شاهکاری قلم لطف خداوند کشید
که بدین جامه ناچیز محال است ستود

همچو یوسف چو قدم بر سر بازار گذاشت
ماه مجلس شد و بر رونق بازار افتاد


کیست این کوکب تابان که پی تهنیتش
از طربخانه افلاک رسد بانگ سرود

کیست این غنچه خندان که زانفاس خوشش
هر دم آید ز فضا بوی خوش عنبر و عود


کیست این لاله خونین که زهفتاد و دو داغ
به فلک می‌رود از آه دل سوخته دود

این حسین است که از مهر جهان افروزش
محو خورشید جمالش شده ذرات وجود


این حسین است که لطفش کند آزاد ز بند
ملکی را که ز درگاه خدا شد مردود

این حسین است که در پیشگه حضرت حق
گاه در حال قیام است و گهی حال قعود


عاشقان را چو فتد دیده بر آن تربت پاک
اشک اندوه و غم از دیده روان است چو رود

نیست جز درگه او اهل ولا را مأمن
نیست جز کعبه او اهل صفا را مقصود


کرم و منزلتش را نبود هیچ شمار
شرف و مرتبتش را نبود هیچ حدود

کس به جز میوه توحید از آن شاخ نچید
کس به جز نکته توحید از آن لب نشنود


جلوه چون کرد در آفاق تجلی حسین بن علی
ظلمت کفر ز آئینه اسلام زدود

شام تاریک دلان شد ز فروغش روشن
کاخ بیدادگران شد ز قیامش نابود