بدون شك هر انساني داراي فعل ارادي است. البته كار جبري و طبيعي نيز دارد، ولي آنها مورد بحث ما نيست. كارهاي ارادي انسان با مبادي خاصي از ادراكات و تمايلات نفساني وي، به مدد دستگاههاي تمايلات، ادراكات و نيروهايي كه خدا در او قرار داده است، اعم از نيروهاي رواني يا بدني و حتي به كمك اشياي خارجي، صورت ميپذيرد.
آنچه موجب ارزش انسان ميشود اين است كه كارهاي وي گزيدة يك راه از چند راه است. در درون انسان گرايشهاي مختلفي وجود دارد كه معمولاً در مقام عمل با هم تزاحم مييابند؛ شبيه نيروهاي مختلفي كه از جهات مختلف در يك جسم اثر ميکنند؛ جاذبهاي آن را به راست ميكشاند و جاذبة ديگر به چپ، مثل آهني كه بين دو آهنربا قرار گرفته باشد. در طبيعت وقتي بدين گونه، نيروها جهات مختلفي داشته باشند، آنچه در خارج تحقق مييابد برآيند نيروهاست؛ ولي در انسان اين طور نيست كه هر جاذبهاي قويتر باشد خودبهخود تأثير صددرصد در انسان بگذارد؛ مگر انسانهايي كه نيروي اختيار و تصميم را به كار نميگيرند و تسليم غرايز ميشوند. انسانها نيرويي دارند كه ميتوانند در برابر جاذبههاي قوي نيز مقاومت كنند و اين گونه نيست كه در مقابل كششهاي طبيعي صرفاً حالت انفعالي داشته باشند و همين است كه به كار انسان ارزش ميبخشد.
پس آنچه ملاك ارزش افعال انساني است، اختيار است. انسان نيرويي دارد كه با آن ميتواند از حالت انفعالي خارج شود و پا فراتر نهد و حاكم بر غرايز و جاذبههاي مختلف گردد و خواستهاي را فداي خواستة ديگر كند. و اينجاست كه با همين ترجيحِ يكي بر ديگري، كار آدمي ارزش مييابد. چنين ارزشي تنها در مورد موجودي صدق ميکند كه داراي گرايشهاي متضاد باشد؛ يعني گرايشهايي كه فقط در مقام عمل و ارضا قابل جمع نيستند و با هم تزاحم مييابند، ولي هريك ذاتاً دافع ديگري نيست؛ بدين معنا كه انگيزههايي در انسان به وجود ميآيد كه ارضاي همة آنها در يك آن و يكجا امكان ندارد و بايد يكي را انتخاب كند؛ نميتوان هم خدا را راضي كرد و هم شيطان و دل را.
البته گاهي امكان دارد انسان به كاري كه مورد رضاي خداست، ميل هم داشته باشد؛ مثل سحري خوردن يا افطار كردن كه هم مستحب است (يعني خدا از آن خشنود ميگردد) و هم نفس به آن تمايل دارد و اگر قصد قربت كند، عبادت كرده است؛ ولي گاهي تزاحم ايجاد ميشود. مثلاً آدم گرسنه است و غذاي لذيذ، اما حرامي در دسترس است. در اين گونه موارد جمع بين دو خواسته و ارضاي آن، ممكن نيست و بايد يكي را انتخاب كرد. حال اگر موجوداتي تنها داراي يك نوع تمايل باشند ـ مثل فرشتگان كه لذت آنان در عبادت خداست و اصولاً لذت شيطاني در آنان نيست ـ انتخاب هم براي آنها مطرح نيست؛ زيرا ميل ديگري جز عبادت خدا ندارند. البته مجبور هم نيستند، اختيار دارند و به ميل خود كاري را انجام ميدهند؛ اما جز اين ميل، ميل ديگري ندارند. به ديگر سخن مختارند ولي انتخابگر نيستند؛ پس تنها يك راه پيش رو دارند. اما انسان داراي خواستههاي متضاد است و علاوه بر اينكه مختار است بايد انتخاب هم بكند و اين منشأ ارزش است.
در قرآن كريم آياتي داريم كه با صراحت بر اختيار انسان دلالت ميکند:
قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ؛(1)و (2)«بگو: حق از سوي پروردگار شماست، هر كس ميخواهد ايمان بياورد و هر كس ميخواهد كافر گردد».
كلامي صريحتر از اين آيه دربارة اختيار نميتوان يافت. خدا حجت را بر مردم تمام كرده، راهها را به آنان نشان داده و پيامبران را فرستاده است:
لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛(3)«تا بعد از اين پيامبران، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند».
1. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 13، ص 326.
2. كهف (18)، 29.
3. نساء (4)، 165.
و اينك نوبت مردم است كه:
فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ؛(1)«هر كس ميخواهد ايمان بياورد و هر كس ميخواهد كافر شود».
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ؛(2)«تا آنها كه هلاك (و گمراه) ميشوند، از روي اتمام حجت (و دلايل روشن بر حقيقت) باشد، و آنان كه زنده (و هدايت) ميشوند از روي دليل روشن باشد».
نظرات شما عزیزان: