ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

بصیرت ناب

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

بصیرت ناب

پوستر چمران آبی

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

به او پیشنهاد شده بود که جزء چهار مردی باشد که در توسعه صنایع نظامی امریکا یعنی صنایع موشک‌های دوربرد و تکنولوژی ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند. او به دوستانش توصیه می‌کرد که وارد این گروه نشوند و می‌گفت این سلاح‌هایی که ما تولید می‌کنیم امریکا در اختیار اسرائیل می‌گذارد و اسرائیل با آن مردم فلسطین، مصر، لبنان و عموم مسلمانان را هدف قرار می‌دهد. لذا به این شکل ما می‌خواهیم عملی بر ضد خدا انجام دهیم و من نمی‌خواهم در این گروه شرکت کنم.

راوی: مهندس مهدی چمران

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 

 


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: بصیرت ناب

تاريخ : پنج شنبه 26 / 10 / 1398 | 7:42 | نویسنده : اکبر احمدی |

مالک چشم هایمان باشیم

چرا بعد از خواب چشمهایمان پف می‌کند؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یکی از علما که مهره گردنشان انحنا داشت و ایشان از آیات بزرگ الهی بود، روزی یکی از قدّیسین از ایشان پرسید: آقا من از وقتی یادم می آید، مهره های گردن شما انحنا دارد، فرموده بود، این یادگار دوران جوانی است، وقتی راه می رفتم، مقید بودم سرم را پایین بیندازم، که مبادا نگاهم به نامحرمی بیفتد. از همان موقع این مهره های گردن من کج شده و انحنا پیدا کرده است. این قدر بزرگان ما اهل مراقبه بودند. مؤمن باید خودش را حفظ کند، این چشم است که ما را بیچاره کرده است.

یک شب افطاری تشریف می بری، زندگی مجللی را

می بینی وقتی برمی گردی با خودت می گویی که 30 سال است دارم توی لاله زار کاسبی می کنم، همچون خانه ای ندارم، این آقا ده سال است که آمده صاحب این زندگی شده، ببین چطور محبت دنیا از طریق دوربین چشم می آید و در دل می رود، خُب چه کنیم ما هم چنین خانه ای دوست داریم، چنان ماشینی و همچون زندگی ای داشته باشیم، پس چه کار کنیم، باید رو جنس ها دو زار بکشیم، گرانتر کنیم تا شاید ما هم بتوانیم به خانه این رفیق مان برسیم و چنین خانه ای در شمیران بسازیم. این چشم است که ما را بیچاره می کند، لذا مؤمن چشمش را حفظ می کند.

با زبان روزه در خیابان می رود، چشمش دنبال زن مردم است، پناه می بریم به خدای تبارک و تعالی:

«قال زلیخا بیوسف، ارفع طرفک و انظر الیّ»؛ می فرمایند: یک روز زلیخا برگشت به یوسف و گفت: سرت را بلند کن یک نگاهی به من بکن: «ما احسن عینیک»؛( بحار الانوار ج 12 ص 270 ) چقدر زیباست این دیدگان تو، یوسف صدیق به او فرمودند: زلیخا سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف، می بینی همین دیدگان زیبای من روی گونه های من افتاده است، چون اولین چیزی که در خانه قبر خراب می شود، چشم است. یعنی من باید به یاد خانه قبر نگاهم را آلوده به حرام نکنم، من می ترسم از آن ساعت قبر و آن لحظه ای که این دیدگان را در دل گور می خوابانند: «ما أطیب بریحک»؛( بحار الانوار ج 12 ص 270 ) گفت: چه بوی عطر خوشی داری، گفت! سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف بوی تعفن از بدن من بلند است، من باید یاد آن موقع باشم. وقتی می خواهی به نامحرم نگاه کنی یاد آن لحظه ای باش که این دیدگان را خاک ها پر می کنند

عنوان و نام پدیدآور : گناهان زبان همراه با حکایت های آموزنده: سلسله سخنرانیهای حجت الاسلام هاشمی نژاد

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: مالک چشم هایمان باشیم

تاريخ : پنج شنبه 26 / 10 / 1398 | 7:41 | نویسنده : اکبر احمدی |

عبد فرار ، داستان توبه عبد فرار

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم ملا حسینقلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف)

 
 
 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: عبد فرار ، داستان توبه عبد فرار

تاريخ : دو شنبه 2 / 9 / 1398 | 19:6 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان مذهبی کوتاه – صوتی

دانلود یکجای تمام فایلهای زیر

انیمیشن کوتاه پل ۲:۴۵
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-ظلم به حضرت زهرا(س)) ۰۱:۱۱
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-وداع امام حسین(ع)) ۰۴:۳۹
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-ملاقات علی (ع) با اشراف) ۰۱:۲۶
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-شب شهادت امیر المومنین(ع)) ۰۹:۳۵
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-امام حسین(ع) در بازار کوفه) ۰۷:۲۹
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-تقسیم بیت المال) ۲۱:۱۷
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-بی برکتی عمر انسان) ۰۰:۵۷
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-صوفی و الاغ) ۰۱:۰۵
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-شهریه زیاد طلبه ها) ۰۰:۴۲
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-سکاکی دانشمند) ۰۵:۱۰
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-سفر نجف علامه مجلسی) ۰۳:۲۷
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-کربلا درابعین) ۰۳:۴۵
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-رئیس اعراب در محضر پیامبر(ص)) ۰۱:۲۷
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-نگاه آلوده به نامحرم) ۰۱:۵۵
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-نصیحت بهلول به هارون) ۰۱:۴۲
آیت الله مظاهری-(داستانهای کوتاه اخلاقی-مریضی سخت زن) ۰۳:۰۴


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان مذهبی کوتاه – صوتی

تاريخ : دو شنبه 2 / 9 / 1398 | 18:40 | نویسنده : اکبر احمدی |

آداب علم آموزی در رابطه موسی و خضر علیهماالسلام

علم آموزی

آداب علم آموزی در رابطه موسی و خضر علیهماالسلام

خداوند متعال داستاني از موسي عليه السلام در قرآن كريم بازگو فرموده كه او به خضرعليه السلام گفت :
« قَالَ لَهُ مُوسىَ‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلىَ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»
آيا مرا رخصت مي دهي كه در پي تو آيم تا رهنمودها و عوامل هدايت و واقعيت هائي را كه آموختي اي، به من تعليم دهي؟(1)  
يا آنكه موسي (ع) پس از آنكه پاسخ مثبتي از جانب خضر (ع) دريافت نكرد به او گفت :
« قَالَ سَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَ لَا أَعْصىِ لَكَ أَمْرًا »
مرا به خواست خداوند، خويشتن دار خواهي يافت و نيز سر از فرمان تو نپيچم .(2)
در اين دو گفتار كوتاه حضرت موسي (ع) گزيده اي از آداب و آئين هاي شكوهمند به چشم مي خورد كه ميان يك شاگرد و معلم او اتفاق افتاده بود. و با وجود اينكه مي دانيم كه موسي (عليه السلام ) پيامبري عظيم الشأن ، و داراي جلالت قدر و منزلت ، و يكي از رسولان «اولواالعزم » پروردگار بوده است ، عظمت شخصيت اين چنيني او مانع از آن نبوده است كه آداب و آئين هاي در خور يك شاگرد نسبت به استاد را در نظر گيرد، و آنرا به كار بندد. اگرچه شاگرد مورد نظر، يعني موسي (عليه السلام ) به جهاتي ديگر - غير از مقام شاگردي - از معلم و استاد خويش ، كامل تر و لايق تر بوده است .
اگر بخواهيم تمام آداب و نكات ظريف تعليم و تربيت و مطالب دقيقي كه در لابلاي گفتگوي موسي و خضر (عليهماالسلام ) به چشم مي خورد، [و خداوند متعال ، اين داستان را به صورت فشرده اي در قرآن كريم بازگو فرموده است]، بیان كنيم از حد این گفتار خارج است . ولي ما نكاتي را بررسي مي كنيم كه به جمله اول یعنی آیه 66 سوره کهف ارتباط دارد.
 
اين آيه ، دوازده خصيصه و نكته سودمند تربيتي را به ما ارائه مي كند:
1- موسي (عليه السلام ) خويشتن را تابع و پيرو استاد خود معرفي كرده است . اين مسئله ايجاب مي كند كه مقام و منزلت موساي شاگرد، از مقام استادش خضر (عليه السلام )، فروتر باشد؛ چون قاعده مقام و مرتبت تابع ، نسبت به متبوع خود، فروتر و پائين تر است .

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان حضرت موسی ، حضرت خضر ، حق معلم بر شاگرد ، روشهای تربیت ، تعلیم و تربیت ، استاد و دانشجو

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398 | 18:28 | نویسنده : اکبر احمدی |

الگوی دختران و پسران جوان در قرآن

آیه 25 سوره قصص - موسی و دختران شعیب

الگوی دختران و پسران جوان در قرآن

 

جوانی فصل شورانگیز زندگی و مظهرنشاط و سازندگی است. روح لطیف و قلب ظریف جوان، جلوه ی زیبای آفرینش و صحیفه ی مصفای هستی است.
با سپری شدن ایام کودکی و ورود به دنیای نوجوانی و سپس جوانی، اشتیاق و تلاش جوانان برای شناخت خود و پایه گذاری صفات شخصیتی و هویت منسجم چندین برابر می شود.
جوانی دوران تکوین شخصیت است و به فرموده حضرت علی (علیه السلام):
«انّما قلب الحدث کالأرض الخالیة ما ألقی فیها من شیءٍ قبلته».
به درستی که قلب نوجوان هم چون زمین ناکشته است. هرچه در آن افکنند، آن را می پذیرد.
نوجوانی و جوانی دوران الگو یابی و الگو گزینی است. در دوران شکل گیری شخصیت، چگونه بودن یا چگونه شدن را الگوها به نوجوانان و جوانان ارایه می دهند. پس توجه به این موضوع بسیار مهم و ضروری است؛ هم برای پدر و مادر و مربیان گران قدر و هم برای خود نوجوانان که از احساسات بیشتر بهره می گیرند.
برای این منظور چه زیباست که به چشمه جوشان فیض الهی، یعنی قرآن کریم مراجعه کنیم و با شناسایی الگوهای رفتاری مناسب، آن ها را به جوانان عزیزمان که قلب با صفایشان سرشار از نور معنویت و فضیلت طلبی است، ارایه کنیم، هم چنان که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) فرموده است:
«اوصیکم بالشباب خیراً فانّهم ارقّ افئدة».
به شما سفارش می کنم تا در مورد جوانان به نیکویی رفتار کنید؛ زیرا قلب هایی رقیق و نفوذ پذیر دارند.
در راستای این هدف، به شماری از آیات سوره مبارکه «القصص» اشاره می کنیم که در آن ماجرایی مطرح می شود که میان حضرت موسی (علیه السلام) و دختران جوان و مؤمن «مدیَنی» رخ داده است. در این جا، دو الگوی زیبای اخلاقی و رفتاری برای جوانان معرفی می گردد.
درهنگام جوانی، اتفاقی برای حضرت موسی پیش می آید، به گونه ای که در جریان دفاع از یکی از افراد بنی اسرائیل، یکی از فرعونیان را می کشد. به همین دلیل، ناچار می شود از مصر هجرت کند و به سرزمینی دیگر پناه برد. پس راه مدین را در پیش می گیرد:


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: جوان در قرآن ، اصلاح در جوانی ، الگوهای دینی ، الگوی زنان ، روابط دختر و پسر ، روابط زن و مرد ، حضرت موسی ، دختران حضرت شعیب ، حیا ، عفت ، الگوی دختران ، الگوی پسران

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398 | 18:21 | نویسنده : اکبر احمدی |

چرا قرآن داستان تعریف می کند؟

قصه های قرآنی - حضرت موسی

چرا قرآن داستان تعریف می کند؟

«فاقصُص القَصصَ لعلّهم يتفکّرون». پس داستان بگو، تا که ايشان بينديشند (بيدار شوند). (سوره اعراف ، آيه 176).

در قرآن کريم، قصه ها جايگاه خاصي دارند، چرا که کلام خدا، از نگرش خاصي برخوردار است. اين نگرش، معاني حکيمانه و معارف انسان ساز را براي آدمي بيان مي کند.

نقش و معاني قصص

در قرآن کريم، قصه ها جايگاه خاصي دارند، چرا که کلام خدا، از نگرش خاصي برخوردار است. اين نگرش، معاني حکيمانه و معارف انسان ساز را براي آدمي بيان مي کند.
واژه قصص، جمع قصه، به معناي داستان و سرگذشت است. قصص، از ريشه قص أثره است. يعني، او را دنبال کرد. از اين رو، مادر حضرت موسي(علیه السلام)، موقعي که فرزند خود، موسي را در ميان صندوق چوبي روي آب رها کرد، به خواهر وي گفت: او را دنبال کن!(وقالت لاخته قُصّيه) (سوره قصص، آيه 11). قصّيه، يعني دنبال کن.
واژه قصص، مصدر است، به معناي سرودن قصه. (لقد کان في قصصهم عبرة لأولي الالباب) (سوره يوسف، آيه 11)؛ به راستي در سرگذشت ايشان، عبرتي براي صاحبان انديشه است.
چند واژه در قرآن به معناي قصه آمده، که بيان کننده گستره و ماهيت داستان در قالب واژه هاي گوناگون و القاي معاني عميق است.
اکنون، به توضيح اين واژه ها مي پردازيم:
1. قصص: در قرآن کريم، هر جا که واژه قصه مراد بوده، در قالب لفظ قصص آمده، که شامل سرگذشت ها و داستان هاي پيامبران و شخصيت هاي حق گرا و باطل پيشه و نيز، برخي حقايق در دوران شکل گيري اسلام است. در اين ميان ، طولاني ترين آن ها ، قصه موسي(علیه السلام) است و زيباترين آن ها قصه يوسف (علیه السلام) است.
2. نبأ: به معناي خبر است، خبري که داراي سود بسيار بوده و آگاهي به همراه دارد. نبأ، در بعضي از آيات، با توجه به قرائن، دلالت بر معني داستان دارد. از اين رو، نبأ در قرآن، سه گونه است:
الف) سرگذشت ها و اخباري که از زمان گذشته سخن مي گويد. يعني، سرگذشت اقوام پيشين. مثل اقوام نوح، عاد، ثمود و...
ب) حوادثي که در روزگار نزول وحي و عصر نبوت پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) رخ داده است. مثل جنگ هاي بدر، احد، حنين و...
ج) حوادثي که هنگام نزول وحي، وعده تحقق آن ها در آينده داده شده است. مثل وعده شکست مشرکان و دشمنان اسلام، فتح مکه و وعده چيرگي روم بر ايران.
3. حديث: واژه اي ديگر است که از آن معناي قصه فهميده مي شود. اين واژه در لغت، به معناي خبر، روايت و تازه (جديد) آمده است. از اين رو، حديث در متن قرآن، به معناي داستان آمده، مثل سوره زمر، آيه 23، سوره طه، آيه 9 وسوره ذاريات، آيه 24.

علل استفاده قرآن کريم از قصه

جايگاه واهميت داستان ها، سبب شده تا بخش چشم گيري از آيات قرآن، به بيان قصه ها اختصاص يابد. حال، به بيان دلايل مهم استفاده قرآن از قالب قصه مي پردازيم:


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: قرآن داستان قصه قصص قرآنی علل استفاده قرآن از قصه تربيت و آموزش داستان های قرآن

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398 | 18:17 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان حضرت نوح علیه السلام در قرآن و تورات

کشف آثار کشتی نوح در شوروی سابق

داستان حضرت نوح علیه السلام در قرآن و تورات

متن زیر گزیده ای از تفسیر المیزان علامه طباطبایی، پیرامون داستان حضرت نوح (علیه السلام) در قرآن کریم است.

نام حضرت نوح (علیه السلام) بیش از چهل بار در قرآن كريم آمده و در آنها به قسمتى از داستان آن جناب اشاره شده، در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطور تفصيل، ليكن در هيچ يك از آن موارد مانند داستان‏ نويسان كه نام، نسب، دودمان، محل تولد، مسكن، شؤون زندگى، شغل، مدت عمر، تاريخ وفات، مدفن و ساير خصوصيات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض مى ‏شوند به جزئيات آن جناب پرداخته نشده.

قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى ‏شود، و براى مردم شرح می دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كنند.

علتش هم اين است كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن به شرح زندگى فرد فرد مردم و اينكه چه كسى از نيكان و چه كسى از بدان بوده بپردازد.
بلكه قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى ‏شود، و براى مردم شرح می دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كرده و در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند، و بسا می شود كه به گوشه اى از قصص انبياء و امت‏هاى آنان اشاره می كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى در ساير امتها چه بوده، تا اگر كسى هست كه مشمول عنايت و موفق به كرامت است عبرت بگيرد، و كسى هم كه چنين نيست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.

داستان نوح(علیه السلام) در قرآن‏

بعثت و رسالت نوح(علیه السلام)

بشر بعد از حضرت آدم (علیه السلام) به صورت يك امت ساده و بسيط زندگى مى ‏كرد و فطرت انسانيت خود را راهنماى زندگى خود داشت، تا آنكه رفته رفته روح استكبار در او پيدا شد و گسترده گشت، و در آخر، كارش به استعباد يكديگر انجاميد، بعضى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زير دستان، ما فوق خود را رب خود پنداشتند و همين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، بذرى كه هر زمان و در هر جا كه كاشته شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد كند، چيزى به جز دين وثنيت و اختلاف شديد طبقاتى يعنى استخدام ضعفا بوسيله اقويا و برده گرفتن و دوشيدن افراد ذليل بوسيله قدرتمندان را به بار نمی آورد، آرى همه اختلافها و كشمكشها و خونريزيهاى بشر از آنجا آغاز گرديد.
در زمان نوح (علیه السلام) فساد در زمين شايع گشت و مردم از دين توحيد و از سنت‏ عدالت اجتماعى رويگردان شده و به پرستش بت‏ها روى آوردند، و خداى سبحان نام چند بت آن روز را كه عبارت بودند از "ود"، "سواع"، "يغوث"، "يعوق" و"نسر" در سوره نوح ذكر كرده.
فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر شد، و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قوی تر بودند حقوق ضعفاء را پايمال كردند و جباران، زير دستان را به ضعف بيشتر كشانيده و طبق دلخواه خود بر آنان حكومت كردند.1 در اين زمان بود كه خداى تعالى نوح (علیه السلام) را مبعوث كرده و او را با كتاب و شريعتى به سوى آنان گسيل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دين توحيد و ترك خدايان دروغين دعوتشان نموده مساوات را در بينشان برقرار سازد.2


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان حضرت نوح علیه السلام در قرآن و تورات

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398 | 18:15 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان نبرد طالوت و جالوت در قرآن

http://cdn.ahlolbait.com/files/20/image/251baghare.jpg

داستان نبرد طالوت و جالوت در قرآن

داستان نبرد طالوت و جالوت که به کشته شدن جالوت توسط حضرت داوود علیه السلام انجامید در سوره بقره آیات 246 تا 251 آمده است. روایت  قرآن از این داستان به همراه ترجمه حکیم الهی قمشه ای به صورت زیر است :
 
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ (246)
آيا نديدى آن گروه بنى اسرائيل را كه پس از وفات موسى از پيغمبر وقت خود تقاضا كردند كه پادشاهى براى ما برانگيز تا (به سركردگى او) در راه خدا جهاد كنيم؛ پيغمبر آنها گفت: اگر جهاد فرض شود مبادا به جنگ قيام نكرده، نافرمانى كنيد! گفتند: چگونه شود كه ما به جنگ نرويم در صورتى كه (دشمنان ما) ما و فرزندان ما را (به ستم) از ديارمان بيرون كردند؟! پس چون (با درخواست آنها) جهاد مقرّر گرديد به جز اندكى همه روى گردانيدند، و خدا از كردار ستمكاران آگاه است. 
وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ (247)
پيغمبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را به پادشاهى شما برانگيخت. گفتند كه از كجا او را بر ما بزرگى و شاهى رواست در صورتى كه ما به پادشاهى شايسته‏ تر از اوييم و او را مال فراوان نيست. رسول گفت: خداوند او را برگزيده و در دانش و توانايى و قوت جسم فزونى بخشيده، و خدا ملك خود را به هر كه خواهد بخشد، كه خدا به حقيقت توانگر و داناست.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (248)
پيغمبرشان به آنها گفت كه نشانه پادشاهى او اين است كه تابوتى كه در آن سكينه خدا و الواح بازمانده از خانواده موسى و هارون است و فرشتگانش به دوش برند براى شما مى‏آيد، كه در آن براى شما حجتى است روشن اگر اهل ايمان باشيد. 
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَليلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ (249)
پس هنگامى كه طالوت لشكر كشيد، سپاه خود را گفت: خدا شما را به نهر آبى آزمايش كند، هر كه از آن بياشامد از من و هم آيين من نيست، و هر كه هيچ نياشامد يا كفى بيش برنگيرد از من و هم آيين من خواهد بود. پس همه سپاهش آشاميدند به جز عده قليلى از آنها. و چون طالوت و سپاه مؤمنش از نهر گذشتند (و مواجه با دشمن شدند لشكر بيمناك گشته) گفتند: ما را تاب مقاومت جالوت و سپاه او نخواهد بود. آنان كه به لقاء رحمت خدا و ثواب آخرت معتقد بودند (ثابت قدم مانده) گفتند: چه بسيار شده كه گروهى اندك به يارى خدا بر سپاهى بسيار غالب آمده، و خدا با صابران است. 
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (250)
و چون آنها در ميدان مبارزه جالوت و لشكريان او آمدند گفتند: پروردگارا، به ما صبر و استوارى بخش و ما را ثابت قدم دار و بر شكست كافران يارى فرما. 
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ (251)
پس به يارى خدا كافران را شكست دادند و داود (عليه السّلام) امير آنها جالوت را كشت و خدايش پادشاهى و فرزانگى عطا فرمود و از آنچه مى‏خواست بدو بياموخت. و اگر خدا برخى مردم را در مقابل بعضى ديگر بر نمى‏انگيخت فساد روى زمين را فرا مى‏گرفت، و ليكن خدا، خداوند فضل و كرم بر همه اهل عالم است.

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان نبرد طالوت و جالوت در قرآن

تاريخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398 | 18:13 | نویسنده : اکبر احمدی |

کلیپ صوتی داستانهای شنیدنی در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

کلیپ صوتی داستانهای شنیدنی در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

دانلود: 

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: کلیپ صوتی داستانهای شنیدنی در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

تاريخ : پنج شنبه 23 / 8 / 1398 | 8:58 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

http://s5.picofile.com/file/8161613826/%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_29_.gif

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این جوان کار مى کند تا نیازمندیهاى خود را تاءمین کند و از دیگران بى نیاز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنین اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و کودکان خردسالش کار کند و آنها را از مردم

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)  


 

کار و تلاش

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: چنین نگویید، اگر این جوان کار مى کند تا نیازمندیهاى خود را تاءمین کند و از دیگران بى نیاز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنین اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و کودکان خردسالش کار کند و آنها را از مردم بى نیاز سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است.


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 23 / 8 / 1398 | 8:31 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش

 http://s5.picofile.com/file/8161614334/%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_34_.gif


داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش

فايل هاي پيوست شده فايل هاي پيوست شده

موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستان پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش

تاريخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398 | 18:15 | نویسنده : اکبر احمدی |

ماجراي سامري منافق

ماجراي سامري منافق
گفتيم حضرت موسي ـ عليه السلام ـ اكنون كه از دست فرعونيان نجات يافته، مي‎خواهد براي ملّت بني‎اسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتي نياز به قانون دارد. او با گروهي از برجستگان بني‎اسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسماني، قانون اساسي مردم گردد.
نخست طبق وعدة خدا، به بني‎اسرائيل فرمود: «من سي‎روز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنمايي‎هاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.»
موسي ـ عليه السلام ـ به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سي‎شبانه‎روز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ مي‎دهد، و خود انقلاب كرده‎ها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دو خود جمع مي‎كنند، قوم موسي ـ عليه السلام ـ نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسي‎بن ظفر كه بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بني‎اسرائيل بود (او همان كسي بود كه در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به كمك او شتافت و قبطي را كشت) سامري با اينكه سابقة انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ جزء منافقين گرديد و در غياب موسي ـ عليه السلام ـ، و از زمينه‎اي كه در ميان بني‎اسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهاي فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّي مجسّمة گوساله‎اي درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.
براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون مي‎آمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بني‎اسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوساله‎پرست شدند.
هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آنها را از گوساله‎پرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتي با جوسازي‎ها و هياهوي خود نزديك بود او را بكشند.


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: ماجراي سامري منافق

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398 | 8:4 | نویسنده : اکبر احمدی |

بلا و گرفتاري فرعونيان

بلا و گرفتاري فرعونيان
گرفتاري فرعونيان به نُه بلا و غرور آنها
پس از ماجراي پيروزي موسي ـ عليه السلام ـ بر ساحران، گروههاي بسياري از بني‎اسرائيل و... به موسي ـ عليه السلام ـ ايمان آوردند. موسي ـ عليه السلام ـ طرفداران بسياري پيدا كرد و از آن پس بين بني‎اسرائيل (پيروان موسي) و قبطيان (فرعونيان) همواره درگيري و كشمكش بود، فرعونيان همواره به ظلم و آزار بني‎اسرائيل مي‎پرداختند، و موسي ـ عليه السلام ـ همواره پيروان خود را به صبر و مقاومت دعوت مي‎كرد، و امدادهاي غيبي الهي را به ياد آنها مي‎آورد، و به آنها مژده مي‎داد كه بزودي وارث زمين مي‎شوند و دشمنان دستخوش بلاهاي گوناگون و سخت خواهند گرديد.[1]
بلاهاي گوناگوني كه پياپي (در فاصلة سال به سال، يا ماه به ماه) بر فرعونيان وارد شد عبارت از بلاهاي نُهگانه زير بود:
1. عصاي موسي 2. يد بيضاء 3. قحطي و خشكسالي 4. كمبود ميوه‎ها 5. طوفان 6. ملخ 7. آفت‎هاي گياهي (مانند كنه، شپش و مورچه‎هاي ريز) 8. افزايش قورباغه 9. خون شدن آب رود نيل، يا ابتلاي عموم مردم به خون دماغ.[2]
ولي فرعون و طرفداران مغرور و خيره‎سر او، با اينكه براثر اين بلاها، تلفات و خسارات زياد ديدن، درعين حال عبرت نگرفتند و به لجاجت و عناد خود افزودند، و آن نشانه‎ها را سحر خواندند و با صراحت به موسي ـ عليه السلام ـ گفتند: «هر زمان نشانه (و معجزه)اي براي ما بياوري، كه سحرمان كني، ما به تو ايمان نمي‎آوريم.»[3]
در اينجا به عنوان نمونه نظر شما را به گوشه‎اي از بلاي خون (يكي از بلاهاي نُهگانه جلب مي‎كنيم:
فرعونيان ديدند آب رود نيل به خون مبدّل شد كه نه براي آشاميدن قابل استفاده بود و نه براي كشاورزي. اين آب به طور معجزه‎آسايي فقط براي فرعونيان چنين بود، ولي براي موسي و پيروانش آب سالم و گوارا بود.
روزي يكي از قبطيان از شدّت تشنگي نزد يكي از سبطي‎ها (پيروان موسي) آمد و گفت: «من از دوستان و خويشان توام، امروز از روي نياز به تو روآورده‎ام، موسي ـ عليه السلام ـ جادويي كرده و آب نيل را به خون تبديل نموده است، ولي آن آب براي سبطي‎ها صاف و گوارا است. من يار ديرين تو هستم، اين كاسه را بگيرد و پر از آب كن و به من بده بلكه به طفيل تو، آب صاف بياشامم و از خطر تشنگي نجات يابم.»


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: بلا و گرفتاري فرعونيان

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398 | 8:2 | نویسنده : اکبر احمدی |

برخورد موسي و قارون

برخورد موسي و قارون
سرپيچي قارون از دستور موسي ـ عليه السلام ـ
موسي ـ عليه السلام ـ پس از نجات از شرّ فرعون و فرعونيان و سپس سامري، به شرّ ديگري در رابطه با قارون، دچار شد.
«قارون بن يصْهُر بن قاهث» پسرعمو يا پسرخالة حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بود[1] و از علم و حكمت بهرة وافر داشت، به طوري كه جمعيت بني‎اسرائيل به دو بخش تقسيم مي‎شد، موسي ـ عليه السلام ـ عهده‎دار قضاوت در يك بخش بود، و قارون دادستان بخش ديگر.
قارون، داراي ثروت كلاني شد كه تنها كليدهاي خزانه‎هاي ثروت او را شصت قاطر (و به نقلي چهل قاطر) حمل مي‎كردند.
قرآن در اين مورد مي‎گويد:
«وَ آتَيناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ؛ و ما آنقدر گنجها به او داده بوديم كه حمل كليدهاي آن، براي يك گروه زورمند، مشكل و زحمت بود.»[2]
تا اين زمان، بين او و موسي ـ عليه السلام ـ دشمني و جار و جنجال نبود، وقتي كه فرمان گرفتن زكات، از طرف خداوند بر موسي ـ عليه السلام ـ صادر شد، موسي ـ عليه السلام ـ نزد قارون رفت و از او مطالبة زكات نمود، آن هم زكات اندك يعني از هر هزار دينار، يك دينار و از هر هزار درهم، يك درهم. و از هر هزار نوع كالا، يك نوع.
قارون در آغاز از اين دستور، سرپيچي نكرد، ولي به خانه‎اش آمد و به حسابرسي پرداخت، متوجه شد زكات مالش بسيار مي‎شود. حرص و دنياپرستي باعث گرديد كه براي حفظ مال خود، به يك آشوب ناجوانمردانه دست بزند.
خنثي شدن تصميم ناجوانمردانة قارون
قارون، بني‎اسرائيل را جمع كرد و براي آنها سخنراني نمود. در آن سخنراني گفت:
«اي بني‎اسرائيل، موسي ـ عليه السلام ـ شما را به هرچيزي دستور داد، از او اطاعت كرديد، ولي اينك مي‎خواهد (به عنوان زكات) اموال و ثروت شما را از دستتان خارج سازد.»
جمعيتي از بني‎اسرائيل فريب اين سخنراني را خوردند و گفتند: «اي قارون تو سرور و بزرگ ما هستي، ما مطيع تو هستيم. هرگونه تو دستور دهي، اطاعت مي‎كنيم.»


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: برخورد موسي و قارون

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398 | 8:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

ارتباط موسي (ع) با خداوند

ارتباط موسي (ع) با خداوند
راز لقب «كليمُ الله» براي موسي ـ عليه السلام ـ
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: خداوند به حضرت موسي بن عمران ـ عليه السلام ـ وحي كرد: «اي موسي! آيا مي‎داني كه چرا تو را براي هم كلامي خودم برگزيدم، نه ديگران را؟!» (با تو هم‎سخن شدم و تو به مقام كليم الله» نائل شدي)
موسي ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «نه، راز اين مطلب را نمي‎دانم!»
خداوند، به او وحي كرد: «اي موسي! من بندگانم را زير و رو (و بررسي كامل) نمودم در ميان آنها هيچكس را در برابر خودم، متواضعتر و فروتن‎تر از تو نديدم.
«يا موسي اِنَّكَ اِذا صَلَّيتَ، وَضَعْتَ خَدَّكَ عَلَي التُّرابِ؛ اي موسي! تو هرگاه، نماز مي‎گزاري، گونة خود را روي خاك مي‎نهي و چهره‎ات را روي زمين مي‎گذاري.»[1]
به اين ترتيب، در مي‎يابيم كه عاليترين مرحلة عبادت، كوچكي نمودن بيشتر در برابر خدا است.
عدالت دقيق خداوند
روزي حضرت موسي ـ عليه السلام ـ از كنار كوهي عبور مي‎كرد، چشمه‎اي در آنجا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاي كوه رفت، و مشغول نماز شد.
در اين هنگام ديد اسب‎سواري كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسه‎اش را كه پر از درهم بود از روي فراموشي در آنجا گذاشت و رفت.
پس از رفتن او، چوپاني كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كيسة پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پيرمردي خسته، كه بار هيزمي برسر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
در اين هنگام، اسب‎سوار در جستجوي كيسة پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كيسه‎اش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفته و گفت: كيسة مرا تو برداشته‎اي، چون غير از تو كسي اينجا نيست. پيرمرد گفت: من از كيسة تو خبر ندارم. گفتگو بين اسب‎سوار و پيرمرد شديد شد و منجر به درگيري گرديد. اسب‎سوار، پيرمرد را كشت و از آنجا دور شد.
موسي ـ عليه السلام ـ (كه ظاهر حادثه را عجيب و برخلاف عدالت مي‎ديد) عرض كرد:
«يا رَبِّ كَيفَ الْعَدْلُ فِي هذِهِ الْاُمُورِ؛ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است.»


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: ارتباط موسي (ع) با خداوند

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398 | 7:55 | نویسنده : اکبر احمدی |

صندوق عهد و رحلت موسي (ع)

صندوق عهد و رحلت موسي (ع)
سپردن موسي ـ عليه السلام ـ صندوق عهد را به يوشع
در آية 248 سورة بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسي) به ميان آمده و در آن آيه چنين مي‎خوانيم:
«و پيامبرشان (اشموئيل) به بني‎اسرائيل گفت: نشانة صحّت حكومت و فرماندهي طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوي شما خواهد آمد، كه در آن، آرامشي از پروردگار شما، و يادگارهاي خاندان موسي ـ عليه السلام ـ قرار دارد، در حالي‎كه فرشتگان آن را حمل مي‎كنند. در اين موضوع نشانة روشن براي شما است، اگر ايمان داشته باشيد.»
توضيح اينكه موسي ـ عليه السلام ـ در روزهاي آخر عمر خود، الواح مقدّس تورات، كتاب آسماني را به ضميمة زرة خود و يادگارهاي ديگر در ميان صندوقي نهاد و آن را به وصي خود يوشع بن نون سپرد، اين صندوق چنانكه از آية فوق استفاده مي‎شود، داراي اعتبار و عظمت خاصّي براي بني‎اسرائيل، و ماية اطمينان و آرامش خاطر براي آنها بود.
از گفتار اهلبيت ـ عليهم السلام ـ و مفسّران برمي‎آيد كه اين صندوق همان صندوقي بود كه مادر موسي، موسي را هنگام خردسالي در ميان آن نهاده و به رود نيل انداخت، آب آن را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسيلة كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسي ـ عليه السلام ـ را از ميان آن بيرون آوردند و اين صندوق در دستگاه فرعون نگهداري مي‎شد. سپس به دست بني‎اسرائيل افتاد و چون داراي خاطرة شيرين نجات موسي ـ عليه السلام ـ بود، در نزد بني‎اسرائيل، بسيار احترام داشت. آنها از آن صندوق استمداد مي‎جستند، و در جنگهايي كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود مي‎بردند، و آن صندوق اثر معنوي و رواني خاصّي در بالا رفتن روحية آنها داشت، سرانجام در يكي از جنگها، دشمنان آن صندوق را از بني‎اسرائيل گرفتند و اين حادثه براي بني‎اسرائيل بسيار تلخ بود و موجب ضعف آنها شد، چرا كه آنها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود مي‎دانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.[1]
به اين ترتيب موسي ـ عليه السلام ـ در واپسين روزهاي عمرش، چنين صندوقي را به وصي خود يوشع سپرد، و در داستان اشموئيل ماجراي بازگشت اين صندوق به دست بني‎اسرائيل، خاطرنشان مي‎شود.
رحلت آرام و آسودة موسي ـ عليه السلام ـ
240 سال از عمر موسي ـ عليه السلام ـ گذشت، روزي عزرائيل نزد او آمد و گفت: «سلام بر تو اي همسخن خدا.»
موسي ـ عليه السلام ـ جواب سلام او را داد و پرسيد: تو كيستي؟
او گفت: من فرشتة مرگ هستم.
موسي: براي چه به اينجا آمده‎اي؟
عزرائيل: آمده‎ام تا روحت را قبض كنم.
موسي: روحم را از كجاي بدنم خارج مي‎سازي؟
عزرائيل: از دهانت.
موسي: چرا از دهانم، با اينكه من با همين دهانم با خدا گفتگو كرده‎ام؟
عزرائيل: از دستهايت.
موسي: چرا از دستهايم، با اينكه تورات را با اين دستهايم گرفته‎ام؟
عزرائيل: از پاهايت.
موسي: چرا از پاهايم، با اينكه با همين پاهايم به كوه طور (براي مناجات) رفته‎ام؟
عزرائيل: از چشمهايت.
موسي: چرا از چشمهايم، با اينكه همواره چشمهايم را به سوي اميد پروردگار كشيده‎ام؟
عزرائيل: از گوشهايت.
موسي: چرا از گوشهايم، با اينكه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيده‎ام.
خداوند به عزرائيل وحي كرد: «روح موسي ـ عليه السلام ـ را قبض نكن تا هروقت كه خودش بخواهد.»
عزرائيل از آنجا رفت، و موسي ـ عليه السلام ـ سالها زندگي كرد تا اينكه: روزي «يوشع بن نون» را طلبيد و وصيتهاي خود را به او نمود، سپس به تنهايي به سوي كوه طور رفت، مردي را ديد مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: «آيا مي‎خواهي تو را كمك كنم؟» او گفت: آري، موسي او را كمك كرد. وقتي كه كار كندن قبر تمام شد، موسي ـ عليه السلام ـ وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازة لَحَد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسي ـ عليه السلام ـ مقام خود در بهشت را ديد، عرض كرد: «خدايا روحم را به سويت ببر.» همان‎دم عزرائيل روح او را قبض كرد، و همان قبر را مرقد موسي ـ عليه السلام ـ قرار داد، و آن قبر را پوشانيد، و آن مرد قبر كن، عزرائيل بود كه به آن صورت درآمده بود.
در اين وقت منادي حق در آسمان، با صداي بلند گفت:
«مات موسي كَلِيمُ اللهِ، فَاَي نَفْسٍ لا تَمُوتُ؛ موسي كليم خدا مرد، چه كسي است كه نمي‎ميرد؟»[2]
مطابق بعضي از روايات، قبر حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در كوه طور (واقع در نجف اشرف، يا سرزمين سينا) مي‎باشد.[3]
[1] . اقتباس مجمع البيان، ج 2، ص 353.
[2] . بحارالانوار، ج 13، ص 365 و 366.
[3] . همان، ص 253.


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: صندوق عهد و رحلت موسي (ع)

تاريخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398 | 7:53 | نویسنده : اکبر احمدی |

مداد سیاه

سه مداد سیاه پاک کن دار با تنه مشکی سبز زرد

 

 

 

 

 

مداد سیاه

 

 

 
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم.

 

 

 
مرد اول می‌گفت:

 

 

 
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام می‌دادم ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم می‌دزدیدم و به خودشان می‌فروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!»
مرد دوم می‌گفت:
«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم مي‌شود می‌دهم و بعد از پایان درس پس می‌گیرم. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: مداد سیاه

تاريخ : دو شنبه 18 / 8 / 1398 | 8:54 | نویسنده : اکبر احمدی |

دلداری خدا به یک « مادر»

 




دلداری خدا به یک « مادر»

فرودین آغاز سال طبیعی است برای اهل دنیا و رمضان، فروردین سال معنوی برای اهل سلوک. بهار، در هر دو تقویم، بهانه قشنگی است برای سفر و دل سپردن به دامن طبیعت و دشت و دریا!
حتی اگر بهار با همه طراوتش، عزم رفتن کند باز غمی نیست که بهار جان آمده است و بساط عیش و عشرت، دوباره برپاست و باید دل سپرد به سیاحت گلواژه‌های بوستان وحی و گل معرفت چید از شاخسار درخت تلاوت.
قرآن را می‌گشایم، پیش چشمم صحنه‌ای تصویر می‌شود از لحظات ناب زندگانی یک مادر. یوکابد؛ مادر قدیس موسای بزرگ. زنی که پیامبر نبود ولی مخاطب شد به وحی خدا.

و شباهتی عجیب هست بین او و مادر موعود آخر‌الزمان! که هر دو فرزندانشان را در خفا و خفقان به دنیا آورده‌اند. یوکابد در عصر فرعون و نرجس خاتون در عصر معتمد عباسی.
بی‌جهت نیست که سیره‌نویسان گفته‌اند: امام عسکری (ع) وقتی فرزند دلبندش را در آغوش گرفت، زبان مترنم کرد به وعده‌ای که خدا به موسی(ع) و دیگر انبیای عظامش داده بود که: وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ(قصص/5).
سوره قصص یکی از زیباترین مادرانه‌های قرآن را به تصویر کشیده است. در چند جای دیگر قرآن، هم حکایتش آمده. اینجا اما شنیدنی‌تر است.


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: دلداری خدا به یک « مادر»

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 18 / 8 / 1398 | 8:38 | نویسنده : اکبر احمدی |

حاضر جوابی علامه حلی


 

داستانهای علما: حاضر جوابی علامه حلی

در مجلس علما که به دستور شاه خدابنده تشکیل شده بود. سید رکن الدین موصلی (یکی از علمای برجسته اهل تسنن) به علامه گفت: دلیل بر جواز صلوات بر غیر پیامبران چیست؟
علامه بی درنگ این آیه را خواند:
«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ * أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ».
(صابران کسانی هستند که هرگاه مصیبتی به آنان رسد، می گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم، اینان همانها هستند که الطاف و رحمت و صلوات خدا شامل حالشان شده و آنان هستند هدایت یافتگان).
سید موصلی از روی بی اعتنایی گفت: بر غیر پیامبران (یعنی امامان معصوم) چه مصیبتی وارد شده است که سزاوار صلوات باشند؟
علامه بی درنگ گفت: از سخت ترین و جانکاه ترین مصایب اینکه از نواده های آنان شخصی مثل تو به وجود آمده، که منافقان مشمول عذاب را بر آل رسول (علیهم السلام) ترجیح می دهد.
حاضران، از حاضر جوابی علامه، خندیدند.

_______________________________

منبع: نگاهی بر زندگی دوازده امام (علیهم السلام)، علامه حلی، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی‏، بخش پیشگفتار مترجم



موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستانهای اخلاقی ، داستانهای آموزنده ، آخوند ملا محمدکاظم خراسانی ، تحصیل علم ، آداب طالبان علم ، سیره علما ، داستانهای علمای شیعه

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 16 / 8 / 1398 | 8:23 | نویسنده : اکبر احمدی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.