پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایستاد و تکیه بر عصای موج دار موسایی اش زد و با تبسمی به خواب رفت و چون به خویش آمد، محو در نگاه دریایی خدیجه، غوطه در شوریدگی سرشار خویش می زد و از عشق می سرود.
و پیامبر چون خوب نگریست، با بی تابی تاول خورده اشک هایش هم نوا و هم آهنگ شد. دلی شوریده داشت و سری شوریده تر. که او پیام آور لحظه های زلالی و روشنی بود؛ برای لحظه های روشنی جو، برای لحظه های به خواب غفلت رفته.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم آمد، تا بلال و ابوذر و مقداد و عمار و یاسر، سر از پای نشناسند و سرمست از شمیم زلال «لا اله الا اللّه و محمّدٌ رسول اللّه » شوند.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا ریشه های یقین را در ذهن خشک و خاک آلوده انسان جاری کند و معرفت و بینش و ایمان را به بار نشاند و شاخه های نیایش و شکوه و تماشا را شکوفه پوش کند.
هر شب که پر شکوفه شده روی آسمان
در چشم من شکوفه وش آید خیال یار
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا قلب های عاشق را به تکاپو وا دارد و چشم های مشتاق را به تماشای روشنی رهنمون شود.
محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا جاهلیت جنون زده انسان را در بن بست نیستی مدفون کند و کوچه های دلتنگ را منتهی به گل و آبشار و نور کند. محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا خورشید، بر فراز مکه چرخ زند و چرخ، تا خواب مقدس خدیجه تعبیر شود
و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر شد، تا تمام ستارگان، خود را به حبل المتین دامنش بیاویزند و در پناه روشنایی او سوسو زنند.
محمّد کامرانی اقدام
نظرات شما عزیزان: