تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23501
بازدید دیروز : 15274
بازدید هفته : 38775
بازدید ماه : 81745
بازدید کل : 11138596
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 6 / 1394

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات:

اول: دقت نمایید که براهین، باید به عقل بنشینند، نه به دل. اگر عقلانی بودند، دل نیز اگر اسیر نفس نشده باشد، فهم می‌کند و می‌پسندد و اگر اسیر و محجوب شده باشد، مصداق «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا – قلب دارند [ولی] با آن فهم نمی‌کنند / الأعراف، 179» می‌گردد.

دوم: دقت نمایید که مگر در اثبات این فرض، دلیلی [هر چند نامعقول و سست] آورده‌اند که اکنون در پی برهان قوی در رد این نظریه باشیم؟! «شاید» که برهان نیست. یکی می‌گوید: «شاید»، بعد شما دنبال براهین متقن و قوی عقلی برای رد آن "شاید" می‌گردید! هر "شایدی"، "شاید" متقابل و متضاد خود را همراه دارد. مثلاً یکی بگوید: شاید الان هوای فلان شهر گرم است، یعنی شاید هم سرد است. آیا حال برهان "عقلی" برای رد لازم می‌آید؟! عادت کنیم که همیشه ابتدا از نظریه دهنده، دلیل هم بخواهیم و بعد طرح سؤال کنیم. مثلاً بگوییم فلان شخص، نظریه‌ای مبتنی بر این دلایل دارد، حال پاسخ یا دلایل رد آن چیست؟ نه این که یکی بگوید "شاید"، بعد دیگران دنبال دلایل رد آن بروند!

سوم: چرا می‌فرمایید که بی‌خبری دو خدا از یک دیگر، دلیلی بر جهل آنها نیست؟ بی‌خبری، یعنی جهل نسبت به یک حقیقت یا واقعیتی که هست. پس اگر دو موجود از یک دیگر بی‌خبر باشند، هر دو نسبت به یک دیگر "جهل" دارند. اما "والله الخبیر"، خدا از همه چیز با خبر است و اگر نباشد، دیگر خدا نیست.

«لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (الأنعام، 103)

ترجمه: ديدگان و بينايى آنها او را درنمى‏يابند و او ديدگان و بينايى‏ها را درمى‏يابد، و او باريك‏بين و آگاه است.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِوَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» (سبأ، 1)

ترجمه: سپاس آن خدايى را (حمد مخصوص خدایی است) كه ملك آنچه‏ در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست، و سپاس براى اوست، در آخرت نيز، و او حكيم و خبير است.

چهارم: وقتی بیان می‌شود دو یا چند "خدا"، یعنی همه آنها "محدود" هستند. پس دیگر هیچ کدام "واجب الوجود" نیستند. چرا که "واجب الوجود" یعنی هستی محض، وجودی که هستی او بدون هیچ نقص و حدی، عین ذات اوست و قائم به خویش است. بدیهی است که "کثرت" به مثابه‌ی "حد" می‌باشد.

پنجم: هر موجودی که محدود باشد، ذاتاً ناقص و بالتبع محتاج و نیازمند و قائم به غیر است. پس در زمره‌ی "ممکن الوجود"ها قرار می‌گیرد.

ششم: وقتی کسی فرض می‌کند: "شاید دو یا چند خدا و عالم وجود داشته باشد"، با اندکی تفکر در این فرض، بر او روشن می‌شود که آن وقت لازم می‌آید: آن خدایی که خبری از خود نداده است، تجلی نداشته، غافل و بی‌هدف هست و ربوبیت عالمگیر نیز ندارد و ... – اما آن خدایی که می‌گوید: خالق، مالک، رب، إله و معبودی جز من وجود ندارد چه؟ [العیاذ بالله]، نمی‌داند یا دروغ می‌گوید؟ پس در این فرض، هیچ کدام خدا نیستند.

نکته:

دقت کنید که مبحث "وجود" و دلایل عقلی آن که امروزه موضوع علم فلسفه است، اصلاً با مصادیق آن مثل (خدا و ...) کاری ندارد. بحث از "وجود" و اقسام و حالات آن دارد؛ می‌گوید: وجود به دو قسم "واجب و ممکن" تقسیم می‌گردد. از حیث دیگر‌ی به "علت و معلوم" – "حادث و محدث" و ... تقسیم می‌گردد. حال نام مصداق هر کدام چیست؟ موضوع بحث عقلی در فلسفه نمی‌باشد.

ادله‌ی عقلی که در علم فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرد، بر اساس براهین اولیه عقلی (که ذاتی است)، وجود "نقیضین" را نمی‌پذیرد. مثلاً قبول نمی‌کند که بگویند: این شیء از حیث واحد، هم هست و هم نیست – هم کوتاه است و هم بلند است و ... .

از این رو، عقل و براهین عقلی، شایدهایی چون: واجب الوجود هست، اما شاید دو یا چند تا باشد را نیز نمی‌پذیرد. عقل، واحِد و اَحد بودنِ "واجب الوجود" را می‌پذیرد و نقیض آن را نمی‌پذیرد و بر «شاید»ها نیز تکیه نمی‌کند، چرا که "شاید" اصلاً برهان نیست.

عقل بر اساس براهین عقلی حکم می‌دهد که "واجب الوجود" هست. چون "واجب الوجود" است، پس هستی محض است، چون هستی محض است، نقص و نیستی به او راه ندارد؛ در نیتجه واحِد است و مثل و مانندی ندارد و ...، حالا نامش چیست؟ موضوع علم فلسفه نمی‌باشد.

در بحث "کلام"، بر اساس همین دلایل عقلی، بحث می‌شود که خداوند متعال، واجب الوجود است، پس دوئیت و کثرت به او راه ندارد، پس مثل و مانند ندارد، پس سابقه و لاحقه‌ی نیستی ندارد – منزه (سبحان) از هر گونه نقص و نیستی و کاستی است ... – و اگر موجودی دارای این ویژگی‌ها نبود، اصلاً خدا نیست.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 29 / 6 / 1394

ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: عذاب آخرت حکیمانه است، نه کینه‌جویانه؛ پس ابتدا باید اهانت، افترا و اتهامی که به خداوندِ منزه از عیب‌ها و نقص‌ها مبنی بر «کینه‌توزی» زده شده، اثبات گردد و بعد یک سؤال بر اساس آن حکم قطعی داده شده، طراحی و مطرح گردد. دقت نمایید که گاهی در قالب سؤال یا شبهه، ابتدا یک معنای غلطی را به عنوان «حکم قطعی» القا می‌کنند و بعد سؤال خود را روی قاعده‌ی آن معنا و حکم غلط می‌سازند. بدیهی است که در این صورت، پاسخ هر چه باشد، فرقی نمی‌کند و آن معنا دیگر به ذهن القا شده است.

کینه‌توزی:

کینه‌توزی یا رفتارهای کینه‌جویانه، ویژگی انسان و برخی از حیوانات است، که البته در حیوان از روی غریزه است، اما در انسان، از روی انتخاب غریزه حیوانی به جای عقل می‌باشد.

کینه به دل گرفتن، عواملی دارد که از جمله آنها: نداشتن فضیلت - وسوسه های شیطان - جدال و خرده گیری از دیگران – حرص‌ها و توقعات بی‌جا و ...، می‌باشد. حال العیاذ بالله کدام از این صفات به خداوند سبحان راه دارد؟!

سوء استفاده از سبوحیت پروردگار:

برخی از همین معنا سوء استفاده می‌کنند؛ می‌گویند: ما هم همین را می‌گوییم؛ چون خدا کینه‌توز نیست، پس عذاب جهنم هم ندارد! حال چه کسی گفته که «کینه علت عذاب» و «جهنم معلول کینه» است که گفته شود، اگر آن علت وجود ندارد، پس این معلول نیز وجود نخواهد داشت؟!

پس، با همین جمله‌بندی ساده، هم حکمت خدا را رد می‌کنند – هم عدالت خدا را رد می‌کنند - هم معاد را رد می‌کنند و هم آیات صریح قرآن کریم را رد می‌کنند؛ و لفظ "عذاب جهنم" در این میان، بهانه‌ای برای رد کلّ "توحید و معاد" است.

حال عکسش را فرض کنید:

برخی از خدا نشناس‌ها و بی‌اعتقادها به توحید و معاد، از راه دفاع کردن از خدا وارد می‌شوند و سعی دارند با «بد دفاع کردن»، بهترین حمله را به حقایق هستی و اعتقادات مؤمنین و مسلمین بنمایند. البته طبق معمول بدون هیچ دلیل عقلی یا سندی از وحی؛ بلکه فقط با شعار پوچ.

حال فرض کنید که هیچ جهنمی در کار نباشد! خب یعنی چه؟ یعنی ایمان و کفر – تقوا و فسق – علم و جهل – ظلم و عدالت و ... [العیاذ بالله] نزد او یکسان هستند؟! آیا انسان برای خود  و جامعه‌اش چنین بی‌منطقی و ظلمی را می‌پذیرد که حال به خدا نسبت می‌دهد؟!

این ادعا یعنی، هر کس هر کاری کرد، مهم نیست، عاقبت وارد بهشت می‌شود؟! خُب، پس چرا به انسان عقل داد؟ چرا قوه اختیار و انتخاب داد؟ چرا الهام کرد؟ چرا رسولان و وحی و امامان را فرستاد؟ چرا "امر و نهی" کرد؟ چرا بشارت و انذار داد؟ چرا تشویق و تهدید کرد؟!

پس راهی نمی‌ماند مگر آن که منکر تمامی این معانی شوند. یعنی همان کفر محض. باید توحید، معاد، وحی، علم و حکمت خدا، عدالت و ... را رد کنند تا بگویند جهنم و عذابی نیست و همه مساویند.

«قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 100)

ترجمه: بگو: هرگز پليد و پاك (چه از روان انسانى باشد و چه از عقايد و اخلاق و عمل وى) يكسان نيستند هر چند زيادى پليدها تو را به شگفت آورد. پس اى صاحبان خرد، از خدا پروا كنيد، شايد رستگار گرديد.

اکنون که خداوند علیم و حکیم، وعده‌ی "عدالت" و رسیدن به نتیجه را داده است، می‌گویند: کیفری نیست و اگر کیفر کند منطقی نیست –  حال اگر خودش می‌فرمود: "فرقی نمی‌کند که چه کسی چگونه باشد و چه کند؛ بلکه همه در نهایت مساوی هستند" چه می‌گفتند و چه می‌کردند؟!

پاداش و کیفر، نتیجه‌ی اعتقادات و اعمال است:

به نظام خلقت در جهان ماده نگاه کنید. آیا اگر کسی دستش را روی آتش گرفت و سوخت، یعنی خدای خالق نسبت به او کینه‌ورزی کرده است؟! اگر کسی سمّ یا زهری را سرکشید و دورنش متلاشی شد، یعنی کسی با او کینه داشته است ...؟ خیر؛ بلکه خلقت قانونمند و نظام‌مند است؛ پس هر اعتقاد، هر کار، هر رفتار و هر گفتاری، نتایج، آثار و بازتاب خودش را دارد.

آن که عالَم هستی و از جمله ما را خلق کرد، فرمود: شما فقط این جسم مادی کوچک نیستید، حیات نیز منحصر به دنیا نمی‌باشد، بلکه همان گونه که از عالَم نطفه به عالَم رحم و از آنجا به عالم دنیا منتقل شدید، از اینجا نیز به عوالم برزخ و قیامت منتقل می‌شوید. پس همان‌طور که اگر نطفه یا جنین آسیب ببیند، نوزاد بیمار و ناقص به دنیا می‌آید، کسی که چشمش را در دنیا به حقایق عالم هستی ببندد، آن دنیا کور به دنیا می‌آید و کسی که در این دنیا آتش به شکم خود بریزد، در آن دنیا حقیقت آن چه به دورن ریخته، او را می‌سوزاند و ... . یعنی نتیجه و بازتابِ چگونگی "ایمان و عمل"، بر اساس حکمت و عدل. پس ربطی به کینه توزی ندارد.

بی‌ایمانی - «وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا» (الإسراء، 72)

ترجمه: و هر كه در اين [دنيا] كور [دل] باشد، در آخرت [هم] كور[دل] و گمراه‌تر خواهد بود.

عمل بد – «تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْفَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (النّحل، 63)

ترجمه: سوگند به خدا كه به سوى امت‌هاى پيش از تو [رسولانى] فرستاديم [اما] شيطان اعمال‌شان را برايشان آراست و امروز [هم] سرپرستشان هموست و برايشان عذابى دردناك است.

خودسوزیِ اعتقادی- «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَـئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (البقره، 174)

ترجمه: به درستى (به یقین و حتمی) آنهايى كه از كتاب خدا آنچه را كه خدا نازل كرده كتمان مى‏كنند و با كتمان آن ثمن اندك (فایده‌ی کم) به دست مى‏آورند، آنها آنچه مى‏خورند جز آتشى نيست كه به درون خود مى‏ریزند و خدا روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت و تزكيه‏شان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت.

خودسوزی عملی - «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا» (النساء، 10)

ترجمه: در حقيقت كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى‏برند و به زودى در آتشى فروزان درآيند.

ترفند (حقه‌ی) ابلیسی:

ابلیس و بالتبع پیروانش (شیاطین انس و جنّ)، برای منحرف کردن انسان، راه‌کارهای بسیاری دارند و به هر شخص و جامعه‌ای (امتی)، از راه خودش وارد می‌شوند.

یک گروه را تماماً به کفر و شرک کشانده‌اند، با آنها دیگر بحثی از بهشت و جهنم، یا پاداش و کیفر ندارند، چون دیگر اساس را تکفیر می‌کنند. اما به گروه معتقدین و به ویژه مسلمانان که معرفت و ایمان بیشتری نسبت به خدا (توحید و معاد) دارند (او را واحِد، احد، رحمان، غفار و ... می‌شناسند، نه فرزند این یا پدر آن)، از راه خودشان وارد می‌شوند.

می‌گویند: مگر نه این که خداوند متعال رحمان و رحیم است، غفار و ستار است، بی‌نیاز و حمید است، قادر مطلق است – همه بندگان او هستند و او با کسی دشمنی ندارد ...؛ پس جهنمی هم در کار نیست، بروید هر فسق و فجوری که دلتان خواست بکنید، هر ظلمی که دلتان خواست به خود و دیگران روا کنید، عاقبت همه یکسان هستید و یکجا قرار می‌گیرید! مثلاً العیاذ بالله شمر و خولی و یزید و امثالهم، به همان بهشتی می‌روند که سیدالشهداء امام حسین و یاران با وفایش علیهم السلام می‌روند!

خب این حرف‌ها، نه تنها کفر محض است، بلکه دروغ و افترا بستن به خداوند متعال نیز هست. این شیاطین با نام خدا و رحمت خدا وارد می‌شوند، تا مردم را نه تنها به کفر و ضلالت بکشانند، بلکه در انکارِ معاد، حکمت و عدل الهی، و دشمنی با دعوت انبیاء، کلام وحی (قرآن کریم) و تمامی بشارت‌ها و انذارها و وعده‌‌ها و وعیدهای الهی در قرآن و...، فعال‌شان کنند. یعنی این شیاطین، نه تنها از انسان، کافر و مشرک می‌سازند، بلکه از آنها "منافق" (ظاهر توحیدی و باطن تکفیری) می‌سازند و رسماً آنها را وارد جبهه مخاصمه با خداوند متعال می‌نمایند. «اَعُوذُ باللّه مِنَ الشَيطانِ الرّجيم».

اصلاح و بازدارندگی:

پس از مرگ و به ویژه در قیامت، نه امکانی برای فساد وجود دارد و نه اختیاری. لذا عذاب برای بازدارندگی در قیامت، معنا و مفهومی ندارد. بازدارندگی مخصوص دنیاست که به حکم عقل، به حکم وحی، به اجبار نظام اجتماعی اسلامی، به حکم وعده‌ها و وعیدهای محکم و متقن و ... اِعمال می‌شود. پس هیچ لزومی ندارد که عذاب اخروی، بازدارنده باشد، بلکه بازتاب و نتیجه است و معنا ندارد که کار بی‌نتیجه باشد، این دور از حکمت است. حتی از انسان عاقل نیز فعلی که از آن نتیجه‌ای انتظار نداشته باشد، صادر نمی‌گردد.

و اما اصلاح – اولاً برخی که به لحاظ ایمانی مشکلی نداشته‌اند، اما در عمل خودسوزی کرده‌اند، در صورتی که با عذاب‌های دنیوی، سکرات مرگ، عذاب‌های برزخی و ... پاک نشوند و مشمول شفاعت نیز نگردند، به جهنم می‌روند و پس از اصلاح و برون رفت ناخالصی‌ها، از جهنم بیرون می‌آیند. اما برخی که کافر و مشرک بودند، و وجودشان یک پارچه آتش شده است، و هیچ نقطه‌ی سفیدی در ظلمات وجودشان باقی نمانده است، خودشان آتش هستند و جای آتش نیز در جهنم است.

ثانیاً اصلاح، فقط فردی نیست که مثلاً یک نفر اصلاح شود. بلکه جوامع و خلقت اصلاح می‌شوند. جدا کردن مؤمن و کافر – موحد و مشرک – متقی و فاسق – ظالم و عادل و ...، عین اصلاح و کمال نظام خلقت است. لذا فرمود همان گونه که در دنیا جدایی حق و باطل را برای شما تبیین کردم، رسول، کتاب، معلم، مربی و امام قرار دادم، در آخرت نیز جداسازی می‌کنم و همه یکجا نیستند:

«فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ * وَقَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ * هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» (الصّافات، 19 تا

ترجمه: پس جز اين نيست كه سبب برانگيختن، يك بانگ و نهيب (آسمانى به واسطه نفخه دوم صور) است كه به ناگاه همگى (از قبرها بيرون شده) مى‏نگرند * و مى‏گويند: اى واى بر ما، اين روز جزاست * (آرى) اين همان روز داورى (خداوند) و جدا شدن (نيكان از بدان) است كه آن را تكذيب و انكار مى‏كرديد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 16 / 6 / 1394

شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بهشت و جهنم اگر چه در لفظ و مفهوم تداعی شده در ذهن، دو کلمه است که نام دو جایگاه است، اما هم طبقات دارد و هم درجات. مثل این است که در یک کلمه بگویید: "زمین" و در یک کلمه بگویید: "آسمان"؛ اما حتی یک میلیون سال تحقیق و مطالعه برای مطالعه‌ی یک متر مربع از سطح زمین نیز کافی نیست، چه رسد که به کل سطح و عمق زمین و به تمامی لحاظ‌ها و از تمامی جنبه‌ها.

الف – بهشت و جهنم نیز همین‌طور است. برای کافر جهنم هست، برای مجرم و ظالم هم هست، مؤمن هم اگر گناهانش به واسطه‌های دیگر پاک نشد، به جهنم می‌رود و بعد از پاک شدن خارج می‌شود. پس معلوم است که جهنم همه، و عذاب همگان، یک شکل و در یک سطح نیست، چنان که بهشت همگان یک جا، یک شکل، یک سطح و یک درجه نیست.

ب – در مورد بهشت یک کلمه کلّی "جنت" داریم؛ بهشت فرودس، بهشت رضوان، ملاء الاعلاء، بهشت مَن (جنّتی)، مقام محمود، نزد ملیک مقتدر و ... نیز داریم. در مورد جهنم نیز همین طور است، یک "اسم" کلی برای جایگاه اهل عذاب وجود دارد به نام "جهنم"، اما خداوند متعال می‌فرماید که جهنم نیز طبقات و درجات دارد و کاملاً تقسیم‌بندی شده است – اهل جهنم، همه به جهنم می‌روند، اما جهنم درهای جداگانه‌ای دارد که از هر کدام گروهی به قسمتی وارد می‌شود:

«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ» (الحجر، 43 و 44)

ترجمه: و بدرستى جهنم وعده‏گاه همه آنان است * جهنم كه داراى هفت در است و براى هر درى جزئى از ايشان اختصاص يافته است.

ج – پس معلوم می‌شود که جایگاه همه جهنمیان و عذاب‌های آنان یکسان نیست. کافر، با کافر ظالم و مجرم نیز در یک سطح نیستند، چه رسد به کسی که به خدا کفر ندارد، اما به نبوت کفر دارد. اگر چه او نیز کافر و جهنمی است.

وقتی می‌فرماید به احدی به اندازه‌ی ذره‌ای ظلم نمی‌شود، یعنی همه چیز ملاحظه و محاسبه می‌گردد.

«وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» (البقره، 281)

ترجمه: و بپرهيزيد از روزى كه در آن به سوى خدا بازگردانده مى‏شويد، سپس به هر كسى جزاى آنچه كسب كرده (و يا تجسم عينى آنچه كرده به كمال داده مى‏شود) و آنان مورد ستم قرار نمى‏گيرند و از پاداششان كم گذاشته نمى‏شود.

د – البته اختلاف طبقات، درجات و عذاب‌های جهنم، نباید بهانه و محل نفوذ شیطان شود که کسی بگوید: "خب، پس بدین ترتیب جهنم و عذاب من، با جهنم و عذابِ بدتر از من فرق دارد، پس خیالی نیست"، چرا که یک لحظه‌اش نیز قابل تحمل نمی‌باشد. به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: " هر چقدر که می‌توانی آتش را در دستت قرار دهی گناه کن" – و البته بدتر از آن عذاب آتش، آتش حسرت و فراقِ محبوب و معبود است، که البته امثال ما زیاد این معنا را درک نمی‌کنیم؛ هر چند که در زندگی و عالم دنیا بسیار تجربه کرده‌ایم که درد و سوزش حسرت و فراق، بسیار شدیدتر از سوزش دست و پا است.

«يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ‏ وَ هَبْنِي (يَا إِلَهِي) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ‏» (دعای کمیل)

ترجمه: اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم،بر فرض كه بر عذابت شكيبائى ورزم،ولى بر فراقت چگونه صبر كنم و گيرم اى خداى من‏ بر سوزندگى آتشت صبر كنم،اما چگونه چشم‏پوشى از كرمت را تاب آورم.

قبول داشتن خدا:

برخی گمان می‌کنند همین که در یک جمله کوتاه بگویند: «ما خدا را قبول داریم»، کار تمام است و دست کم در جرگه‌ی موحدین قرار می‌گیرند، حال چه معاد و نبوت و ولایت را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند. اما چنین نیست، بلکه در همین بخش "توحید" نیز مهم است که خدا را به چه قبول دارند و چگونه قبول دارند و تعریف‌شان از خدا چیست؟

*- عده‌ی بسیاری از کفار، خدا را فقط به "خالقیت" قبول دارند؛ یعنی قبول دارند که او خالق زمین و آسمان‌هاست. خب این حداقل را "عقل" هر کافری هم [اگر کمی فکر کند و عناد و لجاج را کنار بگذارد]، تصدیق می‌کند، چرا که می‌داند که هیچ موجودی خودش و دیگران را به وجود نیاورده است، پس لابد دیگری به وجود آورده که خودش دیگر جزو مخلوقات نیست. لذا فرمود:

«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31)

ترجمه: بگو: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى‏بخشد؟ و يا كيست كه بر گوش شما و شنوايى آن و ديدگان شما و بينايى آنها تسلّط و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد؟ و كيست كه همه شئون (جهان هستى) را تدبير مى‏كند؟ بى‏درنگ مى‏گويند: خدا! بگو: پس آيا پروا نمى‏كنيد؟

*- یک عده‌ای می‌گویند: خدایِ خالق هست، اما معادی نیست! و هر کدام توجیه و تفسیر غلطی ارائه می‌دهند، خب اینها حکمت خدا را قبول ندارند، وعده‌ی صدق خدا را هم قبول ندارند؛ پس موحد نیز نیستند؛ و مهم است که بدانیم اغلب انحرافات به خاطر تکفیر "معاد" است و نه قبول نداشتن خدا. یعنی مبدأ را قبول دارند و معاد را قبول ندارند، لذا کافر و مجرم و ظالم و اهل گناه می‌شوند. کسانی که به آخرت ایمان ندارند، به جای قبول نبوت و گوش جان سپردن به وحی، مخاطب وحی شیطان می‌گردند و مستکبر می‌گردند - به این دو آیه خوب دقت نمایید:

«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ» (الأنعام، 112 و 113)

ترجمه: بدينگونه هر پيغمبرى را دشمنى نهاديم از ديونهادان انس و جن كه براى فريب، گفتار آراسته به يكديگر القا مى‏كنند * اگر پروردگار تو مى‏خواست چنين نمى‏كردند پس ايشان را با چيزهايى كه مى‏سازند واگذار * و هم براى اينكه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مايل شود و آن را بپسندد و تا اينان نيز در آن عاقبت بد كه اهريمنان را است، در افتند.

*- یک عده‌ای می‌گویند: خدا هست، اما دستش بسته است – یک عده می‌گویند: خدا هست، اما [العیاذبالله] از حضرت مریم علیهاالسلام زاده شده است و در نهایت به صلیب کشیده شده است – یک عده می‌گویند: خدا هست، اما بندگانش را از یک سو عقل و اختیار بخشیده و از سوی دیگر هدایت نکرده و نبی و وحی و امام نفرستاده است – یک عده می‌گویند: خدا هست، اما معاد و حساب و کتاب و بهشت و جهنم ندارد و ... . خب اینها با این همه دروغ و افترا به خداوند متعال، چگونه می‌توانند بگویند: "ما خدا را قبول داریم، اما ..." . پس خدا معلوم می‌کند که آنها خدای ذهن و میل خودشان و خدای ساخته‌ی خودشان را می‌پرستند.

**- خب اینها همه افترای به خداست؛ کفر به علم، حکمت، ربوبیّت و مالکیت خداست، کفر به معاد خدا و لوازم آن که «رسالت، وحی، کتاب، دین و ولایت و امامت» است می‌باشد. پس کسی که می‌گوید: «من خدا را قبول دارم، اما مثلاً معاد یا نبوت را قبول ندارم»، به همان خداشناسی و توحیدش اشکال وارد می‌شود و جزو موحدین و مؤمنین نخواهد بود و چون تکفیر کرده، جزو کفار قرار می‌گیرد، حالا در کدام طبقه یا درجه؟ برای هر کس متفاوت است. الله اعلم.

شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: این سؤال که با شرح طولانی مطرح شده است، همان سؤال یا شبهه در خصوص «توسل» است که هر ذهنی با انشایی متفاوتی آن را مطرح می‌کند یا می‌تواند مطرح کند. البته پاسخ‌های بسیاری نیز در همین پایگاه درج شده است که اگر کلمه «توسل» را در بخش جستجو درج و کلیک نمایید، در اختیار قرار می‌گیرد. اما در عین حال از همین زاویه‌ای که در سؤال مطرح شده، موضوع را بحث می‌کنیم، و تقاضا این است که واقعاً به نکاتی که ناچاریم به اجمال بنویسیم، توجه و تعمق کافی شود.

الف – انسان، چون ناخودآگاه خیلی از خودش راضی است و البته شیاطین جن و انس نیز رهایش نمی‌کنند، تا بحث از «وسیله و توسل» پیش می‌آید، از خودش می‌پرسد: «مگر او چه کم دارد؟» و هیچ از خودش نمی‌پرسد که «مگر من چه کم دارم که ناچارم برای رسیدن به هدف، وسیله بجویم و متوسل گردم؟»

(با عنایت به این که در مثال مناقشه نیست)، مثل این است که اگر به اشیا فهم و تکلّم دهیم، لامپ 220 ولتی بپرسد: مگر نیروگاه 20000 ولتی چه کم دارد که من باید برای اتصال و گرفتن برق از آن، به این همه واسطه و وسیله، مثل انواع ترانس‌ها، فیوز، سیم کشی و ...، متوسل گردم؟

خب، به او می‌گویند: تو کم داری، نیروگاه کم ندارد.

ب – بله، هدف رشد و تقرب به کمال است و کمال همان هستی محض، الله جلّ جلاله می‌باشد؛ اما انسان به کدام هدف دون یا والای خود بدون وسیله و واسطه رسیده است که گمان می‌کند در رشد و تقرب به کمال محض و لقاء الله، وسیله و واسطه نمی‌خواهد؟! چطور از نوشیدن یک جرعه آب گرفته تا فراگیری الفبا، تا رسیدن به مدارج علمی در رشته‌های متفاوت، میلیون‌ها و بلکه میلیاردها واسطه و وسیله می‌خواهد، اما رسیدن به هدف والای خلقت و مقام «خلیفة الهی»، وسیله و واسطه نمی‌خواهد؟!

آیا همین سؤال و شبهه را که به هزاران واسطه در ذهن شما مطرح شده است را می‌توانید بدون هیچ واسطه‌ای (زبان، حروف، رایانه، امواج، اینترنت، شبکه، ایمیل و ...) به دیگری منتقل کنید و پاسخش را بدون واسطه دریافت کنید؟!

ج – در حدیث شریف فرمود: «أَبَيَ اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الأُمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها / بحارالأنوار، ج2، ص 90 و ...»؛ یعنی خداوند متعال امتناع (ابا) دارد که امور را جز از طریق اسباب آنها به جریان اندازد.

روح انسان، به واسطه‌ی "امر و نفخ" خلق شده است – جسم انسان به واسطه نطفه خلق شده است – نطفه به واسطه خون، مواد غذایی ... و خاک خلق شده است – رشد جسمی و روحی انسان به واسطه‌های کثیری انجام می‌گیرد – هدایت تکوینی به واسطه است – هدایت تشریعی نیز به واسطه انجام گرفت، وحی به واسطه نازل شد، به واسطه ابلاغ شد، به واسطه تعلیم شد و به واسطه‌ی انسان کامل، عینی و محقق گردید – پیری و کهولت به واسطه می‌آید – جان انسان به وسیله و واسطه فرشته مرگ (ملک الموت) اخذ می‌گردد – انسان با واسطه و وسایل به عوالم دیگر منتقل می‌گردد – به وسیله ایمان و عمل صالحش رشد می‌کند و به بهشت راه می‌یابد – به واسطه کفر و عمل سوء‌اش معذب می‌گردد ... و خلاصه همه چیز در این عالم مادی و عوالم غیر مادی با واسطه و وسیله است. پس چرا گمان می‌کنند که «توحید و عبادت» یعنی کنار گذاشتن واسطه‌ها و همین طوری یهویی ... (؟!)

د – کِی و کجا دیدیم یا شنیدیم که اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، بدون واسطه، خدا را عبادت کنند؟! مگر وحی واسطه نبود؟ مگر قرآن، نماز، روزه، حج، جهاد و ... واسطه نبود و نیست؟ اگر کسی بخواهد واسطه‌های عبادت را کنار بگذارد که خود عبادت را کنار گذاشته است و خلاف نص صریح قرآن کریم عمل نموده است. به آیه کریمه ذیل که خطاب به مؤمنین است، نه کفار و مشرکین، دقت نمایید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 35)

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و (براى تقرّب) به سوى او (از مقرّبان درگاهش و از عمل‏هاى صالح) وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار گرديد.

ﻫ - بله، هدف رشد و کمال است که بدون «اخلاص در عبودیت» محقق نمی‌گردد. اما اخلاص یعنی خود را برای او خالص کنید و جز او را هدف نگیرید و به جز او وابسته نشوید که «الا إله الا الله»؛ اما معنایش این نیست که به بهانه اخلاص در عبادت، با کنار زدن وسایل و واسطه‌های هدایت، به خدا هم درس توحید بدهند! آیا تا به حال هیچ محصل و دانشجویی گفته است که چون هدف کسب علم است، درب مدارس و دانشگاه‌ها را ببندید، کتاب‌ها را بسوزانید و معلم‌ها و مربیان خود را کنار بزنید؟!

هدف اخلاص در عبادت و یاد خداست، و به پیامبر اولی العزم خود، حضرت موسی علیه السلام (و بالتبع به همگان)، با قید توحیدی می‌فرماید: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي - به يقين اين منم خداى يكتا كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را به ياد من برپا دار / طه، 14».

خب این همه پاسخ است، که در یک آیه بیان شده است؛ می‌فرماید اولاً منم الله – ثانیاً الهی جز من نیست – ثالثاً مرا عبادت و بندگی کن – رابعاً عبادت یعنی ذکر و یاد من بودن، آنه هم بدون وسیله و واسطه‌ی نماز برایت ممکن و محقق نمی‌شود. پس نماز خودش وسیله است و اصل همان عبادت و ذکر خداست.

نکته:

برخی برای کنار گذاشتن اهل عصمت صلوات الله علیه و آله، قرآن و نماز را بهانه می‌کنند، می‌گویند: "همین قرآن برای ما بس است" و نماز هم که می‌خوانیم؛ اما غافلند که همین قرآن و نماز نیز خودش وسیله است برای "ذکر الله".

«اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ»

ترجمه: آنچه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى‏كند و ذكر خدا بزرگتر است و خدا مى‏داند كه چه مى‏سازيد.

عبادت خالصانه‌ی خدا:

عبادت خالصانه خداوند متعال، این است که انسان جز او را هدف نگیرد و برای رسیدن به این هدف والا، مطیع اوامرش باشد، نه این که خودش تعیین کند که چه باید بکند و چگونه باید عبادت کند! این که عبادت نفس خویش است و نه عبادت خدا.

عبادت خدا، یعنی اطاعت خدا برای خدا که حاصلش رشد عبد و توفیق تقرب و لقا می‌باشد. یعنی اگر فرمود: اطاعت من در اطاعت رسول من است (مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ – کسی که رسول را اطاعت کند، در حقیقت خدا را اطاعت کرده است)، یک عده نگویند: نه دیگه نشد! ببین ما موحد هستیم و فقط خودت را اطاعت می‌کنیم و با رسولت کاری نداریم – و اگر رسول فرمود: اطاعت من نیز در گرو اطاعت اهل بیت من است، یک عده نگویند: «هذیان می‌گوید»، ما نه خودش را اطاعت می‌کنیم و نه اهل بیتش را، بلکه همین قرآن را می‌زنیم زیر بغل و خدا را مستقیم عبادت می‌کنیم؟! حال اگر از او بپرسید: "حالا اصلاً عبادت چی هست؟" چه می‌گوید؟ عبادت پرستش خداوند است، آن گونه که خود می‌فرماید – حرکت در صراط مستقیم است، آن گونه که خود می‌فرماید – اطاعت است، از آن چه او فرمود. پس همه‌ شیعیان خداوند را مستقیم و طبق رهنمود و امر او عبادت می‌کنند.

هدف از القای این شبهه:

پس دانستیم که انسان به طور کلی هیچ کاری را نمی‌تواند بدون واسطه و وسیله انجام دهد و همه امور دنیا در عوالم مادی و معنوی نیز به واسطه انجام می‌گیرد. قرآن و نماز و روزه و سایر عبادات نیز همه وسیله هستند، پس باید دقت کنیم که چرا تا نوبت به اهل عصمت می‌رسد، به خداوند متعال درس توحید می‌دهند و می‌گویند: باید آنها را کنار بگذاریم تا عبادتمان خالص شود!

خب، این درس ابلیس و سایر نوچه‌های او از شیاطین جنّ و انس است؛ می‌خواهند وسایل عبادت مخلصانه را از مسلمان بگیرند تا نتواند پرواز کند - او را از واسطه‌های هدایت و کسب فیض دور و محروم کنند، تا اصلاً از فضیلت دور بماند و به جای هدایت منحرف شود؛ البته به نوعی که نه تنها خودش نفهمد، بلکه گمان کند که این دیگر بهترین و کامل‌ترین و مخلصانه‌ترین عبادت است! خداوند به اینها می‌گوید: زیانکارترین‌ها.

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» (الکهف، 103 و 104)

ترجمه: بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم * همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده و پندارند كه رفتار نيكو دارند.

شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: بالاخره متوجه نشدیم که سؤال یا شبهه‌ی این متن طویل که بخشی از آن درج شد، چیست؟! این که مسلمان جز «لا إله الا الله» را قبول ندارد، چطور دلیل بی‌خدایی او شده است؟!

«هر کدام سیستم خدایی خود را قبول دارند»، یعنی همگان گرایش به خدا و خداپرستی دارند، و البته "خدا"، یک حقیقت است، خانه‌سازی نیست که هر کدام سیستم خودشان را داشته باشند و همه نیز درست باشد.

در عین حال توجه به نکات ذیل می‌تواند مفید باشد.

الف – یکی از روش‌های نادرست، محکوم کردن حق و باطل توأماً، در هنگامی است که محکومیت باطل روشن است. این روش را در مباحث و مجادلات سیاسی نیز بسیار تجریه کرده‌اید. شخصی مدافع مقام یا جریانی می‌شود و به شدت در دفاع بحث و جدل می‌کند، اما همین که نظراتش با دلایل متقن رد می‌شود، می‌گوید: ای بابا! همشون مثل هم هستند!

ب – نمی‌شود به حکم این که موحدین خدایان و ربّ النوع‌های کاذب و ساختگی را قبول ندارند و کفار و مشرکین نیز خدای واحد را قبول ندارند، حکم کرد که «هر دینداری به نوعی بی‌خدا نیز هست!» این حکم از کجای این قضیه و صغرا و کبرای مطروحه برای آن استنباط شده است؟

ج – هر حقی، یک باطل و بدلی هم کنارش دارد و این امر اختصاص به "خدا" ندارد. دین حق و دین باطل – کتاب حق و کتاب باطل – امام حق و امام باطل – معبود حقیقی و معبود باطل – معشوق حقیقی و معشوق کاذب – سخن حق و سخن باطل و ... همه وجود دارند. حال اگر کسی سخن حق را قبول کرد و سخن باطل را نپذیرفت، می‌توان مدعی شد که کسانی که اهل منطق و کلام هستند، همگی بی‌سخن یا بی‌منطق می‌باشند؟!

اسم، مسما و مصداق:

یک موقع بحث در موضوع اسم است، یک موقع در موضوع مسما و مصداق حقیقی یک "اسم" است، و یک موقع بر سر تعریف، مفهوم و مصداق آن. مثل همان حکایت «انگور، عنب، ازوم» است که هر سه یک معنا و مصداق دارد، اما برخی گمان می‌کردند که اختلافی بین آنهاست.

به عنوان مثال چه با ادبیات قرآنی گفته شود: الله، رحمن، رحیم، رئوف، جواد، غفار، ستار ... و مقصود همان معبود حقیقی باشد و چه با فارسی گفته شود: خداوند، پروردگار، بخشایش‌گر، پوشش دهنده ... و مقصود همان معبود حقیقی باشد، تفاوتی جز در اسم‌های متفاوت برای یک حقیقت و هیچ اختلافی جز در زبان‌ها نیست.

«قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى ...» (الإسراء، 110)

ترجمه: گو خدا را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد نام‌هاى نيكو از اوست ... .

اسم‌های بی‌مسما:

همان‌طور که اگر گروهی به شخصی "دکتر یا مهندس" بگویند، به صرف گفته‌ی آنان او دکتر و مهندس نمی‌شود، مگر آن که حقیقتاً خودش دکتر یا مهندس باشد و مردم او را به این اسم صدا کنند؛ کسی یا چیزی هم به صرف نامگذاری مردم، خدا، پیامبر، کتاب و امام حقیقی نمی‌شود، مگر این که حقیقتاً خودش خدا، پیامبر یا امام باشد و مردم به این اسم‌ها آنها را بخوانند.

این ترفند را امروز بسیار بهتر و بیشتر مشاهده می‌کنید. دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، مبارزه با تروریسم (آنتی تروریسم) ...، همه اسم‌هایی خوب و خوشایندی هستند، و هم چنین سایر "ایسم‌ها"، مثل اگزیتانسیالیسم، کمونیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم، فمنیسم ...، یا در جناح‌بندی‌های داخلی مثل: اصولگرا، اصلاح طلب، اعتدال، توسعه و ...، همه اسم‌های قراردادی و اعتباری هستند که خودشان گذاشته‌اند و هیچ دلیلی نیست که حقیقت و واقعیت خارجی آنها نیز همین طور باشد.

از این رو، بحث و مجادله بر سر این اسم‌ها، بیهوده است، چنان که حضرت ابراهیم علیه السلام به بت‌پرستان آن روز فرمود: شماها فقط "اسم" می‌پرستید، اسم‌هایی که حقیقت خارجی ندارند و بر سر این اسم‌ها و ایسم‌ها نیز با من [که شما را به طرف حق و حقیقت می‌خوانم] جدل می‌کنید!

«مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» (یوسف، 40)

ترجمه: آنچه غير از خدا مى‏پرستيد اسماء بى‏حقيقت و الفاظ بى‏معنا است كه خود شما و پدرانتان ساخته‏ايد، خدا هيچ دليلى براى آن نازل نكرد و تنها حكمفرماى عالم وجود خداست و امر فرموده كه جز آن ذات پاك يكتا را نپرستيد، اين آئين محكم است ولى اكثر مردم نمى‏دانند.

تعریف:

اما یک موقع اختلاف در "تعریف" از موجودی است که این اسم‌ها برای اوست. مثل این که جنگ را "صلح" تعریف کنند، یا فسق و فجور و فساد را "تفریح و لذت" تعریف کنند، یا لاابالی‌گری و هرج و مرج را "آزادی" تعریف کنند، یا طاغوت را ربّ (صاحب اختیار و تربیت کننده امور) و بت را "خدا" بنامند و  تعریف کنند!

یکی می‌گوید: خداوند متعال، واحِد و اَحد است – لَم یَلِد وَلَم یُولَد است – لَیسَ کَمِثلِه شیء است ...؛ دیگری می‌گوید: پدر است، پسر است، قوم و خویش است، مثل و مانند هم زیاد دارد، منتهی او بزرگتر است، راه می‌رود، به زمین می‌آید، راه گم می‌کند، در کوه صهیون تا قیامت سکنا می‌گزیند، از کرده‌اش پشیمان است، دستش بسته است و ... – آن یکی می‌گوید این بت بودا چون خیلی بزرگ است، خدای حقیقی همین است و ... - در اینجا آن که موحد است می‌گوید: درست است که در یک "اشتراک لفظی"، همه می‌گوییم "خدا"، اما اینها در تعاریف ارائه شده، "اشتراک معنوی" ندارند، من آن خدایی که تو این گونه او را تعریف می‌کنی، قبول ندارم و چنین خدایی، اساساً خدا نیست.

مصداق:

یک موقع بحث سر مصداق است. فرض کنیم که همه [از موحد تا بت پرست]، یک تعریف از خدا داشته باشند، بعد یکی بگوید که او "الله جلّ جلاله" است، دیگری مصادیقی از مخلوقات را بیاورد و بگوید: خیر، بلکه او همین حضرت موسی، حضرت عُزَیر، حضرت عیسی علیهم السلام است، دیگری بگوید که خیر خدای حقیقی و خدای موسی و خدای شما، همین گوساله‌ای است که من (سامری) ساختم، دیگری بگوید که خیر بلکه بت‌هایی چون لات و هول و بودا و ...، خدا هستند.

نتیجه - نه کسی بی‌خداست و نه کسی بی‌دین است، منتهی ... :

خداپرستی و خداجویی و توابع آن، چون اعتقاد به دینی خاص، کتابی خاص، پیام‌آور و رهبری (امامی) خاص؛ فطری بشر است، و فطریات در همگان مشترک می‌باشند. منتهی مصادیق و متعلق آن متفاوت می‌شود. چنان که عشق و نفرت، در همه هست، اما متعلق‌اش متفاوت است. یکی همه محبت خود را متوجه دنیا و متاع آن کرده است، «حب الدنیا» سراسر قلبش را اشغال کرده است، دیگری «اشدّ حُباً لله» است، شدت عشقش به خداست و مابقی را در راستای آن معشوق دوست می‌دارد و اگر منافات و مانعی برای این عشق باشد، کنار می‌گذارد. چنان که جانش را دوست دارد، اما در مجاهدت به شهادت می‌رسد.

پس، نه تنها چنین نیست که گفته شود «هر دینداری به نوعی بی‌خدا نیز هست»، بلکه درست معکوس آن درست است، یعنی می‌توان گفت: هر کافر و مشرک و ملحد و بت‌پرستی نیز "إله" و "دین" دارد، چرا که خداگرایی و خدا پرستی فطری است. منتهی یکی طاغوت را خدا می‌گیرد، یکی مجسمه‌ را و یکی هم هوای نفس خودش را، إله و معبود خویش قرار داده و بنده نفس می‌شود: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... - آيا ديدى كسى را كه خداى خود را خواهش و هوس خويش گرفت / الجاثیه، 23»

در قرآن کریم، سوره الکافرون، به پیامبر صلوات الله علیه می‌فرماید که به کفار بگوید: من معبود شما را نمی‌پرستم، و شما نیز معبود مرا نخواهید پرستید، پس دین شما برای خودتان و دین من برای خودم. یعنی هر دو به نوعی معبود و دین داریم. منتهی یکی حقیقی است، بقیه تقلبی و بدل از خدا، بدل از دین، بدل از پیامبر، بدل از کتاب، بدل از امام، بدل از عبادت و ... می‌باشد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 6 / 1394

سوال

احادیث راجع به قرآن

 

پاسخ

احادیث فراوانی درباره موضوعات مرتبط با قرآن از سوی ائمه اطهار علیهم السلام وارد شده است .نظیر احادیث درباره حفظ قرآن ، تلاوت قرآن ،عظمت قرآن ،تفاسیر آیات قرآن ،عدم تحریف قرآن ،امر به تعلیم و تعلم قرآن،فضیلت حافظان و معلمین قرآن و...برای آگاهی از این مطلب می توانید به کتای کافی شیخ کلینی ،جلد دوم ،ص596 به بعد مراجعه نمایید. در ادامه برای نمونه چندین حدیث را برای شما کاربرگرامی ذکر می نماییم:

1.امام صادق (ع):کسی که قرآن را تلاوت کند بی نیاز می شود(از لحاظ مادی)و بعد از آن فقری برایش حاصل نمی شودو در غیر این صورت هیچ گاه در بی نیازی نخواهد بود.[1]

2.رسول الله (ص) :ای قاریان قرآن در مورد آنچه که از کتاب خدا حمل می کنید تقوای الهی پیشه کنید چرا که من و شما مسئول هستیم .من در قبال تبلیغ رسالت الهی مسئول هستم و شما در قبال آنچه که از کتاب خدا و سنت من حمل می کنید.[2]

3.امام صادق (ع):برای مومن سزاوار است که فبل از فرا رسیدن مرگش قرآن را فراگیرد یا در راه تعلیم آن گام بردارد.[3]

4.امام صادق(ع):قرآن عهد خداوند به سوی خلقش است بنابراین شایسته است که هر مسلمان به عهد خویش نظر افکندو هر روز از قرآن 50 آیه تلاوت کند.[4]



[1] کافی ،ج2،ص605،حدیث 1

[2] کافی ،ج 2،ص606 ،حدیث9

[3] کافی،ج2،ص607،حدیث3

[4] کافی ،ج2،ص609،حدیث 1

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 6 / 1394

سوال
تفاوت میان اسم قرآن کریم و قرآن مجید چیست و کلا وجه تسمیه آن اسماء چه می باشد؟ آیا اختلاف نگرشی دارند؟
پاسخ

کلمات کریم و مجید از صفات قرآن بشمار می روند که هر کدام به معنای خاص و در موارد خاص در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است:

توصیف" قرآن" به" کریم" (با توجه به اینکه" کرم" در مورد خداوند به معنی احسان و انعام، و در مورد انسانها به معنی دارا بودن اخلاق و افعال ستوده، و به طور کلی اشاره به محاسن بزرگ است) نیز اشاره به زیبائیهای ظاهری قرآن از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ و جمله‏ها و هم اشاره به محتوای جالب آن است، چرا که از سوی خدایی نازل شده که مبدأ و منشا هر کمال و جمال و خوبی و زیبایی است.آری هم گوینده قرآن کریم است، و هم خود قرآن، و هم آورنده آن، و هم اهداف قرآن کریم است.[1]

توصیف " قرآن " به " مجید " بخاطر این است که: کفار قرآن را از ناحیه خدا نمی‏دانند و حال آنکه چنین نیست، بلکه قرآن کتابی است خواندنی و دارای معانی والا و معارفی زیاد.[2]

کلمه " مجید" از ماده" مجد" به معنی گستردگی شرافت و جلالت است، و این معنی درباره قرآن کاملا صادق می‏باشد، چرا که محتوایش عظیم و گسترده، و معانیش بلند و پرمایه است، هم در زمینه معارف و اعتقادات، و هم اخلاق و مواعظ، و هم احکام و سنن.[3]



[1] . تفسیر نمونه ج 23 ص 267

[2] . المیزان ج 20 ص 422

[3] . تفسیر نمونه   ج 26  ص‏353

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 15 / 6 / 1394

سوال
چرا قرآن را قرآن نامیدند؟

پاسخ

درباره علت و انتخاب اوصاف و اسامی قرآن، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. مفسّر بزرگ، ابوالفُتوح رازی (م 552 ق) در مقدمه کتاب تفسیرش، برای قرآن 43 نام آورده است. «حَرالِّی» یکی از دانشمندان بزرگ علوم قرآنی، کتابی در این باره نوشته و در آن، نود اسم یا وصف برای قرآن ذکر کرده است. هر یک از اسم های قرآن، به ابعاد ویژه ای از عظمت وجودی معجزه ابدی خاتم پیامبران دلالت دارد. بعضی از اسامی این کتاب آسمانی عبارتند از: قرآن، فرقان، نور، بصائر، ذکر، رحمت، شفاء، حکیم، مجید، مبارک، مُهَیْمِن، عظیم، برهان ونور

«قرآن» مشهورترین نام کتاب آسمانی ما مسلمانان است. این واژه، به معنای خواندن است و در آغاز، به صورت وصفی برای کتاب آسمانیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کار رفته، ولی به تدریجْ اسم خاصّ آن شده است. درباره علت نام گذاری این کتاب با واژه قرآن گفته اند:

این وصف از این رو است که خداوند این کتاب را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوانده است؛ هم چنین این کتابْ مرتبه ای از کلام الهی است و چون مرتبه اعلا و مقام حقیقیِ آن بسی بالاتر از آن است که در قالب لفظ بگنجد، خداوند بر مردم منّت نهاده و آن را به اندازه ای که به صورت الفاظ خواندنی درآید، تنزل داده است تا مردمان معانی آن را درک کنند.[1]

منابع و مآخذ[2]



[1]  گلبرگ :: مرداد 1382، شماره 41 

[2] 1. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، بهاءالدین خرمشاهی، ج 2، انتشارات دوستان و ناهید، چ 1، پاییز 1377.

2. سروش آسمانی سیری در مفاهیم قرآنی، کاظم محمدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ 1، تابستان 1381.

3. علوم قرآنی، آیت اللّه معرفت، مؤسسه فرهنگی انتشارات التمهید، چ 1، بهار 1378.

4. قاموس قرآن، آیت اللّه سید علی اکبر قریشی، دارالکتب الاسلامیه، چ 8، سال 1361.

5. قرآن در قرآن، عبداللّه جوادی آملی، مرکز نشر اسراء، چ 1، بهار 1378.

6. قرآن شناسی، آیت اللّه مصباح یزدی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی رحمه الله ، چ 2، بهار 1380.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 5 / 1394

پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: مشکل اصلی اینجاست که اساساً مفهوم "ولایت" و  جریان و تسری آن تا "ولایت فقیه" را درست نشناخته و درک نکرده‌اند و با خلط مبحث در "مفهوم" و "مصداق" و البته برخی نیز با چاشنی جملات احساسی و تحریکی، در این مهم بحث می‌کنند. آیا وقتی خدای رحمان، رحیم، جواد، کریم و رئوف، به بندگانش می‌فرماید که نسبت به یک دیگر با رحمت، جواد، کریم و رئوف باشید، با خودش مقایسه کرده، یا آن که می‌فرماید: آیینه نور حق و مجرای فیض الهی باشید؟

الف – حقیقت امر این است که یک "ولایت" بیشتر وجود ندارد و آن هم "ولایتُ الله" است که در ولایت رسول اکرم و سپس ولایت ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین تسری یافته و همین طور در ولایت فقه و فقیه (چه در زمان حضور و چه در زمان غیبت معصوم علیه السلام) جریان یافته است.

پس مقایسه، وقتی معنا و مفهوم دارد که دو چیز مستقل و متفاوت با یک دیگر قیاس شوند، اما وقتی یک حقیقت است، دیگر مقایسه معنا و مفهوم ندارد، چیزی که با خودش قیاس نمی‌شود.

ب – معارف اسلامی، به ویژه در اصول، باید درک و فهم شود و جایی برای شعارهای احساسی ندارد. چنان که اگر دقت کنیم، تمامی جریانات انحرافی از صدر اسلام تا کنون، مبتنی بر همین گونه شعارهای بی‌منطق احساسی بوده است. مثل این که بگویند: ما باید خدا را اطاعت کنیم، پس با رسول خدا کاری نداریم – ما باید کتاب خدا را جلودار خویش قرار دهیم، پس با پیامبر و امام کاری نداریم – ما پیرو رسول خداییم، پس با امام کاری نداریم – ما شیعه اهل بیت هستیم، پس با ولایت فقیه کاری نداریم ... و حتی به اینجا می‌رسند که می‌گویند: ما باید بندگی خدا را بکنیم، پس با نماز و روزه و سایر عبادات کاری نداریم.

بی‌تردید حاصل این تفکر و موج سواری روی احساسات و شعارهای احساسی بی‌منطق، چیز جز جریان‌های انحرافی مانند صدر اسلام و خوارج و یا وهابی و داعشی امروز نخواهد بود.

قرآن کریم:

آیا وقتی خداوند متعال می‌فرماید از خدا، رسول و اولی الامر اطاعت کنید، العیاذ بالله قایل به سه اطاعت شونده (مطاع) شده است یا آنان را که بندگان او هستند را با خود مقایسه کرده است؟ آیا وقتی می‌فرماید: «مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ - هر كه از فرستاده خدا اطاعت كند در حقيقت خدا را اطاعت كرده.../ النساء، 80» - یعنی العیاذ بالله قایل به دوئیت شده و یا مقایسه کرده است؟ و یا خیر، بلکه حقیقت این است که همه یک ولایت، یک مطاع و یک اطاعت است؟

مثالی روشن برای حقیقت واحد ولایت در مجاری متفاوت:

*- آیت‌الله حائری شیرازی، مثال روشنی می‌آورند که شرح مضمون آن چنین است:

«فرض کنید در کنار دریایی هزار چاه در اندازه‌های متفاوت از عمق صد متری تا یک متری و حتی کمتر حفر کرده‌اید که این چاه‌ها از زیر با کانالی به یک دیگر و در نهایت به دریا متصل هستند. نه تنها یک آب در آنها جاری است و آن همان آب دریاست، بلکه همه این چاه‌ها، به رغم ظرفیت‌های متفاوت، همه در یک سطح هستند و سطح‌شان نیز برابر سطح آب دریاست – حال آیا اگر کسی به آخرین و کم عمق‌ترین چاه دستی بزند و آبی بردارد، می‌تواند مدعی شود که این همان آب دریاست یا خیر؟ مسلماً بله، همان آب دریاست که از این چاه برداشته است. اگر از بزرگترین چاه نیز به ظرفیت دلق خود آبی بردارد، باز هم از همان آب دریا برداشته است». چرا فرمود: قرآن و عترت یکی هستند؟

*- به مثال دیگری توجه کنیم: اگر سفره آب زیر زمینی که در نهایت به اقیانوس متصل و مرتبط است، از کانالی در کوه بالا رود و از آنجا رودخانه‌ای سرازیر شود و آن رودخانه نیز در مسیر به 12 رودخانه‌ی دیگر تقسیم شود که هر کدام مسیری را پیش گیرند و به شهرهای مختلف برسند و مردم هر شهر نیز برای کشاورزی و آب شرب اهالی خود، شعبِ نهرهای کوچک‌تری ایجاد نمایند و هر شخصی نیز به اندازه ظرفیت دلو یا حتی لیوان خود، مقداری از آن آب بردارد، تفاوت در آب است یا در ظرف و ظرفیت برداشت کننده؟ پس یک آب است که جاری شده، منتهی در رودخانه‌ها، مسیرها و ظروف متفاوت.

*- به جریان برق و نور نگاه کنید. چه فرقی بین برق جریان یافته در لامپ کم مصرفی که اتاق کوچکی را روشن کرده، با برق پشت کنتور منزل یا برق نیروگاه اصلی وجود دارد؟ آیا اگر شما بگویید: این همان برق است؛ کسی می‌تواند معترض شود که: ای آقا، این چه مقایسه‌ای است که بین برق یک لامپ کوچک و کم ظرفیت و با برق نیروگاه می‌کنید؟!

مقایسه در محتوا یا ظرف:

پس اگر محتوا موضوع بحث باشد، اصلاً دوئیتی در این "ولایت" وجود ندارد که کسی بخواهد مقایسه کند و یا معترض شود و بگوید: "چرا اینها را یکی می‌خوانید و یا مقایسه می‌کنید؟" ولایت فقیه، همان ولایت معصوم (ع) است و ولایت معصوم (ع) همان ولایت رسول الله صلوات الله است و ولایت ایشان، همان ولایت الله است که در این مجاری متفاوت جاری شده است.

*- خداوند متعال فرمود: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ  - الله ولی مؤمنین است» - هم چنین فرمود: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ - جز اين نيست كه سرپرست و ولىّ امر شما خدا و فرستاده اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند، آنها كه نماز را برپا مى‏دارند و در حالى كه در ركوعند زكات مى‏دهند. (مصداق منحصر به فرد اين عموم طبق روايات فريقين على عليه السّلام و بخشيدن انگشترى او در حال ركوع است) / المائده، 55».

رسول خدا صلوات الله علیه و آله که مجرای اصلی ولایت الهی می‌باشند، فرمودند: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهُو عَلیٌ مَولاه – هر کس من مولا (صاحب ولایت) او هستم، علی مولای اوست» و نیز فرمودند که این ولایت در ائمه‌ علیهم السلام که اولاد او هستند، تسری دارد و جاری است. آنها نیز فرمودند: که هنگام عدم دسترسی به ما، به فقها مراجعه کنید.

*- اما یک موقع مصادیق و ظرف‌ها با هم مقایسه می‌شوند. خب مگر خداوند متعال مثل و مانند و همتایی دارد که رسولش با او مقایسه شود؟ مگر امیرالمؤمنین علیه السلام، عین و همتای رسول خدا هستند؟ مگر نفرمودند که «من شهر علم هستم و علی دروازه‌ی آن»؟ مگر ولایت الله از رسول اعظم به اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین نرسیده است؟ مگر مقام و ظرفیت فقها با امامان علیهم السلام یکسان است؟ مگر علم را از آنان نیاموخته و در عمل به آنان تأسی نمی‌کنند؟

بله، ظرف‌ها و ظرفیت‌ها متفاوت و گاه غیر قابل قیاس است، اما محتوا یکیست.

دقتی به احادیثی که بسیار شنیده‌ایم:

خداوند متعال در کلام وحی فرمود: هر کس رسول را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است – حضرتش فرمود: هر کس امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است ... و چه بسیار احادیثی که می‌فرمایند: هر کس با آنها دشمنی کند، با من و خدا دشمنی کرده است، چنان چه بین شیعه  سنّی مشهور است که فرمودند: هر کس فاطمه (علیهاالسلام) را بیازارد، مرا آزرده و هر کس مرا بیازرد، خدا آزرده است. پس یک حقیقت و یک نور است.

چقدر حدیث در خصوص "ارتباطِ" همه مفاهیم و احکام اسلام با یک دیگر داریم؟ مگر نه این است که خداوند متعال فرمود: هر کس یکی از انبیا را تکذیب کند، همه را تکذیب کرده است؟ مگر در احکام نداریم که اگر کسی یک اصل ضروری را منکر شود، از اسلام خارج می‌شود؟ یا مگر نفرمود: هر کس فریاد "یا لَلمسلمین" را از مسلمان گرفتاری بشنود و به مددش نرود، مسلمان نیست؟

زیارت مؤمن، زیارت خداست:

در احادیثی بسیاری آمده است که زیارت انبیا و امامان همان زیارت الله است، «زيارة اللَّه، زيارة أنبيائه وحُجَجه صلوات اللَّه عليهم ، من زارهم فقد زار اللَّه عزوجلّ؛  زيارت خدا، همان زيارت پيامبران و حجّت هاى اوست. هر كه آنان را زيارت كند، در واقع خداى تعالى را زيارت كرده است. /  من لا يحضره الفقيه: 2/ 92 و 93» - و حتی تصریح شده که زیارت مؤمن، همان زیارت الله است، آن هم زیارت در عرش الهی.

چرا؟ چون این قلب‌ها هستند که به زیارت هم می‌‌روند و در قلب مؤمن نیز همان نور معرفت، ولایت و محبت الله جلّ جلاله است که از طریق نور اهل ولایت به او رسیده است. خب این که مقایسه نیست، چون یک حقیقت است.

پس ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله و ولایت اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین است که آن نیز همان ولایت الله است.

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 5 / 1394

پاسخگویی به سؤالات و شبهات: حتی بسیاری از ملائک الهی به عرش راهی ندارند، چه رسد به ابلیس و سایر شیاطین.

واقعاً شما کتاب تاریخ طبری را خوانده یا می‌خوانید؟ یا این مطلب را در پیامکی به نقل از طبری خوانده‌اید؟! اگر تا این حد علاقه به مطالعه‌ی کتب تاریخی دارید، خب چرا بین این همه کتاب معتبر، «تاریخ طبری» را انتخاب کردید؟! البته اشکالی ندارد، بخوانید؛ اما مثل این است که کسی نه نهج البلاغه خوانده باشد، نه اصول کافی خوانده باشد و نه هیچ کتاب روایی معتبر دیگری را خوانده باشد، بعد برود «صحاح ستّه = صحیح‌های شش‌گانه» را بخواند. خوب بدیهی است که با مشکل مواجه می‌گردد. بگذریم.

الف - اینگونه اقوال، حکایت گونه است، و البته حکایتی با دخل و تصرفات شخصی. مگر خداوند متعال انسان بچه سنّ را مکلف نموده و مخاطب وعده و وعید خود قرار داده است که ابلیس را در بچگی مخاطب و مکلف نموده باشد؟!

واقع این است که در میان موجودات عالَم، انسان [در حد کامل] و جنّ [تا حدود کمتری] از قوه اختیار و انتخاب برخوردار گردیده است. البته لازم به دقت و توجه است که محدوده‌ی "اختیار و انتخاب"، فقط عرصه «تشریع = قوانین الهی» است، وگرنه در عرصه‌ی «تکوین = خلقت و قوانین حاکم بر نظام آن»، هیچ اختیاری به کسی داده نشده است. و مهم است که بدانیم «اختیار»، تابع عقل و منطق و اراده است.

ب – کسی نمی‌تواند اختیار نماید که پیر نشود و نمیرد، هزار سال هم عمر کند، بالاخره پیر شده و می‌میرد - و یا اختیار کند که خورشید این بار از مغرب طلوع کند تا تنوعی باشد - یا اختیار کند که به جای نوزاد آدمی، فرشته یا طلای ناب بزاید، یا ...؛ چرا که این "تکوین = نظام هستی" است و اختیاری در آن داده نشده است. اما می‌تواند اختیار کند که امروز سر کار برود یا نرود و اگر رفت از راه حلال کسب روزی کند یا حرام؛ و نماز بخواند یا نخواند؛ با چه کسی ازدواج کند و چگونه و ...؛ اینها همه در حوزه‌ی تشریع هستند.

ج – پس در حوزه‌ی تشریع، انتخاب بر اساس اختیار است، اما باز در نتایج و عواقب و محصول آن، هیچ اختیاری نیست، همه طبق قوانین تکوینی و اجباری می‌باشند. کسی نمی‌تواند اختیار کند به جای تحصیل در علم فیزیک، برود بازی کند تا فیزیکدان شود. یا به جای عبادت و بندگی، برود کفر و شرک بورزد و به خود و دیگران ظلم کند تا رشد کند، به مقام قرب الهی راه یابد و به فلاح برسد. خیر؛ انتخاب راه با خودش است، اما تکوین و خلق و آثار و تبعات و عواقب، با خودش نیست.

ابلیس:

خداوند متعال در قرآن کریم تصریح دارد که "ابلیس" از دسته جنیان بود. «إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ». او در میان جنیان از مؤمنین بود و آن قدر عبادت کرده بود که در مقام "ملکوت" قرار گرفته بود. عبادت شش هزار ساله و نماز دو هزار ساله داشت. اما در درونش بیماری "تکبر" وجود داشت که هنوز ظهور و بروزی نداشته و بیرون نزده بود.

خدا برایش فرصتی (امتحان و آزمایشی) فراهم آورد که به این بیماری و نقص خود واقف شود، بفهمد که "تکبر" دارد. مثل ما که با آزمایشات، متوجه اختلالاتی در بدن می‌شویم که از آن آگاه نبودیم.

البته راه و داروی مداوای این ابتلا را نیز پیش رویش گذاشت و فرمود: به آدم علیه السلام سجده کن. ملائکه اطاعت کردند، چون فهمیدند که سجده به هر چه خدا بفرماید، همان سجده‌ی به خداست و اساساً عبادت و بندگی یعنی اطاعت از اوامر الهی در "تشریع = بایدها و نبایدها" که منطبق با "تکوین = بودن و شدن"هاست. اما ابلیس فاسق شد، یعنی از پوسته و مسیر بندگی خارج شد «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»، و بیماریش نه تنها علاج نشد، بلکه تشدید گردید و از نافرمانی، به عناد و لجاجت و دشمنی نیز کشانده شد.

«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا» (الکهف، 54)

ترجمه: و (به ياد آر) زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: به آدم سجده كنيد پس همگى سجده كردند جز ابليس كه از (طايفه) جن بود (و گرنه فرشته گناه نمى‏ كند) پس از فرمان پروردگار خود بيرون رفت. (پس) آيا او و اولاد او را به جاى من دوست و ياور و سرپرست مى‏گيريد در حالى كه آنها دشمن شمايند؟! بد بدلى است براى ستمكاران آنچه به جاى خدا مى‏گيرند.

بدل دوست و دشمن (باطل به جای حق):

ابلیس و سایر شیاطین جنّ و انس، خالق نیستند که بتوانند چیزی را خلق کنند، بلکه فقط در آن چه هست "بدل" می‌زنند. مثل طلای بدلی، پول بدلی و ... . همه انحرافات انسان از قرار دادن و گرفتن بدلی‌ها به جای اصلی‌هاست. از خدا و معبود و معشوق بدلی گرفته، تا پیامبر و کتاب و دین بدلی، تا امام بدلی، یا حتی تفریح بدلی، تجارت و سود بدلی و ... .

ابلیس خودش برای ظالمین "بدل" شد، تا به جای ولایت‌الله، ولایت او را بپذیرند. و البته بد بدلی است، چرا که خداوند متعال دوستدار مخلوقاتش است و او دشمن انسان است. «وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا».

پس این سرنوشت محتوم انسان گردید که هر گاه ولایت ابلیس و سایر شیاطین جنّ و انس را که ولایتی بدلی است، به جای ولایت الله، گرفت، اسیر و مغلوب دشمن خود می‌شود. و هر گاه هر "بدلی" را به جای اصلپذیرفت، مغبون و متضرر می‌گردد.

ندید دشمنان داخلی و خارجی، همیشه دوست را دشمن و دشمن را دوست نشان می‌دهند؟ این همان "بدل" زدن است، همان استراتژی «به جای» است. ندید سعادت و فلاح را در دلار نشان داده و عزت و استقامت را سختی و مشقت و بدبختی نشان می‌دهند؟ این همان "بدل" زدن است.

قصه ابلیس، قصه همه ما انسان‌هاست:

قصه ابلیس نیز مانند سایر قصصی که در قرآن کریم آمده است، قصه خود ما انسان‌ها می‌باشد. *- اگر ابلیس به واسطه عبادات بسیارش، در صف ملائک جای گرفت، هر انسانی نیز می‌تواند به واسطه عبادت پروردگار عالم، به مقام ملکوت رسیده و در صف ملائک جای بگیرد.

*- اگر در دورن ابلیس، بیماری تکبر بود و هنوز سرباز نکرده بود، و وقتی بیرون زد سبب ظهور عوارض بدی (عورات) چون حرص، حسد، آز، عناد، لجاج و ... گردید، این تکبر در درون تمامی ما انسان‌ها وجود دارد، هر چند که عابد و زاهد و ملکوتی باشیم.

*- اگر خداوند علیم، حکیم، خبیر و بصیرِ به احوال بندگان، "سجده" را برای ابلیس، علاج درد و درمان بیماری تکبرش قرار داد، برای انسان نیز "نماز" را علاج بیماری تکبرش قرار داد.

*- اگر خداوند منّان، ابلیس رجیم را به خاطر استکبار و خود بزرگ‌بینی‌اش در محضر حق تعالی، از آن مقام هبوط داد، هر جنّ و انس دیگری را نیز به خاطر استکبار و خودبزرگ‌بینی، هبوط می‌دهد.

از این رو، به اولاد حضرت آدم علیه‌السلام فرمود: شما همگی با استعدادِ کمال و تقرب به من آفریده شده‌اید، همه برای بهشت آفریده شده‌اید، پس بالقوه همه در بهشت هستید، پس کاری نکنید که شیطان شما را نیز مانند پدر و مادرتان فریب داده و از این بهشت اخراج کند؛ لباس تقوا را از تن شما درآورد و سبب ظهور و بروز بدی‌های شما گردد:

«يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ»  (الأعراف، 27)

ترجمه: اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباس ايشان را از تن‏شان مى‏كند تا عورت‏هاشان را به ايشان بنماياند، شيطان و دسته وى شما را از آنجايى مى‏بينند كه شما نمى‏بينيد، ما شيطان‌ها را سرپرست كسانى قرار داديم كه ايمان نمى‏آورند.

جایگاه و استراتژی دشمن:

"استتار" یک قانون کلی است، برای همین به تمامی نسل بشر (بنی آدم) تعلیم و تذکر داده شد. دشمن همیشه خود را مخفی می‌کند، هیچ گاه آشکار نیست، چرا که انسان اگر دشمن و ضرر آشکار را ببیند، از آن دوری می‌گزیند. اگر دقت کنیم، تمامی انحرافات، معاصی و خطاها، به ظاهر صورت خوشی دارند که صورت حقیقی و ناخوشایندشان پشت آن مخفی می‌باشد. [اما اهل ایمان، تقوا و بصیرت می‌بینند].

پس دشمن از جایی شما را می‌بیند، که شما او را نمی‌بینید؛ نگاه به نقطه ضعف‌هایی در شما دارد، که خودتان متوجه آن نیستید؛ در جایی کمین کرده است که شما از آن غافلید.

اما استراتژی دشمن نیز همیشه مبتنی بر این است که لباس ایمان و تقوا را تن آدمی خارج کند، تا عیب‌هایش بیرون بریزد و به واسطه آن عیب‌ها، هم با یک دیگر دشمنی کنند و هم در نهایت رسوا و هلاک گردند.

پس انسان باید همیشه موحد، مؤمن، آگاه، بصیر و دشمن شناس باشد، تا شیاطین نتوانند "بدلی" را به جای "اصلی" قالب زده و به او غالب کنند.

این به جای آن:

*- امروز "ولایت شیطان بزرگ" بدل از "ولایت حقه الهی" است – نظریه‌پردازانِ فرضیه باف، بدل از انبیا هستند – ایسم‌ها، بدل از کتاب و دین حق هستند – الگوهای فاسق، بدل از امام حق هستند – دروغ، بدل از سخن راست و صادق است – زنا، بدل از ازدواج – همجنس بازی به جای جماع زن و مرد - فساد، بدل از اصلاح – فحشا، بدل از تفریح .... و بالاخره زندگی و ارتباط مجازی، بدل از زندگی و ارتباطات حقیقی قرار گرفته‌ است.

شیاطین برای هر حقی، باطلی دارند و دائم تبلیغ می‌کنند که "آیا این به جای آن بهتر نیست"؟!

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 5 / 1394

سنت خدا هیچ گاه تغییر نمی‌کند:

«سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا» (الأحزاب، 62)

ترجمه: سنت خدا در اقوام گذشته و قبل از اين نيز همين بود، و تو هرگز سنت خدا را دگرگون نخواهى ديد.

آری، سنّت خدا مبدل نمی‌شود، منتهی باید دقت شود که سنّت خدا یک چیز یا یک روش و آن هم موضوع شناخته شده‌ی ما نیست. به عنوان مثال به آیات قبل از آیه‌ی فوق دقت شود که از منافقین و جنایات و خدعه‌های آنان می‌گوید و بعد می‌فرماید: اینها ملعون هستند «مَلْعُونِينَ»، یعنی رحمت شامل حال‌شان نمی‌شود؛ و بعد امر می‌نماید ترحم نکنید، بلکه: هر کجا یافتید یا دستگیر کنید و یا بکشید «أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا» - به تعبیر دیگری، به هنگام مواجه با آنان، نه عقب نشینی کنید، نه سازش کنید، نه تسلیم شوید و نه بی‌تفاوت رد شوید؛ بعد می‌فرماید که این "سنت" خداست. یعنی منافق همیشه ملعون است و شامل رحمت نمی‌شود و همیشه دستور به برخورد شدید و قاطع به آنان داده شده است.

ب – سنت خدا در عذاب‌ها:

سنّت الهی در عذاب‌ها چنین نبوده که تا چند نفر کافر و ظالم در جایی پیدا شدند، سریعاً یک طوفان نوحی، باد صرصری، یا صاعقه و سنگی از آسمان بفرستد و آنها را نابود نماید و یا دریایی را بشکافد و همه را غرق کند.

مُهلت دادن نیز سنّت الهی است – استدراج (عذاب تدریجی) که به مراتب بدتر از عذاب دفعی می‌باشد نیز سنّت الهی است – سلطه بدان و ظالمان بر سر جوامع، هنگام ترک امر به معروف و نهی از منکر مردم از سوی مردم نیز سنّت الهی است – پذیرش گریز ناپذیر ولایت طاغوت و گرفتار ظلم و جور مستکبران شدن، به دنبال نپذیرفتن "ولایت حقه الهی" نیز سنّت الهی است ...، امر به تعقل، تفکر، علم، بصیرت، وحدت، تلاش، جهاد و اعتصام "بحبل الله = ولایت" و نتایج آن، سنّت الهی است؛ چنان که عدم رعایت آنها و آثار و تبعات سوءاش نیز سنّت الهی است و در سنن الهی هیچ تغییر و تبدیلی وجود ندارد.

ج – عذاب‌های گذشته:

در گذشته، پس از خوابِ غفلتِ مردمان و سلطه‌پذیری از طواغیت، مستکبرین [طبق سنّت الهی] بر آنان حاکم می‌شدند و انواع و اقسام ظلم‌ها را که بدترین آنها همان "جهالت" و در جهالت نگه‌داشتن و تحریک تعصبات جاهلی می‌باشد، بر آنان روا می‌داشتند.

خداوند متعال برای امت‌ها نبی و رسول می‌فرستاد و برخی از اقوام را که لجاجت خاصی در کفر، شرک، جهالت و ظلم داشتند را با انواع بلاها نابود می‌نمود. مثل قوم نوح، قوم عاد و ثمود، قوم لوط ... و قوم فرعون. اینها عذاب‌های هلاک کننده بودند که باید برای دیگران عبرت شود. اما عذاب‌های تنبیهی برای گرویدگان به انبیا نیز داشت، مثل تنبیه قوم موسی علیه السلام به چهل سال آوارگی در صحرای سینا، به خاطر نافرمانی. یا تنبیهی که در ماجرای گوساله‌ی سامری شدند.

گاهی عذاب‌ها با سخت‌تر کردن اوضاع و شرایط نازل می‌شد تا تأدیب شوند. مثل سخت گیری در مشخصات قربانی، به خاطر سؤالات بیجای قوم؛ تا بفهماند که خودتان کار را برخودتان سخت می‌کنید؛ من گفتم یک گاوی را بیاورید و قربانی کنید، حالا شما مرتب می‌پرسید: چه شکلی باشد، چه رنگی باشد، کجا باشد و ...، پس اگر همان موقع از رسول‌شان اطاعت می‌کردند، کار بر آنها سخت و دشوار نمی‌شد. اینها همه درس است برای ما.

عذاب‌های فعلی:

پس از بعثت رسول اکرم، حضرت محمد صلوات الله علیه و آله، دیگر اقوام به خاطر انکار و تکذیب پیامبرشان به عذاب هلاکت گرفتار نشدند. چرا که خداوند متعال او را خاتم الانبیاء و المرسلین قرار داد، یعنی پیامبری برای همه امت‌ها و اقوام و در تمامی زمان‌ها؛ لذا «رحمة للعالمین» شد. بدیهی است که به «رحمة للعالمین» اجازه نفرین برای هلاکت قوم نیز داده نمی‌شود؛ مضافاً بر این که اگر قرار بود هر قوم منکر ایشان هلاک شود، با توجه به خاتم الانبیا بودن ایشان، باید اکثر اقوام و امت‌ها در اعصار متفاوت هلاک می‌شدند.

اما، سنّت خدا تغییر و تبدیلی ندارد. همان روش و همان سیاق است و سایر عذاب‌ها بر افراد و امت‌ها، به ویژه عذاب استدراج (تدریجی) هم چنان واقع می‌گردد. اقوام کافر، گام به گام به بدبختی و هلاکت بیشتر می‌افتند و هر لحظه به اعماق جهالت و ظلمات فرو می‌روند و ما این را با چشم می‌بینیم.

خداوند متعال بعد از ایشان، ولایت الهی و نبوی را در اهل بیت عصمت علیهم السلام تداوم بخشید و فرمود تبعیت کنید، تا به هلاکت نیافتید. امروز هم اگر (حتی تعداد محدود و لازم) آن تبعیت را داشته باشند، فرج می‌رسد. پس: «از ماست که برماست».

امثال داعش:

ما (نوع بشر) عادت کرده‌ایم که فرامین الهی را اطاعت نکنیم، به بایدها و نبایدهایش بی‌توجه باشیم، تنبلی و بی‌بصیرتی را پیشه کنیم، به جای تبعیت از حضرت رسول و امامان علیهم السلام، از طواغیت و نمادهای جاندار و بی‎جان آنها تبعیت کنیم، خود را به غفلت و جهالت بزنیم، چشم بصیرت به آن چه در اطرافمان می‌گذرد باز نکنیم، در میدان حاضر نشویم و کاری انجام ندهیم، بعد که کار خراب شد و درمانده شدیم، گناه را گردن خدا بیاندازیم و معترض شویم که پس چرا خدا کاری نمی‌کند؟ این ابتلای ناشی از کج اندیشی و تنبلی، هم در زندگی فردی و گرفتاری‌هایش دیده می‌شود و هم در زندگی اجتماعی و بلاهایش.

البته این خدا گفتن ما (نوع بشر) نیز به خاطر توحید و توکل ما نیست، بلکه به خاطر تنبلی، ترس و حرص دنیاست. همان طور که قوم موسی علیه السلام به او گفتند: مردمان این شهر قوی و جنگجو هستند، لذا تو و خدایت بروید این شهر را تصرف کنید تا ما بعد وارد شویم؛ ما نیز می‌گوییم:

حال و حوصله تفکر و بصیرت و حرکت نداریم، لطفاً خودت ترتیب هلاکت آنها را بده! مثل کسی که کار نمی‌کند و تلاشی ندارد و می‌گوید: خدایا! مگر تو رزاق نیستی؟ پس رزق من را بده!

خب سنّت الله درست مغایر با این بینش، مواضع و رفتارها می‌باشد.

بله، کار را خدا انجام می‌دهد، منتهی طبق سنّت خودش، نه طبق سفارشات، امیال و دستورالعمل‌های صادره از ناحیه‌ی بندگانش.

امثال داعش در طول تاریخ بسیار بوده‌اند. حجاج‌ها، چنگیزها و هیتلرها بسیار بوده‌اند؛ دست کم ما شیعیان با کوفیان و سپاهیان شام و فجایع کربلا و ماجراهای کشتار و قتل عام و تجاوز به نوامیس توسط یزیدیان در مکه و مدینه، بسیار آشناتریم (بدتر از داعش امروز). اما ناگهان زمین دهان باز نکرد تا شامیان را فرو برد و از آسمان صاعقه نیامد تا چنگیزیان را هلاک کند و امروز نیز امریکا و انگلیس و اسرائیل و سران شیطان‌پرست عرب و جاهلان جنایتکار میانمار و ...، با یک صاعقه و یا باد صرصر به هلاکت نرسیدند، چون سنّت خدا این نبوده و نیست، نه این که تغییر کرده است.

در آیات قرآن کریم و لسان نورانی معصومین علیهم السلام و سلوک و رفتار و آموزش تئوری وعملی آنها فرمود: سنّت من این است که بیدار و بصیر باشید – مؤمن باشید – مال دنیا، تجارت، خانواده، اقوام، آسایش، رفاه ... و هیچ چیز دیگری را بر خدا و رسول و جهاد فی‌سبیل الله ترجیح ندهید، به میدان بیایید، با جهالت مبارزه کنید، با کفار و مشرکین و منافقین و ظالم‌ها مقابله کنید، حول محور ولایت وحدت کنید – با یک دیگر نزاع نکنید –پشت پرده با دشمن سازش نکنید و ...، تا من نیز شما را یاری کنم و به فتح و پیروزی برسانم.

پس اینها همه سنّت خداست، نه این که ما مردم – به ویژه مسلمانان – به هیچ یک از موارد توجه نکنیم، بعد که امریکا، انگلیس، اسرائیل و تروریست‌هایی چون داعش به جانمان افتادند، بگوییم: پس چرا سنّت خدا متغیر شده و اینها را هلاک نمی‌کند؟!

نظام ستم شاهی به پشتوانه امریکا و انگلیس در ایران، منافقین و گروه‌های تروریستی و قتل‌عام‌های مشابه داعشی‌ها، تحمیل جنگی بزرگ که بیش از شصت کشور در آن حضور سیاسی، مالی، نظامی، تسلیحاتی، تجهیزاتی و جاسوسی داشتند، محاصره و تحریم اقتصادی برای رسیدن مایحتاج‌های ضروری (حتی دارو) و ...؛ برای این مملکت، این مردم و این ملّت هم بود، در حالی که جماعت‌شان اندک، قوای‌شان ناچیز و امکانات‌شان نزدیک به صفر بود. اما با ایمان و توکل به خدا، در هر عرصه‌ای به میدان آمدند و حول محور ولایت وحدت کردند و با بصیرت و آگاهی نسبت به هر خیر و شرّی حرکت کردند ...، و خداوند طبق سنت‌اش آنها را موفق و پیروز و سرافراز و عزیر گردانید. این همان سنّت الهی است، که تغییر نمی‌نماید؛ و امروزه نیز اگر خدایی ناکرده غفلت کنند، بی‌بصیرتی کنند، زرق و برق دشمن چشم‌شان را بگیرد، نظرشان به کمی لطف کفار باشد، به دنبال آلاف و علوف بروند؛ همه چیز متغیر می‌شود، به بدبختی و ذلت می‌افتند، به چرب و شیرینی هم نمی‌رسند ...، این هم سنّت خداست.

 

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394

سوال

آیا قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست؟

پاسخ

قرآن کریم مخلوق خداوند است و اساساً ماسوی الله مخلوق است و اگر مخلوق نباشد پس چیست!!! چنانچه روایات هم بر این معنا دلالت دارند و یکی از جنگهای عهد بنی العباس که بین مسلمین رخ داد همین مسأله ساده بود که قرآن مخلوق خداوند است یا قدیم است گویی گروهی خیال کرده اند که اولاً قدیم فقط قدیم زمانی است و ثانیاً قدیم بودن با مخلوق بودن متنافی الاجزاء است در حالی که این گونه نیست.

سوال

درباره حدیث ثقلین معمولا علما می گویند که قرآن ثقل اکبر و اهل بیت ثقل اصغر هستند. لطفا درباره علت این نام گذاری و فلسفه این حدیث توضیح دهید.

 

پاسخ

باید خاطر نشان گردیم که اهل بیت ثقل کبیرند و قرآن ثقل اکبر و این دو گنجینه گران­بها از هم جدایی ندارند و برای روشن شدن فلسفه حدیث ثقلین لازم است که بطور اجمال به چند مطلب اشاره کنیم:

*اولا فهم قرآن با وجود اهل بیت ممکن خواهد بود.

قرآن راجع به خودش می­فرماید:

« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَسارًا [i]

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل می‏کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی‏افزاید.».

پس قرآن نسخه شفابخش است. بعد از تهیه نسخه باید دو مرحله دیگر طی شود تا نسخه­ای موجب شفای مریضی گردد:

1- منطق اقتضا می­کند که دقیقا مورد فهم قرار گیرد.

2- به دستوراتش عمل شود.

انسانی که در دام گناه و جهل و ... گرفتار آمده است هم مریض است (مرض قلب در اصطلاح قرآن و روایات همین است که اشاره شد) و هم راه گم کرده.

و در پرتو عمل به دستورات قرآن است که شفا می­یابد و هدایت می­شود، منتهی در مرحله فهم قرآن و اینکه چه کسانی قرآن را می­فهمند، خداوند بعنوان معلم قرآن معرفی شده:

«الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ خداوند رحمان، قرآن را تعلیم فرمود،» [ii]

و در جای دیگر می فرماید:

«فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‏ [iii]

که در کتاب محفوظی جای دارد، و جز پاکان نمی‏توانند به آن دست زنند [= دست یابند].»

که بیان می­دارد برای مس ظاهری، طهارت ظاهری و برای مس باطنی، طهارت باطنی لازم است، یعنی اگر کسی بخواهد به باطن قرآن برسد، باید طهارت روحی داشته باشد و مفسران واقعی قرآن کسانی­اند که از طهارت روحی برخوردار باشند که خود قرآن اینان را معرفی نموده و فرموده است که اهل بیت، مطهر از رجس و دنائت بوده و طهارت روحی دارند،

إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا [iv]

خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد (تفصیل این مساله را در کتب و مقالات مفصل بیابید.)

لذاست که ما معتقدیم برای هدایت جامعه در مسیر صحیح، هم نیاز به قرآن داریم و هم نیاز به اهل بیت، و قرآن در پرتو تفسیر اهل بیت است که هم نسخه شفا بخش است و هم هادی و نجات دهنده انسان، از امراض قلبی و خطر گمراهی.

آنها حافظ دین و شریعتند و از اصول و فروع اسلام محافظت و مراقبت می­کنند یعنی مرجع تشخیص حق و باطل در عقایدند و چون قرآن ناطق­اند، از سوء استفاده منحرفین در اثبات عقاید باطل خود از طریق قرآن جلوگیری می­کنند، و هم برای حل اختلاف در فروع و حفظ احکام واقعی، وجود آنها لازم و ضروری به نظر می­رسد.

علاوه، آنها باز دارنده مفسدان و شیادان از جعل حدیث و وارد کردن اباطیل ملل سلف در اسلام­اند و حافظ سنت پیامبر (ص).

*ثانیا قرآن مشتمل بر قوانین و دستوراتی است که باید در جامعه اجرا شود و هر جامعه­ای نیاز به رهبر دارد و رهبر جامعه اسلامی باید مجری دستورات قرآن باشد و ائمه بخاطر ویژگی عصمت، بهترین مجریان قرآنند و لذاست که ما معتقدیم این دو، دو گنجینه گرانب­ها هستند که از همدیگر جدایی ندارند و هر دو جلوه­ای از یک حقیقت واحدند. جدا کردن قرآن از اهل بیت، همانا جدا کردن چیزی از خودش است که محال می­باشد.

و با این بیان روشن شد که قرآن بعنوان اصل و محور است، لذا ثقل اکبر است و اساس همه معارف اسلامی قرآن کریم است و ائمه علیهم السلام نیز مفسران حقیقی و نمونه­ها و الگوهای حقیقی معارف آن و نیز مجریان آن در جامعه و ثقل کبیر هستند.


[i] - سوره اسراء، آیه 82.

[ii] - سوره الرحمن، آیات 1 و 2.

[iii] - سوره الواقعه، آیات 78 و 79.

[iv] - سوره احزاب، آیه 33 * وَ قَرْنَ فیِ بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبرََّجْنَ تَبرَُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الْأُولیَ‏  وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِینَ الزَّکَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ  إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُ‏ْ تَطْهِیرًا * و در خانه‏های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد.

 

سوال

آیا خط کشیدن با مداد زیر آیات قرآن در متن کتاب کلام الله مجید جایز است؟

پاسخ

خط کشیدن با مداد در زیر آیات قرآن اشکال ندارد مگر اینکه مداد نجس باشد و یا در منطقه ای باشد که این را توهین به قرآن تلقی می­کنند و یا او قصد توهین داشته باشد.

سوال
یکی از دوستانم در حال تهیه تحقیقی در قرآن است و می گوید که: قرآن خودش کافی است و احتیاجی نه به حدیث است و نه به امام. و همچنین می گوید که: تنها وظیفه پیامبر، رساندن قرآن بوده است و او مسئول توضیح آن نبوده است.
پاسخ

بعضی از مسائل بسیار واضح هستند و بیان و شرح آنان توضیح واضحات است. از آن دوست عزیز بپرسید آیا شما نماز می خوانید یا نه؟ اگر بگوید نه معلوم می شود به قرآن عمل نمی کند و اگر می گوید بلی بگویید چطور نماز می خوانید، رکوع و سجده و قیام و تشهد و سلام دارد یا شیر بی دم و سر و شکم است؟ نماز را در چند وقت می خوانید؟ و هر نماز چند رکعت است؟ مثلاً نماز ظهر چند رکعت و نماز عصر و صبح هر کدام چند رکعت هستند؟ فکر می کنید پاسخ او چه خواهد بود؟ در هر صورت از او بپرسید که آیا قرآن گفته است نماز صبح چند رکعت است؟ یا مغرب و عشاء چند رکعت هستند و دیگر شرائط نماز و اجزاء آن؟ از او بپرسید آیا سگ نجس است یا پاک؟ بعد بگویید این حکم را از کجای قرآن بدست آورده اید؟ بلی قرآن اصول کلی نیاز بشر را بیان فرموده است و تفسیر و بیان آن در روایت و حدیث پیامبر (ص) و ائمه آمده است مثلاً قرآن می فرماید: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» [1] یعنی زن و مرد دزد را دستهایشان را قطع کنید، ولی نگفته است از کجای دست باید قطع شود و این حدیث است که حدود آن را مشخص می کند، مثال در این زمینه فراوان است.

قرآن مجید در بسیاری از موارد اطاعت خداوند و پیامبر را با هم آورده است که اطاعت از خدا اطاعت از قرآن و اطاعت از رسول اطاعت از دستورات و اوامر پیامبر اکرم (ص) می باشد و همینگونه ایمان آوردن به خداوند و به پیامبر را همراه هم آورده است در سورة تغابن آیه 12 فرموده است:« وَ أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ » از خدا و از پیامبرش اطاعت کنید و فعل (اطیعوا) اطاعت کنید را تکرار نموده است.

 در سوره محمد(ص) آیه 33 فرموده است :« أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ » از خدا و از پیامبرش اطاعت کنید و اعمال خود را باطل نکنید.

 در سوره نساء آیه 59 فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ » خدا و پیامبر و اولی الأمر (ائمه علیهم السلام) را اطاعت کنید.

در سوره انفال آیه 24 فرمود:« اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ » اجابت کنید برای خدا و برای پیامبر هنگامی که می خوانند شما را بسوی آن چیزی که شما را زنده می کند و حیات (معنوی و انسانی) می بخشد.

 و صریحتر از همه اینان در سوره مبارکه حشر آیه 7 فرمود :«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » آن چه رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده است خودداری نمائید.

 در سوره نحل آیه 43 و انبیاء آیه 7 می فرماید:« فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون » از اهل ذکر (پیامبر و ائمه) سؤال کنید اگر نمی دانید (اگر چیزی نمی دانید از اینها سؤال کنید).

 خلاصه اینکه ظاهر آن آیات شریفه ای که آن برادر به آنان تمسک جسته است این است که بر قافله دلها کسی جز خداوند سیطره ندارد و پیامبر نمی تواند در دل انسانها ایمان ایجاد کند او فقط باید بیان کند و دیگران تکلیف دارند که ایمان بیاورند نه اینکه توقع آن باشد که پیامبر تکلیف آنها را انجام دهد و در دل آنان ایمان را بوجود بیاورد.

برای اطلاعات بیشتر به :

انفال، آیه 1، اعراف، آیه 158، انفال، آیه 20، انفال، آیه 46، نور، آیه 52، احزاب، آیه 36، احزاب، آیه 71، فتح، آیه 9، حدید، آیه 7ـ28، حجرات، آیه 1ـ14ـ15، مجادله، آیه 4ـ5ـ13ـ20، تغابن، آیه 8، جن، آیه 23 ، مراجعه کنید.



[1] سوره مائده آیه 38.

آیا "حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه" حدیث جعلی است؟ چون سند موثق و محکمی ندارد و همچنین از نظر محتوا هیچگونه همسویی با خدا شناسی نیز ندارد. لطفا اول از لحاظ سندی این حدیث را بررسی کنید

در قالب سؤال، دو حکم قطعی صادر شده است! اول آن که "حدیث سند موثقی ندارد" و دوم آن که "هیچ گونه همسویی با خداشناسی ندارد"! خب حالا باید دلایل این دو حکم قطعی بیان گردد؛ اگر به این نتیجه رسیده‌اید که سند موثق ندارد، و خلاف خداشناسی (معرفة الله) است، پس چرا سؤال می‌کنید و اگر سؤال دارید، پس چرا حکم قطعی می‌دهید؟

عزیزان دقت فرمایید که بعد متعرض نشوید که "تند پاسخ دادید"؟! در اینجا موضوع پاسخ به ارسال کننده محترم سؤال و کاربر گرامی نیست که تند یا کُند باشد، بلکه بحثِ توجه به روش طرح سؤال در ذهن است، بحثِ منطق سؤال و پاسخ است. اگر کسی آن قدر یقین دارد که حکم صادر می‌کند، پس سؤال ندارد و اگر سؤال دارد، چگونه قبل از پاسخ حکم قطعی صادر می‌نماید؟

حدیث:

حدیث شریف و مشهور «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه – هر کس خود را شناخت، پس به درستی که خدای خود را شناخته است»، نه تنها جعلی نیست، بلکه از طرق گوناگون و حتی به اشکال متفاوت نیز بیان شده است.

این حدیث در (بحارالانوار، ج 95، ص 452) به عنوان حدیث قدسی، که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرموده‌اند آمده است و هم چنین در (غررالحكم، ص 232)‌ - (مصباح الشريعه، ص 13) – (الغرر و الدرر آمدى) و هم چنین در (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد (چاپ مصر، ج 20/ صفحه 292) و ... به نقل از امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام آمده است.

پس تواتر نقل حدیث و اشتهار آن، نیاز به بررسی سندی را مرتفع نمود، و حال به بررسی موضوع و محتوی توجه کنیم.

احادیث مشابه:

به همین معنا، احادیث دیگری نیز وجود دارد:

*- پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «أَعْرَفُکُمْ بِنَفْسِه، أَعْرَفُکُمْ بِرَبِّه - داناترین شما در خودشناسی، خداشناس‌ترین شما است / الأنوار الساطعة فی شرح الزیارة الجامعة ،ج‏1،ص:75»

*- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أَفَضَلُ الْمَعْرِفَة، مَعْرِفَةُ الأَنسَانِ نَفْسُه - برترین آگاهی و معرفت آن است که انسان نفس خود را بشناسد / غرر الحکم/ترجمه آقای انصاری/ج1/ص179» و ... (حاشیه).

*- امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام: الكَيِّسُ مَن عَرَفَ نفسَهُ و أخلَصَ أعمالَهُ - کیّس كسى است كه خود را بشناسد و اعمالش را [براى خدا ]خالص گرداند (غرر الحكم : 1139)

آیات قرآنی:

چطور ممکن است که جانور شناسی، ستاره شناسی، تاریخ شناسی و ...، همه به خداشناسی مربوط باشد و نقش مؤثری ایفاد نماید، اما «خودشناسی» به «خداشناسی» ربطی نداشته باشد، یا به قول مطروحه در سؤال «هیچگونه همسویی با خدا شناسی» نداشته باشد؟!

آیا جز این است که خداوند سبحان، خود را با اسما و آیاتش (نشانه‌هایش) شناسانده است؟ و آیا جمیع اسما و آیات (نشانه‌ها) مخلوق نیستند و آیا انسان از این اسما و آیات و به تعبیری سرآمد آنها نمی‌باشد؟ و آیا جانورشناسی یا نجوم، از خودشناسی مهم‌تر است و در خداشناسی مؤثرتر می‌باشد؟ آیا تمام قرآن، انسان‌شناسی و انسان‌سازی نیست؟

«لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (الأنبیاء، 10)

ترجمه: در حقيقت، ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه يادِ شما (شرح شما) در آن است. آيا نمى‏انديشيد؟

چون "خود شناسی"، راه و سبب خداشناسی می‌شود، فرمود: "خدا فراموشی" سبب خودفراموشی و خروج از پوسته، شاکله و مسیر انسانیت (فسق) می‌گردد:

«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (الحشر، 19)

ترجمه: و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند.

خداشناسی:

انسان خداوند سبحان را در کجا می‌بیند و می‌شناسد؛ جز ابتدا در خودش و سپس در بیرون از خودش (عالم هستی)؟

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق، 16)

ترجمه: ما انسان را آفريده‏ايم و مى‏دانيم كه نفس او چه وسوسه‏اى به او مى‏كند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.

انسان چگونه خدای را در خودش و عالم بیرون می‌شناسد، جز با ابزاری شناختی که در وجود خودش نهادینه شده است (عقل و قلب)؟! پس عالم بیرون نیز با عالم درون و ابزارش شناخته می‌شود. لذا فرمود که عقل نبی درونی است و انبیای الهی صلوات الله علیهم اجمعین، نبی بیرونی هستند.

«أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (الحج، 46)

ترجمه: آيا در زمين گردش نكرده‏اند، تا دل‌هايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوش‌هايى كه با آن بشنوند؟ در حقيقت، چشم‌ها كور نيست ليكن دل‌هايى كه در سينه‏هاست كور است.

خداشناسی در خودشناسی:

کسی که خود را "مخلوق" نشناسد، خالق خود را نمی‌شناسد – کسی که خود را "عبد" نشناسد، معبود را نمی‌شناسد – کسی که خود را "فقیر الی الله" نشناسد، "والله غنی الحمید" را نمی‌شناسد – کسی که خود را "مرزوق" نشناسد، رازق خود را نمی‌شناسد – کسی که راه‌های هدایت و رشد و ضلالت و گمراهی خود را نشناسد، اصلاً هدایت کننده و هدایت را نخواهد شناخت و ... . پس  «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه».

چرا در قرآن کریم این همه ظاهر، باطن، خلقت، رشد جسمی، رشد عقلی، شرح صدر، ضیق صدر، عقل و جهل، روح  و جسم، نفس ... و خلاصه انسان را از آغاز (خلقتش) تا انجام (معادش) توصیف نموده و همه را آیات و نشانه‌های خداشناسی بر شمرده است و تمامی احکام زندگی فردی و اجتماعی انسان را وضع و بیان نموده است؟ چرا که انسان باید خودش را بشناسد و «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه».


به طور مفصل - تاکید می‌کنم - مفصل مصادیق کسانی که مورد “تبری و تولی” واقع می‌شوند و مصادیق دشمنی و دوستی کردن را تشریح کنید؟ [دشمنی کردن یعنی چه؟] – (دکترای حقوق / تهران)

برخی از دوستان گله می‌کنند که چرا پاسخ‌هایتان مفصل است و کوتاه بنویسید، و شما با تأکید می‌فرمایید که مفصل بنویسید!

بی‌تردید مقوله‌ی بسیار مهم، نقش‌آفرین و سرنوشت‌سازی چون "ولایت" و بالتبع آن "تولا و تبرا" را نمی‌شود در فرصت و مجال کوتاهی این چنین، مفصل و با ذکر مصادیقش توضیح داد. اما به طور کلی و تیتروار می‌توان به نکاتی اشاره نمود:

الف – "ولایت" یعنی دوستی و سرپرستی. ببینید، بسیاری ممکن است سرپرست قهری باشند که هیچ محبتی ندارند و چه بسا بغض هم داشته باشند، اما پدر و مادر را می‌گویند: «ولیّ» فرزند، چرا که هم سرپرست هستند و هم محبت دارند.

ب – انسان بالتبع آن که خودش کمال و غنای محض نیست و فقر مطلق است، به حکم عقل و فطرت، "ولایت جو" و "ولایت پذیر" می‌شود. خواه خود را تحت ولایت الله جلّ جلاله درآورد و خواه تحت ولایت طواغیت؛ و البته هر کدام آثار و تبعاتی دارد.

بر همین اساس، نه انسان بی‌ولایت داریم و نه انسان بدون تولا و تبرا. مؤمنین "ولایت الله" را می‌پذیرند و خدا آنان را از ظلمات به نور هدایت می‌کند و کفار نیز ولایت طاغوت‌ها را می‌پذیرند که آنها سبب خروج آنها از نور هدایت به ظلمات جهل و گمراهی می‌شوند.

ج – به ولایت‌پذیری، "تولّی (تولا)" می‌گویند. نقطه‌ی مقابل نزدیک شدن نیز دور شدن است که به آن "تبری (تبرا)" می‌گویند. بدیهی  است که انسان به سوی هر نقطه‌ای که رود، به میزان نزدیک شدن به آن، از نقطه مقابل آن دور می‌شود.

د – این تولا و تبرا، ریشه در محبّت دارد. معنای "محبت"، رغبت و میل شدید باطنی است. دقت شود که انسان در بُعد مادی و حیات حیوانی خود، مانند سایر حیوانات دارای قوه‌ی "شهوت" است که به امیال مادی و غریزی گفته می‌شود – و در بُعد انسانی و روحانی خود، دارای "حبّ" است که کشش، میل و رغبت شدید باطنی اوست.

ﻫ – در بُعد مادی و حیوانی، نقطه مقابل شهوت، "غضب" است، یعنی انسان یا حیوان، شهوت و میلی دارد و نسبت به هر چیزی که او را از میل و رغبتش جدا کند، یا مانع شود و یا به خطر اندازد، "غضب" دارد. یعنی به حدی از آن بدش می‌آید که آن را دشمن خود و خود را دشمن آن می‌داند.

موضوع فقط در حوزه اعتقادات دینی نیست، بلکه در تمامی شئون زندگی سریان دارد. مثلاً همه سلامتی تن را دوست دارند و از بیماری و سکته و سرطان بیزار هستند.

مثال "شهوت و غضب" در حیوان و انسان:

به شکار و شکارچی در حیوانات اشاره نمی‌کنیم، بلکه اعضای یک گله را در نظر بگیرید. حیوان برای خودش عرصه‌ای را تعیین کرده و با آثاری که از خود باقی می‌گذارد، مرز و حدود آن را تعیین می‌کند. این ارضای شهوت اوست که میل دارد برای رفع نیاهایش (خوردن، آشامیدن، جفت‌یابی، تولید مثل، امنیت و ...) منطقه‌ای خاص خود داشته باشد. حال اگر حیوان دیگری وارد آن منطقه شود، او را دشمن "شهوت" خود می‌بیند و با "غضب" تمام به او حمله می‌کند.

در بُعد حیات حیوانی (مادیِ) انسان نیز همین‌طور است. انسان امیال مادی دارد و مزاحم رسیدن به میلش را دشمن می‌دارد و نسبت به آن "غصب" دارد، پس تلاش می‌کند که آن را از خود دور کند و یا خودش از آن دور شود و تبری جوید. البته ممکن است که انسان در امیال شهوانی خود، استکبار و زیاده خواهی داشته باشد، میل به حقوق و طمع به مال دیگران داشته باشد و با مزاحم رسیدنش به این میل نیز به نبرد بپردازد. مانند جنگ‌های سخت و نرم زیاده‌خواهان.

مثال "حب و بغض" در انسان:

اما بیان شد که در بُعد انسانی، روحانی و ملکوتی انسان، شهوت و غضب نیست، بلکه "حبّ و بغض" است.

حبّ (محبت) یک صفت الهی است که در بندگان تجلی می‌کند. پس او محبوب است و دوستدارانش می‌شوند "محبّ"؛ و او معشوق است و دوستدارانش می‌شوند "عاشق"؛ سپس این نور عشق، از مبدأش که ربّ الکریم است به آینه دل عاشق می‌تابد و به خودش بر می‌گردد.

*- امروزه حتی برخی از متفکران ماتریالیست غربی نیز به این حقیقت پی برده‌اند که "محبت و عشق"، از ما نیست، بلکه بازتاب عشق دیگری است؛ منتهی نمی‌خواهند که به مبدأ و منشأ آن اذعان کنند.

باومن (Bauman )، متفکر پست مدرن معاصر می‌نویسد: «عشق ما به همسایه، بازتاب عشق او به ماست». درست هم می‌گوید، اما وقتی از او می‌پرسیم: "پس عشق همسایه به ما، از چیست و از کجا نشأت می‌گیرد؟" پاسخی ندارد. در واقع زنجیره‌ی دور و تسلسل باطل را می‌پذیرد، چون نمی‌خواهد به علت العلل اشاره کند.

*- حال به این موهبتِ "محبّت" در آیات و آموزه‌های قرآنی دقت کنیم. خداوند متعال بندگانش را دوست دارد، به اعظم آنها مقام "حبیب‌ الله" می‌دهد و سپس محبوبش را برای هدایت دیگر بندگانش می‌فرستد و به او می‌فرماید که به بندگانم بگو:

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل‌عمران، 31)

ترجمه: بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد پس پيروى از من كنيد، تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

*- سپس به بندگان مؤمنش، یعنی آنان که او را دوست دارند، متذکر می‌گردد که اگر روی برگردانید، خداوند متعال کسانی را جایگزین شما می‌کند که آنها خدا را دوست دارند و خدا هم آنان را دوست دارد، یعنی تابش و بازتاب محبت. سپس می‌فرماید: پس چون مرا دوست دارند، مقابل دوستداران من خاضع هستند (تولا) و مقابل دشمنان من نیز سرسخت هستند (تبرا):

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هر كس از شما از دين خود برگردد (زيانى به خدا نمى‏زند) خداوند به زودى گروهى را خواهد آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند، در برابر مؤمنان رام و خاضعند و در برابر كافران مقتدر و پيروز، در راه خدا جهاد مى‏كنند و از سرزنش هيچ ملامت کننده‌ای نمى‏هراسند. اين (ايمان و محبت و شهامت) فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى‏دهد و خداوند (از نظر وجود و توان و رحمت) گسترده است و داناست.

«محبت و بغض» و بالتبع «تولا و تبرا»ی معکوس:

اصل "عشق" فطری است، خدا همه را عاشق خودش آفریده است (چنان که همگان عاشق کمال هستند و چون کمال حد و مرزی ندارد، عاشق کمال محض [الله جلّ جلاله] هستند، اگر چه خود نفهمند)؛ منتهی فرموده که مراقب باشید که دیگری را به جای من محبوب و معشوق غایی نگیرید که خطاست و ضرر می‌کنید، بلکه تمام دوست داشتن‌ها و محبت‌ها، باید در طول محبت من باشد و ختم به من گردد. منتهی برخی جایگزین بدلی به جای معشوق اصلی می‌گذارند و همه محبتی که باید به خدا داشته باشند را به آن جایگزین بدلی اختصاص می‌دهند:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا للهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)

ترجمه: و برخى از مردم به جاى خدا همتايانى (از بت‏ها، طاغوت‌ها، متاع دنیا و ...) برمى‏گزينند كه آنها را چنان كه بايد خدا را دوست داشت دوست مى‏دارند، ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند شدت (غایت) محبت‌شان به خداوند است. و اگر كسانى كه ستم كرده‏اند آن هنگام كه عذاب (آخرت) را مشاهده مى‏كنند ببينند كه قدرت و نيرو همه از آن خداست و خدا سخت‏كيفر است (به شدت پشيمان خواهند شد).

از این رو فرمود یک عده‌ای، این محبت و ولایت‌شان معکوس می‌گردد و هر چه محبت دارند را به متاع قلیل این دنیا اختصاص می‌دهند (يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ - همانها كه زندگى دنيا را دوست دارند و بر آخرت ترجيح مى‏دهند / ابراهیم علیه‌السلام، 3)

نتیجه:

پس هر کس محبوبی دارد و تمام تلاشش این است که قرب به محبوب پیدا کند و به وصال معشوق برسد. این تلاش همان "تولا = نزدیکی" است، و بالتبع نسبت به هر چه او را دور کند و یا مانع و سدی برایش شود و یا ایجاد مزاحمت کند، دشمنی و بغض دارد و سعی می‌کند یا خودش از آن دور شود و یا او را از خودش دور سازد؛ این تلاش هم یعنی همان «تبرا = دوری».

مؤمن، خدا را دوست دارد و نسبت به هر دشمن خدا یا دشمنی با خدا، بغض دارد، و کافر هم دنیا را دوست دارد و نسبت به هر چه توجه او را از دنیا برگرداند، یا دنیای او را به مخاطره اندازد، یا مانع رسیدنش به شهوات و متاع دنیوی شود، بغض و دشمنی دارد، تا آنجا که می‌فرماید: اگر ذکری (یادی) از وحدانیت خدا به میان آید، یا خدا به تنهایی یاد شود، اصلاً حالشان بد می‌شود، تا وقتی که بحث عوض شود و از محبوب خودشان (دنیا) سخن به میان آید، آن وقت خوشحال می‌شوند.

«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 45)

ترجمه: و چون خداوند به تنهايى ياد شود دل‏هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر و متنفر (مشمئز) گردد، و چون كسانى ديگر جز او (محبوب‌هایشان) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مى‏كنند.

*- ندیدید در برخی از مجالس و دور هم جمع شدن‌ها، تا ذکری از خدا و قیامت به میان می‌آید، یک عده صورت در هم می‌کشند و می‌گویند: "این بحث را تمام کنید"، حتی اگر خودشان شروع کرده باشند! اما اگر از دنیای باب میل‌شان سخن بگویید، اصلاً دوست ندارد که بحث عوض شود. بالاخره ذکر محبوب، بشارت بخش و نشاط آور است.

*- پس به طور مشخص، کسانی که ولایت الله، رسول‌الله، امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام را پذیرفته‌اند و در خط این ولایت قرار دارند، می‌شوند مصداق کسانی که به این ولایت "تولی" می‌جویند، و کسانی که این ولایت و این خط ولایت را قبول ندارد، قطعاً و قهراً ولایت دیگران را پذیرفته‌اند، مصداق بارز کسانی هستند که از این ولایت "تبری" می‌جویند و البته اهل ولایت نیز از آنان "تبری" می‌جویند.

"تبری" جستن نیز مراتب دارد. یک مرتبه‌اش این است که انسان نه سرپرستی آنها را قبول می‌کند و نه خودش از آنها می‌شود، اما ممکن است برای دعوت به وحدت، یکپارچگی مقابل دشمن واحد، آگاه و بیدار ساختن و ...، با آنها مراوده داشته باشت – یک مرحله‌اش هم این است که در مقابل اهل ولایت طاغوت به ایستادگی، مقاومت، مبارزه و مجاهدت قیام می‌کند.

باتوجه به آیه 5 سوره حمد که میگوییم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)، چرا باید از کسی غیر از خدا یاری بجوییم، چرا باید به طور مستقیم از خدا یاری نخواهیم، مگر خدا بنده‌اش را از همه کس بیشتر دوست ندارد؟ پس طبیعتا خدا بدون واسطه یاری می‌کند. پس شفاعت برای چه است؟

توسل، وسیله جستن است و شفاعت، دوتایی و همراه شدن است و هیچ کدام نه تنها منافاتی با توحید و عبادت ندارد، بلکه ضرورت هدایت است.

همه‌ی مطالب بیان شده درست است، به جز نتیجه‌گیری آخر که برای خدا تعیین و تکلیف می‌کند که چگونه بندگانش را مشمول لطف، کرم، هدایت و رحمت خویش قرار دهد، با واسطه یا بی‌واسطه و ...!

وقتی فقیر نیازی به درگاه غنی می‌برد و انتظار رفع آن نیاز را دارد، دیگر برای او تعیین و تکلیف نمی‌کند که این کار را چگونه انجام دهد؟ وقتی بیمار نزد پزشک می‌رود، به او یاد نمی‌دهد که چگونه معالجه‌اش کند، آیا دارو یا وسایل جراحی را واسطه کند یا خیر؟ وقتی نادان جهت کسب علم، نزد معلم می‌رود، دیگر به او یاد نمی‌دهد که چگونه او را تعلیم نماید، آیا سخن بگوید، کتاب و قلم و کاغذ هم بیاورد یا خیر؟ کلمات و حروف و ... را واسطه انتقال علم قرار دهد یا خیر؟

الف – بله، ما همه بندگانِ خدا و نیازمندانِ به درگاه او هستیم و همگان نیز همین صفت را دارند. پس اگر کسی به غیر از او از کسی چیزی بخواهد، خودش ضرر کرده است، چرا که کسی از خود چیزی ندارد که به او نیز بدهد. البته معنایش این نیست که ما تمامی ارتباطات خود با عالم، سلسله علل و عوامل قطع می‌کنیم؛ این طوری که تعطیلی و فساد و تباهی می‌رسد؛ بلکه یعنی هیچ چیز و هیچ کس را مستقل در وجود و اعطای وجود نمی‌دانیم، «الاّ الله وحده لا شریک له». پس چنین نیست که ما به مدرسه و دانشگاه و حوزه نرویم و بگوییم که علم را از خدا می‌خواهیم – یا کار و تلاش و کسب نکنیم و بگوییم روزی را از خدا می‌خواهیم – از دیگران درخواست همکاری و کمک نکنیم و بگوییم که ما اهل «وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» هستیم؛ این که هم محال است و هم دروغی فریبنده. بلکه با امید و توکل به او، از او می‌خواهیم، به راهی که او گفته می‌رویم، به آن چه او وسیله قرار داده متوسل می‌شویم، کاری که فرموده را انجام می‌دهیم، و می‌دانیم که کارساز اوست و نه دیگران.

ب – البته که ما حاجت را فقط از خدا می‌خواهیم، مستقیم هم می‌خواهیم، اگر چه در همین استدعای مستقیم نیز دعا، بیان، کلمات، قلب و ... همه واسطه هستند. ما در دعا مستقیم از خداوند متعال مسئلت می‌نماییم که «اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ»، منتهی به او دیکته نمی‌کنیم که حالا ما را چگونه هدایت کند. آیا عقل، رسول، وحی، ولایت، امامت، الهام، نیکخواهان، آمران به معروف و ناهیان از منکر و ... را واسطه هدایت بنماید یا ننماید. علیم، حکیم، خالق، مالک، ربّ، رازق و رحمان و رحیم اوست و اوست که می‌داند چه کند؟

ج – به این چند فراز نمونه دعای آشنا برای همگان توجه کنید:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ - دايا از تو درخواست میكنم،به رحمت كه همه‏چيز را فرا گرفته» (دعای کمیل)

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ‏ - خدايا!بيامرز براى من آن گناهانى را كه پرده حرمتم میدرد» (دعای کمیل)

«اللَّهُمَّ لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِي غَافِراً وَ لاَ لِقَبَائِحِي سَاتِراً وَ لاَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِيَ الْقَبِيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ» - دايا!آمرزنده‏اى براى گناهانم و پرده‏پوشى برای زشتكاريهايم و تبديل كننده‏اى براى كار زشتم به زيبايى،جز تو نمیيابم. (دعای کمیل)

*- دعای حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله در ماه مبارک رمضان را مورد توجه قرار دهیم که تقریباً جامع تمامی حاجات فردی و اجتماعی می‌باشد و همه را مستقیم از خداوند متعال مسئلت می‌نماییم. (همین اکنون نیز به نیت خالصانه‌ی دعا بخوانیم)

«اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ» - خداوندا! سرور به اهل قبور وارد نما؛

«اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ» - خدایا! تمامی فقیران را غنی بگردان؛

«اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ» - خدایا! همه گرسنگان را سیر فرما؛

«اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ» - خدایا! همه عریان‌ها را بپوشان؛

«اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ» – خدایا! دِین تمامی بدهکاران را ادا بفرما؛

«اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ» - خدایا! مشکلات تمامی گرفتاران را مرتفع بفرما؛

«اللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ» - خدایا! همه غریبان (مسافر و ...) را به وطن‌شان باز گردان؛

«اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ» - خدایا! تمامی اسیران را آزاد بگردان؛

«اللَّهُمَّ أَصْلِحْ کُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ» - خداوندا! تمامی مفاسد در امور مسلمانان را اصلاح بگردان؛

«اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ» - خدایا! تمامی بیماران را بهبود عطا بفرما؛

«اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاکَ» - خدایا! فقر ما را با غنای خودت مرتفع بفرما؛

«اللَّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ» - خداوندا! بدی حال و احوال ما را به حُسن حال خودت دگرگون بگردان؛

«اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» - خدایا!دیون ما را تو ادا کن و ما را از فقر غنی بگردان، تو بر هر چیزی قادری.

د - پس مشاهده می‌کنیم که ما همه چیز را از خدا می‌خواهیم و مستقیم هم می‌خواهیم، منتهی به او دیکته نمی‌کنیم که این حاجات ما را چگونه برآورده نماید.

*- پس اگر فرمود: من به واسطه عقل و وحی شما را تعلیم می‌دهم – به واسطه رسولان شما را تزکیه کرده و تعلیم علم و حکمت می‌نمایم – به واسطه دعاهایتان، شما را اجابت می‌کنم – به واسطه کار و تلاش‌تان بهره می‌دهم – به واسطه‌ی اخلاص‌تان از شما قبول می‌کنم – به واسطه ولایت و امامت، شما را هدایت می‌کنم – به واسطه استغفار و نیز شفاعت، از گناهان شما در می‌گذرم – به واسطه‌ی وصل و ارتباطتان به کشتی‌های نجات (امامان هر عصر)، شما را به ساحل سلامت می‌رسانم – به واسطه نمازتان فحشا و منکر را از شما دور می‌سازم و شما را به معراج می‌برم – به واسطه روزه، شما را در تسلط بر نفس و توجه به خدا تمرین می‌دهم – به واسطه یاری کردنتان از دین یاری‌تان می‌کنم – به واسطه گردن نهادن به "ولایت الله"، شما را از ظلمات به نور می‌برم و ...، ما دیگر نمی‌توانیم و نباید که به او دیکته کنیم که خیر لطفاً راه‌کارهایت اینها نباشد و یا بگوییم مگر ما را دوست نداری، پس چرا برای هر امری وسیله و واسطه‌ای قرار داده‌ای؟!

پاسخ در یک جمله این است که هیچ کس [به جز خلق اول که واسطه‌ای بین او و خداوند متعال نیست]، نمی‌تواند بدون واسطه کسب فیض کند. پس من فیض را به واسطه می‌دهم، شما نیز به واسطه اخذ کنید و به من درس "ربوبیّت" ندهید. عالَم خلق من است، مُلک من است، تجلی من است، مربوب من است و به سوی من بازگردانده می‌شوید، پس اگر مایل به لقای پروردگارتان هستید، از همان راهی که من می‌گویم و به آن هدایت می‌کنم  بروید و با توسل به وسایل که من برایتان قرار داده‌ام، در صراط مستقیم باشید.

چرا پیامبر فرمودند: "توبه كننده از گناه همانند كسی است كه گناهی نكرده است"،(بحار ج 2 ص 154)؟ چرا کسی که با هوای نفس خود مبارزه کرده و لذت گناه را نکشیده باید با کسی که مرتکب گناه شده ولی ازته دل هم توبه کرده و دیگر قصد تکرار گناه خود را ندارد باید یکسان باشد؟ آیا این حدیث عدالت خدا را زیر سوال نمی‌برد و ...؟ (دانشجوی مهندسی / قم)

اکنون سؤال در مورد چیست؟ بخشش گناه‌کاران تائب، یا عدل خداوند سبحان؟! مکرر بیان شد که هیچ آیه، حدیث، قوانین تکوینی و تشریعی خداوند متعال، عدالت خودش را زیر سؤال نمی‌برد.

آیا خدایی که عادل نباشد، خداست؟ آیا خدایی که بنده‌اش در علم، حکمت و عدل از او پیشی بگیرد و تشخیص دهد که فلان قول یا فعل او مغایر با عدل اوست، خداست؟ - آیا خدایی که بنده‌ای بتواند او را متهم، محاکمه و محکوم کند، خداست؟!

دقت کنیم که شیطان سعی دارد تا انسان نه تنها منکر خدا شود، بلکه با او خصومت پیدا کند.

الف – اگر کسی خدا را قبول ندارد، بهتر و صادقانه‌تر آن است که بگوید: "من به خدا کافر هستم". اما اگر هم وجودش را (به ظاهر) قبول کرد و هم به علم، حکمت، رأفت، رحمت و عدل او تاخت، این نفاق است و مبین عناد ابلیسی اوست. پس ما مراقب باشیم که فریب نخورده و دچار نشویم. جویای پاسخ سؤال خود باشیم، نه این که فوری عدل یا حکمت خدا را زیر سؤال ببریم!

ابلیس لعین می‌دانست که خداوند متعال هست، اما به عدل و رحمت او تاخت و گناه خود را به گردن خدا انداخت و گفت: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي  خدایا! حال که تو مرا گمراه کردی»! - او آن قدر خدا را باور داشت که برای تصمیم و اراده‌اش بر گمراه کردن بندگان خدا، به عزت خودِ خداوند قسم خورد و گفت: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ - [شيطان‏] گفت: «پس به عزّت تو سوگند كه همگى را جدّا از راه به در مى‏برم / ص 82».

پس با هر سؤالی که در ذهن خطور می‌کند یا دیگران القا می‌کنند، جویای پاسخ آن سؤال باشیم، نه این که فوری بگوییم: "آیا با عدالت خدا مغایرت ندارد؟" خیر، منافات ندارد؛ آیا این بندگان نادان، محتاج، مخلوق و گمراه، می‌خواهند به خدا هم درس "عدالت" بدهند؟!

ب – خداوند متعال هر کس را که دوست داشته باشد، هدایت می‌کند و نجات می‌دهد، اما خودش هم فرموده که چه کسانی را دوست دارد. محسنین را دوست دارد – متقین را دوست دارد – صابرین را دوست دارد - صف زنندگان برای جهاد در راه خودش را دوست دارد – متوکلین را دوست دارد – مطهرین را دوست دارد - تائبین را نیز دوست دارد. اینها همه آیات قرآنی است.

إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ  همانا خداوند، اهل توبه و طهارت (پاکی) را دوست دارد / البقره، 222

«بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» (آل‌عمران، 76)

ترجمه: آرى، هر كه به پيمان خود وفا كند، و پرهيزگارى نمايد، بى‏ترديد خداوند، پرهيزگاران را دوست دارد.

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُيُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آل‌عمران، 134)

ترجمه: همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى‏كنند و خشم خود را فرو مى‏برند و از مردم در مى‏گذرند و خداوند نكوكاران را دوست دارد.

یکسانی و برابری:

اما در هیچ یک از آیات نفرمود که همه با هم برابرند و تائب با کسی که از ابتدا هیچ گناهی نکرده است و همیشه عبد و مطیع و محبّ ربش بوده، برابر می‌باشد.

*- در یک آیه فرمود: برخی سبقت‌گیرنده و از دیگران جلوترند، آنها مقربند: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ  أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ / الواقعة، 10 و 11»

*- در یک آیه‌ی دیگر فرمود که زنان و مردان مؤمن، برخی افضل از برخی دیگر هستند:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (التوبة، 71)

ترجمه: و مردان و زنان باايمان دوست و ياور و سرپرست يكديگرند، به هر كار نيك (از نظر عقل و شرع) فرمان مى‏دهند و از هر كار زشت (از ديدگاه عقل و شرع) بازمى‏دارند و نماز را برپا مى‏كنند و زكات مى‏دهند و از خدا و فرستاده او فرمان مى‏برند آنهايند كه خداوند به زودى مورد رحمتشان قرار مى‏ دهد، كه همانا خداوند غالب مقتدر و با حكمت (در مرحله تكوين و تشريع و جزا) است.

در یک آیه دیگر نیز فرمود: ارزشمندترین و والاترین شما، با تقواترین شماست و خداوند متعال به احوالتان علم دارد و از وضع شما خبر دارد «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ / الحجرات، 13». پس اختلاف مراتب وجود دارد، حتی بین مؤمنین.

توبه کنندگان:

توبه، یعنی بازگشت و تائب کسی است که بازگشت می‌کند و "تواب" کسی است که بسیار روی می‌کند به آن چه از آن روی برگردانده بود.

خداوند متعال، خود "توّاب" است، یعنی بسیار روی لطف، کرم، رحمت و مغفرت خود را به سوی بندگان تائبش بر می‌گرداند: «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ – همانا به درستی که او تواب و رحیم است / البقره، 37» - و به صراحت فرمود: «وَانَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ – و من تواب و رحیم هستم».

پس، اسما و صفات الهی در هر کس تجلی داشته باشد، خدا او را – این تجلی را – دوست دارد. عالم را برای تجلی علمش دوست دارد – خودش زیباست و زیبایی را دوست دارد – دوست دارد که رحمت، رأفت و محبتش در بندگانش تجلی داشته باشد ... و همین طور است توبه؛ او تواب است و توابین را دوست دارد.

نکته:

یک - اما نفرمود: که اهل گناه و توبه، مساوی و برابر کسانی هستند که هیچ گاه گناه نکرده‌اند یا کمتر گناه کرده‌ و بعد تائب شده‌اند، بلکه گناه‌کار تائب را با شخص خودش تطبیق داده است و فرموده است که وقتی جداً استغفار و توبه کرد، چنان بخشیده می‌شود که گویی آن گناه را مرتکب نشده است؛ اما حالا به او بگویند: بسیار خب، گناه کردی، رتبه خود را تنزل دادی، عقب افتادی و ...، حال گناهت را بخشیدیم، یعنی از عذاب و قهر نجات یافتی، ولی بگو برای قرب به من چه آوردی؟! خب دستش نسبت به آن که همیشه محب، مطیع و عبد بوده، بسیار خالی است و در یک مقام و رتبه قرار ندارند.

دو – اما همین پذیرش استغفار و توبه، که تجلی رأفت، کرم، محبت و رحمت و مغفرت او نسبت به بندگانش می‌باشد، نیاز شدید انسان برای مأیوس نشدن، دوباره بلند شدن و ایستادن، بازگشتن و رشد و کمال است. اگر خداوند متعال در همان لحظه که گناهی رخ داد، بنده‌اش را بگیرد چه می‌شود؟ اگر کسی در جوانی گناهی کرد، بعد همان تا آخر دامنگیرش شد و آثار سوءاش بر او مترتب شد، چه می‌شود؟ اگر ناامید شد و گفت: ما که چون یک یا چند گناه کردیم، کارمان تمام است، پس دیگر امیدی نداریم، چه می‌شود؟! آیا انگیزه و امیدی برای حرکت، کمال و قرب خواهد داشت؟ لذا به بندگان گناهکارش فرمود: از رحمت من ناامید نشوید که من همه گناهان را یکجا می‌بخشم.

«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)

ترجمه: بگو: اى بندگان من كه در جنايت به خويش (به واسطه گناه) از حد گذشتيد، از رحمت خدا نوميد مگرديد، بى‏ترديد خداوند همه گناهان را (به وسيله توبه هر چند شرك باشد) مى‏آمرزد، زيرا اوست آمرزنده و مهربان.

سه – حال فرض کنید که به بنده‌ی خدا القا شود به جای آن که به رحمت خدا امیدوار شود، استغفار و توبه کند، و حرکت به سوی او را از نو آغاز کند، بگوید: چرا خدا اینقدر می‌بخشد، آیا این با عدلش منافات ندارد؟ خیر؛ منافات ندارد و عدل خداوند متعال، ناقض مغفرت و رحمتش نمی‌باشد؟!!!

*- آیا عده‌ای دوست دارند که خدواند رحمان و رحیم، به جای فضل، مغفرت، لطف و کرمش، با عدلش با آنان رفتار نماید؟!

*- اگر این توبه و بخشش نبود، نمی‌گفتند: پس فرق گناه‌کاری که از کرده‌اش پشیمان و خجل شده و توبه می‌کند، با گناه‌کاری که هم چنان متبکرانه روی برگردانده و توبه هم نمی‌کند چیست؟ و آیا این با عدل خدا منافات ندارد؟!

اگر چه در مورد "توسل" بسیار نوشته‌اید، اما یک پاسخ جامع و ساده در مورد حاجت خواستن از ائمه (ع) یا به قولی "توسل" و عدم منافات آن با شرک می‌خواستم، پاسخی که هر مخالفی اگر مغرض نباشد، قبول کند.

توسل به حضرت رسول اکرم و اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، با حاجت خواستن از خود آنها به عنوان مبدأ فیض مستقل و نیز با "شرک" بسیار متفاوت است.

در خصوص تهمت "شرک" به مسلمانان نیز باید خیلی محتاط باشیم؛ انگلیس‌ها وهابیت را ساختند و بر سرزمین مسلمانان مسلط کردند و بهانه‌ی آنها برای هجمه و تصاحب خاک، مال و نوامیس مردم از یک سو و القای عقاید منحرف خودشان از سوی دیگر، همان "مشرک" خواندن جمیع مسلمانان شیعه و سنی بود، و امروزه نیز تکفیری‌ها، سلفی‌ها، داعشی‌ها و امثالهم، طبق همان دستورات عمل می‌کنند. می‌خواهند تجربه‌ی موفق گذشته را یک بار دیگر در سطحی وسیع‌تری عمل کنند.

حاجت خواستن از غیر خدا:

الف - ما مسلمانان [اعم از شیعه و سنّی]، همه‌ی خیر را از خدا می‌دانیم، او را به وجود آورنده، خیر محض و تنها اعطا کننده می‌دانیم، و هر شخص دیگری را بنده‌ و محتاج او می‌شناسیم؛ هیچ کس را به عنوان «وجود مستقل» قبول نداریم و از این رو جز او از کسی استمداد و حاجت نمی‌طلبیم. چنان که همگی در سوره حمد و قرائت آن در نمازهای یومیه و یا نافله، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» می‌گوییم و به آن اعتقاد داریم.

ب – ادعیه وارد شده از اهل عصمت علیهم السلام و حتی دعای "توسل" نیز سراسر درخواست نیاز از خداوند متعال است و کسی از دیگری چیزی نمی‌خواهد.

کدام دعا را منابع شیعی یافته‌اند که با غیر نام خدا و کلماتی چون «اللَّهُمَّ» - «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ» - «إلهی» - «رَبّنا» و شروع نشده باشد و کدام دعا و درخواستی وجود دارد که نزد آنان (بدون خدا – مِن دونِ الله) عرض حاجت شده باشد؟ همه «الهی بحق محمد و آل محمد صلوات علیه و آله» می‌باشد.

ج – دعای توسل که شاخص توسلات شیعیان به اهل عصمت علیهم السلام می‌باشد، با «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ - خدايا از تو درخواست دارم و به سويت روى آوردم» آغاز می‌گردد؛ در توسل به هر معصومی بیان می‌شود «اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ - ما، در توجه به خدا، شما را شفیع و وسیله قرار دادیم» و در آخر این دعا نیز می‌خوانیم:

«يا سادَتى وَمَوالِىَّ اِنّى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ اَئِمَّتى وَعُدَّتى لِيَوْمِ فَقْرى وَحاجَتى اِلَى اللّهِ وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَ اللّهِوَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَ اللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ وَبِحُبِّكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ اَرْجُو نَجاةً مِنَ اللّهِ ...»

ترجمه: اى آقايان و سرورانم (ای صاحبان ولات)، همانا من به شما که امامان هستید  روی کردم، -  (به شما که) توشه روز تنگدستی و حاجب (نیاز) من به خداست – و وسیله قرار دادم شما را به سوی خدا – و شفاعت جستم به شما به سوی خدا – پس شفاعت کنید مرا نزد خدا – مرا از گناهانم رهایی بخشید نزد خدا – پس شماها وسایل من هستید به سوی خدا – با محبت شما و با نزدیکی به شما، امید به نجات از (عذاب) الهی دارم و ... .

آیا در این فرازها، به جز توحید و خدا، هدف، منشاء، مبدأ فیض، معبود و محبوب دیگری مطرح شده است؟

د – دعاهای مشترک ماه مبارک رمضان مثل (یا علیّ یا عظیم) را حتماً می‌خوانید، یکی از این دعاها که از امام صادق علیه السلام می‌باشد، با این جمله شروع می‌شود که کاملاً گویای اعتقادات و توسلات اهل تشیع است:

«اللَّهُمَّ إِنِّي بِكَ وَ مِنْكَ أَطْلُبُ حَاجَتِي وَ مَنْ طَلَبَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ فَإِنِّي لا أَطْلُبُ حَاجَتِي إِلا مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ ...»

ترجمه: بار الها! من به تو و از تو طلب حاجت دارم، و (اگر) دیگران حاجات خود را نزد مردم می‌برند، پس من از هیچ کس جز تو حاجتی طلب نمی‌کنم، (که) واحدی و شریکی نداری ... .

چند نکته:

یک – خداوند متعال هستی (کمال) محض است، جز او هر چه هست، مخلوق و عبد است، پس خودش هم محتاج و فقیر است، در نتیجه جز او که "غنی" است، کسی چیزی ندارد که بخواهد به دیگری بدهد.

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر، 15)

ترجمه: اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بى‏نياز و ستوده صفات و افعال است.

دو – اما خداوند سبحان که مبدأ فیض، جود و کرم است، هر فیضی را به واسطه‌ی وسایلی موهبت نموده است که برای دریافت آن نیز چاره‌ای جز توسل به همان وسایل نمی‌باشد. از این رو به مؤمنین تأکید نمود که برای قرب به من، به وسایل مربوطه متوسل گردید.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 35)

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و (براى تقرّب) به سوى او (از مقرّبان درگاهش و از عمل‏هاى صالح) وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار گرديد.

دوستی گفت: "توسل را قبول ندارم و ارتباط بی‌واسطه را قبول دارم"؛ به او گفتم: هر چه را خدا بی‌واسطه به تو داد، تو هم بی‌واسطه از بگیر و البته ما را هم خبر کن. حتی دست به دعا هم که برداری و «یا الله»، بگویی، خود آن دعا وسیله‌ای است که برای قرب به خدا و عرض حاجت، بدان متوسل شده‌ای.

سه – به مثال‌های ذیل در زندگی روزمره و مباحث اعتقادی توجه نمایید:

1/ خداوند علیم است و علم را خدا می‌دهد، حال آیا توسل به مدرسه، دانشگاه، حوزه، معلم، کتاب و ...، برای کسب این فیض شرک می‌شود؟ بله اگر قربة الی الله نباشد، شرک می‌شود. اما اگر بامرالله، باذن الله و لله باشد که عین عبادت همین است. پس خداوند متعال فرمود که انبیا را معلم کتاب و حکمت و وسیله‌ای برای تزکیه شما فرستاده‌ام:

«كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» (البقره، 151)

ترجمه: همان طور كه در ميان شما، فرستاده‏اى از خودتان روانه كرديم، [كه‏] آيات ما را بر شما مى‏خواند، و شما را پاك مى‏گرداند، و به شما كتاب و حكمت مى‏آموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد به شما ياد مى‏دهد.

2/ فرض کنید که اعضای یک تیم کوه‌نوردی، برای بالا رفتن از کوه یا صخره، خود را با طناب به یک دیگر مرتبط کرده و بسته‌اند، تا بدینوسیله خود را از لغزش‌ها مصون دارند. آیا توسل به این طناب و ارتباط شرک نیست، اما ایمان و عمل به «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِجَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ - و همگى به ريسمان خدا  چنگ زنيد و پراكنده نشويد / آل‌عمران، 103» شرک می‌شود؟ آیا موفق و سالم رد شدن از پل صراط، سخت‌تر از کوه نوردی نیست و نیاز بیشتری به "اعتصام به حبلی متین و استوار" باشد ندارد؟!

3/ شافی خداوند متعال است «هو الشّافی»، آیا به هنگام بیماری، به علم پزشکی، پزشک و دارو متوسل نمی‌شوند؟ خدا بفرماید که به "حبل الله" چنگ زنید، یک عده بگویند: خیر، این شرک است؟!

4/ رازق خداوند متعال است «هُوَ الرّزاق»، اما آیا برای کسب روزی حلال و تأمین معاش، کار و تلاش نمی‌کنند، و به تجارت و کاسبی متوسل نمی‌شوند؟ خدا بفرماید که برای انسان جز حاصل تلاش او چیزی نیست، یک عده بگویند که خیر، این شرک است؟!

خداوند متعال در قرآن کریم، یاری و نصرت یک دیگر را یاری خودش نامید و فرمود: «إن تَنصُروا الله» و قرض الحسنه را قرض به خودش قلمداد کرد و ...، حال آیا مخالفین توسل، به یاری یک دیگر نمی‌شتابند؟ در گرفتاری‌ها انتظار یاری و مساعدت دیگران را ندارند؟ به یک دیگر قرض الحسنه نمی‌دهند؟ البته اگر به امر خدا، باذن خدا و برای خدا نباشد، وارد عرصه‌ی شرک می‌شود.

*** - آیا مخالفان توسل، هر گونه تعامل با دیگران را شرک قلمداد می‌کنند؟ یا آن که خودشان مشرکانه و غیر و مشرکانه، با دیگران داد و ستد و تعامل دارند، اما نوبت به توسل به اهل عصمت علیهم السلام در طی صراط مستقیم و قرب الی الله که می‌رسد، ناگهان به حدی موحد می‌شوند که [العیاذ بالله] به خداوند سبحان نیز درس توحید می‌دهند و می‌گویند: خیر، این شرک است؟!

*** - پس اگر این توسلات شرک است، لازم می‌آید که قرآن را تلاوت نکنند – نماز را اقامه ننمایند – روزه نگیرند – از حج و جهاد نیز اعراض کنند و به طور کلی تمامی اوامر و نواهی الهی را ترک کنند و کلاً دین را کنار بگذارند، چرا که هیچ یک از این عبادات، هدف نیستند، بلکه همه وسیله هستند، وسایلی که خداوند متعال جهت بندگی، رشد، کمال و قرب به خودش قرار داده است.

*** - لازم است که مخالفین توسل، ازدواج نیز ننمایند، چرا که فرمود ازدواج را وسیله تسکین و آرامش شما قرار دادم. پس اگر توسل به وسایل شرک است، ازدواج هم نکنند.

*** - چطور ممکن است که "کتاب بی روح" وسیله باشد، اما آورنده و ابلاغ کننده آن وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که "علم" وسیله باشد، اما "معلم" وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که "صراط مستقیم" پل گذر و قرب باشد، اما مربی، راهنما و بَلَدِ آن وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که پزشک تن و مواد گیاهی و شیمایی وسیله شِفا و بهبودی باشند، اما بیماری روح، پزشک و دارو نخواهد و یا رجوع به آنان شرک باشد؟ چطور طواف به دور چند تا سنگی که روی نقطه‌ای که خدا فرموده بنا شده است، عبادت و سبب قرب است؛ اما گرد "ولایت" جمع شدن و طواف امام نمودن، شرک باشد؟

*** - پس، به آن چه خداوند علیم، حکیم و سبحان، خودش در عالم تکوین و عالم تشریع، وسیله قرب قرار داده است، باید توسل داشت و آن توسلی که غلط و حتی شرک است، مستقل دانستن وسایل و نیز توسل به وسایلی است که خدا آنها را وسیله قرار نداده است، مثل کار بت‌پرست‌ها، که با دست خود بت تراشیده و از جانب خود آنها را شفیع و وسیله قرب به خدا قرار داده بودند.

جواب کسانی که ادعای قبولی وجود خدا را دارند اما در انجام احکام خداوند قادر شبهه وارد می‌کنند، مثل روزه گرفتن که مگه دیوانه‌ایم که به خودمان گرسنگی بدهیم؟ یا نماز خواندن که مگه خدا به نماز ما احتیاجی دارد؟ چیست؟ جواب را با مثال عامیانه بدهید. (لیسانس / تهران)

نکته‌ی مهم این است که وقتی کسی چنین می‌گوید و شبهه وارد می‌کند، خودش در چه موضعی از انکار قرار دارد؟ آیا فقط نادان است، یا در قبول کردن خدا نیز دروغ می‌گوید و نفاق می‌کند تا به نماز و روزه و قرآن و سایر احکام بتازد؟ البته او را نیز ابتدا متذکر گردید، شاید اثر کند، نه اثری که شما همان لحظه ببینید، بلکه شاید تلنگری به ذهنش و به دلش باشد و یک جا خودش را نشان دهد: «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى / پس پند ده (متذکر شو)، اگر پند سود بخشد / الاعلی، 9».

تذکر، یعنی یادآوری کردن و متوجه نمودن؛ و معمولاً یادآوری و توجه دادن وقتی است که انسان خودش چیزی را می‌دانسته، اما یا فراموش کرده و یا غفلت می‌ورزد و به آن توجه ندارد.

از این رو، شاید مناسب باشد که برای ذهن این افراد چند سؤال ساده و به قول شما عامیانه مطرح گردد، شاید که تذکری باشد. مثل این که سؤال شود:

الف – فرق بین این که شما وجود خدا را قبول دارید، با این که وجود زمین و خورشید را قبول دارید، چیست؟!

دقت کنیم که برخی برای فرار از کفر از یک سو و عدم تقید به اطاعت از خداوند متعال از سوی دیگر، با یک جمله‌ی کوتاه «من خدا را قبول دارم، ولی ...»، سعی می‌کنند تا نافرمانی و عصیان خود را تطهیر کنند و با همان «ولی» که آخر جمله خود می‌آورند، کار را خراب می‌کنند.

ب – بپرسید: شاید برای تو بین قبول داشتن خدا، با قبول داشتن وجود زمین و خورشید فرقی نکند، بالاخره یک موجود هست و تو هم می‌گویی قبول دارم که هست؛ اما بگو آیا برای این خدای تو فرقی هم دارد که تو به کدام راه بروی، چه بکنی یا نکنی؟ در نتیجه آیا این خدای تو هدایت هم می‌کند، یا فقط مثل یک کارخانه‌ی تولیدی، خلق می‌کند؟

ج – بپرسید: این خدای تو اگر هدایت نمی‌کند که اصلاً خدا نیست، اما اگر هدایت می‌کند، چگونه؟ به خودت وحی فرستاده و می‌فرستد و یا به انبیایش فرستاده و به تو فرموده که تبعیت و اطاعت کن؟

د – بعد بفرمایید: قبول داشتن خدا یک مقوله است و عبادت و بندگی کردن خدا یک مقوله‌ی دیگری است. بعد برای او مثال بزنید و بفرمایید: من قبول دارم که خورشید و ماه هستند – کهکشان راه شیری هم هست – این درخت هست و تو هم هستی. اما این قبول داشتن، به هیچ وجه ایجاب نمی‌کند که من مطیع ماه و خورشید و تو باشم. حالا این خدایی که تو قبولش داری؛ مثل ماه و خورشید است یا باید عبادت و اطاعتش کنی؟!

خدا یعنی خالقی که "إله و معبود و محبوب" است، پس باید با عبادت و اطاعت به سویش شتافت. حالا این خدای تو "امر و نهی"ای دارد که تو اطاعتش کنی یا نه؟ آیا گفته است که عبادت "من" چگونه باشد، یا نه؟ فرموده است که چه کنی تا به من مقرب شود و به لقا و وصال من برسی، یا نه؟

پس، اگر فرمود: چنین بکن و چنان نکن، خودش نیازی ندارد، بلکه او تو را خلق کرده، علیم است و می‌داند که تو چگونه رشد خواهی کرد و به مقام قرب خواهی رسید.

دقت:

یک - بشر، از یک سو نمی‌تواند خدا را رد کند - و از دوران جاهلیت سنّتی گرفته تا جاهلیت مدرن امروزی، هر چه در رد خدا گفته باطل بوده است – و از سویی دیگر مشکلی ندارد که بگوید: همان گونه که کهکشان‌ها هستند، خدایی هم هست. اما مشکل بشر کافر دو چیز است، یکی ضرورت اطاعت از آن خدایی که هست در این دنیا و طول زندگی – دیگری مسئله "معاد"؛ یعنی بازگشت به سوی او و مؤاخذه شدن و به نتیجه‌ی باورها و عملکردها رسیدن.

این دو مسئله، بشرِ کافر و مستکبر را رنج می‌دهد، از این رو خودش را فریب داده و گمان می‌کند که اگر وجود خدا را قبول کند و دیگر همه چیز [عبودیت، اطاعت و ...] را رد و تکذیب کند، کار تمام می‌شود.

دو – خداوند متعال خود در قرآن کریم می‌فرمایید که اگر از این کفار بپرسی زمین و آسمان‌ها را چه کسی خلق کرده؟ خواهند گفت: "الله". یعنی هیچ مشکلی ندارند تا اقرار کنند که خالق "الله" است؛ بدیهی است که قبول کردن وجود خداوند متعال به عنوان "خالق"، بسیار عاقلانه‌تر و راحت‌تر از تکذیب آن است، گواهی عقل نیز همین است، لذا آنها نیز در مورد خالق می‌گویند: «الله»، اما مهم این است که بعد از قبول، اطاعت و عبادت شود.

«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31)

ترجمه: بگو: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى‏بخشد؟ و يا كيست كه بر گوش شما و شنوايى آن و ديدگان شما و بينايى آنها تسلّط و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد؟ و كيست كه همه شئون (جهان هستى) را تدبير مى‏كند؟ بى‏درنگ مى‏گويند: خدا! بگو: پس آيا پروا نمى‏كنيد؟

یعنی: حال که قبول دارید خالق، مالک، رازق، زنده کننده و میراننده، الله جلّ جلاله است، پس چرا با اطاعت از او "تقوا" پیشه نمی‌کنید؟!

سه – خداوند متعال می‌فرماید: مشکل آنان این است که "معاد" را قبول ندارند. یعنی بازگشت به سوی، حشر، حساب و کتاب، مکافات و پاداش و بهشت و جهنم را قبول ندارند. بعد بهانه می‌آورند که خدا به نماز ما چه احتیاجی دارد و یا مگر دیوانه‌ایم که او را اطاعت کرده و روزه بگیریم و ...، چرا که اینها و بسیاری دیگر از دستورالعمل‌های فردی و اجتماعی، همان چیزهایی است که او باید اطاعت کند و درباره آنها مورد سؤال و مواخذه قرار می‌گیرد:

«لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَىَ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (النّحل، 60)

ترجمه: وصف زشت براى كسانى است كه به آخرت ايمان ندارند، و بهترين وصف از آنِ خداست، و اوست ارجمند حكيم.

چهار – ریشه قبول نداشتن معاد (زندگی اخروی)، همان "تکبر" است که سبب اخراج ابلیس از آن مقام نیز گردید. بشر می‌خواهد خودش خدای خودش باشد و یا در نهایت خدایی را به خدایی قبول کند که خودش آن را درست کرده و خودش بر آن خدایی می‌کند؛ او می‌خواهد حتی اگر مجبور شد وجود خداوند را اقرار کند، باز هم در مقام اطاعت و عبادت، از خودش و نفسش اطاعت کند و بعد با بهانه‌ها و ... راه عبادت خدا برای خودش و دیگران می‌بندد. علت همه اینها "تکبر" است.

«إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ» (النّحل، 22)

ترجمه: معبود شما معبودى يگانه است، اما كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورند دل‏هايشان حق را انكار دارد و خودشان متكبّر و گردنفرازند.

نتیجه: پس کسی که با شخصی منکر نماز و روزه و سایر احکام، توسط یک مدعی خداباوری مواجه می‌شود و می‌خواهد حتماً او را متذکر شود، باید به تمامی این نکات توجه داشته باشد، بعد به تناسب حال و احوال مخاطب، از راهش وارد شود.

با توجه به این که خدا برخی کارها را به وسیله انسان انجام می‌دهد، آیا این امکان وجود دارد که مثلا خدا خودش ماشین، تلفن، تلويزون و... بیافریند یا مثلا چیزی اختراع کند؟ هرچند اصل علم مال خداست ولی تابه حال خدا این چیزها را به وسیله انسان‌ها آفریده است.

خداوند متعال، خالق و بدیع زمین و آسمان‌ها و هر چه در آنهاست می‌باشد، بعد ما سؤال کنیم که آیا نمی‌شود خودش اختراع کند؟! بشر مواد شیمایی، قوانین فیزیکی، الکتریسیته و الکترونیک را خلق نکرده است؛ بلکه به اندکی از آن چه خدا آفریده پی‌برده است.

خداوند متعال علیم و حکیم است و هر چه در عالم هستی وجود دارد، تجلی علم، قدرت و حکمت  اوست و آن چه در عالم ماده می‌بینیم یا به لحاظ علمی قابل اشراف و دسترسی می‌باشد، پایین‌ترین مرتبه وجود است.

الف – در نتیجه، بشر هیچ گاه در رشد علمی خود، چیزی را خلق نمی‌کند، بلکه آن چه خلق شده را کشف می‌کند. در واقع به اندکی از علم خدا پی‌برده و به آن عالِم می‌گردد و بدین سبب رشد کرده و تعالی می‌یابد.

ب – به انسان، عقل، علم، شعور، منطق، وحی، اختیار و اراده داده است و جهان خلقت را رام (مسخر) او کرده است تا بتواند با شناخت قواعد و قوانین حاکم بر آن، برای خود ابزار رشد مادی و غیر مادی را فراهم آورد، لذا در امور دنیا ابزارسازی می‌کند و در امور آخرت، خودسازی (انسان‌سازی) می‌کند.

ج – رشد بشر به این است که تلاش کند تا استعدادهای خدادادِ خود را به فعلیت برساند و در واقع اسمای الهی در او تجلی یابد. به عنوان مثال هر چه علم، حلم، حکمت، بصیرت، رأفت، رحمت، جود، کرم و ...، که همه از اسمای الهی (کمال) هستند در او بیشتر تجلی یابد، او کامل‌تر می‌شود.

"خالق" نیز اسم خدا و "خلقت" از افعال الهی است. پس خدا دوست دارد تا بنده‌اش به این کمال نیز نایل آید، اگر چه بشر چیزی را خلق نمی‌کند، و چیزی را از هیچ و بدون الگو و نمونه‌ای که قبلاً خلق شده نمی‌آفریند، بلکه در آن چه هست، به تناسب ظرفیت علمی و وجودی خود تصرف می‌کند، و همین سبب کمالش می‌گردد.

د – نوع بشر، سریعاً به اندک چیزی که از علم به دست آورده، خوشحال و البته متکبر می‌گردد و گمان می‌کند که به علمی دست یافته که العیاذ بالله، خدا آن را نمی‌دانسته است! اما دقت ندارد که هر چه هست را از این عالم هستی و قوانین علمی حاکم بر آن گرفته است و فوق آن چه بدان دست یافته در عالم وجود دارد.

به عنوان نمونه به همین مثال‌های مطروحه در سؤال دقت کنید: خودرو برای سرعت انتقال است – انواع ماشین برای سهولت و سرعت انجام کار است – تلفن برای ارتباط سریع و آسان است – تلویزیون برای برقراری ارتباطات گسترده‌تر صوتی و تصویری است و ... – حال کدام وسیله‌ی مکالمه‌ای از وحی و الهام سریع‌تر است؟ کدام ماشینی، از قوانین حاکم بر طبیعت و غیر طبیعت که این صنعت عظیم را می‌چرخاند پیشرفته‌تر است و یا کدام تلویزیونی می‌تواند اندکی از آن چه در جهان به چشم دیده شده و یا به گوش شنیده می‌شود را در قالب صوت و تصویر منتقل نماید و ... .

مثال مقایسه‌ای:

بشر بالاخره به یکی از آروز‌های دیرینه‌ی خود که "پرواز" است دست یافت. با پیشرفت در این صنعت، هواپیماهای غول‌پیکر و سریع السیر اختراع کرد و حتی توانست هواپیماهای جنگی و غیر جنگی "عمود پرواز" بسازد. حال اگر از دانشمندان این صنعت سؤال کنید که هواپیمای شما پیشرفته‌تر است یا یکپشه؟ می‌گویند: صد البته پشه (البته اگر با زبان علم سخن گویند)؛ چرا که:

*- پشه، نه تنها سریع پرواز و عمود پرواز است، بلکه برای فرود به باند مسطح نیاز ندارد، می‌تواند روی هر منحنی یا موربی نیز فرود آید و یا حتی به صورت معلق روی برگ یا سقفی بنشیند.

*- پشه، برای پرواز نیاز به خلبان یا کنترل از راه دور ندارد، بلکه تمامی تجهیزات و علوم پروازی را در خود دارد، بر اساس جوّ، نور، جاذبه، بو، رنگ و ...، جهت پرواز و فرود خود را انتخاب می‌کند.

*- پشه، سیستم گیرنده و فرستنده پشه، از تمامی تجهیزات الکترونیکی قوی‌تر و کوچک‌تر است.

*- پشه، جهت تأمین سوخت خود، نیازی به پالایشگاه ندارد، روی هر چیزی که بنشیند، همانجا سوخت خود را تأمین می‌کند.

*- پشه، یک پرنده‌ی جاندار و هوشمند است که علومش غریزی می‌باشد.

*- پشه، برای تکثیر، نیازی به کارخانجات معظم با هزاران مهندس، کارمند، صنعت‌گر در رشته‌های متفاوت و کارگر ندارد، بلکه خودش مشابه خود را تولید می‌کند و ....

سرّی در تسبیح خدا:

[ابتدا امانت را رعایت کرده و اعلام می‌نماییم که این مطلب حکیمانه، نقل به مضمون از آیت‌الله حائری شیرازی می‌باشد]، ایشان می‌فرمود: وقتی خداوند متعال به ملائک فرمود که می‌خواهم در زمین خلیفه قرار دهم، آنها تعجب کردند که چرا آدم و آن هم در زمین که محل خونریزی و تباهی است؛ در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم؟ خدا هم آدم را خلق کرد و علم تمامی اسماء را به آموخت، سپس آن اسماء را به ملائک عرضه داشت و فرمود: از اینها خبر دهید، اگر راست می‌گویید! یعنی اگر ادعای تسبیح شما صادق است، بگویید اینها کیستند و چیستند؟ و البته آنها اذعان کردند که علمی در این خصوص ندارند؛ بعد به آدم (ع) فرمود: پس حالا تو به آنها خبر بده. آری، خداوند متعال دوست دارد بندگانی داشته باشد که علم، قدرت، عظمت و حکمت او را بشناسند و درک کنند.

(به عنوان مثال: بازدید صدهاهزار خانواده یا دانش‌آموزان مدارس از یک نمایشگاه معظم صنعتی، فایده و بازدهی خاصی ندارند، نهایتاً می‌گویند: قشنگ است، عجیب است، زیاد است و ...؛ اما بازدید یک عده دانشمند، صنعت‌گر، مهندس، بازرگان و ... از همین نمایشگاه، خیلی ارزش دارد. خدا مخلوقی آفرید که بفهمد خدا چه کرده و می‌کند).

ایشان افزودند: در گذشته مردم پرندگان را می‌دیدند و با دیدن علم، حکمت و قدرت خداوند متعال در آفرینش این پرنده با ویژگی‌هایش، خدا را تسبیح کرده و «سبحان الله» می‌گفتند، من و شما نیز اگر به پرنده‌، پرواز، شکار و فرودش نگاه کنیم، "سبحان الله" می‌گوییم؛ اما این تسبیح بسیار متفاوت است با تسبیحی که مهندس صنعت هواپیماسازی یا مهندس پرواز بگوید. او که به این علم رسیده است، می‌داند که یک پرنده، (حتی یک پشه)، چه ویژگی‌ها، پیچیدگی‌ها و قدرت‌هایی دارد. این سبحان الله، ارزش دیگری دارد.

ﻫ - پس بشر، با کشف بخشی از علمی که خداوند متعال متجلی ساخته است، و ساختن ابزاری برای رفع بهتر و سریع‌تر نیازهای خود، هر چه بیشتر و بیشتر خالق عالم هستی را شناخته و به او عارف گردیده و تسبیح گوی او می‌شود.

و – البته ممکن است که شخص سازنده یا سازندگان، با تمام علوم‌شان اصلاً عاقل، موحد و مؤمن نباشند و حتی علم‌شان، حجاب و مانعی برای عقل‌شان گردد؛ ممکن است اتُم را بشناسند و با آن بمبی ساخته و صدهزار نفر را ظرف ثانیه‌ای بکشند و تمدن‌ها را به سرعت ویران کنند؛ اما مهم این است که بشر می‌فهمد، در دل هر ذره‌ای، اتمی وجود دارد که اگر بشکافد، مثل یک انفجار خورشیدی نور، انرژی، حرارت و حتی انفجار و تخریب ایجاد می‌کند. حالا عالمانه می‌گوید: «سبحان الله».

ز – نوع بشر، وقتی کشف عملی کرد، وقتی به رشد علمی دست یافت، وقتی چیزی را اختراع و یا صنعت کرد، بسیار به خود تکبر کرده و مغرور می‌گردد و گاه گمان می‌کند که به رقابت با خدا برخاسته و خودش نیز خالق بزرگی شده است، اما کافیست به خلقت خودش، مغزش، اندامش، دستگاه‌های کشف علم و امکانات و قوای ابزارسازی‌اش و ... توجه کند و در مقابل آفریننده‌ی آن "سبحان‌الله" بگوید.


"برای ‌ﺧﺪﺍ " ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ، یا ﭼﻪ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ... ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ می‌کند. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺟﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ‌ﺗﺮﻡ، ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ‌: ﻣﻦ! ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﯾﮑﯿﺴﺖ؛ ﻓﻘﻂ ﺭﺍﻩ ﺍﺗﺼﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﺭﺍﻩ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺼﺎﻝ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ! ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﮑﺶ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ... ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﺪ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ‌ﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩﯼ ما...

پس دیگر چرا رسول فرستاد؟! هر کس در جنگل زندگی کرد، هر طوری که می‌خواهد رفتار کند، اما در یک حیات اجتماعی، "هر کس هرگونه که دلش خواست" معنا و مفهومی ندارد. حتی در جامعه کفر نیز چنین آنارشسیمی مورد قبول نیست، چه رسد به جامعه‌ی توحیدی و اسلامی.

همین متن خودش ور رفتن به دین خدا، ایجاد تحریف در آن و دست زدن به راه‌های اتصال به خدا و ... می‌باشد.

البته که ایمان مردم چیزی به خداوند متعال نمی‌افزاید و کفر بندگان نیز چیزی از او نمی‌کاهد، اما معنایش این نیست که برای او (نزد او)، ایمان و کفر فرقی ندارد. بلکه فرمود: از عرش تا فرش را برای این خلق کردم که معلوم شود چه کسی چگونه عمل می‌کند و کدام بهترید؟ و یکی از نام‌های معاد، "یوم الفصل" است، یعنی روز جداسازی، که بر اساس همین فرق‌هاست.

خوبان دقت نمایند که معاندان مسلمانیِ مردم و دشمنان اسلام و مسلمین، برای ایجاد اعوجاج در اذهان عمومی و اعتقادات مردم، به هر شیوه‌ای متوسل می‌شوند و از جمله خودِ خدا، دین، ایمان و ... .

به نویسنده باید گفت: اگر برای خدا فرق نمی‌کند و تو هم به آن چه می‌گویی معتقدی، پس چرا این مطلب را نوشتی؟ به چگونگی دینداری دیگران چه کار داری؟ و اساساً چرا از خودت دین می‌سازی و آن را به اسم خدا و اتصال به خدا به اذهان القا می‌کنی؟! پس خودت فرقش را می‌دانی.

در هر حال مطلب فوق، از ریشه و صدر و ساقه، با تمام شاخ و برگ‌هایش غلط است.

الف – اگر گوینده به خدا اعتقادی ندارد، حق ندارد با نام خدا به میدان دین قدم گذاشته  و از اتصال به خدا بگوید، این که نفاق محض است -  و اگر اعتقاد دارد، باید بگوید که بر خداست که بفرماید و تشریح کند که دین و دینداری چگونه است، یا هر کسی می‌تواند هر چه دلش خواست بگوید و اسمش را دینداری و راه اتصال به خدا بگذارد؟! این دین را از کجا آورده است؟!

ب – خداوند متعال انبیا و رسولان را گسیل داشت و ختم بر حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله نمود و به او وحی (کتاب و قرآن) نازل نمود و در آن فرمود: دین نزد خدا اسلام است و هیچ دینی هم جز اسلام قبول نیست؛ تا هر کسی سر خود دین‌سازی نکند و نامش را راه اتصال به خدا نگذارد. فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ / آل‌عمران، 19» و فرمود:

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (آل‌عمران، 85)

ترجمه: هر كه جز اسلام، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است.

ج – خداوند متعال برای اتصال بندگان با معبودشان، نماز را قرار داد و فرمود که "صلوة" این "وصل" را برقرار می‌کند. حالا اگر کسی راه دیگری بر گزیند، به شیطان وصل می‌شود نه به خدا.

اوست که باید خودش را بشناساند و طریق وصل به خود را به بندگانش ابلاغ و تعلیم نماید، و گرنه تمامی مشرکین ادعای وصل به او را داشته و دارند، لذا به پیامبرش حضرت موسی علیه السلام فرمود:

«إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» (طه، 14)

ترجمه: به يقين اين منم خداى يكتا كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را به ياد من برپا دار.

د – فرمود: بسیار فرق است بین مؤمن و فاسق – فرمود: شما زندگی اجتماعی دارید، پس بالتبع آثار تمامی باورها و رفتارها [کردار، پندار و گفتارتان] در تربیت یک دیگر، زندگی یک دیگر و سرنوشت دنیوی و اخروی یک دیگر تأثیر مستقیم دارد. از این رو در خیر و نیکی همدیگر را یاری کنید، در بدی و فسق یاری نکنید. خب این یعنی توجه و اتفاق یا افتراق آحاد یک جامعه با یک دیگر. پس شعار "به راه اتصال به خدا دست نزنید و ..."، حقه‌ای برای قطع اتصال مردمان به خداوند منّان و ارتباط سازنده‌ی آنها با یک دیگر است:

«... وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ...» (المائده، 2)

ترجمه: و در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد، و از خدا پروا نماييد، كه همانا خداوند سخت‏كيفر است.

ﻫ – فرمود: بندگان متصل به خدا کسانی هستند که اهل توبه، روزه‌داری، رکوع، سجود (نماز) و سپس "امر به معروف و نهی از منکر" و نیز "حفاظت از حدود الهی" می‌باشند. پس اتصال به خدا، هر کی هر کی نیست که هر کس هر کاری دلش خواست بکند و بگوید: این هم یک طریق اتصال است و شاید بسیار هم محکم‌تر باشد، پس دست نزنید!

«التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (التوبة، 112)

ترجمه: (اين مؤمنان) همان توبه‏كنندگان، عبادت‏كنندگان، حمد و سپاس‏گويان، روزه‏داران، سفركنندگان (براى جهاد و تحصيل علم دين)، ركوع‏كنندگان، سجده كنندگان، فرمان‏دهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و نگهبانان مرزهاى (اصول و فروع دين) خدا هستند، و بشارت ده اين مؤمنان را.

و – فرمود: البته در میان شما کسانی هستند که درست برعکس عمل می‌کنند، امر به منکر و نهی از معروف می‌کنند، که آنها منافق هستند. [همین مطلب بالا خودش امر به منکر و نهی از معروف است] و وقتی به نام خدا و اتصال به خدا بیان می‌شود، عین نفاق و فسق است:

«ألْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِوَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (التّوبة، 67)

ترجمه: مردان و زنان منافق برخى از برخى ديگرند (با هم پيوند اعتقادى و عملى دارند) به كار ناپسند فرمان مى‏دهند و از كار پسنديده بازمى‏دارند و دستان خود را (از انفاق در راه حق) مى‏بندند خدا را فراموش كردند خدا هم آنها را فراموش نمود (پس از اتمام حجت به حال خودشان واگذاشت) مسلّما منافقان همان نافرمانانند.

حقّه‌ی قدیمیِ "از کجا معلوم، شاید این نزد خدا بهتر هم باشد"؟!

این حقّه که به نام دین و خدا، برای فریب مردم، به اذهان القا شده و می‌شود، بسیار قدیمی است و البته اهداف سیاسی و مبتنی بر رواج فسق دارد.

انسان فطرتاً موجودی هدفدار است - چون هدف دارد، انتخاب راه می‌کند – و در طی طریق نیز هم به علم، نیاز دارد و هم به معلم احتیاج دارد و هم به مربی و الگو و راهنما. یعنی رسول، وحی و امام می‌خواهد.

اینها می‌خواهند که مردمان و بندگان خدا، راه هدایت را گم کنند و چون سرگشته شدند، شکارشان کنند. می‌خواهند که مردم علم، معلم، مربی، راهنما و الگوی حقیقی را که انسان کامل و بالتبع انسان‌های به کمال رسیده هستند را نشناسند، تا مجبور شوند از الگوهای منحرف آنها تبعیت کنند. اما خداوند علیم و حکیم، برای انسان هم شاخصه‌ی کمال، قرب و اتصال را بیان داشت، هم بهترین الگو را معرفی کرد و هم فرمود: از آنها و تابعین آنها اطاعت و تبعیت کنید. فرمود:

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا» (الأحزاب، 21)

ترجمه: قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‏كند.

خداوند متعال شاخصه‌ها، صفات و خصلت‌های انسان‌های کامل، انسان‌های موحد، وارسته، مؤمن، متدین، متصل، با تقوا را بیان داشت و هم چنین ویژگی‌های انسان‌های ملحد، کافر، مشرک، منافق، فاسد، فاسق، جاهل ... و بالاخره انسان‌نماهای بدتر از حیوان (کَالانعام بَلهُم اضلّ سبیلاً) را به روشنی بیان داشت، تا راه برای همه روشن باشد و یک عده نگویند: «به راه اتصال دست نزنید، شاید اینها خیلی هم بهتر و نزد خدا مقرب‌تر باشند» - خیر اصلاً اینگونه نیست که اگر چنین بود، نه نبی، رسول، امام و وحی می‌فرستاد – نه به بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی تأکید می‌کرد - و نه قیامت و بهشت و جهنم بر پا می‌نمود.

پس این انشاها، همه انحرافی و با هدف بستن راه خدا و ایجاد اعوجاج در اعتقادات مردم و بهره‌برداری سوء، از سرگردانی آنهاست.

علت اختلاف:

اتفاقاً اصلاً اختلاف از اینجا شروع نشد که کسی به دیگری بگوید: «من از تو مؤمن‌تر هستم»؛ بلکه از آنجا شروع شد و تا کنون امتداد یافته است که ملحدین و کفار که هم جاهل هستند و هم بسیار متکبر و مغرور، مقابل دین خدا و دینداران صف کِشی کردند، چرا که منافع آنها در گمراهی مردمان است. و از آنجا تشدید شد که لباس دین و اتصال به معبود پوشیدند و منافق‌وار به صفوف موحدین و مؤمنین و دینداران و مقربین رخنه کردند، تا بگویند: الزاماً دین و ایمان و کتاب و تقوا و ... این نیست که شما می‌گویید (گویی که ما گفته‌ایم، نه خداوند متعال)؛ لذا می‌گویند: شاید بنده با تمام کفر، فسق، فساد و جنایاتم، بسیار بهتر از شما و مقرب‌تر از شما باشم! و حتماً هم هستم، پس دست نزنید!

کافر متکبر می‌گوید: من در دین شما دخالت می‌کنم، اما شما حق ندارید در دین من (کفر) دخالت کنید. باید نه تنها بگذارید هر کاری که دلم می‌خواهد بکنم و هر بلایی که دلم می‌خواهد بر سر شما و جامعه‌ی شما بیاورم، بلکه اگر تشویق نمی‌کنید، دست کم تردید کنید که شاید من نزد خدا محبوب‌ترم.

می‌گویند: ما به هر طریقی و با هر روشی و به هر تحمیلی، به شما "امر و نهی" می‌کنیم [همین که می‌گوید به طریق اتصال ما دست نزنید، خودش نهی است] – اما شما حق ندارید هیچ گونه "امر و نهی"ای به ما داشته باشید، هر چند که جامعه را به فساد و ضلالت و هلاکت بکشانیم. اما خداوند متعال می‌فرماید:

«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ» (آل‌عمران، 110)

ترجمه: شما (مسلمان‏ها) بهترين گروهى هستيد كه (از جانب خدا) بر مردم (جهان) پديدار شده‏ايد، به كار پسنديده امر مى‏كنيد و از كار زشت بازمى‏داريد و به خدا (در آنچه نازل كرده) ايمان مى‏آوريد. و اگر اهل كتاب نيز ايمان مى‏آوردند البته برايشان بهتر بود برخى از آنها مؤمن‏اند و بيشترشان نافرمانند.

 

آیا درسته که خود پیامبر اسلام هم فقط در سه حالت درارای مقام عصمت می‌باشد (دریافت وحی ابلاغ وعمل به آن) وچون به امامان بزرگوار ما وحی نمی‌شود ایشان دارای عصمت نیستند؟

بپرسید: آن حالت‌های دیگر کدامند که در آن عصمت ندارند و کی تشخیص داده است؟ آن وقت هدف اصلی روشن می‌شود.

عصمت انبیا و اولیای الهی بحث بسیار دقیق و مفصلی است و این که می‌گویند: «پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، فقط در اخذ و ابلاغ وحی عصمت داشتند – و برخی لطف کرده و عمل به آن وحی را نیز افزودند»، اقوالی است که در میان اهل سنّت مطرح شده تا توجیهی برای "هذیان می‌گوید" و سپس موارد نقض فرمایشات و عهود و عقود با ایشان باشد. می‌خواهند بگوید: "ما فقط در قبال وحی وظیفه اطاعت و تبعیت داریم، وحی هم که در کتابی گرد آمده و در اختیار ماست، پس «حَسبنا کتابَ الله – کتاب خدا برای ما کافیست»، لذا نیازی به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام و سیره و سنت و دستورات آنها را در هر مسئله‌ای نداریم.

این سیاست تا امروز نیز ادامه دارد، هر کسی اطاعتش واجب است را می‌گویند: «مگر معصوم است؟» و به امامان معصوم علیهم السلام که می‌رسند، می‌گویند: «فقط پیامبر دارای عصمت بوده است»، و به ایشان هم که می‌رسند، می‌گویند: «عصمت ایشان نیز فقط در چند امر خاص بوده است». اما وقتی سخن از آرای شخصی خودشان به میان آید، چنان ایستادگی می‌کنند که گویی وحی منزل است و خودشان اهل عصمت هستند!

سؤال: حالا اگر از اینان بپرسید: پس چرا نماز صبح را دو رکعت می‌خوانید و مناسک حج را این چنین به جای می‌آورید و ...، اینها که در کلام وحی نیامده و در قرآن نیست؟! می‌گویند: ما وظیفه داریم که از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، اطاعت و تبعیت کنیم، اصلاً «سنّت» یعنی همین. بعد اگر بپرسید: پس چرا ما بقی فرامین ایشان را اطاعت نمی‌کنید، می‌گویند: عصمتش محدود به ابلاغ وحی بوده و ضرورت ندارد که در هر امری اطاعت کنیم(؟!)

عصمت: معنی ریشه‌ای کلمه عصمت، «تمسک، نگهداری، محفوظ کردن و منع و بازداری است». این کلمه با مشتقاتش، سیزده بار در قرآن کریم وارد شده که همه به همین معنا دلالت دارد.

عصمت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله:

الف – اگر بگویند: "ایشان فقط در اخذ و ابلاغ و عمل به وحی، عصمت داشت"! می‌گوییم: پس در کجا عصمت نداشت؟ چرا که وحی تمام شمول است. پس اگر از خودشان سخنی بگویند، یا عملی انجام دهند نیز عین وحی است:

«وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (النّجم، 3 و 4)

ترجمه: و او هرگز از هواى نفس سخن نمى‏گويد * آنچه مى‏گويد جز وحيى كه (از مبدأ اعلى) به او القاء مى‏شود نيست.

توضیح: منظور از هوا (الْهَوَى) در اینجا هوای نفس نیست، بلکه سخن به غیر از وحی می‌باشد.

حال اگر بگویند که این آیه اختصاص به همان ابلاغ وحی دارد – می‌گوییم: بسیار خب، حالا به همان وحی عمل می‌نمود یا خیر؟ اگر بگویند: خیر؟ بهتان بزرگی زده‌اند و کلاً از اسلام خارج می‌شوند و هرگز نیز چنین نگفته‌اند. اما اگر بگویند: بله، ایشان به وحی عمل می‌نموده است. پس تمامی گفتار و اعمالشان عین وحی بوده است. این یعنی مقام "عصمت".

ب – انسان مبادی ادراکی متفاوتی دارد. آن چه می‌تواند سبب خروج او از دایره عصمت (که البته درجات دارد) و احیاناً ارتکاب به گناه شود، از مبادی «احساس و تخیّل و توهّم» می‌باشد که می‌تواند درست و منطبق با حقایق باشد یا غلط باشد و برای "عقل و قلب" پرده شود. اما خداوند متعال در کلام وحی تصریح نمود که تمامی ادراکات ایشان، بر اساس القای وحی و منطبق با حقایق قرآن کریم است:

«وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» (النّمل، 6)

ترجمه: و به يقين اين قرآن از جانب حكيمى دانا به تو القا مى‏شود.

ج – پس اگر معنای عصمت در قبال گناه باشد، پیامبر نه گناه می‌کند – نه به گناه نزدیک می‌شود – نه به مبادی و مقدمات آن گرفتار می‌شود – نه اساساً گرایشی و میلی به گناه دارد. این حالات و اقدامات وقتی رخ می‌دهد که نفس اماره‌ی انسان، کم یا زیاد، بر عقل و قلب او سلطه پیدا کند.

اما اگر معنای عصمت را مصون ماندن از خطا و نسیان نیز بدانیم، بدیهی است که خطا ناشی از ادراک غلط و نسیان (فراموشی) ناشی از ضعف عقل، مغز و حافظه می‌باشد. پس اگر کسی دچار چنین نواقصی باشد، نه تنها نمی‌تواند «بشیر و نذیر» دیگران باشد، بلکه اساساً در اخذ و ابلاغ وحی نیز نمی‌تواند دارای عصمت باشد، چه رسد عمل به آن.

عصمت امامان:

در سؤال بیان شد که چون به امامان وحی نمی‌شده، پس معصوم نیستند؟!

یک – همان را که به او وحی می‌شده را نیز معصوم قبول ندارند!

دو – چه کسی گفته که حتماً باید به هر معصومی وحی نیز نازل شود و اگر نشود معصوم نیست؟

سه – چه کسی گفته که به امامان وحی نمی‌شده است، در حالی که به انسان‌های عادی و حتی حیوانات نیز وحی شده است.

نکته:

دقت شود که بسیاری از مخالفان، اساساً با معانی و فرهنگ "وحی" آشنایی ندارند و حتی همین ظاهر قرآن را نیز درست نمی‌خوانند و یا توجیه می‌کنند.

وحی: رساندن علم، آگاهی، خبر، هشدار، بشارت، انذار و ...، به صورت بسیار سریع و مخفیانه را وحی می‌گویند. چه از ناحیه‌ی خدا باشد و چه غیر خدا.

خداوند متعال در قرآن کریم، هم به وحی خودش تصریح دارد (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً ... – و این چنین قرآن را به تو وحی کردیم/ الشوری، 7) و هم به وحی کردن شیاطین به دوستان و نزدکانشان تصریح دارد (إِنَّ اَلشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ ... – همانا به درستی که [چند بار تأکید] شیاطین به بزرگان و دوستان خود وحی می‌کنند تا با تو به جدال برخیزند/ الأنعام،121) – هم چنین حتی به وحی بر زنبور عسل نیز تصریح دارد: «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ ... / النّحل، 68» - مضافاً بر این که الهاماتی که از سوی خداوند منّان به هر شخصی می‌شود، خودش نوعی وحی است.

وحی‌ای که جز انبیای الهی به کسی نازل نمی‌گردد:

پس وحی برای همگان است، خواه در خواب باشد یا بیداری، فرشته وحی آن را نازل کند یا الهام و القا نماید، اما آن وحی‌ای که به جز انبیای الهی به کسی نازل نمی‌شود، "وحی شریعت" است، چرا که جز انبیای الهی، کسی مأمور به آوردن و ابلاغ شریعت نمی‌باشد.

آیا به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، هیچ وحی‌ای به جز شریعت و آن چه در قرآن کریم بیان شده، نازل نگردیده است؟ پس "حدیث قدسی" یعنی چه و از کجا آمده است؟!

مگر به مادر حضرت موسی علیه السلام (که معصوم نبودند)، و به حضرت مریم علیها السلام، و به حضرت فاطمه علیها السلام و ...، وحی نشد؟ اما وحی نازل شده، وحی شریعت نبوده است و آنها آورنده دین و شریعت نبوده‌اند.

فرمان ظهور و قیام، از ناحیه چه کسی و چگونه به حضرت مهدی علیه السلام ابلاغ می‌شود؟! آیا وحی نیست؟! پس به آنان نیز وحی می‌شود، اما نه این که جبرئیل علیه السلام یا فرشتگان وحی، برای آنان شریعت جدیدی از سوی خدا آورده باشند و او نبی و مرسل باشد.

درد و درمان اصلی "ولایت" است:

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حُسن

یار ما این دارد و آن نیز هم (حافظ)


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


پرسش 8 . چه كنيم تا آثار و بركات ماه رمضان را در خود بيشتر حفظ كنيم؟
بدون ترديد يك ماه روزه دارى و مبارزه عملى با هواهاى نفسانى، تأثير بسيار عميقى در روح و روان و سلامت جسمانى انسان دارد؛ اما چه كنيم روزه ما اثرش بر نفس و جان باقى بماند؟
در مرحله نخست بايد بكوشيم روزه ما كامل و واقعى باشد؛ آن گاه اثر آن تا سال آينده؛ بلكه براى هميشه باقى مى ماند.
امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: «هرگاه روزه دار هستى، پس بايد گوش و چشم تو از حرام به دور و جوارح و اعضاى تو از زشتى ها پاك باشد. بايد كارهاى بيهوده و لغو را از خود دور كنى... لازم است بر تو حلم و وقار و خشوع روزه واقعى [ زيرا روزه دار واقعى كسى است كه] كاملاً مراقب و مواظب تمامى شئون زندگى اش باشد تا كوچك ترين نواقص شرعى، عرفى و اخلاقى از او مشاهده نگردد... روزه دار بايد در حد امكان، سكوت و خاموشى را اختيار كند؛ مگر ذكر خدا و بيان نيازمندى هايش. از قهقهه و بلند خنديدن بپرهيزد؛ زيرا خداوند بر خنده هاى قهقهه خشم دارد»62.
از اين سخنان پر معناى امام صادق عليه السلام، استفاده مى شود كه روزه وقتى كامل است و ما روزه دار واقعى محسوب مى شويم كه اين عمل، فقط خوددارى از خوردن و آشاميدن نباشد؛ بلكه همه اعضا و جوارح ما روزه دار باشد. چنين روزه اى كامل و واقعى است و طبعا اثر آن پايدار خواهد بود. البته علاوه بر آنچه گفته شد، دو عمل مهم ديگر بايد انجام دهيم تا اثر روزه تا ماه مبارك رمضان بعدى باقى بماند:
يكم. پرهيز از آنچه كه موجب زايل شدن اثر روزه مى شود. علت غايى روزه دستيابى به «تقوا» (دورى از گناه) است؛ چه اينكه گناه با غايت و هدف روزه منافات دارد و در تعارض است و ما هنگامى مى توانيم از اثر روزه (تقواى الهى) به طور مستمر بهره مند شويم كه رفتارمان، همسو و هم جهت و در راستاى پرهيزگارى باشد.
دوم. علاوه بر اجتناب از گناه، بايد ارتباط خود را با آنچه در ماه مبارك رمضان انجام داده ايم، قطع نكنيم؛ يعنى، براى تقويت آثار روزه، گاهى روزه بگيريم. البته اين روزه ها واجب نيست؛ ولى از نظر كيفيت بايد به همان صورتى باشد كه در ماه مبارك رمضان روزه مى گيريم؛ يعنى، همه اعضا و جوارح ما روزه باشد.
بنابراين استوارى عمل و مداومت بر آن، موجب مى شود اثر آن عمل باقى بماند. امام باقر عليه السلام فرمود: «دوست داشتنى ترين عمل نزد خداوند، عملى است كه بنده آن را ادامه دهد؛ هر چند اندك باشد»63 و يكى از دلايل استمرار عمل، حفظ و بقاى اثر آن است. از نظر علمى و تجربى نيز اين حقيقت ثابت شده است كه براى ماندگارى يادگيرى و نهادينه شدن صفات اخلاقى و معنوى، يك فرآيند دو مرحله اى را بايد طى كرد: شكل گيرى و تثبيت و بقا.
هر مهارتى كه انسان به دست مى آورد، براى تثبيت و بقاى آن، بايد ارتباط خود را با آن مهارت ـ اگر چه به صورت اندك ـ حفظ كند. اين مطلب در مورد مسائل معنوى و اخلاقى نيز صدق مى كند؛ يعنى، اگر مى خواهد اثرات ماه مبارك رمضان، نه تنها تا ماه رمضان بعدى حفظ شود؛ بلكه به عنوان يك سرمايه معنوى براى هميشه باقى بماند، بايد ارتباط خود را با اين ماه حفظ كند. نگه داشتن اين ارتباط، ممكن نيست؛ مگر با انجام دادن همان اعمالى كه در ماه رمضان انجام مى داد.
از اين رو توصيه مى شود بعد از ماه مبارك رمضان، گاهى روزه بگيريد و تلاوت قرآن را ـ هر چند روزى يك صفحه ـ قطع نكنيد و دعاهاى مربوط به ماه هاى بعد از رمضان را هر روز بخوانيد. سيره عملى بزرگان دين ـ مانند پيامبر و ائمه عليه السلام ـ همواره اين بوده كه بعضى از روزها را روزه مى گرفتند و توصيه مى كردند كه حداقل هر ماه سه روز، روزه بگيريد (اول، وسط و آخر ماه) و حداقل هر روز پنجاه آيه قرآن را تلاوت كنيد و... اين سيره و سفارش ها شايد براى استمرار و بقاى آثار ماه مبارك رمضان و تبديل آن حالات معنوى، به صفات و ملكات ماندگار و هميشگى است؛ به گونه اى كه اين آثار جزء وجود و شخصيت انسان شود و همواره رفتارهاى او را تحت تأثير قرار دهد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


پرسش 7 . در ماه رمضان احساس محبت بيشترى به خدا و امام دارم. از كجا بفهمم كه خدا هم من را دوست دارد؟ آيا راهى هست كه مطمئن شوم خدا هم مرا دوست دارد؟
اظهار محبت و دوستى در ميان انسان ها، راه هاى مختلفى دارد؛ گاه كلمات آتشين و سخنان محبت آميز در قالب شعر و نثر پيام محبت را مى رساند و گاهى ريزش بى امان اشك سوزان و شراره هاى قلب فروزان، پيك خوش خبر صفا و محبت است. هديه دادن، احترام نمودن و پذيرايى كردن از ديگر نشانه هاى محبت ورزى است.
اظهار محبت خداوند به بندگانش، از نوع انفعالات و تأثراتى نيست كه در ميان انسان ها شايع است؛ چون او منزّه و مبرّا از اين گونه حالات است. محبت خداوند به مخلوقاتش، به اين جهت است كه هر علتى به معلول و هر صانعى به مصنوع خود علاقه مند است؛ هر معلولى، ظهور و تراوشى از علت خود است و با آن سنخيت و مشابهت دارد. هر معلولى نيز به علت خود علاقه مند و دلبسته است؛ چون هستى و سرمايه وجودش را از او مى داند. هر چه علت قوى تر و ادراك معلول بيشتر باشد، دوستى و محبت ميان آن دو شديدتر است. پس بالاترين و قوى ترين نوع دوستى، محبتى است كه خداوند نسبت به بندگان خود دارد:
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود
خداوند در آيات و روايات فراوانى، محبتش را به بندگانش ابراز كرده است: «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ»48؛ «فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»49؛ «وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»50؛ «وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرِينَ»51؛ و... .
در حديث قدسى آمده است: «لو علم المدبرون كيف انتظارى لهم لماتوا شوقاً»52؛ «اگر آنان كه از من روى گردانيده اند، مى دانستند كه چه قدر منتظر آنان هستم، از شوق مى مردند».
محبت خداوند به بندگانش، داراى آثار و نشانه هايى است كه در احاديث به آنها اشاره شده است. بعضى از اين نشانه ها و آثار عبارت است از:
1. اطاعت از خداوند و پيروى از اولياى او: «من سرّه ان يعلم ان الله يحبه فليعمل بطاعة الله و ليتبعنا»53؛ «كسى كه خوشحال مى شود از اينكه بفهمد محبوب خدا است، بايد مطيع خدا و پيرو ما [ اهل بيت] باشد».
2. زياد به ياد خدا بودن: «اذا رأيت عبدى يكثر ذكرى فأنا اذنت له فى ذلك و انا احبه»54؛ «اگر بنده ام را ببينى كه زياد به ياد من است، خودم چنين اجازه اى به او داده ام و او را دوست مى دارم».
3. آرامش درونى و شكيبايى: «اذا احب الله عبداً زيَّنَهُ بالسكينة و الحلم»55؛ «هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، او را با زيور آرامش و شكيبايى مى آرايد».
4. داشتن قلبى پاك و اخلاقى متعادل: «اذا احب الله عبداً رزقه قلباً سليماً و خلقاً قويما»56؛ «زمانى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، قلبى پاك و اخلاقى متعادل (به دور از افراط و تفريط) روزى اش مى كند».
5. دوست داشتن مطيعان و دشمنى با عاصيان: «اذا اردت ان تعلم ان فيك خيراً فانظر الى قلبك فان كان يحب اهل طاعة الله عز و جل و يبغض اهل معصية ففيك خير و الله يحبك»57؛ «اگر مى خواهى بدانى كه در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه، به قلبت بنگر؛ اگر در آن دوستى و محبت نسبت به بندگان مطيع خداوند و بغض و كينه نسبت به گناه كاران يافتى، پس در تو خير و نيكى است و خداوند تو را دوست دارد». نعمت وجود و حيات و استمرار آن و مجهز بودن به اسباب و لوازمى كه براى ادامه زندگى و تكامل مادى و معنوى انسان بايسته است، از ديگر جلوه هاى محبت خداوند به بندگانش است.
شور و شوق و كشش و جذبه اى كه گاه انسان در كانون وجود و نهان خانه ضميرش احساس مى كند و او را به سوى كمال مطلق و هستى بى كران مى كشاند، از نشانه هاى ديگر لطف و محبت الهى است. اگر محبت و عنايت حق به بندگانش نبود و شبستان قلب ما با نور محبت او روشن نگشته بود، هرگز آتش اشتياق در درونمان زبانه نمى كشيد و نهر كوچك وجودمان، ميلى به دريا شدن و بى كرانه گشتن پيدا نمى كرد:
رشته اى بر گردنم افكنده دوست
مى كشد آنجا كه خاطر خواه اوست
احساس نياز به دعا و تضرّع و خاكسارى در پيشگاه معبود متعال و عرض نياز و حاجت با او، از آثار توجّه و عنايت و محبت خداوند به بندگانش است.
محبت بندگان و اولياى خدا به جايى مى رسد كه اعلام مى كنند: خدايا! اگر ما را در جهنم هم ببرى، باز هم اعلام مى كنيم دوستت داريم.
در مناجات شعبانيه چنين مى خوانيم: «و ان ادخلتنى النار اعلمت اهلها انى احبك»58؛ «خدايا! اگر مرا وارد آتش كنى، به دوزخيان اعلام مى كنم كه دوستدار توام» و نيز در مناجات ابو حمزه ثمالى آمده است: «الهى! لو قرنتنى بالاصفاد و منعتنى سيبك من بين الاشهاد و دللت على فضائحى عيون العباد و امرت بى الى النار و حلت بينى و بين الابرار ماقطعت رجائى منك و ما صرفت تأميلى للعفو عنك و لاخرج حبك من قلبى»59؛ «خدايا! اگر با غل و زنجير به بندم كشى و لطف عام و شاملت را از من دريغ كنى و ديگران را از رسوايى هايم آگاه سازى و دستور دهى به آتشم ببرند و ميان من و بندگان خوبت جدايى بيندازى؛ با اين همه، اميدم از تو بريده نمى شود و از آرزوى عفو و گذشتت صرف نظر نخواهم كرد و محبت تو از قلبم بيرون نخواهد رفت».
دعاهاى اولياى برگزيده و بندگان معصوم خداوند، سخنانى شاعرانه و مبالغه آميز نيست كه در گرما گرم غلبه احساسات بر زبان جارى شده باشد؛ بلكه بيان حال و مشاهدات آن خوبان پاك سرشت است. آنان عاشقان دلباخته و شيدايى اند كه يكسره غرق تماشاى محبوب خويش بوده و جلوه هاى جمال و كمال دوست را در هر مظهر و موجودى، به روشنى مى بينند: «انت الذى لا اله غيرك تعرفت لكل شى ء فما جهلك شى ء و انت الذى تعرفت الىّ فى كل شى ء فرأيتك ظاهراً فى كل شى ء و انت المظاهر لكل شى ء»60 ؛ «تو آن خدايى كه معبودى جز تو نيست. خود را به هر چيز شناسانده اى، به طورى كه در نزد هيچ چيز ناشناس نيستى. تو آن خداوندى كه در هر چيز، خود را به من نمودى، آن سان كه تو را در هر چيزى آشكار ديدم و تو براى هر چيز ظاهر و هويدايى».
كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را
كى گشته اى نهفته كه پيدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من 
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
آن محرمان راز هستى، خانه دلشان را از غير حق پرداخته و حرم قلبشان را منزلگاه جانان ساخته اند «القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله»61 ؛ «دل حرم خدا است، پس غير را در آن منشان».
آنان پروانگان شمع ذات احدى و جمال ازلى هستند. هر چه از محبوب مى بينند، زيبايى و كمال است. اگر چه خداى حكيم و رحيم، بندگان پاك و برگزيده خود را با آتش عذاب نمى كند و در جهنم جاى نمى دهد؛ ولى اگر به فرض چنين هم باشد، در ميان شعله هاى آتش، باز نظاره گر جمال محبوب اند و جز لطف، خوبى، كمال و جمال دوست چيزى نمى بيند.
در آتش ار خيال رخش دست مى دهد
ساقى بيا كه نيست ز دوزخ شكايتى

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394

پرسش 6 . گفته مى شود كه در ماه رمضان، شيطان به زنجير كشيده مى شود، پس دليل گناهان ما در اين ماه چيست؟ اصولاً چرا خداوند به شيطان مهلت داده ما را به گناه بكشاند تا مجبور باشيم با اين همه سختى، خود را از شرّ او رهايى بخشيم؟
اين  سؤال، پرسشى بنيادين است كه براى هر انديشمند مسلمان رخ مى نمايد و پاسخ به آن در گرو كاويدن جنبه هاى مختلف آن است. در اين پرسش سه طرف ـ خداوند، انسان و شيطان ـ قرار دارد كه به طور مختصر به بررسى آنها مى پردازيم:
1. هدف خداوند از آفرينش انسان، رساندن او به كمال است.
2. تبلور كمال انسان، در شناخت خداوند است و معرفت، در گرو عبادت او است. خداوند خود مى فرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»32 ؛ «جن و انس را تنها براى عبادت خود آفريدم»؛ زيرا با عبادت و شناخت او، كمال انسان تحقق مى يابد.
3. انسان عبادت گر را تنها در صورتى مى توان در حال حركت به سوى كمال ديد كه آگاهانه و با اختيار، اين مسير را انتخاب كرده باشد؛ نه آنكه همانند فرشتگان به صورت تكوينى به عبادت بپردازد و قدرت بر عصيان و نافرمانى خداوند نداشته باشد: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»33.
و چه زيبا سروده است خواجه شيراز در اين باره:
جلوه اى كرد رُخت ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد
4. خداوند به همين جهت انسان را موجودى مختار آفريد و انتخاب راه سعادت و شقاوت را در اختيار او نهاد؛ چنان كه مى فرمايد:«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»34؛ «ما راه را به انسان نشان داديم، حال يا سپاس گزار است و يا ناسپاس».
5. از اينجا است كه مسئله امتحان ـ به عنوان يكى از اهداف واسطه اى آفرينش انسان ـ مطرح مى شود؛ زيرا امتحان، تبلور اختيار انسان است و جاى شگفتى ندارد كه در آيات فراوانى، طرح اين مسئله را به گونه هاى مختلف مى بينيم؛ چنان كه مى فرمايد: «إِنّا خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ»35؛ «ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم تا او را بيازماييم»36.
6. برقرارى يك «امتحان عادلانه»، تنها در گرو وجود شرايط و امكانات براى گزينش مسير خير يا شرّ به وسيله انسان است. اما خداوند از آن رو كه انسان را گل سر سبد مخلوقات خود مى داند و تنها براى آفرينش او به خود تبريك مى گويد «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»37، در جهت انتخاب مسير كمال و خير، امكانات فراوانى را در اختيار او گذاشته است. اين ابزار و امكانات عبارت است از:
6ـ1. آفرينش بر اساس فطرت و گرايش ذاتى به خداوند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»38.
6ـ2. رهبرى و هدايت الهى به سوى حق به وسيله خود خدا: «قُلِ اللّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ»39.
6ـ3. الهام خوبى ها و بدى ها به انسان به منظور گزينش آگاهانه او: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»40.
6ـ4. محبوب قرار دادن ايمان به خداوند در نهاد انسان ها: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ»41.
6ـ5. يارى رساندن ويژه به مؤمنان در مسير زندگانى: «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا»42.43
6ـ6. گشودن راه هاى هدايت به تناسب تلاش انسان: «وَالّذيِنَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»44.
7. حال با وجود اين همه امكانات در جانب خير، بودن نيرويى در جانب شرّ، موجب مى شود كه آزمايش الهى از حالت صورى در آيد؛ يعنى، وجود نيروهايى كه انسان را به سوى شرّ وسوسه مى كنند، باعث مى شود انسان واقعا در ميان دو راهى ها، قرار گيرد و خود با اراده و عزم خويش، مسيرى را انتخاب كند.
به عبارت ديگر وسوسه هاى شيطانى، باعث مى شود كه انسان به مبارزه برخيزد و با استمداد از عنايت هاى الهى، نبردى سهمگين را آغاز كند. به اين وسيله نفس او پرورش و تكامل مى يابد و عالى ترين مدارج كمال ممكن را كسب مى كند و چون در اين صورت امتحان جدى صورت گرفته است، حقيقت شخصيت او ـ خواه مثبت و ملكوتى يا منفى و منحط ـ بروز مى نمايد؛ يعنى، انسان نهان خود را نشان مى دهد.
از اينجا بود كه با نافرمانى ابليس و رانده شدن او از درگاه الهى و سپس تقاضاى او براى اغواى نوع انسانى؛ خداوند با تقاضاى او موافقت كرد و به او مهلت داد تا در مقابل نيروهاى الهى، وسوسه گر انسان به سمت شرّ باشد. اما در عين حال قدرت او در اين زمينه را محدود ساخت و هيچ سلطه اى را براى شيطان به طور مستقل بر انسان ها قرار نداد: «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤمِنُ بِالاْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِى شَكٍّ»45.
8. اغواگرى شيطان، تنها در انسان هايى مؤثر است كه جانب شرّ را بر خير ترجيح مى دهند؛ اما خالصان و خداجويان حقيقى، گزندى از او نمى بينند. چنان كه شيطان خود بر ناتوانى خويش در اين زمينه اعتراف كرده، مى گويد: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»46.
بنابراين وسوسه گرى شيطان، پس از روى گردانى انسان از نداى فطرت و الهامات رحمانى است. چنين كسانى كه با اختيار و انتخاب خود كفر ورزيده، قابليت محبت و همراهى با پاك ترين انسان هاى روى زمين را از دست داده اند؛ سزاوار آن هستند كه به وسوسه هاى شيطانى گرفتار شوند و اين خود نوعى مجازات الهى نسبت به آنان در همين دنيا است: «أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤزُّهُمْ أَزًّا»47؛ «آيا ندانستى كه ما شيطان ها را بر كافران گماشته ايم، آنان را شديدا تحريك كنند؟».
9. خداوند متعال به جهت عنايت ويژه اش به مؤمنان، زمان ها، مكان ها و وسايطى براى آنها قرار داده است تا بتوانند از آنها استمداد جسته و در جهت حفظ و تقويت بعد معنوى خويش، تلاشى پيگير داشته باشند. ماه رمضان ـ به ويژه شب قدر ـ بهترين زمان ها براى اين جهت است. خداوند در اين ماه، قدرت شيطان را محدود ساخته است (كه از اين محدوديت، به زنجير كشيده شدن او تعبير مى شود)؛ لكن اين تنها زمينه خوبى براى حركت به سوى كمالات معنوى است كه به خواسته انسان مشروط است و اگر انسان نخواهد در مسير تكامل ايمانى قرار گيرد ـ اگر چه روزه هم بگيرد لكن در ترك گناهان نكوشد ـ روزه تأثيرى ژرف در جان او نگذاشته، تنها تكليفى را از او ساقط مى كند.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


پرسش 1 . «رمضان» يعنى چه و آيا ماه رمضان و روزه گرفتن، در اديان گذشته نيز وجود داشته است؟ فرق روزه مسيحيان و يهوديان با مسلمانان چگونه است؟
برخى «رمضان» را از «رمض» مشتق مى دانند كه به معناى تافته شدن سنگ ها، از شدّت گرما است و چون وجوب روزه در ماه رمضان، مصادف با شدّت گرما بوده است، نام اين ماه را رمضان گذاشته اند. به يك تعبير ماه رمضان، ماه سوزاندن گناهان و بلكه بالاتر سوزاندن نفس آدمى است كه انسان خام را پخته مى كند تا حجاب انانيت و خود خواهى از ميان برداشته شود.
برخى ديگر رمضان را مشتق از «رميض»، به معناى ابر و باران در پايان چلّه تابستان و ابتداى فصل پاييز مى دانند كه گرماى تابستان را دور مى كند. به اين دليل اين ماه را «رمضان» گفته اند كه بدن هاى آدميان را از گناهان مى شويد1. برخى ديگر «رمضان» را بر گرفته از «رمضت النصل ارمضه رمضاً» مى دانند؛ به اين معنا كه نيزه را ميان دو سنگ مى گذاشتند و بر آن مى كوفتند تا نازك شود. به اين تعبير رمضان؛ يعنى، انسان خود را ميان طاعت و عبادت الهى قرار مى دهد تا نفس او نرم و آماده بندگى شود. از اين رو برخى مى گويند: «رمضان» نامى است كه اسلام بر اين ماه گذاشته است و بنابر نظر ديگر، از زمان جاهليت بر اين نام بوده است2. در معناى «رمضان» به دو نكته كه در روايات بيان شده، اشاره مى گردد:
1. در بسيارى از احاديث اهل بيت عليهم السلام از گفتن كلمه «رمضان» به تنهايى نهى و توصيه شده است كه آن را «ماه رمضان» نام گذارند؛ زيرا «رمضان» يكى از اسماى الهى است3. از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده است: «نگوييد رمضان؛ بلكه بگوييد ماه رمضان و احترام آن را رعايت كنيد»4. امام باقر عليه السلام فرمود: «نگوييد «اين رمضان» و «رمضان رفت» و يا «رمضان آمد»؛ زيرا «رمضان» نامى از نام هاى خداوند است كه نمى آيد و نمى رود. رفتن و آمدن، ويژگى هاى موجود زايل شدنى است»5.
پس در حقيقت «رمضان»، نامى از نام هاى خداوند است و ماه رمضان، ماه الهى است. به همين تعبير از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در خطبه شعبانيه وارد شده است: «ايها الناس قد اقبل اليكم شهر الله»6؛ «اى مردم! همانا ماه خدا به سوى شما روى آورده است».
2. در روايات متعدد، ماه رمضان اول سال معرفى شده؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده است: «اول سال ماه رمضان است»7 و به اين دليل اگر اين ماه سالم باشد، همه سال درست و سالم خواهد بود8.
فروردين اول سال، بر اساس اعتدال طبيعت و مناسب براى كشاورزى است و ماه محرم، اول سال در ماه هاى قمرى است. اما براى ساكنان و كسانى كه به دنبال خودسازى هستند، ماه رمضان اول سال است. در ماه هاى رجب و شعبان، بايست حساب سالشان را صاف و پاك كنند و با پاكى به مهمانى خداوند گام نهند.
بر اساس صريح آيه قرآن، روزه براى امت هاى گذشته نيز واجب بوده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»9. از اين آيه به دست مى آيد كه در ملت ها و امت هاى پيشين نيز روزه واجب بوده است. اما اين ملت ها چه كسانى بوده اند؟ نقل هاى تاريخى از مصر، يونان، روم و هند باستان، نمونه هاى روزه دارى را نقل كرده است. در كتاب مقدس نيز بر روزه دارى تأكيد و تشويق شده است10.
در قاموس كتاب مقدس آمده است: «روزه در تمام اوقات در ميان هر طايفه و هر ملت و مذهب، در موقع اندوه و زحمت غيرمترقبه، معمول بوده است»11.
از تورات نيز برمى آيد كه موسى عليه السلام چهل روز روزه داشته است: «هنگام بر آمدنم به كوه، لوح هاى سنگى را (لوح هاى عهدى كه خداوند با شما بست) بگيرم. آن گاه در كوه چهل روز و چهل شب ماندم؛ نه نان خوردم و نه آب نوشيدم»12.
همچنين از انجيل لوقا نيز برمى آيد كه حواريون مسيح روزه مى گرفتند13.
روزه به عنوان يك عمل عبادى، در ميان يهود رواج دارد؛ ولى تنها در روز «كيپور» (روز كفار) اين عمل صورت مى گيرد. در اين روز يهوديان از غروب روز قبل تا شبانگاه اين روز، براى كفّاره گناهان روزه مى گيرند و از خوردن و آشاميدن، استحمام و كار پرهيز مى كنند و در كنيسه ها به عبادت و استغفار مشغول مى شوند14.


پرسش 2 . «ماه رجب»، ماه اميرمؤمنان و «ماه شعبان» منسوب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و «ماه رمضان» ماه خدا است كه مخصوص امت پيامبر مى باشد؛ اين مسائل را توضيح دهيد.
براساس روايات «ماه رجب»، ماه تقويت ارتباط با خداوند است و در «ماه شعبان» صلوات بر محمد و آل محمد و التزام به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار سفارش شده است. در «ماه رمضان»، قابليت ضيافت الهى و بخشش امت در هر شبانه روز مطرح است كه نقطه اوج آن، شب قدر و شب عيد فطر است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «رجب ماه خدا، شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است»15.
روايات در اين زمينه مختلف است؛ بعضى، ماه رجب و ماه رمضان، ماه خدا معرفى شده است. البته در حقيقت تمامى اين ماه ها، متعلق به خداوند است؛ لكن بعضى از ماه ها، ويژگى خاصى دارند. در برخى ديگر، ماه رجب به امام على عليه السلام نسبت داده شده و اين ممكن است به جهت تولد آن حضرت در اين ماه باشد و يا اشاره به مقام ولايت باشد. ارتباط صحيح و حقيقى با خداوند، جز از طريق ولايت ممكن نيست؛ زيرا «ولايت» انسان را به «نبوت» متصل مى گرداند و «نبوت» نيز ما را به «توحيد» مرتبط مى كند. اين حقيقت در «شب قدر» براى اولياى الهى كشف مى شود؛ به طورى كه ملائكه و روح، مقدّرات عالم را بر قلب مبارك امام زمان(عج) نازل مى كنند. در حديثى آمده است: «با سوره قدر بر ولايت ما ائمه استدلال كنيد»16.
بنابراين چون اين امت با اقتدا به رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام، مى توانند به بالاترين مقامات توحيدى و معنوى نايل شوند و اين معنا در ماه رمضان امكان پذيرتر است؛ لذا ماه رمضان به ماه خدا ناميده شده است و به جهت شرافت اين ماه براى امت و آمرزش گناهان و پاك شدن بندگان، به ماه امت نيز نسبت داده شده است17.


پرسش 3 . ميهمانى خداوند در ماه رمضان چيست؟ چگونه در ماه رمضان برنامه ريزى كنيم تا بهتر از بركات اين ماه بهره ببريم؟
ميهمانى خداوند، به معناى اكرام و رحمت خاص الهى بر بندگان است؛ زيرا بندگان ـ اعم از مؤمن و كافر ـ در سراسر زندگى خود، در سر سفره اكرام و رحمت الهى نشسته اند. اما ميهمانى در ماه رمضان، اكرام و رحمت خاص براى روزه داران است. بر اساس روايات، چند موضوع نشان از ميهمانى خداوند است:
1. از شب اول ماه رمضان، درهاى بهشت باز مى شود و تا شب آخر بسته نمى شود18.
2. از ابتدا تا انتهاى ماه رمضان، درهاى جهنم بسته مى شود19.
3. شياطين در بند و زنجير مى شوند تا نتوانند روزه بندگان را خراب كنند20.
4. ماه رمضان، ماهى است كه ابتداى آن رحمت، وسطش آمرزش گناهان و پايان آن، آزادى از آتش جهنم است21؛ يعنى، با رحمت الهى به ميهمانى دعوت و آمرزيده مى شويم و در پايان ميهمانى به عنوان هديه، از آتش جهنم آزاد مى گرديم.
5. وجود شب قدر در اين ماه است كه ارزش آن، از هزار ماه بيشتر است و عبادت در آن، نتايج بسيارى دارد و سرنوشت يك سال بندگان در آن تعيين مى گردد22. بدون ترديد موفقيت در هر كارى، مستلزم برنامه ريزى صحيح است و آن هنگامى ميسّر است كه:
الف. برنامه ناظر به اهدافى باشد كه انسان، در پيش روى دارد.
ب. اهداف وقتى از شفافيت برخوردار مى شود كه فرصت پيش آمده يا امكانات فراهم شده، به خوبى شناخته و ارزش گذارى گردد.
ج. وقتى انسان ارزش فرصتى را بداند و يا اهميت نعمتى را درك كند، قدر آن را بهتر مى داند و بيشتر از آن بهره مى برد.
پس بايد از اين فرصت سرنوشت ساز، بيشترين بهره را ببريم و اگر بخواهيم به اين هدف دست يازيم، بايد براى لحظه لحظه آن حساب باز كنيم؛ حتى براى ساعاتى كه در حال خواب يا استراحت هستيم.
براى استفاده كامل از ماه رمضان، هر كس بايد متناسب با موقعيت شغلى و وضعيت جسمانى و روانى خويش، برنامه ريزى كند. در اين صورت بايد وقت خود را به چند بخش تقسيم كنيم:
بخش اول. علم و معرفت
در اين ماه بايد با جديت تمام، در جهت دانش افزايى تخصصى و معرفت يابى بنيادين و اعتقادى بكوشيم.
بخش دوم. عبادت و مناجات
در ماه رمضان، علاوه بر عبادت هاى معمول ـ كه در طول سال هميشه بايد انجام دهيم ـ عبادت هاى واجب و مستحب ديگرى نيز اضافه شده است؛ مانند: روزه گرفتن، تلاوت قرآن، خواندن دعاهاى ماه رمضان، احسان و... براى انجام دادن اين اعمال، تأكيد فراوانى شده است و بايد در برنامه ريزى ماه رمضان، در نظر گرفته شود.
بخش سوم. خواب و استراحت
لازمه استفاده بهينه از دو بخش گذشته، اين است كه خواب و استراحت انسان به مقدار كافى انجام شود. در غير اين صورت در دو بخش اول نيز موفق نخواهد بود. در ماه مبارك رمضان، به دليل جابه جايى اوقات غذا و تغييراتى ديگر، تا حدودى چرخه خواب و استراحت نيز تغيير مى كند. توصيه ما اين است كه بكوشيد ميزان خواب خود را خيلى تغيير ندهيد و وقت آن را نيز خيلى به هم نزنيد. فقط با كمى تغيير در چرخه خواب، برنامه خواب و استراحت خود را ادامه دهيد؛ براى مثال اگر هنگام سحر حدود يك ساعت (براى سحرى خوردن و خواندن نماز شب و نماز صبح) بيدار مى مانيد؛ اين مقدار از خواب را در روز جبران كنيد. بعد از نماز ظهر و عصر ـ با توجه به اينكه ناهار از برنامه روزانه حذف شده است ـ زمان مناسبى براى استراحت و خواب است. در اين صورت مقدارى از شب را مى توانيد بيدار بمانيد و از وقت تان استفاده بهترى بكنيد.
توصيه هاى ماه رمضان:
علاوه بر آنچه بيان شد، رعايت نكات زير به كيفيت استفاده از ماه رمضان مى افزايد:
1. بر ترك محرماتى كه بر اعضاى ديگر لازم گرديده ـ به ويژه محرمات چشم، گوش و زبان ـ و نيز استفاده از غذاى حلال، اهتمام ويژه اى داشته باشيد.
2. در شبانه روز چند نوبت قرآن تلاوت كنيد؛ براى مثال حدود پانزده دقيقه در روز و پانزده دقيقه در شب.
3. دعاها را تقسيم كنيد و آنها را در چند نوبت در شبانه روز بخوانيد. روزها به همان مقدار دعايى كه بين نماز يا بعد از نمازهاى يوميه خوانده مى شود، اكتفا كنيد. اما شب ها وقت بيشترى را صرف خواندن دعا كنيد. اگر بعضى از دعاها طولانى است، لازم نيست هر شب همه آن دعا را بخوانيد.
4. براى استفاده بهينه از زمان در هنگام رفت و آمد، ذكر بگوييد (البته ذكرهاى بدون صدا و آرام تا شائبه ريا به وجود نيايد). بكوشيد از مرحله ذكر زبانى، به مرتبه توجّه به معناى ذكر و ذكر قلبى و ياد واقعى خداوند برسيد؛ به طورى كه او را حاضر و ناظر بر خود بدانيد.
بهترين ذكر ـ به ويژه براى رفع بعضى مشكلات ظاهرى و نيز روحى و روانى ـ ذكر «استغفار» و «لا اله الا الله» است.
5. دائم الوضو باشيد و حتى قبل از خواب نيز وضو بگيريد و به بستر خواب برويد؛ زيرا در ماه رمضان، خواب نيز عبادت است و نفس كشيدن تسبيح به حساب مى آيد.
6. از شب زنده دارى و احيا ـ به ويژه در شب هايى كه فرداى آن تعطيل است ـ غفلت نكنيد. شايد يكى از مهم ترين اعمال در اين ماه، شب زنده دارى، تهجّد، استغفار و نماز شب در نيمه شب ها است.
7. در مجالس بيان احكام و معارف دينى و موعظه، در مساجد يا حسينيه ها شركت كنيد. بسيارى از علما و مجتهدان نيز مقيدند، به موعظه و ذكر مصيبت واعظان و سخنرانان گوش فرا دهند.
به طور كلى شركت در مجالس مذهبى، قرار دادن خود در معرض نفحات و نسيم هاى رحمت الهى است كه نقش مهمى، در حفظ دين و معنويت انسان دارد.
8. از انجام دادن ورزش هاى سنگين، در طول ماه رمضان بپرهيزيد و بكوشيد ورزش هاى سبك و آرام (مانند پياده روى يا نرمش) انجام دهيد.
9. از غذاهاى قندى و پروتئين دار در رژيم غذايى خود بيشتر استفاده كنيد (مانند خرما و لبنيات).
10. از پرخورى هنگام افطار و سحرى جدا بپرهيزيد؛ زيرا علاوه براينكه چرخه خواب شما را به هم خواهد زد، از ساير برنامه هاى عبادى و درسى نيز بهره كافى نخواهيد برد.
11. از هدر دادن انرژى بى جا و بى مورد اجتناب كنيد؛ براى مثال از حرف زدن هاى بى مورد و تماشاى برنامه هاى تلويزيونى غيرضرورى بپرهيزيد.


پرسش 4 . اثرات تربيتى، اجتماعى و بهداشتى روزه چيست؟
روزه ابعاد گوناگونى دارد و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مى گذارد كه از همه مهم تر «بعد اخلاقى و فلسفه تربيتى» آن است.
يك. آثار تربيتى
1ـ1. تلطيف روح
روح انسان، همواره در حال تدبير بدن است و بدن بدون تدبير روح، مانند كشتى بدون ناخدا است. در ماه رمضان، به دليل امساك از خوردن و آشاميدن و محدود كردن آن به ساعاتى مشخص و نيز كنترل حواس (مانند چشم، گوش و تمامى مجارى ورود اطلاعات به درون ذهن)، فراغت روح و نفس بيشتر فراهم مى شود. فعاليت روح براى پرداخت به امور مادى و دنيوى كاهش مى يابد و امكان پرداخت به امور معنوى بيشتر مى شود. در نتيجه روح از لطافت بيشترى برخوردار مى گردد.
1ـ2. تقويت اراده
خداوند برنامه روزه دارى را به گونه اى تنظيم كرده است كه انسان بايد در ساعت معيّنى، از خوردن و آشاميدن بپرهيزد و در ساعت خاصى، مى تواند آزادانه بخورد و بياشامد و از لذت هاى حلال استفاده كند.
ملزم شدن انسان ها به اجراى دقيق اين برنامه و تكرار آن طى يك ماه، تمرين بسيار مناسبى است براى عادت دادن نفس به امورى، غير از آنچه در ماه هاى ديگر عادت كرده بود و اين عمل، عزم و اراده انسان را تقويت مى كند.
1ـ3. كنترل غرايز
روزه دار بايد در حال روزه ـ با وجود گرسنگى و تشنگى ـ از غذا و آب و ساير لذات (از قبيل لذت جنسى)، چشم بپوشد و ثابت كند كه او همچون حيوانات، در بند اسطبل و آب و علف نيست. او مى تواند زمام نفس را به دست گيرد و بر هوس ها و شهوت هاى خود مسلّط شود و اين امر باعث مى گردد كه غرايز به كنترل او در آيد و علاوه بر اين، در بهره ورى از آنها تعديلى به وجود آيد. خلاصه اينكه روزه، انسان را از عالم حيوانى ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مى دهد.
تقوا و پرهيزگارى در تربيت اخلاق اسلامى يك مسلمان، نقش بسيار مهمى دارد و براى رسيدن به اين صفت شايسته، بهترين عبادت روزه است. قرآن درباره آن مى فرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»23؛ يعنى، نتيجه و علّت غايى روزه، تقوا از محارم الهى است.
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه «شعبانيه»، فضايل ماه رمضان و روزه را برشمرد، اميرمؤمنان على عليه السلام پرسيد: بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود: «الورع عن محارم اللّه »24 ؛ «پرهيز و اجتناب از معاصى و گناهان است». بنابراين روزه، عامل بازدارنده از گناه و عامل سركوب كننده نفس عصيانگر است. شخص با عمل به اين دستور الهى، به خوبى روح تقوا و پرهيزگارى را در خويش زنده مى كند؛ زيرا با روزه، اصلاح نفس و تربيت آن، آسان تر مى شود؛ زيرا گرسنگى و ديگر محروميت هاى روزه، شعله هاى سركش غريزه هاى حيوانى و هواهاى نفسانى را خاموش مى سازد.
پر شدن شكم زمينه بسيارى از ناهنجارى ها و تحريك شهوات، غوطه ورى در حرام و ظهور خواهش هاى باطل در نفس مى شود؛ چنان كه در حديثى آمده است: «انى اخاف عليكم من البطن والفرج»25؛ «من از شكم و شهوت بر شما بيمناك هستم». اگر شكم عفيف باشد و به قدر ضرورت اكتفا كند و از حرام و شبهه بپرهيزد، بدون شك دامن نيز عفيف مى شود. عفت اين دو عضو، زمينه بسيار خوبى براى نشاط معنوى و صفاى دل و باطن خواهد شد.
1ـ4. روحيه ايثار و نوع دوستى
انسان موجودى اجتماعى است و انسان كامل، كسى است كه در همه ابعاد وجودى رشد كند. روزه، بعد اجتماعى انسان را در كنار ساير ابعاد او رشد مى دهد؛ بدين صورت كه درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است. با عمل به اين دستور مذهبى، افراد متمكن وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس در مى يابند و به دنبال آن درك، به اين نتيجه مى رسند كه بايد به فكر بيچارگان و محرومان باشند. اگر توجه به حال گرسنگان، جنبه حسّى و عينى پيدا كند، اثر بيشترى دارد و روزه به اين موضوع مهم اجتماعى، رنگ حسّى مى دهد. با رشد اين بعد اجتماعى، انسان نسبت به هم نوعان خود بى تفاوت نمى شود و دردهاى فراگير اجتماعى (مانند فقر و گرسنگى) را حس مى كند و مصداق اين سخن حكيمانه سعدى مى شود كه:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
به راستى اگر كشورهاى ثروتمند جهان و اغنيا، چند روز از سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند، باز هم اين همه گرسنه در جهان خواهد بود؟! آيا ميليون ها انسان با سوء تغذيه و كمبود مواد غذايى مواجه خواهند شد؟!
دو. آثار بهداشتى
بدون ترديد در علم پزشكى، اثر معجزه آساى امساك، در درمان انواع بيمارى هاى جسمانى و روانى به اثبات رسيده است. عامل بسيارى از بيمارى ها، زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «واعلم ان المعدة بيت الداء و ان الحمية هى الدواء»26؛ «معده مركز و خانه هر دردى است و پرهيز [ از غذاهاى نامناسب و زياده خورى]، اساس هر داروى شفابخش است». منشأ بسيارى از بيمارى هاى روانى، افكار غلط، سوء ظن، گناه و شناخت غيرمعقول و غيرمنطقى است و روزه با ايجاد محدوديت هايى، هم معده و دستگاه گوارشى را تقويت مى كند و هم با كنترل افكار و اجتناب از گناه، روان انسان را از آلودگى ها باز مى دارد.
به عبارت ديگر روزه، زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند و در واقع، بدن را «خانه تكانى» مى كند و روح را با تلاوت قرآن و خواندن دعاهاى ويژه تقويت مى نمايد. خلاصه اينكه با روزه، سلامتى جسمانى و روانى انسان تضمين مى شود و بر همين اساس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «صوموا تصحّوا»27؛ «روزه بگيريد تا سالم شويد». روزه اگر با شرايطى كه دارد گرفته شود، اثرات مهم تربيتى، اجتماعى و بهداشتى براى انسان دارد28.


پرسش 5 . آيا روزه نوعى رياضت نيست؟ اگر چنين است تفاوت آن با رياضت هاى غيردينى در چيست؟
«رياضت» در لغت چند معنا دارد: 1. تحمل رنج و تعب براى تهذيب نفس و تربيت خود يا ديگرى؛ 2. تمرين و ممارست؛ 3. كوشش و سعى؛ 4. گوشه نشينى توأم با عبادت و كفّ نفس29. در اصطلاح؛ يعنى، تحمل رنج و مشقت و از نظر جسمانى خود را در محدوديت قرار دادن و در قبال آن به يك توانمندى هاى روحى رسيدن.
انواع رياضت
از يك چشم انداز مى توان رياضت را به دو نوع تقسيم كرد: 1. رياضت به صورت مطلق؛ قطع نظر از آموزه هاى دينى؛ 2. رياضت در قالب آموزه هاى دينى و براساس معيارهاى شرعى. فرق هاى اين دو عبارت است از:
يكم. رياضت به معناى مطلق، عبارت است از اينكه انسان از هر راه ممكن، جسم خود را به مشقّت بيندازد تا مهارت ها و توانمندى هايى را در بعد روحى به دست آورد؛ قطع نظر از اينكه آيا چنين عملى از نظر احكام شرعى و مبانى دينى صحيح است يا نه. از اين رو مرتاضانى كه بدون در نظر گرفتن شريعت الهى، رياضت مى كشند، براى رسيدن به هدف خود، هر عملى را انجام مى دهند! حال فرقى نمى كند اين كار از نظر شرعى حرام باشد، يا با كرامت انسانى سازگار نباشد؛ زيرا آنان بر اين باورند كه فلان عمل، موجب تقويت روح يا اراده شان مى شود. حال آنكه در رياضت هاى دينى (مانند روزه)، هرگز فرد از چارچوب شريعت خارج نمى شود و هر قدرت و نيرويى براى او مطلوب نيست. او براساس احكام الهى روزه مى گيرد؛ زيرا اعمال احكام دينى، براى اين است كه انسان را در حوزه عبوديت خدا قرار دهد و او را به مقام قرب الهى برساند. پس نتيجه واثر رياضت هاى شرعى و غيرشرعى كاملاً با هم متفاوت است.
دوم. فرق ديگر رياضت دينى با رياضت غيردينى، اين است كه دين، به انسان اجازه ضرر زدن به خود يا به ديگرى را نمى دهد و اعمال او همواره بايد فايده عقلايى داشته باشد. براى مثال روزه عمل واجبى است كه افراد مكلّف، بايد آن را بگيرند. اما همين روزه اگر در جايى موجب آسيب شديد جسمانى، يا بيمارى و يا تشديد آن گردد، حكم آن لغو مى شود و چنين فردى نبايد روزه بگيرد.
در حالى كه مرتاض، ممكن است عملى را به اين جهت انجام دهد كه موجب تقويت اراده شود و كارى ندارد به اينكه اين عمل ممكن است براى او ضرر داشته باشد يا نه. به عبارت ديگر بر اساس قاعده كلى «لاضرر و لا ضرار فى الاسلام»، ضرر رساندن و ضرر ديدن در اسلام و احكام آن، قرار داده نشده است. همچنين بر اساس قاعده «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها»30، خداوند براى هيچ كس بيشتر از توانايى اش تكليف نمى كند. مرتاض اين قواعد و اصول را نه تنها مد نظر ندارد؛ بلكه ممكن است برخلاف آن عمل كند؛ به اين جهت كه مى خواهد با رياضت، ابعاد روحى و روانى خود را تقويت كند. از همين رو بسيارى از احكام اوليه، ممكن است در مورد عده اى، تغيير كند يا آن تكليف اوليه از دوش آنان برداشته شود. براى مثال اگر كسى بيمار است و روزه گرفتن براى او ضرر دارد، يا درمان او را به تأخير مى اندازد و نيز افرادى كه مسافر هستند، نبايد روزه بگيرند.
سوّم. فرق ديگر مربوط به انگيزه و هدفى است كه مرتاض دنبال مى كند. اگر از مرتاض  سؤال شود انگيزه و هدف تو از اين عمل چيست، ممكن است بگويد: براى تقويت روح، يا به جهت تقويت اراده، يا به دليل اينكه بتوانم توانايى به دست آورم. اما نخستين شرط روزه اين است كه روزه دار، بايد نيت و قصد «قربت» كند: «انما الاعمال بالنيات»31. البته روزه دار نيز ممكن است انگيزه اش دستيابى به بهشت و نعمت هاى بهشتى باشد؛ اما بايد قصد «قربة الى الله» كند. او مى خواهد در قالب بندگى، رضايت خدا را به دست آورد و به دنبال آن، از نعمت هاى مادى و معنوى نيز بهره بگيرد. پس در رياضت هاى الهى، قصد و انگيزه الهى است؛ ولى معلوم نيست مرتاض چنين هدفى را دنبال كند.
چهارم. يكى ديگر از فرق هايى كه بين رياضت هاى غير دينى و رياضت هاى دينى وجود دارد، به كارگيرى محصولات و نتايج رياضت است. يك انسان مؤمن ـ كه در قالب عمل به احكام الهى به كمالاتى دست مى يابد ـ هرگز حاضر نيست از اين كمالى كه به دست آورده، سوء استفاده كند و در راه حرام، آن را به كار گيرد. اما مرتاض ممكن است در اثر رياضت، توانمندى هايى به دست آورد و در راه غيرصحيح و غيرمشروع از آن استفاده كند. حال ممكن است  سؤال شود: مگر مى شود انسانى از طريق رياضت هاى غير دينى، به جايى برسد؟
جواب آرى است؛ زيرا رياضت و نتايج آن، تحت نظام علّى و معلولى قرار دارد؛ يعنى، اگر علت (به مشقّت انداختن جسم) ايجاد شد، معلول (تقويت روح در بعدى از ابعاد) نيز حاصل مى شود. حال اين علّت و معلول، ممكن است در قالب يك نظام ارزشى و الهى شكل بگيرد و يا ممكن است خارج از اين نظام باشد. درست مثل يك چاقوى تيز كه مى توانيم در راه صحيح و يا غلط از آن بهره بردارى كنيم و ممكن است اين چاقو از طريق صحيح تيز شده باشد و يا از راه غصبى. بنابراين تقويت روح چيزى شبيه تيز كردن چاقو است. پس در سايه رياضت هاى دينى، علاوه بر اينكه نفس انسان قدرتمند مى شود و او به كمالاتى مى رسد؛ به سعادت واقعى و جاودان نيز دست مى يابد. اين امرى است كه با رياضت هاى غير دينى حاصل نمى شود.


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


 

چگونه مى‏ توانيم مطمئن شويم كه با دعا و عبادت و توبه در ماه مبارك رمضان، گناهان ما آمرزيده شده است؟

قرآن مجيد مى‏ فرمايد: «مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً»؛فرقان(25)، آيه 70.؛ «كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات تبديل مى كند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است».
علامه طباطبايى مي ‏نويسد: هر كس گناهى مرتكب شده، اگر سه كار انجام دهد - افزون بر آنكه از عذاب سخت و جاودان روز قيامت نجات مى‏ يابد گناهانش به حسنات تبديل مى ‏گردد: 1. توبه يا بازگشت از گناه، 2. عمل صالح، 3. ايمان.
«توبه» پشيمانى و رجوع خاص به طرف پروردگار است و «عمل صالح» استقراربخش آن به شمار مى ‏آيد. از اين رو، علامه مى‏ فرمايد: اين توبه با عمل صالح به توبه نصوح تبديل مى‏ گردد. امام صادق‏ عليه السلام در تفسير آيه شريفه «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»؛تحريم(66)، آيه 8. فرمود: «بنده توبه كند، سپس به گناه باز نگردد» محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 1، ص 552.. اين توبه (توبه نصوح)، حالتى خاص است كه قابل شكستن نيست و در قاموس آن، بازگشت به گناه وجود ندارد. از چنين توبه‏ اى، عمل صالح هم بى‏ هيچ زحمتى تحقّق مى‏ يابد.
توبه‏ اى كه در اين آيه ذكر شده و به ضميمه عمل صالح، گناهان را به حسنات تبديل مى ‏كند، توبه ‏اى است كه هرگز شكسته نشود. بنابراين براى آنكه خداوند گناهان گذشته را ببخشد و آنها را به حسنه تبديل كند، بايد از گناهان گذشته پيشمان بود و با اعمال صالح، اثرات توبه را در وجود خود مستقر ساخت.
نقش توبه در گشودن راه سعادت و دريچه اميد و قرار گرفتن در مسير حق و اصلاح عملكردهاى غلط گذشته، خيلى اساسى است. بسيار مى‏ شود كه از انسان در طول زندگى - به ويژه در آغاز تربيت و اصلاح نفس لغزش‏ هايى سر مى‏ زند! اگر درهاى بازگشت به روى او بسته شود، مأيوس مى‏ گردد و براى هميشه از راه مى‏ ماند و لذا در مكتب تربيتى اسلام، توبه به عنوان يك اصل تربيتى با اهميت زياد، مطرح است و اين دين از تمام گنه‏كاران دعوت مى ‏كند، براى اصلاح خويش و جبران گذشته، از اين در وارد شوند.
امام سجادعليه السلام در مناجات «تائبين» به پيشگاه خداوند، چنين عرضه مى‏ دارد: «خدايا! تو كسى هستى كه درى به سوى عفوت، بر روى بندگان خود گشوده‏ اى و نامش را توبه گذاشته اى و فرموده‏ اى: بازگرديد به سوى خدا و توبه خالص كنيد. اكنون عذر كسانى كه از ورود به اين در، بعد از گشايش آن غافل شوند، چيست؟»
در روايات به قدرى بر مسئله توبه تأكيد شده كه در حديثى از امام باقرعليه السلام آمده است: «ان الله تعالى اشدّ فرحاً بتوبة عبده من رجل اضلّ راحلته و زاده فى ليلة ظلماء فوجدها»؛ تفسير نمونه، ج 24، ص 295.؛ «خداوند از توبه بنده‏اش بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را مى‏ يابد، شاد مى ‏گردد» و نيز: «التائب من الذنب كمن لاذنب له والمقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء»؛ همان، ص 296.؛ «كسى كه از گناه توبه كند، همچون كسى است كه اصلا گناه نكرده است و كسى كه به گناه خود ادامه دهد - در حالى كه استغفار مى‏ كند مانند كسى است كه مسخره مى ‏كند».
حقيقت توبه، همان پشيمانى و ندامت از گناه است كه لازمه آن، تصميم بر ترك گناه در آينده است و اگر گناه گذشته، كارى بوده كه قابل جبران است، بايد در صدد جبران برآيد و به اين ترتيب اركان توبه را مى‏ توان در چهار چيز خلاصه كرد: 1. ندامت، 2. تصميم بر ترك گناه در آينده، 3. جبران گذشته، 4. استغفار و طلب آمرزش از خداوند.
پس «توبه» تنها استغفار يا پشيمانى از گذشته و حتى تصميم به ترك گناه در آينده نيست؛ بلكه علاوه بر همه اينها، بايد گنه كار در مقام جبران برآيد و فسادى را كه مرتكب شده، برطرف سازد. اين صحيح نيست كه مثلاً در جلوى ديگران، فردى را به دروغ و حيله متهم كند و بعد در خانه خلوت، استغفار نمايد!! پس بايد حقوقى از خداوند (مثل نماز و روزه و عبادات) و تكاليفى كه ضايع و ترك كرده و نيز حقوقى از مردم را كه تباه ساخته، جبران و آنها را تدارك كند و حقوق مردم را به آنها برگرداند و در صورت امكان و دسترسى، از آنها رضايت و حلاليت بطلبد.
از چند طريق انسان مى‏ تواند تا حدودى دريابد كه توبه او، مورد پذيرش واقع شده است يا نه:
1. احساس نشاط و آرامش خاصى كه پس از دعا و توبه، به انسان دست مى‏ دهد و به تعبير ديگر احساس رهايى از گناهان و آلودگى‏ ها.
2. هر قدر انسان از گناهان خود، به جد پشيمان شده و با تضرّع و التجاى بيشترى خدا را بخواند، توبه او پذيرفته ‏تر است. بنابراين ميزان انقلاب روحى انسان در حال استغفار نيز مى ‏تواند به عنوان يك نشانه به كار آيد.
3. ميزان اعتماد به وعده‏ هاى نيكوى الهى، قابليت و عنايات الهى را افزون مى‏ سازد. بنابراين هر اندازه خدا باورى و توكل و اعتماد به وعده‏ هاى او را در خود افزون يافتيم، مى‏ توانيم بيشتر اميدوار شويم كه ما را پذيرفته است.
4. هر قدر آثار واقعى توبه در اعمال و كنش‏ هاى ما بيشتر آشكار گردد (يعنى رغبت كمترى به گناه داشته باشيم و اراده و عزم راسخ‏ترى در اطاعت پروردگار بيابيم؛ اين نشان مى‏ دهد كه توبه ما، واقعى‏ ترى بوده و به همين نسبت، مقبول ‏تر بوده گرديده است.
امام خمينى‏ رحمه الله مى‏ فرمود: «اگر بعد از ماه مبارك رمضان، تغييرى در حالات خود يافتيد، به همان نسبت وارد ضيافت الهى شده‏ ايد؛ ولى اگر دگرگونى در شما پديد نيامد، از آن بى‏ بهره مانديد» براى مطالعه بيشتر ر.ك: ترجمه جامع السعادات، مرحوم نراقى؛ ترجمه الاخلاق، مرحوم شبر؛ نقطه‏ هاى آغاز در اخلاق، مهدوى كنى.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


 

لطفا بفرماييد چگونه با وقت بسيار اندكي كه در اختيار دارم چگونه مي توانم نهايت استفاده از فيوضات ماه مبارك رمضان را ببرم؟

jpg_15.ماه مبارك رمضان ماه ميهماني خداوند است. ميهمانى خداوند، به معناى اكرام و رحمت خاص الهى بر بندگان است؛ زيرا بندگان - اعم از مؤمن و كافر در سراسر زندگى خود، در سر سفره اكرام و رحمت الهى نشسته‏اند. اما ميهمانى در ماه رمضان، اكرام و رحمت خاص براى روزه داران است. بر اساس روايات، چند موضوع نشان از ميهمانى خداوند است:
1. از شب اول ماه رمضان، درهاى بهشت باز مى‏شود و تا شب آخر بسته نمى‏شود بحارالانوار، ج 96، ص 344؛ ميزان‏الحكمة، ج 5، ص 2132.
. 2. از ابتدا تا انتهاى ماه رمضان، درهاى جهنم بسته مى‏شود ميزان‏الحكمة، ج 5، ص 2132.
. 3. شياطين در بند و زنجير مى‏شوند تا نتوانند روزه بندگان را خراب كنندهمان.
. 4. ماه رمضان، ماهى است كه ابتداى آن رحمت، وسطش آمرزش گناهان و پايان آن، آزادى از آتش جهنم است همان.؛ يعنى، با رحمت الهى به ميهمانى دعوت و آمرزيده مى‏شويم و در پايان ميهمانى به عنوان هديه، از آتش جهنم آزاد مى‏گرديم.
5. وجود شب قدر در اين ماه است كه ارزش آن، از هزار ماه بيشتر است و عبادت در آن، نتايج بسيارى دارد و سرنوشت يك سال بندگان در آن تعيين مى‏گرددهمان..
بدون ترديد موفقيت در هر كارى، مستلزم برنامه‏ريزى صحيح است و آن هنگامى ميسّر است كه: الف. برنامه ناظر به اهدافى باشد كه انسان، در پيش روى دارد.
ب. اهداف وقتى از شفافيت برخوردار مى‏شود كه فرصت پيش آمده يا امكانات فراهم شده، به خوبى شناخته و ارزش گذارى گردد. ج. وقتى انسان ارزش فرصتى را بداند و يا اهميت نعمتى را درك كند، قدر آن را بهتر مى‏داند و بيشتر از آن بهره مى‏برد. پس بايد از اين فرصت سرنوشت ساز، بيشترين بهره را ببريم و اگر بخواهيم به اين هدف دست يازيم، بايد براى لحظه لحظه آن حساب باز كنيم؛ حتى براى ساعاتى كه در حال خواب يا استراحت هستيم.
براى استفاده كامل از ماه رمضان، هر كس بايد متناسب با موقعيت شغلى و وضعيت جسمانى و روانى خويش، برنامه ريزى كند. در اين صورت بايد وقت خود را به چند بخش تقسيم كنيم:
بخش اول. علم و معرفت‏ در اين ماه بايد با جديت تمام، در جهت دانش افزايى تخصصى و معرفت‏يابى بنيادين و اعتقادى بكوشيم.بخش دوم. عبادت و مناجات‏ در ماه رمضان، علاوه بر عبادت‏هاى معمول - كه در طول سال هميشه بايدانجام دهيم عبادت‏هاى واجب و مستحب ديگرى نيز اضافه شده است؛ مانند: روزه گرفتن، تلاوت قرآن، خواندن دعاهاى ماه رمضان، احسان و... براى انجام دادن اين اعمال، تأكيد فراوانى شده است و بايد در برنامه ريزى ماه رمضان، در نظر گرفته شود.
بخش سوم. خواب و استراحت‏ لازمه استفاده بهينه از دو بخش گذشته، اين است كه خواب و استراحت انسان به مقدار كافى انجام شود. در غير اين صورت در دو بخش اول نيز موفق نخواهد بود. در ماه مبارك رمضان، به دليل جابه‏جايى اوقات غذا و تغييراتى ديگر، تا حدودى چرخه خواب و استراحت نيز تغيير مى‏كند.
توصيه ما اين است كه بكوشيد ميزان خواب خود را خيلى تغيير ندهيد و وقت آن را نيز خيلى به هم نزنيد. فقط با كمى تغيير در چرخه خواب، برنامه خواب و استراحت خود را ادامه دهيد؛ براى مثال‏اگر هنگام سحر حدود يك ساعت (براى سحرى خوردن و خواندن نماز شب و نماز صبح) بيدار مى‏مانيد؛ اين مقدار از خواب را در روز جبران كنيد.
بعد از نماز ظهر و عصر - با توجه به اينكه ناهار از برنامه روزانه حذف شده است زمان مناسبى براى استراحت و خواب است. در اين صورت مقدارى از شب را مى‏توانيد بيدار بمانيد و از وقت‏تان استفاده بهترى بكنيد.
توصيه‏هاى ماه رمضان‏ علاوه بر آنچه بيان شد، رعايت نكات زير به كيفيت استفاده از ماه رمضان مى‏افزايد:
1. بر ترك محرماتى كه بر اعضاى ديگر لازم گرديده - به ويژه محرمات چشم، گوش و زبان و نيز استفاده از غذاى حلال، اهتمام ويژه‏اى داشته باشيد.
2. در شبانه روز چند نوبت قرآن تلاوت كنيد؛ براى مثال حدود پانزده دقيقه در روز و پانزده دقيقه در شب.
3. دعاها را تقسيم كنيد و آنها را در چند نوبت در شبانه روز بخوانيد. روزها به همان مقدار دعايى كه بين نماز يا بعد از نمازهاى يوميه خوانده مى‏شود، اكتفا كنيد. اما شب‏ها وقت بيشترى را صرف خواندن دعا كنيد. اگر بعضى از دعاها طولانى است، لازم نيست هر شب همه آن دعا را بخوانيد.
4. براى استفاده بهينه از زمان در هنگام رفت و آمد، ذكر بگوييد (البته ذكرهاى بدون صدا و آرام تا شائبه ريا به وجود نيايد). بكوشيد از مرحله ذكر زبانى، به مرتبه توجّه به معناى ذكر و ذكر قلبى و ياد واقعى خداوند برسيد؛ به طورى كه او را حاضر و ناظر بر خود بدانيد. بهترين ذكر - به ويژه براى رفع بعضى مشكلات ظاهرى و نيز روحى و روانى ذكر «استغفار» و «لا اله الا الله» است.
5. دائم الوضو باشيد و حتى قبل از خواب نيز وضو بگيريد و به بستر خواب برويد؛ زيرا در ماه رمضان، خواب نيز عبادت است و نفس كشيدن تسبيح به حساب مى‏آيد.
6. از شب زنده دارى و احيا - به ويژه در شب‏هايى كه فرداى آن تعطيل است غفلت نكنيد. شايد يكى از مهم‏ترين اعمال در اين ماه، شب زنده‏دارى، تهجّد، استغفار و نماز شب در نيمه شب‏ها است.
7. در مجالس بيان احكام و معارف دينى و موعظه، در مساجد يا حسينيه‏ها شركت كنيد. بسيارى از علما و مجتهدان نيز مقيدند، به موعظه و ذكر مصيبت واعظان و سخنرانان گوش فرا دهند. به طور كلى شركت در مجالس مذهبى، قرار دادن خود در معرض نفحات و نسيم‏هاى رحمت الهى است كه نقش مهمى، در حفظ دين و معنويت انسان دارد.
8. از انجام دادن ورزش‏هاى سنگين، در طول ماه رمضان بپرهيزيد و بكوشيد ورزش‏هاى سبك و آرام (مانند پياده روى يا نرمش) انجام دهيد.
9. از غذاهاى قندى و پروتئين‏دار در رژيم غذايى خود بيشتر استفاده كنيد (مانند خرما و لبنيات).
10. از پرخورى هنگام افطار و سحرى جداً بپرهيزيد؛ زيرا علاوه براينكه چرخه خواب شما را به هم خواهد زد، از ساير برنامه‏هاى عبادى و درسى نيز بهره كافى نخواهيد برد.
11. از هدر دادن انرژى بى‏جا و بى‏مورد اجتناب كنيد؛ براى مثال از حرف زدن‏هاى بى‏مورد و تماشاى برنامه‏هاى تلويزيونى غيرضرورى بپرهيزيد.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


«لیلة القدر» کدام شب از سال است و با توجه به اختلاف تقویم در کشورها، آیا ممکن است چند شب قدر وجود داشته باشد؟

شکی نیست که «لیلة القدر»، یکی از شب های ماه رمضان است و جمع میان آیات قرآن نیز اقتضای این را دارد. از یک سو در قرآن می فرماید: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است»1 و از سوی دیگر آمده است: «ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم».2 برای تعیین شب قدر، باید به روایات مراجعه کرد. در روایات شیعه و اهل سنت، احتمالات گوناگونی داده شده است که عبارتند از: شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بیست و یکم، شب بیست و سوم، شب بیست و هفتم و شب بیست و نهم.3

بر اساس روایت مشهوری، احتمال این که شب قدر، یکی از شب های نوزدهم، بیست و یکم و یا بیست و سوم ماه رمضان باشد، بیشتر است. سید بن طاووس، روایات متعددی درباره تعیین شب قدر، در کتاب اقبال الاعمال نقل کرده است و از مجموع آنها فهمیده می شود که اندازه گیری و «تقدیر» امور و کارها، در شب نوزدهم و «تحکیم» آنها در شب بیست و یکم و «امضای» آنها در شب بیست و سوم است. به این دلیل، شب زنده داری، عبادت و دعا در این سه شب، بسیار توصیه شده است. به ویژه درباره دو شب بیست و یکم و بیست و سوم، تأکید بیشتری شده است.4 در روایتی از امام صادق علیه السلام سؤال شده تا شب قدر را معین کند و ایشان فرمود: «آن را در شب بیست و یکم و بیست و سوم بجویید». وقتی راوی خواست تا امام آن را دقیقاً مشخص کند، امام فرمود: «چه سخت است بر تو که دو شب را کوشش کنی»! در عین حال، روایات متعددی دلالت دارد که شب بیست و سوم، شب قدر است.5 البته شب قدر برای امامان معصوم علیهم السلام، کاملاً روشن بوده است؛ زیرا فرشتگان در آن شب، بر آنان فرود می آیند؛ اما آنان اصرار بسیاری داشته اند که شیعیان، چند شب را به عبادت و شب زنده داری مشغول باشند.


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


«ماه رجب»، ماه امیرموءمنان و «ماه شعبان»، منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است و «ماه رمضان»، ماه خداست که مخصوص امت پیامبر می باشد؛ این مسائل را توضیح دهید.

براساس روایات، ماه رجب، ماه تقویت ارتباط با خداوند است و در ماه شعبان، صلوات بر محمد و آل محمد و التزام به سنت پیامبر صلی الله علیه وآله، بسیار سفارش شده است. در ماه رمضان، قابلیت ضیافت الهی و بخشش امت در هر شبانه روز، مطرح است که نقطه اوج آن، شب قدر و شب عید فطر است.

پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «رجب، ماه خدا، شعبان، ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است».1

روایات در این زمینه مختلف است؛ در بعضی از آنها ماه رجب و ماه رمضان، ماه خدا معرفی شده اند. در حقیقت، تمامی این ماه ها، متعلق به خداوند است؛ اما بعضی از ماه ها، ویژگی خاصی دارند. در برخی روایات دیگر، ماه رجب به امام علی علیه السلام نسبت داده شده که ممکن است به جهت تولد آن حضرت در این ماه باشد و یا اشاره به مقام «ولایت» باشد. ارتباط صحیح و حقیقی با خداوند، جز از طریق ولایت ممکن نیست؛ زیرا ولایت، انسان را به نبوت متصل می کند و نبوت نیز ما را به توحید مرتبط می کند. این حقیقت، در «شب قدر»، برای اولیای الهی کشف می شود؛ به طوری که ملائکه و روح، مقدّرات عالم را بر قلب مبارک امام زمان(عج) نازل می کنند. در حدیثی آمده است: «با سوره قدر، بر ولایت ما ائمه استدلال کنید».2

بنابراین، چون این امت با اقتدا به رسول خدا صلی الله علیه وآله و حضرت علی علیه السلام، می توانند به بالاترین مقامات توحیدی و معنوی نایل شوند و این معنا در ماه رمضان امکان پذیرتر است، از این رو، ماه رمضان، ماه خدا نامیده شده است و به جهت شرافت این ماه برای امت و آمرزش گناهان و پاک شدن بندگان، به امت نیز نسبت داده شده است.3

1. شیخ صدوق، فضائل الاشهر الثلاثه، ص 24.

2. کلینی، کافی، ج 1، ص 249.

3. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، آل البیت، ص 475 و 480.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394


در شب قدر چه بخواهیم؟

ما چون مخلوقیم، همه تنگ نظریم؛ یعنی چون محدودیم، خدا را هم مثل خودمان فرض می کنیم؛ امّا این تصور اشتباه است. در معارف ما آمده که آن چه را که به ذهنت می آید، از خدا بخواه؛ امّا به این بسنده نکن و بگو: خدایا! اینهایی که به ذهن من می رسد، همین است؛ امّا سال آینده ما نمی دانیم چه گرفتاری هایی ممکن است برای ما پیش بیاید و یک چیزهایی هست که ما به آنها محتاج می شویم و الآن به فکرمان هم نمی آید؛ پس اکتفا کردن به این گرفتاری هایی که در ذهنمان هست یا احتیاجات فعلیه ای که الآن داریم، اشتباه است.

از دیگر سو محدود بودنمان نیز برایمان اضطرابی سخت حاصل می کند و شاید هر سال به این می اندیشیم که غیر از این حاجات فعلی مان چه بخواهیم. با دیدی کلان و کلی می توانیم تمام خواسته هایمان را در دو خواسته مختصر، ترمیم گذشته و ترسیم آینده، خلاصه کنیم؛ اما حقیقت این دو امر چیست؟

ترمیم گذشته

همه ما در سال گذشته، گناه ها و خطاهایی مرتکب شده ایم و حالا اگر انسان بخواهد بهترین ترمیم شامل حالش شود، تنها راهش، استغفار و پناه بردن به غفاریت خداوند است.

از طرف دیگر، مقام غفاریت خداوند موجب پدید آمدن ستاریت خاصّ خداوند - ستارالعیوب بودن - می شود؛ اما غفاریت خداوند، سه گونه ستاریت را به دنبال دارد که عبارتند از:

1. برطرف کردن تبعات گناه

اوّل آن که وقتی خداوند ما را می آمرزد، نمی گذارد تبعات گناه، دامن‎گیر ما شود. تبعات گناه ما، همان جهنم و عقوبت الهی است. در این قسم از ستاریت خاصّ الهی، خداوند نمی‎گذارد که تبعات معصیت، دامن‎گیر فرد گناه‎کار شود و او پس از مرگ، عذاب شود.

2. پوشیدن معصیت از شاهدان

اگر کسی مرتکب گناه و خطا شود، تمام موجوداتی که در ارتباط با او بوده اند، چه فرشتگان رقیب و عتید و چه زمین و زمان و حتّی اعضا و جوارح وی، از گناه او مطلع می‎شوند. در قرآن آمده است: روز قیامت، دست و پا و زبان ایشان، برضد آنها به کارهایی که کرده اند، گواهی می‎دهند؛ زیرا از اعمال او مطلع هستند و قسم دوم از ستاریت ناشی از غفاریت آن است که خداوند به موجوداتی که از این معصیت آگاه هستند، می فرماید دیگر برضد او گواهی ندهید.

3. امحاء گناهان

اما ما امشب از خدا، چیز دیگری می خواهیم و آن این که نه تنها این گناهان به ما زیان نرسانند و این شاهدان برضد ما شهادت ندهند؛ بلکه از خدا می خواهیم که این معصیت ها را محو کند. سخن امشب ما با خدا این است: خدایا! امشب مرا پاک کن و این پلیدی ها را از وجود من دور ساز و مرا تطهیر کن! این، نوع سوم از ستاریت ناشی از غفاریت است که نوع کامل و اتمّ آن است.

معاویه بن عمار می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که بنده مؤمن خالصانه توبه کرد، اوّلین اثرش این است که مورد محبّت خدا قرار می‎گیرد و خداوند، ستاریت خود را در دنیا و آخرت، شامل حال او می کند. من عرض کردم چگونه؟ حضرت فرمود: خداوند ابتدا به رقیب و عتید خطاب می‎کند که عیوب او را فراموش کنید؛ سپس به اعضا و جوارح می‎گوید: شما هم فراموش کنید و پس از آن به زمین نیز می گوید: آن چه را که بر روی تو معصیت کرد فراموش کن!2 چنین بنده ای، روز قیامت، وقتی خدا را ملاقات می کند، هیچ موجودی برضد او شهادت نمی دهد

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 18 / 4 / 1394

در شب قدر، چگونه دعا کنیم؟

شخصی به خدمت امام صادق علیه السلام و می گوید: آقا! من دعا می کنم؛ ولی دعاهایم به اجابت نمی رسد؛ چه کار کنم؟ حضرت می فرماید: تو باید از جهت دعا وارد شوی و دعا کنی. تو راه دعا را گم کرده ای. اگر از خدا تقاضا کنی، امّا از همان راه دعا، اگرچه گناهکار هم باشی، جوابت را به تو می دهد.

بعد حضرت به او دستورالعمل می دهد؛ ابتدا مسئله حمد و ثنای الهی را مطرح می فرماید که خودش بحث جداگانه دارد و بعد این جمله را دارد: «ثُمَّ تَعْتَرِفُ بِذُنُوبِک ذَنْبٍ ذَنْبٍ»؛ یعنی پیش خدا که رفتی، به یکایک گناهانت اعتراف کن و بگو بد کردم. و هر مقدار که یادت می آید چه کردی را اقرار کن و بعد می فرماید: آن چیزهایی را که بر تو پوشیده است، اجمالاً اعتراف کن و بعد آن جا عذرخواهی کن و بگو حالا از ما چشم پوشی کن.

در مرحله بعد، باید در دلت تصمیم بگیری که دیگر گناه نکنی؛ عذرخواهی کن و پوزش بطلب و بعد هم در دلت - نه زبانت - واقعاً بنا بگذار که دیگر این کارها را نکنی. پوزش هم که می طلبی، با حالت پشیمانی و صدق نیت و با خوف و رجا باشد.

مرحله نهایی، این است که طلب مغفرت را با این دعا تکمیل کنی و بعد به سراغ سایر خواسته هایت بروی و آن این که از خدا کمک بخواه که مطیع او شوی!

حضرت می فرماید: حالا که می خواهی با خدا حرف بزنی، بگو خدایا! من معذرت می خواهم از گناهانم؛ من از تو می خواهم که از من بگذری و توبه ام را بپذیری و امّا تنها خواسته ات این نباشد و از خدا فقط نخواه که از گناهانت بگذرد؛ بلکه در دعاهایی که این شب ها می کنید، از خدا بخواهید که خدا کمکتان کند که سال آینده مطیع خدا باشید.

درباره طلب مغفرت، نباید تصور شود که امری سخت است؛ نه، بلکه فقط یک توجه کافی است!

آن وقت مطمئن باش که او هم می گذرد. من یقین دارم و اصلاً اعتقادم این است که آنهایی که امشب «یک توجه» به خدا کرده اند، همه آنها آمرزیده هستند و با همین یک توجه که «خدایا ما بد کردیم»، همه چیز تمام می شود و او هم کار را تمام می کند. پس اوّل، معذرت خواهی کن؛ بعد هم طلب کمک کن که سال آینده دیگر من این طور عمل نکنم و بگو خدایا! تو خودت دستم را بگیر. این روش دعا کردن را به ما یاد داده اند.

بنابراین، در بهترین ایام و بهترین موقعیت ها که دعا به اجابت می رسد، آن هم در حالی که خودش مرا دعوت کرده و گفته است بیا و من هم آمده ام و سرافکنده هم هستم، اعتراف هم می کنم به این که من بد کرده ام، تصمیم می گیرم که دیگر بد نکنم. اینها همه مقدمه این است که بتوانم از خدا درخواست کنم.

اینجاست که خطاب می رسد حالا چه می خواهی و درخواستت چیست؟

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسمان رمضان
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی