آزادی معنوی در قرآن و روایات
دین اسلام برای انسان، هم حق حیات و زندگی قائل است و هم حق آزادی; ولی آزادی را مقدمه حیات برین انسانی می داند . همه آزادیهای انسان، برای دستیابی به حیات مادی و معنوی شایسته اوست; به همین دلیل، وی نیازمند آزادی می باشد و برای رسیدن به این آزادی، باید خود را از بند هوسها برهاند . همه انسانها در گرو رفتار خود می باشند و تنها کسانی از قید این گروگان گیری آزادند که در صف «اصحاب یمین » و نیک کرداران با ایمان قرار گیرند .
«کل نفس بما کسبت رهینة ا الا اصحاب الیمین » (8)
اکنون باید دید که «اصحاب یمین » چگونه خود را از این وامداری رهانیده اند .
پاسخ این سؤال را می توان در سخن پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله در آخرین جمعه ماه شعبان یافت که خطاب به مردم فرمودند:
«ان انفسکم مرهونة باعمالکم ففکوها باستغفارکم .» (9)
یعنی: (ای انسانها!) جانهای شما در بند اعمالتان است; پس جانهای خود را به وسیله طلب آمرزش از خدا، آزاد سازید .
از این رو، آزادی حقیقی انسان در این است که با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ایمان و عمل صالح، در زمره «اصحاب یمین » در آید . این آزادی معنوی است که می تواند مقدمه حیات اصیل انسانی باشد; و «فک رقبه » (10) و آزادسازی حقیقی انسان، همین است .
اسلام، برای انسانها بیان نموده که دارای دو حق حیات و آزادی اند، ولی این نکته را نیز فهمانده است که حیات روح، مهمتر از حیات جسم و تن می باشد و آزادی معنوی و درونی، برتر از آزادی بیرونی و اجتماعی، و سبب و منشا آن است .
روح انسان، وقتی زنده است که از بردگی شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوایش نباشد . اگر انسان بگوید: «هر چه می خواهم، می کنم » ، «هر جا بخواهم، می روم » ، «هر چه دوست دارم، می خورم » ، «هر گونه که میل داشته باشم، زندگی می کنم و هیچ قید و بندی ندارم » ، چنین شخصی، روح و جان خود را برده و اسیر شهوت قرار داده و فطرت خود را زنده به گور کرده است، چنان که خدای متعال می فرماید: «قد خاب من دساها» (11) و در حقیقت، حیات انسانی خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «میت الاحیاء» (12) گشته است .
به همین دلیل، قرآن کریم، مؤمنان را زنده می داند و کافران را مرده معرفی می نماید . در سوره مبارکه «یس » چنین می فرماید:
«ان هو الا ذکر و قرآن مبین ا لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین » (13)
در این آیه کریمه، خدای سبحان بین انسان زنده و فرد کافر، تفاوت قائل شده و می فرماید: قرآن برای انذار و بیم دادن به زندگان نازل شده و برای کافران، سبب اتمام حجت است . این سخن بدان معناست که انسانها دو گروهند; برخی زنده اند و انذار می پذیرند و برخی که انذار نمی پذیرند، کافرند . از این تقابل، روشن می شود که مؤمنان انذار پذیرند و کافران انذارناپذیر و مرده اند; زیرا حیات انسانی انسان، به فطرت توحیدی اوست و اگر این فطرت توحیدی در زیر خاک طبیعت، شهوت و غضب مدفون شود، انسان، حیات انسانی اش را از دست می دهد و می میرد; اگر چه از حیات حیوانی و طبیعی بهره مند است . به همین دلیل، خدای سبحان درباره سیاه قلبان کافر، به پیامبرگرامی خود می فرماید:
«و ما انت بمسمع من فی القبور» (14) «انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین ا و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بآیاتنا فهم مسلمون » (15)
یعنی: تو نمی توانی اهل قبور را شنوا کنی; تو نمی توانی مردگان را شنوا کنی! تو نمی توانی کران را که از گفتارت روی می گردانند شنوا کنی و تو نمی توانی کوران را از ضلالت، به سوی نور هدایت کنی; تو فقط می توانی مؤمنان به آیات ما را به حق و حقیقت شنوا کنی و ایشانند که تسلیم امرند .
آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسانها بر می آید، این است که کاملترین و برجسته ترین وصف برای انسان، همان است که او، بنده خداوند باشد; زیرا انسان و سایر موجودات، مخلوق خدایند و هر موجود مخلوقی، عبد خالق خود می باشد و عقل به این بودیت حکم می کند; خداوند، وقتی می خواهد عبادت الهی را در قرآن طرح کند، براهین عقلی بر آن اقامه می کند و خطابش به «اولی الالباب » و «ذوی العقول » است . قرآن کریم کسانی را که از عبادت خداوند سرباز می زنند، «سفیه » می داند:
«و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه » (16)
عقل، حکم می کند که هر مخلوقی، باید مطیع خالق خود باشد و هر معلولی، مطیع علتش . کمال هر موجودی، در این است که از نظام تکوین پیروی کند و چون از این مسیر و هدف آن اطلاع کاملی ندارد، خداوند باید او را راهنمایی کند . انسان، با پدیده های جهان در ارتباط است، ولی درباره حقیقت خود، حقیقت جهان و نیز درباره کیفیت ارتباط انسان با جهان، آگاهی زیادی ندارد و همین امر، ضرورت راهنمایی از سوی خدای دانا و عالم مطلق را مشخص می سازد .
اگر انسان، خالقیت خداوند را دریافت و آگاهی او از همه شؤون زندگی و هستی انسان و جهان را پذیرفت و در عمل نیز عبد مطیع خداوند بود، آنگاه به بهترین کمال خود می رسد . از این رو، خدای سبحان، مهمترین کمالی را که در قرآن مطرح می فرماید، همین عبودیت انسانی است . قرآن کریم، هم اسرا و عروج انسان کامل را بر اساس عبودیت او می داند: «سبحان الذی اسری بعبده » (17) و هم نزول وحی و کتاب الهی را بر مدار عبودیت وی یاد می کند: «الحمد لله الذی انزل علی عبده الکتاب » (18) ; «فاوحی الی عبده ما اوحی » (19) و علاوه بر شریعت و علوم ظاهر، خدای سبحان، پیامبری مانند خضر علیه السلام را که از «علم لدنی » طرفی بسته و بر اساس «باطن » حکم ولایی می کند، عبدی می داند که به وسیله عبودیتش به این مقام رسیده است: «فوجدا عبدا من عبادنا» (20)
بنابراین، اگر انسانی خضر راه می شود و اگر انسان مقربی، خاتم پیامبران الهی می گردد، همگی به دلیل عبودیت و بندگی خداوند است .
عبودیت انسان برای خداوند، او را نسبت به غیر خداوند آزاد می سازد و پس از آن، هرگز برده و بنده درون و بیرون خود نخواهد بود . فطرت توحیدی انسان، دو چیز را فتوا می دهد: یکی بنده خدا بودن و دیگری آزاد از غیر او گشتن; زیرا اگر انسان، عبد محض خالق خود باشد و عبودیت خویش را به خداوند اختصاص دهد، بی شک زمینه ای برای عبودیت و بندگی غیرخدا نمی ماند و اگر انسان، خداوند را به بزرگی و عظمتش دریافت، همه چیز برای او کوچک و بی مقدار می شود; چنان که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه متقین می فرماید:
«عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم .» (21)
یعنی: خالق، به عظمتش در جانهای متقین جلوه گر می شود و در نتیجه، هر چه غیر خداست، در چشمان آنان کوچک می گردد .
امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید:
«و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا .» (22)
یعنی: بنده جز خدا مباش; زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است .
و به همین دلیل، امام علی علیه السلام، عزت و افتخار خویش را در عبودیت برای او می بیند:
«الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا . (23) »
یعنی: خدایا! مرا این بزرگواری بس است که بنده توام و این افتخار مرا بس که تو پروردگار منی .
توحید کامل آن است که انسان تنها خدا را مطاع، قبله، جهت حرکت و ایده آل خود قرار دهد و هر مطاع و قبله دیگر را طرد کند، چنان که ابراهیم علیه السلام فرمود:
«وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین » (24)
خداوند به بالاترین اسوه اخلاقی بشر حضرت محمد صلی الله علیه و آله چنین تعلیم می دهد:
«قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین » (25)
این آیه برای همه ابعاد زندگی رهنمود دارد و می آموزد که تمام تلاشها از جمله اعمال اخلاقی باید جهت الهی داشته باشند . «خداشناسی و توحید چنان که پایه دین است (اول الدین معرفته)، سنگ اول انسانیت و اخلاق نیز هست و انسانیت بدون آن معنی ندارد .» (26) این شناخت پشتوانه همه مفاهیم و ارزشهای اخلاقی است و اخلاق منهای آن مثل اسکناس بی پشتوانه است . (27)
توحید، مبنای تخلق به اخلاق الله است که «تخلقوا باخلاق الله .» به آن اشاره دارد . قرآن از این اخلاق الهی و توحیدی به صبغه خدایی تعبیر می کند:
«صبغة الله و من احسن من الله صبغة » (28)
این صبغه، حیات فردی و اجتماعی مسلمان را در برگرفته و هیچ رفتاری بی توجه به مبدا، کمال نیست . (29)
نظرات شما عزیزان: