تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1917
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 2332
بازدید ماه : 107698
بازدید کل : 11164549
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 2 / 1395

 

در فضيلت على (ع )


فهم كن گر مؤمنى فضل اميرالمؤمنين ----- فضل حيدر، شير يزدان مرتضاى پاكدين 
فضل آن كس كز پيمبر بگذرى فاضلتر اوست ----- فضل آن ركن مسلمانى ، امام المتقين 
فضل زين الاصفيا داماد فخر انبيا ----- كافريدش خالق خلق آفرين از آفرين 
اى نواصب ، گر ندانى فضل سر ذوالجلال ----- آيت قربى نگه كن و آن اصحاب اليمين 
قل تعالوا ندع بر خوان ، ور ندانى گوش دار ----- لعنت يزدان ببين از نبتهل تاكاذبين 
لافتى الا على برخوان و تفسيرش بدان ----- يا كه گفت و يا كه داند گفت جزروح الامين ؟ 
آن نبى ، وز انبيا كس نى به علم او را نظير ----- وين ولى ، وز اوليا كس نى به فضل او راقرين 
آن چراغ عالم آمد، وز همه عالم بديع ----- وين امام امت آمد، وز همه امت گزين 
آن قوام علم و حكمت چون مبارك پى قوام ----- وين معين دين و دنيا، وز منازل بى معين 
از متابع گشتن او حور يابى با بهشت ----- وز مخالف گشتن او ويل يابى با انين 
اى به دست ديو ملعون سال و مه مانده اسير ----- تكيه كرده بر گمان ، برگشته ازعين اليقين 
گر نجات خويش خواهى ، در سفينه نوح شو ----- چند باشى چون رهى تو بينواى دل رهين 
دامن اولاد حيدر گير و از طوفان مترس ----- گرد كشتى گير و بنشان اين فزع اندرپسين 
گر نياسايى تو هرگز، روزه نگشايى به روز، ----- وز نماز شب هميدون ريش گردانى جبين ، 
بى تولا بر على و آل او دوزخ تو راست ----- خوار و بى تسليمى از تسنيم و از خلدبرين 
هر كسى كو دل به نقص مرتضى معيوب كرد ----- نيست آن كس بر دل پيغمبر مكى مكين 
اى به كرسى بر، نشسته آيت الكرسى به دست ----- نيش زنبوران نگه كن پيش خان انگبين 
گر به تخت و گاه و كرسى غره خواهى گشت ، خيز ----- سجده كن كرسيگران را درنگارستان چين 
سيصد و هفتاد سال از وقت پيغمبر گذشت ----- سير شد منبر ز نام و خوى تگسين وتگين 
منبرى كالوده گشت از پاى مروان و يزيد ----- حق صادق كى شناسد و ان زين العابدين ؟ 
مرتضى و آل او با ما چه كردند از جفا ----- ما چه خلعت يافتيم از معتصم يا مستعين 
كان همه مقتول و مسموم اند و مجروح از جهان ----- وين همه ميمون و منصورنداميرالفاسقين 
اى كـسـايـى هـيـچ مـنـديـش از نـواصـب وز عـدو ----- تـا چـنـيـن گويى مناقب ، دل چرا دارى حزين؟(6)

كسايى مروزى (ت : 341 ه )

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: در فضيلت على (ع )
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 2 / 1395

نقشه‏هاى اصلاحى امام براى اجتماع

الف-او با تعميم و تكليف كار،سلامت روحى و ارادى مردم را تضمين فرمود.

ب-با«بيمه اجتماعى‏»،سالخوردگان غير قادر به كار،و كودكان يتيم را آسوده خاطر ساخت.

ج-مردم را كه ترس از فقر مادى داشتند،به موضوعى توجه داد كه از آن خطرناكتر بود و آن:

«فقر نفس‏» (يعنى:عدم شخصيت)

و«فقر علمى‏» (يعنى:جهل اخلاقى) است.

لذا چشم مردم به دورتر نگريست،و موانع زندگى و بقا را در آن سوى‏تر ملاحظه كردند و براى رفع آنها، راهى يافتند كه همه كس را بدان دسترس بود.

(يعنى:همه‏«فقر نفس‏»و«فقر علم‏»را توانند كه رفع كنند.)

بالنتيجه با اين راه گشايى،حيات و دوام اجتماع،ضمانت پذيرفت.

خوبست در يكايك اين موارد،كلام امام را بشنويد:

در مورد اول فرمود:«شما به كار مامور هستيد اما حق داريد كه كار را موافق ميل خود برگزينيد.» (1)

در مورد دوم فرمود:«اين گروه ناتوانان،از مردم ديگر بيشتر به عدالت نيازمندند و به احوال كودكان يتيم و سالخوردگان كه قادر به انجام كارى نيستند،بايد رسيدگى كرد.» (2)

در مورد سوم فرمود:«فقر دو تاست:فقر مال و فقر نفس،ولى فقر نفس بدترين فقرهاست.»

و باز فرمود:«فقرى،چون جهل نيست.»

اما«گرسنگى،از زبونى خضوع،بهتر است.» (3)

در پايان،سزد كه از اين آستان عظمت نماى الاهى،كه سراسر كرم است و عنايت،استدعاى مدد كنيم و يارى براى صفاى جان طلبيم،آرى:

برو اى گداى مسكين،در خانه على زن كه نگين پادشاهى دهد از كرم،گدا را به دو چشم خون فشانم،هله اى نسيم رحمت كه ز كوى او غبارى به من آر،توتيا را به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايش چه پيامها كه سپردم همه سوز دل،صبا را

پى‏نوشتها:

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1/862.

2.ماخذ قبل-ج 1/269-270.

3.ماخذ قبل-ج 3/14.

على معيار كمال صفحه 187

دكتر رجبعلى مظلومى

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 7 / 2 / 1395

اصلاح، سياست اصولى امام

امام رسالت اصلى خود را اصلاح مى‏دانست. دليل اين امر آن بود كه او فردى پابند به دين و سنت‏بود. افزون بر آن بايد توجه داشت كه امام اساسا توسط كسانى بر سر كار آورده شده بود كه خليفه پيشين را به دليل فساد به قتل رسانده بودند و اميد داشتند كه خليفه جديد به اصلاح خرابى‏ها بپردازد. تناسب هدف اين گروه با شخصيت امام، يكى از دلايل اصلى رويكرد آنان به امام بود. سياست‏خلفاى پيشين توسعه فتوحات بود. اين كار هم اسلام را گسترش مى‏داد و طبعا پوئن مثبت‏براى خلفا بود و هم جيب مردم را انباشته از درهم و دينار مى‏كرد.

اكنون امام بايد خرابيهاى اين دوره را جبران كند. اين كار بسيار دشوار بوده و او را رو در رو با بسيارى از اشراف و متنفذان مى‏كرد. در اينجا مرورى بر اقدامات اصلاحى امام خواهيم داشت. ابتدا بايد توجه داشت كه اين اقدامات، دو قسمت‏بود. بخشى با زبان و اقدامات اجتماعى آرام. اما بخش ديگر آن از طريق جنگ بود، آن هم با كسانى كه حاضر به رعايت‏حقوق حاكم مشروع جامعه نشده و سر به عصيان برداشته بودند. در اينجا به نمونه‏هايى از قسمت نخست مى‏پردازيم.

يكى از مشكلات اخلاقى جامعه كه امام را سخت‏به خود مشغول داشته بود، دنياگرايى، رفاه طلبى و فزون خواهى اعراب فاتح بود. اين امر چنان آنان را از خود بيخود كرده بود كه مى‏توان گفت،جنگ جمل محصول آن بود كه امام حاضر نشد سهم طلحه و زبير را از بيت المال بيش از ديگران بدهد. در چنين شرايطى امام، مصمم شد تا در طى خطبه‏هاى خود در اين باره به تفصيل سخن گفته و مردم را از دنياگرايى پرهيز دهد. به همين قياس، او طى نامه‏هايى به عمال خويش آنان را از نشستن سر سفره‏هاى رنگين كه در دوره عثمان بسيار طبيعى شده بود نهى مى‏كرد. اگر كلمات امام درباره مذمت دنيا يكجا فراهم آيد كتابى مفصل خواهد شد. (1) نهج البلاغه مملو از اين قبيل كلمات بوده و اين حجم گسترده نشان مى‏دهد كه امام در اين باره اصرار خاصى داشته است. ارائه الگوى نمونه انسان با تقوى را در خطبه معروف به خطبه همام مى‏بينيم. در برخى از خطبه‏ها امام به صراحت مردم مخاطب خود را به دليل دنياطلبى سرزنش مى‏كند: ياد مرگ از دلهاى شما رفته است و آرزوهاى فريبنده جاى آن را گرفته. دنيا بيش از آخرت مالكتان گرديده و اين جهان، آن جهان را از يادتان برده. (2)

امام تبيين دين را در راس اقدامات اصلاحى خود قرار داده و كوشيد تا با مطرح كردن سنت پيامبر(ص) و احياى اصول و فروع فراموش شده دين، جامعه را به سمت اصلاح هدايت كند. آن حضرت در شرح فعاليتهاى خود براى اصلاح جامعه مى‏فرمايد:

«الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر و ركزت فيكم راية الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى‏»

آيا حكم قرآن را در ميان شما جارى نداشتم و دو فرزندم را - كه پس از من چراغ راه دينند - و خاندان پيامبر را كه گوهران گزينند براى شما نگذاشتم. رايت ايمان را ميان شما برجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدل خود لباس عافيت‏بر تنتان كردم و با گفتار خويش معروف را ميان شما گستردم و با خوى خود نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست. (3)

امام در سخنان خود بطور ماكد اشاره به عمل به كتاب خدا و سنت رسول دارد. اين وفادارى امام به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله نكته مهمى در سياستهاى اصلاحى آن حضرت است. در اصل او تخطى از سنت را يكى از علائم آشكار انحراف بلكه منشا انحرافات مى‏داند. زمانى كه در همان روزهاى نخست، طلحه و زبير از عدم مشورت امام شكايت كردند حضرت فرمود: به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت‏حاجتى نه: ليكن شما مرا به آن واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‏ام گذاشتيد. چون كار حكومت‏به من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براى ما مقرر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم. و به سنتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نهاده است و بر پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اين باره از شما و جز شما نظر خواهم. (4) امام در درگيرى خود با عثمان درباره محرم شدن به عمره در ايام حج و يا محرم شدن به عمره و حج‏با هم، درباره رعايت‏سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ما كنت لادع سنة رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم لاحد من الناس‏»، من بخاطر هيچ كس سنت آن حضرت را رها نمى‏كنم. (5) يك سال از سالهايى كه عثمان در منى نمازش را تمام مى‏خواند، مريض شد. در آنجا از امام خواست تا به جاى او نماز بخواند امام فرمود: اگر او نماز بخواند همچون پيامبر صلى الله عليه و آله خواهد خواند. عثمان گفت: خير، همانطور كه من نماز مى‏خوانم. امام درخواست او را رد كرد. (6) امام خود مى‏فرمود: اگر من از ميان شما غايب شوم چه كسى هست كه به اين سيره در ميان شما عمل كند. (7)

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 5 / 1 / 1395


زن از ديدگاه على عليه السلام

بررسى ديدگاه حضرت على عليه‏السلام درباره زن نيازمند به آگاهى و شناخت موقعيت اجتماعى «زن‏» در قبل و بعد از اسلام است.

از نظر تاريخ روشن است كه زن قبل از اسلام در محروميت فراوان بوده و از جايگاه مناسب اجتماعى برخوردار نبوده است; چرا كه نگاه به زن نگاه ابزارى و كالائى بوده يعنى زن در رديف يكى از كالاهايى بوده است كه در اختيار مردان بوده، تا لذت بيشترى از زندگى ببرند. اسلام با نداى آسمانى خود تحول بزرگى ايجاد نمود; اولا از نظر شخصيتى زن را برابر مرد قرار داد، ايمان و عقايد و افكار او را محترم شمرد. ثانيا حقوق اجتماعى زيادى براى او قرار داد كه قبل از اسلام وجود نداشت البته اگر هم در بعضى موارد بين او و مرد فرق گذاشته باز بجهت اقتضائات روحى و جسمى زن بوده است و لذا در سايه اين تعليمات زن در ميان مسلمين موقعيت اجتماعى مناسبى پيدا كرد.

البته چه بسا در اين مسئله مانند بسيارى ازمسايل اجتماعى ديگر دورى از تعليمات وحى الهى موجب گرفتارى و انحراف و افراط و تفريط خواهد شد.

حضرت على عليه‏السلام با توجه به موقعيتى كه زن قبل از اسلام داشته، و موقعيت مناسبى كه بعد از اسلام پيدا كرده براى حفظ جامعه اسلامى از خطر انحراف در افراط و تفريط روزنه‏هاى ورود اين خطرها را مى‏بندد; لذا زن در نظر ايشان از يك جهت‏يكى از تلجليات حضرت حق و نشان دهنده جمال زيباى خداوند است.

آن حضرت مى‏فرمايد:

«عقول النساء فى جمالهن و جمال الرجال فى عقولهن.» (1) عقل زنها در زيبايى آنان است و زيبايى مردان در عقل آنان است. هر موجودى مظهر نامى از نامهاى الهى است، زيرا خلقت كه از اوصاف فعلى خداست نه از اوصاف ذاتى وى، عبارت است از تجلى خالق در چهره مخلوقهاى گوناگون، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: «الحمدلله المتجلى لخلقه بخلقه‏» (2) عنوان تجلى از لطيف‏ترين تعبيرهاى عرفانى است كه قرآن و عترت از آن ياد كرده‏اند و سالكان دور انديش و درون بين را به خود جذب نموده است، چون سالك محب بيش از باحث متفكر از نشانه مقصود آگاه بوده و از آن لذت مى‏برد و هرگز به شنيدن بانگ جرس كاروان كوى حق بسنده نمى‏كند بلكه مى‏كوشد تا از علم به عين آرد و از گوش به آغوش. (3)

احكام و اوصاف زن:

- احكام و اوصاف صنف زن از دو ديدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:

قسم اول: راجع به اصل زن بودن اوست كه هيچ گونه تفاوتى در طى قرون و اعصار به آنها رخ نمى‏دهد. مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حكم عبادى و غير عبادى، كه مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد. و بين افراد زن هيچ فرقى در آن جهت مشترك زنان نيست.

قسم دوم:

ناظر به كيفيت تربيت و نحوه محيط پرورش آن است كه اگر در پرتو تعليم صحيح و تربيت وزين پرورش يابند و چون مردان بيانديشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند تمايزى از اين جهت‏با مردها ندارند و اگر گاهى تفاوت يافت‏شود، همانند تمايزى است كه بين خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزه‏ها و دانشگاههاى علمى راه يابند و همانند طلاب و دانشجويان مرد به فراگيرى علوم و معارف الهى بپردازند و از لحاظ جهان بينى و انسان شناسى و دنيا شناسى و آخرت شناسى و ساير مسائل اسلامى، در دروس مشترك بين محصلين حوزه آگاهى كامل يابند و نحوه تعليم و تبليغ دينى آنان چون رجال مذهبى باشد، چه اين كه گروهى فعلا به بركت انقلاب اسلامى اين چنين‏اند، آيا باز هم مى‏توان گفت رواياتى كه در نكوهش زنان آمده و احاديثى كه در پرهيز از مشورت با آنها وارد شده و ادله‏ايكه در نارسايى عقول آنان رسيده اطلاق دارد و هيچ گونه انصافى نسبت‏به زنان دانشمند و محققان از اين صنف ندارد و همچون قسم اول موضوع همه آن ادله ذات زن از حيث زن بودن است؟ مثلا گفته‏هاى حضرت على عليه السلام در بيان وهن عقول زنان كه فرمود:

«يا اشباه الرجال و لارجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال‏» (4)

اى مرد گونه‏هاى نامرد، با آرزوهاى كودكانه! و انديشه زنان پرده نشين!

«اياك و مشورة النساء فان رايهن الى افن و عزمهن الى وهن...» (5)

بپرهيز از مشورت با زنان كه راى آنان ناقص و تصميم آنان سست است. هيچ گونه انصرافى از زنان محقق و دانشمند ندارد؟ و آيا مى‏توان گفت كه عقل آنان هم در بخش عقل نظرى، چون زنند و تنها به خاطر انوثت‏بدن آنها همتاى عقل كودكان است. و يا آن كه اين تعبيرها به لحاظ غلبه خارجى است كه منشا آن، دور نگه داشتن اين صنف گرانقدر از تعليم و محروم نگه داشتن اين گروه توانمند از تربيت صحيح است، كه اگر شرايط درست‏براى فراگيرى آنها در صحنه تعليم و تربيت فراهم شود حتما غلبه بر عكس خواهد شد و يا لااقل غلبه‏اى در كار نيست تا منشا نكوهش گردد.

خلاصه آنكه وهن عزم چون مساله حجاب و عفاف از احكام قسم اول نخواهد بود هوشمندى و نبوغ برخى از زنان سابقه ديرين داشته و سبقت آنان در موعظت پذيرى نسبت‏به مردها شواهد تاريخى دارد. وقتى اسلام به عنوان دين جديد در جاهليت دامنه دار حجاز جلوه كرد، تشخيص حقانيت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا، و پذيرش آن از جهت عقل عملى نيازمند به عزمى فولادين بوده است تا هرگونه خطر را تحمل نمايد.

لذا كسى كه در آن شرايط پيش از ديگران مسلمان مى‏شد از برجستگى خاص برخوردار بوده و همين سبقت از فضائل او به شمار مى‏رفت. چون تنها سبقت زمانى يا مكانى نبوده است كه معيار ارزش جوهرى نباشد بلكه سبق رتبى و مكانتى بود كه مدار ارج گوهر ذات خود. چنانكه سبق اسلام حضرت على عليه السلام از فضائل رسمى آن حضرت به شمار مى‏رود. از اين رهگذر مى‏توان به هوشمندى و نبوغ زنانى پى برد كه قبل از همسران خود دين حنيف اسلام را پذيرفته و حقانيت آن را با استدلال تشخيص داده و در پرتو عزم استوار به آن ايمان آورده‏اند. در حالى كه مردان فراوانى نه تنها از پذيرش آن استنكاف داشته و در حقانيت آن ترديد داشتند بلكه براى اطفاء نور آن سعى بليغ مى‏نمودند گرچه طرفى نمى‏بستند.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 5 / 1 / 1395


سياست و على (ع)

معناى كلمه سياست نيز،مانند سائر مفاهيم عاليه،از سر نوشت اختلاف آراء و نظريات بى‏بهره نيست،ولى مادر اين بحث مختصر لزومى ببيان آن نظريات مختلف و تشاجرات دامنه‏دار نمى‏بينيم. آنچه كه ميتوان مورد استفاده،تشخيص داد سه جمله تفسير از سياست كه ما ببيان آنها نيازمنديم.

1-سياست،يعنى شناسائى چگونگى روابط ميان فرد با دولت و جامعه و حكومت اين جمله مختصر را از بعضى از نويسندگان تاريخ و فلسفه سياست،نقل نموديم.

ولى چنانكه مى‏بينيم،اين جمله نميتواند،معناى عمومى سياست را بطور صحيح تفسير نمايد،زيرا در اين جمله،ارتباطات موجوده ميان جامعه‏ها و حكومت‏ها و افراد در نظر گرفته نشده است،در صورتيكه بدون كوچكترين ترديد شناسائى هر يك از ارتباطات مذكوره نيز،قسم معظمى از سياست را تشكيل ميدهد،وانگهى در تعريف مزبور مهمترين نكته‏اى كه در تفسير كلمه ياست‏بايد منظور گردد،مورد توجه نبوده است،و آن نكته عبارت از ملاحظه قدرتى است كه براى تغيير و يا ايجاد روابط مزبور،در مفهوم كلمه سياست تضمين شده است.

2-تفسيرى است كه ارسطو براى كلمه سياست‏بيان كرده است:

«لازم است كه مهمترين نيكى‏ها (خيرات) موضوع مهمترين اجتماعات قرار گيرد،و اين معنى همانست كه بطور تحقيق دولت و سياست ناميده ميشود»السياسة لارسطو طاليس ص 91 ك 1 ب اف 1.

باز همين معنى را در ص 212 ك 3 ب 7 ف 1 متذكر شده و ميگويد:

«غرض از تمامى علوم و فنون،خير (نيكى) است و اولين نيكى‏ها لازم است موضوع بزرگترين علوم بوده باشد،اين علم عبارت است از سياست.»

اين جمله ترجمه سوم از يونانى است،و با احتمال اينكه در ترجمه-ها خواه از يونانى بفرانسه،و خواه از فرانسه بعربى اشتباهى رخ داده باشد،با اينوصف مقصود ارسطو از تعريف سياست‏بآن اندازه كه ما ميخواهيم روشن است،آنچه كه ميتوان گفت مقصود ارسطو است،اينست كه:سياست امضاء و يا ايجاد و يا تغيير رابطه اجتماعات،بسوى بهترين نيكى‏ها است‏».

اين تفسير از بعضى از مضامين كتاب جمهوريت افلاطون نيز بر مى‏آيد،در اينجا لازم ميدانيم توضيح مختصر ذيل را در اين تعريف كه درباره سياست‏شده است،بيان كنيم.

حقيقت‏خير و عدل و حق (نه الفاظ آنها) خوش آيند تمامى افراد و اجتماعات و حكومت‏ها است،و نميتوان در تاريخ بشرى،فرد يا اجتماع يا حكومتى،پيدا كرد كه خود را حمايت كننده خير و عدل و حق نشمارد،حتى از تبهكارترين افراد بپرسيد،راهى كه در پيش گرفته‏اى چگونه است و براى چيست؟خواهد گفت:خير و عدل و حق است،و همچنين از فاسدترين حكومت‏ها،مانند چنگيز خان بپرسيد،مقصود تو از خود نخوارى و يغما گرى چيست؟همان جواب را خواهيد شنيد.

از اين رو تمامى افراد و اجتماعات و حكومت‏ها بعنوان جستجوى خير و ايجاد خير قدم ميزنند، اين حقيقت را با نظر به پديده روانى افراد و حكومت‏ها و اجتماعات،كه بطور يقين تثبيت‏شده است، نميتوان انكار نمود،اكنون ميتوان بحقيقت عاليه‏اى كه تفسير ارسطو،درباره كلمه سياست متضمن است،بخوبى پى ببريم.

بنابر توضيح مزبور،تفسير ارسطو راجع به سياست،باجملات ذيل تطبيق ميگردد:

از آنجا كه نيكى،مقصود همه افراد و اجتماعات و حكومت‏ها است،بايد وسائل رسيدن بمقصود مزبور را تامين نمود،آن علم كه متكفل بيان كميت و كيفيت وسائل مزبوره است،سياست ناميده ميشود.اگر تعريف سياست همين است كه ارسطو گفته است،و ما با توضيح مختصرى آن را تفصيل داديم،چنانكه خود ارسطو متوجه بوده است،اين علم بهترين علوم بوده و شخصيت‏سياستمدار، بزرگترين و ضرورى‏ترين شخصيت‏هاى انسانى است.

3-تفسير ديگرى براى سياست گفته ميشود كه باعث وحشت عمومى افراد غير سياستمدار،و موجب نفرت تمامى رادمردان و عقيده‏مندان اديان ميگردد.

اين تفسير ميگويد:«سياست عبارت است از تشخيص هدف-كه شخص سياستمدار تشخيص داده-و بدست آوردن آن با هر وسيله‏اى كه ممكن است‏».

در اين تعريف چنانكه مى‏بينيم،خبرى از خير و سعادت،بلكه انسانيت در كار نيست،مطابق همين تعريف ميتوان حيوانات درنده را كه با كوشش‏هاى مخصوص بخود،محيط پيروزى ايجاد مى‏كنند، سياستمدار ناميد،اين همان تعريفى است كه اسوالد اشپنگلر درباره سياست نموده است:

«سياستمدار فطرى،كارى بحق يا بطلان امور ندارد،و منطق حوادث و وقائع را،با منطق نظامات و سيستمها اشتباه نميكند.حقائق يا اشتباهات،هر كدام در نزد او قيمت مخصوصى دارد،و او مقدار تاثير و دوام و خط سير هر كدام را مورد دقت قرار داده،و اثر آن را در سر نوشت قدرتيكه تحت اختيار او است منظور ميدارد.

البته هر سياستمدارى معتقدات مخصوصى هم دارد،كه نزد وى عزيز است،ولى اين معتقدات از جمله چيزهاى خصوصى و شخصى او ميباشد،ليكن در موقع اقدام و عمل،هرگز خود را بدان پا بست نميداند.

بقول گوته‏«كننده كار نظرى بانصاف و وجدان ندارد،وجدان مخصوص تماشاچى است‏»اين حقيقت درباره عموم سياستمداران از سولا گرفته تا را بسپير و از بيز مارك گرفته تا پيت مصداق دارد.

پاپ‏هاى بزرگ و ليدرهاى احزاب انگليسى،تا وقتى كه براى تسلط بر اوضاع،ناچار بكشمكش و تلاش بودند،اصول رفتارشان شبيه،بروش فاتحين و تازه بدوران رسيده‏هاى هر عصر و زمانى بوده است،مثلا در رفتار«پاپ انوسان سوم‏»دقت كنيد كه نزديك بود،دنيا را تحت تسلط كليسا در آورد،و از همين جا شرائط موفقيت و ظفر را دريابد،كه منجر بچه عملياتى ميشود،كه با شدت هر چه تمامتر مخالف همه اصول و اخلاق مذهبى است‏». (فلسفه سياست-اوسوالداشپنگلر ص 39 و 40) .

اين معنا كه قرنهاى طولانى است،از كلمه سياست (پولتيك) باشتباه استفاده شده است،بهترين معرف روش زعماء و زمامدارانى است كه گمان ميكردند اجتماع انسانى بلكه دستگاه پهناور طبيعت،براى آنها آفريده شده است،لذا اگر گاهگاهى هم از آنگونه اشخاص كلمات دادگرى و حمايت از ناتوانان و تنظيم اجتماع،و برقرار نمودن هماهنگى...شنيده شده است،ارزشى بجز اغفال زير دستان و فراهم نمودن زمينه پيروزى نداشته است.

با توجه باين حقيقت چگونه ميتوان از سياستمدار،پابند بودن باصول انسانيت و قوانين دينى توقع داشت.

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: سياست و على (ع)
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 5 / 1 / 1395

جهاد و ضرورت آن از ديدگاه امام على(ع)

اما بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده دوستان خود گشوده است; و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشيده است.

زره استوار الهى است كه آسيب نبيند; و سپر محكم اوست - كه تير در آن ننشيند -. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كياند; و در زبونى و فرمايگى بماند. دل او در پرده‏هاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم.

من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم تيره روان خواندم و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند، و بگريزيد.

به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه‏شان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند. اما هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هركس كار بار به گردن ديگرى انداخت; تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند. اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده و حسان پسر حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده‏اند. شنيده‏ام مهاجم به خانه‏هاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى‏كرده است; حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت‏خواستن سلاحى نداشته‏اند. سپس غارتگران، پشتواره‏ها از مال مسلمانان بسته; نه كشته‏اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته‏اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.

شگفتا! به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، و پراكندگى شما در حق خود، دل را مى‏ميراند; و اندوه را تازه مى‏گرداند. زشت‏با ديد و از اندوه برون نياييد! كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مى‏برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى‏كنند و به جنگى دست نمى‏گشاييد. خدا را نافرمانى مى‏كنند و خشنودى مى‏نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت‏سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى‏گريزيد، با شمشير آخته كجا مى‏ستيزيد؟

اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمى‏شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت‏بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست‏شما پر خون است و سنيه‏ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى‏ريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را بهم در مى‏آميزيد، تا آنجا كه قريش مى‏گويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمى‏داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر ازمن نبرد دليران را آزموده؟! هنوز بيست‏سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. اما، آن را كه فرمان نبرند سر رشته كار از دستش برون است.

نهج البلاغه - خطبه 27

دكتر سيد جعفر شهيدى

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 11 / 1394


على(ع) تبلور عدالت

على(ع) در تمام شاخص‏ها در مسير عدالت قرار دارد. در داورى، در شهادت، در توزيع امكانات عمومى، در مديريت‏ها و... در هيچ موردى از محور عدالت خارج نمى‏شود. به خصوص در حكومت دارى شاخص عدالت است. آن چه براى رهبران دينى ارزش اجتماعى است حفظ معيارهاست نه به دست آوردن حكومت دارى يا حراست از حكومت. آنان هيچگاه ارزشى را زير پا نمى‏نهند تا يك ساعت بيشتر حكومت‏دارى كنند و اصولا حكومت دارى براى استقرار ارزشهاست و الا سياسيت مدارى خود ارزش به حساب نمى‏آيد. دو خطر اصلى كه استقرار عدالت را تهديد مى‏كند هيچ كدام در مورد على زمينه ندارند. زيرا نه محبت به اقربا و دوستان سبب عدول وى از عدالت مى‏شود نه دشمنى وى نسبت به دشمنان خدا، وى را وادار مى‏كند كه حقوق انسانى آنان را ناديده گرفته در حق آنان ستم روا دارد. با بررسى مواردى از رفتار حضرت على(ع) هر دو جنبه بهتر آشكار مى‏گردد.

1ـ نوع افرادى كه به حكومت‏دارى مى‏رسند خويشاوندان و دوستان وى از موقعيت آن، كمال بهره‏ورى را مى‏نمايند. فرد حكومت‏دار زمينه رفتار ناروا براى وى كاملا فراهم مى‏شود و در عرصه سازى براى بستگان خويش دچار ناهنجارى‏ها مى‏گردد. در زمان حكومت‏دارى على برادرش عقيل از يك سو به لحاظ عيال‏وارى و از سوى ديگر به لحاظ نابينا بودنش در كمال تنگدستى به سر مى‏برد. وى براى جلب توجه برادر و تحريك عواطف فرزندان ژوليده و پريشان خويش را كه فقر تاريكى را بر آنها تحميل كرده بود به همراه خويش به حضور برادر مى‏آورد و مكرر رفت و آمد مى‏كند از وى مى‏خواهد كه به حال وى ترحم نموده و سهم بيشترى از بيت المال براى وى قرار دهد. وى ازسه اهرام براى جلب توجه برادر بهره مى‏برد خويشاوندى، فقر، سهيم بودن در بيت المال. به گمان اين كه على دين خود را به دنياى ديگران مى‏فروشد . على به خواسته‏هاى برادر خوب گوش مى‏دهد و چون راه مشروع براى برآوردن نياز برادر از بيت المال وجود ندارد براى اين كه حقيقت و عاقبت كار برادر را كاملا به وى تفهيم كند آهنى را مى‏گدازد نزديك بدن برادر مى‏آورد.. عقيل با احساس حرارت خود را عقب مى‏كشد . آنگاه روى سخن با او نموده مى‏فرمايد: عقيل! چگونه از آتشى كه بنده خدا افروخته در هراسى اما برادر خويش را به آتش فرا مى‏خوانى كه خداى جبار آن را افروخته است. «يا عقيل أتئن من حديدة احماها انسانها و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه.» (8)

فرد نيازمند برادر است كه نزديكترين خويشاوندى را با على(ع) دارد و در كمال فقر و تهى‏دستى به سر مى‏برد اما پاسخ على اين است كه شنيديد. اين همان على عطوف و مهربان است كه در برابر يتيم و بى‏نوا زانويش خم برمى‏دارد ليكن عطوفت وى در برابر بى‏عدالتى شكفته نمى‏شود . ولو نيازمند، برادرش باشد و فرزندان خاك آلوده و ژوليده‏اش را در منظر وى قرار داده باشد.

2ـ عبدالله بن زمعه از شيعيان و علاقمندان على(ع) است. درخواستى مشابه درخواست عقيل را از بيت المال مسلمانان دارد. على در پاسخ وى مى‏فرمايد: اين اموال بيت المال ملسمانان است و در نتيجه جهاد و شمشير آنان مى‏باشد. اگر تو هم در جنگ شركت داشته‏اى همانند آنان سهم خواهى داشد و الا دست رنج آنان نصيب كام ديگران نمى‏شود. «و الا فجناة ايديهم لا تكون لغير افواههم. (9)جواب همان جواب است كه به عقيل داده بود. گرچه درخواست كننده از دوستان و شيعيان حضرت است.

3ـ اشعث (10) فردى است كه در زمان على(ع) از هيچ اقدامى عليه امام فروگذار نكرده است. از چهره‏هاى دوگانه و معروف و حيله‏گر جامعه است. همانند وى در زمان على و هر زمان فراوان هستند كه از راه رشوه براى جلب توجه حكومت‏دارى بهره مى‏برند. وى براى جلب نظر على از راه ارتشاء وارد مى‏شود. وى حلواى لذيذى را فراهم آورده و شبانه در خانه على را مى‏كوبد . امام از وى مى‏پرسد آيا اين صله (هديه براى صله رحم) يا زكات و يا صدقه است، هر كدام باشد، براى ما اهلبيت حرام است، زيرا اولا امام خويشاوند نسبت به وى نبود و صدقه و زكات هم براى حضرت حرام است. اشعث جواب داد هيچ كدام اينها نيست بلكه هديه است. امام كه حقيقت هديه وى، براى او آشكار بود فرمود: آيا مى‏خواهى با خدعه مرا از دين بيرون كنى و يا قاطى كرده‏اى و يا ديوانه شده‏اى و يا هذيان مى‏گويى؟ به خدا قسم اگر تمام دنيا را در اختيار من قرار دهند و از من بخواهند كه پوست جوى را از دهان مورچه‏اى به ستم بگيرم من چنين نخواهم كرد. آنگاه حقيقت هديه اشعث را آشكار مى‏كند كه اين معجون را در حقيقت با آب دهان يا استفراغ مار سمى آميخته‏اى؟ «معجونة شنئتها كانما عجنت بريق حية او قيئها .» آنگاه امام مى‏افزايد: اگر سرزمين‏ها را در اختيار من گذارند و در برابر آن از من بخواهند كه پوست جوى را به ستم از دهان مورچه‏اى بستانم اين كار را انجام نخواهم داد . (11)

آرى حقيقت رشوه را على(ع) اين گونه آشكار مى‏كند. گرچه ظاهر آن همانند غذاى شيرين و لذيذ است. ليكن حقيقت آن سم قتال است. كدام انسان عاقل تمايل دارد كه چنين سمى را فرو برد؟ هرگز هيچ عاقلى نزديك چنين غذايى نمى‏رود ولو با عنوان هديه باشد، كه البته حكومت داران و كارگزاران حكومت همواره بيش از ديگران در معرض اين خطرها قرار دارند. بخشى از هداياى پيشنهادى ارباب رجوع در واقع رشوه است كه مى‏خواهند توقع بيجاى خويش را بر آورده كنند و جام سم كشدنده را به جان كارگزار بنوشانند.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 11 / 1394


عدالت اجتماعى

على(ع) و استقرار عدالت

كاربرد عدالت

عدالت با تفاوت‏هايى كه در كاربرد دارد هم در مورد خداى سبحان و هم درباره انسان به كار گرفته مى‏شود. عدل در آفرينش، عدل در قانون گذارى، عدل در مجازات از جمله كاربردهاى عدالت در مورد خداى سبحان است.

عدل در خلقت يعنى خداى سبحان هر موجودى را بر اساس شايستگى‏ها و استعدادهايش از مواهب و نعمت‏ها بهره‏مند مى‏سازد. و هر موجودى را به توان ظرفيت آن افاضه كمال مى‏نمايد: «ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى» (1) پرورش دهنده ما آن خدايى است كه به هر موجودى خلقت در خور وى را اعطا نموده و آن را رهنمون ساخته است.) عدل تشريعى يعنى خداى سبحان به توان ظرفيت و قدرت افراد آنها را مكلف مى‏كند و به بيش از توان، كسى را مسؤول و متعهد نمى‏دارد. قانون و تشريع الهى بر اساس عدل است . «لا يكلف الله نفسا الا وسعها» (2) عدل جزايى يعنى خداى سبحان هر مجرمى را بر اساس عملش كردش مستحق مجازات مى‏داند. مجازات الهى: «جزاء وفاقا» (3) است. معلوم است هيچ كدام از اين محورها موضوع سخن اين نوشتار نمى‏باشد. منظور از عدالت در اين بخش عدل اجتماعى انسانى است، كه آن هم كاربردهاى متفاوت دارد كه به تحليل برخى از آنها مفهوم عدالت اجتماعى شفاف‏تر خواهد شد.

الف ـ عدل به معناى تساوى كه مقابل آن تبعيض است. عدالت به اين مفهوم در صورتى شكل مى‏گيرد كه نسبت به موارد به صورت يكسان برخورد شود و مورد آن جايى است كه هيچ گونه زمينه تفاوت در ميان نباشد مانند اين كه دانش آموزان يك كلاس در آزمون شركت نموده‏اند و پاسخ سوال‏ها را همگان يكسان صحيح داده باشند. امتيازى كه معلم در نظر مى‏گيرد بايد يكسان باشد كه همگان را امتياز كامل بدهد. ايجاد تفاوت در اين گونه موراد تبعيض و ظلم است.

ب ـ عدل به معناى رعايت استحقاق‏هاى متفاوت وقتى شايستگى‏ها متفاوت است بايد امتيازها نيز بر اساس همان شايستگى‏ها باشد. در اين صورت تفاوت عدل است در حالى كه تساوى ظلم به حساب مى‏رود. در همان مثال قبل اگر استحقاق‏ها متفاوت باشد، در بين بيست نفر دانش‏آموز بيست نوع شايستگى باشد، بايد امتياز آنها هم متفاوت باشد. زيرا امتياز مساوى عين ظلم خواهد بود. در هر صورت در توضيح مفهوم اول و دوم مى‏توان اضافه نمود كه يك معلم در مديريت كلاس تدريس نسبت به شاگردان خويش بايد يكسان تعليم دهد تا عدالت را رعايت نموده باشد و نيز در داورى و اختصاص امتياز به شاگردان بايد رعايت استحقاق‏ها و شايستگى‏ها را نموده باشد، تا عدالت را در كلاس مستقر كند. اگر در رسيدگى به شاگردان تحت پوشش آموزش و يا در اختصاص نمره و امتياز در اولى رعايت يك نواختى و در دومى رعايت استحقاق‏ها نباشد . بى‏عدالتى خواهد بود.

ج ـ مفهوم ديگرى نيز در مورد عدل مى‏توان عنوان كرد و آن در جايگاه قرار گرفتن اشياء مى‏باشد. «العدل يضع الامور مواضعها» بر اساس عدل هر موجودى در جايگاه مناسب خود بايد قرار گيرد. در مسؤوليت‏هاى عمومى هر فردى به توان ظرفيتش مسؤوليت بپذيرد. اين معنا هماهنگ با مفهوم حكمت است. بر اساس اين معنا عادل بودن قرار دادن اشياء و كارها در ظرفيت و جايگاه خودش، كه همان معناى حكيم بودن است مى‏باشد. و اگر مسؤوليتى در ظرفيت خودش انجام نگرفت و يا به فردى كه شايستگى آن را نداشت واگذار شد، غير عادلانه و غير حكيمانه خواهد بود.

در بهره‏ورى از امكانات عمومى كه براى همگان است اگر كسى رعايت استحقاق خويش را نمايد عدل است. مانند اين كه مواد غذايى و آب براى يك اردوگاه باندازه باشد، در بهره‏ورى از آن همگان بايد يكسان استفاده كنند. اگر كسى بيش از سهم خود بهره ببرد بى‏عدالتى است .

در يك مديريت عمومى يك دولت در توزيع امكانات مانند بودجه، آب، برق، بهداست، ايجاد فضاهاى آموزشى و رسانه‏هاى اطلاع‏رسانى و ارتباطات، توزيع نيروى انسانى و داير نمودن مديريت‏ها بايد به صورت يكسان باشد. ايجاد تفاوت در اين امكانات در صورتى كه نيازها يكسان باشد، بى‏عدالتى و تبعيض است. اما اگر نياز منطقه و يا گروهى بيش از ديگران باشد تساوى بى‏عدالتى خواهد بود و نيز در بهره‏ورى از فنون و صاحبان فن مانند پزشك و معلم و استاد و ايجاد اشتغال همگان بايد يكسان باشد. ايجاد تفاوت تبعيض و بى‏عدالتى است. اگر در فراهم آوردن و بهره‏ورى از فضاهاى آموزشى دانش‏ها و فن‏آورى باعث تراكم كار و دانش و در برخى و بروز بى‏كارى و فقر در برخى ديگر شود تبعيض و بى‏عدالتى خواهد بود.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 11 / 1394

حكمران امانتدار است نه مالك

در فصل پيش گفتيم كه انديشه‏اى خطرناك و گمراه كننده در قرون جديد ميان بعضى از دانشمندان اروپايى پديد آمد كه در گرايش گروهى به ماترياليسم سهم بسزايى دارد،و آن اينكه نوعى ارتباط تصنعى ميان ايمان و اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حق حاكميت توده مردم از طرف ديگر بر قرار شد.مسؤوليت در برابر خدا مستلزم عدم مسؤوليت در برابر خلق خدا فرض شد و حق الله جانشين حق الناس گشت.ايمان و اعتقاد به ذات احديت-كه جهان را به‏«حق‏»و به‏«عدل‏»بر پا ساخته است-به جاى اينكه زير بنا و پشتوانه انديشه حقوق ذاتى و فطرى تلقى شود،ضد و مناقض آن شناخته شد و بالطبع حق حاكميت ملى مساوى شد با بى خدايى.

از نظر اسلام،درست امر بر عكس آن انديشه است.در نهج البلاغه كه اكنون موضوع بحث ماست-با آنكه اين كتاب مقدس قبل از هر چيزى كتاب توحيد و عرفان است و در سراسر آن سخن از خداست و همه جا نام خدا به چشم مى‏خورد-از حقوق واقعى توده مردم و موقع شايسته و ممتاز آنها در برابر حكمران و اينكه مقام واقعى حكمران امانتدارى و نگهبانى حقوق مردم است غفلت نشده،بلكه خت‏بدان توجه شده است. در منطق اين كتاب شريف،امام و حكمران،امين و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست،از ايندو(حكمران و مردم)اگر بناست‏يكى براى ديگرى باشد،اين حكمران است كه براى توده محكوم است نه توده محكوم براى حكمران.سعدى همين معنى را بيان كرده آنجا كه گفته است:

گوسفند از براى چوپان نيست بلكه چوپان براى خدمت اوست

واژه‏«رعيت‏»عليرغم مفهوم منفورى كه تدريجا در زبان فارسى به خود گرفته است،مفهومى زيبا و انسانى داشته است.استعمال كلمه‏«راعى‏»را در مورد«حكمران‏»و كلمه‏«رعيت‏»را در مورد«توده محكوم‏»اولين مرتبه در كلمات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سپس به وفور در كلمات على عليه السلام مى‏بينيم.

اين لغت از ماده‏«رعى‏»است كه به معنى حفظ و نگهبانى است.به مردم از آن جهت كلمه‏«رعيت‏»اطلاق شده است كه حكمران عهده‏دار حفظ و نگهبانى جان و مال و حقوق و آزاديهاى آنهاست.

حديث جامعى از نظر مفهوم اين كلمه وارد شده است،رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

كلكم راع و كلكم مسؤول،فالامام راع و هو مسؤول و المراة راعية على بيت زوجها و هى مسؤولة و العبد راع على مال سيده و هو مسؤول،الا فكلكم راع و كلكم مسؤول (16) .

همانا هر كدام از شما نگهبان و مسؤوليد،امام و پيشوا نگهبان و مسؤول مردم است،زن نگهبان و مسؤول خانه شوهر خويش است،غلام نگهبان و مسؤول مال آقاى خويش است.همان،پس همه نگهبان و همه مسؤوليد.

در فصل پيش چند نمونه از نهج البلاغه كه نمايشگر ديد على در مورد حقوق مردم بود ذكر كردم.در اين فصل نمونه‏هايى ديگر ذكر مى‏كنم.مقدمتا مطلبى از قرآن ياد آورى مى‏شود:

در سوره مباركه النساء،آيه 58 چنين مى‏خوانيم:

ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل .

خدا فرمان مى‏دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و در وقتى كه ميان مردم حكم مى‏كنيد به عدالت‏حكم كنيد.

طبرسى در مجمع البيان ذيل اين آيه مى‏گويد:

«در معنى اين آيه چند قول است،يكى اينكه مقصود مطلق امانتهاست،اعم از الهى و غير الهى،و اعم از مالى و غير مالى،دوم اينكه مخاطب حكمرانان‏اند.خداوند با تعبير لزوم اداى امانت،حكمرانان را فرمان مى‏دهد كه به رعايت مردم قيام كنند.»

سپس مى‏گويد:

«مؤيد اين معنى اين است كه بعد از اين آيه بلا فاصله مى‏فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .در اين آيه مردم موظف شده‏اند كه امر خدا و رسول و ولاة امر را اطاعت كنند.در آيه پيش،حقوق مردم و در اين آيه متقابلا حقوق ولاة امر ياد آورى شده است.از ائمه عليهم السلام روايت رسيده است كه از اين دو آيه يكى مال ماست(مبين حقوق ما بر شماست)و ديگرى مال شماست(مبين حقوق شما بر ماست)...امام باقر فرمود:اداى نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانات است.از جمله امانتها اين است كه به ولاة امر دستور داده شده است كه صدقات و غنائم و غير آنها را از آنچه بستگى دارد به حقوق رعيت تقسيم نمايند...»

در تفسير الميزان نيز در بحث روايى كه در ذيل اين آيه منعقد شده است،از درالمنثور از على عليه السلام چنين روايت مى‏كند:

حق على الامام ان يحكم بما انزل الله و ان يؤدى الامانة،فاذا فعل ذلك فحق على الناس ان يسمعوا الله و ان يطيعوا و ان يجيبوا اذا دعوا.

بر امام لازم است كه آنچنان حكومت كند در ميان مردم كه خداوند دستور آن را فرود آورده است و امانتى كه خداوند به او سپرده است ادا كند.هر گاه چنين كند،بر مردم است كه فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذيرند و دعوتش را اجابت كنند.

چنانكه ملاحظه مى‏شود،قرآن كريم حاكم و سرپرست اجتماع را به عنوان‏«امين‏»و«نگهبان‏»اجتماع مى‏شناسد،حكومت عادلانه را نوعى امانت كه به او سپرده شده است و بايد ادا نمايد تلقى مى‏كند. برداشت ائمه دين و بالخصوص شخص امير المؤمنين على عليه السلام عينا همان چيزى است كه از قرآن كريم استنباط مى‏شود.

اكنون كه با منطق قرآن در اين زمينه آشنا شديم،به ذكر نمونه‏هاى ديگرى از نهج البلاغه بپردازيم. بيشتر بايد به سراغ نامه‏هاى على عليه السلام به فرماندارانش برويم،مخصوصا آنها كه جنبه بخشنامه دارد.در اين نامه‏هاست كه شان حكمران و وظايف او در برابر مردم و حقوق واقعى آنان منعكس شده است.

در نامه‏اى كه به عامل آذربايجان مى‏نويسد چنين مى‏فرمايد:

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 13 / 10 / 1394

حق كهن به هيچ وجه باطل نمى‏شود.

فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند،باز هم آن را به بيت المال بر مى‏گردانم.

فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (8) .

همانا در عدالت گنجايش خاصى است،عدالت مى‏تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد،و آن كس كه بيمار است اندامش آماس كرده در عدالت نمى‏گنجد،بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است.

يعنى عدالت چيزى است كه مى‏توان به آن به عنوان يك مرز ايمان داشت و به حدود آن راضى و قانع بود،اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پاى بشر به آن طرف مرز برسد ديگر حدى براى خود نمى‏شناسد،به هر حدى كه برسد به مقتضاى طبيعت و شهوت سيرى ناپذير خود تشنه حد ديگر مى‏گردد و بيشتر احساس نارضايى مى‏نمايد.

نتوان تماشاچى صحنه‏هاى بى‏عدالتى بود

على عليه السلام عدالت را يك تكليف و وظيفه الهى،بلكه يك ناموس الهى مى‏داند،هرگز روا نمى‏شمارد كه يك مسلمان آگاه به تعليمات اسلامى تماشاچى صحنه‏هاى تبعيض و بى‏عدالتى باشد.

در خطبه‏«شقشقيه‏»پس از آن كه ماجراهاى غم انگيز سياسى گذشته را شرح مى‏دهد،بدانجا مى‏رسد كه مردم پس از قتل عثمان به سوى او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او مى‏خواستند كه زمامدارى مسلمين را بپذيرد و او پس از آن ماجراهاى دردناك گذشته و با خرابى اوضاع حاضر ديگر مايل نبود اين مسؤوليت‏سنگين را بپذيرد،اما به حكم اينكه اگر نمى‏پذيرفت‏حقيقت لوث شده بود و گفته مى‏شد على از اول علاقه‏اى به اين كار نداشت و براى اين مسائل اهميتى قائل نيست،و به حكم اينكه اسلام اجازه نمى‏دهد كه آنجا كه اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمكش،يكى پرخور ناراحت از پرخورى و ديگرى گرسنه ناراحت از گرسنگى،تقسيم مى‏شود دست روى دست‏بگذارد و تماشاچى صحنه باشد، اين وظيفه سنگين را بر عهده گرفت:

لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت‏حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها (9) .

اگر آن اجتماع عظيم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پيمان خدا از دانشمندان نبود كه در مقابل پر خورى ستمگر و گرسنگى ستمكش ساكت ننشينند و دست روى دست نگذارند،همانا افسار خلافت را روى شانه‏اش مى‏انداختم و مانند روز اول كنار مى‏نشستم.

عدالت نبايد فداى مصلحت‏بشود

تبعيض و رفيق بازى و باندسازى و دهانها را با لقمه‏هاى بزرگ بستن و دوختن،همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است.اكنون مردى زمامدار و كشتى سياست را ناخدا شده است كه دشمن اين ابزار است،هدف و ايده‏اش مبارزه با اين نوع سياست‏بازى است.طبعا از همان روز اول،ارباب توقع يعنى همان رجال سياست رنجش پيدا مى‏كنند،رنجش منجر به خرابكارى مى‏شود و درد سرهايى فراهم مى‏آورد.دوستان خير انديش به حضور على عليه السلام آمدند و با نهايت‏خلوص و خيرخواهى تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهمتر،انعطافى در سياست‏خود پديد آورد،پيشنهاد كردند كه خودت را از درد سر اين هوچيها راحت كن،«دهن سگ به لقمه دوخته به‏»:اينها افراد متنفذى هستند،بعضى از اينها از شخصيتهاى صدر اول‏اند،تو فعلا در مقابل دشمنى مانند معاويه قرار دارى كه ايالتى زرخيز مانند شام را در اختيار دارد،چه مانعى دارد كه به خاطر«مصلحت‏»!فعلا موضوع مساوات و برابرى را مسكوت عنه بگذارى؟

على عليه السلام جواب داد:

اتامرونى ان اطلب النصر بالجور...و الله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما،و لو كان المال لى لسويت‏بينهم فكيف و انما المال مال الله (10) .

شما از من مى‏خواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى به دست آورم؟از من مى‏خواهيد كه عدالت را به پاى سياست و سيادت قربانى كنم؟خير،سوگند به ذات خدا كه تا دنيا دنياست چنين كارى نخواهم كرد و به گرد چنين كارى نخواهم گشت.من و تبعيض؟!من و پايمال كردن عدالت؟!اگر همه اين اموال عمومى كه در اختيار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج‏خودم بود و مى‏خواستم ميان مردم تقسيم كنم،هرگز تبعيض روا نمى‏داشتم تا چه رسد كه مال مال خداست و من امانتدار خدايم.

اين بود نمونه‏اى از ارزيابى على عليه السلام درباره عدالت،و اين است ارزش عدالت در نظر على عليه السلام.

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 13 / 10 / 1394

عدالت اجتماعى (نهج البلاغه و مساله حكومت)

از جمله مسائلى كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث‏شده است،مسائل مربوط به حكومت و عدالت است.

هر كسى كه يك دوره نهج البلاغه را مطالعه كند،مى‏بيند على عليه السلام در باره حكومت و دالت‏حساسيت‏خاصى دارد،اهميت و ارزش فراوانى براى آنها قائل است.قطعا براى كسانى كه با اسلام آشنايى ندارند و بر عكس با تعليمات ساير اديان جهانى آشنا مى‏باشند،باعث تعجب است كه چرا يك پيشواى دينى اينقدر به اين گونه مسائل مى‏پردازد!مگر اينها مربوط به دنيا و زندگى دنيا نيست؟آخر يك پيشواى دينى را با دنيا و زندگى و مسائل اجتماعى چه كار؟!

و بر عكس،كسى كه با تعليمات اسلامى آشناست و سوابق على عليه السلام را مى‏داند كه در دامان مقدس پيغمبر مكرم اسلام پرورش يافته است،پيغمبر او را در كودكى از پدرش گرفته،در خانه خود و روى دامان خود بزرگ كرده است و با تعليم و تربيت مخصوص خود او را پرورش داده،رموز اسلام را به او آموخته،اصول و فروع اسلام را در جان او ريخته است،دچار هيچ گونه تعجبى نمى‏شود بلكه براى او اگر جز اين بود جاى تعجب بود.

مگر قرآن كريم نمى‏فرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (1) .

سوگند كه ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ترازو فرود آورديم كه ميان مردم به عدالت قيام كنند.

در اين آيه كريمه برقرارى عدالت‏به عنوان هدف بعثت همه انبياء معرفى شده است.مقام قداست عدالت تا آنجا كه بالا رفته كه پيامبران الهى به خاطر آن مبعوث شده‏اند.عليهذا چگونه ممكن است كسى مانند على كه شارح و مفسر قرآن و توضيح دهنده اصول و فروع اسلام است،در باره اين مساله سكوت كند و يا در درجه كمترى از اهميت آن را قرار دهد؟

آنان كه در تعليمات خود توجهى به اين مسائل ندارند و يا خيال مى‏كنند اين مسائل در حاشيه است و تنها مسائلى از قبيل طهارت و نجاست در متن دين است،لازم است در افكار و عقايد خود تجديد نظر نمايند.

ارزش و اعتبار

اولين مساله‏اى كه بايد بحث‏شود همين است كه ارزش و اهميت اين مسائل از نظر نهج البلاغه در چه درجه است،بلكه اساسا اسلام چه اهميتى به مسائل مربوط به حكومت و عدالت مى‏دهد؟بحث مفصل از حدود اين مقالات خارج است اما اشاره به آنها لازم است.

قرآن كريم آنجا كه رسول اكرم را فرمان مى‏دهد كه خلافت و ولايت و زعامت على عليه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند،مى‏فرمايد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (2) .

اى فرستاده!اين فرمان را كه از ناحيه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان،اگر نكنى رسالت الهى را ابلاغ نكرده‏اى.

به كدام موضوع اسلامى اين اندازه اهميت داده شده است؟كدام موضوع ديگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوى باشد؟

در جريان جنگ احد كه مسلمين شكست‏خوردند و خبر كشته شدن پيغمبر اكرم پخش شد و گروهى از مسلمين پشت‏به جبهه كرده فرار كردند،قرآن كريم چنين مى‏فرمايد:

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم (3) .

محمد جز پيامبرى كه پيش از او نيز پيامبرانى آمده‏اند نيست.آيا اگر او بميرد و يا در جنگ كشته شود شما فرار مى‏كنيد و ديگر كار از كار گذشته است؟!

حضرت استاد علامه طباطبايى(روحى فداه)در مقاله‏«ولايت و حكومت‏»از اين آيه چنين استنباط فرموده‏اند كه كشته شدن پيغمبر اكرم در جنگ نبايد هيچ گونه وقفه‏اى در كار شما ايجاد كند،شما فورا بايد تحت لواى آن كس كه پس از پيغمبر زعيم شماست‏به كار خود ادامه دهيد.به عبارت ديگر، فرضا پيغمبر كشته شود يا بميرد،نظام اجتماعى و جنگى مسلمين نبايد از هم بپاشد.

در حديث است كه پيغمبر اكرم فرمود:اگر سه نفر(حد اقل)همسفر شديد،حتما يكى از سه نفر را امير و رئيس خود قرار دهيد.از اينجا مى‏توان فهميد كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان يك قوه حاكم بر اجتماع كه منشا حل اختلافات و پيوند دهنده افراد اجتماع با يكديگر باشد،چه اندازه زيان‏آور است.

مسائل مربوط به حكومت و عدالت كه در نهج البلاغه مطرح شده است فراوان است و ما به حول و قوه الهى برخى از آنها را طرح مى‏كنيم.

اولين مساله كه لازم است‏بحث‏شود ارزش و لزوم حكومت است.على عليه السلام مكرر لزوم يك حكومت مقتدر را تصريح كرده است و با فكر خوارج-كه در آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حكومت‏بى‏نيازيم-مبارزه كرده است.خوارج-همچنانكه مى‏دانيم-شعارشان‏«لا حكم الا لله‏»بود.اين شعار از قرآن مجيد اقتباس شده است و مفادش اين است كه فرمان(قانون)تنها از ناحيه خداوند و يا از ناحيه كسانى كه خداوند به آنان اجازه قانونگذارى داده است‏بايد وضع شود.ولى خوارج اين جمله را در ابتدا طور ديگر تعبير مى‏كردند و به تعبير امير المؤمنين از اين كلمه حق معنى باطلى را در نظر مى‏گرفتند.حاصل تعبير آنها اين بود كه بشر حق حكومت ندارد،حكومت منحصرا از آن خداست.

على مى‏فرمايد:بلى،من هم مى‏گويم:«لا حكم الا لله‏»اما به اين معنى كه اختيار وضع قانون با خداست، لكن اينها مى‏گويند حكومت و زعامت هم با خداست،و اين معقول نيست.قانون خدا بايست‏به وسيله افراد بشر اجرا شود.مردم را از فرمانروايى‏«نيك‏»يا«بد» (4)چاره‏اى نيست.در پرتو حكومت و در سايه حكومت است كه مؤمن براى خدا كار مى‏كند و كافر بهره دنياى خود را مى‏برد و كارها به پايان خود مى‏رسد.به وسيله حكومت است كه مالياتها جمع‏آورى،و با دشمن نبرد،و راهها امن،و حق ضعيف از قوى باز ستانده مى‏شود،تا آن وقتى كه نيكان راحت گردند و از شر بدان راحتى به دست آيد (5) .

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 13 / 10 / 1394

بيت المال

صرفه جويى در بيت المال كارگزاران خويش را از اسراف و تبذير باز مى‏داشت و آنان را به صرفه جويى و صحيح مصرف نمودن بيت المال فرا مى‏خواند:أدقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم...و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار. (1) «نوك قلم‏ها را باريك و فاصله سطرها را كم كنيد، و از زياده روى در هزينه نمودن بيت المال بپرهيزيد، زيرا كه اموال مسلمانان نبايد محتمل ضرر شود».

على در رفتار خويش آن مقدار مراقب است كه در طول زندگى بويژه در دوران حكومت دارى‏اش كوچكترين ستم از جانب وى بر كسى متوجه نشد. ستم بر بندگان خدا تلخترين رنج و شرمندگى در پيشگاه خدا و رسول براى على مى‏باشد: و الله لان أبيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان الق الله و رسوله يوم القيمة ظالما لبعض العباد. (2) «اگر على را بر روى تيغ‏هاى تيز سعدان كه خواب را بربايد، و يا به غل زنجير در بندند، بهتر و شيرترين از آن است كه خدا و پيامبرش را در حالتى ملاقات كنم كه بر بندگان خدا ستم نموده باشم».

اينها نمونه‏هاى شفاف از ديدگاه‏ها و رفتار على عليه السلام در ابعاد گوناگون استقرار عدالت اجتماعى مى‏باشد، كه البته اگر شمارش همه موارد كه در دسترس است هدف باشد، به لحاظ اين كه موارد بسيار فراوان است، نوشتار مستقل را مى‏طلبد.ليكن براى افراد فرهيخته‏اى كه در تلاش هستند از زندگى امام همام الگو بگيرند همين موارد رهنمود هستند.

پى‏نوشتها:

1ـ بحار، ج 41، ص .105

2ـ نهج البلاغ صبحى الصالح، ص .346

امام على عليه السلام الگوى زندگى ص 130

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 9 / 1394


نقش على عليه السلام در وحدت جامعه

كسى را نمى‏توان يافت كه چون امام على عليه السلام خواهان خير و صلاح امت بوده باشد؛ چرا كه او همواره بر آن بود تا مسير تاريخ را در بستر واقعى آن به جريان اندازد. اگر چه مردم در انتخاب و گزينش رهبرى راه خطايى را پيمودند، اين چيزى نبود كه امام را وادارد تا تصميم عجولانه بگيرد؛ زيرا امام به فراست، تبعات جانبى اين دگرگونى را دريافته بود . عامه مردم از وجود فرصت طلبان كاملا بى اطلاع بودند، از اين رو، هم در انتخاب خليفه و هم در روش عزل وى اشتباه كردند وشايد در موقعيت و جو آن چنانى، هر كسى جاى آنان مى‏بود همين تصميم را اتخاذ مى‏كرد؛ زيرا عثمان بارها پيمان بست و نقض پيمان كرد. عثمان به وضوح احساس مى‏كرد كه على عليه السلام خير و صلاح وى را مى‏خواهد؛ جز اين كه اوضاعى كه بر خليفه حاكم بود، مانع مى‏شد روابط آن دو گرم و دوستانه باشد.

ابن قتيبه مى‏گويد: «روزى عثمان به على عليه السلام گفت: اى ابو الحسن، نمى‏دانم طالب مرگت هستم، يا زندگى تو را خواهانم. به خدا! اگر بميرى نمى‏خواهم بعد از تو براى ديگران بمانم، زيرا كسى را چون تو نخواهم يافت» (1) .

جرج جرداق مى‏گويد: «در جريان حصر سراى عثمان، فرزندان على عليه السلام حسن وحسين عليهم السلام به دفاع از وى پرداختند؛ اين در حالى بود كه بنى اميه پنهانى از وى گريختند و در شام به معاويه پيوستند.» (2) مسعودى مى‏گويد: «علاوه بر فرزندان، كسان خود را نيز فرستاد. (3) »مؤلف الفخرى مى‏گويد: «على عليه السلام در رديف مدافعان و ياران عثمان بود و عثمان براى دفع مردم از او كمك مى‏خواست واو نيز به دفع آنان قيام كرد. عاقبت چون عثمان را محاصره نمودند على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را به يارى او فرستاد كه او جهت دفاع از عثمان سخت كوشيد، چندان كه عثمان او را قسم داد كه از دفاع دست بردارد.» (4)

طبرى و اين قتيبه آورده‏اند: «چون عثمان در محاصره مخالفين بود، شورشيان آب را بر وى بستند و كسى جرأت نمى‏كرد كه به آنان آب برساند، تا اين كه عثمان از پشت بام خانه‏اش از على عليه السلام خواست تا به خانه‏اش آب برساند كه على عليه السلام هم چند مشك آب برايش فرستاد.» (5)

پى‏نوشتها:

.1 الامامة و السياسة، ج 1، ص .36

.2 على صداى عدالت انسانى، ج 1، ص 218 ـ 219؛ نهاية الارب، ج‏5، صفحه 80

.3 مروج الذهب، ج 1، ص 701 ـ .702

.4 الامامة و السياسة، ج 1، ص 42؛ نهاية الارب، ج 5، ص 74، به نقل از: تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص .300

.5 الامامة و السياسة، ج 1، ص 40؛ تاريخ طبرى، ج 3، (حوادث سال 35) نهاية الارب، ج 5، ص 74

تاريخ ولايت در نيم قرن اول صفحه .112

استاد حسين ذاكر خطير.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 9 / 1394


آزادى از ديدگاه امام على(ع)

على امير المؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد.او خليفه است و آنها رعيتش،هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد،به آنها نيز همچون ساير افراد مى‏نگريست.اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏كردند،طرفين استدلال مى‏كردند،استدلال يكديگر را جواب مى‏گفتند.

شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد.مى‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏كردند.روزى امير المؤمنين بر منبر بود.مردى آمد و سؤال كرد.على بالبديهه جواب گفت.يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد:«قاتله الله ما افقهه‏»(خدا بكشد اين را،چقدر دانشمند است!).ديگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهايش كنيد،او به من تنها فحش داد.

خوارج در نماز جماعت‏به على اقتدا نمى‏كردند زيرا او را كافر مى‏پنداشتند.به مسجد مى‏آمدند و با على نماز نمى‏گذاردند و احيانا او را مى‏آزردند.على روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده‏اند.يكى از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شد و آيه‏اى را به عنوان كنايه به على،بلند خواند:

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين . (1)

اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى‏رود و از زيانكاران خواهى بود.ابن الكواء با خواندن اين آيه خواست‏به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى‏دانيم،اول مسلمان هستى،پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد،در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى،خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست،اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى عمالت‏به هدر مى‏رود،و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.

على در مقابل چه كرد؟!تا صداى او به قرآن بلند شد،سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند.همينكه به آخر رساند،على نماز را ادامه داد.باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلافاصله على سكوت نمود.على سكوت مى‏كرد چون دستور قرآن است كه:

اذا قرى‏ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (2) .

هنگامى كه قرآن خوانده مى‏شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد.

و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مامومين بايد ساكت‏باشند و گوش كنند.

بعد از چند مرتبه‏اى كه آيه را تكرار كرد و مى‏خواست وضع نماز را بهم زند،على اين آيه را خواند:

.فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون (3) .

صبر كن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسيد.اين مردم بى ايمان و يقين،تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند.

ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد (4) .

پى‏نوشتها

1- زمر/65.

2- اعراف/204.

3- روم/60.

4- شرح ابن ابى الحديد،ج 2/ص 311.

 

مجموعه آثار جلد 16 صفحه 311


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 9 / 1394

مردم از ديدگاه حضرت على(ع) (قسمت اول)

-لطف او عام بود،همه كس را چه هم كيش بود و چه غير آن،مورد عنايت قرار مى‏داد و براى ستمى كه به آنها مى‏رسيد، شديدا مى‏رنجيد،لذا مى‏ فرمود:

«مردم دو دسته‏اند:يا برادر دينى تو هستند،يا انسانى مانند تو.» (1)

«بر اهل ذمه ستم روا مدار.» (2)

در پيمان مسيحيان نجران نوشت:«نبايد ستم ببينند و نه حقى از آنان پايمال گردد.» (3)

از اينكه يك سرباز دشمن توانسته بود خلخالى از پاى زنى يهودى،در شهر«انبار»كه محيط مسلمين بود، باز كند و به غارت ببرد،شديدا ناراحت‏شده مسلمانان آنجا را عتاب كرد و فرمود:

«اگر مسلمانى،پس از اين ماجرا به تاسف و اندوه بميرد،جا دارد،و او را سرزنش نبايد كرد.» (4)

پى‏نوشتها:

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1 ص 117.

2.ماخذ قبل-ج 1 ص 280/281.

3.ماخذ قبل-ج 1 ص 280/281.

4.ماخذ قبل-ج 1/281.

على معيار كمال صفحه 180

دكتر رجبعلى مظلومى

مردم از ديدگاه حضرت على (ع) (قسمت دوم)

ايجاد زمينه‏هاى مشاركت مردم در عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى فرهنگى، تأمين خواسته‏هاى مشروع مردم و دفاع از حقوق اساسى و عمومى مشروع، شاخص زير بنايى مردم گرايى را شكل مى دهند.يك فرد يا يك نهاد در صورتى مى تواند در ادعاى مردم گرايى خويش صادق باشد كه در رعايت محورهاى ياد شده متعهد بوده و تلاش پر بار در گشودن فضاهاى متناسب ابعاد ياد شده انجام دهد.

مردم گرايى يك ارزش اجتماعى در جوامع بشرى متبلور است و نهادهاى اجتماعى در تشكيل آن تلاش مى كنند و بلكه فراتر از ارزش اجتماعى يك آرمان، و ايده به شمار مى آيد و نهادهاى سياسى يكى از امتيازهاى خويش را مردم گرايى مى دانند.

نهاد دين و نيز رهبران دينى به خصوص انبيا و ائمه عليه السلام مظهر ارزشهاى الهى و انسانى مى باشند و به هيچ ارزشى از ارزشهاى اجتماعى بى تفاوت نمى‏توانند باشند. زيرا كه دين تبلور ارزشها و شكوفايى استعدادها و رشد و بالندگى است. به همين جهت دين و رهبران دينى با بها دادن به اين ارزشها بيشترين تلاش را در اين راستا دارند و به لحاظ ارج نهادن به اين نوع ارزشها همواره بازتاب آن نيز در جامعه نسبت به آنان مشاهده مى‏شود، كه رهبران دينى انبيا و جانشينان آن محبوب‏ترين و با نفوذترين انسانهاى جامعه مى باشند و گوى سبقت را در جذب قلبها ربوده‏اند و فروغ نفوذ آنها هر روز فروزانتر از گذشته مى‏درخشد. رهبران الهى بخصوص رسول الله عليه السلام بيشترين نفوذ و محبوبيت را دارد و در بين جانشينان وى(دوازده امام) امام على عليه السلام بيش از ديگران مظهر ارزشهاى اجتماعى مى باشد.

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 21 / 8 / 1394

هدف حكومت

همه كس حكومت را براى تفوق بر غير،و تعظيم ديگران نسبت‏به خود،و داشتن زندگى مرفه،و تجمل و خوشگذرانى مى‏خواهد و از اينها همه،هرگز خالى نيست،اما امام،

در حاليكه كفش پاره خود را وصله مى‏زد،به آن كسان كه آمده بودند تا حكومتش را تبريك گويند، فرمود:

«اگر (در اين مقام كه هستم) نتوانم حق را برقرار و ثابت‏بدارم و باطل را زايل سازم،در نظر من،اين كفش پاره،از حكومت‏بر شما بهتر است و برتر»(1)

داستان مردم شهر«انبار» (از شهرهاى قديم عراق) را شنيده‏ايد كه به استقبال و تعظيم او،از مركب پياده شده بر خاك افتادند و امام،با شگفتى فرمود:«اين چه بود كه كرديد؟ما براى درهم شكستن همين رسوم غلط بر پا خاسته‏ايم.» (2)

روزى هم احنف بن قيس بر سفره معاويه در ماه رمضان به افطار نشسته بود،انواع زياد غذا او را متحير ساخته اشكش روان شد.معاويه علت پرسيد،گفت:به ياد افطارى افتادم كه در خانه‏«على عليه السلام‏»دعوت بودم كه چه ساده بود.

معاويه گفت:«از او مگوى،كه او را مانند نيست.»

پى‏نوشتها:

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) -ج 1/184.

2.ماخذ قبل-ج 1/99.

على معيار كمال صفحه 183

 

نحوه حكومت

سياست كه غالبا مايه از«مكر»مى‏گيرد،در امام،مايه از«فكر»مى‏گرفت.

در پاسخ مغيرة بن شعبه (سياستمدار مدبر) كه بقاى معاويه را در شام،موافق سياست روز مى‏دانست،فرمود :

«به خدا سوگند كه معاويه از من سياستمدارتر نيست ولى او مكر مى‏كند و فسق مى‏ورزد،و اگر مكر و حيله ناپسند نبود،من از همه مردم سياستمدارتر بودم.» (1)

نقشه‏هاى اصلاحى امام براى اجتماع،بى‏سابقه بود:

الفـاو با تعميم و تكليف كار،سلامت روحى و ارادى مردم را تضمين فرمود.

بـبا«بيمه اجتماعى»،سالخوردگان غير قادر به كار،و كودكان يتيم را آسوده خاطر ساخت.

جـمردم را كه ترس از فقر مادى داشتند،به موضوعى توجه داد كه از آن خطرناكتر بود و آن :

«فقر نفس» (يعنى:عدم شخصيت)

و«فقر علمى» (يعنى:جهل اخلاقى) است.

لذا چشم مردم به دورتر نگريست،و موانع زندگى و بقا را در آن سوى‏تر ملاحظه كردند و براى رفع آنها،راهى يافتند كه همه كس را بدان دسترس بود.

(يعنى:همه«فقر نفس»و«فقر علم»را توانند كه رفع كنند.)

بالنتيجه با اين راه گشايى،حيات و دوام اجتماع،ضمانت پذيرفت.

خوبست در يكايك اين موارد،كلام امام را بشنويد:

در مورد اول فرمود:«شما به كار مأمور هستيد اما حق داريد كه كار را موافق ميل خود برگزينيد .» (2)

در مورد دوم فرمود:«اين گروه ناتوانان،از مردم ديگر بيشتر به عدالت نيازمندند و به احوال كودكان يتيم و سالخوردگان كه قادر به انجام كارى نيستند،بايد رسيدگى كرد.» (3)

در مورد سوم فرمود:«فقر دو تاست:فقر مال و فقر نفس،ولى فقر نفس بدترين فقرهاست.»

و باز فرمود:«فقرى،چون جهل نيست.»

اما«گرسنگى،از زبونى خضوع،بهتر است.» (4)

در پايان،سزد كه از اين آستان عظمت نماى الاهى،كه سراسر كرم است و عنايت،استدعاى مدد كنيم و يارى براى صفاى جان طلبيم،آرى:

برو اى گداى مسكين،در خانه على زن‏ 
كه نگين پادشاهى دهد از كرم،گدا را 
به دو چشم خون فشانم،هله اى نسيم رحمت‏ 
كه ز كوى او غبارى به من آر،توتيا را 
به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايش‏ 
چه پيامها كه سپردم همه سوز دل،صبا را

پى‏نوشتها:

1.ترجمه الامام على (جرج جرداق) ـج 1/ .109

2.مأخذ قبلـج 1/ .268

3.مأخذ قبلـج 1/269ـ .270

4.مأخذ قبلـج 3/ .14

على معيار كمال صفحه 186

دكتر رجبعلى مظلومى

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 21 / 8 / 1394

آداب داورى

1ـ ابن ابى الحديد گويد: مردى به نزد عمر بن خطاب از على بن ابى طالب عليه السلام شكايت آورد و آن حضرت در آنجا نشته بود. عمر رو به آن حضرت نموده گفت: اى ابا الحسن، برخيز و در كنار خصم خود بنشين، على عليه السلام برخاست و در كنار او نشست و با هم به گفتگو و مناظره پرداختند، سپس آن مرد رفت و على عليه السلام هم به جاى خود بازگشت اما عمر رنگ چهره على را دگرگون يافت، گفت: اى ابا الحسن، چرا رنگت دگرگون شده، آيا از اين پيشامد ناراحتى؟ فرمود: آرى، عمر گفت: چطور؟ فرمود: چرا مرا (به جهت احترام) با كنيه در حضور خصم من صدا زدى و به نام صدا نزدى كه اى على، برخيز و در كنار خصم خود بنشين؟! (34)

2ـ شعبى گويد: على عليه السلام زره خود را نزد يك مردى نصرانى ديد و او را براى داورى نزد شريح برد... و فرمود: اين زره من است كه نه آن را فروخته و نه به كسى بخشيده‏ام، شريح به نصرانى گفت: امير مؤمنان چه مى‏گويد؟ نصرانى گفت: زره مال خودم است ولى امير مؤمنان را هم دروغگو نمى‏دانم.شريح رو به على عله السلام نموده گفت: اى امير مؤمنان، آيا شاهد دارى؟ فرمود: نه: شريح به نفع نصرانى حكم نمود.

نصرانى به راه افتاد، اندكى رفت، سپس بازگشت و گفت من گواهى مى‏دهم كه اين نوع داورى، داورى پيامبران است، امير مؤمنان مرا نزد قاضى مى‏برد و قاضى او بر عليه او داورى مى‏كند ! گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى يكتاى بى شريك نيست، و محمد بنده و رسول اوست، به خدا سوگند اين زره مال شماست اى امير مؤمنان، هنگامى كه به سوى صفين رهسپار بوديد و لشكر به راه افتاد اين زره از پشت شتر خاكسترى رنگ شما افتاد.امير مؤمنان عليه السلام فرمود : اكنون كه اسلام آوردى آن را به تو بخشيدم، و اسبى هم به او عنايت فرمود. (35)

3ـ امير مؤمنان عليه السلام ابو الاسود دئلى را به منصب قضاوت گماشت سپس او را عزل كرد : وى گفت: چرا مرا معزول داشتى در حالى كه خيانت و جنايتى از من سر نزده است؟ فرمود: ديدم بر سر خصم داد مى‏زنى و سخن تو از سخن خصم بالاتر مى رود. (36)

4ـ امام صادق عليه السلام فرمود: امير مؤمنان عليه السلام فرموده‏است: كه هر كه بر منصب قضا نشيند (37) بايد در اشاره و نگاه و محل نشستن، ميان اهل دعوا برابرى را رعايت كند. (38)

5ـ على عليه السلام در عهدنامه به محمد بن ابى بكر نوشت: همه اهل دعوا را به يك چشم نگاه كن تا بزرگان چشم طمع به ستم تو به نفع آنان نداشته باشند، و ضعيفان از عدل تو با آنان نوميد نگردند. (39)

6ـ و در عهدنامه به مالك اشتر نوشت: و مانند گرگ خونخوار به جان مردم نيفت كه خوردن آنان را غنيمت شمارى، زيرا مردم دو دسته‏اند، يا برادر دينى تو هستند يا انسانى مانند تو. (40)

7ـ روكس بن زائد گويد: امام على عليه السلام اعجوبه‏اى از عجايب داروى است، زيرا او نخستين كسى است كه ميان شهود جدايى افكند تا مبادا دو نفر از آنها در اثر تبانى شهادتى دهند كه جمال حق را زشت و آثار حق را خاموش سازند.وى با اين سنت پسنديده نيكو مبنايى را براى داورى پايه گذارى كرد كه راه فهم حق را براى داوران روشن مى‏سازد و احكام آنها را از شك و شبهه منزه مى‏دارد و ميان كسانى كه با احساسات و عواطف مردم بازى مى‏كنند جدايى مى‏افكند... و نيز امام على عليه السلام نخستين كسى است كه براى شهادت شاهدان پرونده تشكيل داد و گواهى آنان را ثبت نمود تا شهادتها در اثر رشوه يا تدليس به جهت طمع يا ميل عاطفى دگرگون نشود، و آن حضرت با اين كار يكى از بزرگترين مبتكران عالم به شما مى‏رود، زيرا حفظ حقوق مردم از دستكارى و خيانت گرانبهاتر از خود حيات آنهاست، و نسلها و ملتها و حكومتها و دولتهاى آينده بر اساس همان طرحى كه آن امام بزرگ ترسيم نموده حركت خواهند كرد...

و نيز گويد: او نخستين مكتشف يا مبتكرى است كه ميان شير مادر دختر و مادر پسر فرق نهاد . (41)

علاوه بر اينها امام عليه السلام در قضاوت از رابطه عميق مادرى نيز در كشف حقيقت‏استفاده نمود و آن حضرت نخستين كسى است كه از وجدان باطنى و ضمير ناخود آگاه در اين راه بهره جست، چنانكه خواهد آمد.

چند نمونه از داوريهاى آن حضرت

8ـ امام باقر عليه السلام در حديثى فرمود: جوانى به امير مؤمنان عليه السلام گفت: اين چند نفر پدرم را با خود به سفر بردند و خود بازگشتند و پدرم باز نيامد، از آنان حال پدر را پرسيدم گفتند: مرده است. از مالش پرسيدم گفتند: مالى به جاى ننهاد. آنان را نزد شريح برده و او آنان را سوگند داد، و من مى‏دانم كه پدرم مال فراوانى را با خود برده بود.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، در ميان آنان حكمى كنم كه جز داود پيامبر عليه السلام كسى پيش از من چنين حكمى نكرده است! اى قنبر، مأموران انتظامى مرا خبر كن .قنبر آنان را فرا خواند، امام به هر يك از همسفران يكى از مأموران را گماشت، آن گاه به چهره آنان نگريسته فرمود: چه مى گوييد؟ فكر مى‏كنيد من نمى‏دانم چه بر سر پدر اين جوان آورده‏ايد؟ اگر چنين باشد آدم نادانى خواهم بود. سپس فرمود: آنان را از هم جدا كنيد و سرشان را بپوشانيد.

آنان را جدا كردند و هر كدام را كنار يكى از ستونهاى مسجد نگاه داشتند و سرهاى آنان را با لباسشان پوشاندند. آن گاه كاتب خود عبيد الله بن ابى رافع را فرا خواند و فرمود : كاغذ و قلم بياور، و خود حضرت در جاى قاضى نشست و مردم هم برابر او نشستند. فرمود: هر گاه من تكبير گفتم شما هم صدا به تكبير برداريد. سپس فرمود: بيرون رويد. آن گاه يكى از متهمان را فرا خواند و او را برابر خود نشانيد و صورتش را گشود و به عبيد الله فرمود : اقرارها و گفته‏هاى اين مرد را بنويس.

آن گاه رو به او كرده فرمود: چه روزى با پدر اين جوان از منزل بيرون شديد؟ گفت: فلان روز. فرمود: در چه ماهى؟ گفت: فلان ماه فرمود: در چه سالى؟گفت: فلان سال، فرمود: به كجا كه رسيديد پدر اين جوان مرد؟ گفت: به فلان جا. فرمود: در منزل چه كسى مرد؟ گفت: در منزل فلانى پسر فلانى. فرمود: بيماريش چه بود؟ گفت: فلان بيمارى. فرمود: چند روز بيمار بود؟ گفت: فلان و فلان روز. فرمود: چه روزى مرد و چه كسى او را غسل داد و كفن كرد؟ و او را در چه كفن كرديد و كه بر او نماز خواند و كه در قبر او رفت و او را در قبر نهاد؟

امير مؤمنان عليه السلام پس از همه اين پرسشها صدا به تكبير برداشت و همه مردم هم تكبير گفتند. باقى متهمان دو دل شدند و شك نكردند كه رفيقشان بر عليه خود آنان اقرار نموده است. امام دستور داد صورت او را پوشاندند و به زندان بردند.

سپس يكى ديگر را فرا خواند و او را برابر خود نشانيد و صورت او را گشود و فرمود: هرگز چنين نيست كه پنداشته‏ايد، شما فكر مى‏كنيد كه من نمى‏دانم چه كرده‏ايد؟ گفت: اى امير مؤمنان، من فقط يكى از آنان بودم و راضى به كشتن او هم نبودم، و بدين وسيله اقرار كرد . آن گاه امام عليه السلام يكايك آنان را فرا خواند و همگى به قتل و گرفتن مال او اقرار نمودند. امام عليه السلام آن را كه به زندان فرستاده بود به حضور طلبيد و او نيز اقرار نمود، و آن گاه امام عليه السلام آنان را به پبرداخت مال و ديه خون الزام فرمود. (42)

9ـ امام باقر عليه السلام فرمود: در حكومت على عليه السلام دو زن يكى پسر و ديگرى دختر به دنيا آورد، مادر دختر فرزند خود را در گاهواره پسر گذاشت و پسر آن زن را برداشت، آن گاه بر سر فرزند پسر با يكديگر به نزاع پرداختند و براى داورى نزد آن حضرت آمدند، امام عليه السلام دستور داد شير هر دو را وزن كنند، و فرمود: هر كدام كه شيرش سنگين‏تر است پسر از آن اوست (43)

10ـشيخ مفيد رحمه الله روايت نموده: در زمان عمر دو زن درباره كودكى دعوا كردند و هر كدام بدون داشتن شاهد مدعى بود كودك از آن اوست و شخص ديگرى هم در اين دعوا مدعى نبود . حكم مسأله بر عمر پوشيده ماند و به امير مؤمنان عليه السلام پناه برد، امام عليه اسلام آن دو زن را خواست و پند و اندرز داد اما سودى نكرد و به دعواى خود ادامه دادند، على عليه السلام فرمود: اره‏اى بياوريد، زنان گفتند: مى‏خواهى چه كنى؟ فرمود: كودك را دو نيم مى‏كنم و هر كدام شما را نيمى از آن مى‏دهم.يكى از زنها ساكت ماند و ديگرى گفت: اى ابا الحسن، تو را به خدا چنين نكن، حال كه چنين است من كودك را به اين زن مى‏دهم . امام عليه السلام تكبير گفت و فرمود: اين كودك فرزند توست نه آن زن، و اگر فرزند او بود به حال او دل مى‏سوزاند. در اين حال آن زن ديگر اعتراف كرد كه حق با اين زن است و كودك از آن اوست. (44)

11ـ امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان امير مؤمنان عليه السلام مردى از دنيا رفت و يك پسر و يك غلام از خود به جاى گذارد و هر كدام از آنها مدعى شد كه وى فرزند اوست و ديگرى غلام است. دعوا نزد امير مؤمنان عليه السلام بردند، امام عليه السلام دستور داد دو سوراخ در ديوار مسجد ايجاد كردند و به هر كدام فرمود كه سرش را داخل سوراخ كند . سپس فرمود: اى قنبر، شمشير را بكش. ولى اشاره كرد كه دستورم را اجرا نكن. سپس فرمود : گردن غلام را بزن. غلام فورا سر خود را دزديد. امير مؤمنان عليه السلام او را گرفت و به ديگرى فرمود: تو فرزند هستى، و من اين را آزاد نموده و مولاى تو مى‏سازم. (45)

12ـ جابر جعفى از تميم بن حزام اسدى روايت كرده كه گفت: دعواى دو زن را كه بر سر يك دختر و پسر اختلاف داشتند نزد عمر بردند، عمر گفت: ابو الحسن زداينده غمها كجاست؟ على عليه السلام را آوردند، عمر داستان را براى حضرت تعريف كرد، حضرت دستور داد دو ظرف شيشه‏اى آوردند و آنها را وزن نمود، آن گاه دستور داد كه هر كدام در يكى از شيشه‏ها شير بدوشد .سپس شيشه‏ها را وزن كرد و يكى سنگين‏تر آمد. حضرت فرمود: پسر از آن زنى است كه شيرش سنگين‏تر است و دختر از آن زنى كه شيرش سبكتر است. عمر گفت: اى ابو الحسن، اين را از كجا گفتى؟ فرمود: زيرا خداوند بهره پسر را از ارث دو برابر بهره دختر قرار داده است . و پزشكان نيز همين(سنگينى شير) را اساس استدلال بر پسر و دختر قرار داده‏اند. (46)

13ـ حافظ عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر با سند خود از دئلى روايت كرده‏اند كه : زنى را نزد عمر آوردند كه شش ماهه زاييده بود، عمر خواست او را سنگسار كند، خواهرش نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت: عمر مى‏خواهم خواهرم را سنگسار كند، تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه اگر عذرى براى او مى‏دانى مرا از آن با خبر ساز. على عليه السلام فرمود: او عذر دارد، زن صدا به تكبير بلند كرد كه عمر و حاضران شنيدند، آن گاه به نزد عمر رفته گفت: على براى خواهرم عذرى مى‏شناسد، عمر به نزد على عليه السلام فرستاد كه عذر آن زن چيست؟ فرمود: خداوند مى‏فرمايد: «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند» (47) و فرموده: «و مدت حمل و دوران شير دادنش سى ماه است» (48) و فرموده: «و دوران‏شير دادنش دو سال است»، (49) بنابراين (با كسر دو سال از سى ماه) مدت حمل شش ماه مى‏شود. عمر آن زن را رها كرد، سپس به ما خبر رسيد كه آن زن فرزند ديگرى شش ماهه آورده است. (50)

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 21 / 8 / 1394

عدالت اجتماعى

روش امام عليه السلام در عدالت مانند روش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود اگر نگوييم عين همان روش بود، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «مشت من و مشت على در عدالت برابر است»، (1) و فرمود:«او از همه شما به عهد خدا وفادارتر، به امر خدا عامل‏تر، در ميان رعيت عادل‏تر، در تقسيم مساوى قسمت كننده‏تر و نزد خدا با مزيت‏تر است». (2)

و خود حضرتش فرمود: «به خدا سوگند اگر بر خار مغيلان شب را تا به صبح بر خار سعدان (3) بيدار به سر برم، يا مرا در غل و زنجير به روى زمين كشند نزد من محبوبتر از آن است كه روز قيامت خدا و رسول را در حالى ديدار كنم كه بر برخى از بندگان ستم نموده يا چيزى از كالاى بى ارزش دنيا براى خود غصب كرده باشم...به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با همه آنچه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى نافرمانى خدا كنم هرگز نخواهم كرد». (4)

و فرمود: آن كس كه خود را پيشواى مردم قرار مى‏دهد بايد به آموزش خود پيش از آموش ديگران بپردازد، و بايد تأديب عملى او پيش از تأديب زبانى او باشد.و آموزگار و تأديب كننده خويش بيش از آموزگار و تأديب كننده ديگران شايسته تجليل است. (5)

و فرمود: به خدا سوگند كه من شما را به هيچ طاعتى بر نمى‏انگيزم جز آنكه خود پيش از شما بدان عمل مى‏كنم، و شما را از گناهى باز نمى‏دارم جز آنكه خود پيش از شما از آن باز مى‏ايستم. (6)

و در وصف مخالفان خود فرمود: رعد و برق و تهديدهاى فراوان كردند ولى در عمل سست بودند و دل و جرأت جنگ نداشتند، ولى ما پيش از ضربه زدن رعد و برق و تهديد نمى‏كنيم و پيش از باريدن سيل راه نمى‏اندازيم. (7)

خواننده گرامى، اينك با ما همراه شو تا به نمونه‏هايى از عدل او بنگريم تا مدعاى ما در عمل ثابت شود.

1ـابن ابى الحديد از ابن عباس رضى الله عنه روايت نموده كه: على عليه السلام در روز دوم بيعت خود در مدينه خطبه‏اى خواند و فرمود: «هش داريد هر زمينى كه عثمان در اختيار كسى نهاده و هر مالى كه از مال خدا به كسى داده بايد به بيت المال باز گردد، زيرا حقوق گذشته را هيچ چيزى پايمال نتواند كرد، و اگر ببينم آنها را مهر زنان كرده‏اند و در شهرهاى مختلف پراكنده‏اند باز هم به جاى اولش باز خواهم گرداند، زيرا در حق وسعتى است و هر كه حق بر او تنگ آيد جور و ستم بر او تنگ‏تر خواهد آمد».

كلبى گويد: آن گاه دستور داد كه هر سلاحى كه در خانه عثمان پيدا شود كه آن را عليه مسلمانان به كار برده گرفته شود...و دستور داد شمشير و زره او هم مصادره شود اما متعرض سلاحى كه با آن به جنگ مسلمين نيامده و اموال شخصى او كه در خانه‏اش يا جاى ديگر يافت مى‏شود نگردند و دستور داد تا همه اموالى كه عثمان اجازه داده بود در جايى خرج شود يا به كسى بدهند همه باز گردانده شود.اين خبر به گوش عمروعاص رسيد ـ و او در آن روزها در ايله از سرزمينهاى شام به سر مى‏برد زيرا شنيده بود مردم بر عثمان شوريده‏اند از اين رو به آنجا رفته بودـ، به معاويه نامه نوشت، هر اقدامى كه مى‏خواهى بكنى اكنون بكن زيرا پسر ابى طالب تو را از همه اموالى كه در تصرف دارى جدا ساخته همان گونه كه پوست را از چوب عصا جدا سازند! (8)

2ـ و نيز گويد: ابو جعفر اسكافى (متوفاى سال 240)گفته است: چون صحابه پس از كشته شدن عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع شدند تا در مسأله امامت تصميم بگيرند، ابو الهيثم بن تيهان و رفاعة بن رافع و مالك بن عجلان و ابو ايوب انصارى و عمار بن ياسر به على عليه السلام اشاره داشتند و از فضل و سابقه و جهاد و خويشاوندى او با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ياد كردند، مردم نيز پاسخ مثبت دادند، سپس هر كدام برخاسته و در خطابه‏اى فضل على عليه السلام را گوشزد نمودند، برخى او را تنها بر مردم آن زمان و برخى ديگر بر همه مسلمانان برترى دادند، آن گاه با آن حضرت بيعت شد.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 21 / 8 / 1394

پيك ونماينده مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

 

آية الله سبحانى

حضرت على -عليه السلام به فرمان خدا آيات سوره برائت و قطعنامه ويژه ريشه كن ساختن بت پرستى را، به هنگام حج، براى همه قبايل عرب برخواند وبراى اين كار، درست در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكيه كرد.

تاريخ اسلام حاكى است كه در آن روزى كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم رسالت‏خود را اعلان نمود، در همان روز نيز خلافت وجانشينى حضرت على -عليه السلام را پس از خود اعلام كرد.

پيامبر گرامى در طول رسالت‏بيست وسه ساله خود، گاهى به صورت كنايه واشاره وكرارا به تصريح، لياقت وشايستگى حضرت على -عليه السلام را براى پيشوايى وزمامدارى امت‏به مردم ياد آورى مى‏كرد وافرادى را كه احتمال مى‏داد پس از درگذشت وى با حضرت على -عليه السلام در افتند واز در مخالفت‏با او در آيند اندرز مى‏داد ونصيحت مى‏كرد واحيانا از عذاب الهى مى‏ترساند.

شگفت آور اينكه هنگامى كه رئيس قبيله‏بنى عامر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشنهاد كرد كه حاضر است از آيين او سرسختانه دفاع كند اما مشروط به اينكه زمامدارى را پس از خود به او واگذار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ او فرمود:

«الامر الى الله يضعه حيث‏شاء»(1)

يعنى: اين امر در اختيار خداست وهركس را براى اين كار انتخاب كند او جانشين من خواهد بود.

هنگامى كه حاكم يمامه پيشنهادى مشابه پيشنهاد رئيس قبيله بنى عامر مطرح كرد، باز هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏سخت‏برآشفت ودست رد بر سينه او زد.(2)

با وجود اين، پيامبر گرامى در موارد متعدد وبه عبارات مختلف حضرت على -عليه السلام را جانشين خود معرفى مى‏كرد وازا ين راه به امت هشدار مى‏داد كه خدا حضرت على را براى وصايت وخلافت انتخاب كرده و او در اين كار اختيارى نداشته است. از باب نمونه مواردى را در اينجا ياد آور مى‏شويم:

1- در آغاز بعثت، هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خدا مامور شد كه خويشاوندان خود را به آيين اسلام دعوت كند، در آن جلسه، حضرت على -عليه السلام را وصى‏ووزير وخليفه خويش پس از خود خواند.

2- هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رهسپار تبوك شد موقعيت‏حضرت على -عليه السلام را نسبت‏به خود به سان موقعيت هارون نسبت‏به موسى -عليه السلام بيان داشت وتصريح كرد كه همه مناصبى را كه هارون داشت، جز نبوت،حضرت على -عليه السلام نيز داراست.

3- به بريده وديگر شخصيتهاى اسلام گفت:على -عليه السلام شايسته ترين زمامدار مردم پس از من است.

4- در سرزمين غدير ودر يك اجتماع هشتاد هزار نفرى(يا بيشتر) دست‏حضرت على -عليه السلام را گرفت واو را به مردم معرفى كرد وتكليف مردم را در اين مورد روشن ساخت.

علاوه بر تصريحات ياد شده، گاهى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بعضى كارهاى سياسى را به حضرت على -عليه السلام واگذار مى‏كرد و از اين طريق افكار جامعه اسلامى را براى تحمل زمامدارى حضرت على آماده مى‏ساخت.از باب نمونه، جريان زيرا را بررسى مى‏كنيم:

متجاوز از بيست‏سال بود كه منطق اسلام در باره شرك ودوگانه پرستى در سرزمين حجاز ودر ميان قبايل مشرك عرب انتشار يافته بود واكثر قريب به اتفاق آنها از نظر اسلام در باره بتان وبت پرستان آگاهى پيدا كرده بودند ومى‏دانستند كه بت پرستى چيزى جز يك تقليد باطل از نياكان نيست ومعبودهاى باطل آنان چنان ذليل وخوارند كه نه تنها نمى‏توانند در باره ديگران كارى انجام دهند بلكه نمى‏توانند حتى ضررى از خود دفع كنند ويا نفعى به خود برسانند وچنين معبودهاى زبون وبيچاره در خور ستايش وخضوع نيستند.

گروهى كه با وجدان بيدار ودل روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند در زندگى خود دگرگونى عميقى پديد آوردند واز بت پرستى به توحيد ويكتاپرستى گرويدند. خصوصا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مكه را فتح كرد وگويندگان مذهبى توانستند در محيط آزاد به تبيين وتبليغ اسلام بپردازند تعداد قابل ملاحظه اى از مردم به بت‏شكنى پرداختند ونداى توحيد در بيشتر نقاط حجاز طنين انداز شد. ولى گروهى متعصب ونادان كه رها كردن عادات ديرينه براى آنان گران بود، گرچه پيوسته با وجدان خود در كشمكش بودند، از عادات زشت‏خود دست‏بر نداشتند واز خرافات واوهام پيروى مى‏كردند.

وقت آن رسيده بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم هر نوع مظاهر بت پرستى وحركت غير انسانى را با نيروى نظامى درهم بكوبد وبا توسل به قدرت، بت پرستى را كه منشا عمده مفاسد اخلاقى واجتماعى ويك نوع تجاوز به حريم انسانيت‏بود(وهست) ريشه كن سازد وبيزارى خدا ورسولش را در منى ودر روز عيد قربان ودر آن اجتماع بزرگ كه از همه نقاط حجاز در آنجا گرد مى‏آيند اعلام بدارد. خود آن حضرت يا شخص ديگرى قسمتى از اول سوره برائت را، كه حاكى از بيزارى خدا وپيامبر او از مشركان است، در آن اجتماع بزرگ بخواند وبا صداى رسا به بت پرستان حجاز اعلام كند كه بايد وضع خود را تا چهار ماه ديگر روشن كنند، كه چنانچه به آيين توحيد بگروند در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان ديگران از مزاياى مادى ومعنوى اسلام بهره مند خواهند بود، ولى اگر بر لجاجت وعناد خود باقى بمانند، پس از چهار ماه بايد آماده نبرد شوند وبدانند كه در هرجا دستگير شوند كشته خواهند شد.

آيات سوره برائت هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم به شركت در مراسم حج نداشت. زيرا در سال پيش، كه سال فتح مكه بود، در مراسم حج‏شركت كرده بود وتصميم داشت كه در سال آينده نيز كه بعدها آن را«حجة الوداع‏» ناميدند در اين مراسم شركت كند. از اين رو ناچار بود كسى را براى ابلاغ پيامهاى الهى انتخاب كند. نخست ابوبكر را به حضور طلبيد وقسمتى از آغاز سوره برائت را به او آموخت واو را با چهل تن روانه مكه ساخت تا در روز عيد قربان اين آيات را براى آنان بخواند.

ابوبكر راه مكه را در پيش گرفت كه ناگهان وحى الهى نازل شد وبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه اين پيامهارا بايد خود پيامبر ويا كسى كه از اوست‏به مردم برساند وغير ازاين دو نفر، كسى براى اين كار صلاحيت ندارد.(3)

اكنون بايد ديد اين فردى كه از ديده وحى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است واين جامه بر اندام او دوخته شده است كيست؟

چيزى نگذشت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على -عليه السلام را احضار كرد وبه او فرمان داد كه راه مكه را در پيش گيرد وابوبكر را در راه دريابد وآيات را از او بگيرد وبه او بگويد كه وحى الهى پيامبر را مامور ساخته است كه اين آيات را بايد يا خود پيامبر ويا فردى از اهل بيت او براى مردم بخواند واز اين جهت انجام اين كار به وى محول شده است.

حضرت على -عليه السلام با جابر وگروهى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، در حالى كه بر شتر مخصوص پيامبر سوار شده بود، راه مكه را در پيش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبكر رسانيد. او نيز آيات را به حضرت على -عليه السلام تسليم كرد.

اميرمؤمنان وارد مكه شد ودر روز دهم ذى الحجه بالاى جمره عقبه، با ندايى رسا سيزده آيه از سوره‏برائت را قرائت كرد وقطعنامه چهار ماده اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با صداى بلند به گوش تمام شركت كنندگان رسانيد. همه مشركان فهميدند كه تنها چهار ماه مهلت دارند كه تكليف خود را با حكومت اسلام روشن كنند. آيات قرآن و قطعنامه پيامبر تاثير عجيبى در افكار مشركين داشت وهنوز چهار ماه سپرى نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روى آوردند وسال دهم هجرت به آخر نرسيده بود كه شرك در حجاز ريشه كن شد.

اگر بخواهيم در اين حادثه تاريخى بى طرفانه داورى كنيم، بايد بگوييم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به امر الهى قصد داشت در دوران حيات خود دست‏حضرت على -عليه السلام را در مسائل سياسى وامور مربوط به حكومت اسلامى باز بگذارد تا مسلمانان آگاه شوند وعادت كنند كه پس از غروب خورشيد رسالت، در امور سياسى وحكومتى بايد به حضرت على -عليه السلام مراجعه كنند وپس از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى اين امور فردى شايسته تر از حضرت على -عليه السلام نيست. زيرا آشكارا ديدند كه يگانه كسى كه از طرف خدا براى رفع امان از مشركان مكه، كه از شؤون حكومت است، منصوب شد همان حضرت على -عليه السلام بود.

پى‏نوشتها:

1- تاريخ طبرى، ج‏8، ص 84 وتاريخ ابن اثير، ج‏2، ص 65.

2- طبقات ابن سعد، ج‏1، ص 262.

3- لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك ودر برخى از روايات وارد شده است:او رجل من اهل بيتك. سيره ابن هشام، ج‏4، ص 545 وغيره.

اقتباس از كتاب فروغ ولايت صفحه 117تا 123

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 21 / 7 / 1394


کرم و بخشش على عليه السلام

ترجمه: سيد هادى خسرو شاهى

و از اخلاق خاص على، كرم و بخشش او بود كه حد و مرزى نداشت، ولى بخششى كه در اصول و هدف پاك و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى كه از مال و كوشش مردم بخشش مى‏فرمايند! اينان وقتى كه چنين بخششى مى‏كنند فقط به خويشان و نزديكان و يا هوادارانشان مى‏بخشند كه در راه حكومت و سلطنت آنها شمشير مى‏زنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مى‏كنند كه گفته شود آنها اهل كرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گيرند و اختلاسها و دزديها و ستمها و ضعف ادارى امور و غيره را بدين ترتيب پرده پوشى كنند.

و اين شكل از اشكال بخشش را كه در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اكثريت كسانى كه در تاريخ ما و تاريخ قدرتمندان ديگران به كرم و بخشش مشهورند با اين نوع بخشش سرو كار داشتند - على بن ابيطالب در سراسر زندگى خود نديد و يك بار هم به آن دست نيالود و آن را نشناخت. كرم و بخشش على چيزى است كه از همه مردانگيهاى او پرده برمى‏دارد و با جان و دل او به هم آميخته است او با اينكه دختر خود را از اينكه گردنبندى را از بيت المال به امانت گرفته كه در عيدى از اعياد به آن آرايش كند توبيخ مى‏كند و با اينكه برادر خود عقيل را كه مختصرى از مال عمومى مردم را بيجا خواسته بود از خود مى‏رنجاند و با اينكه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بى‏كوشش و بدون حق را، از خود طرد مى‏كند، با اين حال، چنانكه در روايات صحيح آمده است او با دست‏خود نخلهاى گروهى از يهوديان را در مدينه سيراب مى‏كند، تا آنجا كه دست او تاول مى‏زند و زخم مى‏شود و آنگاه مزدى را مى‏گيرد و به بيچارگان و درماندگان مى‏بخشد و يا با آن بندگانى را مى‏خرد و بلافاصله آزاد مى‏سازد.

«شعبى‏» از زبان كسانيكه على را خوب مى‏شناختند روايت مى‏كند كه او بخشنده ترين مردم بود كه از مال خود براى مردم مى‏بخشيد واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحيحترين شهادتها باشد بايد فهميد كه بخشش و كرم على تا چه پايه بوده كه معاوية بن ابى سفيان هم به آن شهادت داده، در حالى كه او هميشه مى‏كوشيد كه از على عيب جويى كند و از او انتقاد نمايد.

معاويه مى‏گويد: «اگر على خانه‏اى پر از طلاى ناب و خانه‏اى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پيش از علوفه مى‏بخشد!»امام على (ع) صداى عدالت انسانى. ج 2 - 1 صفحه 122

تاليف: جرج جرداق

 

موضوعات مرتبط: امام شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی