حسين( عليه السلام ) مفسر معنى مرگ سخن از نمونهها و الگوها به مردى باز مىگردد كه در وقت مشاهده تباهى و سياهى قوم خود از جاى برخاست تا نمونهاى و الگويى والا براى آنها بسازد.
خاموشى صدا در سينه ها، دهانهاى بازمانده از حيرت و بيچارگى ، فرود تازيانه چپاولگران بر گردهها، ناتوانى پاهاى وامانده از رفتن ، غفلت تام و تمامى كه همه چيز را از معنى تهى ساخته بود و غروب خورشيد حقيقت در پشت كوههاى بلند ظلم بود كه مردى از تبار سلحشوران اهل حقيقت را به حركت درآورد.
او از جاى برخاست تابا شمشير خويش، همه ديوارها و پردههاى مانع از تابش خورشيد را فرو ريزد.
او شورى در همه نهادها، گفتگويى در زبانها و جستجويى بزرگ در سرها شد. داستانى و آرزويى در دلهاى شيدا. نمونهاى كه بودن ، شدن و رفتن را تفسير مىنمود.
حسين(ع) ، آغاز قصهاى سترگ بود و جانى در همه پيكرهاى فسرده و منجمد. آتشى كه در ميان پير و جوان افتاد و شورى كه از ميان همه شهرها و بلاد گذشت.
همو كه در شبى سياه ، شعلهاى درخشان شد تا آتش در همه سينههازند و نهادهاى خفته را با خواندن داستانى از همه دلدادگى در گوشها، بيدار سازد.
حسين(ع) به راه افتاد، تا با برهم زدن همه زندگى و پيرايههايى كه بر در و ديوار حيات آدمى بسته شده بود به او بفهماند: «در وقت فراموشى مرگ ، زندگى را هيچ اساس و بنيادى نيست» باشد كه خداى را به شهادت طلبند و از آن همه سياهى وارهند.