خاطرات زیبای دهه فجر

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

خاطرات زیبای دهه فجر

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

خاطرات زیبای دهه فجر

 

 خاطرات امام خمینی و مهندس بازرگان

 چرا امام نامه بازرگان را پاره کرد؟

 

بازرگان نامه‌ای به امام نوشت که با بسم‌الله شروع نشده بود. به جای انقلاب اسلامی هم از لفظ «انقلاب ایران» استفاده کرده بود. امام در جا نامه را پاره کردند و فرمودند: «بگویید به ایشان فلانی نامه را پاره کرد. چند بار من به شما بگویم که انقلاب، «انقلاب اسلامی» است. «انقلاب» در ایران کار نکرد، این «اسلام» بود که کار کرد»

منبع:کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 239

به نقل از «برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره)»، ص 33

 مملکت یک خانه‌ مشترک است که متعلق به همه‌ ساکنان آن منزل محسوب می‌‌شود

 خاطره زیبا از امام خمینی درباره زنان

 پاسخ جالب امام به درخواست لغو دیدارهای ایشان با زنان

 

روز اول 200 نفر. روز دوم 400 نفر و روز سوم 817 نفر.

آمار خانم‌هایی که در سه روز اول ملاقات با امام غش کردند. از شهید مفتح خواستم به امام بگویند: «دیگر نگذارید خانم‌ها به دیدنتان بیایند»

وقتی شهید مفتح این پیشنهاد را مطرح نمود، امام گفت: «فکر می‌کنید اعلامیه‌های من و سخنرانی‌های شما شاه را بیرون کرد؟! همین بانوان محترمه بودند که شاه را بیرون کردند. بروید وسایل رفاه و آسایش آنها را فراهم کنید».

 منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 234 / به نقل از «خاطرات محسن رفیق‌دوست»، ص 149

 خاطره زیبا درباره انقلاب اسلامی ایران

 این صدای انقلاب نیست!


ظهر روز 22 بهمن مردم ریختند تو میدان ارگ و رادیو را گرفتند.

رادیو پایگاه توده‌ای‌ها و چپی‌ها شده بود. ما خدمت امام در مدرسه رفاه بودیم، که ناگهان رادیو اعلام کرد:

«توجه! توجه! این صدای انقلاب است».

امام به سرعت از جا بلند شدند و گفتند: «بروید، نگذارید! صدای انقلاب است یعنی چه؟ صدای انقلاب اسلامی است!»

ما هم رفتیم و به دستور امام بچه‌های مذهبی را در آنجا مستقر کردیم و از آن به بعد، صدای انقلاب اسلامی به گوش می‌رسید...

 منبع: کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»،ص 229 / به نقل از «خاطرات حجت الاسلام هادی غفاری»، ص 425

 خاطرات زیبا منوچهری شکنجه گر ساواک

 تقوایشان دیوانه‌ام کرده!



«تقوایشان دیوانه‌ام کرده!

هر بار هم که برای بازجویی می آوریمشان، خودشان را با پتو می‌پوشاندند تا معلوم نشوند. یعنی تا زیر دماغ، پتو بودند. موقع بازجویی هم به سوالات جواب نمی‌دادند. من یک بار هم چشم اینها را ندیدم. همیشه سرشان پایین بود و می‌گفتند: «ما با نامحرم صحبت نمی‌کنیم. اگر هم مطلبی دارید روی کاغذ بنویسید ما هم روی کاغذ جواب می‌دهیم».

 تقوای آنها مرا دیوانه کرده بود!»

اینها را منوچهری شکنجه‌گر ساواک می‌گفت.

 منبع:با تلخیص و تصرف از حاشیه های مهم تر از متن. ص 181/ به نقل از تاریخ شفاهی سازمان مهدیون ص 155

  خاطره زیبا اختلاف نظر مهندس بازرگان و امام خمینی (ره)

آقا شاه که رفتنی نیست!

 

بازرگان هیچ‌وقت امید نداشت که ورق برگردد و رژیم سرنگون شود. همیشه به امام می‌گفت: «شما بیایید یک دولت آشتی تشکیل دهید و ما یک انتخابات آزاد برگزار کنیم و نمایندگانمان را به مجلس بفرستیم و کم کم نظام را از دست شاه در آوریم».


به نظر آنها امکان نداشت نظام بالکل عوض شود و شاه از سلطنت کناره‌گیری کند.

یادم نمی‌رود در فرانسه سرانگشت خود را روی زمین گذاشت و خطاب به امام گفت: «آقا! ایران سه رکن دارد. شاه، آمریکا و ارتش. شاه که رفتنی نیست، آمریکا و ارتش هم که پشت به پشت هم حامی سلطنت هستند، پس هیچ‌کاری نمی‌توان کرد».

ولی جواب امام یک کلمه بیشتر نبود: «شاه باید برود!»

 منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 141 / برداشت هایی از سیره‌ی امام خمینی ص 233

 خاطره زیبا دوران مبارزه با رژیم شاه

 می‌خواهم ثواب این انتقادها به روح مادرم برسد!



گفتند اگر دوباره پشت سر دربار صحبت کنی عکس تو را همراه زنان بدکاره پخش می‌کنیم. گفتم: « من به وظیفه‌ام عمل می‌کنم و این‌کارها شما را مفتضح‌تر می‌کند.»

چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که عکس‌های ساختگی‌ای از من پخش کردند. ولی این قضیه در مردم اثر نکرد و تأثیر منفی داشت. مثلا یک روز مردی آمد و با اصرار خواهش کرد که من در مجلس ختم مادرش شرکت کنم. دلیل را که جویا شدم گفت: «انتقادهای شما از دربار باعث پخش این عکس‌ها از طرف ساواک شده است و من می‌خواهم تا ثواب این انتقادها به روح مادرم برسد!»

منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 105 / خاطرات حجت الاسلام محمد تقی فلسفی ، ص338 

 

 خاطره زیبا درباره جهان پهلوان تختی و مبارزه با شاه

 به اصرار جهان پهلوان


تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم. یک نفر پشت تلفن سه بار گفت: «شجونی قبرت حاضر است!». سرهنگ "عربی" از ساواک بود. ماجرای منبر رفتنم و دفاع از طلاب مظلوم فیضیه را فهمیده بود. می‌گفت «شجونی ببینمت ناخن‌هایت را می‌کشم!».

خیلی ترسیده بودم. وارد مسجد ارک شدم. جمعیت موج می‌زد. ماشین‌های ساواکی‌ها هم منتظرم بودند. این میدان رزم‌آور دیگری می‌خواست. خواستم برگردم.

ناگهان دو دست تنومند بازویم را گرفت. تختی بود! لبخندش هنوز یادم هست. از او اصرار و از من انکار. آخر سر هم مرا راهی منبر کرد...

منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 54 / به نقل از «خاطرات حجت الاسلام شجونی»، ص74






نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ويژه نامه گراميداشت سالروز پيروزي انقلاب اسلامي

تاريخ : جمعه 21 / 11 / 1400 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.