به او پیشنهاد شده بود که جزء چهار مردی باشد که در توسعه صنایع نظامی امریکا یعنی صنایع موشکهای دوربرد و تکنولوژی ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند. او به دوستانش توصیه میکرد که وارد این گروه نشوند و میگفت این سلاحهایی که ما تولید میکنیم امریکا در اختیار اسرائیل میگذارد و اسرائیل با آن مردم فلسطین، مصر، لبنان و عموم مسلمانان را هدف قرار میدهد. لذا به این شکل ما میخواهیم عملی بر ضد خدا انجام دهیم و من نمیخواهم در این گروه شرکت کنم.
راوی: مهندس مهدی چمران
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: بصیرت ناب
یکی از علما که مهره گردنشان انحنا داشت و ایشان از آیات بزرگ الهی بود، روزی یکی از قدّیسین از ایشان پرسید: آقا من از وقتی یادم می آید، مهره های گردن شما انحنا دارد، فرموده بود، این یادگار دوران جوانی است، وقتی راه می رفتم، مقید بودم سرم را پایین بیندازم، که مبادا نگاهم به نامحرمی بیفتد. از همان موقع این مهره های گردن من کج شده و انحنا پیدا کرده است. این قدر بزرگان ما اهل مراقبه بودند. مؤمن باید خودش را حفظ کند، این چشم است که ما را بیچاره کرده است.
یک شب افطاری تشریف می بری، زندگی مجللی را
می بینی وقتی برمی گردی با خودت می گویی که 30 سال است دارم توی لاله زار کاسبی می کنم، همچون خانه ای ندارم، این آقا ده سال است که آمده صاحب این زندگی شده، ببین چطور محبت دنیا از طریق دوربین چشم می آید و در دل می رود، خُب چه کنیم ما هم چنین خانه ای دوست داریم، چنان ماشینی و همچون زندگی ای داشته باشیم، پس چه کار کنیم، باید رو جنس ها دو زار بکشیم، گرانتر کنیم تا شاید ما هم بتوانیم به خانه این رفیق مان برسیم و چنین خانه ای در شمیران بسازیم. این چشم است که ما را بیچاره می کند، لذا مؤمن چشمش را حفظ می کند.
با زبان روزه در خیابان می رود، چشمش دنبال زن مردم است، پناه می بریم به خدای تبارک و تعالی:
«قال زلیخا بیوسف، ارفع طرفک و انظر الیّ»؛ می فرمایند: یک روز زلیخا برگشت به یوسف و گفت: سرت را بلند کن یک نگاهی به من بکن: «ما احسن عینیک»؛( بحار الانوار ج 12 ص 270 ) چقدر زیباست این دیدگان تو، یوسف صدیق به او فرمودند: زلیخا سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف، می بینی همین دیدگان زیبای من روی گونه های من افتاده است، چون اولین چیزی که در خانه قبر خراب می شود، چشم است. یعنی من باید به یاد خانه قبر نگاهم را آلوده به حرام نکنم، من می ترسم از آن ساعت قبر و آن لحظه ای که این دیدگان را در دل گور می خوابانند: «ما أطیب بریحک»؛( بحار الانوار ج 12 ص 270 ) گفت: چه بوی عطر خوشی داری، گفت! سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف بوی تعفن از بدن من بلند است، من باید یاد آن موقع باشم. وقتی می خواهی به نامحرم نگاه کنی یاد آن لحظه ای باش که این دیدگان را خاک ها پر می کنند
عنوان و نام پدیدآور : گناهان زبان همراه با حکایت های آموزنده: سلسله سخنرانیهای حجت الاسلام هاشمی نژاد
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: مالک چشم هایمان باشیم
مرحوم ملا حسینقلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف)
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: عبد فرار ، داستان توبه عبد فرار
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان مذهبی کوتاه – صوتی
آداب علم آموزی در رابطه موسی و خضر علیهماالسلام
« قَالَ لَهُ مُوسىَ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلىَ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»آيا مرا رخصت مي دهي كه در پي تو آيم تا رهنمودها و عوامل هدايت و واقعيت هائي را كه آموختي اي، به من تعليم دهي؟(1)
« قَالَ سَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصىِ لَكَ أَمْرًا »مرا به خواست خداوند، خويشتن دار خواهي يافت و نيز سر از فرمان تو نپيچم .(2)
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان حضرت موسی ، حضرت خضر ، حق معلم بر شاگرد ، روشهای تربیت ، تعلیم و تربیت ، استاد و دانشجو
الگوی دختران و پسران جوان در قرآن
جوانی فصل شورانگیز زندگی و مظهرنشاط و سازندگی است. روح لطیف و قلب ظریف جوان، جلوه ی زیبای آفرینش و صحیفه ی مصفای هستی است.
با سپری شدن ایام کودکی و ورود به دنیای نوجوانی و سپس جوانی، اشتیاق و تلاش جوانان برای شناخت خود و پایه گذاری صفات شخصیتی و هویت منسجم چندین برابر می شود.
جوانی دوران تکوین شخصیت است و به فرموده حضرت علی (علیه السلام):
«انّما قلب الحدث کالأرض الخالیة ما ألقی فیها من شیءٍ قبلته».
به درستی که قلب نوجوان هم چون زمین ناکشته است. هرچه در آن افکنند، آن را می پذیرد.
نوجوانی و جوانی دوران الگو یابی و الگو گزینی است. در دوران شکل گیری شخصیت، چگونه بودن یا چگونه شدن را الگوها به نوجوانان و جوانان ارایه می دهند. پس توجه به این موضوع بسیار مهم و ضروری است؛ هم برای پدر و مادر و مربیان گران قدر و هم برای خود نوجوانان که از احساسات بیشتر بهره می گیرند.
برای این منظور چه زیباست که به چشمه جوشان فیض الهی، یعنی قرآن کریم مراجعه کنیم و با شناسایی الگوهای رفتاری مناسب، آن ها را به جوانان عزیزمان که قلب با صفایشان سرشار از نور معنویت و فضیلت طلبی است، ارایه کنیم، هم چنان که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) فرموده است:
«اوصیکم بالشباب خیراً فانّهم ارقّ افئدة».
به شما سفارش می کنم تا در مورد جوانان به نیکویی رفتار کنید؛ زیرا قلب هایی رقیق و نفوذ پذیر دارند.
در راستای این هدف، به شماری از آیات سوره مبارکه «القصص» اشاره می کنیم که در آن ماجرایی مطرح می شود که میان حضرت موسی (علیه السلام) و دختران جوان و مؤمن «مدیَنی» رخ داده است. در این جا، دو الگوی زیبای اخلاقی و رفتاری برای جوانان معرفی می گردد.
درهنگام جوانی، اتفاقی برای حضرت موسی پیش می آید، به گونه ای که در جریان دفاع از یکی از افراد بنی اسرائیل، یکی از فرعونیان را می کشد. به همین دلیل، ناچار می شود از مصر هجرت کند و به سرزمینی دیگر پناه برد. پس راه مدین را در پیش می گیرد:
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: جوان در قرآن ، اصلاح در جوانی ، الگوهای دینی ، الگوی زنان ، روابط دختر و پسر ، روابط زن و مرد ، حضرت موسی ، دختران حضرت شعیب ، حیا ، عفت ، الگوی دختران ، الگوی پسران
چرا قرآن داستان تعریف می کند؟
«فاقصُص القَصصَ لعلّهم يتفکّرون». پس داستان بگو، تا که ايشان بينديشند (بيدار شوند). (سوره اعراف ، آيه 176).
|
نقش و معاني قصص
در قرآن کريم، قصه ها جايگاه خاصي دارند، چرا که کلام خدا، از نگرش خاصي برخوردار است. اين نگرش، معاني حکيمانه و معارف انسان ساز را براي آدمي بيان مي کند.
واژه قصص، جمع قصه، به معناي داستان و سرگذشت است. قصص، از ريشه قص أثره است. يعني، او را دنبال کرد. از اين رو، مادر حضرت موسي(علیه السلام)، موقعي که فرزند خود، موسي را در ميان صندوق چوبي روي آب رها کرد، به خواهر وي گفت: او را دنبال کن!(وقالت لاخته قُصّيه) (سوره قصص، آيه 11). قصّيه، يعني دنبال کن.
واژه قصص، مصدر است، به معناي سرودن قصه. (لقد کان في قصصهم عبرة لأولي الالباب) (سوره يوسف، آيه 11)؛ به راستي در سرگذشت ايشان، عبرتي براي صاحبان انديشه است.
چند واژه در قرآن به معناي قصه آمده، که بيان کننده گستره و ماهيت داستان در قالب واژه هاي گوناگون و القاي معاني عميق است.
اکنون، به توضيح اين واژه ها مي پردازيم:
1. قصص: در قرآن کريم، هر جا که واژه قصه مراد بوده، در قالب لفظ قصص آمده، که شامل سرگذشت ها و داستان هاي پيامبران و شخصيت هاي حق گرا و باطل پيشه و نيز، برخي حقايق در دوران شکل گيري اسلام است. در اين ميان ، طولاني ترين آن ها ، قصه موسي(علیه السلام) است و زيباترين آن ها قصه يوسف (علیه السلام) است.
2. نبأ: به معناي خبر است، خبري که داراي سود بسيار بوده و آگاهي به همراه دارد. نبأ، در بعضي از آيات، با توجه به قرائن، دلالت بر معني داستان دارد. از اين رو، نبأ در قرآن، سه گونه است:
الف) سرگذشت ها و اخباري که از زمان گذشته سخن مي گويد. يعني، سرگذشت اقوام پيشين. مثل اقوام نوح، عاد، ثمود و...
ب) حوادثي که در روزگار نزول وحي و عصر نبوت پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) رخ داده است. مثل جنگ هاي بدر، احد، حنين و...
ج) حوادثي که هنگام نزول وحي، وعده تحقق آن ها در آينده داده شده است. مثل وعده شکست مشرکان و دشمنان اسلام، فتح مکه و وعده چيرگي روم بر ايران.
3. حديث: واژه اي ديگر است که از آن معناي قصه فهميده مي شود. اين واژه در لغت، به معناي خبر، روايت و تازه (جديد) آمده است. از اين رو، حديث در متن قرآن، به معناي داستان آمده، مثل سوره زمر، آيه 23، سوره طه، آيه 9 وسوره ذاريات، آيه 24.
علل استفاده قرآن کريم از قصه
جايگاه واهميت داستان ها، سبب شده تا بخش چشم گيري از آيات قرآن، به بيان قصه ها اختصاص يابد. حال، به بيان دلايل مهم استفاده قرآن از قالب قصه مي پردازيم:
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: قرآن داستان قصه قصص قرآنی علل استفاده قرآن از قصه تربيت و آموزش داستان های قرآن
داستان حضرت نوح علیه السلام در قرآن و تورات
متن زیر گزیده ای از تفسیر المیزان علامه طباطبایی، پیرامون داستان حضرت نوح (علیه السلام) در قرآن کریم است.
نام حضرت نوح (علیه السلام) بیش از چهل بار در قرآن كريم آمده و در آنها به قسمتى از داستان آن جناب اشاره شده، در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطور تفصيل، ليكن در هيچ يك از آن موارد مانند داستان نويسان كه نام، نسب، دودمان، محل تولد، مسكن، شؤون زندگى، شغل، مدت عمر، تاريخ وفات، مدفن و ساير خصوصيات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض مى شوند به جزئيات آن جناب پرداخته نشده.
قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى شود، و براى مردم شرح می دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كنند. |
علتش هم اين است كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن به شرح زندگى فرد فرد مردم و اينكه چه كسى از نيكان و چه كسى از بدان بوده بپردازد.
بلكه قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى شود، و براى مردم شرح می دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كرده و در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند، و بسا می شود كه به گوشه اى از قصص انبياء و امتهاى آنان اشاره می كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى در ساير امتها چه بوده، تا اگر كسى هست كه مشمول عنايت و موفق به كرامت است عبرت بگيرد، و كسى هم كه چنين نيست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.
داستان نوح(علیه السلام) در قرآن
بعثت و رسالت نوح(علیه السلام)
بشر بعد از حضرت آدم (علیه السلام) به صورت يك امت ساده و بسيط زندگى مى كرد و فطرت انسانيت خود را راهنماى زندگى خود داشت، تا آنكه رفته رفته روح استكبار در او پيدا شد و گسترده گشت، و در آخر، كارش به استعباد يكديگر انجاميد، بعضى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زير دستان، ما فوق خود را رب خود پنداشتند و همين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، بذرى كه هر زمان و در هر جا كه كاشته شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد كند، چيزى به جز دين وثنيت و اختلاف شديد طبقاتى يعنى استخدام ضعفا بوسيله اقويا و برده گرفتن و دوشيدن افراد ذليل بوسيله قدرتمندان را به بار نمی آورد، آرى همه اختلافها و كشمكشها و خونريزيهاى بشر از آنجا آغاز گرديد.
در زمان نوح (علیه السلام) فساد در زمين شايع گشت و مردم از دين توحيد و از سنت عدالت اجتماعى رويگردان شده و به پرستش بتها روى آوردند، و خداى سبحان نام چند بت آن روز را كه عبارت بودند از "ود"، "سواع"، "يغوث"، "يعوق" و"نسر" در سوره نوح ذكر كرده.
فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر شد، و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قوی تر بودند حقوق ضعفاء را پايمال كردند و جباران، زير دستان را به ضعف بيشتر كشانيده و طبق دلخواه خود بر آنان حكومت كردند.1 در اين زمان بود كه خداى تعالى نوح (علیه السلام) را مبعوث كرده و او را با كتاب و شريعتى به سوى آنان گسيل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دين توحيد و ترك خدايان دروغين دعوتشان نموده مساوات را در بينشان برقرار سازد.2
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان حضرت نوح علیه السلام در قرآن و تورات
داستان نبرد طالوت و جالوت در قرآن
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان نبرد طالوت و جالوت در قرآن
کلیپ صوتی داستانهای شنیدنی در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: کلیپ صوتی داستانهای شنیدنی در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)
کار و تلاش
روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این جوان کار مى کند تا نیازمندیهاى خود را تاءمین کند و از دیگران بى نیاز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنین اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و کودکان خردسالش کار کند و آنها را از مردم بى نیاز سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)
داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش
ماجراي سامري منافق
گفتيم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ اكنون كه از دست فرعونيان نجات يافته، ميخواهد براي ملّت بنياسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتي نياز به قانون دارد. او با گروهي از برجستگان بنياسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسماني، قانون اساسي مردم گردد.
نخست طبق وعدة خدا، به بنياسرائيل فرمود: «من سيروز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنماييهاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.»
موسي ـ عليه السلام ـ به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سيشبانهروز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ ميدهد، و خود انقلاب كردهها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دو خود جمع ميكنند، قوم موسي ـ عليه السلام ـ نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسيبن ظفر كه بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بنياسرائيل بود (او همان كسي بود كه در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به كمك او شتافت و قبطي را كشت) سامري با اينكه سابقة انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ جزء منافقين گرديد و در غياب موسي ـ عليه السلام ـ، و از زمينهاي كه در ميان بنياسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهاي فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّي مجسّمة گوسالهاي درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون ميآمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنياسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوسالهپرست شدند.
هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آنها را از گوسالهپرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتي با جوسازيها و هياهوي خود نزديك بود او را بكشند.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: ماجراي سامري منافق
بلا و گرفتاري فرعونيان
گرفتاري فرعونيان به نُه بلا و غرور آنها
پس از ماجراي پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ بر ساحران، گروههاي بسياري از بنياسرائيل و... به موسي ـ عليه السلام ـ ايمان آوردند. موسي ـ عليه السلام ـ طرفداران بسياري پيدا كرد و از آن پس بين بنياسرائيل (پيروان موسي) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيري و كشمكش بود، فرعونيان همواره به ظلم و آزار بنياسرائيل ميپرداختند، و موسي ـ عليه السلام ـ همواره پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت ميكرد، و امدادهاي غيبي الهي را به ياد آنها ميآورد، و به آنها مژده ميداد كه بزودي وارث زمين ميشوند و دشمنان دستخوش بلاهاي گوناگون و سخت خواهند گرديد.[1]
بلاهاي گوناگوني كه پياپي (در فاصلة سال به سال، يا ماه به ماه) بر فرعونيان وارد شد عبارت از بلاهاي نُهگانه زير بود:
1. عصاي موسي 2. يد بيضاء 3. قحطي و خشكسالي 4. كمبود ميوهها 5. طوفان 6. ملخ 7. آفتهاي گياهي (مانند كنه، شپش و مورچههاي ريز) 8. افزايش قورباغه 9. خون شدن آب رود نيل، يا ابتلاي عموم مردم به خون دماغ.[2]
ولي فرعون و طرفداران مغرور و خيرهسر او، با اينكه براثر اين بلاها، تلفات و خسارات زياد ديدن، درعين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت و عناد خود افزودند، و آن نشانهها را سحر خواندند و با صراحت به موسي ـ عليه السلام ـ گفتند: «هر زمان نشانه (و معجزه)اي براي ما بياوري، كه سحرمان كني، ما به تو ايمان نميآوريم.»[3]
در اينجا به عنوان نمونه نظر شما را به گوشهاي از بلاي خون (يكي از بلاهاي نُهگانه جلب ميكنيم:
فرعونيان ديدند آب رود نيل به خون مبدّل شد كه نه براي آشاميدن قابل استفاده بود و نه براي كشاورزي. اين آب به طور معجزهآسايي فقط براي فرعونيان چنين بود، ولي براي موسي و پيروانش آب سالم و گوارا بود.
روزي يكي از قبطيان از شدّت تشنگي نزد يكي از سبطيها (پيروان موسي) آمد و گفت: «من از دوستان و خويشان توام، امروز از روي نياز به تو روآوردهام، موسي ـ عليه السلام ـ جادويي كرده و آب نيل را به خون تبديل نموده است، ولي آن آب براي سبطيها صاف و گوارا است. من يار ديرين تو هستم، اين كاسه را بگيرد و پر از آب كن و به من بده بلكه به طفيل تو، آب صاف بياشامم و از خطر تشنگي نجات يابم.»
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: بلا و گرفتاري فرعونيان
برخورد موسي و قارون
سرپيچي قارون از دستور موسي ـ عليه السلام ـ
موسي ـ عليه السلام ـ پس از نجات از شرّ فرعون و فرعونيان و سپس سامري، به شرّ ديگري در رابطه با قارون، دچار شد.
«قارون بن يصْهُر بن قاهث» پسرعمو يا پسرخالة حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بود[1] و از علم و حكمت بهرة وافر داشت، به طوري كه جمعيت بنياسرائيل به دو بخش تقسيم ميشد، موسي ـ عليه السلام ـ عهدهدار قضاوت در يك بخش بود، و قارون دادستان بخش ديگر.
قارون، داراي ثروت كلاني شد كه تنها كليدهاي خزانههاي ثروت او را شصت قاطر (و به نقلي چهل قاطر) حمل ميكردند.
قرآن در اين مورد ميگويد:
«وَ آتَيناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ؛ و ما آنقدر گنجها به او داده بوديم كه حمل كليدهاي آن، براي يك گروه زورمند، مشكل و زحمت بود.»[2]
تا اين زمان، بين او و موسي ـ عليه السلام ـ دشمني و جار و جنجال نبود، وقتي كه فرمان گرفتن زكات، از طرف خداوند بر موسي ـ عليه السلام ـ صادر شد، موسي ـ عليه السلام ـ نزد قارون رفت و از او مطالبة زكات نمود، آن هم زكات اندك يعني از هر هزار دينار، يك دينار و از هر هزار درهم، يك درهم. و از هر هزار نوع كالا، يك نوع.
قارون در آغاز از اين دستور، سرپيچي نكرد، ولي به خانهاش آمد و به حسابرسي پرداخت، متوجه شد زكات مالش بسيار ميشود. حرص و دنياپرستي باعث گرديد كه براي حفظ مال خود، به يك آشوب ناجوانمردانه دست بزند.
خنثي شدن تصميم ناجوانمردانة قارون
قارون، بنياسرائيل را جمع كرد و براي آنها سخنراني نمود. در آن سخنراني گفت:
«اي بنياسرائيل، موسي ـ عليه السلام ـ شما را به هرچيزي دستور داد، از او اطاعت كرديد، ولي اينك ميخواهد (به عنوان زكات) اموال و ثروت شما را از دستتان خارج سازد.»
جمعيتي از بنياسرائيل فريب اين سخنراني را خوردند و گفتند: «اي قارون تو سرور و بزرگ ما هستي، ما مطيع تو هستيم. هرگونه تو دستور دهي، اطاعت ميكنيم.»
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: برخورد موسي و قارون
ارتباط موسي (ع) با خداوند
راز لقب «كليمُ الله» براي موسي ـ عليه السلام ـ
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: خداوند به حضرت موسي بن عمران ـ عليه السلام ـ وحي كرد: «اي موسي! آيا ميداني كه چرا تو را براي هم كلامي خودم برگزيدم، نه ديگران را؟!» (با تو همسخن شدم و تو به مقام كليم الله» نائل شدي)
موسي ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «نه، راز اين مطلب را نميدانم!»
خداوند، به او وحي كرد: «اي موسي! من بندگانم را زير و رو (و بررسي كامل) نمودم در ميان آنها هيچكس را در برابر خودم، متواضعتر و فروتنتر از تو نديدم.
«يا موسي اِنَّكَ اِذا صَلَّيتَ، وَضَعْتَ خَدَّكَ عَلَي التُّرابِ؛ اي موسي! تو هرگاه، نماز ميگزاري، گونة خود را روي خاك مينهي و چهرهات را روي زمين ميگذاري.»[1]
به اين ترتيب، در مييابيم كه عاليترين مرحلة عبادت، كوچكي نمودن بيشتر در برابر خدا است.
عدالت دقيق خداوند
روزي حضرت موسي ـ عليه السلام ـ از كنار كوهي عبور ميكرد، چشمهاي در آنجا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاي كوه رفت، و مشغول نماز شد.
در اين هنگام ديد اسبسواري كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسهاش را كه پر از درهم بود از روي فراموشي در آنجا گذاشت و رفت.
پس از رفتن او، چوپاني كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كيسة پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پيرمردي خسته، كه بار هيزمي برسر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
در اين هنگام، اسبسوار در جستجوي كيسة پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كيسهاش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفته و گفت: كيسة مرا تو برداشتهاي، چون غير از تو كسي اينجا نيست. پيرمرد گفت: من از كيسة تو خبر ندارم. گفتگو بين اسبسوار و پيرمرد شديد شد و منجر به درگيري گرديد. اسبسوار، پيرمرد را كشت و از آنجا دور شد.
موسي ـ عليه السلام ـ (كه ظاهر حادثه را عجيب و برخلاف عدالت ميديد) عرض كرد:
«يا رَبِّ كَيفَ الْعَدْلُ فِي هذِهِ الْاُمُورِ؛ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است.»
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: ارتباط موسي (ع) با خداوند
صندوق عهد و رحلت موسي (ع)
سپردن موسي ـ عليه السلام ـ صندوق عهد را به يوشع
در آية 248 سورة بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسي) به ميان آمده و در آن آيه چنين ميخوانيم:
«و پيامبرشان (اشموئيل) به بنياسرائيل گفت: نشانة صحّت حكومت و فرماندهي طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوي شما خواهد آمد، كه در آن، آرامشي از پروردگار شما، و يادگارهاي خاندان موسي ـ عليه السلام ـ قرار دارد، در حاليكه فرشتگان آن را حمل ميكنند. در اين موضوع نشانة روشن براي شما است، اگر ايمان داشته باشيد.»
توضيح اينكه موسي ـ عليه السلام ـ در روزهاي آخر عمر خود، الواح مقدّس تورات، كتاب آسماني را به ضميمة زرة خود و يادگارهاي ديگر در ميان صندوقي نهاد و آن را به وصي خود يوشع بن نون سپرد، اين صندوق چنانكه از آية فوق استفاده ميشود، داراي اعتبار و عظمت خاصّي براي بنياسرائيل، و ماية اطمينان و آرامش خاطر براي آنها بود.
از گفتار اهلبيت ـ عليهم السلام ـ و مفسّران برميآيد كه اين صندوق همان صندوقي بود كه مادر موسي، موسي را هنگام خردسالي در ميان آن نهاده و به رود نيل انداخت، آب آن را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسيلة كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسي ـ عليه السلام ـ را از ميان آن بيرون آوردند و اين صندوق در دستگاه فرعون نگهداري ميشد. سپس به دست بنياسرائيل افتاد و چون داراي خاطرة شيرين نجات موسي ـ عليه السلام ـ بود، در نزد بنياسرائيل، بسيار احترام داشت. آنها از آن صندوق استمداد ميجستند، و در جنگهايي كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود ميبردند، و آن صندوق اثر معنوي و رواني خاصّي در بالا رفتن روحية آنها داشت، سرانجام در يكي از جنگها، دشمنان آن صندوق را از بنياسرائيل گرفتند و اين حادثه براي بنياسرائيل بسيار تلخ بود و موجب ضعف آنها شد، چرا كه آنها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود ميدانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.[1]
به اين ترتيب موسي ـ عليه السلام ـ در واپسين روزهاي عمرش، چنين صندوقي را به وصي خود يوشع سپرد، و در داستان اشموئيل ماجراي بازگشت اين صندوق به دست بنياسرائيل، خاطرنشان ميشود.
رحلت آرام و آسودة موسي ـ عليه السلام ـ
240 سال از عمر موسي ـ عليه السلام ـ گذشت، روزي عزرائيل نزد او آمد و گفت: «سلام بر تو اي همسخن خدا.»
موسي ـ عليه السلام ـ جواب سلام او را داد و پرسيد: تو كيستي؟
او گفت: من فرشتة مرگ هستم.
موسي: براي چه به اينجا آمدهاي؟
عزرائيل: آمدهام تا روحت را قبض كنم.
موسي: روحم را از كجاي بدنم خارج ميسازي؟
عزرائيل: از دهانت.
موسي: چرا از دهانم، با اينكه من با همين دهانم با خدا گفتگو كردهام؟
عزرائيل: از دستهايت.
موسي: چرا از دستهايم، با اينكه تورات را با اين دستهايم گرفتهام؟
عزرائيل: از پاهايت.
موسي: چرا از پاهايم، با اينكه با همين پاهايم به كوه طور (براي مناجات) رفتهام؟
عزرائيل: از چشمهايت.
موسي: چرا از چشمهايم، با اينكه همواره چشمهايم را به سوي اميد پروردگار كشيدهام؟
عزرائيل: از گوشهايت.
موسي: چرا از گوشهايم، با اينكه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيدهام.
خداوند به عزرائيل وحي كرد: «روح موسي ـ عليه السلام ـ را قبض نكن تا هروقت كه خودش بخواهد.»
عزرائيل از آنجا رفت، و موسي ـ عليه السلام ـ سالها زندگي كرد تا اينكه: روزي «يوشع بن نون» را طلبيد و وصيتهاي خود را به او نمود، سپس به تنهايي به سوي كوه طور رفت، مردي را ديد مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: «آيا ميخواهي تو را كمك كنم؟» او گفت: آري، موسي او را كمك كرد. وقتي كه كار كندن قبر تمام شد، موسي ـ عليه السلام ـ وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازة لَحَد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسي ـ عليه السلام ـ مقام خود در بهشت را ديد، عرض كرد: «خدايا روحم را به سويت ببر.» هماندم عزرائيل روح او را قبض كرد، و همان قبر را مرقد موسي ـ عليه السلام ـ قرار داد، و آن قبر را پوشانيد، و آن مرد قبر كن، عزرائيل بود كه به آن صورت درآمده بود.
در اين وقت منادي حق در آسمان، با صداي بلند گفت:
«مات موسي كَلِيمُ اللهِ، فَاَي نَفْسٍ لا تَمُوتُ؛ موسي كليم خدا مرد، چه كسي است كه نميميرد؟»[2]
مطابق بعضي از روايات، قبر حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در كوه طور (واقع در نجف اشرف، يا سرزمين سينا) ميباشد.[3]
[1] . اقتباس مجمع البيان، ج 2، ص 353.
[2] . بحارالانوار، ج 13، ص 365 و 366.
[3] . همان، ص 253.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: صندوق عهد و رحلت موسي (ع)
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: مداد سیاه
دلداری خدا به یک « مادر»
فرودین آغاز سال طبیعی است برای اهل دنیا و رمضان، فروردین سال معنوی برای اهل سلوک. بهار، در هر دو تقویم، بهانه قشنگی است برای سفر و دل سپردن به دامن طبیعت و دشت و دریا!
حتی اگر بهار با همه طراوتش، عزم رفتن کند باز غمی نیست که بهار جان آمده است و بساط عیش و عشرت، دوباره برپاست و باید دل سپرد به سیاحت گلواژههای بوستان وحی و گل معرفت چید از شاخسار درخت تلاوت.
قرآن را میگشایم، پیش چشمم صحنهای تصویر میشود از لحظات ناب زندگانی یک مادر. یوکابد؛ مادر قدیس موسای بزرگ. زنی که پیامبر نبود ولی مخاطب شد به وحی خدا.
و شباهتی عجیب هست بین او و مادر موعود آخرالزمان! که هر دو فرزندانشان را در خفا و خفقان به دنیا آوردهاند. یوکابد در عصر فرعون و نرجس خاتون در عصر معتمد عباسی.
بیجهت نیست که سیرهنویسان گفتهاند: امام عسکری (ع) وقتی فرزند دلبندش را در آغوش گرفت، زبان مترنم کرد به وعدهای که خدا به موسی(ع) و دیگر انبیای عظامش داده بود که: وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ(قصص/5).
سوره قصص یکی از زیباترین مادرانههای قرآن را به تصویر کشیده است. در چند جای دیگر قرآن، هم حکایتش آمده. اینجا اما شنیدنیتر است.
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: دلداری خدا به یک « مادر»
داستانهای علما: حاضر جوابی علامه حلی
«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ * أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ».
(صابران کسانی هستند که هرگاه مصیبتی به آنان رسد، می گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم، اینان همانها هستند که الطاف و رحمت و صلوات خدا شامل حالشان شده و آنان هستند هدایت یافتگان).
_______________________________
منبع: نگاهی بر زندگی دوازده امام (علیهم السلام)، علامه حلی، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، بخش پیشگفتار مترجم
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستانهای اخلاقی ، داستانهای آموزنده ، آخوند ملا محمدکاظم خراسانی ، تحصیل علم ، آداب طالبان علم ، سیره علما ، داستانهای علمای شیعه