بر اساس اين اعتبار ميگوييم هر انسانى غير از آدم و عيسى(عليه السلام) از نطفه آفريده شده است و نطفه از مواد غذايى و مواد ـ شامل گوشت حيوانات، ميوهها، درختان، مواد معدنى و امثال اينها ـ همه به زمين بازميگردند؛ پس ميتوان مبدأ آفرينش هر انسانى را از خاك دانست.
برخى آيات تنها دربارة شخص حضرت آدم(عليه السلام) است و برخى ديگر ممكن است عموميت داشته باشد و در مورد همة انسانها به كار رود:
إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ؛(3)و(4)«من از گِل خشكيدهاي كه از گِل بدبويي گرفته شده، بشري ميآفرينم. هنگامى كه او را درست و آراسته کردم (پيکرسازياش را به پايان رساندم،) و از روح خود در آن دميدم، براي او به سجده افتيد».
إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛(5)و(6) «من از گِل بشري ميآفرينم. هنگامى كه آن را
1. ر.ك: عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 12، ص 21.
2. تفاوت و نه تناقض؛ يعني اينكه هر دسته ناظر به جهتي است كه در آيات ديگر، آن جهت ملحوظ نيست.
3. حجر (15)، 29، 30.
4. ر.ك: ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج 6، ص 332؛ عبد علي العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج 3، ص 11 و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 12، ص 161.
5. ر.ك: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج 4، ص 486 و ملافتحالله كاشاني، منهج الصادقين، ج 8، ص 69.
6. ص (38)، 72.
كاملاً روشن است كه شخص خاص، يعنى حضرت آدم منظور است؛ زيرا در آنجا كه ابليس ميگويد: لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ؛(1) «همة فرزندانش را گمراه و نابود خواهم ساخت» اگر همة انسانها منظور بودند، ديگر «ذرّيته» نميگفت.
پس در اين مورد، «بشراً» اسمي عام است كه مورد استعمال آن، يك فرد است و اين استعمال، يعنى كاربرد اسم عام براى اطلاق به فرد، «حقيقت» است نه «مجاز»؛ زيرا خصوصيت آن مصداق در اين اطلاق، ملحوظ نيست. در حالي كه اگر اسم عامى را در خصوصِ يك مصداق به كار ببريم، يعنى مثلاً به جاى اينكه اسم شخصى «على» را به كار ببريم، كلمة «انسان» را به عنوان اسم خاص او استعمال كنيم، اين «مَجاز» است.
وقتى خدا ميفرمايد: إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا و مقصود از اين بشر، حضرت آدم باشد، اين مجاز نيست. همچنين است وقتى ميفرمايد:
إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً؛(2)«من در روي زمين جانشيني قرار خواهم داد».
«خليفه» اسم عام است، ولى چون در مورد شخص حضرت آدم به كار برود، مجاز نيست، و اگر دليلى بر تعميم نداشته باشيم دربارة ساير انسانها جارى نخواهد بود. اگر دليلى نداشته باشيم كه غير از حضرت آدم در ميان انسانها خليفة ديگرى هم هست، نميتوانيم بگوييم چون حضرت آدم خليفه بود، پس همة انسانها خليفة خدا هستند؛ اين آيه بيش از اين را اثبات نميکند، مگر آنكه دليل ديگرى داشته باشيم.
إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً(3) مثل إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ؛(4) است. اگر خدا تنها آدم را خلق فرموده بود و بنا نبود انسان ديگرى به وجود آيد، اين كلام
1. اسراء (17)، 62.
2. بقره (2)، 30.
3. بقره (2)، 30.
4. حجر (15)، 28.
متقابلاً، وقتى مىگوييم اين آيه در مورد حضرت آدم است، به معناى نفى ديگرى هم نيست تا اگر دليلى به دست آمد، در تعارض با آيه باشد. اين آيه به خودى خود نه نفى و نه اثبات، بلكه «اهمال» دارد. حضرت آدم خليفة خدا بود، اما آيا كس ديگري خليفه نبود؟ آيه در اين باره چيزى نميگويد. آيا كس ديگرى خليفه بود؟ اين را هم نميگويد. پس براى اثبات يا نفى، دليل خارجى لازم است.
نظرات شما عزیزان: