کسانی که در برابر وحی آسمان موضع میگیرند و در قبال وحی الهی جبههگیری میکنند، حرف و موضعگیریشان و کیفیت استدلال و نحوه برخوردشان با وحی در این سور کاملاً بیان و ابطال شده است. در این هفت سوره، خطر موضعگیری در برابر وحی با وضوح ویژهای تبیین شده است. آنها که در برابر وحی موضعگیری میکنند گاهی به قدرت و شدت خود تکیه میکنند، زمانی دست به آشوب میزنند و گاهی هم از رهآورد انبیاء در حد یک امر شگفتانگیز متعجب میشوند و استبعاد مینمایند، و در برابر آن برهان اقامه نکردند. خلاصهی سخنان آنها را قرآن در همه سور عموماً و در این هفت سوره مخصوصاً بیان کرده است. تعدادی از آیاتی که در این زمینه بیان شده در سوره (فصلت) مطرح میشود. این گروه چون جز طبیعت و ماده به چیزی دل نبستهاند، لذا از دید ماوراءطبیعت نابینایند. قرآن از اینها به عنوان نابینا تعبیر میکند، چون محتوای قرآن با دل زنده و سالم ارتباط مستقیم دارد. دلی که میفهمد بیناست و دلی که درک نکند نابیناست. آن درک دل را قرآن رؤیت و بینایی میداند، و آن جهل دل را قرآن کوری تلقی میکند. خداوند وقتی از معرفت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) سخن میگوید، میفرماید: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (1) مطلبی که قلب و جان رسول خدا دید دروغ نبود و دل دروغ نگفت. از دیدن و یافتن دل، به مشاهده و رؤیت تعبیر شده، چه اینکه آنها که اهل دیدن و یافتن نیستند، و قلبشان این معارف را نمییابد قرآن از آنها به نام نابینا یاد میکند: «لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور» (2) اینگونه افراد منحرف چشم ظاهریشان نابینا نیست بلکه قلبی که در جانشان هست یا روحی که در درون آنهاست، نابیناست، این معنا را آنها هم اعتراف دارند، میگویند ما رهآورد وحی را نمیفهمیم و سخن وحی را نمیشنویم، بین ما و بین مسئولین وحی، حجاب و پوشش و پردهای است. به همین جهت ما قادر نیستیم به وحی دست یافته، و آن را بفهمیم خداوند در اوائل سوره (فصلت) حرف آنها را این چنین نقل میکند «وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ» (3) قلب ما در غلاف پوشش جهل است. آنچه را که تو میگویی ما نمیفهمیم، زیرا انسان دلبسته به طبیعت، سخن ماوراءطبیعت را نمیشنود. اینها همانند درختند، در حد نبات رشد کردهاند نه در حد انسان. درخت وقتی رشد میکند که مغزش به گل فروبرود. انسانی که در حد یک گیاه ترقی میکند، وقتی نمو دارد و فربه میشود که فکرش به طبیعت فروبرود. لذا آنچه از او رشد میکند، شاخهها و فرعهای اوست، نه اصل او، چه اینکه اصل او مغز و سر و دهان و چشم اوست که به گل فرورفته است. آنها که در این حد میاندیشند، جانشان به طبیعت بسته است. روز قیامت هم منکوس محشور میشوند. یعنی سر به زیر محشور میشوند، نه بطور مستوی و سر به بالا. زیرا آن کس که سر به بالاست، سحرخیز است، آسمانها را مینگرد و میگوید: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً» (4) پروردگارا این نظام را بیهوده نیافریدی. «سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (5) این انسان برجسته روز قیامت مستقیم و مستوی محشور میشود. آن انسان دل باخته به گل و طبیعت، روز قیامت سر به زیر محشور میشود «نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ» (6) اینها ممکن نیست بفهمند که در آسمان، اختران چه میکنند؟ آنکس که در رصدخانهها نشسته و حرکت اختران آسمان را رصد میکند، میتواند از ستارههای آسمان خبر بدهد، نه درختی که ریشه و دهان و مغز و دلش به طبیعت فرورفته است. درخت هرگز از اختران آسمان خبر ندارد، چون مغز او به گل فرورفته است. انسان دلباخته به طبیعت از آسمانها و امور آسمانها خبری ندارد، از امور آسمانها اصولاً استحضار ندارد، زیرا دلباخته طبیعت را راهی به ماوراء طبیعت نیست. «قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ» قلب ما در غلاف و در پوشش است. یعنی قشر عظیمی از طبیعت قلب ما را فراگرفت و فروبرد، همانند کرم ابریشم که گرچه تلاش میکند، اما کوشش فرساینده او فراگیر خود او است، این کرم ابریشم در کوشش خویش غرق میشود. این کرم در تلاشش فرومی رود، بیرون تلاش خود را نمیبیند، بیرون کوشش خود را نمینگرد. آسمان او همان است که با دسترنج او بر بالای سر او سایه انداخت.
چه آن کرمی که در گندم نهان است *** زمین و آسمان او همان است
اگر کرمی ریز و ضعیف در درون یک گندم تکون یافت و پیدا شد، این کرم در همان محدوده گندم دیدی دارد. آسمان او سطح بالای همان گندم است، زمین او همان بستر و سطح زیرین گندم است، شرق و غرب او دو جناح همان دانه ریز گندم است و جلوه و پشت سرش دو نبش همان گندم است. او از مرز یک حبه بیرون نرفته است تا بتواند هستی جهان را ببیند، انسان دلباخته به طبیعت همانند کرمی است که در این میوه غرق شده، یا در آن ابریشم فرورفته است. جریان اینگونه افراد سختکوش مانند چرخ دوار دوک ریس است که دائماً میگردد و پنبهها را رشتهها میکند و لباس دیگران را تأمین مینماید، اما سرانجام خودش بیپوشاک و برهنه خواهد بود زیرا کاری برای جانش نکرده و جانش را در غلاف کار دفن کرده است. «وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِی آذَانِنَا وَقْرٌ» (7) گوشهایشان سنگین است. سخن در گوش آنها فرونمیرود، و مطلب و درک از جانشان نمیجوشد. «وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ» (8) بین ما و تو، ای پیامبر الهی حجابی است که ما به آن محجوب بوده و به گفتار تو دسترسی نداریم. انسان یا باید مانند چشمه باشد که از خود بجوشد، مانند دریا باشد که از خود سرمایه بپروراند، یا مانند حوضی باشد که از جدول بیرون آب بگیرد. اگر، نه از جدول بیرون آب گرفت، نه مانند چشمهای بود که از خود جوشید، یعنی اگرهم دهنه جدول بسته بود، همراه دل گل گرفته بود، این فرد، همواره جاهل است. اینها که در برابر وحی الهی ایستادند، چون دلشان پوشیده بود و معرفت فطری آنان اثاره نشد، و آگاهی نهانی آنها کندوکاو نگشت، نمیتوانستند مانند چشمه جوشان از درون خود بجوشند، چون گوش به مکتب وحی ندادند و راه به مکتب انبیاء باز نکردند، گوششان نمیتوانست جدول باشد که راه وحی را از بیرون به درون دل باز کند و به جانشان برساند، و قهراً اینگونه افراد، تهی مغز خواهند بود، مغزشان و قلبشان خالی است. مانند آن ظرفی که نه از بیرون آب میگیرد و نه از درون او آب میجوشد. از آن گروه، قرآن به این صورت تعبیر میکند اینها تهی مغزند، جانشان خالی است و قلبشان تهی است. «وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ» (9) یعنی فؤاد اینها تهی است و قلب اینها خالی است، نه از درون همانند چشمه پربار است و نه از بیرون همانند حوض متصل به نهر چیزی فراهم کردهاند. «وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ» این لحن را با تهدید به رسول اکرم عرض کردند. گفتند، هرچه میکنی بکن، ما هم تصمیممان را اجرا میکنیم، آنگاه خداوند به رسول خود دستور داد که بگو «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (10) من بشری مانند شما هستم. در تفهیم مطالب باید از راه بشری استفاده کنم. میگویم که بشنوید. برهان اقامه میکنم، اگر دلیل مستدل ارائه کردید، میپذیرم و راه تفاهم بشری همین است که من آن را میپیمایم. در حد تعلیم و تربیت بشری با شما سخن میگویم. رابطه من با شما رابطه معلم است با متعلم که هر دو بشرند، اما پیوند من با خدا پیوند وحی است که آن پیوند برای شما امکانپذیر نیست. «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» ولی امتیاز من از شما این است که به سوی من وحی فرستاده میشود «یُوحَى إِلَیَّ» (11) از طریق وحی این مطلب برای من روشن میشود که «أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ» (12) از جهت عقل نظری باید بدانید که جهان را یک مبدأ آفریده و همان مبدأ جهان را اداره میکند و بس. و از جهت عقل عملی هم «فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ» (13) بدانید که جهان تحت تدبیر یک مبدأ است، این راه را ادامه بدهید، راه توحید را بیابید و مستقیماً این راه را بپیمائید، و از لغزشهای گذشته طلب آمرزش کنید. در مسیر الی الله مستقیم باشید و طلب آمرزش کنید، هم لغزشهای گذشته را با استغفار برطرف کنید، هم سیرتان را تداوم بدهید، و هم هدفتان را خدا بدانید و بس. آنگاه این افراد که در برابر وحی آسمان موضع میگرفتند، از موضع شدت و قدرت مادی چنین سخن میگفتند، که از ما نیرومندتر کیست؟ و از ما قدرتمندتر کیست؟ «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» (14) در برابر رسول آسمانی اینچنین مستکبرانه برخورد میکردند، میگفتند، از ما نیرومندتر کیست؟ وقتی عقل و فکر حکومت نکند، شدت و قدرت میداندار خواهد بود. وقتی عقل نباشد، یا غضب حکم میکند یا شهوت حکمروایی دارد! رسول خدا در مورد عقل فرمود: عقل نور الهی است و شهوت سرکش و غضب طغیانگر را عقال میکند. آرام میکند، و در موردی که این نور الهی نباشد همانند مستکبران در برابر وحی خدا چنین میگویند: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» (15) اینها به شدت و قوت خود تکیه میکنند، قرآن آنها را به اهمیت عقل ارشاد میکند و به مسئله مهم تاریخی که جزء سنن الهی است هشدار میدهد. دربارهی مسئلهی عقل فرمود: «أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً» (16) مگر نمیدانند که خالق اینها قدرتمندتر از اینها است؟ مگر نمیدانند این شدت عاریهای و آن قدرت زودگذر را از جایی دریافت کردهاند، آن خدایی که به آنها قدرت عطا کرد و شدت بخشید، از اینها قدرتمندتر و شدیدتر است. اظهار شدت در برابر وحی الهی جز جهل چیز دیگری نخواهد بود. «أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ» (17) آنگاه اینها را بدست عذاب الهی سپرد. «فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیَّامٍ نَحِسَاتٍ» (18) چون منکران به شدت و قدرت خود تکیه میکردند، خداوند به رسولش فرمود: به اینها بگو سابقاً افرادی قدرتمندتر از شما وجود داشتند ولی محکوم به هلاک شدند، قدرت شما در برابر قدرت خداوند تاب مقاومت نخواهد داشت. در سورهی سبأ به رسول خود فرمود: اینها که به شدت و قدرت خود تکیه میکنند، بدانند که پیشینیان آنها آنقدر قدرتمند بودند که اینها یک دهم آن توان و قدرت گذشته را ندارند، ما آن گذشتگان قدرتمند را به هلاکت رساندیم، اینها که در برابر آنها خیلی ضعیفند. «وَكَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِی فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ» (19) فرمود: قبل از اینها که اینچنین مستکبرانه با وحی الهی برخورد میکنند، کسانی بودند که از قدرت بسیار برتری برخوردار بودند. مستکبران کنونی نه یک دهم قدرت آنها را دارند، نه یک دهم ثروت آنها را، نه یک دهم سیاست آنها را. ما آنها را که خیلی قدرتمندتر بودند به هلاکت رساندیم اینها که چیزی نیستند. «وَكَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ» قبل از اینها مستکبرانی بودند که وحی آسمانی را تکذیب میکردند، «وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ» افرادی که اکنون در برابر وحی خدا موضع میگیرند یک دهم قدرت گذشته را ندارند. «فَكَذَّبُوا رُسُلِی» آن گذشتگان قدرتمند وحی آسمانی و پیامبران را تکذیب کردند و ما این کار را سخت انکار کردیم و آنها را گرفتیم «فَكَیْفَ كَانَ نَكِیرِ» پس انکار ما چگونه خواهد بود؟ در جریان قارون فرمود: قارون به ثروت خود تکیه کرد، ما کسانی را که از او سرمایهدارتر و نیرومندتر بودند به هلاکت سپردیم. در سوره قصص وقتی قوم موسی کلیم به قارون گفتند از این ثروت به نفع آیندهات یعنی آخرت، استفاده کن، در جواب گفت: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی» (20) من به علت آگاهی به علم اقتصاد توانستم این ثروت کلان را جمع کنم. قرآن میفرماید: خدا در برابر او به رسول آن عصر اینچنین وحی فرستاد: «أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً» مگر او از سنت الهی مستحضر نیست؟ قبل از او سرمایهدارتر از او هم وجود داشتند ولی به دست نیستی سپرده شدند، قبل از او متمکنتر از او هم بودند اما به دست فراموشی سپرده شدند، قبل از او متمکنتر از او بودند و به دست عذاب الهی کیفر دیدند. «مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً وَلاَ یُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ» (21) و کیفر الهی آنچنان سریع است که نیازی به سؤال از تبهکاران نیست. بنابراین این مستکبرانی که به شدت و قوت خود تکیه میکردند و از این راه در برابر وحی آسمانی موضع میگرفتند و میایستادند، همانند مستکبران نیرومند گذشته محکوم به هلاک و زوالاند.
مستکبران گاهی نه از شدت بلکه بخاطر آشوبگری در برابر وحی آسمانی میایستادند. سورهی فصلت تصمیم کفار را در برابر وحی آسمانی اینچنین بیان میکند: «وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ» (22) و تصمیم دیگری که کفار در برابر وحی آسمانی گرفتند این بود که گفتند گوش به قرآن ندهید، این سخنان را نپذیرید و در آشوبگری و یاوهسرائی و بیهودهگوئی بکوشید. جلو پیشرفت قرآن را بگیرید. «وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ» گوش به قرآن ندهید یعنی، دهنه جدول آبگیری حوض دل را ببندید، که آب معرفت از راه شنیدن به قلب وارد نشود. گوش فراندادن به بحث، ننشستن و معارف اسلامی را مطالعه نکردن و در قرآن کریم تدبر ننمودن، ناشی از آن است که هم راه جوشش دل بسته است و هم راه گوش با گل مسدود شده است، انسان مستکبر نه از راه دل میتواند مانند چشمه، آب معرفت بجوشاند، نه مانند حوض میتواند از دهنه جدول، آب آگاهی بگیرد، زیرا وقتی در اثر استکبار گوش فرانداد چگونه از معارف قرآن بهره میگیرد. کفار تصمیم گرفتند که مردم آیات الهی را نشنوند، قرآن را مطالعه نکنند، در این کتاب تدبر نکنند، در این کتابها دقت نکنند، درباره این کتاب و محتوای آن با آشوبگری برخورد نمایند، تا بلکه بتوانند این کتاب را از صحنه خارج کنند. «وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ» کار بیاصل و سخن بیمغز را لغو میگویند: مؤمن از لغو اعراض میکند «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (23) زیرا مؤمن به نوبه خود کلمهای طیب است، کلمهی طوبی اصل دارد و ثابت است، لغو بیاصل است و از روی زمین برخاسته است. «كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ» (24) درخت لغو و خبیث جثهاش از سطح خاک برمیخیزد، درخت ایمان و عقل تنهاش از دل خاک نشئت گرفته است. مؤمن چون اصلی ثابت دارد شاخههای درخت هستی او در آسمان، پربار خواهد بود. غیر مؤمن اصل ثابت ندارد کارش هم بیاصل است. سخن اصیل هم نمیگوید. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «اصل المرءلبه» ریشه هر فردی مغز اوست. اگر انسان تهی مغز بود، بیریشه میشود. اگر لب و مغز نداشت بیاصل میشود. اگر بیاصل شد تصمیم و عملش هم لغو است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. سران استکبار به پیروان خود گفتند گوش به قرآن ندهید و در آن جنجال کنید «لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ» برای اینکه غالب و پیروز شوید. یعنی برای اینکه فاتح شوید غوغا کنید، اما قرآن کریم فرمود: هرگز لغو عاما پیروزی نیست، و لهو عامل موفقیت نیست، آشوب و غوغا هیچگاه ضامن پیروزی نخواهد بود. منشأ این کارها را قرآن کریم بیان کرد، و فرمود: قرآن از راهیابی باطل منزه است. قرآن کتابی عزیز است، وقتی چیزی عزیز شد نفوذناپذیر است. در مورد زمین مستحکم و نفوذناپذیر میگویند «ارض عزاز» یعنی تسلیم نیش کلنگ نمیشود، نفوذپذیر نیست، انسان تسلیم شونده را عزیز نمیگویند. انسان نفوذپذیر سازشکار را عزیز نمیگویند. قهراً یک چنین فردی مؤمن نخواهد بود. چون عزت، خاص خدا و پیامبر و مؤمنین است. یک چنین فردی اهل قرآن هم نخواهد بود، زیرا قرآن کتابی است عزیز، یعنی نه با برهان و دلیل قابل ابطال است، و نه با شدت و آشوبگری میتوان در آن نفوذ پیدا کرد، و او را از صحنه بیرون کرد. زیرا خدا در همین سوره قرآن را به عظمت ستود و به عزت نام برد و فرمود «وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِیزٌ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ» (25) بطلان در حرم امن و حریم منیع این کتاب راه ندارد، نه خود اهل بطلان است که سخن بیدلیل بگوید، نه سخن بیدلیل را تصدیق میکند، نه میتوان با سخن بیدلیل به نبرد علیه قرآن رفت و نه میشود با لغو و آشوب در برابر قرآن ایستاد، زیرا جنگ با عزیز میسر نیست، نتیجهای جز ذلت ندارد، لذا میفرماید: خدا اینها را به عذاب ذلت مبتلا نمود. زیرا کسی که در برابر قرآن موضع بگیرد، یعنی در مقابل کتاب عزیز به مقاومت برخاسته است. هیچ چیزی به جنگ عزت نمیرود، مگر آنکه ذلیل شود و هیچ کس به جنگ کتاب عزیز برنمیخیزد، مگر اینکه ذلت بر او همانند سکه ثبت شود.
بنابراین «لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ» بطلان در حریم قرآن، چه در زمان ظهور آن و چه بعد از آن تا روز قیامت راه ندارد. نه قابل نسخ است نه قابل تخریب، نه قابل تغییر است نه قابل شکست، نه زوال میپذیرد نه با برهان میتوان آن را شکست داد، چون عین نور و برهان است و نه با علم میشود در قبالش ایستاد چون عین علم است. نه میشود با آشوبگری در برابر آن موضع گرفت، چون مرکز قدرت و حبل الله است. کتابی است عزیز و به آشوب هر آشوبگری خاتمه میبخشد، لذا وقتی حجت و دلیل مستکبران را در برابر قرآن کریم نقل میکند میفرماید: «وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ» (26) آنها که در مقابل قرآن کریم استدلال میکنند حجت آنها فروریخته و باطل است، زیرا جنگ با حق جز از راه باطل ممکن نیست، و شکست آن هم قطعی است. حق با حق در نبرد نیست. ممکن نیست سخن حق با حق در ستیز افتد. لذا سلسله انبیاء هر کدام پیامبر گذشتهی خود را تصدیق کردند «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ» نور با نور در نبرد نیست. بلکه ظلمت است که در برابر نور نبرد مینماید و چون یارای مقاومت ندارد، به زوال حتمی محکوم میگردد. قرآن کریم فرمود: آنها که در قبال وحی موضع گرفتند و سرسختی ارائه دادند، حجتشان فروریخته و باطل است «وَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ» اینها اگر به شدت خود تکیه میکنند باید بدانند عذاب شدیدی دامنگیرشان خواهد شد. چرا حجت اینها فروریخته است؟ چون قرآن خود میزان حق است. افکار دیگران را باید با وحی آسمانی سنجید، انسان عادی اشتباه میکند و در جهانبینی گرفتار اشتباه میشود. ولی انسانی که معصوم از اشتباه و مصون از خطا است فکرش از راه وحی تغذیه میشود و خود بمثابه ترازوی حق است. آنچه بر قلب انبیاء الهی میآید همان وحی آسمانی است که میزان و ترازوی صدق است، لذا به دنبال آن فرمود: «اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ» (27) کتاب میزان را خدا نازل کرد. اگر کسی خواست بسنجد که حق با اوست یا نه باید با ترازوی وحی بسنجد و اگر خواست ببیند، سخن او لغو است یا صحیح باید با میزان الهی بسنجد.
نکته: چیزی که انسان را غافل کرده، وادارش مینماید که به قدرت کاذبش تکیه کند یا به آشوبگری تن دردهد، همان فراموش کردن قیامت است. انسانی که قیامت را فراموش میکند، گمان میبرد همیشه در دنیا جاودان میماند یا میپندارد با مرگ نابود میشود و به طور کلی از بین میرود. در هر دو حال اینچنین خیال میکند که بعد از مرگ حساب و کتابی نیست. چون چنین میپندارد، توشهیی برای آخرت تهیه نمیکند، زیرا خود را مسافر نمیداند که به مقصد برسد بلکه خود را با مرگ معدوم میانگارد. اگر کسی بداند مسافر است زاد و توشهای تهیه میکند، اگر بفهمد رهگذر است بیزاد و توشه حرکت نمیکند. سر دعوت قرآن و سخنان معصومین به تهیه زاد و تحصیل توشه آخرت آن بود که به ما بفهمانند انسان، مسافر به سمت آخرت است نه در دنیا ماندنی است که جاوید باشد و نه با مرگ نابود میگردد، بلکه قشر طبیعت را رها میکند و از عالمی به عالم دیگر منتقل میشود. اگر نسیان آخرت نمیبود این همه تکیه به قدرت مادی و شدت دنیائی نبود، این همه توطئه و آشوب نبود، لذا قرآن میفرماید: «اللَّهُ الَّذِی أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِیزَانَ وَمَا یُدْرِیكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ» (28) چه میدانی شاید قیامت نزدیک باشد. قیامتی که برای افراد تبهکار از هر تلخی تلختر است و برای انسان آلوده و برای انسان سیاهدل از هر فاجعهای فاجعهانگیزتر است، از هر رویداد کمرشکنی کمرشکنتر است. ولی قیامت برای انسان مؤمن از هر لذتی لذتبخشتر است. از هر شیرینی پرحلاوتتر است، تا به جائی برسد که انسان خود بشود بهشت «فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ، فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ» (29) گذشته از آنچه در بهشت موعود تعبیه شد، خود انسان مقرب بهشت است. گذشته از آنچه خدا تهیه کرد خود او نیز روح و ریحان است. چه اینکه انسان تبهکار خود حجاب خود است. اگر تو خود حجاب خودی، از میان برخیز، اگر غرور و خودبینی حجاب است و نمیگذارد انسان روح و ریحان بشود، باید این حجاب را کنار زد و عیوب را دید و روح و ریحان شد.
در برابر وحی نباید موضعگیری کرد. به قدرت، به شدت به آشوب و لغو نباید پناه برد. بلکه باید گفت: «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً» (30) و «وَمَا یُدْرِیكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ» (31).
نتیجه آنچه که در سورهی فصلت آمده، این است که سوره در تشریح وحی و رهآورد وحی که توحید و نبوت و معاد است، محتوایی دارد و این موضعگیریهای افراد و برخورد مستکبرانهی جاهلان را در برابر وحی تشریح میکند، و همچنین اتکای آنها را به قدرت و شدت و حیات دنیا و طبیعت ذکر مینماید، و تصمیم به فتنهانگیزی آنها را هم مطرح میسازد و سرانجام این کارهای لغو و باطل را محکوم به زوال و شکست میداند و حریم وحی را مصون و مطهر از هرگونه آشوب و لغو و هرگونه آسیبپذیری میداند، اگر مؤمن قلبش با وحی آسمانی روشن شد او به نوبه خود مانند قرآن از این کمالات برخوردار خواهد شد. قلبی که ظرف قرآن کریم باشد مانند خود او عزیز، خواهد شد.
امیدواریم خدای متعال به برکت قرآن کریم و به برکت آورنده قرآن کریم و به برکت مفسران و مبینان قرآن کریم که اهل بیت عصمت و طهارتند، پیروزی نهائی را به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران نصیب ملت مسلمان ایران بفرماید و رزمندههای جبهههای جنگ را ظفرمندانه به آغوش خانوادههایشان برگرداند. تمام افراد مبارز و غیور ملت ایران را از نصرت غیبی برخوردار بفرماید و ارواح شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی را با ارواح شهدای کربلا و ارواح تابناک انبیاء و اولیاء الهی محشور بفرماید و پایان امور همه ما را ختم به خیر بفرماید. غفرالله لنا و لکم.
پینوشتها:
1. سورهی النجم، آیهی 11.
2. سورهی حج، آیهی 46.
3. سورهی فصلت، آیهی 5.
4 و 5. سورهی آل عمران، آیهی 191.
6. سورهی انبیا، آیهی 65.
7 و 8. سورهی فصلت، آیهی 5.
9. سورهی ابراهیم، آیهی 43.
10. سورهی فصلت، آیهی 6.
11 و 12 و 13. سورهی فصلت، آیهی 6.
14. سورهی فصلت، آیهی 15.
15 و 16 و 17. سورهی فصلت، آیهی 15.
18. سورهی فصلت، آیهی 16.
19. سورهی سبا، آیهی 45.
20. سورهی قصص، آیهی 78.
21. سورهی قصص، آیهی 78.
22. سورهی فصلت، آیهی 26.
23. سورهی المؤمنون، آیهی 3.
24. سورهی ابراهیم، آیهی 26.
25. سورهی فصلت، آیات 41 و 42.
26. سورهی شوری، آیهی 16.
27. سورهی شوری، آیهی 17.
28. سورهی شوری، آیهی 17.
29. سورهی واقعه، آیات 88 و 89.
30. سورهی آل عمران، آیهی 191.
31. سورهی شوری، آیهی 17.
منبع مقاله: جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.
نظرات شما عزیزان: