم پرداخت.

 

موضوعات مرتبط: موسیقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 10 / 8 / 1395

Image result for ‫موسیقی‬‎

2. 5. لهو و لعب

اهل لغت در معناى لهو گفته‏اند:
هر عمل سرگرم کننده‏اى که انسان را از کارى مهمّ و عملى واجب باز دارد.
«
لعب» از ماده‏ىِ «لُعاب» به معناىِ «آب دهان» است که از لب‏ها سرازیر گردد. کلمه‏ىِ لعب به معناى بازى آمده و وجه تسمیه‏ىِ آن این است که همانندِ ریختن لعاب از دهان، بدون هدف انجام مى‏گیرد.
-
راغب مى‏نویسد:
[
لعب] فعلى است که هدف و مقصدِ درستى در آن موردِ قصد و نظر نباشد.(23)
-
صاحبانِ «اقرب الموارد» و «قاموس اللغة» آن را ضدِّ «جدّ» دانسته‏اند.
- «
صحاح» و صاحب «قاموس»، لهو و لعب را مترادف یکدیگر دانسته‏اند. «لعب» در اصطلاح به معناى عملىِ نظام‏دار است که غرضِ عقلایى در آن قصد نشده باشد؛ بلکه غرضى خیالى و غیرواقعى در آن فرض شده باشد. در این عمل مفاهیمى موهوم و خیالى همچون پیروزى، سود و زیان و... فرض مى‏گردد. لعب، عبارت از هرگونه سرگرمى و بازى است که معمولاً براى پر کردن فراغت انجام مى‏گیرد.
به نظر بسیارى از فقها، «لهو» حرام است. البته این گونه برداشت بر نوعى مبانى متوقّف است که مى‏توان بر آنها خدشه کرد؛ چون بسیارى آیات و روایاتِ ناظر به حرمت لهو را با قرائن و شواهد به مواردى خاص، منحصر دانسته‏اند و «لهو» در غیر آن موارد را جایز شمرده‏اند.
در میان فقها، به جز ابن ادریس حلّى کسى به حرمتِ لعب فتوا نداده است. البته برخى مثل شیخ انصارى میان لهو و لعب فرق نهاده و لهو را امرى غیر جایز و لعب را امرى جایز شمرده و لذا نظر ابن‏ادریس را ناشى از خَلطِ لهو با لعب دانسته است.

2. 6. لغو

«لغو»، در لغت به معناى کلام بى‏فایده‏است:
-
راغب اصفهانى مى‏گوید:
کلامِ لغو آن است که توجّهى به آن نیست و از روى عدمِ فکر باشد.(24)
-
برخى نیز لغو را هم‏معناىِ «لهو» دانسته‏اند.
به هر حال، لغو به کلام یا عملى اطلاق مى‏گردد که در باب آن تفکّرى نشده‏است و فایده‏اى ندارد.

2. 7. باطل

«باطل» به معناىِ فسادآور، بى‏اثر و ضایع کننده آمده‏است و به چیزهایى ناچیز و بیهوده اطلاق مى‏گردد. در «مفردات» در این باره آمده است:
باطل ضدِّ حق است و چیزى است که در مقامِ فحص، ثبات ندارد و در موردِ فعل و قول به کار مى‏رود.(25)

2. 8. قول زور

تعبیر «قول زور» که در قرآن آمده‏است(26)، یکى از دلایل قائلان به حرمت غنا و موسیقى است، زور به معناى باطل و دروغ بودن است. کلمه‏ىِ «زور» به معناى انحراف از حق است و به همین دلیل به دروغ نیز «زور» مى‏گویند. مفسران قرآن مراد از زور را در قرآن هر سخن باطل و منحرفى مى‏دانند.(27)

2. 9. لهو الحدیث

تعبیر «لهو الحدیث» نیز که در قرآن آمده، یکى از دلایل قائلان به حرمت غنا و موسیقى به شمار رفته‏است.
لهوالحدیث سخنى است که انسان را از راه حق منحرف و منصرف نموده و به خود مشغول کند. داستان‏هاى انحرافى و افسانه‏هاى فسادآور و سرگرمى‏هایى که انسان را از یاد و ذکر خدا مشغول مى‏سازد و سرگرمى به شعر و موسیقى و مزمار و دیگر آلات لهو، همه از مصادیق «لهوالحدیث» به شمار مى‏روند.(28)
***
همان‏طور که ملاحظه گردید، غنا دو گونه تعریف شده است و بنا بر هر کدام حکمى دارد:
در تعریفى مطلق صوت و آواز بلند انسان غنا دانسته شده‏است؛ بنابر آن غنا به‏طور مطلق حرام نخواهد بود؛ بلکه براى حرمت آن باید دو قید مطرب و مناسب با مجالس لهو نیز لحاظ گردد.
امّا در تعریف دیگر غنا عبارت است از: آواز و خوانندگى انسان؛ طورى که شأنیّت ایجاد طرب در اکثر شنوندگان را داشته باشد یا شبیه آوازهایى باشد که چنین شأنیتى را دارد.
طرب عبارت است از یک حالت خفت و سبکى در انسان که از شدت شادى یا یادآورى خواست‏هاى نفسانى و شهوانى و یا از شدت غم از دست دادن یا یادآورى آن ناشى مى‏گردد و باعث مى‏شود انسان از حالت عادى و تعادل خارج شود.(29)
این نوع از غنا به طور مطلق حرام است؛ زیرا علاوه بر آیات و روایات، اجماع نیز بر حرمت آن اقامه شده است. در این صورت نزاع و تفاوت دیدگاه حرمت و تفصیل، لفظى خواهد بود.
نظر به این که لفظ غنا در میان لغت‏دانان و عرف و فقیهان مجمل است، باید قدر متیقن را اتخاذ کنیم و شاید بتوان گفت: تعریف دوم قدر متیقن از تعاریف مختلف فقهاى شیعه است؛ زیرا در این تعاریف به قید مطرب بودن آواز غنایى اشاره گردیده است.

3. نگاهى به تاریخچه‏ىِ غنا و موسیقى

از پژوهش‏هاى تاریخى، به دست مى‏آید، هنگامى که معماران ایرانى براى تعمیر کعبه و ساختن بناهاى بلند براى مردم مدینه، در بین کار، آهنگ‏هاى ایرانى را زمزمه مى‏کردند، اعراب با شنیدن این آوازها در پى یادگیرى الحان موسیقى ایرانى برآمدند و بدین‏گونه موسیقى از ایران به جهان عرب منتقل شد؛ ولى محقّق معروف، جورج تعارمر،(30) در کتاب خود، پیدایش موسیقى اعراب را به قرن‏ها، قبل از میلاد نسبت مى‏دهد. وى ابراز مى‏دارد که از کتیبه‏اى از آشور بانیپال (قرن هفتم ق.م) استنباط مى‏شود، اسیران عرب، هنگام کار مشقّت‏بار، براى اربابان آشورى خود، آواز (اله له) مى‏خوانده، و موسیقى (ننگوته) مى‏نواخته‏اند.(31)
تئورى و عمل موسیقى سامیان که از زمانى بس دور، باز مانده بود، منشأ موسیقى عرب را تشکیل مى‏داد.(32)
اعراب جاهلى، قبل از ظهور اسلام، موسیقىِ خاصّى داشتند که پیشتر، آن را از ملل و اقوامِ دیگر، گرفته بودند؛ امّا چنان که روشن است، این موسیقى از نظامى درست برخوردار نبوده است. شواهد تاریخى نشان مى‏دهد، امیرانِ غسّانى، گروه‏هایى از دخترانِ نغمه‏گر را براى هم‏آوازى به خدمت داشتند. ابوالفرج اصفهانى نیز، نامِ تعداد زیادى از زنانِ دوران جاهلیّت را ذکر مى‏کند که به نغمه‏گرى، مشهور بوده‏اند.(33)
همچنین مى‏گوید:
اصلى‏ترین ابزارِ موسیقىِ عربِ حجاز، پیش از اسلام، دفِ چهارگوش، و نى‏لیک، و نى بوده است.(34)
بنابراین در دوران پیش از اسلام، موسیقىِ شهوانى و گناه‏آمیز در حجاز رواج داشته‏است؛ امّا با ظهور اسلام، به دلایل گوناگون از جمله جنگ‏ها، وضعیّت انقلابى روزگار و تعهّدِ مردمان به اسلام، در جامعه‏ىِ کوچک اسلامى موسیقىِ شهوانى وجود نداشت. مورّخان عقیده دارند در این زمان، انواعِ خاصّى از موسیقى، رواج داشته‏است که ریشه‏ىِ آن به ادوار پیشین باز مى‏گشت. از این موارد مى‏توان به «حداء» و «رکبانى» اشاره نمود.
ابن‏منظور مى‏نویسد:
حداء، آوازى بوده که میان شتربانان، رواج داشته‏است؛ امّا تمامىِ اعراب، در اوقاتِ فراغت، بدان زمزمه مى‏نموده‏اند.
رکبانى نیز گونه‏ىِ خاصّى از آوازهاى رایج در میان اعراب بوده است که ابن‏منظور، میل و رغبتِ پیامبر را به آن در قرائتِ قرآن، چنین بیان مى‏کند:
ابن‏اعرابى گوید: عرب هرگاه بر شتر سوار مى‏شد یا هرگاه در درگاه خانه مى‏نشست و یا در بیشتر حالات خود، به رکبانى نغمه مى‏خواند( مدّ مى‏داد). زمانى که قرآن نازل شد، پیامبر دوست داشت که به جاى غنا رکبانى خوانده شود.(35)
از شواهدِ وجودِ آوازْگونه‏ها در میانِ مسلمانانِ صدر اسلام، تأکیدات بسیارِ پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر تلاوت نیکوى قرآن با صداى خوش است. در حقیقت همین تأکیدات موجب شده است که هم‏اکنون، میراث‏دارِ نغمه‏هاى نیکوى قرآنى هستیم.
این، در حالى بود که غناىِ لهوى و فسادآمیز، هنوز در میانِ عرب خارج از حوزه‏ىِ حکومتى اسلام، رواج داشت؛ امّا مهمّ آن است که دستِ‏کم، در میانِ مخاطبانِ احکامِ الهى و در محدوده‏ىِ حکومت اسلامى، چنین غنایى وجود نداشته است.
شاید با وجود کنیزانِ آوازه‏خوان و تلاش آنان براى جذبِ فاسقان، به دلیلِ اشاره‏ىِ برخى مورّخان، پذیرفته شود؛ امّا آنچه تعیین کننده است، رواجِ چنین غنایى است؛ زیرا تنها با این دلیل مى‏توان حقیقتِ عرفى یک واژه را ثابت کرد.
به همین رو، در زمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله معناى عرفىِ واژه‏ىِ «غنا»، غناىِ لهوى نبوده‏است؛ لذا نمى‏توان غناىِ صدر اسلام را در غناى لهوى داراى حقیقت عرفى دانست.(36)
پس از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وضعیّت غنا و موسیقى در میانِ مسلمانان، چهره‏ىِ یگرى یافت. ابن خلدون در این باره مى‏گوید:
در، گاه ظهورِ اسلام و تسلّط مسلمانان بر ملل دیگر، ابتدا لذّت مسلمانان در قرائتِ قرآن و ترنّم به اشعار بود؛ ولى با دست‏یابى به غنائم جنگى و رفاه و خوش‏گذرانى و با رهیابىِ غناگرانِ حرفه‏اىِ فارس و روم در میان عرب، عرب به تدریج با مواردِ جدیدى آشنا گردید. عرب شعرهاى عربى را در الحانِ غنایى جدیدتر، نغمه مى‏کردند و پاره‏اى نیز به یادگیرىِ فنِّ آن مشغول شدند. نامِ مَعْبر و ابن شریح در این مورد، بر سر زبان‏ها افتاد. در زمانِ ابراهیم بن المهدى از بنى‏عباس اشخاصى چون ابراهیم موصلى و فرزندش اسحاق و نوه‏ىِ او حمّاد در این زمان بنى‏عباس در لهو غوطه‏ور شده و ابزار جدیدى براى رقص، آماده نمودند.(37)
این کلامِ کوتاه، وضعیّتِ موسیقى را در ادوارِ بعدى جامعه‏ىِ اسلامى، نشان مى‏دهد. این جوِّ جدید، از روزگار عثمان که مردم با ابزارِ موسیقى و برخى مسائلِ فنّىِ آن همچون هماهنگىِ صدا آشنا شده، آغاز مى‏شود. بر اثرِ این آشنایى، نغمه‏هاى «دقیق» و «ظریف» در این زمان شکل گرفت. به گفته‏ىِ مورّخانِ عرب، مردان زن‏نما در این زمان، ظهور کرده، آوازخوانى و آلات، موسیقى را رواج دادند.
طولس(92-11ه) از جمله‏ىِ اینان بود که وزن را به موسیقىِ عرب وارد کرد و سروده‏ها را با «دَف» هماهنگ ساخت. او از مردمِ مدینه بود که پدرِ آواز در اسلام محسوب مى‏شود.(38)
به گفته‏ىِ کتاب «اغانى»، در دوران بنى‏امیه و بنى‏عبّاس، غناى شهوانى، رواج ویژه‏اى یافت و خلفا آشکارا براى آوازخوانان و نوازندگان، صله‏هاى سنگینى پرداخت مى‏نمودند.(39)
این روزگار، همان گاهِ حیات دو امامِ شیعه، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام است که احادیث بسیارى از آنان در مورد غنا وارد شده‏است؛ لذا برخى از معاصران بر این باورند که رواج غناىِ لهوى و شهوانى و فسادآمیز در این زمان، سببِ تحقّقِ مفهومِ «غنا» در غناىِ آلوده‏ىِ به گناه گردید؛ بنابراین مى‏توان، در این عصر، قیقت عرفى جدیدى را براى واژه‏ىِ غنا پذیرفت(40)؛ چنان که تفاوتِ لحنِ احادیث نبوى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و روایات صادقین علیهماالسلام در باب غنا، شاهدِ خوبى بر این مدّعاست.(41) البته این مطلب مورد پذیرش مشهور فقیهان قرار نگرفته‏است؛ زیرا از منظر ایشان غنا، مفهومى عرفى دارد و مطلقا حرام است.
ابن خلدون مى‏گوید:
جوانان عرب زمان جاهلیّت، ساعات بیکارى خود را با نوعى آوازخوانى ابتدایى سپرى مى‏کردند.(42)
شواهد نشان مى‏دهد، معلّقات (شعرهاى معروف عربى) در بازار عکاظ به صداى بلند یا به آواز خوانده مى‏شده است؛(43) البته اکنون نیز، معلّقات بوسیله‏ىِ اعراب بدوى، به آواز خوانده مى‏شود.
به سبب اهمیّت فراوانى که عرب براى شجره‏ىِ انساب قائل بودند، موسیقى عرب نیز داراى شجره‏نامه‏ىِ مشخّصى است؛ «جبل» فرزند «کَیْن» اوّلین کسى است که اعتبار سرودن نخستین آواز بشر، به او نسبت داده شده که مرثیه‏اى غم‏انگیز بوده است.(44)
نوازندگان حجازى، حتّى در دربارهاى ملل دیگر نیز، مورد استقبال قرار مى‏گرفتند. استفاده از دختران خواننده یا قینات در بین عرب، متداول و مرسوم بود.
بعداز ظهور اسلام، روند موسیقى در سرزمین عرب، تغییراتى پیدا کرد. از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، روایاتى دالّ بر مذمّت غنا و خوانندگان، نقل مى‏شد و اکثر مردم، به حرمت غنا معتقد بودند؛ البته اهل سنّت از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، احادیثى نقل مى‏کنند که ایشان، به جواز غنا، قائل بوده‏اند. مانند حدیثى که از انس بن مالک روایت شده است مبنى بر این که رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، عادت داشتند در سفرها از نغمه‏ىِ «حدى»(موسیقى کاروان) به وسیله‏ىِ انس استفاده کنند.(45)
ابو حنیفه، خواندن غنا را دوست نمى‏داشت و گوش دادن به آن را، گناه مى‏دانست.(46) مالک بن انس، آواز خواندن را ممنوع کرده‏بود،(47) «شافعى»، غنا را عملى مکروه و شبیه دروغ مى‏دانست.(48) احمد بن حنبل نیز غنا را دوست نمى‏داشت و در حلّیت آن تردید داشت.
در دوره‏ىِ خلیفه‏ىِ اوّل و دوّم، موسیقى، به عنوان یکى از ملاهى (لذّت‏هاى ممنوع) اکیدا نهى و ممنوع گشت. در دوران عثمان، در زندگى اجتماعى و سیاسى اعراب، تحولات عمده‏اى پدید آمد. او بر خلاف عمر که ظاهرا ساده مى‏زیست، به ثروت و نمایش جاه و جلال، سخت علاقه‏مند بود و به‏رغم منع صریح پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و سخن اعتراض‏آمیز برخى از مسلمانان، وجود موسیقى و موسیقى‏دانان از لوازم زندگى اعیان و اشراف گردید.
در دوران حکومت بنى امیّه، دربار، جز در مورد معاویه‏ىِ اوّل، عبدالملک و عمر دوّم، پیوسته، محلّ رفت و آمد نوازندگان و موسیقى‏دانان زن و مرد، بوده‏است. آنان، صله‏هاى عظیمى نثار هنرمندان کرده، احترام زیادى براى نوازندگان قائل بودند. بنى‏امیّه، افزون بر استفاده‏هاى شخصى، براى این کار خود، دلایل سیاسى نیز داشتند و از این طریق، پیام خود را به مردم مى‏رساندند؛ این مدح‏ها و ذم‏ها از این راه، سریع‏تر از هر وسیله‏ىِ دیگرى به مردم در دورترین نقاط مملکت مى‏رسید و در میان مردم، رواج مى‏یافت.
بى‏تفاوتىِ بنى‏امیّه، نسبت به موازین اسلامى، رواج موسیقى انجامید. آنها از اسلام، فقط نام آن را داشتند؛ امّا در عمل هرگز موازین اسلام را رعایت نمى‏کردند؛ شاید بزرگ‏ترین دستاورد حکومت بنى‏امیه، رشد موسیقى نظرى باشد.(49)
در دوران خلافت بنى‏عباس، سفّاح اوّلین خلیفه‏ىِ این سلسله با عنایت فراوانى که به این فنّ داشت، انتقال دهنده‏ىِ اصیل‏ترین سنّت‏هاى موسیقیایى پادشاهان ساسانى عهد باستان ایران بوده است. در زمان منصور، شغل‏ها و مقام‏هاى عالى دولتى به خاندان ایرانى برمکیان سپرده شد که در پرورش انواع هنر، به‏ویژه موسیقى نقش حسّاس و تعیین‏کننده‏اى ایفا نمود.
در تمام دوران عباسیان، موسیقى در دربار، به حدّ افراط جریان داشت و قریب به اتّفاق خلفاى عباسى، خود، خوانندگان و نوازندگان ماهرى بودند. عباسیان پاداش‏هاى چشم‏گیرى به نوازندگان مى‏دادند. مثلاً ابراهیم موصلى خواننده و آهنگ‏ساز معروف، در یک جلسه از الهادى خلیفه‏ىِ عباسى، یک صد هزار سکّه‏ىِ زر، به عنوان صله دریافت نمود. هارون و المهدى، در دو نوبت، مجموعا 60هزار سکّه‏ىِ زر به حکم الوادى اعطا کردند. در دوران الهادى، ابن جامع را که در تبعید به سر مى‏برد، به دربار دعوت کردند و صله‏اى به ارزش 30 هزار سکّه‏ىِ طلا به او بخشیدند.
آخرین خلیفه‏ىِ بغداد نیز بیشتر اوقات بیکارى خود را به شنیدن موسیقى مى‏گذراند. بیشتر این اوضاع، ناشى از سرمشق گرفتن خلفا از ایرانیان بود و در حقیقت عباسیان، آرزو داشتند، با پادشاهان ساسانى از لحاظ جلال و شکوه سلطنتى، برابرى کنند.(50)

 

موضوعات مرتبط: موسیقی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 9 / 8 / 1395

 

۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩
 

 

 

ياد خدا و آرامش

بحث و تحقيق از آموزه هاى قرآن و نقش آن در ايجاد امنيت روحى و روانى جامعه و تدوين آن در يك مقاله و دو مقاله كار سهل و ساده اى نيست، لذا در اين مقاله سعى شده است يك موضوع از موضوعات و راهكارهاى مختلف، مطرح و پيرامون آن ارزيابى صورت گرفته و به علاقمندان تقديم گردد تا شايد براى تحقيق و پژوهش به صورت وسيع و گسترده، فتح بابى صورت گيرد.
قرآن كريم در يك جمله بسيار كوتاه ولى نغز و پرمحتوا، اين گونه مى فرمايد: «آگاه باشيد كه تنها راه مطمئن براى رسيدن به آرامش دل ها، ياد و نام خدا است.» [6

   
واژه ذكر به هر معنايى كه تفسير و تبيين شده و در نظر گرفته شود، مسلماً يكى از مصاديق روشن آن، آيات شريفه كلام الله مجيد، تلاوت، و تدبر و تعقل پيرامون آن خواهد بود، چنانچه در سوره حجر مى خوانيم: «بدون ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرديم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود» [7] ذكر معناى عامى دارد كه: نماز، قرائت قرآن و حديث و تدريس نماز و مناظره علماء را شامل مى شود. [8]
آنچه از آيه شريفه و آيات ديگر و احاديث معصومين استفاده مى شود اين است كه ياد و نام خداى قادر متعال سكينت و آرامش را به ارمغان مى آورد. هر گاه آحاد جامعه، انس و الفت با قرآن و آيات الهى داشته و روح و روان را با ترنم آيات حق، صيقل داده و آرامش روحى و روانى به دست آورند. جامعه نيز به طبع افراد و آحادش امنيت روحى و روانى پيدا خواهد كرد.
ممكن است سؤال شود كه ياد و نام خداى متعال و تأمل در آيات كلام الله مجيد... چگونه باعث آرامش مى شود؟ در جواب بايد گفت:

اولاً: نفس توجه به امور معنوى، ذكر و ياد خداى قادر مطلق، نورانيت، سكون و آرامش را براى انسان به همراه دارد. در دنياى به اصطلاح متمدن و پيشرفته امروز، كه هيچ اصلى را بدون تجربه و آزمايش قبول ندارد به دفعات از طريق رسانه ها اعلام كرده اند كه دعا و نيايش و ارتباط با امور معنوى اثرات فراوانى در كاهش و يا بهبود امراض لاعلاج دارد.
فرويد مى گويد: دين و ايمان، داراى آثار زيادى است از جمله:
1
ـ در بند نمودن نيروهاى سركش و نافرمان طبيعت;
2
ـ برقرارى تفاهم و سلوك و خوش بينى ميان انسان و سرنوشت اندوه بار وى;
3
ـ جبران رنج ها و محروميت ها و ناراحتى هاى حاصله از زندگى. [9]
«
يونگ» هم اعتقاد دارد كه «دين به انسان، آرامش مى بخشد، دين به وجود انسان معنى مى بخشد و راه هاى تحمل مشكلات را به انسان مى آموزد.» [10]
«
ويليام جيمز» هم معتقد است «قدرتى كه دين براى تحمل مصائب به انسان مى دهد هرگز از عهده اخلاق بر نمى آيد زيرا شور و حرارتى كه با اعتقاد به دين در انسان حاصل مى شود هرگز از عهده اخلاق بر نمى آيد.» [11]

 


۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩

موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسب‌ها: ياد خدا و آرامش
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 9 / 8 / 1395

 

۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩

 

راهكار آرامش

حال بايد ديد چه راهكارهايى وجود دارد تا با توسل و تمسك به آن، ابرهاى تيره و تار از آسمان زندگانى انسان، زدوده شده و يا تقليل پيدا كرده و كمتر شود و در طرف مقابل، نسيم خوش عطر آرامش و آسايش بر شاخ و برگ باغ و بوستان زندگى ما انسان ها وزيدن گرفته، شادى و سرور را مهمان محافل و مجالس ما بنمايد.

اگر يك نظر اجمالى به تاريخ داشته و عملكرد افراد و اجتماعات بشرى را در اين راستا ارزيابى كنيم، متوجه خواهيم شد كه انسان ها غالباً براى رسيدن به اصل آرامش و امنيت روحى و روانى راه هاى گوناگون و متعددى را رفته و آزمايش كرده اند به هر كارى دست زده و صحنه هاى خونين و غم انگيزى را به وجود آورده اند.

 ما اعتقاد داريم كه قرآن كريم به عنوان كتاب هدايت گر آسمانى، نسخه منحصر به فردى است كه مى تواند داروى التيام بخش و شفادهنده امراض گوناگون از جمله اضطراب، نگرانى و ناامنى هاى روحى و روانى انسان ها را با كمترين هزينه، در دسترس آنان قرار دهد. دقت و تأمل در آيات قران كريم و آموزه هاى بى بديل آن كه مشتمل بر معارف والاى الهى، زيباترين و شايسته ترين گواه مطلب فوق است.

امام على(عليه السلام) مى فرمايند: «قرآن را بياموزيد كه بهترين گفتار است و آن را نيك بفهميد كه بهار دل هاست و از نور آن شفا و بهبودى خواهيد كه شفاى سينه هاى بيمار است» [2] در جاى ديگرى مى فرمايند: «بدانيد كه در قرآن علم آينده و حديث روزگاران گذشته است شفا دهنده دردهاى شما و سامان دهنده امور فردى و اجتماعى شما است.» [3] از رسول گرامى اسلام نيز نقل شده است كه: «قرآن، شفاى هر دردى است، امراض تان را با صدقه مداوا كرده و از قرآن شفاى خود را بخواهيد.» [4]

در قرآن كريم، اصول، راهكار و آموزه هاى فراوانى وجود دارد كه در جهت رفع مشكلات مثل اضطراب و نگرانى... و ايجاد فضاى مناسب براى زندگى مطلوب در پرتوى آرامش روحى و روانى به كمك و يارى انسان شتافته جاده را برايش هموار مى سازد، دست انسان را مى گيرد و هدايتش مى نمايد. آيات فراوانى كه انسان را به جد و جهد براى رفع نيازها و مبارزه با مشكلات و نارسائى ها، صبر و استقامت در برابر فشارهاى گوناگون روحى و جسمى، فردى و اجتماعى، و توكل و تدبر، حليم و بردبارى، تقوا، نماز و نيايش و مطالعه تاريخ زندگى انسان هاى بزرگ... دعوت مى نمايد، اصول و آموزه هايى كه آن گونه كه قرآن و ائمه مى فرمايند: [5] اگر در قلمرو حيات انسان پياده شود يقيناً خيلى از مشكلات و نارسايى ها، حل و فصل خواهد شد و آرامش و امنيت روحى و روانى به وجود خواهد آمد.

 

 

 



۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩

موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسب‌ها: راهكار آرامش
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 9 / 8 / 1395

 



۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩
۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩
۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩



انس با قرآن ، آرامش در زندگی

انسان موجودى اجتماعى و داراى قوه گران سنگ تعقل، انديشه و خردورزى است، قوه و نيرويى كه باعث مى شود دارنده آن، در تحليل و ارزيابى عملكرد روزانه خود، نيم نگاهى به گذشته خويش داشته باشد و چشم اندازى هم براى آينده خود ترسيم و تصوير كند.


در تحليل و ارزيابى حوادث و اتفاقات و تصوير و چشم اندازى از زندگى آينده، بدون شك تخيلات، تصورات و حقايقى در ذهن و ضمير انسان، خطور مى نمايد كه به نوعى آرامش انسان را بر هم زده اضطراب و نگرانى را فراروى او قرار مى دهد. اضطراب و نگرانى از بايدها و نبايدهاى گذشته كه از دسته رفته و قابل بازگشت و جبران نمى باشد. ترس و دلهره از مسايل سياسى، اقتصادى، فرهنگى و خطرات دشمنان داخلى و خارجى و هزاران حوادث و اتفاقات كه هر لحظه و ساعتى، امكان دارد به وقوع پيوسته، سلامت و موقعيت انسان و يا اطرافيان او را به مخاطره انداخته و زندگى را به كام او تلخ و ناگوار سازد.

تلاش و فعاليت شبانه روزى انسان ها در عرصه هاى مختلف فردى و اجتماعى در طول تاريخ، متوجه همين نكته بوده است كه چه بايد كرد تا اضطراب و نگرانى از قلمرو حيات و زندگى فردى و اجتماعى انسان ها رخت بربندد و به جاى آن، متاع گمشده بشر «آرامش و آسايش» به نوعى به وجود آمده و پر و بالش را بگستراند.

اگر آمار و ارقام فعاليت هاى انجام شده به منظور رسيدن به آرامش و آسايش، جمع آورى شود يقيناً كتاب قطورى تشكيل خواهد شد. برخى از محققان بر اين باورند كه: «هنگام بروز بعضى از بيمارى هاى واگير همچون وبا، از هر ده نفر كه ظاهراً به علت وبا، مى ميرند، اكثر آنها به علت نگرانى و ترس است و تنها اقليتى از آن ها حقيقتاً به خاطر ابتلاء به بيمارى وبا از بين مى روند»

خلاصه اين كه آرامش و اضطراب نقش عمده و محورى در سلامت و بيمارى، سعادت و بدبختى افراد و صعود و سقوط اجتماعات بشرى داشته و دارد.

 

 




۩ ♥♥♥ ۩  انس با قرآن ، آرامش در زندگی   ۩ ♥♥♥ ۩
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 8 / 8 / 1395

Image result for ‫دشنام و بد زباني‬‎

دشنام و بد زباني

يكي از آفات زبان، دشنام و ناسزاگوئي است و آن عبارتست از اينكه انسان از امور قبيح و مستهجن با عبارات و الفاظ صريح تعبير كند و كلمات ناشايست و دور از شان آدمي را بر زبان جاري نمايد كه در اصطلاح به آن سب يا فحش مي‌گويند. فحش مفهوم وسيعي دارد كه شامل نسبت‌هاي زشت ناموسي نيز مي‌شود.
البته الفاظ و عباراتي كه اراذل و اوباش در سخنان خويش بكار مي‌گيرند داراي مراتب مختلفي است كه بعضي از آن‌ها از بعضي ديگر زشت تر است و بحسب عادات و موارد با هم فرق مي‌كند لذا بعضي از فحش‌ها حرام و بعضي ديگر مكروه و مذموم است.
بنابراين، مؤمن بايد از بكار بردن الفاظ و عباراتي كه بر اشياء قبيح و مستهجن دلالت دارد اجتناب ورزد و در هنگام ضرورت نيز نبايد به آن‌ها تصريح كند، بلكه بايد به صورت كنايه و رمز به آن‌ها اشاره نمايد، چنان كه خداوند حتي به امور زناشويي تصريح ننموده، بلكه بصورت كنايه از آن به مس[1] و لمس[2] تعبير فرموده است.
اسباب فحش
الف) غضب: وقتي شخصي از فردي ناراحت و خشمگين مي‌شود و قصد آزار و اذيت او را داشته باشد به او ناسزا و دشنام مي‌دهد.
ب) عادت: وقتي شخصي با فساق و فجار،‌ اراذل و اوباش، افراد پست و فرومايه، مجالست و هم‌نشيني كند و با آنها رفيق و مأنوس گردد بتدريج روحيات، خلقيات و عبارات آن‌ها در او اثر مي‌گذارد و از آن‌جا كه سخنان عادي آن‌ها توام با هرزه‌گويي و فحاشي به يكديگر است به او هم سرايت مي‌كند و ابتدا گهگاهي آن الفاظ ركيك را بر زبان جاري مي‌سازد و به زشتي آن كلمات توجه دارد ولي بعد از مدتي قبح آن الفاظ از نظرش زائل شده و فحش دادن و فحش شنيدن برايش بصورت امري عادي در مي آيد و بجائي مي رسد كه در شرائط معمولي بطور ناخود‌ آگاه اين الفاظ زشت بر زبانش جاري مي‌شود و كمتر سخني مي‌گويد كه چاشني آن فحش و ناسزا نباشد.
معالجة اين آفت به اين است كه:
1.
انسان از مقدمات پيدايش غضب اجتناب كند تا نسبت به مؤمنان به خشم نيايد.
2.
غضب خود را فرو نشاند و بر اعصاب خود مسلط شود.
3.
از معاشرت با اهل فسق و فساد پرهيز نمايد تا بتواند زبان خود را از فحش باز دارد.

 

موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: دشنام و بد زباني
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 8 / 8 / 1395

Image result for ‫رباخواري‬‎

رباخواري

زيان رباخواري
رباخواري، تعادل اقتصادي را در جامعه ها به هم مي زند و ثروت ها را در يک قطب اجتماع جمع مي کند، زيرا جمعي بر اثر آن فقط سود مي برند، و زيانهاي اقتصادي همه متوجه گروه ديگر مي گردد، و اگر مي شنويم فاصله ميان کشورهاي ثروتمند و فقير جهان روز به روز بيشتر مي گردد يک عامل آن همين است و به دنبال آن بروز جنگهاي خونين است.
رباخواري، يک نوع تبادل اقتصادي ناسالم است که عواطف و پيوند ها را سست مي کند، و بذر کينه و دشمني را در دلها مي پاشد، و در واقع رباخواري بر اين اصل استوار است که رباخوار فقط سود پول خود را مي بيند و هيچ توجهي به ضرر و زيان بدهکار ندارد، اينجاست که بدهکار چنين مي فهمد که رباخوار پول را وسيله­ي بيچاره ساختن او و ديگران قرار داده است.
درست است که ربادهنده در اثر احتياج تن به ربا مي دهد، اما هرگز اين بي عدالتي را فراموش نخواهد کرد، و حتي کار به جايي مي رسد که فشار پنجه رباخوار را هر چه تمامتر بر گلوي خود احساس مي کند، اين موقع است که سراسر وجود بدهکار بيچاره، به رباخوار لعنت و نفرين مي فرستد، تشنه خون او مي شود، زيرا با چشم خود مي بيند که هستي و درآمدي که به قيمت جانش تمام شده، به جيب رباخوار ريخته مي شود، در اين شرايط بحراني است که ده ها جنايت وحشتناک رخ مي دهد، بدهکار گاهي دست به انتحار و خودکشي مي زند و گاهي در اثر شدت ناراحتي طلبکار را با وضع فجيعي مي کشد، و گاهي به صورت يک بحران اجتماعي و انفجار عمومي و انقلاب همگاني در مي آيد.

 

موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: رباخواري
 ريا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 8 / 8 / 1395

Image result for ‫ريا‬‎

ريا

نكوهش و حرمت ريا
خداوند تعالي مي فرمايد: «ويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يرائون و يمنعون الماعون[1]؛ واي بر حال نمازگزاراني كه از نماز خويش غافلند آنانكه رياء مي كنند و احسان و نيكي به فقراء را منع مي كنند».
و مي فرمايد: «يراءون الناس ولا يذكرون الله الا قليلا[2]؛ منافقين... با مردم ريا مي ورزند و خدا را جز اندكي ياد نكنند».
و مي فرمايد: «كالذي ينفق ماله رآء الناس[3]؛ مانند كسي كه مالش را براي ريا انفاق مي كند. (صدقات خويش را با منّت و آزار تباه نسازند».
و مي فرمايد: «فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعباده ربه احدا[4]؛ (اي رسول ما به امت بگو من...) پس هركس به ديدار پروردگار خويش اميدوار است عمل صالح انجام دهد و در پرستش خداي خويش كسي را با او شريك نكند».
نبي گرامي اسلامي صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايد: ترسناك ترين چيزي كه از آن بر شما مي ترسم شرك اصغر است.
عرض كردند: يا رسول الله شرك اصغر چيست؟ فرمود: ريا!
آنگاه چنين فرمود: هنگامي كه در روز قيامت خداي تعالي پاداش عمل بندگان را مي دهد مي فرمايد: برويد سراغ كساني كه در دنيا براي آنها ريا مي كرديد ببينيد آيا پاداشي دارند به شما بدهند، و فرمود: خداي تعالي مي فرمايد: هر كس عملي انجام دهد و ديگري را در آن با من شريك كند تمام عمل را به شريكم مي دهم من از آن عمل بيزارم و از شرك بي نيازتر از هر بي نيازم[5].
و مي فرمايد: عملي را كه ذره اي ريا در آن باشد خدا نمي پذيرد[6].
و مي فرمايد: پائين ترين درجه ريا شرك است[7].
امام صادق عليه السلام فرمود: خداي تعالي مي فرمايد: من بهترين شريكم هر كس در عملش ديگري را با من شريك كند آن عمل را نمي پذيرم، من تنها عملي را مي پذيرم كه خالص باشد[8].
و مي فرمايد: رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: زماني مي رسد كه مردم به خاطر طمع در دنيا داراي دروني پليد و بروني نيكو مي شوند، از ظاهر زيبايشان قصد پاداش گرفتن از خدا ندارند، دينشان ريائي است و هيچ ترسي ندارند خدا عقابي همه گير، شامل آنها مي كند و آنها چون غريق، دعا مي كنند و مستجاب نمي شود.

 

 


موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: ريا
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 7 / 8 / 1395

Image result for ‫ازدواج‬‎

همسر ایده ال من

معیارهای انتخاب همسر ( قسمت اول )

یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی قبل از ازدواج در نظر گرفتن معیارهایی برای انتخاب همسر است . به جرئت می توان گفت بیشترین مشکلاتی که در زندگی مشترک به وجود می آید به خاطر این است که دختر و پسر ، همسر مناسب خود را انتخاب نکرده اند و پس از چند سال زندگی متوجه می شوند این دو مناسب یکدیگر نبوده اند. پس جا دارد برای این انتخاب وقت بگذاریم و مطالعه کنیم.

معیارها و ملاک هایی که در انتخاب همسر باید در نظر گرفته شود دو نوع است:

الف – آنهایی که رکن و اساس اند و برای یک زندگی سعادتمندانه حتماً لازم اند.

ب – آنهایی که شرط کمال هستند و برای بهتر و کاملتر شدن زندگی لازم اند و بیشتر به سلیقه افراد و موقعیت آنها بستگی دارند.

اگر گذشته فردی که می خواهید با وی ازدواج کنید خیلی شیک بوده، اصلاً بالاتر از گل به او نگفته اند، و گذشته شما همه اش درد و رنج و زحمت بوده، و دائم خون دل خورده اید؛ رهایش کنید این فرد مناسب زندگی شما نیست.

یکی از معیارهایی که باید حتماً در ازدواج در نظر گرفته شود،عامل مذهب و نگرش فرد مقابل نسبت به مذهب است. اگر شما فردی هستید که به اصول و فرامین مذهبی معتقدید، ولی شخص مورد نظرتان ، نسبت به مذهب بی اعتماد یا بی تفاوت باشد، شما با هم زندگی خوبی نخواهید داشت.انسان متدین، همسری متدین می خواهد، اگر یکی متدین و دیگری بی دین و بی قید باشد، خوشبخت نخواهند شد. بنابراین از این لحاظ باید فردی را انتخاب کنید که همانند شما فکر کند.

یکی دیگر ازمسائل تناسب خانوادگی است. ازدواج با یک فرد مساوی است با پیوند با یک خانواده، فامیل و یک نسل؛ خانواده دختر و پسر باید با یکدیگر سنخیت و تناسب داشته باشند. در انتخاب همسر معقول نیست شما بگویید «من می خواهم با این فرد زندگی کنم و کاری با خانواده اش ندارم» چرا که این فرد جزیی از همان خانواده و فامیل و شاخه ای از همان درخت است. این شاخه، از ریشه همان درخت تغذیه کرده؛ مسلم است که بسیاری از صفات اخلاقی، روحی، عقلی و جسمی آن خانواده و فامیل از راه وراثت و تربیت و محیط به این فرد منتقل شده است، این فرد در دامن همان خانواده بزرگ شده است. باید موقع ازدواج ارزش های درون خانواده فرد را بررسی کنید و با ارزش های درون خانواده خودتان مقایسه نمایید. اگر این ارزش ها با یکدیگر تناسب داشته باشند، شما زندگی آرامی خواهید داشت. در مقایسه ارزش ها دقت داشته باشید. برای مثال اگر در خانواده شما تحصیل یک ارزش است، در خانواده فرد مقابل نیز تحصیل یک ارزش باشد، اگر در خانواده شما حجاب یک ارزش است، در خانواده طرف مقابل حجاب ضد ارزش نباشد.

آنچه در تناسب اجتماعی باید در نظر داشت،ارتباطات و رفت و آمدهای خانوادگیاست. این که خانواده با چه افرادی رفت و آمد می کنند و دارای چه جایگاهی هستند، آیا شهرت اجتماعی دارند یا خیر، مهم است. همه اینها در جایی جمع می شود که به آن تناسب اجتماعی می گوییم. در حقیقت مردم دوست دارند با افرادی رفت و آمد کنند که از جایگاه اجتماعی خوبی برخوردار باشند. دو خانواده باید از این حیث با یکدیگر تناسب داشته باشند. مسئله دومتناسب رفتار اجتماعی دختر و پسر است. مثلاً اگر یک دختر لوس و جلف با مرد متین و موقری ازدواج کند، تحمل رفتار اجتماعی زن برای مرد مشکل است.


بنابراین از مسائل مهم انتخاب همسردر نظر گرفتن تناسب اجتماعی دو خانواده است و چقدر خوب است که پسر و دختر در یک ردیف اجتماعی با هم ازدواج کنند.


یکی دیگر از مواردی که باید در ازدواج در نظر گرفت مسائل مالی و اقتصادی است، هر چقدر دو خانواده از لحاظ مالی در یک سطح باشند ازدواج، ازدواج خوبی است. صلاح نیست دختر و پسر و خانواده هایشان از لحاظ مالی و ثروت تفاوت زیادی با هم داشته باشند، ازدواج دو طبقه متضاد اجتماعی همیشه مشکلاتی به همراه خواهد داشت. شما نمی توانید با فردی زندگی کنید که از نظر اقتصادی در ردیف شما نیست، هرگز این کار را نکنید. برای مثال کسی که از نظر اقتصادی در یک طبقه بالای اجتماعی است در ناز و نعمت بزرگ شده، همه چیز برایش مهیا بوده، هیچوقت مشکلات و تنگنای مالی نداشته است، حالا با فردی از خانواده بسیار پایین از نظر اقتصادی ازدواج می کند که سبک زندگیش با این فرد متفاوت بوده است. فرهنگ خانوادگیش متفاوت، نیازهایش متفاوت. فرضاً قرار می شود این دو با یکدیگر به مهمانی بروند، شخص اول هر لباسی می پوشد خجالت می کشد، احساس می کند نازیباست ، مورد تأییدش نیست، در عوض همسرش زمانی که به خانه آنها می رود احساس کدخدایی می کند. خانه سطحش پایین است. این احساسات در وی ایجاد تعارض می کند. عصبانی می شوند، با هم دعوا می کنند، دعوا بر سر یک قضیه بسیار ساده زندگی است ولی ریشه اش در عدم همخوانی و تناسب طبقه اقتصادی است، اکثر دعواهای چنین زن و شوهرهایی بعد از میهمانی ها شروع می شود.

یکی دیگر از معیارهایی که باید در ازدواج در نظر گرفته شود،

تناسب تحصیلی است. بسیار خوب است که زن و شوهر از نظر معلومات و تحصیلات علمی، خیلی با هم فاصله نداشته باشند و در ردیف یکدیگر باشند تا تفاهم بیشتر در زندگی شان به وجود آید. مهم است که زن و شوهر سطح دانششان به هم نزدیک باشد، زنی که تحصیل کرده و دانشگاهی است نمی تواند همسر یک مرد بی سواد یا کم سواد باشد. اگر هم توانست مدت کوتاهی می تواند ولی در درازمدت خیر. ممکن است یک آدم بی سواد بسیار فرهیخته باشد، مهربان و سطح آگاهیش هم بالا، کلاً شخصیت خوبی داشته باشد ولی در اینجا تشابهاتی وجود ندارد. بالاخص این که تفاوت یک زن تحصیل کرده با یک مرد تحصیل کرده بسیار زیاد است. غالباً خانم تحصیل کرده از تحصیلاتش در طول زندگی استفاده می کند ولی مرد تحصیل کرده کمتر. برای مثال خانمی که در رشته هنر تحصیلات دانشگاهی دارد، می توانید آثار هنری را در تمامی خانه ملاحظه کنید اما ممکن است آقای مهندس برق در سیستم برق خانه اش کلی اشکال داشته باشد! به نظر می رسد زندگی با زن تحصیل کرده راحت تر است. او خیلی زودتر مسائل را می فهمد و نیاز نیست که خیلی تکرار کنید. متقابلاً مردی که دارای تحصیلات عالی است نمی تواند با زنی که دارای تحصیلات پایینی است ازدواج کند. حتی بهتر است مردان یا زنان پزشک با هم ردیفان خود ازدواج بکنند. یکی از چیزهایی که باید در ازدواج رعایت شود

فاکتورهای حرفه ای است. بنابراین سطح تحصیلات و سطح حرفه در زندگی زناشویی بسیار مهم است.

حالا که به مسئله تحصیل اشاره کردیم خوب است که به مسئله تفکر نیز اشاره کنیم. متأسفانه مردان ما بسیار مقیدند که همسر زیبا داشته باشند، در صورتی که زیبایی در آمار جهانی بهداشت فقط 25 نمره دارد در حالی که به تفکر 300 نمره داده اند. در مورد عروس خانم همیشه می پرسند آیا زیبا هست یا نیست. زیبایی دوره محدودی دارد، ولی ما نمی توانیم تفکر و تعلیم و تربیت را انکار کنیم. بعضی از مردم ما در ازدواج جایی برای تفکر باز نگذاشته اند.

اولین چیزی که در تفکر جلوه گر می شود،عامل هوش است. زندگی با یک آدم کم هوش بسیار مشکل است. ممکن است بپرسید چگونه می شود هوش یک نفر را قبل از ازدواج تشخیص داد؟ پاسخ بسیار آسان است. افرادی که درجه هوشی خیلی پائین دارند کاملاً در رفتار و کردارشان مشخص است، پختگی لازم را ندارند، قدرت تشخیصشان ضعیف است. عامل دیگر تشخیص هوش، تفکر انتزاعی است. انتزاع کردن یعنی بیرون کشیدن، و تفکر انتزاعی یعنیتوانایی استنباط و درک مفاهیم از موقعیت های کلی. این نوع تفکر ابعادش بسیار گسترده است، افرادی که تفکر انتزاعی دارند خیلی زود شما را می فهمند. لازم نیست که دائم برایشان تکرار کنید. بعد دیگرش، تفکر حل مسئله ای است، تفکری که در آن انسان می تواند مسائل خودش را حل کند. کسانی که این نوع تفکر را ندارند دائم دور خودشان می چرخند، گیج اند، دائم می پرسند چه گفتی، یعنی چه، منظورت چه بود…. کسی که این نوع تفکر را ندارد به همسری برنگزینید. گاهی اوقات افراد از روی ترحم با فردی ازدواج می کنند که از نظر هوشی در سطح پایینی است، می خواهند ایثار کنند ولی سخت در اشتباهند. زندگی با افراد کم هوش بسیار مشکل است.کسی که تفکر و هوش خوبی دارد کیفیت فراوان در مدیریت دارد. یکی از ارکان اصلی مدیریت ، تفکر خوب است.


یکی دیگر از معیارهایی که باید در ازدواج در نظر گرفت گذشته افراد است. یعنی، باید تشابهاتی بین گذشته شما با گذشته فردی که می خواهید با وی ازدواج کنید باشد. اگر این تشابهات بود، آن وقت شما به درک متقابل خواهید رسید. بسیاری از مردم می گویند همسرم مرا درک نمی کند. درک چه موقع صورت می گیرد، زمانی که ما سرنوشت مشابهی داریم، شما کسی را درک می کنید که در زندگی تان باشد، یک غریبه را نمی شود درک کرد. اگر گذشته فردی که می خواهید با وی ازدواج کنید خیلی شیک بوده، اصلاً بالاتر از گل به او نگفته اند، و گذشته شما همه اش درد و رنج و زحمت بوده، و دائم خون دل خورده اید؛ رهایش کنید این فرد مناسب زندگی شما نیست. گذشته بسیار مهم است. این فرد نمی تواند شما را درک کند. نمی تواند بفهمد موقعیت فعلی را به چه قیمتی به دست آورده اید؛ برایش اهمیتی ندارد. تمام آنچه با زحمت به دست آورده اید را جزء بدیهیات و لوازمات زندگی می داند، حتی گاهی اوقات اصرار می کند موقعیت فعلی را نیز از دست بدهید در حالی که موقعیت فعلی حاصل یک عمر تلاش شماست. در ازدواج به سراغ فردی بروید که گذشته ای مشابه شما داشته باشد و شما را درک کند.


یکی از مسائلی که در گذشته ماست، عشق و عاطفه در زندگی است. بعضی ها در گذشته ، بسیار دوست داشته شده اند، مثل این که هیچکس به اندازه اینها مهم نبوده است، مانند عروسک در دست این و آن مورد نوازش و محبت قرار گرفته اند. عده ای دیگر اصلاً مورد توجه نبوده اند و کسی به اینها اهمیتی نداده است مثل این که اصلاً شناسنامه ای ندارند . حالا اگر این دو نفر با هم ازدواج کنند ، نمی دانند چه اتفاقی می افتد . گاهی می گویند این شخصیت خلاء عاطفی مرا پر خواهد کرد. در صورتی که چنین نیست. کسی که هیچوقت مورد محبت قرار نگرفته، تشنه محبت است، هرچه محبت کنید سیراب نمی شود. همیشه می پرسد مرا دوست داری، می گویید بله، باز می پرسد، قسم می خورید، ولی باور نمی کند. برعکس، شخصی که برایش همه چیز مهیا بوده سیراب است هیچ چیز چشمش را نمی گیرد، به زحمت هدیه ای را برایش فراهم می کنید اما جلب توجهش را نمی کند. گاهی اصلاً شما را تحویل نمی گیرد، آنها آدم های سردی اند، هر کاری کنید فایده ای ندارد، در مقابل آنها وضعیت شما مثل فردی است که می گوید نمی دانم چرا دستم نمک ندارد. می گوییم دست شما نمک دارد اما این شخص سیراب است. پس بهترین حالت، تعادل است. باید دنبال کسی بگردید که گذشته معتدل داشته استگذشته ما سرنوشت ما را تعیین می کند. خب حالا چطور می توانید به این مسئله پی ببرید؟ کافی است از او سؤال کنید شما را چقدر دوست داشته اند. اگر گفت «تا حالا هیچکس را به اندازه من دوست نداشته اند و از ابتدای امر هر چه خواسته ام برایم فراهم بوده است.» قدری دست نگه دارید. یا مثلاً چنانچه مادر دختر خانم می گوید «اگر قسمت شد و داماد ما شدید این را بدانید که ما تا حالا بالاتر از گل به این دختر نگفته ایم.» بگویید «خداحافظ!» این دختر خیلی به درد شما نمی خورد. پدر و مادرها در محبت کردن به بچه ها، باید حد تعادل را رعایت کنند.

از دیدگاه دکتر مجد، یکی از مسائل بسیار مهم که باید در ازدواج مورد توجه قرار گیرد ردیف فرزندان خانه است. فرزند چندم خانواده باشد خوب است و یا چرا خوب نیست. به اعتقاد ایشان بچه های ردیف اول غالباً دارای وضعیتی هستند که عمدتاً معاون اند، دختر معاون مادر، پسر معاون پدر، بچه های ارشد خانواده غالباً مسئولیت های زیادی را قبول می کنند و مثلاً از دیگر فرزندان مراقبت می کنند، تکالیف اقتصادی و خرید به آنها واگذار می شود بسیاری از کارهای خانه را انجام می دهند. بچه های اول سنگ های زیرین آسیاب هستند. علاوه بر کارهای منزل و خرید و مواظبت از بچه های دیگر باید به عنوان قاضی، مجادلات بین پدر و مادر را نیز حل کنند. بچه های اول عمدتاً زندگی سختی دارند. این زندگی سخت ، مزایا و معایبی دارد. از این جهت خوب است؛ افرادی که زندگی سختی تجربه کرده اند مسئولیت پذیرند، اتفاقاتی را تجربه می کنند که سبب می شود برای زندگی بعدی پخته شوند، غالباً نظرشان شرط است. اینها رأی شان نافذ است اگر پدر و مادر بخواهند با کسی مشورت کنند معمولاً با فرزندان ارشد است. روی دیگر فرزندان نفوذ دارند، اصلاً گاهی به جای پدر و مادر مهار زندگی را اینها به دست می گیرند. از بعضی جهات هم خوب نیست. اینها معمولاً مظلوم واقع می شوند، حقشان خورده می شود. همیشه زمانی که دو بچه با یکدیگر دعوا می کنند به بچه بزرگتر می گویند تو بزرگتری تو ببخش، و غافل از این که اینها هر دو کودک اند و هر دو احساسات کودکانه دارند.

بچه های آخری چه وضعیتی دارند؟ بچه آخر معمولاًً هیچ مسئولیتی ندارد. ریلکس است خیلی راحت است. بعد از او دیگر بچه ای به دنیا نیامده و تاج پادشاهی همچنان بر سرش باقی مانده است. اگر در خانه مشکلاتی به وجود بیاید این قدر افراد هستند که مشکلات را حل بکنند بنابراین کاری به این فرد ندارند. به اینها سرویس زیاد داده شده و خیلی به آنها خوش گذشته است به کسی هم که زیاد خوش بگذرد خیلی بد عاقبت خواهد بود. تمام افرادی که به این ترتیب بزرگ می شوند تحمل اتفاقات عادی زندگی را ندارند. هیچ استرسی را نمی توانند تحمل بکنند.

حالا اگر بچه اول خانواده ( پسر) با دختری ازدواج کند که فرزند آخر خانواده است چه اتفاقی می افتد؟ بیچاره پسر، عمری حقش ضایع شده بود و در خانه بچه داری کرده بود حالا هم بایستی از خانمش به عنوان یک بچه نگهداری کند! این دختر خانم هم به کوچکترین مطلبی قهر می کند. اینها همان افرادی هستند که دو ماه بعد از ازدواج چمدانهایشان را بسته اند و راهی خانه پدرشان می شوند.

اگر دختر فرزند اول باشد و پسر فرزند آخر، چه خواهد شد؟ خانم ها معمولاً تحملشان خیلی زیاد است معمولاً دندان روی جگر می گذارند، گاهی نقش مادر را برای همسر بازی می کنند و بعضی مردها نیز از این حالت استقبال می کنند. بچه های اول عادت کرده اند بگویند خب حالا مهم نیست و بعد می بینند که به دردهای روان تنی دچار شده اند.

مسلم است که تربیت خانوادگی بر شخصیت و نحوه رشد افراد اثر می گذارد. به نظر می رسد آنچه بیشتر از ردیف و جایگاه فرزندان خانه اهمیت دارد نحوه تربیت آنهاست. اگر در خانواده راه و رسم زندگی مشترک به افراد آموخته شود و آنها را برای پذیرش یک سری از مسائل و واقعیات زندگی آماده نمایند آخر یا اول بودن آنها چندان اهمیتی ندارند. نکته دیگر این که همیشه برای فرزندان آخر همه چیز مهیا نبوده است. گاهی فرزندان آخر بیشتر از دیگر فرزندان دچار استرس می شوند برای این که پدر و مادر در جوانی بیمار نبوده اند و حالا بیمار شده اند و این در حالی است که دیگر فرزندان خانواده ازدواج کرده اند و مسئولیت پدر و مادر بیمار بر عهده فرزند آخر است. گاهی نیز فرزند آخر خانواده نقش مربی مهدکودک را بازی می کند و خواهران و برادران جهت نگهداری فرزندانشان از بچه آخر کمک می گیرند. از همه اینها گذشته اگر در یک خانواده دو فرزند بیشتر وجود نداشت، یکی اولی بود و دیگری آخری، تکلیف چیست؟ در اینجاست که می گوییم نوع تربیت، نحوه برخورد و گذشته افراد مهمتر از جایگاه آنها در خانواده است.

تناسب سنی

در انتخاب همسر توجه به همتایی و تناسب در سن نیز لازم است. تفاوت سن بلوغ جنسی در دختر و پسر، یک امر طبیعی است، پسر حدود چهار سال دیرتر از دختر به بلوغ جنسی می رسد. پس خوب است که تفاوت سن آنها در امر ازدواج نیز به همین مقدار باشد ( پسر بزرگتر باشد)بهتر است چنین باشد ولی الزامی نیست. اگر در بقیه موارد گفته شده یعنی زمینه های اقتصادی، خانوادگی، اجتماعی، عاطفی، تناسب وجود داشته باشد ولی تناسب سنی وجود نداشته باشد مثلاً زن و شوهر هم سن باشند و یا حتی زن یک سال نیز بزرگتر باشد به شرط این که مرد وقوف و آگاهی کامل به این موضوع داشته باشد مشکل خاصی ایجاد نمی شود. اما ازدواج هایی که اختلاف سنی زیاد وجود دارد مثلاً یک نفر بیست سال از دیگری بزرگتر است اصلاً صلاح نیست.

اخلاق نیک

یکی از ویژگی های اساسی و لازم برای زندگی شاد، اخلاق نیک است. منظور از اخلاق نیک تنها خنده رویی وخوش خلقی اصطلاحی نیست، زیرا خندیدن و ... در بعضی مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نیست بلکه ضداخلاق نیز هست. منظور از اخلاق نیک ، داشتن صفات و خلق و خوهای پسندیده از نظر عقل و شرع است.

سلامت جسمانی و روانی

سلامت جسمانی و روانی در موفقیت و سعادت زندگی مشترک، نقش مهمی بر عهده دارد. بعضی از بیماریهای جسمانی و روانی اهمیت چندانی ندارند و مانع زندگی نیستند و لطمه ای به آن وارد نمی کنند و با معالجه و مراقبت، درمان می شوند. آنچه باید در زمینه انتخاب همسر مورد توجه قرار گیرد بیماری ها و نقص ها و معلولیت های جسمی و روحی عمیق و غیرقابل درمان است که در طول عمر همراه انسان است و تحملش برای همسر سخت است. توجه نکردن به این امر و برخورد «احساساتی و غیرمنطقی» با آن ممکن است لطمه های سنگینی به زندگی بزند.

همتایی و هماهنگی فرهنگی و فکری

تفاهم و توافق فکری و فرهنگی میان دو همسر در زندگی مشترک، نقش اساسی دارد. برای ایجاد یک زندگی پربار و سعادتمند، باید معماران این کانون بتوانند یکدیگر را درک کنند و مکنونات و محتویات درونی خود را به هم تفهیم کنند و در بسیاری از مسائل، تصمیم مشترک و یکسان بگیرند و بر مبنای آن عمل کنند و در نشیب و فرازهای زندگی، یاور هم باشند و فرزندانشان را براساس یک طرح هماهنگ تربیت کنند.

چنانچه امام صادق (ع) می فرمایند:

«
العارفة لا توضع الا عند العارف».

زن عارفه ( فهمیده فرزانه ) باید در کنار مرد عارف ( اهل معرفت ) قرار گیرد نه غیر آن.

تناسب سیاسی

دختر و پسر باید از لحاظ گرایش نسبت به مسائل سیاسی شبیه به هم باشند. اگر یک نفر علاقه شدیدی به مسائل سیاسی و شرکت در آن دارد و برای دیگری سیاست هیچ جایی در زندگیش ندارد، در زندگی مشترک دچار مشکلاتی خواهند شد و آرامش لازم را از دست می دهند.

تناسب شخصیتی

دختر و پسری که می خواهند با یکدیگر ازدواج کنند، بهتر است تناسب شخصیتی داشته باشند و از نظر صفات شخصیتی با یکدیگر همسان باشند.


ادامه دارد ...


در قسمت بعد به مطلب نکات مهم در جلسه خواستگاری خواهیم پرداخت.

منابع

-
مقدمه ای بر روان شناسی ازدواج – تألیف : زهره رئیسی

-
خانواده در اسلام – تالیف حسین مظاهری

-
مشاوره ازدواج – تألیف علی اسلامی بجنوردی نسب
تهیه و تنظیم: زهره پری نوش

 

موضوعات مرتبط: ازدواج
برچسب‌ها: همسر ایده ال من
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 7 / 8 / 1395

Image result for ‫ازدواج‬‎

يك دسته كليد طلايي: تناسب‌ها در ازدواج

نياز به ازدواج در روان انسان‌ها وجود دارد؛ ما نيازمند به زندگي با جنس مخالف هستيم؛ نيازمند آنيم كه تا زماني كه زنده‌ايم از تنهايي نجات پيدا كنيم.
اما ازدواج اگر در چهارچوب درستي نباشد، به جاي اينكه آرامش‌دهنده باشد آرامش را برهم مي‌زند و يا به جاي اينكه با كسي رابطه صميمانه‌اي پيدا كنيم، ممكن است هميشه با او زندگي كنيم، اما كاملا تنها باشيم.

بنابراين، بايد چهارچوب‌هاي اساسي انتخاب همسر را به خوبي بدانيم تا با انتخاب درست به نيازهاي بيولوژيك و رواني خود، پاسخ صحيح دهيم.


تناسب خانوادگي

به طور كلي، انسان‌ها در بستر خانوادگي شكل مي‌گيرند. چهارچوب خانواده و آنچه كه به‌عنوان شكل‌گيري شخصيت در خانواده وجود دارد، از خانواده‌اي به خانواده ديگر فرق مي‌كند؛ يعني هر خانواده بسته به زمينه فرهنگي و تربيتي‌اي كه دارد در فرد تأثير متفاوتي مي‌گذارد؛ چرا كه نقش تربيت در شكل‌گيري شخصيت مهم است.

جان واتسون- پدر روان‌شناسي- مي‌گويد: 50 نوزاد به من بدهيد و بگوييد چه شخصيت‌هايي لازم داريد؛ دانشمند، پليس، قاضي، دزد و... چه مي‌خواهيد؟! من مطابق سفارش شما 20 سال بعد اين افراد را تحويل مي‌دهم. در واقع او مي‌خواهد بگويد كه تربيت، نقش بسيار پررنگ‌تري از زمينه‌هاي ديگر مثل ژنتيك يا زمينه‌هاي خاص ديگر دارد.

خانواده نقش مهمي در شكل‌گيري شخصيت دارد، بنابراين افراد در انتخاب همسر، زماني در كنار كسب نيازهاي رواني (كه به مراتب مهم‌تر از نيازهاي بيولوژيك هستند)، درست پاسخ مي‌گيرند و از اضطراب جدايي يا ترس از تنهايي نجات مي‌يابند كه 2نفر، از نظر خانوادگي متناسب باشند.

چنان كه اشاره كرديم خانواده- بنا به تربيتي كه روي فرزندش دارد- نقش مهمي در شكل‌گيري شخصيت او ايفا مي‌كند و اين مسئله اين روزها بسيار ناديده گرفته مي‌شود، چرا كه دختر و پسر، همديگر را خارج از بسته خانوادگي مي‌بينند؛ ساده‌ترين شكل آن اين است كه در دانشگاه با هم آشنا مي‌شوند، در حالي كه نمي‌دانند طرف مقابلشان محصول چه خانواده‌اي است! در شكل ديگر در يك برخورد همديگر را مي‌بينند در حالي كه هر دو، دوست دوستان‌شان هستند و شناخت ديگري از يكديگر ندارند يا به‌صورت تصادفي، با هم آشنا مي‌شوند.

انسان‌ها، محصول خانواده‌شان هستند؛ پس بهتر است در زمان گزينش همسر، او را از داخل بستر خانواده ديده و انتخاب كنند و دقت كنند كه آيا فرد مورد نظر، از نظر خانوادگي با آنها تناسب دارد يا خير؟ در اينجا، مفهوم خانواده زمينه‌هاي تربيتي را باز مي‌كند. مثلا فردي مي‌گويد كه ما از نظر خانوادگي به‌هم مي‌خوريم. آيا به طور خاص، بستر فرهنگي و شيوه‌هاي تربيتي رايج در خانواده را بررسي كرده‌اند و به اين نتيجه رسيده‌اند؟ گاهي 2 نفر با هم ازدواج مي‌كنند و از نظر فرهنگي و خانوادگي به هم شبيه هستند، اما شيوه‌هاي تربيتي آنها متفاوت است! مثلا در خانواده پسر، زن جايگاه و ارزشي ندارد.

فرض كنيم مادر پسر 30 سال است كه زندگي كرده ولي هيچ‌چيز متعلق به او نيست و فقط وظيفه‌اش اين بوده كه بشويد، بپزد، بزرگ كند. پسري كه نگاهش به زن اين‌گونه شكل گرفته است با دختري ازدواج مي‌كند كه در ساختار خانواده‌اش مادر، همه‌كاره بوده و تعيين تكليف مي‌كرده است؛ در نتيجه در زندگي اين دو نفر، پسر آن نگاه را نسبت به همسرش دارد و دختر آن انتظار را.

پس اين دو، تناسب خانوادگي ندارند هرچند از نظر سطح تحصيلات و وضعيت مالي شبيه و در يك طبقه باشند. اين زوج پس از مدتي در بهترين حالت پايشان به جلسات مشاوره كشيده مي‌شود و در بدترين حالت به علت اختلافات شديد از دادگاه‌ها سردر‌مي‌آورند.


تناسب فرهنگي

ما تناسب فرهنگي داريم، آنها از نظر فرهنگ با ما متفاوت‌اند؛ راستي فرهنگ يعني چه؟ فرهنگ يعني بايدها و نبايدهايي كه تعيين تكليف مي‌كند. آن، به ما مي‌گويد چه چيزي درست است و چه چيزي غلط؟‌ چه كاري بايد انجام شود و چه كاري نبايد صورت گيرد؟ از آنجا كه فرهنگ‌ها با هم متفاوت هستند، بايدها و نبايدهاي آنها نيز فرق مي‌كند. به‌عنوان مثال، بايدها و نبايدها در فرهنگ آذري‌ها بسيار متفاوت‌تر از بايدها و نبايدهاي فرهنگ شمالي‌هاست؛ حتي گاهي نبايد يكي، بايد ديگري است.

انسان در فرهنگ خود به طور ناخودآگاه احاطه شده است. از صبح كه بيدار مي‌شويم اين فرهنگ ماست كه مي‌گويد چطور بيدار شويم و با خانواده چگونه رفتار كنيم، چطور حرف بزنيم و چگونه غذا بخوريم و... هيچ‌كاري نيست كه به فرهنگ ارتباط نداشته باشد. بنابراين، لازم است كه دختر و پسر از نظر فرهنگ اجتماعي به يكديگر نزديك باشند. فاصله‌هاي فرهنگي زياد، زندگي اين دو را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد.

حال اگر 2 نفر همه خصوصيات‌شان (كه ذكر شده و خواهد شد) با هم همخواني داشته باشد ولي تناسب فرهنگي نداشته باشند چگونه برخورد كنند؟ اينجاست كه بايد از فرهنگ يكديگر آگاه شوند و آن را بپذيرند؛ اين مهم است؛ نه اينكه آن را مسخره كرده و بگويند چه بيخود است! اگر اين آگاهي و پذيرش باشد، به گونه‌اي هم‌فرهنگ مي‌شوند.


تناسب اعتقادي

اعتقادات و باورها، جنس محكمي دارند وبه خاطر هيچ‌كس نمي‌آيند و بروند. اگر 2 نفر كه با هم ازدواج مي‌كنند، اين تناسب را ندارند، بدانند كه اعتقادات تغييري نمي‌كند مگر براساس شناخت. به‌عنوان مثال، دختري به حجاب اعتقاد ندارد. پسري با او ازدواج مي‌كند و مي‌گويد به خاطر من حجاب بگذار. ممكن است دختر بپذيرد ولي اعتقادي به آن ندارد.

حجابي كه به خاطر پسر مي‌آيد، روزي كه دختر خاطر پسر را نخواهد و كوچك‌ترين اختلافي پيش آيد، برداشته مي‌شود. وقتي انسان محجبه و نمازخوان مي‌ماند كه اعتقاداتش را پيدا كند، نه اينكه «به‌خاطر...» باشد. اگر فردي بي‌اعتقاد است، بايد در ابتدا حوزه آشنايي او را پيدا كرد تا او با مطالعه و تحقيق به اعتقاد محكمي برسد، نه اينكه به خاطر ديگري اعتقاد ظاهري پيدا كند.


تناسب اقتصادي- اجتماعي

طبقه اقتصادي- اجتماعي، يك نوع نگرش به زندگي ايجاد مي‌كند. وقتي 2 نفر از لحاظ طبقه اقتصادي- اجتماعي با هم فاصله زيادي دارند، نگرش به زندگي و رفتارشان با هم متفاوت است. گاهي آدم‌هايي متعلق به طبقه اقتصادي- اجتماعي بالا نيستند ولي با فعاليت‌هاي اقتصادي- اجتماعي به اين طبقه مي‌رسند و صاحب خانه، ماشين، ويلا و... مي‌شوند. اما مردم در يك برخورد يا يك نگاه به آنها مي‌گويند تازه به دوران رسيده! و اين، نوع رفتار و نگرش آنهاست كه مردم را متوجه اين موضوع مي‌كند.

طبقه اقتصادي- اجتماعي به انسان‌ها يك نگرش، رفتار و بينش به زندگي مي‌دهد. بنابراين وقتي 2 نفر از 2طبقه اقتصادي- اجتماعي متفاوت ازدواج كنند، از نظر نوع نگاه به زندگي خيلي با هم فرق دارند و نگرش آنها به زندگي خيلي متفاوت است؛ به همين دليل دچار مشكلات بسيار مي‌شوند.


تناسب شخصيتي

هر انساني شخصيت ويژه خود را دارد. اگر 2 نفر كه ازدواج مي‌كنند، تفاوت‌هاي شخصيتي زيادي داشته باشند در رابطه خود دچار مشكلات زيادي مي‌شوند. فرض كنيد فردي از نظر شخصيتي برون‌گراست و راحت ابراز احساسات و عواطف مي‌كند و بيشتر دوست دارد در جمع باشد؛ اين فرد با كسي ازدواج مي‌كند كه انساني درون‌گراست و ابراز احساسات برايش سخت است، حضور در جمع برايش خوشايند نيست و ارتباط برقرار كردن با افراد برايش دشوار است.

اين دو در طولاني‌مدت دچار مشكل مي‌شوند؛با هم هستند ولي احساس تنهايي مي‌كنند. جالب اينجاست كه در ابتدا به خاطر خصوصيات متضادي كه دارند، خيلي جذب همديگر مي‌شوند ولي به تدريج از هم فاصله مي‌گيرند چون با هم تناسب ندارند و نمي‌توانند نيازهاي همديگر را برآورده كنند.


تناسب تحصيلي

اين تناسب هم نقش مؤثري دارد. اما چون تحصيلات اكتسابي است (يعني اگر امروز نيست فردا مي‌تواند باشد)، جزء مسائلي است كه مي‌گوييم اگر همه شرايط را دارند و بالقوه مي‌توانند ادامه تحصيل دهند، در اين ازدواج مشكلي پيش نمي‌آيد.

اگر دختر فوق‌ليسانس و پسر ليسانس است، اشكالي ندارد (در حالي كه به غلط جا افتاده كه شوهر بايد بالاتر باشد) ولي اصولا بهتر است كه هر دو هم‌سطح باشند. گاهي2 نفر از مقطع ليسانس با هم آشنا مي‌شوند و ازدواج مي‌كنند. پسر دكترا مي‌گيرد ولي دختر در همان مقطع مانده است. كم‌كم از هم فاصله مي‌گيرند و فضاي فكري آنها بسيار متفاوت مي‌شود.


رضايت والدين

از آنجا كه عدم رضايت والدين تا سال‌هاي بسيار طولاني و حتي تا آخر زندگي تأثير خود را دارد، خوب است كه دو نفري كه مي‌خواهند ازدواج كنند، حتما خانواده‌هايشان راضي باشند و اگر نيستند بايد آنها را متقاعد كرد. بايد دلايل مخالفت را دانست چرا كه اغلب تجربه آنها باعث مي‌شود كه دلايل درستي را مطرح كنند و نبايد عدم رضايت را سرسري گرفت و باز هم اگر برخلاف همه تلاش‌ها راضي نشدند، شايسته است تا گرفتن رضايت صبر كنند يا به ازدواج ديگري فكركنند.

چرا كه حقيقت امر اين است كه رضايت والدين تا زماني كه زندگي مي‌كنند تأثير خودش را دارد. بنابراين ازدواج مهم‌ترين تصميم زندگي انسان است. بديهي است جدي گرفتن اين مسئله و دقت در تمام جوانب مي‌تواند زندگي موفقي را رقم بزند. در غير اين‌صورت، پشيماني و پريشاني نتيجه ازدواج عجولانه خواهد بود

موضوعات مرتبط: ازدواج
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 7 / 8 / 1395

Image result for ‫ازدواج‬‎

یك انتخاب صحیح ، یك عمر آرامش
خانواده كوچكترین، مهم ترین و مقدس ترین نهاد اجتماعی و بخش بزرگی از دنیای اجتماعی كودك است و از پیوند بین یك دخترو یك پسر تشكیل می شود و فرزندان ثمره و مكمل آن هستند و در صورتی كه این پیوند و سرمایه گذاری درست و اصولی انجام شود، این شراكت سوددهی خواهد داشت ؛ یعنی فرزندان صالح و با آینده روشن تربیت می شوند و اگر زن و شوهر بدون علاقه و صرفاً بر اساس جنبه های مادی و یا رفع تكلیف اقدام به ازدواج نمایند ، این شراكت زیان می دهد و فرزندان حاصل از این ازدواج آینده مبهم و تاریكی درانتظارشان است.
ازدواج
مردم به دلایل گوناگون ازدواج می كنند : عاطفی ( كه اغلب در سنین پایین انجام می شود) ، مذهبی ( كه براساس اشتراك عقیده و ایدئولوژی انجام می شود) ، اقتصادی ( كه صرفاً براساس ثروت یكی از طرفین انجام می شود) و اجتماعی ( كه شایعترین فرم بوده و براساس سنت ها و عمدتاً به صورت خواستگاری انجام می شود).
تجربه نشان داده است كه ازدواج های عاطفی ( كه بر اساس علاقه ی فرد نسبت به هم است ) و اجتماعی موفق تر از انواع دیگر می باشند.
شروط اصلی ازدواج
1-
بلوغ جسمی، روانی و اجتماعی : بلوغ جسمی براساس شرایط جغرافیایی، تغذیه ای و نژادی تفاوت می كند ولی به طور متوسط برای پسران 13 – 15 سالگی و در مورد دختران 11-13 سالگی است.
بلوغ روانی 2-4 سال پس از بلوغ جسمی و بلوغ اجتماعی حدوداً 2 سال پس از بلوغ روانی صورت می پذیرد متاسفانه هنوز در بعضی خانواده ها به محض ایجاد علائم بلوغ جسمی ، اقدام و یا تشویق به ازدواج نوجوان می نمایند و یا برای فرزندان عقب مانده ی ذهنی خود علیرغم بلوغ بدنی و عدم رشد و بلوغ روانی و اجتماعی، همسر تعیین می نمایند.
2-
داشتن انگیزه : بایستی دختر و پسر جوان انگیزه ای واقعی برای ایجاد پیوند زناشویی با فرد مورد نظر داشته باشند و خواست و علاقه والدین و یا آشنایی و تایید آنها دلیل درست بودن این پیوند نمی باشد . چه بسا جوانانی كه بدون انگیزه ، ازدواج و مدت كمی پس از مراسم ازدواج اقدام به جدایی و طلاق می كنند.
3-
داشتن اطلاعات : فرد متقاضی ازدواج بایستی اطلاعات كامل در مورد ازدواج و نیازهای روانی و اجتماعی طرف مقابل خود و هم چنین خصوصیات روانشناختی زن و مرد داشته باشد و یاد بگیرد كه ازدواج یك پیوند مقدس الهی است و صرفاً به عنوان روشی برای ارضاء غرایز نیست.
معیارهای انتخاب همسر
1-
تشابهات شخصیتی
2-
تشابه فرهنگی و اجتماعی ( زوجین در یك طبقه باشند.)

3-
از نظر دیدگاه های فكری وعاطفی قرابت ( نزدیكی ) داشته باشند.

4-
اختلاف سن ، ترجیحاً 2-7 سال و مرد بزرگتر باشد.

5-
ترجیحاً میزان تحصیلات و درآمد مرد بیشتر از زن باشد.

6-
بهتر است دختر و پسر مورد نظر مدتی قبل از ازدواج با یكدیگر آشنا بوده و در حضور خانواده ها با دیدگاه های فكری و اجتماعی و دلایل و برنامه ریزی های یكدیگر در زندگی مشترك آشنا بشوند.

پس از حصول اطمینان از توافق اخلاقی ، مراسم خواستگاری با كمترین تشریفات انجام شود و بهتر است خانواده ها در مورد مهریه و جهیزیه دخالتی ننموده و آن را به عهده ی زوج جوان بگذارند.

متأسفانه در شرایط فعلی ، ازدواج ها بیشتر به صورت چشم وهم چشمی و رقابتی انجام می شود و اغلب ، انگیزه های مادی وجود دارد و روز به روز مراسم عروسی پرهزینه تر و تشریفاتی تر می شود و تأمین جهیزیه كابوسی برای خانواده ها شده است . به همین دلیل انگیزه برای ازدواج و انجام این سنت الهی كاهش یافته و در بسیاری از خانواده ها دختر و یا پسر در سنین 30 – 40 سالگی و مجرد زندگی می كنند.

كمال مطلوب این است كه در مورد فاصله ی سنی بین فرزندان نیز بین زن و شوهر توافق قبلی صورت گیرد.

گاه فرزندانی كه متولد می شوند ناخواسته اند كه یا به علت عدم آمادگی و توافق زن و مرد برای بچه دار شدن بوده است و یا این كه نسبت به جنسیت فرزند متولد شده علاقه و توافق ندارد . به هر دلیل فرزندی كه ناخواسته به دنیا بیاید هیچگاه مهر و محبت واقعی را از والدین نخواهد دید و در بزرگسالی كاندید ابتلا به اختلال افسردگی و اضطراب است. رفتار كودكان با شیوه های رفتاری والدینشان همبستگی زیادی دارد و كودكان ناموفق معمولاً محصول روابط ناسالم و نامطلوب والدین بوده و از توجه و محبت آنها محروم هستند.

تجربه نشان داده است والدینی كه خود از محبت پدر و مادر محروم بوده اند، اغلب نسبت به فرزندان خود بی مهر هستند و نمی توانند والدین موفقی باشند.





والدین با به كارگیری تشویق و تنبیه و نمونه قرار دادن خود و روش های تربیتی و سنتی خود در گذشته به رفتار فرزندان خود شكل می دهند. بهتر است اجازه دهیم فرزندان نیز همانند ما پیراهن هایی را پاره و از این راه تجربه كسب كنند.

همه والدین خواهان سلامتی و نیكبختی ، رفاه وامنیت فرزندانشان هستند ولی روشهای غلط آنها در تربیت اطفال موجب رشد رفتارهای سازش ناپذیری در كودكان می شود. پدران و مادران كودكان خود را به دلیل خطاها و اختلالات رفتاری و ناسازگاری هایشان محكوم و تنبیه می كنند، درصورتی كه ندانم كاری ها و اشتباهات خودشان موجب بروز مشكلات آنها می باشد.

مشاجرات بین والدین و تبعیض قائل شدن بین فرزندان از علل اختلال رفتار كودكان است. اختلافات خانوادگی ، تشنجات و توهین ها، محیطی نا امن برای طفل به وجود آورده واو را وادار به نافرمانی می كند.

خانه برای كودك مكانی است كه او تجربه اجتماعی روزانه ی خود را با شتاب به درونش می آورد تا آن را مورد ارزیابی قرار دهد و به خاطر آن ستایش و تحسین شود.

در صورتی كه انتظارات والدین از كودك زیادتر از حد توانایی و امكانات كودك باشد، موجب شكست و ایجاد نگرش منفی نسبت به خود می شود. كودكی كه بیش از اندازه مورد توجه والدین باشد، نازپرورده بار آمده و نمی تواند اعتماد به نفس كافی داشته باشد و توانایی مقابله با مشكلات زندگی، تضادها و محرومیت ها را نخواهد داشت و قادر به پذیرش مسئولیت های اجتماعی نیز نخواهد بود. حمایت و محبت بیش از اندازه، كودك را خودخواه ، ترسو، خجالتی و بی تفاوت و پرخاشگر بار می آورد. كودك ناز پرورده در طول زندگی خود نیاز به روابط عاطفی شدید و بیش از حدی دارد كه بتواند آنها را جایگزین روابط عاطفی دوران كودكی خود كند. وی دمدمی مزاج ، تحریك پذیر، پر توقع تراز معمول و تا حدود زیادی بی نظم است.

طرد كودك موجب احساس ناامنی ، ترس ، بی اعتمادی، حسادت ، كینه جویی و ناتوانی در ابراز محبت و قبول آن می شود.

 

موضوعات مرتبط: ازدواج
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 6 / 8 / 1395

فلسفه یک رکوع و دو سجده

Image result for ‫سجده بر خاک نهایت عبودیت‬‎

* چرا در نمازها یک رکوع و دو سجده انجام مى‌دهیم؟

* روایات اسلامى به نکته‌هایى در همین زمینه اشاره کرده‌اند که به نمونه‌اى‌از آنها اشاره مى‌کنیم:
1.
از امام صادق(علیه السلام) در پاسخ به همین پرسش، نقل شده است که فرمودند: چون نماز عبارت است از رکوع و سجود و تفاوتى میان این دو نیست، لکن چون رکوع عمل شخص ایستاده و سجده عمل شخص نشسته مى‌باشد و نماز نشسته نصف نماز ایستاده است، از این رو مى‌بایست عمل نشسته دو چندان شود تا با عمل ایستاده برابر گردد، لذا سجده تکرار مى‌شود تا با تعداد رکوع برابر شود.[1]
2.
هنگامى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به معراج تشریف بردند، بادیدن عظمت پروردگار، به سجده رفتند. هنگامى که سر از سجده برداشتند بار دیگر عظمت پروردگار را دیدند و به سجده رفتند، از این جهت دو سجده در نماز واجب شد.[2]
3.
فردى از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) پرسید: معناى دو سجده چیست؟ حضرت فرمودند: سجده اوّلى تأویلش این است که وقتى سر برخاک مى‌گذارى یعنى خدایا! از همین خاک مرا خلق کردى و چنان‌چه سربرداشتى یعنى از همین خاک مرابیرون آورى، وقتى براى بار دوم سر بر خاک نهادى معنایش این است که خداوندا! مرا به همین خاک دوباره باز خواهى گرداند و چون سربرآورى یعنى از همین خاک دوباره خارج خواهى ساخت.[3] قرآن نیز به همین مطلب اشاره دارد(طه، آیه 55).

* به چه دلیل خواندن قرآن در رکوع و سجود مکروه است؟

*کراهت خواندن قرآن در رکوع و سجود به علت این است که در روایات از آن نهى شده از جمله: حضرت على(علیه السلام) مى‌فرماید: چند نفر نباید قرآن بخوانند، رکوع کننده و سجده کننده در نماز، کسى که در دست‌شویى و حمام است،کسى که جنب است ]و[، زنانى که عذر شرعى دارند.[4]


[1]. ر.ک: شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص262.

[2]. ر.ک: شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج4، ص680; عبدالله جوادى آملى، اسرار الصلاة، ص61.

[3]. ر.ک: همان، علل الشرایع، ج2، ص336.

[4]. ر.ک: همان، وسائل الشیعه، ج6، ص246 و شیخ صدوق، خصال، ص357.

 

موضوعات مرتبط: نماز
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 6 / 8 / 1395

Image result for ‫سجده بر خاک نهایت عبودیت‬‎

چراشیعیان‌برخاک سجده مى‌کنند؟ فلسفه استفاده‌ازمهر چیست؟ آیا درقرآن آیه‌اى در این باره وجود دارد؟

* (وَ للَّهِ یَسجُدُ مَن فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ طوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِـلــلُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الاَصالِ)[1]؛ تمام کسانى که در آسمان‌ها و زمین هستند -از روى اطاعت یا اکراه- و هم‌چنین سایه‌هایشان، هر صبح و عصر براى خدا سجده مى‌کنند.
همه مسلمانان اتفاق نظر دارند بر این که سجده بر زمین و آن چه از آن مى‌روید ]به استثناى خوردنى‌ها و پوشیدنى‌ها[ جایز است، اما آن چه در آراى فقهاى مذاهب پنج‌گانه مورد اختلاف واقع شده، سجده بر اشیاى دیگرى علاوه بر زمین و روییدنى‌ها است؛[2] بنابراین چه شیعه و چه اهل سنت زمین را محل سجده مى‌دانند، لکن شیعه معتقد است که در حال نماز باید بر زمین یا آن چه که از آن مى‌روید (مشروط به آن که خوردنى یا پوشیدنىنباشد) سجده کرد و سجده بر غیر این دو در حال اختیار صحیح نیست. مستند شیعه روایت‌هایى است که فقها به آنها استناد کرده‌اند.[3]
در میان اهل سنت نیز روایت‌هاى بسیارى به چشم مى‌خورد که بر وجوب سجده بر زمین دلالت دارند،[4]ولىدر این میان روایت‌هایى وجود دارد که بر جواز سجده بر غیر زمین نیز دلالت دارد و شیعه آنها را بر موارد ضرورت و موارد خاصى هم‌چون ناتوانى، سرما، گرما و مانند آن حمل مى‌کنند، ولى اهل سنت آن را به نحو مطلق و در همه موارد مى‌دانند.[5]در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمودند: (جُعِلَتْ لى الأرض مسجداً و طهوراً)؛ زمین براى من محل سجده و طهارت (تیمم) قرار داده شده.[6]از امام صادق(علیه السلام) نیز روایتى در این زمینه وارد شده است.[7]
سیره مسلمانان نیز در زمان حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) سجده بر زمین مسجد بود که از سنگ ریزه‌ها مفروش شده بود. آنان هنگام گرمى هوا کهسجده بر سنگ‌هاى داغ مشکل بود. سنگ ریزه‌ها را به دست مى‌گرفتند تا خنک شود و به هنگام نماز بر آن سجده کنند.[8]
این احادیث همگى گواه آن است که مسلمانان در ابتدا بر سنگ و خاک سجده مى‌کردند و آنان هرگز بر فرش و لباس و گوشه عمامه سجده نمى‌کردند، ولى بعدها به پیامبر ابلاغ شد که بر حصیر و بوریا نیز مى‌توان سجده کرد. روایت‌هاى متعددى از سجده پیامبر بر حصیر و بوریا حکایت مى‌کند.[9]بر این اساس، شیعه امامیه پیوسته بدین اصل مقید بوده که تنها فقط مى‌توان بر زمین و یا روییدنى‌هاى غیر خوردنى و... سجده کرد؛ افزون براین بى‌تردید وقتى مسلمانان بالاترین قسمت بدن خود یعنى پیشانى را بر پست‌ترین اشیاى زمین قرار مى‌دهند، نهایت تواضع و فروتنى و عبودیت را در برابر خداوند یکتابه نمایش مى‌گذارند. در روایات نیز آمده است که «سجده» بر خاک نهایت تواضعرا مى‌رساند.[10]
بنابراین براى ابراز نهایت عبودیت و بندگى در مرحله نخست هیچ چیز سزاوارتراز سجده بر زمین نیست و پس از آن آن‌چه در زمین مى‌روید، اما پوشیدنى‌ها وخوردنى‌ها چون مربوط به امور دنیوى‌اند و در واقع معبود دنیاپرستان هستند نمى‌توانند بیانگر عبودیت و بندگى در برابر خداوند یکتا باشند.از این روست که شیعه سجده را تنها بر زمین و آن‌چه بر آن مى‌روید جایز دانسته و روییدنى‌ها، پوشیدنى‌ها و خوراکى‌ها را استثنا کرده است و علت این که مهر را براى سجده انتخاب کرده، این است که اولا: مهر، موضوعیت ندارد واز آن جا که پیدا کردن زمین پاک و آماده براى سجده گاهى مشکل است، مهرى از خاک ساختهمى‌شود، تا همیشه در دست‌رس انسان باشد.
ثانیاً: تربت امام حسین(علیه السلام) از میان آن‌چه سجده بر آن صحیح است، داراى خصوصیت بوده و بر اساس روایات و سیره عملى اهل‌بیت(علیهم السلام)بر دیگر خاک‌ها، سنگ، چوب و مانند آن، ترجیح داده شده است.[11]در روایتى در استحباب سجده مى‌خوانیم: (لایسجد الاّ على تربة الحسین(علیه السلام))؛ امام صادق(علیه السلام) سجده نمى‌کرد مگر بر تربت امام حسین(علیهالسلام).[12] آن چه گفته شد، در روایات آمده بود، در قرآن کریم آیه‌اى که درباره سجده بر خاک نازل شده باشد وجود ندارد، و پاسخ این پرسش و امثال آن بر اساس روایت‌هاى اسلامى و سیره عملى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) به دست مى‌آید.
اگر چه کتاب هر دو فرقه (شیعه و سنى) قرآن است، ولى همان‌طور که مى‌دانید در قرآن غالباً به کلیات مسایل پرداخته شده و تفسیر قرآن و شرح جزییات احکام به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و... گذاشته است. از آن‌جا که منابع و طریق حدیثى اهل‌سنّت با ما تا حدود زیادى متفاوت است، آنان تنها ازرسول خدا و صحابه روایت مى‌کنند، ولى شیعه از رسول خدا و امامان(علیهم السلام) حدیث نقل مى‌کنند. لذا گاهى اختلاف‌هایى در جزئیات احکام و تفسیر آیات پیش مى‌آید که بررسى بطلان یا صحت گفتار و روش آنها، مجال دیگرى را مى‌طلبد.


پی نوشت ها:

1. رعد، آیه15.

2. ر.ک: محمد جواد مغنیه، الفقه على المذاهب الخمسة، ص 99.

3. ر.ک: همان، وسایل الشیعة، ص343; محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج82، ص147.

4. ر.ک: هندى، کنز العمال، ج7، ص459 و سنن بیهقى، ج1، ص104 ـ 106 و... .

5. ر.ک: نجفى، جواهرالکلام، ج8، ص37 ـ 411.

6. صحیح بخارى، ج1، ص91، کتاب تیمم، حدیث 2.

7. وسائل الشیعة، ج3، باب1، از ابواب «ما یسجد علیه»، حدیث 1.

8. مسند احمد، ج3، ص327، حدیث جابر.

9. مسند احمد، ج6، ص179 و... .

10. ر.ک: همان، وسایل الشیعة، ج5، ص344.

11. ر.ک: همان، وسایل‌الشیعة، ج3، ص6ـ7; شیخ عباس قمى، سفینة‌البحار، ج1، باب تاء، ص121ـ122.

12. همان، وسائل الشیعة، ج5، ص366، ح6809.

 

موضوعات مرتبط: نماز
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 6 / 8 / 1395

 

سجده بر خاک نهایت عبودیت

* چرا وقتى انسان، نماز مى‌خواند، باید سر خود را بر مهر بگذارد؟ در صورتىکه مهر، همانند بت است؟ چرا خداوند شىء مخصوصى را براى سجده کردن خویش، قرار نداده است؟

Image result for ‫سجده بر خاک نهایت عبودیت‬‎

*با توجه به آیه 15 رعد، معیار در تشخیص این‌که سجده، براى خدا یا غیرخدا (مانند بت و امثال آن) است، نیت و انگیزه شخص سَجده کننده است. این موضوع با آن‌چه بر آن سجده مى‌کنند هیچ ارتباطى ندارد؛ در صورتى که این عمل به انگیزه عبادت و کرنش در برابر خداوند، انجام شود (رعد، آیه15 و حج، آیه77) سجده براى خدا است. ممکن است شخصى بر خاک پیشانى بساید، ولى چون نیتش غیرخدا بوده، عملش چیزى جز شرک و بت‌پرستى نیست.[1]
سجده بر زمین است؛ یعنى بر سنگ و خاک. از آن‌جا که در همه جا، خاک تمیز و پاک یافت نمى‌شود، مقدارى خاک به صورت مهر ساخته شده است.
سنگ و خاک «مسجود علیه» است نه «مسجود له» (بر آن سجده مى‌شود، به آن سجدهنمى‌شود). گاه به غلط تصور مى‌شود که شیعه براى سنگ سجده مى‌کند! در حالى که او، بسان همه مسلمانان، تنها براى خدا سجده کرده و به عنوان اظهار خضوع وتذلل در پیشگاه الهى، پیشانى به خاک مى‌ساید.[2]
در پایان لازم به یادآورى است، مهر باید ساده ساخته شود، بنابراین کسانى که مهرهایى را به صورت مجسمه و مانند آن مى‌سازند، کارشان از روى نادانى است و مستند شرعى ندارد.


[1]. ر.ک: جعفر سبحانى، الاعتصام بالکتاب و السنة، ص6ـ75; سید محمد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج11، ص320 و 324 و 332.

[2]. ر.ک: جعفر سبحانى، منشور عقاید امامیه، ص271.

 

 

موضوعات مرتبط: نماز
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 5 / 8 / 1395

Image result for ‫حقوق مشترک میان زن و مرد چیست؟‬‎

حقوق مشترک میان زن و مرد چیست؟

پاسخ: اسلام بین زن و مرد از حیث انسان بودن هیچ تفاوتی قائل نیست و این اصل را به حدی مسلم می‌داند که در آیات و روایات هیچ جایی لازم نمی‌بیند بر این موضوع صراحتاً تأکید کند. بنابراین هر جا که در قرآن یا در احادیث، مطالبی خطاب به انسان دیده می‌شود شامل زن و مرد هر دو است.

در همان زمان‌ها این مسئله حتی برای جوامع متمدن هم مطرح بود که آیا زن اصولًا انسان است یا نه؛ یا نیمه انسان است، اما برای اسلام اصلًا این مسئله مطرح نیست و این یک موضوع جانبی است.

حدود یک قرن است که موضوع حقوق بشر در سطح جهان مطرح است.

البته اسلام از ابتدا در این قسمت بحث کرده و حقوقی را تعیین و امضا فرموده است. من مطلبی را که در این باره یعنی حقوق زن عرض می‌کنم همان حقوقی است که بعضاً به عنوان حقوق بشر مطرح می‌شود، و بین زن و مرد مشترک است و در این‌جا به مهم‌ترین آنها اشاره می‌کنم:

 

1. حق حیات و زندگی

انسان به عنوان یک موجود زنده این حق را دارد که حیاتش را ادامه دهد و کسی حق ندارد که بدون مجوز قانونی و شرعی این حق را از او سلب کند.

2. حق آزادی

هر انسانی، چه زن و چه مرد آزاد آفریده شده است و این آزادی در نهادش گذاشته شده است. کسی هم حق ندارد این آزادی را از او سلب کند مگر این‌که مزاحم آزادی دیگران یا مزاحم مصلحت خودش و جامعه شود.

3. حق استفاده از منابع طبیعی

انسان در جهانی زندگی می‌کند که نیازهای خاصی دارد: آب، هوا، غذا، لباس و نیازهای دیگر. باید بتواند از غذا و آب و هوا و امثال اینها استفاده کند منابعی مثل معادن، جنگل‌ها و دریاها متعلق به مردم است و انسان طبعاً حق دارد از آنها استفاده کند. کسی هم حق ندارد مانع او بشود. مگر این‌که استفاده از این حق، مزاحم حقوق دیگران شود. در مورد حق سکونت نیز همین طور است، از آن‌جا که انسان نیازمند مسکن است، طبعاً برای تهیه مسکن مجاز است که در محدوده کشور یا شهرش یا هر جای دیگر برای خودش موطن و مسکنی انتخاب کند. البته طبیعی است که همه این موارد باید دارای نظام و ضوابط خاصی باشد که ضرورت زندگی اجتماعی و لازمه تأمین مصالح عمومی است.

در همه این موارد بحث در این است که انسان به طبع انسانی خود و به عنوان اصول اولیه، دارای چنین حقوقی است و طبیعتاً اگر بنا باشد که استفاده از این حقوق موجب تجاوز و تعدی به حقوق دیگران و جامعه باشد، قطعاً محدود می‌شود؛ مثلًا اگر کسی متعرض حیات دیگران شده باشد یا امنیت جامعه را در معرض خطر قرار داده باشد، نمی‌توان گفت که باز هم حق حیاتش محترم و محفوظ است، بلکه در واقع خودش این حق را از خودش سلب کرده است و قوانین مدنی که رتبه‌اش بعد از حقوق انسانی و حقوق اساسی است، تکلیف او را روشن خواهد کرد.

4. حق بهداشت و درمان

زن و مرد به عنوان انسان حق دارند برای صیانت از حیات و سلامتی خود، از محیط سالم و بهداشتی بهره‌مند باشند و آن‌چه را که برای درمان و رفع بیماری نیازمندند در اختیار داشته باشند و این حق طبیعی هر انسانی است که هیچ کس نباید مانع آن بشود.

5. حق اشتغال

لازمه تأمین نیازهای زندگی، کار کردن است، لذا زن و مرد حق دارند که برای رفع نیازهای خود به کار بپردازند و نتیجه کار هر کسی هم متعلق به خودش است. بنابراین هر کسی که برای دیگری کار می‌کند باید مزد عادلانه‌ای دریافت کند. مزد عادلانه یعنی مزدی که به اندازه کار است، با قطع‌نظر از این‌که نیروی کار، زن است یا مرد، سیاه است یا سفید. چرا که

هر کسی در قبال کاری که انجام می‌دهد حق دریافت مزد دارد. نمی‌توان به کسی گفت که چون تو زن هستی باید به ازای کار مساوی، حقوق کمتری دریافت کنی. اسلام کاملًا با این امر مخالف است. از نظر اسلام اگر زن در خانه یا در هر جای دیگر کار کند همان حقوقی به او تعلق می‌گیرد که به مرد تعلق می‌گیرد. از این جهت به نظر من در جهان ما، به زن‌ها ظلم می‌شود، زیرا غالباً از نیاز زن‌ها استفاده می‌شود، آنها را به کار می‌گیرند و به جای مزد عادلانه حقوقی کمتر از مردها به آنها اختصاص می‌دهند. در غرب هم متأسفانه این مطلب کاملًا رواج دارد و از زن به عنوان کارگر و کارمند ارزان استفاده می‌کنند. منظور از حقوق عادلانه حقوق مساوی نیست. هر کس باید به اندازه ارزش کارش مزد بگیرد. یک کارگر زن ممکن است به اندازه کارگر مرد، یا بیشتر هم کار کند. باید به همین نسبت هم حقوق بگیرد؛ یعنی زن بودن نباید یک معیار باشد، خودِ کار و شرایط و بازده آن، ملاک است.

 

موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 5 / 8 / 1395

Image result for ‫طلاق در اسلام‬‎

فلسفه تشریع طلاق

ممکن است کسی در اصل تشریع طلاق اشکال کرده، بگوید: اگر طلاق واقعاً مبغوض شارع اسلام بود- چنان‌که قبلًا گفتید- چرا آن‌را تحریم نکرد؟

اصولًا حلال بودن چگونه با مبغوض بودن قابل جمع است؟ چرا اسلام طلاق را تجویز کرد، و فلسفه آن چیست؟

در پاسخ باید گفت: در عین حال که طلاق امری است زشت و مبغوض، ولی در بعضی مواقع ضرورتی است که نمی‌توان جلو آن‌را گرفت؛ مثلًا قطع اعضای بدن امری است دردناک و مبغوض، اما در بعضی مواقع قطع عضو ضرورت دارد و به مصلحت انسان است؛ چنان‌که درمورد بیماری سرطان چنین است. اگر ادامه ازدواج برای زن و مرد رنج‌آور، دردناک و تحمّل نشدنی باشد و جز طلاق چاره دیگری وجود نداشته باشد، طلاق بهترین راه‌حل است.

برای نمونه، یکی از این موارد جایی است که شعله‌های عشق و محبت مرد به کلی خاموش شده و اصلًا همسرش را دوست ندارد. در چنین موردی زن از مقام محبوبیّت و جاذبیّت سقوط کرده و بنیاد خانواده ویران شده است. خانه‌ای که محبت در آن نباشد، سرد، تاریک و وحشتناک است؛ نه تنها برای زن و شوهر آسایشگاه نیست، بلکه زندانی است تاریک و جهنمی، سوزان.

زوجیت پیوندی است طبیعی که میان مرد و زن بسته می‌شود و با همه پیمان‌های اجتماعی، مانند بیع، اجاره و رهن، صلح و شرکت کاملًا تفاوت دارد. آنها قراردادهایی هستند صرفاً اجتماعی و اعتباری که طبیعت و غریزه در آن دخالت ندارد، برخلاف ازدواج که پیوندی است طبیعی و در متن طبیعت و غریزه زوجین ریشه دارد و از خواسته طبیعی نشأت می‌گیرد.

ازدواج از نوعی جاذبه درونی مرد و زن و تمایل به وحدت، اتصال و هم‌دلی به وجود می‌آید.

این جذب، در طبیعت زوجین به دو گونه متفاوت نهاده شده است: از جانب مرد به صورت عشق و دوست داشتن، خواستن و تصاحب شخص زن است و از طرف زن به صورت خودآرایی، جاذبیت، تسخیر دل و تصاحب قلب مرد است. مرد می‌خواهد محبوبه خود را بگیرد، ولی زن می‌خواهد محبوبه شوهر باشد و دلش را به دست آورد.

بنیان خانواده بر این دو اساس پایه‌ریزی می‌شود و اگر زوجین به خواسته درونی خود رسیده باشند، کانون خانواده گرم و باصفا و زیبا است. مرد به خانواده خود دل‌گرم و امیدوار است و در تأمین آسایش و رفاه آنان جدیت و فداکاری می‌کند، زن نیز خودش را موفق و خوش‌بخت می‌داند و در شوهرداری، خانه‌داری و بچه‌داری تا سرحد فداکاری می‌کوشد.

اما اگر مرد همسر قانونی خود را دوست نداشت و از دیدار و معاشرت با او بیزار بود و زن نیز احساس کرد که از مقام محبوبیت سقوط کرده و شوهرش او را دوست ندارد در چنین فرضی خانواده دو رکن اساسی خود را از دست داده و ویران شده به‌شمار می‌آید. زندگی در چنین خانواده سرد و از هم پاشیده‌ای، برای زن و مرد بسیار دشوار و دردناک است و ادامه آن به صلاح هیچ‌یک از زوجین نیست. در چنین شرایطی اسلام با این‌که طلاق را مبغوض دارد، آن‌را بهترین راه حل می‌داند و تجویز می‌کند. تشریع قانون طلاق برای چنین مواردی است.

مورد دیگر، عدم توافق اخلاقی است؛ در صورتی‌که زن و مرد توافق اخلاقی ندارند و تفکر دوگانه‌ای دارند؛ هر دو خودخواه و کینه‌توز و لج‌بازند، شبانه روز کشمکش و نزاع و دعوا دارند و به نصیحت‌ها و راهنمایی‌های کسی گوش نمی‌دهند، به هیچ‌وجه حاضر نمی‌شوند خودشان را اصلاح و تعدیل کنند. زندگی در چنین خانواده‌ای نیز بسیار سخت و دردناک است و ادامه آن نه به نفع زن است و نه به نفع مرد. در چنین موردی نیز طلاق بهترین راه حل است و اسلام آن‌را تجویز می‌کند.

بنابراین، طلاق در بعضی موارد ضرورت اجتماعی و بهترین راه چاره است و نمی‌تواند ممنوع باشد.

ممکن است کسی بگوید: به فرض این‌که تجویز طلاق را در موارد ضروری بپذیریم، اما قانون طلاق مطلق است و به مردان هوس‌باز اجازه می‌دهد که به اندک بهانه‌ای همسر مظلوم خود را که جوانی، نیرو، سلامت و شادابی خویش را در خانه این مرد بی‌وفا صرف نموده، طلاق دهد و از آشیانه مأنوس خود خارج سازد و بعد از چندی همسر دیگری بگیرد. آیا تجویز چنین طلاق‌هایی ظلم به زن نیست؟

در پاسخ گفته می‌شود: اسلام نیز با هوس‌بازی و طلاق‌های ناجوان‌مردانه به طور جدی مخالف است و با عوامل آن به شدت مبارزه کرده است و برای اجرایِ طلاق شرایط و مقرراتی را وضع کرده و موانعی به وجود آورده که حتی‌الامکان از وقوع آن جلوگیری کند.

اما اگر به هر دلیل زن از مقام محبوبیت سقوط کرد و مورد تنفر مرد قرار گرفت، چه باید کرد و راه چاره چیست؟ زن احساس می‌کند که محبوبه مرد و کدبانوی خانه نیست و مرد از او نفرت دارد و چنین حادثه دردناکی بزرگ‌ترین تحقیر و تعذیب زن است. آیا صلاح است که چنین زنی را به زور قانون در خانه نگه‌داریم و از جدایی جلوگیری کنیم؟

با زور قانون می‌توان زن را در خانه نگه داشت و مرد را به پرداخت نفقه مجبور ساخت، اما نمی‌توان برایش محبوبیت ایجاد کرد که اساسِ زندگی زناشویی است. دراین‌جا نیز اسلام با این‌که طلاق را مبغوض داشته، آن‌را بهترین راه حل می‌داند و تجویز می‌کند.

ممکن است کسی بگوید: اگر طلاق در برخی موارد ضرورت و بهترین راه حل مشکلات است، چرا به مرد اختصاص یافته و به زن حق طلاق داده نشده است؟ زیرا عین همین احتمال‌ها درباره زن نیز وجود دارد. ممکن است زن شوهرش را دوست نداشته باشد از ادامه زندگی زناشویی بیزار باشد. در چنین موردی نیز می‌توان گفت: چون محبت نیست حیات خانوادگی عملًا پایان یافته تلقی می‌شود و باید به زن نیز حق داده می‌شد که شوهرش را طلاق بدهد و ختم ازدواج را اعلام بدارد.

در پاسخ گفته می‌شود: بی‌علاقگی زن را نمی‌توان پایان یافتن حیات خانوادگی تلقی کرد، بلکه از علائم قصور یا تقصیر مرد و کوتاهی‌اش در مورد ادای وظایف زناشویی و زن‌داری است، زیرا کلید دل‌بستگی و علاقه زن در اختیار مرد است، اگر مرد واقعاً همسرش را دوست بدارد و به شدت علاقه‌مند وی باشد و به وظایف زن‌داری خوب عمل کند و اخلاق و رفتارش را اصلاح نماید، زن نیز غالباً دل‌گرم، امیدوار و علاقه‌مند می‌شود و می‌کوشد قلب مرد را هم‌چنان در اختیار خویش نگه دارد.

بنابراین، اگر زن به زندگی و شوهر بی‌علاقه است، نشانه قصور یا تقصیر مرد است.

در چنین صورتی طلاق ضرورت ندارد، بلکه باید مرد را به وظایف خود و هنر ظریف زن‌داری آشنا ساخت، تا در رفتار و گفتار و اخلاق خود تجدیدنظر نماید و به هر طریق ممکن دل همسرش را به دست آورد و او را امیدوار سازد.

ممکن است سؤال شود: اگر مردی همسر خود را کتک میزند یا نفقه او را نمی‌دهد و به او سخت می‌گیرد یا حق مضاجعت و عمل جنسی را انجام نمی‌دهد، یا او را اذیت و آزار می‌کند، یا دشنام و ناسزا می‌گوید و حتی از طلاق دادن او نیز امتناع می‌ورزد، در چنین صورتی تکلیف زن چیست؟ آیا می‌گویید: باید صبر کند و بسوزد و بسازد تا مرگش فرا رسد؟ چرا در چنین مواردی به زن حق طلاق داده نشده، تا از چنین زندان دردناکی خود را نجات دهد؟

در پاسخ گفته می‌شود: اسلام بر پایه عدل و انصاف و رعایت حقوق افراد بنا شده و هیچ‌گاه رفتار ناشایسته و ظالمانه مرد را به همسرش تجویز وتأیید نمی‌کند، بلکه با آن به شدت مخالفت کرده و از حقوق زن دفاع می‌نماید.

زن در چنین مواردی به هیئت داوران مراجعه می‌کند و از آنان تقاضا می‌کند که شوهرش را نصیحت و به رعایت عدل و انصاف و عمل به وظیفه وادار سازند. اگر در این امر توفیق یافتند به زندگی خویش ادامه می‌دهد و چنان‌چه از پذیرش حق امتناع ورزید، شکایت خود را بر حاکم شرعی اسلام

یا دادگاه خانواده عرضه می‌دارد. حاکم شرعی اسلام مرد متجاوز را احضار می‌کند و از او می‌خواهد که دست از ظلم و ستم بردارد و به وظایف خود عمل نماید و اگر قبول نکرد او را به طلاق ملزم می‌سازند و در صورت امتناع، خود حاکم شرع زن را طلاق می‌دهد و حقوق او را از مرد می‌گیرد.[10]

 

[1]. وسائل الشيعه، ج 22، ص 7: عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال:« إنّ اللَّه عز و جل يحبّ البيت الذي فيه العرس، و يبغض البيت الذي فيه الطلاق، و ما من شى‏ء أبغض من الطلاق»
[2].
همان، ص 8: عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال:« ما من شي‏ءٍ احلّه اللَّه أبغض إليه من الطلاق، و إنّ اللَّه يبغض المطلاق الذّواق»
[3].
همان، ص 8: عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال:« بلغ النبيّ صلى الله عليه و آله أنّ أبا أيّوب يريد أن يطلّق امرأته فقال رسول اللَّه:« إنّ طلاق امّ أيّوب لحوب، أي إثم»
[4].
مكارم الاخلاق، ج 1، ص 248: عن أبي جعفر عليه السلام قال:« قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أوصاني جبرئيل عليه‏السلام بالمرأة حتى ظننت أنّه لاينبغي طلاقها إلّا من فاحشة مبيّنة»
[5].
همان، ص 225: عن الصادق عليه السلام قال:« تزوّجوا ولا تطلّقوا؛ فإنّ الطلاق يهتزّ منه العرش»
[6].
مستدرك الوسائل، ج 15، ص 280: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:« ما أحبّ اللَّه مباحاً كالنكاح، و ما أبغض اللَّه مباحاً كالطلاق»
[7].
نساء( 4) آيه 35:« وَإِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أَهْلِهآ إِنْ يُرِيدَآ إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً»
[8].
همان، آيات 20- 21:« وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً* وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضى‏ بَعْضُكُمْ إِلى‏ بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً»
[9].
عده طلاق رجعى عبارت است از زمان وقوع طلاق، تا اين‏كه زن سه مرتبه عادت ماهانه‏ببيند
[10]
امينى، ابراهيم، آشنايى با وظايف و حقوق زن، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - قم، چاپ: چهارم، 1390.

 

موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسب‌ها: فلسفه تشریع طلاق
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی