تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25038
بازدید دیروز : 15274
بازدید هفته : 40312
بازدید ماه : 83282
بازدید کل : 11140133
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 3 / 3 / 1395

انسان در عالم ذرّ: آراء و اقوال دانشمندان قرن 15(2)

 

2. شيخ علي نمازي شاهرودي( 1406ه ق)
 

ايشان هم به مانند استاد خويش( مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني) معتقد به وجود انسان در عالم ذرّ است و در جواب به شبهه ي تناسخ مي نويسد:
اين اشکال مبني بر آن است که بدن هاي ذرّي غير از بدن هاي دنيوي باشند، در حالي که مقتضاي روايات برخلاف اين مبنا است، زيرا بدنهاي دنيوي عين همان بدنهاي ذرّي است. و همين انسان در مرتبه ي ذرّ خلق شده و او را روحي است که دو هزار سال پيش از بدن ها آفريده شده است، و با همين روح در اصلاب و ارحام حرکت کرده، تا اينکه به تقدير الاهي پا به اين دنيا نهاده است و در اين دنيا با تغذيه، رشد و نموّ مي کند و آنچه با تغذيه به او مي افزايد، خارج از حقيقت اوست.( 14:ص 219)

3. سيّد عبدالحسين طيب( 1411ه ق)
 

ايشان، آيه ذرّ را از مشکلات آيات- بلکه از متشابهات- دانسته است . و در مورد
اخبار ذرّ مي نويسد:
ردّ اين ها[ يعني اخبار آيه ذرّ] - بعد از اخذ از کتب معتبره و فوق حد تظافر من حيث السند- بسيار مشکل است. بلي، من حيث الدلالة مي توان گفت از متشابهات اخبار است...
خلاصه ي آنچه به نظر مي رسد، اين است که خداوند تبارک و تعالي، ارواح بندگان را قبل از اجساد آفريد... و اين ارواح در عوالمي سير دارند که يکي در همين عالم، تعلّق به اجساد گرفته و مناط تکليف و ثواب و عقاب در اين عالم است، و يکي به عالم مثال که صور برزخيّه و قالب مثالي صورت بدون ماده... و من جمله از اين عوالم، عالم ذرّ است که خداوند، تمام ذرّيه ي آدم را تا روز قيامت، در صلب حضرت آدم قرار داد، آن هم نه به نحو عرضي؛ تا مورد بعض اشکالات و خلاف ظاهر آيه باشد، بلکه به نحو طولي؛ مثلاً جناب عالي در صلب پدر و او در صلب جدّ و هکذا. پس به يک معنا همه در صلب آدم و به يک معنا هريک در صلب پدر بلاواسطه ي خود. و مي توان همه را ذرّيّه آدم گفت و نسبت مفرد داد... و مي توان هريک را ذريّه ي ديگري گفت و نسبت جمع داد... به اين بيان بسياري از اشکالات که کرده اند حلّ مي شود.
و مطلب ديگر آن که خداوند قادر متعال، پس از اخراج اين ذريّات ارواح را که از مجرّدات بودند، هريک را تعلّق به يکي از اين ذراري داد که اين اوّلين تعلّق ارواح بود و اينها داراي عقل و شعور و ادراک شدند، چنانچه قبل از تعلّق در همان عالم ارواح، داراي عقل و شعور و ادراک بودند. بنابراين قابل خطاب و سؤال و جواب شدند.
و اشکال به اينکه:« اگر چنين بود، بايد اقلاً بعض آنها متذکّر آن عالم باشند، نه به کلّي غافل شوند»، اين هم مرفوع است به نقض به عالم ارواح که جنود مجنّدة بودند و تألف و تناکر داشتند و در اين عالم، احدي خبر از آن عالم ندارد و خداوند به توسط انبياء و اوصياء خبر داده.( 9: ج6، ص 24-26)

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 1 / 1395

7. آية الله جواد تبريزي( م 1427 ه ق)
 

وي در پاسخ سؤالي درباره ي امتحان حضرت زهرا (ع)پيش از خلقت ايشان- که در زيارت نامه ي آن حضرت مطرح شده است- مي نويسد:
لعل الامتحان راجع الي عالم الذّر و خلق الأرواح في الصور المثاليه قبل خلق الأبدان( 2: ج 2، ص 568)
شايد امتحان مربوط به عالم ذرّ و خلق ارواح به صورت مثالي پيش از خلق ابدان بوده باشد.

8. سيد عبدالرسول جهرمي شريعتمداري( معاصر)
 

ايشان هم تصريح دارد که عالم ذرّ ثابت است و روايات فراواني در اين باره وجود دارد که دلالتشان بر عالم ذر واضح و روشن است.(1)
ايشان در جاي ديگر در مورد علت عدم ذکر اخراج فرزندان آدم از پشت
حضرت آدم (ع)سخن گفته و توضيح مي دهد که در اين جهت ميان آيه و روايات تعارض وجود ندارد.
إن الله تعالي اخرج أولاً ذرية آدم ظهره، ثم اخرج من ذريته ذريتهم. و ليس معني الذرية خاصاً بما بعد الولادة في الدنيا. لکن لم يذکر في الآيه إخراج ذرية آدم، و لم يتعرض في النصوص للترتيب المذکور، کغالب القصص القرآنية، حيث لا تعرض فيها لأکثر الخصوصيات. و لعله لعدم مدخلية ذکره هنا في غرض الاحتجاج. فبهذا يحصل التوفيق بين الآية و النصوص. و من المعلوم أنه يجوز رفع اليد في الجملة عن ظاهر الآيات، اذا ورد تفسيرها عن المعصوم (ع)بنص صحيح.(4:ص 19-20)
خداي تعالي اول ذرّيه حضرت آدم را از پشت او خارج کرد، سپس از پشت ذرّيه او ذرّيه آنها را. و معناي ذرّيه اختصاص ندارد به آنچه در دنيا متولد مي شود. ولي نه در آيه ي شريفه، از اخراج ذرّيه ي حضرت آدم سخني به ميان آمده و نه در نصوص به ترتيب مذکور اشاره شده است. اين عدم ذکر، مانند بيشتر داستانهاي قرآني است که در آنها به اکثر خصوصيات تعرّض نمي شود. و شايد به خاطر آن است که ذکر آن مدخليّتي در هدف احتجاج ندارد. و به اين بيان، تنافي بين آيه و روايات نيز برطرف مي شود.
ايشان در پاسخ به شبهات عالم ذرّ مي نويسد:
اولاً: اين اشکالات عقلي، بر امتناع وجود عالم ذرّ دلالت ندارد، بلکه شبهه اي در مقابل دليل است که نمي شود آن را حلّ کرد. همچنين رمز بطلان آن نيز براي ما معلوم نيست، زيرا عقلها با عالم مادّي مأنوس شده و از درک حقيقت ماسواي عالم مادّه- از عوالم غيبي مانند احوال بهشت و جهنم و برزخ- قاصر است. روشن است که ميّت در مقابل ما يا در قبرش به انواع عذابها معذب مي شود و يا به انواع لذائذ متنعّم است، ولي ما از درک آنها به حواسّ ظاهري خود ناتوانيم.
ثانياً:... حجت بر مردم در اين عالم تمام است، در همين حدّ که به معرفت
فطري، خالقشان را اجمالاً مي شناسند. اين معرفت، محصول آن چيزي است که در عالم ذرّ براي مردم حاصل شده است، چنانچه امام باقر و صادق (ع)بدان تصريح کرده اند...
و ذريه اي که از پشت حضرت آدم گرفته شده يا از طينت اصلي او... از موادّ و جرمهاي زميني نيست که به نطفه تبديل شود، بلکه آنها اجزاي لطيف و عالي اند که به صورتي خاصّ با مواد زميني امتزاج پيدا مي کنند تا از آنها به امر خالقشان، انسان پديد آيد.(4: ص 20-21)

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 1 / 1395

بررسي مباني انسان شناسي و سيماي انسان کامل در آينه قرآن و نهج البلاغه
انسان هموارانسان همواره در کانون انديشه و تفکر بشري يکي از مهم ترين دغدغه ها بوده است. توجه به انسان تنها به اين سبب نيست که او يکي از موجودات اين عالم است بلکه اهميت شناخت انسان به عنوان موجودي شگفت آور از اين جهت است که در واقع شناخت ماهيت و حقيقت خويشتن است، حقيقتي که گاه در ميان زندگي روزمره و علوم ظاهري و مادي گم مي شود و انسان با وجود همه پيشرفت هاي تکنولوژيکي و علمي از آن غافل مي شود.

صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مي نداند آن ظلوم انسان همواره در جهان بيني اسلامي جايگاه ويژه اي دارد و موجودي مرموز و شگفت آور با ابعاد ناشناخته بسيار است. قرآن به عنوان منبعي عظيم و لايتناهي و عميق، گاه انسان را ستايش کرده و گاهي هم مذمت و نکوهش؛ او که هم مي تواند از همه خلايق و فرشتگان و موجودات عالم برتر و شريف تر باشد، هم پست تر و پايين تر و هم مي تواند در «اعلي عليين» باشد و هم در «اسفل سافلين».
به همين سبب در آموزه هاي تمامي اديان الهي، شناخت انسان پس از خداشناسي بيشترين اهميت را دارد، تا آنجا که يکي از اهداف اساسي انبياي الهي توجه دادن انسان به خويشتن است. بسياري از مشکلات فرا روي انسان چه در عهد قديم و چه در زمان معاصر به دليل بي توجهي به حقيقت خود و توجه بيش از حد به بعد مادي و غير معنوي خويش است که علت اصلي آن را مي توان ناديده انگاشتن دين و آموزه هاي ديني دانست. در اهميت اين موضوع همين بس که حضرت علي (ع) در رواياتي چند خودشناسي و انسان شناسي را «افضل المعرفه»، «افضل الحکمه»، «انفع المعارف»، «فوز اکبر» و... دانسته است(غرر الحکم، باب معرفه النفس.)
حال چگونه مي توان انسان را با اين همه استعداد و توانايي به حد تکامل و رشد يافتگي رساند و راه را به آن نماياند.

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 18 / 1 / 1395

واژه انسان یعنی چه؟ برای بررسی این مهم ابتدا با مراجعه به کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم نوشته قرآن پژوه معاصر مرحوم استاد حسن مصطفوی نتیجه زیر را به دست آوردم؛ در جلد اول صفحه 158 کتاب التحقیق تکه‌هایی از کتب واژه شناسی مختلفی آمده است که از آن‌ها موضوعات زیر به طور کلی برداشت می‌شود؛ 1.الانس خلاف جن است که بر مذکر و مونث و مفرد و جمع دلالت می‌کند. که در ریشه‌ی آن اختلافاتی وجود دارد. (مصباح اللغة فیومی) 2.انس خود یک ریشه است که ظاهر هر چیزی است که خلافه وحشی گری باشد. (معجم مقاییس اللغة ابن فارس) 3.الانس یعنی بشر. (صحاح اللغة جوهری) 4.انس خلاف جن و وحشی گری است. (مفردات راغب اصفهانی) و علامه مصطفوی در انتها این موضوع را تاکید می‌کنند که در تمامی مشتقات کلمه انسان این انسان مخالف نفرت و وحشی گری است پنهان شده است. در کتاب نشر طوبی (یا دائره المعارف قرآن مجید گردآوری شده توسط علامه شعرانی و استاد قریب) ذیل کلمه انسان این مطلب نوشته شده است که علما انسان را به عنوان حیوانی که دارای قدرت تکلم و تعقل است می‌دانند. وبعد از آن به توضیحی 6 صفحه ای (از صفحه 48 تا 53) در مورد انسان و آیاتی که پیرامون این کلمه است پرداخته است که از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود و خواننده را به مطالعه صفحات ذکرشده توصیه می‌کنم. در صفحه 51 فرهنگ أبجدی عربی-فارسی نوشته رضا مهیار انسان بشر معرفی شده است که در مورد مونث و مذکر به کار برده می‌شود. از مطالبی که در واژه نامه های مختلف آمده می‌توان این موضوع را برداشت کرد که ریشه انسان متشکل از ‹ا ن س› است و از معانی آن می‌توان به بشر اشاره کرد و اینکه مخالف جن و وحشی گری است.
تعیین جایگاه انسان در عالم

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 22 / 10 / 1394


 

مقام واقعی انسان

مقام واقعی انسان در قرآن

بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف بیان می کنند. سؤال این است که آیا در فرهنگ اسلامی هم شواهدی وجود دارد که انسان برتر از سایر مخلوقات است؟ آری، در قرآن مجید آیاتی داریم که بر شرافت انسان در هستی دلالت می کنند. محور آن آیات، دو واژه کلیدی «خلافت» و «کرامت» است.

مقام واقعی انسان در قرآن

بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف بیان می کنند. سؤال این است که آیا در فرهنگ اسلامی هم شواهدی وجود دارد که انسان برتر از سایر مخلوقات است؟ آری، در قرآن مجید آیاتی داریم که بر شرافت انسان در هستی دلالت می کنند. محور آن آیات، دو واژه کلیدی «خلافت» و «کرامت» است.

خلافت
جریان خلافت، مربوط به داستان آفرینش حضرت آدم علیه السلام است که در آیة سی ام سورة بقره آمده است «وَ إذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَیِکَهِ إِنّیِ جَاعِلٌ فیِ الأَرضِ خَلِیفَهً…» بیان آیه: وقتی که خدا می خواست حضرت آدم علیه السلام را خلق کند، به فرشتگان فرمود که من در روی زمین خلیفه ای را قرار خواهم داد. از شیوة بیان پیداست وقتی که می گوید «خلیفه قرار می دهم» معنایش این است که برای خودم جانشین قرار می دهم. وقتی که مثلاً رئیسی می گوید من جانشین انتخاب می کنم، مقصودش این است که برای خودم جانشینی قرار می دهم. علاوه بر این، در روایات و زیارت نامه معصومین –سلام الله علیهم- شواهدی بر این موضوع یافت می شود. تعابیری از قبیل خلیفه لله، خلفاءالله و … موضوع را به خوبی روشن می کند. در این آیة مبارکه، شخص حضرت آدم علیه السلام جانشین خداست و اما اینکه معنی «جانشین» چیست و چرا عنوان خلافت و جانشینی خدا به حضرت آدم علیه السلام داده شده است، مگر خدا به جانشین احتیاج دارد که حضرت آدم و دیگران را بعنوان جانشین تعیین کند و چرا این عنوان فقط به حضرت آدم نسبت داده شده است و… بحثهای زیادی دارد که در این گفتار نمی گنجد. مسلماً در فرهنگ قرآنی این احتمال که خدا به جانشین نیاز دارد مردود است. اینکه خدا؛ مثلاً، غایب شود و برای زمان غیبت خود خلیفه ای بگذارد، با فرهنگ قرآنی و بینش الهی نمی سازد. بلکه منظور از تعیین خلیفه این است که در جهان موجودی ارزشمند را می آفریند. ارزش او به حدی است که اگر بخواهیم برای او در هستی جایگاهی قرار دهیم باید بگوییم: جانشین خداست. ملاک جانشینی هم اینست که این موجود، آن قدر می تواند تعالی و ارزش وجودی پیدا کند که کارهای خدایی از او صادر شود؛ یعنی می تواند کارهایی را انجام دهد که فراتر از مقتضای اسباب و مسببات مادی در این جهان است. شاید کسی بگوید سایر اسباب هم کاری از کارهای عالم را سامان می دهند پس آنها هم جانشین خدایند. جواب این است که عنوان جانشینی، وقتی صادق است که جانشین بتواند همه کارهای خدا را در سطح نازلتری انجام دهد پس تنها انسان به عنوان جانشین خدا معرفی می شود. اوست که لیاقت دارد که آن قدر تعالی و ارزش پیدا کند که از سایر موجودات فراتر برود و در افقی قرار گیرد که بر جهان اِشراف داشته باشد. موجودی که در سطح سایر مخلوقات و همتراز آنهاست، کجا می تواند جانشین خدا شود؟؛ مثلاً، معقول نیست که بگوئید: فلان حیوان جانشین خدا در میان سایر حیوانات است، زیرا هیچ کدام از آنها بر دیگری امتیاز اساسی ندارد و اگر یکی از آنها از جهتی امتیاز داشته باشد، دیگری از جهت دیگر امتیاز دارد. این گونه نیست که یکی از اینها اِشراف تام و امتیازی خالص بر دیگران داشته باشد. اگر در میان همة آفریدگان، تنها یک موجود جانشین خداست، باید در سطحی فراتر از همة آنها قرار داشته باشد، وگرنه دلیلی بر جانشینی او نیست. در میان همه موجودات، تنها انسان ممتاز است. لیاقت، ارزش و کمال وجودی او از همه موجودات دیگر فراتر است، لذا می تواند بر سایر موجودات اِشراف پیدا کند و نسبت به سایر موجودات، نوعی تدبیر داشته باشد. پس جا دارد که بگوییم، انسان جانشین خداست. تمامی این گفته ها از همین آیة مبارکه استنباط می شود. علاوه بر این، در روایات پیغمبر صلّی الله وآله و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین نیز به اَبعاد آن اشاره شده است. پس، از تعبیر در آیه مبارکه می توان استفاده کرد که انسان در مقایسه با سایر موجودات، خیلی شریف تر و برتر است. جایگاه او در عالم هستی جایگاه جانشینی خداست به مقام خدایی نمی رسد، اما می تواند جانشین او باشد. حال، سخن این است که آیا خلافت، در حضرت آدم منحصر است یا کسان دیگری هم از نسل آدم می توانند به این مقام برسند؟ از ضمیمه کردن آیات و رویات و قراینی که در خود آیه مبارکه هست، استنباط می شود که کسان دیگری هم از نسل حضرت آدم علیه السلام می-توانند به این مقام برسند. ما معتقدیم که چهارده معصوم «سلام الله علیهم اجمعین» هم به این مقام رسیده اند. آنها جانشینان خدا برروی زمین اند و به تعبیر دیگر، (خلافت) در معصومین علیهم السلام و سایر اولیاء خدا به مرحلة فعلیت رسیده است؛ یعنی استعداد خلافه اللهی در نهاد تمامی انسان-ها گذارده شده است، اما در همة افراد به مرحلة فعلیت نمی رسد. اینکه حضرت آدم علیه السلام به عنوان اولین خلیفة الهی معرفی می شود به این دلیل است که در میان تمامی موجودات و آفریده ها تنها او شایستگی چنین مقامی را داشته است نه اینکه خلافت منحصر به او باشد. جانشینین خدا، اقتضائاتی دارد که می توان آنها را از آیه مبارکه و سخنان معصومین علیهم السلام استنباط کرد. علم او از علوم عادی فراتر است، می تواند علومی را به طور مستقیم از خداوند متعال دریافت کند، قدرتش به حدی می رسد که بر همه قدرتها اشراف پیدا می کند و قدرتهای دیگر محکوم اویند. خلیفة الهی می تواند در جهان مادی نسبت به موجودات دیگر آن چنان اعمال قدرت کند که هیچ موجود دیگری نتواند در مقابل او عرض اندام نمایند. پیشرفتهای علمی و روحی انسانها نمونه ای از تجلّیات این خلافت است که کم و بیش در انسانهای معمولی ظهور پیدا می کند، ولی مرتبه کامل آن فقط در معصومین –سلام الله علیهم اجمعین- متجلی می شود.

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: مقام واقعی انسان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 22 / 10 / 1394

نزول کتاب
 

نزول کتاب هدايتگر به همراه رسول از جمله نمادهاي کرامت الهي به انسان است. خداوند با نزول کتاب آسماني که نقش راهنما و رهبر را دارد، راه انسان را در پيمودن مسير حق آسان کرد: «ثم السبيل يسره» (سوره عبس/ 17) چنان که خدا خطاب به پيغمبرش مي فرمايد: «نزل عليک الکتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التورات و الانجيل من قبل هدي للناس و انزل الفرقان» (آل عمران/ 4- 3). کتاب هاي آسماني داشتند ولي بشر براي ارضاي خواسته هاي نفساني دست به تحريف آنها زد و از اين نعمت محروم ماند و گرنه کرامت بشري در اين زمينه عام بوده است.

کرامت اکتسابي
 

تا به حال هر چه گفته شد، در باب کرامات ذاتي انسان بود يعني آنان که عموميت دارند اما کرامت اکتسابي با کرامت ذاتي متفاوت است. انواع اخير کراماتي بودند که همگان از آن برخوردار بودند و نمي توانست ملاک ارزش گذاري انسان ها باشد. از اين رو ملاک تفاوت درجات انسان ها از يکديگر و به بيان ديگر ملاک قرب و بعد از ذات اقدس خداوند که در نتيجه تفاوت در ميزان برخورداري از کرامات الهي را به دنبال خواهد داشت، بايد به گونه اي کاملا اختياري باشد تا انسان ها با تکيه بر همت و تلاش خود آن را کسب کنند و چون همان گونه که قرآن کريم مي فرمايد: «ان سعيکم لشتي» همت هاي آدميان متفاوت است؛ پس کراماتي که انسان ها کسب مي کنند، متفاوت است.
تفاوت انسان در برخوداري از کرامت الهي به ميزان قرب آنها به خداوند بر مي گردد. در مرحله نخست معيار کرامت انساني اسلام است. آنها که راه حق را يافته و تسليم خدا شده اند بر آنها که بيراهه رفتند، از حيث کرامات الهي برتري دارند. معيار تکريم الهي نه جنسيتي خاص و نه نژادي خاص است، نه مال و ثروت و داشتن کاخ و خدم و حشم و امثال اين امور است و نه زشتي و زيبايي چرا که «ان اکرمکم عندالله اتقکم» به ديگر سخن اين امور صفات ظاهري انسان هاست. حال آنکه آنچه اسلام روي آن دست گذاشته و بر آن تاکيد مي کند، صفات ذاتي و باطني انسان است که نزد خدا ميزان و معيار ارزش افراد قرار مي گيرد.

از عرش تا...
 

کرامت اکتسابي ميان انسان ها به ميزان قابل توجهي فاصله ايجاد مي کند. گروهي در پرتو ايمان و عمل صالح و تقواي الهي به کمالات انساني مي رسند به گونه اي که مصداق «فکان قاب قوسين او ادني» مي شوند و خداوند براي آنها اجر کريم در نظر گرفته است. در مقابل گروهي با پشت کردن به ارزش هاي انساني و در پيش گرفتن رويه ظلم و ستم مصداق «اولئک کالانعام بل هم اضل» شده و درباره آنها گفته مي شود؛ «ذق انک انت العزيز الحکيم» بچش که تو همان ارجمند بزرگواري. همان کسي بودي که با ظلم و ستم و تجاوز براي خود کرامتي پوچ و تو خالي کسب کردي.
منبع: ماهنامه فرهنگي همشهري آيه- شماره 4

 

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: به اندازه همت
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 22 / 10 / 1394

 

تبيين کرامت انساني در قرآن کريم 
 

شناخت موقعيت انسان در هر ديدگاهي بستگي به نوع مباني و مؤلفه هاي آن ديدگاه درباره انسان دارد تا زمينه قضاوت در خصوص موفقيت و عدم موفقيت آن ديدگاه فرآهم آيد. در انديشه اسلامي، خداوند کمال مطلق علي الاطلاق بوده، همه موجودات از جمله انسان از طريق افاضه الهي به خلعت زيباي وجود و کمال آراسته مي شوند. بنابراين توجه خداوند به موجودات بيانگر موقعيت آنها در مقام خداوندي است و از همين رهگذر اعتقاد به مراتب وجودي عالم امکان تبيين پذير است. 
از آنجا که در انديشه اسلامي خداوند توجهي خاص و متفاوت از ديگر موجودات به انسان دارد بنابراين او از ارجمندي و عظمت فوق العاده اي برخوردار است. بلندي مقام انسان نسبت به ديگر مخلوقات را مي توان در آيات فرآواني از قرآن که بيانگر نگاه انسان شناختي اسلامي است، مشاهده کرد.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: به اندازه همت
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 17 / 10 / 1394


 

كيفيت نزول سوره علق

تقريبا يقينى است كه اولين سوره نازل شده از قرآن مجيد، سوره مباركه علق ، (( اقرء باسم ربك الذى خلق )) مى باشد ولى آيا همه اين سوره ، يكدفعه نازل شده و يا در چند نوبت نازل گرديده است ؟
در مجمع البيان مى گويد: اكثر مفسران عقيده دارند كه (علق ) اولين سوره اى است كه نازل گرديده است . پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در كوه (حرا) ايستاده بود كه جبرئيل آمد و پنج آيه از آيات آن را بر وى خواند.
ابن كثير نيز در تفسير خود گفته است كه : جبرئيل تا آيه (( علم الانسان ما لم يعلم )) را بر آن حضرت خواند.
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، بعد از نقل مطلب فوق ، در روايت ديگرى نقل كرده است كه : ابتدا پنج آيه از صدر سوره ، نازل شد. دنبال آن نيز وقتى كه خداوند خواست ، نازل گرديد.
ولى ظهور روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - آن است كه همه سوره ، يكدفعه نازل شده است ؛ مثلا در كافى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: (( اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله ، اقرء باسم ربك ، وآخره : اذا جاء نصرالله . )) (56)
و در روايت امام رضا- عليه السلام - است كه به حسين بن خالد، فرمود: (( سمعت ابى يحدث عن ابيه : ان اول سورة نزلت : بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك و آخر سورة نزلت : اذا جاء نصر الله و الفتح )) (57).
در اين صورت ، بايد گفت كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از نزول وحى ، نماز مى خوانده است . مورد اذيت و آزار قرار گرفته و قرآن در اولين وحى ، از آن خبر داده است .
مرحوم علامه امينى در الغدير(58)، در رواياتى نقل كرده است كه : اولين كسى كه با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نماز خواند (على بن ابيطالب ) بود. از جمله چنين نقل شده است .
(( عن حكيم مولى ذاذان ، قال : سمعت عليا يقول : صليت قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و اول صلوة ركعنا فيه ، صلوة العصر )) .
يعنى : (هفت سال قبل از مردم ، نماز خوانده ام . ما، در آن نماز سجده مى كرديم ولى ركوع نداشت . و اولين نمازى كه در آن ركوع كرديم ، نماز عصر بود)
بنابراين ، رسول خدا (ص ) حتى قبل از نزول وحى ، يك نوع نماز بى ركوع مى خوانده و مورد اهانت نيز واقع شده است . اگر همه سوره ، يكدفه نازل شده باشد، چاره اى جز قبول اين روايات نداريم .
ولى اگر ابتدا، پنج آيه اول نازل شده و بعد از تشريع نماز، بقيه سوره نازل شده باشد، (( اراءيت الذى ينهى عبدا اذا صلى )) (59) را مى شود بر نماز معمولى و متعارف حمل كرد

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 17 / 10 / 1394


 

تعليم اسماء

در رابطه با تعليم اسماء به حضرت آدم - عليه السلام - كه مضمون (( و علم آدم الاسماء كلها )) مى باشد، لازم است آيات سوره بقره را نقل و بررسى كنيم تا - ان شاء الله - مطلب روشنتر شود:
(( و اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال : انى اعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباءهم باسمائهم . قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .))
در آيات شريفه ، دو مطلب مطرح است : يكى اينكه خداوند از خلقت آدم و آدميان به ملائكه خبر داد، دوم اينكه ملائكه خواستند آنها خليفه و جانشين خداوند در روى زمين بشوند، اما خداوند را پيش آورد كه ملائكه دانستند كه سمت خلافت و جانشينى از آنها ساخته نيست . اينك اين جريان را تحت چند (بند) مى آوريم .
والله عالم :
1 - (( و اذ قال ربك للملائكة ... )) ؛ گفتگويى است ميان خدا و فرشتگان اما كيفيت آن معلوم نيست . به هر حال ، خداوند متعال ، خلقت آدم را به ملائكه فهمانده است .
2 - (( قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء )) ؛ از اين سخن معلوم مى شود كه اولا: منظور از (خليفه ) تنها حضرت آدم - عليه السلام - نيست بلكه آدم و همه فرزندان او مى باشند. وگرنه تنها به وسيله حضرت آدم (يفسد و يسفك ) قابل تحقق نيست . ثانيا: ملائكه از اينكه خليفه روى زمين ، از عالم ماده خواهد بود، فهميدند كه در ميان آدميان اصطكاك به وجود آمده و فساد و خونريزى به وجود خواهد آمد.
ولى در روايت عياشى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه ملائكه ، آن را نسلهاى قبل از انسان ديده بودند. (( قال ابوعبدالله عليه السلام و ما علم الملائكة بقولهم اتجعل فيها و من يفسد فيها و يسفك الدماء لولا انهم قد كانوا راءوامن يفسد فيها و يسفك الدماء )) .
و ثالثا: اين قول آنان ، يك نوع مقدمه چينى براى خلافت خودشان است .
3 - (( و نحن نسبح بحمدك ... )) ؛ يعنى ما پيوسته در فرمان تو هستيم . و افساد و خونريزى هم نمى كينم . پس ما را خليفه خويش ‍ كن . ظاهرا (و نحن نسبح ) به جاى (آماده فرمانبرى هستيم ) مى باشد نه اينكه فقط با حمد و تسبيح ، كار خلافت تمام شود.
4 - (( قال انى اعلم ما لا تعلمون )) ؛ اين آيه شريفه به جاى آن است كه اين كار از شما ساخته نيست . آنگاه علت (ساخته نبودن ) در آيه بعدى ، توضيح داده شده است .
5 - (( و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة قال انبئونى باسماء هؤ لاء... )) ؛ منظور از تعليم اسماء، خلقت استعداد و زمينه ، در وجود حضرت آدم است نظير: (( خلق الانسان علمه البيان )) (54)
به عبارت ديگر: مثلا خداوند متعال استعداد خشت زدن را در وجود حضرت آدم قرار داد و آدم خشت زد و خانه اى ساخت آن وقت خداوند متعال به ملائكه گفت : شما هم اين كار را بكنيد. آنها گفتند: خدايا ما را طورى آفريده اى كه اين كار را نمى توانيم انجام بدهيم . خداوند فرمود: پس اذعان كنيد كه كار خلافت از شما ساخته نيست .
اگر منظور از (تعليم اسماء) مثلا اين باشد كه خداوند به آدم گفت : اين مداد، اين كاغذ و اين پاكت است ، آن وقت استدلال تمام نبود؛ زيرا ملائكه حق داشتند كه بگويند: پس به ما هم ياد بده تا ما هم بگوييم ، بلكه منظور اين است كه ملائكه بفهمند كه در نهاد انسان ، چيزى گذاشته شده كه در نهاد آنها نيست ؛ نظير اينكه خداوند متعال به عقاب بگويد پرواز كن ، بعد به انسان نيز بگويد: تو هم اين كار را بكن . و او پاسخ دهد كه من بال ندارم .
6 - در عين حال ، خداوند منان (( يفسد فيها و يسفك الدماء )) را در خليفه ، مى پذيرد ولى مى فهماند كه آن ضررى به خليفه بودن ندارد. نهايت اين است كه خليفه به خليفه خوب و خليفه بد، تقسيم مى شود.
7 - بنابر آنچه گفته شد، منظور از (الاسماء) تمام استعدادهاى انسانها براى همه كارهاست كه در نهاد انسان به تعليم تكوينى گذارده شده است .
8 - (( ثم عرضهم على الملائكة )) ضمير (هم ) و (هؤ لاء) راجع به انسانهاست و شايد ميان خبر دادن به ملائكه و خلقت آدم و زياد شدن انسانها، فاصله ، بسيار زياد بوده است آن وقت خداوند متعال كار آنها را به ملائكه نشان داده است . و اگر هم راجع به آدم باشد، به علت آن است كه حضرت آدم ، نمونه همه آدمها بود. و بسيار بعيد و ناسازگار است كه ضمير (هم ) به (مسميات ) برگردد. چنانكه گفته اند.
اين مطلب در سوره اعراف ، صريحتر نقل شده است ، مى فرمايد: (( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم )) (55) چنانكه ملاحظه مى كنيم ، فرمان (اسجدوا) بعد از (خلقناكم ) آمده است . و خلاصه معناى آيه شريفه چنين است :
(سپس آدم يا آدميان را به ملائكه نشان داد و فرمود: از كارهاى اينها و از آنچه اينان مى توانند انجام دهند، به من خبر دهيد، آنها كه قدرت آن را نداشتند گفتند: (( سبحانك لا علم لنا... ))
9 - (( قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض )) .
على الظاهر ضمير (انبئهم ) در هر دو مورد، راجع به ملائكه و نيز ضمير (اسمائهم ) در هر دو مورد، راجع به انسانهاست ؛ يعنى خداوند به حضرت آدم فرمود: كار آدميان را انجام بده . او هم انجام داد. و ملائكه بار ديگر يقين كردند كه كار آدم ، از آنها ساخته نيست . و آدم بايد خليفه باشد نه آنها. شايد مراد از (غيب السموات و الارض ) همان كارهاى انسان و كشف رموز طبيعت باشد كه به دست انسان به وجود آمده و كشف شده و خواهد شد، كه آن وقت ، همه در عالم غيب بودند و هنوز به عالم شهود تنزل نكرده بودند.
10 - چون اين حقيقت براى ملائكه روشن گرديد و دانستند كه (خلافت ) از آنها ساخته نيست ؛ تسليم شدند و خداوند به ايشان فرمود: (( اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين )) .
تا اينجا آيات شريفه گذشته به طور طبيعى ، تفسير گرديد، كه قلب انسان به آن مطمئن و آرام مى شود.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: تعليم اسماء
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 17 / 10 / 1394


 

انسان سازى قرآن

(( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور )) .(42)
يعنى : (اين قرآن كتابى است كه ما براى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از ظلمات (جهل و كفر) بيرون آورى و به عالم نور رسانى ).
(( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) (43)
يعنى : (همانا اين قرآن ، مردم را به راست ترين و استوارترين طريق ، هدايت مى كند.)
كسى كه قرآن را بخواند و معانى آن را بداند و مفاهيم آن را درست درك نمايد، چنين شخصى ، اعتقاد به معاد پيدا مى كند. و مى داند كه جهان و خلقت ، بدون هدف و بدون حساب و كتاب نيست ، بلكه همه اعمال وى ، خوب يا بد، عكس العمل و برگشتى خواهد داشت .
همچنين به وجود خداوند و صفات او آنچنان كه قرآن معرفى مى كند آشنا شده و يقينش افزون خواهد شد. و نيز به نبوت ، امامت و نظامهاى جهان و آنچه در قرآن آمده ، معتقد خواهد شد. و آنگاه كه چنين اصولى در قلب كسى جاى گرفت ، او را يك دنيا نورانيت داده و راه دنيا و آخرت را به او نشان خواهد داد. و او را يك انسان مؤ من ، متقى ، شجاع ايثارگر، فعال ، دلسوز و عابد، بار خواهد آمد.
چنانكه اين آثار، در طول تاريخ قرآن ، در ميلونها انسان ، جامه عمل پوشيده است و مكتب انسان ساز قرآن ، پيوسته چنين اشخاصى را تربيت كرده و مى كند (( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) آرى اثر قرآن چنين است .
حضرت آدم (ع ) خلقت حضرت آدم - عليه السلام - يك خلقت استقلالى است . آدم و همسرش ، به طور مستقل آفريده شده اند بى آنكه - نعوذ بالله - بگوييم از موجود ديگرى مشتق شده باشند، خلقت آدم ، يك خلقت فوق العاده و معجزه بود؛ مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار و اژدها.
به عبارت ديگر: خداوند متعال اراده فرموده و در اثر اراده او، يك مجسمه گلى ، مبدل به انسان كامل و عاقل شده است . در قرآن مجيد، كيفيت و ابتداى خلقت موجودات زنده ، مطرح نشده است اما خلقت حضرت آدم و همسرش ، به طور مستقل ، مطرح شده است .
اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - در خطبه اول نهج البلاغه ، مى فرمايد: (خداوند پس از خلقت آسمانها و زمين ، مقدارى خاك را از سخت و نرم و شيرين و شور زمين جمع كرد و آن را با آب آميخت تا گل خالص شد (شورى ، شيرينى ، سختى و نرمى درهم فرو رفتند) و آن را با رطوبت عجين كرد تا گل چسبنده گرديد كه داراى اطراف ، پيوستگيها، اعضا و قسمتهاى متمايز... سپس آن را صلب و سخت گردانيد تا مانند سفال شد. و مدتى در همان حال نگاه داشت . و سپس روح در آن دميد. به محض دميدن روح ، آدم برخاست در حالى كه انسانى بود داراى قواى تعقل كه آنها را به كار مى برد و داراى فكر بود كه با آن در كارها تصرف مى كرد. و اعضاى خويش را براى حل مشكلات به كار مى گرفت .)
عين عبارت مولا على - عليه السلام - چنين است :
(( ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتى خلصت و لا طها بالبلة حتى لزبت ، فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول ، اجمدها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و امد معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها...(44)))
اين عبارت از آن حضرت - عليه السلام - به فهم آيات قرآن بسيار كمك مى كند. خداوند مى فرمايد: (( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سويتة و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (45).
يعنى : (و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشرى از ماده گل و لاى كهنه متغير خلق خواهم كرد پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم ، همه بر او سجده كنيد).
(صلصال ) به معناى (سفال ) است . آن را به گل خشك نيز معنا كرده اند كه به هنگام دست زدن ، صدا كند.
(مسنون ) به معناى ريخته شدن است يعنى مجسمه شكل گرفته شده .
(حماء) به معناى لجن سياه بد بوست .
(تسويه ) همان مجسمه ساختن است .
(نفخت فيه من روحى ) از زنده شدن و انسان شدن آن مجسمه ، حكايت دارد.
و همچنين است آيه شريفه (( اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (46).
آرى ، نفخ روح ، مجسمه گلى را مبدل به انسان و مسجود ملائكه گردانيد. و (آدم ) علم شخص است نه علم نوع . چنانكه برخى چنين فكر كرده اند.
خلقت انسان در دو مرحله
بنا به فرموده قرآن كريم خلقت انسان در دو مرحله صورت پذيرفته است ؛ يعنى خداوند متعال ابتدا حضرت آدم و حوا را از خاك آفريد: (( خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها )) (47) و آنگاه تكثير بشر را در توالد و تناسل قرار داد. چنانكه مى فرمايد:
(( الذى احسن كل شى ء خلقه و بداء خلق الانسان من طين ثم نسله من سلالة من ماء مهين ، ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئده قليلا ما تشكرون )) (48)
يعنى : (آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت نمود و انسان را نخست از گل آغاز كرد. سپس نسل و ذريه او را چكيده اى از آب بى قيمت قرار داد. و بعد انسان را به صورت مجسمه درآورد و از روح خود در آن دميد. و براى شما گوشها و چشمها قرار داد. (با وجود اين همه احسان ) باز بسيار اندك ، شكر و... سپاسگزارى حق مى كنيد).
نگارنده اين سطور، تقريبا يقين دارد. كه خلقت ساير موجودات زنده نيز همينطور بوده است ؛ مثلا خداوند متعال ، ابتدا يك شتر نر و يك شتر ماده و يك اسب نر و يك است ماده و هكذا، از خاك آفريده و سپس نسل و تكثير آنها را (زاد و ولد) قرار داده است . ولى از قرآن كريم براى اين سخن ، دليلى وجود ندارد. اما در روايات ، شواهدى در اين زمينه يافته است ؛ مثلا در بحارالانوار (49) از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه از آن حضرت ، از خلقت درخت خرما سؤ ال نمودند، فرمود: (( ان الله تبارك و تعالى لما خلق آدم من الطينة التى خلقه منها، فضل منها فضلة فخلق نخلتين ذكرا و انثى فمن اجل ذلك انها خلق من طين تحتاج الانثى الى اللقاح كما تحتاج المراءة الى اللقاح ... ))
يعنى : (خداى تبارك و تعالى وقتى كه آدم را از گل معروف آفريد، مقدارى از آن اضافه ماند، از آن ، دو درخت خرما آفريد، يكى نر و يكى ماده . بدين جهت ، درخت ماده احتياج به تلقيح دارد، همانطور كه زن نياز به لقاح دارد، (گرده هاى درخت نر را به درخت ماده مى پاشند و به آن (تاءبير) گويند) و از درخت خرما انواع درخت به وجود مى آيد؛ خرماى خوب و بد، نازك ، غليظ، نر، ماده ، زاينده و نازا (عقيم )...) .
و در روايت ديگر از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - آمده است كه فرمود: (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : استوصوا بعمتكم النخلة خيرا فانها خلقت من طينة آدم ... ))
يعنى : (به عمه خودتان درخت خرما، وصيت خير كنيد كه آن از گل آدم آفريده شده ...).
اين دو حديث ، در محاسن برقى (50) نقل شده است ، اطلاق (عمه ) به درخت (خرما) از جهت ماده بودن است . گويى كه آن خواهر آدم - عليه السلام - و عمه بنى آدم مى باشد. روايت در حد خود، بسيار عجيب و قابل دقت مى باشد.
تكثير انسان در روى زمين
در تكثير و گسترش انسانها در روى كره زمين ، جز حضرت آدم و همسرش موجود ديگرى دخالت نداشته است . و خداوند متعال مى فرمايد: (( يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس ‍ واحدة و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا و نساء(51).))
يعنى (اين مردم ! بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد. و از آن دو تن ، خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن برانگيخت ).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه در انتشار نسل بشر، فقط آن دو سبب و وسيله بوده اند. همچنين است آيه 189 از سوره اعراف . آيه و ششم از سوره زمر. و آيه : (( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا... (52))) .
يعنى : (اى مردم ! ما همه شما را نخست ، از يك مرد و زنى آفريديم . و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد...).
و درباره مسئله ازدواج فرزندان حضرت آدم و حوا بايد گفت كه : خواهر را به برادر داده اند، كه اين به حكم ضرورت جايز بود. و چاره اى غير از آن وجود نداشت .
در روايت احتجاج طبرسى (53) از امام سجاد - صلوات الله عليه - آمده است كه : نزد ابوحمزه ثمالى به مردى از قريش فرمود: (( فزوجهما على ما خرج لهما من عندالله ، قال : ثم حرم الله نكاح الاخوات بعد ذلك .))
يعنى : (آدم - عليه السلام - خواهر را به برادر داد روى آن قرعه اى كه از جانب خدا اصابت كرد. فرمود: پس خداوند تزويج خواهران را حرام فرمود).
در برخى از روايات نيز آمده است كه ازدواج برادر با خواهر، در شريعت حضرت نوح - عليه السلام - تحريم شده است .
در تفسير الميزان ، پس از اختيار اين طريق فرموده است : (حكم به حرمت در اسلام و ساير شريعتها، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است . حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد. وقت آن در دست خداست . و او فاعل مايشاء و حاكم ما يريد است . جايز است كه روزى براى داعى ضرورت ، مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت ، و اينكه موجب انتشار فحشاست آن را تحريم نمايد).
نگارنده گويد: اين تنفر و تحريم اشدى كه فعلا در بين ما هست ، در اثر تحريم شريعتهاست . و اگر شريعتها نهى نكرده بودند، اكنون مردم اين كار را مى كردند و هيچ تنفر و ناراحتى هم نداشتند.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسب‌ها: انسان سازى قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 9 / 1394


چکيده: عالم ذرّ، از مسائلي است که در قرآن و روايات، درباره ي آن سخن رفته است و شناخت آن به فهم معناي توحيد، کمک مي رساند. در اين گفتار، نظرات يازده تن از دانشمندان قرن پانزدهم هجري در اين مورد، نقل و نقد و بررسي شود. از جمله: سيدمحمّدحسين طباطبايي، ميرزا حسنعلي مرواريد، سيدعبدالرسول جهرمي، عبدالله جوادي آملي، محمدتقي مصباح يزدي، ناصر مکارم شيرازي.
کليدواژه: عالم ذرّ/ توحيد/ طباطبايي، سيدمحمدحسين/ مرواريد، حسنعلي / جهرمي، سيدعبدالرسول/ جوادي آملي، عبدالله/ مصباح يزدي، محمّدتقي/ مکارم شيرازي، ناصر.

1. سيد محمد حسين طباطبايي( 1401ه.ق)
 

خلاصه ي بيان ايشان چنين است:
1-1- در تفسير آيه ي ذرّ(1)، بعد از معناي اجمالي آيه، قول مثبتين عالم ذرّ را بيان مي کند، يعني آنان که محتواي روايات را تفسير آيه دانسته اند.علامه ميان رواياتي که به اخراج ذريّه ي حضرت آدم از پشت او دلالت دارند و آيه که اخراج ذريّه از پشت فرزندان آدم را مطرح مي کند، هيچ گونه تخالفي نمي بينند. ايشان عقيده دارند که خداوند بعد از اخراج تمام انسان ها به صورت ذرّ، خود و پيامبرش و ائمه(ع) را به آنها معرفي کرد و از آنها بر اين امور عهد و پيمان گرفت. سپس به پشت حضرت آدم (ع)برگرداند و در اين دنيا همه ي آنها را به تدريج بيرون مي آورد.
آنگاه قول منکران و اشکالات آنها را بر قول مثبتين ذکر مي کند و به آنها پاسخ مي دهد. پس از آن، حاصل فهم مثبتين را به اين صورت بيان مي کند:
اخرج نطفة آدم التي هي مادة البشر، و وزعها بفصل بعض اجزائه من بعض، الي ما لا يحصي من عدد بني آدم بحذاء کل فرد ما هو نصيبه من اجزاء نطفة آدم، و هي ذرات منبثة غير محصورة. ثم جعل الله سبحانه هذه الذرات المنبثه عند ذلک، او کان قد جعلها قبل ذلک کل ذرّه منها انساناً تاماً في انسانيته، هو بعينه الانسان الدنيوي الذي هو جزء المقدم له. فالجزء الذي لزيد هناک هو زيد هذا بعينه، و الذي لعمرو هو عمرو هذا بعينه. فجعلهم ذوي حياة و عقل، و جعل لهم ما يسمعون به و ما يتکلمون به، و ما يضمرون
به معاني فيظهرونها أو يکتمونها. و عند ذلک عرفهم نفسه فخاطبهم فأجابوه، و اعطوه الاقرار بالربوبيه، اما بموافقة ما في ضميرهم لما في لسانهم او بمخالفته ذلک.
ثم إن الله سبحانه ردهم بعد اخذ الميثاق الي مواطنهم من الاصلاب، حتي اجتمعوا في صلب آدم و هي علي حياتها و معرفتها بالربوبيه، و إن نسوا ماوراء ذلک مما شاهدوه عند الاشهاد و اخذ الميثاق، و هم بأعيانهم موجودون في الاصلاب، حتي يؤذن لهم في الخروج الي الدنيا؛ فيخرجون و عندهم ما حصلوه في الخلق الاول من معرفة الربوبية، و هي حکمهم بوجود رب لهم من مشاهدة انفسهم محتاجة الي من يملکهم و يدبر امرهم.(8:ج 9، ص 315).
خداوند، نخست نطفه آدم را- که ماده اصلي بشر است- بيرون آورده و آن را با عمل تجزيه به عدد بي شمار بني آدم تجزيه کرد. و نصيبي که بر فرد فرد بني نوع بشر، از نطفه پدربزرگ خود داشتند، معلوم کرد. در نتيجه نطفه هاي مزبور به صورت ذراتي بي شمار درآمد.
آن گاه خداي سبحان، هريک از اين ذرّات را به صورت انساني تامّ الخلقة و عيناً نظير همان انسان دنيوي- که اين ذره ي جزئي از آن است- درآورد، به گونه اي که جزئي از اجزاء زيد بود، عيناً زيد شد و جزئي که از اجزاء عمرو بود، عيناً عمرو شد. خداوند، همه را جان داده و صاحب عقل کرد، و به آنها چيزي داد که بتوانند با آن بشنوند و چيزي که بتوانند با آن تکلّم کنند و دلي که بتوانند معاني را در آن نهفته دارند يا اظهار و يا کتمان کنند. حال، يا در موقع خلقت آدم اين عمل را انجام داد و يا قبل از آن. به هر تقدير، در اين موقع خود را به ايشان شناساند و ايشان را مخاطب قرار داد. ايشان نيز در پاسخ به ربوبيتش اقرار کردند. نکته ي اصلي آن است که بعضي ها اقرارشان موافق با ايمان دروني شان بود، و در بعضي ديگر نبود.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 9 / 1394


 

2. شيخ علي نمازي شاهرودي( 1406ه ق)
 

ايشان هم به مانند استاد خويش( مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني) معتقد به وجود انسان در عالم ذرّ است و در جواب به شبهه ي تناسخ مي نويسد:
اين اشکال مبني بر آن است که بدن هاي ذرّي غير از بدن هاي دنيوي باشند، در حالي که مقتضاي روايات برخلاف اين مبنا است، زيرا بدنهاي دنيوي عين همان بدنهاي ذرّي است. و همين انسان در مرتبه ي ذرّ خلق شده و او را روحي است که دو هزار سال پيش از بدن ها آفريده شده است، و با همين روح در اصلاب و ارحام حرکت کرده، تا اينکه به تقدير الاهي پا به اين دنيا نهاده است و در اين دنيا با تغذيه، رشد و نموّ مي کند و آنچه با تغذيه به او مي افزايد، خارج از حقيقت اوست.( 14:ص 219)

3. سيّد عبدالحسين طيب( 1411ه ق)
 

ايشان، آيه ذرّ را از مشکلات آيات- بلکه از متشابهات- دانسته است . و در مورد
اخبار ذرّ مي نويسد:
ردّ اين ها[ يعني اخبار آيه ذرّ] - بعد از اخذ از کتب معتبره و فوق حد تظافر من حيث السند- بسيار مشکل است. بلي، من حيث الدلالة مي توان گفت از متشابهات اخبار است...
خلاصه ي آنچه به نظر مي رسد، اين است که خداوند تبارک و تعالي، ارواح بندگان را قبل از اجساد آفريد... و اين ارواح در عوالمي سير دارند که يکي در همين عالم، تعلّق به اجساد گرفته و مناط تکليف و ثواب و عقاب در اين عالم است، و يکي به عالم مثال که صور برزخيّه و قالب مثالي صورت بدون ماده... و من جمله از اين عوالم، عالم ذرّ است که خداوند، تمام ذرّيه ي آدم را تا روز قيامت، در صلب حضرت آدم قرار داد، آن هم نه به نحو عرضي؛ تا مورد بعض اشکالات و خلاف ظاهر آيه باشد، بلکه به نحو طولي؛ مثلاً جناب عالي در صلب پدر و او در صلب جدّ و هکذا. پس به يک معنا همه در صلب آدم و به يک معنا هريک در صلب پدر بلاواسطه ي خود. و مي توان همه را ذرّيّه آدم گفت و نسبت مفرد داد... و مي توان هريک را ذريّه ي ديگري گفت و نسبت جمع داد... به اين بيان بسياري از اشکالات که کرده اند حلّ مي شود.
و مطلب ديگر آن که خداوند قادر متعال، پس از اخراج اين ذريّات ارواح را که از مجرّدات بودند، هريک را تعلّق به يکي از اين ذراري داد که اين اوّلين تعلّق ارواح بود و اينها داراي عقل و شعور و ادراک شدند، چنانچه قبل از تعلّق در همان عالم ارواح، داراي عقل و شعور و ادراک بودند. بنابراين قابل خطاب و سؤال و جواب شدند.
و اشکال به اينکه:« اگر چنين بود، بايد اقلاً بعض آنها متذکّر آن عالم باشند، نه به کلّي غافل شوند»، اين هم مرفوع است به نقض به عالم ارواح که جنود مجنّدة بودند و تألف و تناکر داشتند و در اين عالم، احدي خبر از آن عالم ندارد و خداوند به توسط انبياء و اوصياء خبر داده.( 9: ج6، ص 24-26)

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 30 / 9 / 1394

7. آية الله جواد تبريزي( م 1427 ه ق)
 

وي در پاسخ سؤالي درباره ي امتحان حضرت زهرا (ع)پيش از خلقت ايشان- که در زيارت نامه ي آن حضرت مطرح شده است- مي نويسد:
لعل الامتحان راجع الي عالم الذّر و خلق الأرواح في الصور المثاليه قبل خلق الأبدان( 2: ج 2، ص 568)
شايد امتحان مربوط به عالم ذرّ و خلق ارواح به صورت مثالي پيش از خلق ابدان بوده باشد.

8. سيد عبدالرسول جهرمي شريعتمداري( معاصر)
 

ايشان هم تصريح دارد که عالم ذرّ ثابت است و روايات فراواني در اين باره وجود دارد که دلالتشان بر عالم ذر واضح و روشن است.(1)
ايشان در جاي ديگر در مورد علت عدم ذکر اخراج فرزندان آدم از پشت
حضرت آدم (ع)سخن گفته و توضيح مي دهد که در اين جهت ميان آيه و روايات تعارض وجود ندارد.
إن الله تعالي اخرج أولاً ذرية آدم ظهره، ثم اخرج من ذريته ذريتهم. و ليس معني الذرية خاصاً بما بعد الولادة في الدنيا. لکن لم يذکر في الآيه إخراج ذرية آدم، و لم يتعرض في النصوص للترتيب المذکور، کغالب القصص القرآنية، حيث لا تعرض فيها لأکثر الخصوصيات. و لعله لعدم مدخلية ذکره هنا في غرض الاحتجاج. فبهذا يحصل التوفيق بين الآية و النصوص. و من المعلوم أنه يجوز رفع اليد في الجملة عن ظاهر الآيات، اذا ورد تفسيرها عن المعصوم (ع)بنص صحيح.(4:ص 19-20)
خداي تعالي اول ذرّيه حضرت آدم را از پشت او خارج کرد، سپس از پشت ذرّيه او ذرّيه آنها را. و معناي ذرّيه اختصاص ندارد به آنچه در دنيا متولد مي شود. ولي نه در آيه ي شريفه، از اخراج ذرّيه ي حضرت آدم سخني به ميان آمده و نه در نصوص به ترتيب مذکور اشاره شده است. اين عدم ذکر، مانند بيشتر داستانهاي قرآني است که در آنها به اکثر خصوصيات تعرّض نمي شود. و شايد به خاطر آن است که ذکر آن مدخليّتي در هدف احتجاج ندارد. و به اين بيان، تنافي بين آيه و روايات نيز برطرف مي شود.
ايشان در پاسخ به شبهات عالم ذرّ مي نويسد:
اولاً: اين اشکالات عقلي، بر امتناع وجود عالم ذرّ دلالت ندارد، بلکه شبهه اي در مقابل دليل است که نمي شود آن را حلّ کرد. همچنين رمز بطلان آن نيز براي ما معلوم نيست، زيرا عقلها با عالم مادّي مأنوس شده و از درک حقيقت ماسواي عالم مادّه- از عوالم غيبي مانند احوال بهشت و جهنم و برزخ- قاصر است. روشن است که ميّت در مقابل ما يا در قبرش به انواع عذابها معذب مي شود و يا به انواع لذائذ متنعّم است، ولي ما از درک آنها به حواسّ ظاهري خود ناتوانيم.
ثانياً:... حجت بر مردم در اين عالم تمام است، در همين حدّ که به معرفت
فطري، خالقشان را اجمالاً مي شناسند. اين معرفت، محصول آن چيزي است که در عالم ذرّ براي مردم حاصل شده است، چنانچه امام باقر و صادق (ع)بدان تصريح کرده اند...
و ذريه اي که از پشت حضرت آدم گرفته شده يا از طينت اصلي او... از موادّ و جرمهاي زميني نيست که به نطفه تبديل شود، بلکه آنها اجزاي لطيف و عالي اند که به صورتي خاصّ با مواد زميني امتزاج پيدا مي کنند تا از آنها به امر خالقشان، انسان پديد آيد.(4: ص 20-21)

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 1 / 9 / 1394

ب- ستايش هاي قرآن
 

- «لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فِي أَحسَنِ تَقويمِ» (تين/4): خداي متعال انسان را به نيکوترين وجه آفريده و بذل توجه کامل به وي کرده است. با اين حال انسان از طريق سرکشي و سرپيچي از دستورات خدا را بپيمايد، خود را تباه مي کند و خدا هم او را به بدترين مکان دوزخ مي افکند. و در ادامه مي گويد «ثُمَّ رَدَدنَاهُ اَسفَلَ سَافِلينَ» (تين/5) سپس او را به پايين ترين درجه دوزخ بازگردانديم. در صورتي که اگر اين انسان استعداد خود را به کار اندازد و از سرمايه خدادي خويش بهره جويد و به او ايمان آورد و نيکوکار شود، به پاداشي بي پايان خواهد رسيد. «إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُم اَجرٌ غَيرٌ مَمنُونٍ» (تين/6) مگر کساني که ايمان آورند و کار نيک انجام دهند که براي آنها پاداشي تمام ناشدني است.
واضح است که تنها راه سعادت انسان در سايه ايمان به خدا و کار نيک است و هرچه ايمانش بيشتر و کارش خالص تر باشد، از تقرب بيشتري نزد خدا برخوردار خواهد بود.
-«اَلَّذي أَحسَنَ کُلَّ شَيءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأ خَلقَ الإنسانِ مِن طِينٍ» (سجده/7): آنکه هرچه را آفريد نيکو آفريده و آفرينش انسان را از گل آغاز کرد و سپس آنگاه که او را بسيار است و از روح خويش در او دميد «نَفَخَ فِيِهِ مِن رُوحِهِ» (سجده/9): اين بيانگر اين است که در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادي که در جماد و گياه و حيوان وجود دارد، عنصري ملکوتي و الهي هم وجود دارد. انسان ترکيبي است از طبيعت و ماوراء طبيعت، از ماده و معنا، از جسم و جان.
-«ثُم اجتَباهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيهِ وَهَدَي» (طه/22): خدا آدم را برگزيد، توبه اش را پذيرفت و او را هدايت کرد. اين به آن معناست که آفرينش انسان، آفرينشي حساب شده است، تصادفي نيست. انسان موجودي انتخاب شده و برگزيده است.
-« هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خويش بودند، خداوند آنها را به وجود خويش گواه گرفت و آنها گواهي دادند (اعراف/172)»
-« چهره خود را به سوي دين نگه دار. همان که سرشت خدايي است و همه مردم آن را به آن سرشته است» (روم/43). اين دو آيه مي گويد انسان فطرتي خدا آشنا دارد، به خدا در عمق وجدان خويش آگاهي دارد. همه انکارها و ترديدها، بيماري ها و انحراف هايي است از سرشت اصلي انسان.
-«تمام اسماء را به آدم آموخت. آن گاه از فرشتگان پرسيد: نام هاي اينها را بگوييد چيست؟ گفتند ما جز آنچه تو مستقيماً به ما آموخته اي نمي دانيم. خدا به آدم گفت: اي آدم! تو به اينها بياموز و اينها را آگهي بده، همين که آدم فرشتگان را آموزانيده گفت: نگفتم که من از نهان هاي آسمان و زمين آگاهم و هم مي دانم آنچه اظهار مي کنيد و آنچه را پنهان مي داريد.» (بقره/33-31) اين جملات خبر از استعدادي شگرف و بالقوه در وجود انسان مي دهد و آن هم ظرفيت علمي انسان که بزرگ ترين ظرفيتي است که يک مخلوق ممکن است داشته باشد.
-« همانا بني آدم را کرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا مسلط کرديم و بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داديم» (اسراء/70). بنا بر اين آيه انسان از يک کرامت و شرافت ذاتي برخوردار است. خدا او را بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داده است و آنگاه خويشتن واقعي خود را درک و احساس مي کند که اين کرامت و شرافت را در خود درک کند و خود را برتر از پستي ها و دنائت ها و اسارت ها و شهوت راني ها بشمارد.
- «سوگند به نفس انسان و اعتدال آن، که ناپاکي ها و پاکي ها را به او الهام کرد» (شمس/9-8). او از وجداني اخلاقي برخوردار است، به حکم الهي و فطري زشت و زيبا را درک مي کند و قدرت انتخاب دارد.
و بسياري ديگر از آيات قرآن که به توصيف انسان، ارزش ها و ويژگي هاي آن پرداخته است که بيشتر از اين درباره آن گفتن، در اين مجال نمي آيد.

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 1 / 9 / 1394

بررسي مباني انسان شناسي و سيماي انسان کامل در آينه قرآن و نهج البلاغه
انسان هموارانسان همواره در کانون انديشه و تفکر بشري يکي از مهم ترين دغدغه ها بوده است. توجه به انسان تنها به اين سبب نيست که او يکي از موجودات اين عالم است بلکه اهميت شناخت انسان به عنوان موجودي شگفت آور از اين جهت است که در واقع شناخت ماهيت و حقيقت خويشتن است، حقيقتي که گاه در ميان زندگي روزمره و علوم ظاهري و مادي گم مي شود و انسان با وجود همه پيشرفت هاي تکنولوژيکي و علمي از آن غافل مي شود.

صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مي نداند آن ظلوم انسان همواره در جهان بيني اسلامي جايگاه ويژه اي دارد و موجودي مرموز و شگفت آور با ابعاد ناشناخته بسيار است. قرآن به عنوان منبعي عظيم و لايتناهي و عميق، گاه انسان را ستايش کرده و گاهي هم مذمت و نکوهش؛ او که هم مي تواند از همه خلايق و فرشتگان و موجودات عالم برتر و شريف تر باشد، هم پست تر و پايين تر و هم مي تواند در «اعلي عليين» باشد و هم در «اسفل سافلين».
به همين سبب در آموزه هاي تمامي اديان الهي، شناخت انسان پس از خداشناسي بيشترين اهميت را دارد، تا آنجا که يکي از اهداف اساسي انبياي الهي توجه دادن انسان به خويشتن است. بسياري از مشکلات فرا روي انسان چه در عهد قديم و چه در زمان معاصر به دليل بي توجهي به حقيقت خود و توجه بيش از حد به بعد مادي و غير معنوي خويش است که علت اصلي آن را مي توان ناديده انگاشتن دين و آموزه هاي ديني دانست. در اهميت اين موضوع همين بس که حضرت علي (ع) در رواياتي چند خودشناسي و انسان شناسي را «افضل المعرفه»، «افضل الحکمه»، «انفع المعارف»، «فوز اکبر» و... دانسته است(غرر الحکم، باب معرفه النفس.)
حال چگونه مي توان انسان را با اين همه استعداد و توانايي به حد تکامل و رشد يافتگي رساند و راه را به آن نماياند.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 1 / 9 / 1394

واژه انسان یعنی چه؟ برای بررسی این مهم ابتدا با مراجعه به کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم نوشته قرآن پژوه معاصر مرحوم استاد حسن مصطفوی نتیجه زیر را به دست آوردم؛ در جلد اول صفحه 158 کتاب التحقیق تکه‌هایی از کتب واژه شناسی مختلفی آمده است که از آن‌ها موضوعات زیر به طور کلی برداشت می‌شود؛ 1.الانس خلاف جن است که بر مذکر و مونث و مفرد و جمع دلالت می‌کند. که در ریشه‌ی آن اختلافاتی وجود دارد. (مصباح اللغة فیومی) 2.انس خود یک ریشه است که ظاهر هر چیزی است که خلافه وحشی گری باشد. (معجم مقاییس اللغة ابن فارس) 3.الانس یعنی بشر. (صحاح اللغة جوهری) 4.انس خلاف جن و وحشی گری است. (مفردات راغب اصفهانی) و علامه مصطفوی در انتها این موضوع را تاکید می‌کنند که در تمامی مشتقات کلمه انسان این انسان مخالف نفرت و وحشی گری است پنهان شده است. در کتاب نشر طوبی (یا دائره المعارف قرآن مجید گردآوری شده توسط علامه شعرانی و استاد قریب) ذیل کلمه انسان این مطلب نوشته شده است که علما انسان را به عنوان حیوانی که دارای قدرت تکلم و تعقل است می‌دانند. وبعد از آن به توضیحی 6 صفحه ای (از صفحه 48 تا 53) در مورد انسان و آیاتی که پیرامون این کلمه است پرداخته است که از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود و خواننده را به مطالعه صفحات ذکرشده توصیه می‌کنم. در صفحه 51 فرهنگ أبجدی عربی-فارسی نوشته رضا مهیار انسان بشر معرفی شده است که در مورد مونث و مذکر به کار برده می‌شود. از مطالبی که در واژه نامه های مختلف آمده می‌توان این موضوع را برداشت کرد که ریشه انسان متشکل از ‹ا ن س› است و از معانی آن می‌توان به بشر اشاره کرد و اینکه مخالف جن و وحشی گری است.
تعیین جایگاه انسان در عالم

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 8 / 1394

تعقل

بر خلاف تفکر که امری تک بعدی و جزئی است و به یک امر متعلق می شود. عقل چند بعدی و سیستمی نگر و نظام مند است و به چند امر متعلق می شود. قرآن کریم در آیات 11 تا 13 سوره نحل در انتخابی معنادار، همراه با فکر و ذکر در آیات 11 و 13 سوره از واژه آیه استفاده می کند اما در آیه 12 از واژه آیات همراه با عقل استفاده می کند. همین جا مرحوم علامه طباطبایی تفاوت ذکر و فکر با عقل را همین تک بعدی بودن در مقابل چند بعدی بودن می داند.
گویی مجموعه و حاصل فکرها در کنار هم قرار می گیرند و در یک نظام و سیستم معنادار، تعقل حاصل می شود. (طباطبایی،8/ 216)
هر چند در جاهایی نیز واژه آیه کنار تعقل نشسته است، اما این معنا وقتی حاصل می شود که بافتار یا context سوره نحل را در نظر بگیریم.
پس تفکر مقدمه تعقل است و تعقل نظام مند کردن و کنار هم چیدن معنادار برون داده های تفکر و نگرش نظام مند به هستی و آیات الهی منجر به دست آوردن قانونمندی های حاکم بر هستی می شود. فهم و معرفت و به دست آوردن فرمول قانونمندی ها نیز باعث کنترل عمل و تصحیح حرکت آدمی است. چرا که وقتی کسی آگاه به قانونمندی ها باشد، بر اساس آنها عمل می کند و همواره نگران این است که با حرکتی اشتباه بازخورد یا نتیجه ای نامطلوب در سیر کمال به دست آورد. از این رو این نوع عقل و فهم منجر به خشیت می شود.
از کنار هم قرار دادن آیات شریفه «إِنَّما یخشی اللهَ مِن عبادهِ العلماء»(فاطر:28) و «ما یعقِلُها إِلاَّ العالمونَ»(عنکبوت:43) معلوم می شود که اولاً کسانی به تعقل می رسند که به دانایی رسیده اند: ثانیاً فقط این دانایان، از خداوند دارند، زیرا به قانونمندی های هستی آگاهند و با این حساب همواره نگران و مراقب درست عمل کردن خویش، پس آنچه به واقع خشیت و مراقبت همواره را ایجاد می کند، تعقل است.
تعقل باعث تبدیل دانایی حاصل از تفکر به حکمت و خرد است، یعنی هر چیزی را در جایی خود دیدن و از نظر قرآن حکمت خیر کثیر است، «و مَن یُؤتَ الحکمهَ فقد أُوتیَ خیراً کثیراً». (بقره:269)
از نگاه اسلامی، صرف دانش نمی تواند انسان را از جهل برهاند، بلکه اگر دانش در سیر تفکر و تعقل خویش در آید، روشنی بخش و نجات دهنده است، اما علی (ع) می فرماید:«ربّ عالم قد قتله جهله» (مجلسی، 2 / 110) و جالب است بدانیم که در ادبیات روایی- اسلامی عقل مقابل جهل است و نه علم، یعنی درونی شدن و در سیستم آمدن دانش ها منجر به خروج از جهل و نادانی است. (کلینی، ج1)
از این رو از نظر قرآن، جایگاه تعقل در وجود آدمی قلب است که مرکز همه اتفاقات معنوی آدمی و کنترل کننده اصل وجود است، «فتکونَ لهم قلوبٌ یعقلونَ بها»(حج:46) همچنین کنار هم نشینی سمع و عقل در قرآن کریم قابل توجه است (ملک:10؛ یونس:42؛فرقان:44). قرآن مجید، سمع و عقل را راه هدایت می داند، سمع راهی با واسطه و تحمل راهی بی واسطه است، سمع بیرونی و عقل درونی است. برای همین اگر کسانی که به عقل و تعقل برسند به دلیل اشتراک های دورنی، احساس همرنگی و همدلی و همراهی می کنند و پیوندی عمیق میانشان برقرار می شود. اما دلیل تشتت قلوب و تفرقه بی عقلی است:«تحسبُهُم جمیعاً و قلوبُهُم شتَّی ذلکَ بأَنَّهُم قومٌ لاَّ یعقلونَ». (حشر:14)

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 8 / 1394

میدان معنا شناختی دوم

واژه شناسی

در دومین میدان معنا شناختی با واژگانی روبه رو می شویم که بیشتر ابزارهای اندیشه، از منظر قرآنند:
مهمترین و مرکزی ترین مفهوم در این میدان «قلب» است که با عقل، تدبر و فقه ارتباط برقرار می کند، جایی که مرکز همه فهم های آدمی است. (آیات آن گذشت)
«سمع» دومین واژه در این میدان است که به عنوان جانشین قلب مطرح می شود و اگر کسی نتواند «قلب» زنده ای داشته باشد لااقل باید «سمع» داشته باشد. (اعراف:100؛ حج:46؛ فرقان:44 و... )
و بعد «بصیر» یا (شهادت) است که گاهی مستقل و گاهی با سمع همراه می شود و با هم جانشین «قلب» و فهم قلبی می شوند. (هود:20؛ ق:50)
که هر دو استعداد و نیرویی بالقوه برای اندیشه و فهمند که احتیاج به تربیت و رشد دارند.

«اُذن» و «عین»

ارتباط اذن با سمع، و عین با بصر به عنوان دو کلید واژه دیگر این حوزه، معنایی جالب توجه دارد، هر اذنی نمی تواند به سمع برسد و هر عینی به بصر، در حقیقت اذن و عین به عنوان دو عضو از اعضای ادراکی اند که اگر تربیت نشوند لزوماً به نتیجه نمی نشینند و نقش خود را بازی نمی کنند. (اعراف:179، 165؛ حج:46)
در عین حال ممکن است کسی فاقد این اعضا باشد اما بتواند به سمع و بصر برسد، یعنی این دو نیرو بُعد باطنی و درونی فهم اند، نه اعضای ظاهری و خارجی، و اگر کسی این نیروها را از دست دهد، یا بتواند آنها را بارور کند در آخرت نیز که ظهور باطن وجود است، فاقد آنها خواهد بود. «و مَن کانَ فی هذهِ أَعمی فهوَ فی الآخرهِ أَعمی و أَضلُّ سبیلاً». (اسراء:72)
در تضاد معنایی با این میدان ها واژگان «صم» و «بکم» و «عمی» به معنای گنگ، کور و کر مطرح است و مطلقاً به معنای از بین رفتن سمع، نطق و بصیرت در لایه های درونی و باطنی است نه از دست دادن اعضای جسمانی و اندام این احساس است. (بقره:18 و 17؛ انعام:39؛ انفال:22 و... )
«فؤاد» در لغت به معنای گوشت پخته شده (راغب، 386) و در اصطلاح قرآنی به نیروی ادراکی که با احساس و تمایل همراه است و در مؤلفه معنایی آن شوق و محبت دیده می شود و جایگاه مهرورزی و علاقه مندی با اثرپذیری بالا از محرک های خارجی و به نوعی مکمل نقش سمع و بصر است گفته می شود. (هود:120؛ فرقان:32؛ ابراهیم:37). گویی قرآن دعوت می کند علاوه بر فهم نوعی ارتباط درونی همراه با میل و شوق با دیدگاه ها، اعتقادات و عملکرد الهی برقرار شود.
آنچه از نظر قرآن مهم است، «مسؤول» بودن همه این توانمندی هاست (اسراء:39)، به خاطر اینکه فرصتی استثنایی در اختیار بشر بوده و شکر آن لازم است و شکر آن به ثمر نشاندن و به کار گرفتن آن است. (نحل:78؛ مؤمنون:78؛ سجده:9؛ احقاف:26؛ ملک:23)

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 10 / 8 / 1394

چکیده

مفهوم اندیشه در دیدگاه قرآن کریم، مانند بسیاری دیگر از مفاهیم این کتاب آسمانی نه مفهومی انتزاعی و صرفاً ذهنی و نه مفهومی عرضی و فقط مادی است. قرآن کریم در برنامه رشد و تربیتی که برای رسیدن انسان به کمال نهایی و قرب الهی تدوین کرده است شرط اصلی رسیدن را طی مراتب اندیشیدن می داند.
از دیدگاه این نوشتار چهار مرحله «تفکر»، «تعقل»، «تدبر» و «تفقه» به ترتیب مراحل سیر تکامل اندیشه در قرآن است.
«تفکر» که امری جزئی نگر و تک بعدی است باعث تبدیل دانش ها و معلومات به دانایی و به نوعی درونی شدن آگاهی می شود.
«تعقل» نگاهی کلی نگر و نظام مند و سیستمی دارد و برون داده های تفکر را در ارتباط و چینشی معنا دار قرار داده و به حکمت یا خرد تبدیل کرده و قانونمندی های هستی را کشف می کند.
«تدبر» که رسیدن به فضای حاکم بر قانونمندی هاست. در حقیقت دیدن کارگردانی پشت پرده برنامه هستی است و باعث تبدیل حکمت به بصیرت می شود.
و بالاخره «تفقه» فهم عملی است و باعث نفوذ و سریان دانسته های حاصل از مسیر فوق و به عمل آوردن آنها در عرصه زندگی می شود و علم، حکمت و بصیرت را به عمل و حرکت در می آورد.
بدین گونه معلوم می شود که رشد اندیشه در قرآن حاصل و همراه با رشد وجودی و معنوی و طی مراتب کمال است و کسی نمی تواند صرفاً با فعالیت ذهنی در مراتب اندیشه رشد یابد.
کلید واژه ها: اندیشه، تفکر، تعقل، تدبر، تفقه، قرآن کریم

 

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 28 / 6 / 1394


 

رابطه ی علل طبیعی و علل ماوراء طبیعی در پیدایی حوادث از دیدگاه قرآن

1.بعضی از مفسرین تحت تأثیر اندیشه های پدیدار شده ی بعد از رنسانس از غرب که در حول انحصار علل حوادث پیرامون امور مادی می باشد چنین پنداشته اند که بعضی از تعابیر قرآنی در تعلل امور به علل ماورایی قابل تأویل به علل طبیعی می باشد و بر این مرام و عقیده اصرار ورزیده اند.
در حقیقت علل مجرده را که در طول علل طبیعی نافذ در حوادث می باشند، انکار کرده و به جای آن تنها علل اعدادی و طبیعی را انحصار بخشیده اند و آیات قرآن را بر همین پایه تفسیر کرده اند.
مثلاً آیت الله طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن راجع به تأثیر شیطان در مس و لمس انسان رباخوار، لمس شیطان را به تمثیل به صرع و دیگر اختلال های روانی کرده است.
برای تببین و توضیح مسئله و روشن نمودن موضوع اشکال به نقل سخن وی از تفسیر پرتوی از قرآن پرداخته، سپس موضوع را نقادی و روشن گری می نماییم.
وی در جلد دوم تفسیر پرتوی از قرآن ضمن آیه ی 275 سوره ی بقره آمده است که «آنان که ربا می خورند بر نمی خیزند مگر مانند کسی که شیطان با مس خود او را پریشان کرده است.»
(الذین یاکلون الرباء لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس) (18)
چنین آورده است:
الذی یتخبطه الشیطان من المس را تمثیل بیماری صرع و دیگر اختلال های روانی دانسته اند چون عرب این گونه بیماری ها را اثر مس جن «دیو زدگی» می پنداشته است و در زبان فارسی هم این گونه بیمار را دیوانه (گرفتار دیو) می نامند.
بعضی از مفسران جدید گفته اند: شاید مس شیطان اشاره به میکربی باشد که در مراکز عصبی نفوذ می یابد. و شاید نظر به همان منشاء وسوسه و انگیزنده ی اوهام و تمنیّات باشد. (19)
چرا آیت الله طالقانی چنین احتمالاتی راآورده است؟ مگر دیوانه شدن در اثر مس شیطان، معنی صریح و صحیحی ندارد؟ چه چیز ایشان را الزام کرده که بگوید قرآن در این جا به زبان اعراب سخن گفته است و با پندار آنان مسامحه ورزیده است؟ چرا ایشان از علم جدید کمک گرفته، و به تأثیر میکربها اشارت کرده است؟
شک نیست که این ها همه یک علت بیش تر ندارد و آن هماهنگ کردن فهم دینی خویش با فرهنگ روزگار است.
ایشان یا باید شیطان را مصداق میکروب بداند، و یا بگوید ین اقوال در مماشات با فرهنگ اعراب خرافه پرست روزگار نزول وحی صادر شده است.
چنین اندیشه ای مبین یک استراتژی است، و به همین جا تمام نمی شود. ایشان یا باید در معنی صدق و کذب و جد و هزل و حسن و قبح نیز تجدید نظر کنند. چون بودن این معانی در قرآن علی رغم منافاتشان با واقع، هم جدی و هم صادق و هم نیکو است و این همان پارادکسی است که کسانی مانند مرحوم طالقانی و شیخ محمد عبده و دکتر سروش گرفتار آن شده اند.

موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی