«شما هیچی نمی شید!» این جمله ای است که مستقیم یا غیرمستقیم، رک و روراست یا دوپهلو هرچه و هرچه از صبح ازل تا آخر شام ابد آن را می شنوید، می شنوید و بعد از آخر شام ابد تا اول صبح قیامت آن را در ذهنتان مثل یک کابوس وحشتناک مرور می کنید. آیا واقعاً من هیچی نمی شوم! درواقع یک بار شنیدن و به خاطر سپردنِ این جمله کافی است تا شما دیگر هیچی نشوید! ببینید بیایید یک بار هم که شده با خودمان رو راست باشیم، بعد درباره خودمان قضاوت کنیم. دائماً در حال مطالعه هستید اما دست آخر ترازتان از خط چین ۴۸۰۰ ـ۴۷۰۰ بالاتر نمی آید و اگر گاهی هم بر حسب اتفاق بالا بیاید، آزمون بعدی تا ۴۶۰۰ پایین می رود. بعد می نشینید (یا شاید هم بایستید) و می گویید اصلاً انگار من خنگم و همه چیز را گردن عقل وبارتان می اندازید و... در واقع یک حادثه، یک بد شانسی، یک اتفاق بد! مثل نخوردن صبحانه ، مطالعه ناقص یک مبحث یا استرس های ناشی از نتیجه های قبلی، یک بیدار شدن آن هم از دنده چپ و یا... کافی است که شما یک آزمون را به طور اتفاقی خراب کنید. بعد، از فردایش آسمون می بافید و ریسمون که من اِل هستم و بِل! به همین خاطر می گویم گنه کرد... بالاخره با این آزمون دادن چه می شه کرد، البته می دانم شما گوشتان از این نصایح پُر است و چشمانتان از انجام نشدن توصیه ها پُرتَر، امّا نمی دانم چرا اثر نمی کند!